درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 144 و 145

 

﴿قالَ يا مُوسي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النّاسِ بِرِسالاتي وَبِكَلامي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾

 

مطالبي كه بعضي از آنها قبلاً مبسوطاً بازگو شد و الآن به طور اجمال اشاره مي‌شود با مطالبي كه مربوط به بحثهاي امروز است كنار هم بازگو خواهد شد به خواست خدا مطلب اول در جريان هماهنگي ثقلين يعني قرآن و عترت (عليهم الصلاة و عليهم السلام) مبسوطاً ذكر شد كه اينها اكبر كدام است و سرّ اكبر بودن قرآن چيست و با اينكه در كنارش آمده است «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[1] چيست آنجا اجمالاً اشاره شد كه در مقام نورانيت و وحدت هيچ كدام اكبر از ديگري نيستند در مقام كثرت قرآن اكبر است و عترت غير اكبر كبير است زيرا عترت دستوراتش را از قرآن مي‌گيرد براي حفظ قرآن به شهادت هم مي‌رسد و مانند آن لكن بدن خود را قرباني حقيقت قرآن مي‌كند نه حقيقت خود را چون حقيقت او كه از بين نمي‌رود اين جسم است و اين بدن است كه فداي حقيقت قرآن مي‌شود و از نظر معنويت و حقيقت اينها يك نورند و هرگز از هم جدا نمي‌شوند تا همه تشنگان معارف را به كوثر متصل كنند كه تفصيلش قبلاً گذشت.

مطلب بعدي آن است كه حرفي را كه در تفسير قرطبي آمده در تفسير فخر رازي آمده و مانند آن كه چرا ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النّاسِ﴾ و نفرمود «علي الخلق» براي اينكه معيار اصطفا و انتخاب و برجستگي موساي كليم (سلام الله عليه) دو چيز ذكر شده است و هر كدام هم از اهميت خاص برخوردار است لذا كلمه حرف جر يعني با تكرار شده است نفرمود «برسالاتي و كلامي» بلكه فرمود: ﴿بِرِسالاتي وَبِكَلامي﴾ خب پس معيار اصطفا و برجستگي موساي كليم (سلام الله عليه) رسالت است و تكليم اين رسالت براي فرشتگان هم بود اين كلام براي فرشتگان هم بود خب فرشتگاني كه واسطه نزول وحي‌اند كلام را بلاواسطه درك مي‌كنند و بلاواسطه استماع مي‌كنند بعد براي انبياي بازگو مي‌كنند البته جريان معراج و امثال معراج مستثناست كه آنجا فرشته‌اي واسطه نبود پس كلام الهي اختصاصي به موساي كليم ندارد اين تكلم براي فرشتگان هم حاصل شده است چه اينكه رسالت هم براي فرشتگان هم حاصل شده است اما در بين مردم كسي باشد كه هم رسالتها را داشته باشد هم از كلام الهي برخوردار باشد غير از موساي كليم كسي ديگر نبود لذا نفرمود «اصطفيتك علي الخلق» بلكه فرمود: ﴿اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النّاسِ﴾.

مطلب ديگر اينكه اگر كلمه ﴿عَلَي النّاسِ﴾ به اطلاق و شمولش ماخوذ است چه اينكه اين‌چنين است معلوم مي‌شود كه همراهان موساي كليم (سلام الله عليه) نه تنها در سالت سهيم نبودند در شنيدن كلام خدا هم سهيم نبودند بهره‌اي نداشتند اگر آنها از كلام بهره‌اي مي‌داشتند يعني كلام الهي را مي‌شنيدند آنجايي كه فرمود ﴿وَاخْتارَ مُوسي قَوْمَهُ سَبْعينَ رَجُلاً﴾[2] ديگر شنيدن كلام خدا مخصوص موساي كليم نبود در حالي كه ظاهر اين آيه اين است كه اين مخصوص موساي كليم است پس بنابراين هيچ كدام از آن هفتاد نفري كه تا پاي كوه آمدند آنها كلام خدا را ظاهراً نشنيدند.

