77/12/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 143 و 144
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾ ﴿قَالَ يَا مُوسَي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي فَخُذْ مَاآتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾
در تفسير آلوسي او چون تفكرش اشعري است آمده است كه من سه بار خدا را در عالم رؤيا ديدهام يك بار سخناني به من گفت و وقتي بيدار شدم يادم رفت يكبار خود را در محضر ذات اقدس الهي در بهشت ديدم مرا به حضور عيسي مسيح(سلام الله عليه) برد بعد مرا به حضور پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برد و مانند آن اينگونه از رؤياها به احدالامرين حل ميشود بر فرض صحتش. يا ناظر به همان شهود قلبي است اگر معناي صحيح داشته باشد يا همان تمثل باورهاي اشعري است اگر معناي ناصوابي داشته باشد چون انسان وقتي به چيزي معتقد بود و به او دل بست همان را خواب ميبيند بالأخره بنابراين اگر آن رؤيت قلبي باشد كه اول كسي كه در اسلام در بين امت مسلمين اين مسائل را مطرح كرده است وجود مبارك حضرت امير است مرحوم سيدناالاستاد علامه طباطبايي مكرر فرمايششان اين بود در بعضي از نوشتهجاتشان هم هست اول كسي كه در بين امت اسلامي باب ولايت را گشوده است وجود مبارك حضرت امير است رؤيت را آنطوري كه در سخنان حضرت امير است خودش ادعا ميكند در جلسه پاسخ و پرسش علني «سلوني قبل ان تفقدوني»[1] مطرح ميكند در حضور همه و ذعلب آن سوالها را ميكند وجود مبارك حضرت امير آن جوابها را ميدهد حتي ذعلب مدهوش ميشود و يا به هوش ميرود «فخر ذعلب مغشياً عليه»[2] تنها كسي كه در بين امت اسلامي همچنين حرفي زد حضرت امير بود نه قبل از او اين حرفها بود نه بعد از او سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمودند به اينكه آنهايي كه اسامي صحابه را و تاريخ اجمالي صحابه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بررسي كردند تقريباً دوازده هزار نفر را آمارگيري كردند آنهايي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ادراك كردند حالا يا در مدت كوتاه يا طولاني از آنهايي كه از اول رسالت تا آخر رسالت با حضرت بودند يا آنهايي كه فقط يك ساعت خدمت حضرت رسيدند حضرت را ادراك كردند ايشان فرمايششان اين است كه در بين اين دوازده هزار نفر سخناني كه از آن دوازده هزار نفر به جا مانده است يك طرف و سخناني كه از حضرت امير(سلام الله عليه) به جا مانده است يك طرف آن دوازده هزار نفر به اندازه حضرت امير حرف ندارند يعني مجموع حرفهايي كه از آن دوازده هزار نفر شما نقل كنيد به اندازه نهج البلاغه نخواهد شد البته نقل روايت به عنوان راوي يك مطلب است اما علم منشأتي داشته باشد خطبهاي داشته باشد خطابهاي داشته باشد اين چنين نيست لذا اول كسي كه در بين امت اسلامي باب الولايه به اين معنا را گشود كه انسان با سير و سلوك به مقام ولايت الهي ميرسد ولي الله ميشود خود حضرت امير بود و در آن پاسخ و پرسش علني داعيه داشت يك تحدي مبارز طلب كردن است «سلوني قبل ان تفقدوني» يك تحدي است ديگر در بين همه داعيهداران «سلوني قبل ان تفقدوني» و من به طرق آسمان اعلم از طرق زمينام هر چه ميخواهيد سؤال كنيد سؤال كنيد اول كسي كه جريان رؤيت را مطرح كرد اين بود اگر كسي در اثر صفاي ضمير به مقدار ايمان خود بهرهاي از رؤيت الهي با قلب خود برد خب آن حق است آن را وجود مبارك حضرت امير فرمود و روايات ديگري كه مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) از ائمه(عليهم السلام) جمع آوري كرد حق است و مانند آن اگر آن رؤيت باطل است اين جزء تمثلات نفساني خود اشعري است كه در عالم خواب برايش ظهور كرده اين يك مطلب مطلب دوم اينكه آنچه جمهور اشاعره ميگويند با آنچه محققين اشاعره ميگويند شايد فرق باشد و اگر بين حرف بين حرف توده اشاعره و محققين اشاعره فرق گذاشتيم آنگاه ميشود آنچه را كه محققين اشاعره گفتند آنها را تأويل كرد و توجيه كرد با آنچه را كه عدليه ميگويند اگر محققين اشاعره ميگويند خدا را در قيامت ميتوان ديد نه در دنيا و منظورشان هم از اين رؤيت، رؤيت باطني است نه ظاهري خب اين حرفي است كه عدليه ميگويند محققين اشاعره بعيد است كه بگويند ذات اقدس الهي را با چشم ظاهر ميتوان ديد يا رؤيت جهتدار ميتوان ديد يعني جهت مشخصي باشد
