درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 144 و 145

 

﴿قالَ يا مُوسي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي النّاسِ بِرِسالاتي وَبِكَلامي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ ﴿وَكَتَبْنا لَهُ فِي اْلأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصيلاً لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُريكُمْ دارَ الْفاسِقينَ﴾

 

گفتگوي ذات اقدس الهي با موساي كليم طرزي انجام مي‌شد كه نه در اصل كلام بودن سخن الهي جا براي ترديد بود نه در محتواي آن يعني وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) هيچ ترديدي نداشت كه اين كلام الله است اولاً و مضمون آن هم مشخص است ثانياً نيازي به فكر نداشت كه اين علم شهودي آنها به علم حصولي تكيه كند دليل اقامه كنند كه طبق فلان دليل اين سخن كلام خداست يا طبق فلان برهان منظور سخن اين است بلكه اصل كلام بودن مشهود موساي كليم (سلام الله عليه) بود و محتواي كلام هم مشهود موساي كليم بود زيرا در منطقه وحي شيطنت راه ندارد يك، وقتي شيطنت راه نداشت جا براي باطل نيست دو، وقتي جا براي باطل نبود هرچه وجود دارد حق است اين سه، جايي كه همه موجوداتش يك سنخ است اصلاً شك وجود ندارد شك چه، چيز خوب باشد چه چيز بد اين چهار بيان اين امور اربعه اين است كه اگر در يك كتابخانه‌اي غير از قرآن هيچ كتاب ديگري وجود نداشته باشد از كتابهاي عادي حوزه و دانشگاه هر شخص هر كتابي را در اين كتابخانه ببيند يقين دارد اين قرآن است چون در اين كتابخانه غير از قرآن كتابي نيست هرجا شك است حتماً بايد دو چيز باشد يكي الف و ديگري باء تا بيننده درباره يك شيء مرئي شك بكند كه آيا اين چيزي كه من ديدم الف است يا باست اگر در يك كتابخانه‌اي غير از قرآن چيزي نبود كتاب ديگري نبود هر كتابي را كه انسان از نزديك يا دور ببيند يقين پيدا مي‌كند اين قرآن است چون كتاب ديگري نيست شك فرع بر آن است كه در يك محدوده‌اي دو چيز باشد يكي الف ديگري باء آن‌گاه بيننده يك شيئي را ببيند شك مي‌كند كه اين شيئي كه من ديدم الف است يا باء چه اينكه در محدوده شيطنت شيطان هم جز باطل چيزي ديگر نيست اگر كسي در فضاي شيطنت حركت كرد هرچه ديد يقين دارد باطل است چون آنجا اصلاً حق وجود ندارد خب منطقه وحي اين چنين است چون تمام بطلان از ناحيه شيطنت است اين يك، و شيطان هم در منطقه وحي رجيم است و مرجوم است و مطرود است دو، پس شيطان در منطقه وحي اصلاً وجود ندارد سه، اگر شيطان نبود شيطنت نبود جا براي باطل نيست و اگر جا براي باطل نبود جا هم براي شك نيست لذا انبيا اصلاً شك نمي‌كنند تا شكشان را به وسيله چيزي برطرف بكنند هيچ پيغمبري در تلقي وحي الهي شك نكرد و ما اگر علم شهودي و كشفي آنها را با علم حصولي خودمان تنزيل كنيم مثل اين است ما در امور نظري شك داريم براي اينكه امور نظري دو قسم است بعضي مطابق با واقع است بعضي مطابق با واقع نيست لذا يك مطلب نظري و پيچيده كه به ما ارائه كرده‌اند ما در طليعه هم شك داريم نمي‌دانيم صحيح است يا نه تا آن را بر معيار برهان و بديهيات اوليه عرضه كنيم اما درباره بديهيات يا اولي كه قبل از بديهي قرار دارد ما درباره استحاله اجتماع نقيضين شك مي‌كنيم چون او يك چيزي است كه شك او دليل است بر وجود او اقرار او دليل است بر وجود او، انكار او دليل است بر وجود او اگر كسي منكر اجتماع نقيضين استحاله باشد دليل است بر اينكه اين حق است براي اينكه انكار با لاانكار جمع نمي‌شود اگر اقرار كند دليل است بر اينكه حق است اگر شك كند دليل است بر اينكه اين حق است چون شك و لاشك جمع نمي‌شوند چيزي كه اثبات او اثبات اوست نفي او اثبات اوست ترديد او اثبات اوست اين چيز مي‌شود اولي بالذات كه فوق بديهي است فوق الكلّ اعظم من الجزء است فوق الاربعة زوج است و مانند آن آنها برهان پذيرند منتها برهان نمي‌خواهند اولي اصلاً برهان ندارد خب ما در علم حصولي يك هم چنين فضا و منطقه‌اي داريم همان طوري كه در فضاي علم حصولي جا براي شك نيست در منطقه وحي انبيا و اولياي الهي (عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم اين طور است لذا موسي كليم (سلام الله عليه) در هيچ كدام از اين دو امر يكي اصل كلام بودن يكي هم محتواي كلام او ترديدي نداشت.