مطلب ديگر آن است كه در بحثهاي قبل اشاره شد كه هر پيغمبري مردم را به كتاب خود دعوت مي‌كند و تا سقف كتاب خود از معرفت برخوردار است چون بالأخره پيغمبر به وسيله وحي به مقامات عاليه نائل مي‌شود اين يك مقدمه و هر چه به عنوان وحي حالا خواه به صورت كتاب آسماني يا به صورت حديث قدسي هر چه به صورت وحي بر آن پيغمبر نازل بشود بالأخره عصاره دين اوست اين دو پس هر پيغمبري سقف ترقي او همان عصاره دين اوست و عصاره دين البته همان كتاب اوست گاهي هم در شرح آن كتاب احاديث قدسي هم وارد مي‌شود و بازگو خواهد شد اگر يك مطلبي را يك كمال علمي يا عملي را يك پيغمبري داشته باشد و در آن كتابش نباشد جاي اين سؤال هست كه از چه راه اين پيغمبر به اين كمال رسيده است بالأخره بايد از راه وحي و تعليم الهي برسد و عصاره وحي و تعليم الهي همان است كه به صورت صحيفه و كتاب آن پيغمبر درمي‌آيد يا به صورت احاديث قدسي است كه شرح و تبيين همان كتاب است و هر پيغمبري هم مردم را به كتاب خود فرا مي‌خواند البته بعضيها مي‌رسند بعضيها نمي‌رسند نيل آنها به معارف كتاب و پيغمبر محال نيست دعوت عام است حالا چه كسي برسد چه كسي نرسد چه اندازه‌اي برسند چه اندازه‌اي نرسند آنها مربوط به استعداد خود افراد است و اما اينكه گفته شد قرآن مهمين بر كتب آسماني ديگر است اين مستلزم آن نيست كه علماي اسلام هم همتاي انبياي بني‌اسرائيل باشند براي اينكه علماي اسلام كيست كه به حقيقت قرآن راه پيدا كند غير از ائمه (عليهم السلام) از وجود مبارك سيد الشهدا (سلام الله عليه) رسيده است از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) رسيده است كه قرآن بر چهار قسم تقسيم شده است چهار درجه دارد «العبارة للعوام والاشارة للخواص واللطايف للاولياء والحقائق للانبياء»[3] اين هست خب فرمود عبارت قرآن براي توده مردم است مي‌خوانند و حفظ مي‌كنند و بخشي از ترجمه آن هم استفاده مي‌كنند و مانند آن اما اشارات قرآن براي خواص است از انسانها متدين است و لطايف قرآن براي اولياي الهي است و حقيقت قرآن را انبيا مي‌دانند «والحقائق للانبياء» خب اگر اين‌چنين است نمي‌شود گفت كه چون قرآن مهيمن بر كتب انبياي ديگر است و علماي اسلام و به حقيقت قرآن عالم‌اند لذا از انبياي ديگر بالاترند نمي‌شود گفت براي اينكه بسياري از علما بسياري از حقايق قرآن را نمي‌دانند البته ظاهرش را مي‌دانند تا سقف لطايف و اشارات هم مي‌دانند و مانند آن و علم آنها هم احياناً با اشتباه همراه است لذا تجديد نظر مي‌كنند گاهي از رأي خودشان برمي‌گردند در تفسير معلوم مي‌شود كه نه تنها علم آنها به همه حقايق عالم نيستند آن مقداري هم كه عالمند با اشتباه همراه است.

‌پرسش ...

پاسخ: نه ائمه كه حقيقت قرآن را كه آشنا هستند كه بله اينها هم همتاي انبياء هستند براي اينكه وجود مبارك حضرت امير وقتي آن مطلب را گفت وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «انك تسمع ما اسمع وتري ما أري»[4] خب.

پرسش ...

پاسخ: بله خب بنابراين نمي‌شود گفت كه علماي عادي همتاي با انبياي بني اسرائيل‌اند.