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه لن در قرآن كريم يا مغيا به كار رفت يا مطلق اگر مغيا به كار رفت ظهور در اين دارد كه نفياش نفي ابدي نيست چون غالب آن مواردي كه كلمه لن به كار رفت با غايت ذكر شده است ﴿وَ لَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[3] يا ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ اْلأَرْضَ حَتّى يَأْذَنَ لي أَبي﴾[4] قرآن با فرهنگ محاوره ادبي با ما سخن ميگويد با فرهنگ عربي با ما سخن ميگويد ظواهرش حجت است اما روي همين ظواهري كه حجت است ميبينيم ظاهرش اين است كه براي نفي ابد نيست مگر اينكه ما دليل اقامه كنيم كه اينها مجاز است.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر اما خب حالا معنايش اين نيست كه ابد كه با اكيد اكيد هم ميسازد اگر با اكيد هم ميسازد با ابد هم ميسازد ما دليلي نداريم بر اينكه اين براي ابد است از آن طرف چون مغيا است معلوم ميشود كه براي ابد نيست مگر اينكه ما قرينهاي اقامه كنيم در اينگونه از موارد كه لن مغيا است و غايت دارد و براي ابد نيست و در غير ابد به كار رفت مجاز است خب پس بنابراين اگر كسي ادعا كند كه لن براي نفي ابد است اين ادعا دليلش هم اين آيه محل بحث باشد اين دليل آن مدعا را ثابت نميكند براي اينكه ما در موارد فراواني ديديم قرآن كريم كلمه لن را استعمال كرد و غايت هم برايش ذكر كرد محدود ذكر كرد مگر كسي دليل اقامه كند كه آن موارد مجاز است و معناي حقيقي لن براي ابد است اينكه اقامه نشده كه و در موردي كه استعمال شد خب آن مورد ممكن است ابدي باشد اما معنايش اين نيست كه لن براي نفي ابد است خب.
پرسش ...
پاسخ: نه عام كه در مخصص روي تعدد دال و مدلول است «كما ثبت في الاصولي» كه مجاز نيست عام در معناي خاص خود در اراده استعمالي در معناي خود استعمال شد روي اراده جدي به وسيله تخصيص يا تقييد يك قيد خاصي روي تعدد دال و مدلول مطلب تفهيم شد نه اينكه عام در خاص استعمال شده باشد
پرسش ...
پاسخ: اين اول كلام است كه لن براي نفي ابد است به چه دليل؟ اگر استعمال است اينكه محل كلام است آن موارد هم كه استعمال شده است كه مغيا و غايت است اگر لن براي ابد باشد در آنگونه از موارد بايد مجاز باشد چون در غير ابد استعمال شد از سنخ استعمال عام مخصص كه نيست فرمود ﴿وَ لَنْ تَرْضي عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصاري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[5] پس مورد مورد مغيا است و غير ابد و لن هم در چنين فضايي استعمال شد اگر كسي دليل اقامه كرد كه اين آيه و آيه ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[6] و مانند آن مَجاز است آنگاه با همان دليلي كه مَجاز بودن نفي غير ابد ثابت ميشود حقيقت بودن نفي ابد ثابت ميشود اما ما يك استعمالي داريم در آيه ﴿لَنْ تَرَانِي﴾[7] و يك ادعايي كردند كه اين ﴿لَن﴾ براي نفي ابد است از مورد مفهوم را كشف كردند اينكه راه نيست تبادل يك چيزي است صحت سلب چيز ديگر است اينها علامت مَجاز بود اما مورد كه در يك لفظي در يك موردي به كار رفت كه آن مورد ابدي است يك جا هم به كار رفت از صرف مورد كه نميشود مفهوم را كشف كرد كه خب.
پرسش ...
پاسخ: آنكه غايت نيست كه
پرسش ...
پاسخ: اما حالا بعد الموت نميبيني اين در قيامت نميبيني او را كه نفي نميكند كه خب مطلب ديگر پس آنچه را كه جناب آلوسي ميگويد من سه بار در عالم خواب ذات اقدس الهي را ديدم او بايد خواب ببيند بالأخره يا تمثل نفساني است يا همان رؤيتي است كه وجود مبارك حضرت امير بيان فرمودند.