مطلب دوم آن است كه درباره اقتران انسان كامل به قرآن كريم و عدم افتراق اينها كه «لن يفترقا» آيا ممكن است كه اسماء مستأثره استثنا بشود يا نه يك بيان لطيفي سيد الاستاد امام (رضوان الله تعالي عليه) طليعه وصيت نامه‌شان دارند آن وصيت نامه بعضي از جملاتش شرح مي‌خواست و شرح هم شده است و شرح وصيت نامه‌اش هم در حدود ده، دوازده صفحه باشد كه شرح همين جمله‌هاست البته بقيه كه شرح نمي‌خواست معناي عترت، معناي اسماي مستأثره، معناي هماهنگي قرآن و عترت اين‌گونه از مسائل بود كه شرح مي‌خواست شرح شده به آن شرح مراجعه بفرماييد تا روشن بشود آيا اسماي مستأثره ظهور كرد يا نه اگر ظهور نكرد كامن در ذات اقدس الهي بود چون استئثار در مقابل ايثار است ايثار آن است كه ديگري را بر خود مقدم بداريم ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلي أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ﴾[1] استئثار مقابل ايثار است خودمان را بر ديگري مقدم بداريم ذات اقدس الهي اين اسماي را استئثار كرد يعني براي خودش انتخاب كرد ظهور نكرد با اين اسماي اين اسماي اگر مستأثر در ذات حق باشد ظهور نكرده باشد خب نه در قرآن است نه در عترت چيزي در قرآن نيست كه عترت نداشته باشد اگر ظهور كرد الا ولابد در هر دو ظهور كرد چرا؟ براي اينكه قرآن يا دومين ظهور است يا اولين ظهور اولين ظهور كه انسان كامل است قرآن يا همتاي اوست يا بعد از او قرآن بالاخره كلام خداست حرف خداست حرف خدا فعل خداست مثل اينكه انسان كامل و خليفه خدا فعل خداست حرف خداست كلمة الله است منتها آن كلمه تكويني است اين كلمه تدويني بنابراين قرآن بالأخره يا اولين ظهور است كه همتاي آنهاست يا نه ديگر فوق انسان كامل فرض ندارد چون «اول ما خلق الله نور نبينا»[2] (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خب بنابراين اين اسماي مستأثره اگر ظهور كرد حتماً انسان كامل اسماي مستأثره را مي‌داند اگر ظهور نكرد خب نه در قرآن است نه در عترت.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود «لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض»[3] نه يعني از آن به بعد تفرقه پيدا مي‌كنند از آن به بعد تازه اول وصال است همه تشنه‌ها را اين دو كوثر و اين دو منبع زلال به آن مبدأ اصلي مي‌رسانند همه را سيراب مي‌كنند تازه بيگانه‌ها آنجا آشنا مي‌شوند اينها هم كه آشنا بودند از هم جدا نمي‌شوند كه «حتي يردا علي الحوض» تا آنجا كه پايان راه است باهم هستند آن وقت آنجا كه تازه اول انس و الفت و وصال است كه آنجا كه جاي تفرقه نيست كه.

