درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 143

 

﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسي لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾

 

كلامي كه نصيب موساي كليم(سلام الله عليه) شد ظاهراً بلاواسطه بود زيرا آن كلام مع الواسطه براي خيلي از انبياست چون هيچ پيامبري نيست مگر اينكه خدا با او سخن گفته است حالا يا به وسيله حجاب بود يا به وسيله ارسال رسول بود اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آمده است كه ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْيًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ﴾[1] كلام خدا را به سه قسم تقسيم كرده قسم اولش بدون واسطه است قسم دوم و سومش با واسطه است و خداوند با جميع انبيا سخن گفته است اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) را بالاختصاص ياد كرد فرمود: ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾[2] در غير آيه محل بحث يا ﴿كَلَّمَهُ رَبُّه﴾ در آيه محل بحث معلوم مي‌شود كه كلام بلاواسطه است چنين كلام بلاواسطه‌اي كه با لذت قلبي همراه بود زمينه درخواست شهود را فراهم كرده است آن كلام مع الواسطه شهود مع الواسطه را داشت و به اندازه كلام مع الواسطه لذيذ بود و شهود مع الواسطه هم حاصل بود الآن كه كلام بلاواسطه حاصل شد طلب شهود بلاواسطه كرد است كه پاسخ شنيدند

پرسش ...

پاسخ: حالا آن ﴿لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[3] البته وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن مراحلي را كه همه انبيا داشتند وجود مبارك خاتم هم داشت اما مناجاتي كه با ميعاد چهل شبِ همراه باشد و به اين صورت نبوده است البته در معراج بود و فوق آنچه براي موساي كليم بود براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود چه اينكه در بحث رؤيت نشان مي‌دهد در رؤيت آنچه را كه موساي كليم(سلام الله عليه) موفق نشد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) موفق شده است معلوم مي‌شود كه كلام بلاواسطه هم وجود مبارك پيغمبر داشت كه حالا آن هم بعد اشاره خواهد شد.

پرسش ...

پاسخ: نه اصلاً چون كلام را از يك جهت نمي‌شنود كه مستلزم باشد و متكلم را در نزد روي خود مجسم بكند ـ معاذ الله ـ كلام را از شش جهت مي‌شنود

پرسش ...

پاسخ: خب آخر اگر متكلم كيفيتي داشته باشد كلام او و تكلم او هم كيفيتي دارد ولي وقتي متكلم منزه از كيفيت بود چون «كيّف الكيف بلا كيف»[4] وقتي كه در روايات از ائمه(عليهم السلام) سؤال مي‌كردند كه خدا چگونه است فرمود: چگونه را او آفريد، چگونه بردار نيست «حيت الحيث حتي صار حيثاً»[5] شما سؤال مي‌كنيد از زمان او از مكان او، از كيفيت او، از چگونه بودن او، از حيثيت او همه اينها مخلوق‌اند حالا گوشه‌اي از اين روايات را به خواست خدا از توحيد مرحوم صدوق مي‌خوانيم فرمود: «كيف الكيف بلا كيف» «اين الاين حتي صار اين»[6] «حيث الحيث حتي صار حيثاً» حيثُ را او آفريد پس حيثيت‌بردار نيست.

پرسش ...