مطلب ديگر اينكه پس بين آنچه را محققين اشاعره گفتند با آنچه را كه عدليه ميگويند قابل جمع است برخي از اهل تفسير گفتند به اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) بعد از صعق و مدهوشي موفق شده است كه خدا را با چشم جان مشاهده بكند اين ادعا هم ثابت نشده برهان ميخواهد اثبات آن آسان نيست در تفسير آلوسي ميدانيد اين تقريباً هشت صفحه يا نه صفحه از آن مطالب رحلي را دارد آدم اول تا آخرش را به دقت ببيند مطلبي كه قابل عرضه باشد كم است اما خب ديدن هشت، نه صفحه رحلي درهم نوشته آلوسي كار آساني هم نيست اما چند مطلب قابل عرضه بيشتر نداشت يكي از آن مطالبي كه در اين تفسيرشان است اين است كه آن قرب نوافل و آن قرب فرائض كه در كلمات اهل معرفت مطرح است البته همه اينها را وجود مبارك موساي كليم گذراند و ميگويد كه ممكن نيست كه كسي از عرفاي اين امت به قرب فرائض يا قرب نوافل برسد ولي موساي كليم(سلام الله عليه) به قرب فرائض و قرب نوافل نرسد اين نيست بعد ميگويد «و حاشالله ان اُفضل احدً من اولياء هذه الامة و ان كانوا هُم هُم علي احدٍ من انبياء بنياسرائيل فضلاً ان رسلهم فضلاً عن اولوالعزم منهم» ميگويد در بين امت اسلامي هر كس هر كه هست و هر كس هر كه ميخواهد باشد، باشد ممكن نيست كسي از امت اسلامي بر نبياي از انبياي بنياسرائيل يك، چه رسد به رسول از مرسلين بنياسرائيل دو، چه رسد به اولوالعزم از مرسلين مثل موساي كليم(سلام الله عليهم اجمعين) سه، افضل باشد ميگويد «و حاشالله ان اُفضل احدً من اولياء هذه الامة و ان كانوا هُم هُم» گرچه اينها مقامات برتري دارند هر كه هستند و هر چه هستند حاشا كه من اينها را بر هيچ كدام از اين سه گروه تفضيل بدهم بر نبياي از انبياي بنياسرائيل فضيلت نميدهم بالاتر از نبي رسول است چون نبي آن است كه خبرها را ميگيرد حالا گاهي مأمور است به ابلاغ گاهي نيست رسول آن است كه بعد از اينكه گزارش و خبر را از ذات اقدس الهي دريافت كرد يك مأموريت جديدي هم دارد كه آن را به ديگران ابلاغ بكند تنها براي خودش نيست آنكه تنها براي خودش است نبي است و بالاتر از رسولهاي عادي اولوالعزماند چون صاحب شريعتاند براي همه مردم عصر خودشان پيام دارند و مانند آن ايشان ميگويد به اينكه حاشا كه من برتر بدانم هيچ ولياي از اولياي امت اسلامي را بر نبياي از انبياي بنياسرائيل فضلاً از رسولي از رسل بنياسرائيل فضلاً از اولوالعزم منهم اين داعيهشان اما اگر ايشان اهل ولايت بود و معناي ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را بررسي ميكرد اين حرف را نميزد بيان ذلك اين است كه اهل بيت(عليهم السلام) برابر آيه تطهير برابر آيه مباهله و آيات ديگر اينها به منزله نفس پيغمبرند اين يك، و آنچه در قرآن كريم آمده است اينها همتاي قرآن كريماند بدون يك كلمه كم يا زياد اين دو، هم همتاي پيغمبرند بدون كم و كاست مگر در مسئله وحي تشريعي و نبوت و هم همتاي قرآنند يعني چيزي در قرآن كريم نيست كه اينها به او نرسيده باشند اگر قرآن كريم از عربي مبين تا ام الكتاب قرآن كريم است تا ﴿وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[8] قرآن كريم است و اگر اطلاق هماهنگي اين دو ثقل ثقيل كه «اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا كتاب الله و عترتي»[9] دلالت ميكند بر اينكه به هيچ وجه قرآن جلو نيست چون اگر قرآن يك مرتبه جلو باشد و اهل بيت به آن مرحله نرسيده باشند همين تفرقه است قهراً آن مرحلهاي را كه نيافتند نميتوانند باور كنند نميتوانند عمل كنند نميتوانند منتشر كنند و مبلغ باشند اين چنين نيست كه يك مرحلهاي از مراحل در قرآن كريم باشد و اهل بيت عصمت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ـ معاذالله ـ به آن نرسيده باشند در نشئه ظاهر اينها مأمورند كه براي قرآن تبليغ كنند اين كتاب را ميبوسند بالاي سر ميگذارند و در راه او شهيد ميشوند اما در راه او شهيد ميشد يعني جسمشان را ايثار ميكنند نه بيش از آن هيچ شهيدي كه روحش را نميدهد كه جانش را نميدهد كه اينها جسم بازند نه جانباز جان را انسان نگه ميدارد و جسم را ميدهد كه جان ترقي كند خب بنابراين اگر كسي در مقام ظاهر ميبيند اينها حجر اسود را هم ميبوسند براي اينكه دستور خدا را دارند امتثال ميكنند و اگر چنانچه قرآن را ميبوسند براي اينكه ترويج دين خدا را به عهده دارد بدن آنها وقتي با حقيقت قرآن سنجيده بشود البته حقيقت قرآن بالاتر است