مطلب بعدي اينكه اين حديث شريف را كه از وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) نقل شده است كه هم مرحوم كليني نقل كرد هم مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) اين مورد اعتماد اين دو بزرگوار است و شارحان اصول‌كافي با عنايت اين حديث را شرح كردند با عنايت خاصي شرح كردند مشكل اين روايت اين است كه اين مرفوعه است چون اين شخص خودش وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) را ادراك نكرده است باب چهلم از ابواب كتاب توحيد صفحه 283 روايت دوم حديثي است كه مرحوم صدوق در كتاب توحيد از وجود مبارك امام سجاد نقل مي‌كند منتها اين روايت مسند است تا به عاصم ابن حميد مي‌رسد عاصم ابن حميد چون محضر وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) را درك نكرده است از اين جهت اين حديث مرفوعه است مرفوع است شارحان اصول‌كافي هم به اين نكته توجه داشتند مخصوصاً مرحوم صدر المتألهين دارد به اينكه چون ايشان يك بحث رجالي خوبي در آغاز هر حديث دارد دارد به اينكه چون عاصم ابن حميد محضر وجود مبارك امام سجاد (سلام الله عليه) را درك نكرده است از اين جهت مرفوع است حالا بايد ديد كه طريقي كه مرحوم صدوق از يك سو و طريقي كه مرحوم كليني از سوي ديگر مشيخه اينها بايد مشخص بشود تا روشن بشود كه آيا اين دو روايت پيش اين دو بزرگوار از وثاقت و طمأنينه برخوردار است يا نه ممكن است مرفوع باشد ولي پيش اينها مورد وثوق باشد از وجود مبارك امام سجاد سؤال شد كه توحيد چيست؟ «فقال ان الله عزوجل علم انه يكون في آخر الزمان اقوام متعمقون فانزل الله عزّوجلّ ﴿قُل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾» اين سوره مبارك «اخلاص» را نازل كرد و هم چنين «والآيات من سورة الحديد الي قوله تعالي ﴿وَهُوَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ فمن رام ما وراء هنالك هلك» خب نمي‌شود گفت به اينكه اين سوره «توحيد» و هم چنين اوائل سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين با ساير آيات فرقي ندارد و هركسي عربي مبين را آشنا باشد مي‌تواند بفهمد اين‌طور نيست حالا شما تجربه كنيد يك كسي كه طلبه هم باشد اهل حجاز هم باشد عربي مبين هم خوانده باشد يك هشت، ده سال هم درس خوانده باشد بعد ديگر به كتاب تفسير بزرگان مراجعه نكند از ايشان سؤال بكنيد چطور «ثالث ثلاثة» كفر است و «رابع ثلاثة» توحيد ناب همين قرآن را در جلوي او بگذاريد او را هم در خدمت قرآن دعوت كنيد بگوييد چطور ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «مائده» تثليث را كفر مي‌داند يعني آيه 73 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است كه ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ اين يك كه ﴿ثالِثُ ثَلاثَةٍ﴾ مي‌شود كفر ولي در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» در آن سوره «مجادله» آيه هفت «رابع ثلاثة» مي‌شود توحيد آيه هفت سوره «مجادله» اين است كه ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَما فِي اْلأَرْضِ ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ﴾ «رابع ثلاثة» خداست ﴿وَلا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَلا أَدْني مِنْ ذلِكَ وَلا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾ «ثالث اثنين» هم خداست چون اكثر و اقل همه را اين آيه ذكر كرده خب چطور اين «ثالث اثنين» اين توحيد ناب است اما «ثالث ثلاثة» كفر است صرف اينكه آدم هشت ده سال درس بخواند يا عربي بداند كه قرآن فهم نيست اگر نبود اين همه رواياتي كه ائمه فرمودند و اين شاگردان خاصي كه تربيت كردند و اين رشته‌هاي تفسيري كه پيروان اهل بيت عرضه كردند كه مشخص نمي‌شد كه چطور «ثالث ثلاثة» كفر است اما ثالث اثنين