مطلب ديگر اينكه چرا در كلمات كساني كه داعيه معرفت هستند تعبيرات بزرگي و عظمت از خودشان هست ولي در كلمات ائمه (عليهم السلام) اين تعبيرات نيست ائمه (عليهم السلام) دو نوع سخن دارند آنجايي كه براي تعليم با مردم است آنجا به عنوان اينكه بنده‌اند عبدند ذليل‌اند سخن مي‌گويند «فارحم عبد الجاهل»[5] يا «الهي عبيدك بفنائك مسكينك بفنائك»[6] و مانند آن آنجايي كه مي‌خواهند مقام خلافت را مقام ولايت را بازگو كنند همان طوري كه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرد از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) كه فرمود: «انا عين الله ... انا جنب الله ... أنا يد الله»[7] اين حرفهاي بلند هم از آن خاندان است ديگران معلوم نيست چنين حرفي گفته باشد آنها احيانا يك چيزهايي منسوب است و اصلاً جرأت نمي‌كنند كه حرفهايي كه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب قيم توحيد خودش از حضرت امير نقل كرده است آن حرفها را ديگران به زبان جاري كنند اگر هم جاري كنند كسي از آنها باور نمي‌كند اما اين حرفهاي بلند را كه براي تبيين مقام انسان كامل است تبيين خليفة اللهي است اينها را اين خاندان دارند مرحوم مجلسي در بحار‌الانوار نقل كردند ديگران هم نقل كردند اين جمله را كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «ما لله آية اكبر مني»[8] از من بزرگتر خدا كسي را خلق نكرد اين حرف علي است آنجا كه بايد خودش را معرفي كند اين حرف بلند را دارد آنجا هم كه بايد به خاك بيفتد «عبيدك المبتلي»[9] آنجا هم دارد «ما لله آية اكبر مني» از من آيت الله الكبراتر خدا خلق نكرد چون اينها اهل بيت يك نورند در حقيقت اين حرف هر چهارده نفر است اين را كه مرحوم مجلسي نقل كرد «ما لله آية اكبر مني» و آن روايتي را كه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در توحيد نقل كرد ناظر به مقام خلافتي اينها خليفة اللهي اينهاست و انسان كامل بودن اينهاست بعد آن‌طوري كه «سلوني قبل ان تفقدوني»[10] اين ادعا را چه كسي كرده است فرمود اگر من يك سازمان مللي باشد من مي‌توانم داور بين همه اديان و اقوام باشم اين چند نمونه را به عنوان مثال ذكر كرد اين‌چنين نيست كه حالا اختصاصي به يهود و مسيح داشته باشند حالا اگر يك حكومت اسلامي باشد وجود مبارك حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) بخواهد در سازمان ملل بنشيند و ميلياردها مردم را اداره كند مي‌تواند يا نه؟ آري فرمود من مي‌توانم بين يهوديها برابر توراتشان حكم بكنم بين مسيحيها برابر يك چنين ادعاهايي را اصلاً اينهايي كه مدعي معرفت‌اند بيچاره‌ها خجالت مي‌كشند اسمش را ببرند يك تهمتهايي هم احياناُ به اينها زده مي‌شود اما حرفهاي اينها اين‌چنين نيست كه مثلاً اوجي داشته باشد و اينها يك كسي كه جهاني حرف مي‌زند غير از اين چهارده معصوم ما نشنيديم اينها حرف مي‌زنند از اينها هم مي‌خرند اين جريان «سلوني قبل ان تفقدوني»[11] را هر كسي بعد از وجود مبارك حضرت امير گفت رسوا شد حضرت هم خودش فرمود كه بعد از من كسي چنين حرفي نمي‌زند مگر مدعي كذاب و مفتضح مي‌شود و شد مرحوم اميني (رضوان الله عليه) صاحب كتاب شريف الغدير خدا ان‌شاء‌الله حشرش را با علي بن ابي‌طالب كند ايشان نقل كردند كساني كه اين حرف را گفتند بعد رسوا شدند خيلي حرف است با داشتن اين همه مخالف علني به جاي پيغمبر بنشيند بگويد از آسمان تا زمين از زمين تا آسمان هر چه بخواهيد من بلدم اين صدا را مخالفين هم شنيدند از شام مي‌آمدند سؤال مي‌كردند آنها كه صف بسته بودند اگر خداي ناكرده يك مشكلي بود يك چنين جرأتي آنها نمي‌كردند همين است كه به خاك مي‌افتد مي‌گويد: «عبيدك المبتلي»[12] وقتي كه بخواهد ولايت را براي مردم تشريح كند آن طور حرف مي‌زند بعد هم مي‌فرمايد اينها وقف ماست فقط ما مجازيم بگوييم هر كسي بگويد آبرويش مي‌رود بعد فرمود: «لا يدّعيها» يا «لا يقولها احد بعدي» مگر اينكه مفتضح مي‌شود و شد آن آمار كساني را كه بعداً گفتند رسوا شدند هست اما جريان اينكه بعضيها مثلاً شيعه را به صورت بوزينه مي‌بينند و اينها اين سخن هم درست نيست براي اينكه آنها از شيعه نام نبردند و نگفتند ما خودمان ديديم گفتند عده‌اي هستند به نام رجبيون اين يك رافضه را به صورت خنزير ديدند اين دو رافضه را وقتي كه در كتابهاي خودشان مراجعه بكنيد مي‌بينيد جهميه را و مانند آنها را رافضه مي‌دانند اصلاً معلوم نيست منظور از اين رافضه شيعه باشد كه در شهر لمعه و اينها هم مستحضريد كه مرحوم شهيد و ساير آقايان فرمودند اماميه چند طايفه است شيعه هم چند طايفه است اين است كه در اين كتابهاي فقهي و رساله‌هاي عملي قبلاً نوشتند شيعه اماميه اثني عشريه باشد در همين جهت نهفته است شيعه در عالم زياد است اماميه هم زياد است شيعه اماميه اثني عشريه فقط ماييم خب پس آن چه در آن كتاب هست براي صاحب كتاب نيست يك از ديگران نقل كرد آن هم درباره رافضيه دارد رافضيه جهميه را هم مي‌گويند و اصلاً يواقيت كه خلاصه آن كتاب است جهميه را در مقابل همين شيعه‌هاي خاص مي‌داند و آنها به نام رافضه هستند ممكن است آنها باشند دو شيعه چند طايفه است سه اماميه چند سايفه‌اند چهار تازه سخن آنها هم خودشان تصريح مي‌كنند كه حرفهاي ما بايد به كشف معصوم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) ختم بشود وگرنه اعتباري نيست.

مطلب ديگر اين است كه حالا شما حتما اين را به توحيد مرحوم صدوق مراجعه بفرماييد تا آن بيانات نوراني حضرت امير «انا عين الله ... انا جنب الله»[13] در ذيل آيه‌اي كه ﴿مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ﴾[14] فرمود: «انا جنب الله» اينها هم هست از آن طرف هم مي‌گويند: «فارحم عبدك الجاهل»[15] به ماها كه دستور مي‌دهد اين است رابطه خودشان را با خدا ذكر مي‌كنند همين است اما از آن جهت كه ولي خدايند خليفه خدايند آيت كبراي الهي‌اند پيام الهي را به مردم مي‌رسانند آن‌گاه اين سمت را هم حفظ مي‌كنند كه ما داراي چه سمتي هستيم.

‌پرسش ...

پاسخ: خب چرا هدايتها هم درجاتي دارد علوم درجاتي دارد.

‌پرسش ...

پاسخ: بله غرض اين است كه من احتمال تبعيض هست ولي در جريان قرآن من ندارد.