اما حقيقت ولايت كليه اينها با حقيقت قرآن كه سنجيده ميشود يكتاي هماند يك ترك اولايي مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله عليه) در همان بحث كُر مياه داشتند درباره علم امام به موضوع بعدها كه به كتابهاي مرحوم كاشف الغطاء آشنا شدند مرحوم كاشف الغطاي بزرگ در همان بحث قرآن چون بعد از كتاب صلاة يك كتاب ذكري است كتاب دعايي است كتاب قرآن اين سه تا رساله خوب است كه در كشف الغطاء بعد از كتاب صلاة هست آنجا حقيقت قرآن را بازگو ميكنند مرحوم كاشف الغطاي بزرگ در كتاب شريف كشف الغطاء در بحث كتاب القرآن كه بعد از كتاب الصلاة در كشف الغطاء آمده آنجا ميگويد كه قرآن بالاتر از امام نيست خب اين يك فقيه فحلي است اين يجب يحرم مثل آب خوردن براي او بود هر مطلبي كه از او استفتا ميكردند در مجلس فقهي يجب يحرم، يجب يحرم اينقدر بر فقه مسلط بود يك همچنين فقيه فحلي ميگويد كه قرآن بالاتر از امام نيست در نشئه ظاهر خب امام خود را فداي قرآن ميكند بدنش را فدا ميكند براي او زندان ميرود و مانند آن اما حقيقت ولايت با حقيقت قرآن همتاي هماند خب بعد از اينكه مرحوم صاحب جواهر با اين بيان عرشي كشفالغطاء و امثال ذلك آشنا شد تقريباً و نه تحقيقاً تقريباً در جلد سيزدهم جواهر آن ترك اولايي كه در بحث كر مياه مرتكب شدند او را جبران كردند آن روايات را نقل كردند كه ائمه(عليهم السلام) «يعلمون متي يموتون»[10] و آن روايات بلند را نقل كرد خب پس حقيقت امام آنچه در قرآن كريم است آشنا است مطلبي در قرآن نيست كه امام به آن مطلب نرسيده باشد به او معتقد نشده باشد به او متخلق نشده باشد و عمل نكرده باشد اين هم يك مقدمه، مقدمه ديگر اين است كه هر پيغمبري به اندازه كتاب خود مقام دارد مقام موساي كليم(سلام الله عليه) تا حد تورات است مقام عيسي مسيح(سلام الله عليه) تا حد انجيل است مقام داوود(سلام الله عليه) تا حد زبور است اگر چه زبور به اصطلاح قرآن كريم كتاب نيست كتاب آن مجموعه شريعت است قانون مدون است در اصطلاح قرآن هر صحيفه را كتاب نميگويند خب پس هر پيغمبري سقف كمال او تا سقف كتاب او است و نه بيش از آن مقدمه بعدي آن است كه قرآن كريم نسبت به صحف و كتب انبياي سلف نه تنها مصدق معارف آنها است مهيمن آنها هم هست ﴿مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِنًا عَلَيْهِ﴾[11] هيمنه دارد سيطره دارد اشراف دارد احاطه دارد از منظر بالا اينها را حفظ ميكند و نگاه ميكند پس قرآن نسبت به صحف انبياي سلف(عليهم السلام) گذشته از تصديق هيمنه دارد سيطره دارد نفوذ و اشراف دارد خب اين هم يك مقدمه اگر ولي الله المطلق انسان كامل امام معصوم(سلام الله عليه) همتاي قرآن است و اگر قرآن بر كتب انبياي ديگر هيمنه دارد و اگر هر پيغمبري تا سقف كتاب آسماني خودش رشد ميكند بنابراين ميتوان گفت به اينكه امام معصوم از انبياي گذشته هيچ از مرسلين گذشته هيچ از اولوالعزم هم ميتواند برتر باشد خب حالا او چون با اهل بيت رابطهاي ندارد و اين معارف روشن نيست اين حرفها را ميزند شما ميبينيد تفسير المنار تفسير بسيار خوبي است اما اينجاها كه جاي تفسير است دستش خالي است چيزي در المنار نيست اينجا جاي حرف است اين ﴿أَرِنِي﴾ يعني چه ﴿انْظُرْ﴾ يعني چه ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ يعني چه اينجا كه جاي فهم و علم و معارف است دستش خالي است آنجا كه جاي اجتماعيات و آنهاست بله ديگر حرف ماشاءالله زياد است اينجاها ميبينيد خالي است اين هشت، ده صفحهاي كه در آلوسي هست كه انسان بايد اول تا آخر جان بكند با اين وضع او را مطالعه بكند باز ميبيند دستشان خالي است حرفشان اين است ميگويد هيچ كسي به آنها نميرسد ميبينيد اين فاصله انداختن قرآن و عترت همين محذور را دارد ديگر خب بنابراين شما اگر بخواهيد افراد عادي را بگوييد بله افراد عادي علماي معمولي اينها همتاي انبيا نيستند چون آنها معصوماند اينها بالأخره افراد عادياند درس خواندهاند علمهاي آنها موهبت است كشف است شهود الهي است وحي است اينها راههاي حوزه است يكي ديگري را تخطئه ميكند بله اين درست است كه علماي عادي افراد عادي با انبيا همتا نيستند فضلاً از مرسلين فضلاً فضلاً از اولوالعزم اما نگوييد اولياي هذه الامه و ان كانو هم هم يعني هر كه ميخواهد باشد نه در اين هر كسي كساني هستند كه همتاي قرآنند و قرآن مهيمن بر كتب ديگر است پس مهيمن بر انبيا و مرسلين و اولوالعزم پيشين است
پرسش ...