توحيد است يا رابع اربعه كفر است رابع ثلاثه توحيد است چون اين چنين است ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «نساء» در بطلان جبر و تفويض و اثبات امر بين امرين آنجا فرمود به ﴿فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ با اينكه اينها حجازي بودند مدتهايي هم اعتراض مي‌كردند آيه 78 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾ چرا اينها حرف نمي‌فهمند همه من عند الله است اما همه من الله نيست حسنه من الله است و من عندالله سيئه من عند الله است اما من الله نيست خب اين يك عربي مبين است و آنها هم چند سال درس خوانده‌اند فرمود كه ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا ٭ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ اما ﴿وَما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾ پس السيئة من الله و من عند الله، الحسنة من الله و من عند الله، السيئة من عند الله ولي وليس من الله با اينكه كتاب عربي است ﴿وَأَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولاً وَكَفي بِاللّهِ شَهيدًا﴾ بنابراين آن روزگار خيلي از معارف حل نشده بود بعد هم تازه براي خود مرحوم صدوق (رضوان الله تعالي عليه) كه احاديث فطرت را معنا مي‌كند مي‌بينيد به پيچ و خم مبتلا شده است براي خود مرحوم صدوق حل نشد مرحوم صدوق (رضوان الله تعالي عليه) ما ديگر بعد از ائمه چشممان به همينها باز است و روشن است و انتظار شفاعت بعد از ائمه از اينها داريم اينها آدمهاي كوچكي نيستند مرحوم صدوق يك وقتي هم به عرضتان رسيد كه مرحوم صدوق يعني آن صدوقي كه من‌لا‌يحضره‌الفقيه يعني كتاب توحيد براي ايشان است پدر بزرگوارش كه خدمت حضرت مي‌رسيد در قم مدفون است ولي خود مرحوم صدوق كه صاحب من‌لا‌يحضره‌الفقيه است و صاحب توحيد است و آن كتابهاي معروف ايشان در ابن بابويه مدفون است در ابن بابويه تهران كه بزرگان از علما و حكما و فقها دور قبر مرحوم ابن بابويه آنجا اجتماع كردند و علماي زيادي آنجا به خاك سپرده شدند مرحوم آقا علي حكيم (رضوان الله عليه) كه اين شيخ مشايخ ما بود بسياري از اساتيد ما به يك واسطه و بسياري از اساتيد ما به دو واسطه پيش ايشان درس خواندند مرحوم آقا علي حكيم معروف چون آن روز فلسفه‌هاي رسمي تهران را مرحوم آقا علي حكيم تدريس مي‌كرد صاحب بدايع الحكم ايشان يك كتابي، رساله‌اي دارد در معاد به عنوان سبيل الرشاد في علم المعاد ايشان يعني مرحوم آقا علي حكيم كه ساليان متمادي افرادي مثل مرحوم آقا شيخ عبد النبي كه آقا شيخ عبد النبي استاد مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي بود آقا شيخ محمد تقي آملي همان است كه آن شرح منظومه را با آن تعليقاتشان بيان كرده‌اند سيد الاستاد مرحوم آقاي طباطبايي شاگرد حاج حسين بادكوبه‌اي است او شاگرد يكي از بزرگان است كه او شاگرد مرحوم آقا علي حكيم است اين اساتيد ما يا به يك واسطه شاگرد ايشان‌اند مثل مرحوم آقاي فاضل توني شاگرد مرحوم اشكوري است مرحوم اشكوري شاگرد مرحوم آقا ميرزا هاشم اشكوري آن بزرگوار شاگرد مرحوم آقا علي حكيم است بعضي به دو واسطه مثل مرحوم آقاي شعراني، مرحوم آقاي الهي، مرحوم آقاي طباطبايي اينها به دو واسطه شاگرد آقا علي حكيم‌اند مرحوم آقا شيخ محمد تقي آملي، مرحوم آقاي فاضل توني مرحوم فاضل توني كه آن وقت يعني بيش از چهل سال قبل براي ما تدريس مي‌كرد در آستانه بين هشتاد و نود بود اينها به يك واسطه شاگرد مرحوم آقا علي حكيم‌اند و اين بزرگان به دو واسطه شاگرد مرحوم آقا علي حكيم‌اند مرحوم آقا علي حكيم در آن رساله سبيل الرشاد في علم المعاد در همان اوائل رساله دارد بحث معاد دارد كه من ديدم اوضاع تهران متشنج است و يك خبر جديدي است سؤال كردم چه شده است؟ گفتند قبري آنجا ابن بابويه هنوز معروف نبود قبري در همان قسمت آن قبرستان در اثر بارش باران يا سيل يا علل و عوامل ديگر فروريخت بعد يك بدن تازه‌اي درآمد بعد ديدند كه مال ابن بابويه است يعني محمد بن علي بن بابويه قمي اين حداقل هشتصد سال بعد از رحلت اوست ديگر و غالب اين بزرگان و متدينين تهران آمدند زيارت كردند رفتند مرحوم آقا علي حكيم در آن كتاب سبيل الرشاد في علم المعاد مي‌گويد كه من چند روز صبر كردم اوضاع آرام شد خودم رفتم ديدم ديدم بله اين بدن مطهر تازه است خب هشتصد سال است آنها هم ناقلش يك آدم معمولي كه نيست كه اين آقا علي حكيم است خب اينها يك چنين كساني هستند كه ما بعد از ائمه به شفاعت اينها اميدواريم همين مرحوم آقا مرحوم محمد بن علي بن بابويه قمي (قدس سره) يك كتابي دارد به نام اعتقادات عقايد ما اين است اعتقاد ما اين است بعد از ايشان مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) آمده آن وقت با نقد تند چون مرحوم شيخ مفيد به نظر ما معلم اول است در كلام در اماميه در بين اماميه او در علم كلام معلم اول است كتاب نوشتن دليل ملايي نيست اين قدر اين ملك نقال حرفها را جابجا مي‌كند كه الي ما‌شاء‌الله اگر كسي بتواند موسس حوزه فكري باشد و شاگرداني مثل سيد مرتضي و سيد رضي و مثل شيخ طوسي را شاگردان فاضل مثل شيخ طوسي مثل سيد مرتضي اينها را تربيت كند و درس نفس‌گير بدهد نفس‌گير درسي است كه فاضل طلبه هر چه مثل شيخ طوسي باشد نفسش در محضر استاد بند مي‌آيد هرچه مي‌خواهد اشكال كند مي‌بيند نمي‌شود اين چنين استاد را مي‌گويند ملا خيليها كتاب نوشتند اما معلوم نيست از كجاها گرفتند اما آن آدمي كه بتواند در حوزه نجف شاگرد اين مثل شيخ طوسي و اينها بپروراند و در رشته‌هاي فراوان و درسهاي نفس‌گير بدهد آن آدم ملاست همين تهذيب مرحوم شيخ طوسي شرح مقنعه مرحوم مفيد است مقنعه يك قسمتي مربوط به اصول دين دارد يك قسمت مربوط به فروع دين مرحوم شيخ طوسي آن بخش مربوط به فروع دين را شرح كرده شده تهذيب اين تهذيب شرح روايي آن بخش فقهي مقنعه است اما آن بخش اعتقادي و اصول دين را مرحوم شيخ طوسي مي‌گويد من فرصت نكردم به اين آساني هم جرأت نمي‌كنم خيلي وقت مي‌خواهد خب مي‌بينيد آنجا كه سخن از نقل حديث و اينهاست تهذيب يك دوره مفصلي است كه به تعبير مرحوم فيض در وافي استبصار مرحوم شيخ طوسي بضعة من التهذيب اين تازه پاره تن اوست خب راست هم گفته اگر كسي استبصار را در كنار تهذيب قرار بدهد معلوم مي‌شود اين استبصار بضعه‌اي پاره از تهذيب است تهذيب چيز ديگر است تازه تهذيب را با استقلال مي‌نويسد مي‌گويد آن بخش مربوط به اعتقادات و اصول فرصت نكردم وقت فراوان مي‌طلبد و مانند آن شيخ مفيد به نظر ما معلم اول است در كلام اماميه اين همه اين مطالب مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) تقريباً جل لولا الكل را رد مي‌كند بعد مي‌گويد شما در بحثهاي حديثي مقدمي چرا آخر در اين گونه از مسائل وارد مي‌شوي شما اعتقادات مرحوم صدوق را نگاه كنيد يك نقدي كه مرحوم شيخ مفيد بر عقايد و كتاب اعتقادات مرحوم صدوق نوشته ببينيد دو آن تعبير حاد مرحوم شيخ مفيد را نسبت به صدوق (رضوان الله عليهما) ببينيد سه تا معلوم بشود كه اين احاديث حتي دركش مقدور شيخ صدوقها هم نبود شيخ مفيدها حساب ديگري دارند شيخ مفيدها شيخ طوسيها اينها يك حساب ديگري دارند آنها كه محدث‌اند حساب ديگري دارند خب بنابراين الآن همين كتابي كه ما در خدمت او هستيم جوامع بشري در خدمت اوست خيليها هستند چند سال درس مي‌خوانند عربي مبين را هم مي‌دانند اما مي‌بينند كه از ايشان سؤال بكنيد كه چطور «ثالث ثلاثة» كفر است «رابع ثلاثة» توحيد تازه براي اولين بار شايد به اين سؤال بپردازند اين است كه نمي‌شود گفت حالا كتاب عربي مبين است همگان در هر عصري مي‌فهمند.