مطلب ديگر اينكه چون معيار قرآن و عترت است و لا غير در بين صاحبان اين مقام شهود كساني كه پيرو قرآن و عترت‌اند كم نيستند اگر هم بنا شد كسي حرف اهل معرفت را گوش بدهد آن عارفاني كه پيرو قرآن و عترت‌اند حرفهاي آنها را آدم مي‌پذيرد اگر بنا شد حرف كسي را گوش بدهد چون حرف كسي براي انسان حجت نيست غير از معصومين اگر بنا شد آدم چهار حرف را نقل بكند حرف كساني را نقل بكند كه از قرآن و عترت گرفتند نه از قرآن به تنهايي اين تقريبا پنج شش مطلب بود.

مطلب بعدي آن است كه پس بنابراين آنچه را كه جناب فخر رازي و قرطبي ذكر كرده‌اند كه ﴿عَلَي النّاسِ﴾ گفت «وعلي الخلق» نگفت اين منافات ندارد كه طبق يك بيان ديگري و دليل ديگري ثابت بشود كه انسان كامل از ملائكه بالاترند به دليل ﴿فَسَجَدَ المَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾[16] اما در اين آيه كه ذات اقدس الهي معيار اصطفاي موساي كليم (سلام الله عليه) را مي‌شمارد در اين دو جهتي كه خداوند موسي را صفيّ خود مي‌داند در اين دو جهت فرشتگان هم سهيم‌اند كه فرمود ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النّاسِ برسالاتي﴾ خب فرشتگان هم كه از رسالات الهي برخوردارند ﴿الحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ جَاعِلِ المَلاَئِكَةِ رُسُلاً أُوْلِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ»[17] اين در طليعه سورهٴ مباركهٴ «فاطر» همين است ديگر فرمود: ﴿جَاعِلِ المَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ خب تعبير به رسالت درباره فرشتگان ديگر هم زياد است غير از اين جايي كه به صورت جمع محلي به الف و لام آورد درباره كلام هم كه فرشتگان از كلام الهي برخوردارند آن كلام را مي‌شنوند بعد به انبيا منتقل مي‌كنند.

مطلب ديگر اين است كه اين كه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: ﴿فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾[18] شكر در حقيقت اظهار نعمت است گرچه در لغت شكور به آن دابه‌اي گفته مي‌شود كه بيش از مقداري كه علف خورد بتواند روغن به صاحبش بدهد اما اينجا آن‌چنان نيست چون بيش از مقدار نعمت انسان نمي‌تواند شكر كند چون خود آن شكر هم بالأخره نعمت الهي است نه معادل او و نه كمتر از او براي اينكه خود توفيق شكرگزاري نعمت است اين كه وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) برابر آنچه كه در صحيفه سجاديه آمده دارد كه خدايا هر وقتي كه من گفتم «الحمد لله وجب لك علي ان اقول لك الحمد» اگر يك بار گفتم الحمد لله واجب است دوباره هم بگويم الحمد لله براي اينكه خود اين الحمد لله نعمت است و در برابر هر نعمتي بايد شكر بكنم همان‌طوري كه اگر يك نعمت ظاهري به من مي‌رسيد بايد شكر مي‌كردم اين توفيق الهي براي شكر گزاري هم نعمت است من يك شكري هم براي اين نعمت بايد بكنم لذا عجز از شكر مي‌شود بهترين شكر بهترين راه براي شكر خدا اظهار عجز از شكر است بنابراين روي آن تحليل اصلاً شكر نعمت مقدور انسان نيست مگر عجز از شكر اظهار عجز از شكر لكن آن‌طوري كه در تفسير قرطبي آمده است كه شكور را به دابه‌اي مي‌گويند كه بيش از مقداري كه علف خورد روغن بدهد از آن استفاده كردند كه شكر يعني اظهار نعمت حالا اگر بيشتر نشد اصل نعمت را به احسن تبديل بكند و ارائه كند.

مطلب ديگر اين كه به صورت مرسل چه در تفسير شيعه‌ها چه در تفسير اهل سنت آمده است كه اين الواح چه بود از چوب بود از زمرد بود از ياقوت بود از گوهر گرانبهاي ديگري بود اينها مختلف است هم اختلاف اينها يك، هم قطعي نبودن اينها دو باعث مي‌شود كه انسان نتواند يك حرف نهايي را ارائه كند گرچه اختلاف اينها قابل جمع است براي اينكه اين الواح كثيرند ممكن است برخيها از چوب برخيها از زمرد برخي از ياقوت و برخي از گوهرهاي گرانبهاي ديگر باشند اين را نمي‌شود گفت تعارض نصوص چون قابل جمع است.

‌پرسش ...

پاسخ: شكر نعمت يعني نعمت را به جا.

پرسش ...

پاسخ: مصرف كردن عملي حالي و قولي اين نعمت را به جا مصرف كردن و حال شاكرانه داشتن و بر لسان الحمد لله جاري كردن اين اطلاق شكر هر سه را مي‌گيرد خب بنابراين آنچه را كه درباره الواح آمده است گذشته از اختلافي كه هست سند قطعي چون ندارد حكم نهايي دشوار است البته اختلافش بر اثر تعدد الواح قابل جمع است كه بعضي از آن الواح از چوب باشند بعضيها از ياقوت باشند بعضي از گوهر گرانبهاي ديگري باشند.