پاسخ: آن منشأ قرآن علم ذات اقدس الهي است خب.
پرسش ...
پاسخ: در درجات علم ديگر لذا خود انبيا را خود ذات اقدس الهي بعضيها را بر بعضي تفضيل داد ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْض﴾[12] ، ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[13] اين هست با اينكه منشأ همه اينها همان آن علم و حكمت ذات اقدس الهي است.
پرسش ...
پاسخ: كمتر علماي عادي آنكه گفتند براي اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اند كه علماي واقعياند چون در بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه آمده و يا در روايات ديگر كه «الناس ثلاثه عالم الرباني و متعلمٌ علي سبيل النجاة و همجٌ رعاع»[14] آنجا وجود مبارك امام(سلام الله عليه) ميفرمايد «نحن العلماء شيعتنا المتعلمون و سائر الناس غثاء»[15] آنجا اگر روي اين بيان كه فرمود: «نحن العلماء» اگر گفته شد كه «علما امتي افضل من انبياء بنياسرائيل»[16] يا «كبني اسرائيل» يا مانند آن اين قدر متقينش ائمه(عليهم السلام)اند وگرنه علماي عادي كه علمشان با اشتباه همراه است گاهي خطا ميكنند گاهي صواب ميروند گاهي خطا اين نميشود گفت با معصومين همتاي هماند يا از آنها بالاتراند
پرسش ...
پاسخ: اينها همتاي هماند در نشئه ظاهري كه ثقل اكبر است ديگري ثقل اصغر اما آن لن يفترقا نشان ميدهد به اينكه يكي جلوي آن يكي دنبالش نيست چون اگر يكي جلو باشد ديگري دنبال يكي قرآن باشد اگر بگوييم ـ معاذالله ـ امام چيزي را ميداند كه قرآن ندارد خب از كجا ميداند بايد بالأخره از وحي بگيرد ديگر وحي كه هر چه هست كه در قرآن كريم آمده كه «تبيان كل شيء»[17] است و اگر قرآن چيزي داشته باشد كه اينها ندانند خب پس اينها مروج چه هستند مفسر چه هستند پس از اينها افتراق پيدا كردند از قرآن افتراق پيدا كردند جدا شدند از قرآن براي اينكه قرآن جلو رفته و اينها به او نميرسند ظاهر آن حديث آن است كه چيزي در قرآن كريم نيست كه اينها ندانند و قرآن هم كه حقيقت همه اشياء در آن هست البته
پرسش ...
پاسخ: در نشئه ظاهر است ديگر يكي بايد فداي ديگري بشود در راه او شهيد بشود تبليغ بكند و مانند آن خب.
پرسش ...
پاسخ: خب حالا تفضيل درجاتش علم فرق ميكند
پرسش ...
پاسخ: نه براي آن عصر كامل بود اين عصر كاملتر از عصر
پرسش ...
پاسخ: خب كاملتر معلوم نيست چه برداشتي كرد خب يكي عالمتر است يكي كاملتر است يكي علمش بيشتر است بنابراين آنچه را كه جناب آلوسي گفتهاند كه وجود مبارك موساي كليم همه درجات قرب نوافل و فرائض را داشت اين حق است اين كه گفتهاند به اينكه «حاشا الله ان افضل احداً من اوليائه الائمه و ان كانوا هم هم علي احد من انيباء بني اسرائيل فضلاً عن رسلهم مطلقاً فضلاً عن الواولعزم» نسبت به افراد عادي هم حق است اما نسبت به معصومين(عليهم السلام) اهل بيت(عليهم السلام) اين درست نيست.