مطلب بعدي آن است كه افراد عادي علماي عادي بالأخره علمشان حصولي است خطا بردار است حداكثر اين است كه اينها عادل باشند ديگر معصوم كه نيستند ولي انبياي خواه انبياي بني اسرائيل خواه غير بني اسرائيل علمشان خطا بردار نيست شهودي است معصوم است نمي‌شود گفت كه علماي عادي معادل انبياي بني اسرائيل‌اند و مانند آن اما چرا انبياي بني اسرائيل براي اينكه غالب انبيايي كه ذات اقدس الهي قصصشان را در قرآن نقل كرد انبياي بني ابراهيمي‌اند و فرزندان اسحاق و يعقوب‌اند اگر داوود است اگر سليمان است اگر عيسي است اگر موسي است اگر يحيي است اگر هارون است اينها همه انبياي بني اسرائيل‌اند ديگر از اين جهت انبياي بني اسرائيل ناميده‌اند ولي معصومين كه علماي واقعي اينها هستند البته كاملاً درباره اينها هرچه بگويند جا دارد درباره اين چهار ذات مقدس هر چه بگويند جا دارد.

‌پرسش ...

پاسخ: نه براي اينكه بالأخره مرحوم شيخ مفيد از راه درس و بحث و علم حصولي و تجديد نظر و خود مرحوم شيخ مفيد با همه عظمتي كه دارد بالأخره تجديد نظر دارد يك وقتي مي‌فرمايد آن مطلب را من قبلاً آن را گفتم بعد معلوم مي‌شود درست نيست خود مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) تجديد نظر دارد و خودش بر خودش اشكال مي‌كند غالب علماي ما اين‌طورند ديگر اين‌طور نيست كه يك مطلبي را كه در اوايل عمر به آن رسيده‌اند تا آخر همان مطلب باشد كه بعد جديد نظر مي‌كنند ولي درباره وحي و نبوت كه اين‌چنين نيست كه خب بنابراين نمي‌شود علماي عادي را با معصومين قياس كرد با انبيا قياس كرد اما اينكه وجود مبارك امام فرمود: «نحن العلماء»[4] درباره آنها هرچه بگويند جا دارد برهانش هم برهان قرآني است براي اينكه اينها همتاي قرآن‌اند يك قرآن طبق چند دليل مهيمن و مسيطر بر كتب آسماني ديگر است دو هر پيغمبري تا سقف كتاب خود برد علمي دارد سه پس آنها در حدي هستند كه مي‌شود گفت اين چهارده معصوم (عليهم السلام) بر آنها فضيلت دارند شما ببينيد وقتي كه سخن قرآن مطرح است يك مثل انجيل و تورات و اينها كه مطرح مي‌شود مي‌فرمايد كه اينها مصدق يكديگرند اما سخن از قرآن كه مي‌آيد از تصديق بالاتر مي‌رود آيه 48 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين است ﴿وَأَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «صف» هم از اين بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) عظمت قرآن را نسبت به صحف انبياي سلف استفاده مي‌كند آيه ششم سورهٴ مباركهٴ «صف» اين است ﴿وَإِذْ قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ يا بَني إِسْرائيلَ إِنّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ﴾ من نسبت به تورات مصدقم هر كاري كه موساي كليم كرد درست بود هر وحيي كه او آورد درست بود و مانند آن اما نسبت به آينده نه تنها مخبرم بلكه مبشرم نفرمود من شما را گزارش مي‌دهم از يك پيغمبري كه بعد خواهد آمد فرمود: ﴿وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي﴾ بيان سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) اين است كه از اين كه به پيامبر خاتم بشارت مي‌دهند معلوم مي‌شود او يك چيزي آورده كه ره آورد خاص خودش است يك حرفهاي نو دارد اگر همين حرفها باشد كه ديگر بشارت ندارد كه مي‌شود اخبار بين مخبر و مبشر اين فرق است مخبر يك مطلبي را گزارش مي‌دهد .. مي‌فهمد مبشر آن گزارشگر ويژه است يك خبري به آدم مي‌دهد كه در بشره آدم اثر مي‌كند بشارت را بشارت گفتند براي اينكه يك خبري است كه در بشره آدم نشاط ايجاد مي‌كند خب عيساي مسيح (سلام الله عليه) نگفت كه من نسبت به گذشته مصدق هستم نسبت به آينده مخبر فرمود نسبت به آينده مبشرم يعني چيزهاي نويي بعد مي‌آيد چيزهاي تازه‌اي مي‌آيد پس به اين دو دليل قرآني قرآن چيزي دارد كه صحف انبياي قبل نداشت يك هر پيغمبري هم تا سقف كتاب خود آگاهي دارد اين دو پس موسي و عيسي و انبياي بني اسرائيل (عليهم السلام) كه حافظان شريعت اينها هستند تا سقف عهدين‌اند سه و اهل بيت تا سقف قرآن كريم‌اند چهار پس مهمين بر آنها هستند پنج اين راه دارد اما درباره علماي عادي كه نمي‌شود چنين حرفي زد.