مطلب ديگر آن است كه در تفسير جامع به صورت مرسل آمده است كه موساي كليم (سلام الله عليه) بعد از آنكه مخاطب ذات اقدس الهي بود و كلمات الهي را شنيد چون خودش يك اربعين گرفت و در روز عرفه اين روايت مرسل را همان‌طوري كه مرحوم امين الاسلام در مجمع دارد و بعد از او هم مرحوم فيض در صافي نقل كرد جناب زمخشري هم در كشاف دارد كه اين در خواست رويت روز عرفه بود و نزول تورات روز عيد قربان بالأخره بعد از اربعين تورات نصيب موساي كليم شد و شنيدن صداي كلام خدا نصيب موساي كليم (سلام الله عليه) شد بعد از اين كه به قوم مراجعت فرمود تا اربعين ديگر تا چهل روز اين خصوصيت بود كه هر كس از نزديك با موساي كليم سخن مي‌گفت از نور الهي توان تحمل نداشت نظير همان جبل مندك مي‌شد حالا حيف كه اينها مرسل است و سندي ندارد اگر بود خب انسان درباره اينها بيشتر بحث مي‌كرد تا چهل روز هيچ كس از نزديك با موساي كليم سخن نمي‌گفت مگر اينكه مي‌مرد يعني همان‌طوري كه آن جبل توان تحمل تجلي الهي را نداشت انسانهاي عادي توان شنيدن كلام موساي كليم و ديدن موساي كليم كه مستمع كلام الهي بود تا چهل روز آن قدرت را نداشتند حيف كه اين روايت مرسل است اگر مسند بود و شواهد صدور هم در آن مشهود بود ممكن بود بيشتر روي آن بحث بشود يك خبر مرسلي هم باز قرطبي دارند كه باور كردن اينها آسان نيست و اثبات اينها سخت است و آن اين است كه البته بعد از اين كه وجود مبارك موساي كليم آمد و ديد كه بني اسرائيل به گوساله پرستي در اثر اغواي سامري مبتلا شدند ﴿وَالقَي الالوَاحَ﴾[19] اين الواح را اندخت و اينها آنجا دارد الواح شكست در آن صحنه و قسمت مهم آن ناپديد شد يعني مقدار كمي از آن الوح مانده بعضي از نقلها دارد كه پنج ششمش مرتفع شد فقط يك ششمش مانده بعضي از نقلها دارد كه شش هفتمش مرتفع شد و يك هفتم مانده خب اينها هم جزء مرسلات است حالا يا اسرائيليات است يا غير اسرائيلي اعتباري هم به اينها نيست.

وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير (سلام الله عليه) مطلبي را فرمود كه منشأ پيدايش جفر است جفر كه علم خاص اين خاندان است در آن علم اولين و آخرين است گفتند از اينجا پيدا شده است وجود مبارك موساي كليم چون آن الواح را مردم نمي‌فهميدند رفتند به دامنه كوهي آن دامنه كوه بالأخره منشق شده است و اين امانت الهي را گرفته است و در خود نگهداشت ساليان متمادي گذشت تا اسلام ظهور كرد و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبعوث شد و اينها قافله‌اي كه از آن منطقه مي‌آمدند يك چنين امانتي را بر اثر شكاف كوه ديدند و گرفتند و آوردند حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نمي‌دانستند چيست پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها الواح موساي كليم است و به وجود مبارك حضرت امير داد و آن حضرت هم برابر با عبري تلاوت كرد به تعليم الهي و فرمود كه علم اولين و آخرين در اين هست و جفر هم از اينجا پيدا شده و اينها اما خب اين هم مي‌دانيد مسند نيست قابل اثبات هم نيست و علومي را هم كه اين خاندان دارند برابر نزول فرشتگان حاصل مي‌شود ديگر نيازي به انشقاق كوه و اينها نيست خب آن كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) نقل مي‌كند كه جبرئيل (سلام الله عليه) براي صديقهٴ كبري (سلام الله عليها) نازل مي‌شد مدتهاي مديد نازل مي‌شد يا اسراري را فرشتگان براي صديقهٴ كبري (سلام الله عليها) مي‌آوردند و آن حضرت املا مي‌كرد به وجود مبارك علي بن ابي‌طالب مي‌نوشت اينها هم مسند است و هم قابل تعليل و تحقيق خب حالا املاي فاطمه زهرا (سلام الله عليها) است و كتابت امير المؤمنين (سلام الله عليه) اينها هم مسند است هم قابل اسناد است و محذور عقلي هم ندارد اما آنها نه مسند است نه اثباتش آسان است خب البته اين در تفسير صافي است ديگر اين را در قرطبي نمي‌بينيد.