مطلب بعدي آن است كه چند بار اين جريان گفته شد نه يك بار و آن اينكه ذات اقدس الهي درباره جريان كوه دو بيان دارد براي اينكه به انسان بفهماند كه شما هيكل نيستيد شما چيزي در است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[18] از او حكايت ميكند براي اينكه من يك كاري كردم كه كوهها و آسمانها نتوانستند شما ميتوانيد آن آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» براي تفهيم همين است كه به انسانها ميخواهد بفهماند كه شما يك امانت الهي و يك لطيفه الهي داريد كه آسمان و زمين ندارند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُومًا جَهُولاً﴾[19] اين براي تفهيم منزلت خليفة اللهي انسان است به انسان كه بگويد ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾ تو اگر آن روح الهي را كه به تو دادند ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ آن را حفظ بكني از سماوات و ارض بالاتري كاري ميكني كه از آنها ساخته نيست اين يك، و اگر آن روح را ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[20] او را دفن بكني دسيسه بكني ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[21] نباشد يا ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[22] نباشد آن را دفن بكني چيزي نداري مگر همين هيكل اگر همين هيكل است زميني كه رويش راه ميروي از تو مهمتر است كوهي كه به او تكيه ميدهي از تو بالاتر است آسماني كه بالاي سر تو سايه انداخت از تو بالاتر است همه اينها را با آيات جداگانه بيان كرد ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[23] بعد فرمود ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾[24] ؟ سه جمله در سه بخش قرآن به انسان ميگويد زمين از تو مهمتر است كوه از تو مهمتر است آسمان از تو مهمتر است آخر تو چه داري كه آنها ندارند اگر روحي كه به تو دادم او را حفظ بكني از همه اينها بالاتري نشد همه از تو سنگينترند تو يك هيكل يك متر و نيمي كه بيش نيستي كه آنها هم از تو بالاترند خب چه كاري از تو ساخته است كه از زمين ساخته نيست از سنگ ساخته نيست از آسمان ساخته نيست اينكه فرمود ﴿ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها﴾ نسبت به انسان بيروح ميگويد يعني انساني كه ﴿كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[25] يا ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[26] اما انساني كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَم﴾[27] كه نميگويد كه به انساني كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَم﴾ يا خليفة الله و مانند آن ميگويد كاري از تو ساخته است كه از سماوات و ارضي ساخته نيست
پرسش ...
پاسخ: روح نه قديم است نه حادث مخلوق خداست براي اينكه موجود مجرد زماني نيست وقتي متضمن نشد يعني زمانمند نبود نه قديم زماني است نه حادث زماني ولي حادث ذاتي است مخلوق خداست و ذات اقدس الهي او را آفريده و به بدن تعلق داده و مانند آن خب.
مطلب ديگر آن است كه در جريان اصطفي كه فرمود: ﴿قَالَ يَا مُوسَي إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي﴾[28] اين اصطفي علي چون با كلمه علي به كار رفت معناي ترجيح دادن است يك وقتي شيء شخص ميشود صفي الله مصطفي يعني منتخب خداست شايسته است مثل اينكه بگوييم ﴿يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[29] يك وقت است كه خود شخص في نفسه اهل صفوت است صفي الله است صفية الله است اين يك، يك وقت است نسبت به ديگران اصفي است اين دو، در جريان مريم(سلام الله عليه) دو تا صفوت است او از دو جهت صفية الله است ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ﴾ به لحاظ گوهر ذات تو يك، ﴿وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ اين اصطفي دوم اصطفاي ترجيحي است تو في نفسه صفية اللهي يك انسان برجستهاي نسبت به ديگران هم برتري براي اينكه آن جريان اولي كه طهارت و عصمت است خب خيليها مثل تواند «ان الله اصطفاك بالعلم والقداسة والطهارة والعصمة» و مانند آن خب خيليها هم مثل تواند همه انبيا اين چنيناند همه مرسلين اين چنيناند و مانند آن اما آن اصطفاي دوم اين است كه ﴿وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ به اينكه بدون همسر مادر شدي اين ديگر ﴿عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ است اين ديگر مقيد به عصر و مصر نيست تا ما بگوييم اين مربوط به زمان خودش است نه از اين جهت كه بي همسر مادر شده است اين نسبت به همه