‌پرسش ...

پاسخ: چون هر پيغمبري تا كتاب خود دعوت مي‌كند اگر دعوت او بيش از آن باشد بايد در كتابش باشد ديگر بالأخره اينها عام دارند خاص دارند اخص دارند حواريين دارند عده‌اي هم بودند كه به همراه موساي كليم طي الارض داشتند خب همه را عيساي مسيح همراه آن حضرت بود عيساي مسيح (سلام الله عليه) آنها را تربيت كرده اگر عيساي مسيح يك حرفي داشته باشد بالأخره بايد از كتابش دربيايد يا حديث قدسي است بالأخره چون حديث قدسي هم همين است حديث قدسي مانده از آنها هم در دسترس صاحبان عهدين است و حديث قدسي اهل بيت هم هست مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي‌اش نقل مي‌كند بعد از رحلت وجود مبارك امام باقر (سلام الله عليه) سالم بن حصفه است ظاهراً به عنوان سرپرست يك وفد و هيئتي آمدند خدمت امام صادق (سلام الله عليه) به عنوان عرض تسليت اين سالم كه نماينده اين هيئت بود رفت خدمت وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) براي عرض تسليت به حضرت عرض كرد كه ما بسيار متأثريم و متأسفيم كسي را از دست داديم كه با اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را نديده بود وقتي مي‌گفت قال رسول الله كسي جرأت نداشت از او سؤال كند كه شما كه پيغمبر را نديدي از كجا از پيغمبر نقل مي‌كني يك چنين كسي را ما از دست داديم يعني امام باقر (سلام الله عليه) از راه وحي و الهام با پيغمبر ارتباط دارد وقتي امام باقر بفرمايد پيغمبر چنين گفت همه قبول مي‌كنند با اينكه وجود مبارك امام باقر در زمان پيغمبر اصلاً دنيا نيامده بود اين حرف را به محضر امام صادق عرض كرد مرحوم مفيد نقل مي‌كند كه وجود مبارك امام صادق مقداري تامل كرد و سر بلند كرد و گفت قال الله سبحانه حديثي را از ذات اقدس الهي نقل كرد اين جزء احاديث قدسي است حديثش هم اين است كه اگر كسي در راه خدا صدقه بدهد ان الله سبحانه و تعالي «يُربّي» صدقه شما را «كما يُربّي احدكم فلوه»[5] همان طوري كه شما يك غزالي داشته باشيد بچه آهو داشته باشيد بچه گوسفند داشته باشيد كم كم اين را بپرورانيد بزرگ مي‌شود اگر كسي يك درهمي صدقه در راه خدا بدهد خدا او را مي‌پروراند اصل حديث اين است مرحوم مفيد مي‌گويد كه وجود مبارك امام صادق تامل كرد بعد سر برداشت مستقيماً از خدا نقل كرد اين كه وحي تشريعي نيست كه اينها جزء احاديث قدسيه است سالم بن ابي حفصه گفت من حسابم را كردم اينها اين هستند اينها درباره اينها احاديث قدسي آن وحي تشريعي با رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام شد اما اين وحيهاي تسديدي الهامي تفسيري تعلمي اينها كه تا ظهور حضرت براي الان هم براي حضرت هست آن كه قطع نمي‌شود كه آنچه كه علومي است كه مربوط به تعليم كتاب و سنت است تفسير اينهاست وحي تشريعي البته به انقطاع پيغمبر منقطع شد كه فرمود وجود مبارك حضرت امير بعد از رحلت پيغمبر (سلام الله عليهما) «لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك»[6] اين در نهج‌البلاغه هست اما آن وحي كه قطع نشد كه سالم بن ابي حفصه مي‌گويد ما حساب خودمان را كرديم نسبت به اينها البته راه باز است اما نسبت به ديگران نه.