مطلب ديگر اينكه اينكه فرمود ﴿ وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ در تفسير قرطبي آمده است چون اجتهاد در بين بني اسرائيل نبود لذا ذات اقدس الهي تمام اين احكام را به صورت باز و شكفته شده و روشن بيان كرده بود چون در اينها براي آنها اجتهاد نبود و اجتهاد مخصوص امت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است البته منظور ايشان از اجتهاد همان قياس است وگرنه فرق بين شيعه و سني در اين است كه شيعه‌ها باب اجتهاد را تا زمان ظهور حضرت باز مي‌دانند آنها هم اجتهاد را تجويز مي‌كنند منتها اجتهادي كه قياس در آن مطرح است خب اگر اين سخن درست باشد سخن جناب قرطبي در جامع درست با شد آيه 89 سورهٴ مباركهٴ «نحل» را چه جواب مي‌دهند در آيه 89 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين‌چنين آمده است ﴿وَيَوْمَ نَبْعَثُ في كُلِّ أُمَّةٍ شَهيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنا بِكَ شَهيدًا عَلي هؤُلاءِ وَنَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ خب اگر ﴿ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ است «مبيناً لكل شيء» است نه يعني قوانين كلي آن ضوابط عام را ما گفتيم اجتهاد براي آنها هم ممكن است باشد به همان دليلي كه براي امت اسلامي هست پس اين سخن جناب قرطبي در جامع ناصواب است كه چون آنجا اجتهاد نبود تفصيلاً لكل شيء بود.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ آيا به عنوان تعميم است يا تفخيم يك وقت است يك كسي مي‌گويد كه من رفتم همه چيز گرفتم همه چيز گرفتم يعني همه چيز كه يك مهماني لازم دارد يا همه چيز كه يك سمينار و كنفرانس و گردهم آيي لازم دارد همه چيزي كه يك كتابخانه لازم دارد وقتي گفت من رفتم همه چيز گرفتم يا همه چيز را فراهم كردم يعني همه چيز مورد لزوم اين محفل آيا اين ﴿تَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني همه حقايق و معارف چه اينكه اين سؤال هم در آيه 89 سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم مطرح است ﴿ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني هر چيزي كه در سعادت مردم در هدايت مردم نقش دارد يا همه حقايق و معارف اينجا هم كه فرمود: ﴿وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني هر چيزي كه مربوط به هدايت و ارشاد مردم است يا همه حقايق جهان قدر متيقنش اين است كه آن چه كه مربوط و سعادت و هدايت مردم است ولي در باب آيه 89 سورهٴ مباركهٴ «نحل» و ساير آياتي كه حقيقت قرآن را جامع مي‌داند آنجا دو مطلب است يكي اينكه اصلاً اينها در قرآن كريم نيست آن حقايقي مربوط به علوم تجربي و مربوط آن است يا هست و افراد عادي دسترسي ندارند اگر قرآن كريم را ما از مرحله «عربي مبين» تا «أُمِّ الْكِتابِ» قرآن مي‌دانيم كه ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾[20] آن‌گاه كسي بگويد كتابي كه يك سمتش «عربي مبين» است يك سمتش لدي الله است و «أُمِّ الْكِتابِ» است «وكتاب مبين» است و «علي حكيم» است حقايق عالم اصلاً در اينجا نيست اين سخن اثباتش آسان نيست ولي اگر ادعا كند كه همه حقايق در قرآن كريم هست ولي غير از ائمه (عليهم السلام) كسي دسترسي ندارد اين ادعايش هم عادي است و اثباتش هم سخت نيست براي اينكه قرآن از عربي مبين تا ام الكتاب قرآن كريم است اين طور نيست كه قرآن همين كتاب عربي مبين باشد كه ﴿وَإِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيُّ حَكيمٌ﴾ چه اينكه بسياري از امور را قرآن كريم اشاره كرده در بسياري از موارد قرآن كريم خطوط كلي را گرفته همان مقداري كه ما مي‌گوييم اصول جزء علوم اسلامي است همان مقداري كه مي‌گوييم فقه جزء علوم اسلامي است به همان مقدار هم مي‌توان گفت بسياري از حقايق را قرآن گفته منتها نبايد توقع داشته باشيم كه آن‌طوري كه بخش عبادات فقه در دين آمده آن طور بخشهاي علوم تجربي علوم انساني ديگر نظير مسائل اقتصاد سياست و فقه آن‌طور بيايد چون بخشهاي عبادي به تعبد نزديك‌تر است نيازش به اينكه جزئيات بيشتري در دين از آن به ميان بيايد هست اما آن بخشهايي را كه عقل هم سهيم است نبايد گفت كه بشر خودش مي‌تواند اين وديعه الهي اين فطرت اين عقل را ذات اقدس الهي به عنوان رسول باطن و شرع باطن به او داده است يك لطيفه خوبي است كه مرحوم طريحي در مجمع‌البحرين نقل كرده است كه «عقل شريعت خداست و شرع خداست