زنهاي عالم من الاولين و الآخرين اين خصوصيت را دارد اما آنچه مربوط به صفيه بودن و به علم و عمل گوهر ذاتي بودن است آن را كه نفرمود ﴿عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ كه ممكن است خيليها از او بهتر باشند بنابراين اثبات فضيلت فاطمه زهرا(صلوات الله و سلامه عليها) معونه نميطلبد براي اينكه آن ﴿عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾ مربوط به اين است كه بي همسر مادر شده است خب اين بي همسري مادر شده است بله مخصوص مريم(سلام الله عليه) است خب در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) اينكه فرمود: ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي الْنَّاسِ﴾[30] نميتواند منظور ناس «من الاولين و الآخرين» باشد چرا؟ براي اينكه اگر معيار اصطفي و ترجيح ذكر نشده بود ممكن بود كسي بگويد اين ناس «من الاولين و الآخرين» است بعد نيازمند بوديم به دليل منفصل ديگر كه بگوييم اين مربوط به ناس عصر خودش است اما چون با قرينه همراه است اصلاً خود ﴿عَلَي النَّاس﴾ نشانه آن است كه منظور مردم عصر خودش است چرا؟ براي اينكه فرمود معيار اصطفي رسالت است خب رسالت كه انبياي فراوان داشتند كه چيز تازهاي نيست خب انبياء مگر رسالت نداشتند همين كه فرمود: ﴿بِرِسَالاَتِي﴾ معلوم ميشود به اينكه منظور مردم عصرند نه مردم بالقول المطلق چرا؟ براي اينكه اگر فرموده بود ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي الْنَّاسِ﴾[31] موهم اين بود كه من الاولين و الآخرين موساي كليم از همه بالاتر است بعد بايد با دليل خارج قرينه منفصله تخصيص بزنيم تقييد بزنيم و مانند آن اما وقتي ميفرمايد كه ﴿إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَي الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِي﴾ معلوم ميشود كه ناس عصر خود يعني مردم اين عصر چرا؟ براي اينكه اين رسالت را انبياي ديگر هم داشتند چه اينكه انبياي بعد هم دارند قبل از تو بودند بعد از تو هم هستند.
پرسش ...
پاسخ: خب تورات خب به انبياي قبلي انجيل ندادند به انبياي بعدي انجيل دادند به او تورات ندادند به انبياي ديگر قرآن دادند به او ندادند هر پيغمبري يك كتاب خاص دارد.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره تورات يك كتابي است از كتابهاي آسماني اين ديگر «علي الناس اجمعين» نميشود كه هر پيغمبري يك كتابي دارد ديگر عمده ﴿بِرِسَالاَتِي﴾ است خب اين رسالت را انبياي ديگر هم داشتند پس معلوم ميشود اين را انبياي بعدي هم دارند پس معلوم ميشود كه اينكه فرمود: ﴿عَلَي الْنَّاسِ﴾ يعني مردم عصر خود و بكلامي فرق رسالت و كلام آن است كه رسالت براي محتواست كلام براي شيوه است يك وقت است كه به وسيله يك فرشتهاي اين مأموريت را به موساي كليم ميرسانند يك وقت است كه من وراء حجاب اين رسالت را به موساي كليم ميرساند يك وقت است نه بلاواسطه اين رسالت را به موساي كليم ميرساند فرمود من بلاواسطه آن محتواها را و رسالتها را به تو رساندم در اين بخش فرشتهاي نيامده است كه اين محتواها را به تو بيان كند يا در اين بخش من وراء حجاب الشجر و مانند آن محتواي رسالت به تو ابلاغ نشده است بلكه اين رسالتها را كه چه بكن بدون واسطه به تو بيان كردم خب ﴿عَلَي الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي﴾[32] بعد مأموريت داد كه ﴿فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ براي اينكه به مرحله بالاتر برسي شاكر باش چون اگر شاكر بودي ﴿لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾[33] اگر ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾ در همه معارف است ديگر اگر عالمي قدر علمش را بداند يعني علمش را محترم بشمارد علمش را عمل بكند در راه رضاي خدا منتشر بكند علم در اختيار او باشد نه او در اختيار علم روحاني باشد نه كاسب خب خدا علمش را زياد ميكند اما اگر كاسب بود اواخر ﴿مِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئا﴾[34] خب اين كالاها و اين مغازه را از آن ميگيرد فرمود «خذ ما آتيتك» مگر نميخواهي بالا بيايي ﴿وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾ اگر كاسب نبودي عالم بودي بله بالا ميآيي ﴿وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ﴾ براي اينكه بالا بيايي خب
پرسش ...
پاسخ: خب حالا ما كه ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[35] كه بالاتر از او است ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[36] كه بالاتر از او است.
پرسش ...