‌پرسش ...

پاسخ: اينها هم به بركت اهل بيت‌اند خودشان هم اعتراف دارند يا اشتباه مي‌كنند يا اگر رسيدند به بركت اهل بيت رسيدند اما نه اينكه همه مراحل را چون سفر من الله الي الله غير متناهي است چون اسماي الله كه متناهي نيست اين هر كسي مثل اينكه وارد يك اقيانوس نامتناهي شد يك گوشه‌اش را يك دور زد و برگشت آن وجود مبارك حضرت امير كه دارد «آه من قلة الزاد وطول الطريق وبعد السفر»[7] آن سفر من الله الي الله است وگرنه سفر من الخلق الي الحق را كه حضرت مكرر طي كرد آن مشكلي نداشت از خلق به خالق رسيدن را كسي كه مي‌گويد «ما كنت اعبد رباً لم أره»[8] كه مشكل دارد اين سفر كه طولاني نيست آن سفر من الله في الله الي الله است سفر دوم است كه طولاني است.

‌پرسش ...

پاسخ: اين همان اهل بيت (عليهم السلام)‌اند بله چون فرمود: «نحن العلماء وشيعتنا المتعلمون وسائر الناس غثاء»[9] آنجا حضرت فرمود كه علماي واقعي ائمه (عليهم السلام)‌اند و شاگردان اينها متعلمين علي سبيل نجاتند بقيه حكم ديگري دارند.

آنچه كه به عنوان اصطفا نقل شده است بيان شد كه اگر اصطفا با علي متعدي بشود معناي افضيلت و ترجيح را دارد و اگر با علي نباشد معناي صفوت نفسي است درباره وجود مبارك مريم (سلام الله عليها) آن اصطفاي اول اصطفاي نفسي است كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ﴾ تو صفوه اللهي فضيلت داري اما ﴿عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾ كه نيست تا ما بگوييم ظاهر آيه اين است كه وجود مبارك مريم بر همه زنهاي عالم فضيلت دارد آن اصطفاي دوم ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلي نِساءِ الْعالَمينَ﴾[10] آن اصطفاي دوم به معناي افضيلت ترجيح است آن ترجيح مربوط به فضيلتهاي نفساني نيست مربوط به اين است كه در بين همه زنهاي عالم اين خصيصه مال توست كه بدون همسر مادري اين مربوط به علم و كمالات او نيست آنچه كه مربوط به علم و كمالات اوست كه در اول ذكر شده مطلق نيست آن كه مطلق است راجع به همين جريان مادر شدن است بقيه بحث براي روز بعد ان‌شاء‌الله.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] حشر/سوره59، آیه9.
[2] ـ ر.ك: بحارالانوار، ج1، ص97.
[3] ـ وسائل الشيعه، ج27، ص34.
[4] ـ كافي، ج1، ص34.
[5] ـ آمالي مفيد، ص354.
[6] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 235.
[7] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 77.
[8] ـ كافي، ج1، ص34.
[9] ـ كافي، ج1، ص34.
[10] آل عمران/سوره3، آیه42.