از باطن چه اينكه وحي شرع خداست از ظاهر»[21] عقل را خدا به انسان داد كه به او احتجاج كند عقل حجت خداست حجيت عقل را علم اصول ثابت مي‌كند در قبال كتاب و سنت و اجماع حجيت عقل را كه در علم اصول فقه ثابت شد فقيه در فقه از او بهره برداري مي‌كند حجيت عقل را كه در علم اصول فقه ثابت شد متكلم در كلام از او ثواب و عقاب درمي‌آورد وعده و وعيد درمي‌آورد بهره‌هاي كلامي مي‌برد عقل رسول خداست عقل من الدين است عقل در مقابل نقل است نه در مقابل دين عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع نبايد گفت اين مطلب عقلي است يا شرعي بايد گفت عقلي است يا نقلي اگر اصول فقه حجيت عقل را ثابت كرده است همين عقل كه فتوا داد به اينكه اجتماع امر و نهي حالا يا جايز است يا جايز نيست هر كدام از اين صاحب‌نظران روي برهان خاص خودشان همان‌طوري كه در ادله نقلي بالأخره هر فقيهي از روايتي بهره خاص مي‌برد هر عاقلي از عقل طرف مخصوص مي‌بندد اين ديگر مربوط به خود شخص است و حجيت او خب اگر در اجتماع امر و نهي طبق براهين عقلي به جايي رسيده است طبق آن عمل نكند به جهنم مي‌رود اگر كسي قائل به ترتب شد اگر كسي گفت امر به شيء مقتضي نهي از ضد است برابر او اگر علم نكرد به جهنم مي‌رود پس معلوم مي‌شود فتواي عقل شرع است اگر اين‌چنين است نمي‌شود گفت كه مديريت مملكت را خدا به عقل داده به بشر داده نه به دين اين همان تفكيك عقل از نقل است كه شما اين مشكلات را اين سالهاي اخير مي‌بينيد كه پيدا شده كه مي‌گويند مديريت علمي داريم ولي مديريت فقهي نداريم مگر فقه مي‌تواند اداره كند اينها خيال مي‌كنند فقه يعني روايت خب اگر فقه هست بايد ببينيم فقيه با چه معيار استدلال مي‌كند دستمايه فقيه علم اصول است در علم اصول معيار حجيت چيست او مي‌گويد عقل حجيت است قرآن حجت است روايت حجت است اجماع حجت است پس اگر فقه است با عقل و نقل مي‌گردد اگر كسي خواست برابر فقه عائله خود را اداره كند چون عائله واجب النفقه اوست ديگر يك روستايي است يك مقدار زمين دارد يك قدري آبي هم هست بر اين روستايي واجب است كه عائله واجب النفقه خود را اداره كند اين اگر بيلها را بگذارد كنار آن كلنگها را بگذارد كنار مطالعه كند و فكر نكن بگويد در قرآن كه نيامده من چطور كشاورزي كنم كه در روايت كه نيامده من چه موقع بكارم كه و همين‌طور گرسنه بماند آيا چنين آدمي در قيامت به جهنم مي‌رود يا نه؟ چرا به جهنم مي‌رود براي اينكه واجب النفقه خود را گرسنه نگه داشت اين مي‌تواند بگويد خدايا تو كه در قرآن آيه ندادي كه من چطوري كشاورزي كنم؟ مي‌گويد چرا آيه دادم ديگر اينكه به فكرت گذاشتم اين عقلي كه دادم اين آيه من است ديگر چرا اين آيه را نخواندي ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[22] ﴿أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ﴾[23] ﴿أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[24] اينها آيت الله است ديگر آيه خداست ديگر چرا اينها را ندادم؟ حالا اگر كسي در كشور اين‌چنين باشد حالا يك روستايي نيست كه يك مقدار زمين داشته باشد يك كشوري است و زمينهاي فراواني دارد آب فراواني هم دارد بيان نوراني حضرت امير هم كه مرحوم صاحب وسائل در وسائل نقل كرده آمده است «من وجد ماءً وَتراباً ثمّ أفتقر فابعده الله»[25] ملتي كه آب دارد خاك دارد اما گرسنه است خدا آن را از رحمت خاص خود دور كند حالا اگر مسئولين دولت به اين فكر نباشند كه اقتصاد مملكت را تأمين كنند بگويند نظام نظام اسلامي است ولي ما درآيه‌اي در روايتي نداريم كه اين آبهاي كشور را چطور مهار كنيم سد بسازيم يا نه سد خاكي باشد يا بتوني تاج سد چقدر باشد طولش چقدر باشد اينها كه در قرآن نيامده اينها كه در روايت نيامده عمق اينها چقدر باشد اگر چنين مسئول يا مسئوليني ملت را به فقر نگه بدارند در قيامت به جهنم مي‌روند يا نه؟ مي‌گوييم بله اين فهمي كه من به تو دادم كه اين را بررسي كني اين خاك را شناسايي كني كوه را شناسايي كني آب رفتها را شناسايي كني بفهمي كه اينجا سد خاكي است يا سد بتوني است اين آيه من است ديگر چرا اين آيه را نخواندي خب علم اصول براي همين است ديگر حجيت عقل را ثابت مي‌كند آن وقت اين تفكيك آن ره آورد باطل را به همراه دارد كه مي‌گويند فقه نمي‌تواند كشور را اداره كند اين علم است كه كشور را اداره مي‌كند آن وقت آن جوان دانشجوي عزيز هم نمي‌داند كه چه خبر است مي‌گويد بله فقه كاري به كشور داري ندارد اين علم است كه مي‌تواند كشور را اداره كند بعد هم پشت سر يك كسي مي‌آيد مي‌گويد كه خاصيت حوزه و دانشگاه اين است كه حوزه مريد مي‌پروراند ولي دانشگاه دليل مي‌پروراند خب اين تشجيع نابجاست شما حرف درست به اين دانشجوي عزيز برسان اگر او قبول نكرد به دانشجو بگو عقلي كه تو داري آيه خداست عقلي كه استاد تو دارد آيه خداست با آن عقلي كه مي‌شود تشخيص داد كشور را چطور مي‌شود اداره كرد اين حكم خداست اين آيه خداست اگر اصول را نگاه مي‌كني مي‌گويي عقل حجت است فقه را نگاه مي‌ كني مي‌بيني و يستدل ادلة الاربع العقل و الكتاب كلام را نگاه مي‌كني مي‌بيني برهان عقلي و بهشت و جهنم و ثواب عقاب و وعد و وعيد درست مي‌شود اين علوم رسمي اسلامي ما اين است الآن شما مثلاً بحثهاي عميق بيع فضولي را مي‌بينيد عقل دارد اداره مي‌كند حالا اگر كسي مال مردم را فروخت آيا لازم است دوباره عقد بخواند يا همان كه صاحب مال اجازه داد كافي است مي‌گويند كافي است خب حالا اگر صاحب مال اجازه داد كافي است اين بيع مي‌شود بيع شرعي نماي متصل و منفصل مال صاحب مال مي‌شود شرعيت اين مال به چيست؟ به آيه است اين اشكال عقلي كه شرط متاخر چگونه اثر مي‌كند آيا شرط متاخر است شرط متعاقب است آن رضاي ملحوق همين حرفها عقل ناب است كه به كتاب مكاسب مرحوم شيخ آمده اينها كه نه در آيه هست نه در روايت كشف حقيقي كشف حكمي شرط متاخر اينها مگر در قرآن آمده اينها مگر در روايت آمده اينها در قرآن عقل آمده در روايت عقل آمده عقل آيت خداست حالا اين استصحاب تعليقي استصحاب تنجيزي قيد به ماده برمي‌گردد قيد به هيئت برمي‌گردد فرق واجب معلق و مشروط چيست فرق مطلق و مشروط چيست اين حرفها در آيه هست نه در قرآن است؟ نه در قرآن عقل است در روايت عقل است عقل حجت خداست اگر اصول جزء علوم اسلامي است براي اينكه قسمت مهم را اين آيه خدا دارد اداره ‌مي‌كند اگر آن بحثهاي عميق مكاسب را يعني بحث بيع فضولي را بحث شرط متاخر را اجازه حكمي را اجازه حقيقي را فقه دارد اداره مي‌كند يعني عقل دارد اداره مي‌كند خب همين حرفها هم در سد سازي هم هست حالا اگر بيگانه‌اي حمله كرد ما بگوييم خدايا تو كه در قرآن نگفتي ما چگونه سنگرداري كنيم كه چگونه پدافند داشته باشيم كه نه آيه‌اي داريم نه روايتي چنين ملتي به جهنم مي‌رود يا نمي‌رود؟ در قيامت چرا اينها به جهنم مي‌روند مي‌گويند ما وقتي به تو عقل داديم تو بايد با عقلت بفهمي چطور دفاع كني اين عقل آيه ماست ديگر چرا اين قرآن اين عقل را نخواندي؟ اين از لطايف تعبير مرحوم طريحي گرچه به صورت روايت نقل مي‌كند در مجمع‌البحرين كه «عقل شرع خداست از درون»[26] آن‌گاه آمدند عقل را گرفتند از دين دين را در محدوده نقل خلاصه كردند آن فاجعه هرمنوتيك پياده كردند به اين جوانان عزيز دانشگاهي گفتند كه فقه توان اداره مملكت را ندارد او هم باور كرده خيال كرده فقه يعني رساله عملي نقلي فقط بعد گفتند علم است كه مي‌تواند كشور را اداره كند او هم گفت آري اگر اين عقل و نقل از هم تفكيك نشود و عقل در مقابل نقل قرار بگيرد نه در مقابل دين در مقابل نقل قرار بگيرد نه در مقابل شرع آن‌گاه معلوم خواهد شد كه تا كجا منطقه عقل است و تا كجا منطقه نقل بقيه حرفها بماند.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص34.
[2] اعراف/سوره7، آیه155.
[3] ـ بحارالانوار، ج75، ص278.
[4] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.
[5] ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
[6] ـ بحارالانوار، ج46، ص76.
[7] ـ توحيد صدوق، ص165.
[8] ـ بحارالانوار، ج23، ص206.
[9] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ندبه.
[10] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.
[11] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.
[12] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ندبه.
[13] ـ توحيد صدوق، ص165.
[14] زمر/سوره39، آیه56.
[15] ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.
[16] حجر/سوره15، آیه30.
[17] فاطر/سوره35، آیه1.
[18] اعراف/سوره7، آیه144.
[19] اعراف/سوره7، آیه150.
[20] زخرف/سوره43، آیه3 و 4.
[21] ـ مجمع البحرين، ج3، ص224.
[22] اعراف/سوره7، آیه169.
[23] انعام/سوره6، آیه80.
[24] قصص/سوره28، آیه72.
[25] ـ بحارالانوار، ج100، ص65.
[26] ـ مجمع البحرين، ج3، ص224.