پاسخ: بله خب اين هم كلام الهي است ديگر مگر كلام الهي وحي نبود ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾[37] اصلاً كلام خدا وحي خدا است آنجا كه فرمود ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾ به قدري عظيم است كه اصلاً به وصف در نميآيد آن رؤيتي كه موساي كليم به دنبالش بود كه اينجا فرمود ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[38] اگر مجموعه است باز هم بالقياس الا بعضٍ الناس است نه بالقياس الي جميع خب و گفتند درباره موسي بعضي از اهل تفسير گفتند كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در تفسير صافي به صورت مرسل يك روايتي را نقل ميكند و به صورت مسند يك روايت ديگر آنكه به صورت مرسل نقل ميكند اين است كه سؤال موساي كليم در جريان رؤيت در روز عرفه بود دريافت تورات در يوم النحر بود چون اربعينش از روز اول ذيقعده شروع شد تا پايان ذيقعده اين ميشود سي روز ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[39] ميشد چهل روز از اول ذيقعده تا پايان ذيقعده يك ماه بود كه ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ دهه ذيحجه هم اضافه شد ﴿وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ شده ﴿فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾ در پايان اين اربعين روز سي و نهم درخواست رؤيت كرد روز چهلم تورات نصيبش شد اين به صورت روايت مرسل مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي نقل ميكند اما آن روايتي را كه مرحوم فيض از كافي نقل ميكند كه مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل ميكند اين است كه ذات اقدس الهي به موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود: ميداني من در بين مردم چرا تو را انتخاب كردم براي اينكه اني «قلبت عبادي ظهراً لبطن»[40] من همه اينها را زير و رو كردم ديدم هيچ كدام از اينها در دل آنها به اندازه تو نسبت به من خضوع نيست اينقدر كه تو خود را در پيشگاه من ذليل ميبيني آدم وقتي از خودش چيزي نبيند خب ذليل است ديگر چون ديدم يك همچنين مقامي در دلت يك همچنين چيزي است تو را به اين مقام رساندم اين از غرر روايات ماست كه مرحوم كليني در باب الحجه نقل ميكند در همين جلد اول اصول كافي چقدر بعضي از شاگردان ائمه عارف بودند عاقل بودند چه سؤالات خوبي ميكردند يكي از شاگردان از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال ميكند كه شما از كجا ميفهميد كه امام شديد آخر يك وقتي وجود مبارك امام جواد(سلام الله عليه) در مدينه است دفعتاً ميفهمد كه وجود مبارك امام رضا در طوس مسمومانه رحلت كرده است و الآن امام شد يا وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) دفعتاً ميفهمد كه وجود مبارك ابي ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) در زندان مسمومانه شهيد شد و الآن او امام شد اين شخص سؤال ميكند كه شما از كجا ميفهميد كه امام شديد به امامت رسيديد فرمود وقتي ما در خودمان يك ذلتي احساس بكنيم معلوم ميشود كه به يك مقامي رسيديم يعني وقتي بفهميم خودمان هيچ هستيم آن وقت معلوم ميشود ديگري دارد حرف ميزند ميشويم خليفه او وقتي خليفه اوييم كه نباشيم چون اگر ما خودمان باشيم كه هم خود ماييم هم جانشين ديگري اين كه نشد كه ما خودمانيم وقتي خودمان نبوديم ميشويم جانشين ديگري يا خودمان نبوديم او ميشود جانشين ما اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه براي مسافر گفت كه مستحب است اين است اصلش از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است «اللهم انت الصاحب في السفر و انت الخليفة في الاهل ولا يجمعهما غيرك لان المستخلف لا يكون مستصحبا و المسصحب لايكون مستخلفا»[41] خدايا من كه دارم سفر ميكنم هم تو در سفر همسفر مني من را حفظ ميكني هم در غياب من عائله من را حفظ ميكني خليفه مني و هيچ كس غير از تو نميتواند هم حاضر باشد هم غائب هم خليفه باشد هم با ما هم با ما باشي هم با اهل بيت ما «ولا يجمعهما غيرك لان المستخلف لا يكون مستصحبا» آنكه با ما در صحابت ماست و ما در صحابت اوييم در رفاقت اوييم با همايم او ديگر جانشين ما نيست كه عائله را حفظ بكند آنكه عائله را حفظ ميكند با ما نيست «ولا يجمعهما غيرك لان المستخلف لايكون مستصحبا والمستصحب لايكون مستخلفا» بالأخره انسان تا خودش است ديگر خدا خليفه او نيست خودش كه غيبت كرد رخت بر بست آن وقت خدا خليفه ميشود لذا گفتند به زبان حال موساي كليم اين شعر را گفتند كه اريد وصاله و يريد حجري فاتركما اريد لما يريدوا من وصال او را ميخواهم او مهجوريت مرا ميطلبد من آنچه را كه او ميخواهد ميخواهم و آنچه را كه خودم ميخواهم ترك ميكنم فاترك ما اريد لما يريدوا.
«والحمدلله رب العالمين»