پاسخ: حالا گوشه‌اي از اينها را ممكن است با بررسي روايات اين مسئله انسان پي ببرد رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل كردند مفصل است توحيد مرحوم صدوق مستحضريد كه خيلي قبل از نهج البلاغه سيد رضي(رضوان الله تعالي عليه) نوشته شده و مسند هم هست بر خلاف آنچه در نهج البلاغه آمده و تقطيع هم نشده حالا در بعضي از اين روايات آمده است كه ذات اقدس الهي را فقط به الوهيت او بشناسيد اصلاً خدا را نمي‌شود به غير خدايي شناخت باب چهل و يكم توحيد مرحوم صدوق صفحه 285 عنوان باب اين است كه «انه عزوجل لا يعرف الا به» خدا را جزء به خدا نمي‌شود شناخت حديث اول از منصور ابن حازم است منصور ابن حازم مي‌گويد من به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كردم: «اني ناظرت قوماً فقلت لهم ان الله اجل و اكرم من ان يعرف بخلقه بل العباد يعرفون بالله فقال رحمك الله»[7] منصور ابن حازم به امام صادق(سلام الله عليه) عرض كرد: كه من با عده‌اي مناظره كردم به آنها گفتم خداوند اجل از آن است و اكرم از آن است كه به وسيله خلقش شناخته بشود اين آيات آفاقي و اين آيات انفسي يك جنبه تنبهي دارد بعد انسان وقتي كه آشنا شد معلوم مي‌شود كه خدا را با آيات آفاقي نمي‌شود شناخت بلكه آيات آفاقي و آيات انفسي را بايد با خدا شناخت من به اينها گفتم خداوند اجل از آن است كه به وسيله خلق خودش شناخته بشود «بل العباد يعرفون بالله»[8] خلق را بايد به وسيله خالق شناخت من به آنها يك همچنين حرفي در ميان گذاشتم امام صادق(سلام الله عليه) به منصور ابن حازم فرمود: «رحمك الله» حرف او را تصديق كرد كه اين چنين است روايات بعد هم همين مطلب را تأييد مي‌كند روايت سوم اين باب اين است وجود مبارك امام صادق مي‌گويد كه اميرالمومنين(سلام الله عليه) فرمود اين در كافي مرحوم كليني هم هست «اعرفوا الله بالله والرسول برساله و اولي الامر بالمعروف و العدل و الاحسان»[9] خدا را به خدايي بشناسيد اگر كسي معناي الوهيت را شناخت الله را مي‌شناسد رسول را به رسالت بشناسيد اگر كسي معناي رسالت و حقيقت رسالت را شناخت هر جا اين حقيقت را يافت مي‌فهمد او رسول است اولي الامر را با معروف و عدل و احسان بشناسيد كسي كه سنت او و سيرت او معروف است و عدل است و احسان او ولي امر است معروف هم يعني آن چيزي كه عقل و نقل او را به رسميت بشناسند معرفه باشد كارهايي را كه عقل او را به رسميت نمي‌شناسد نقل او را به رسميت نمي‌شناسد آن كارها پيش صاحب شريعت نكره است منكر است شناخته شده نيست كاري كه صاحب شريعت او را به رسميت مي‌شناسد آن كار پيش صاحب شريعت معروف است اينكه مي‌گويند امر به معروف كنيد يعني به چيزي امر كنيد كه عقل يا نقل او را به رسميت مي‌شناسد نهي از منكر كنيد يعني از چيزي كه عقل يا نقل او را به رسميت نمي‌شناسد از آن نهي كنيد پس كسي كه سنت او و سيرت او معروف است چنين كسي ولي امر است خب پس فرمود: «اعرفوا الله بالله»[10] از اينكه ما را امر كردند به «اِعرفوا الله بالله» و از اينكه فرمودند: خدا اجل است كه به غير خود شناخته بشود و از اينكه طايفه ثالثه ادله‌اي است و رواياتي است كه مي‌فرمايد: اصلاً خدا را به غير خدا نمي‌شود شناخت باعث مي‌شود كه ما در معرفتمان و در معرفت شناسي تجديد نظر بكنيم نه اينكه خدا را به غير خدا نشناسيد چون كار خوبي نيست اين سخن از بايد و نبايد نيست سخن از بود و نبود است يعني اصلاً خدا را به غير خدا نمي‌شود شناخت چيزي كه از شناخت به ما نزديك‌تر است، از معروف به ما نزديك‌تر است از عارف به ما نزديك‌تر است از معرفت به ما نزديك‌تر است اصلاً فرض ندارد ما او را به وسيله غير او بشناسيم هر چه فرض بكنيم او به ما نزديك‌تر است از ما به ما نزديك‌تر است ما قبل از اينكه خود را بشناسيم او را مي‌شناسيم منتها حالا غافليم «معروفٌ عند كل جاهل»[11] اصلاً خدا انكار‌پذير نيست محال است كسي خدا را انكار كند منتها نمي‌داند بيچاره كه خدا چيست اگر حقيقت محض است حقيقت محض كه انكار‌پذير نيست خب پس «اعرفوا الله بالله والرسول برساله و اولي الامر بالمعروف و العدل و الاحسان» در همين باب چهل و يكم كه روايت اول و روايت سومش را خوانديم روايت دوم اين باب اين است كه از وجود مبارك امير المومنين(سلام الله عليه) سؤال شده است كه «بم عرفت ربك قال بما عرفني نفسه»[12] آن‌طوري كه خدا خودش را به ما معرفي كرد من خدا را شناختم «قيل و كيف عرفك نفسه» خداوند خود را چگونه به تو معرفي كرد؟ «قال لا تشبه صوره و لايحس بالحواس و لا يقاس بالناس قريبٌ في بُعده بعيدٌ في قربه فوق كل شيء و لا يقال شيءٌ فوقه امام كل شيء ولا يقال له امام داخلٌ في الاشياء لا كشيءٍ داخل في شيءٍ و خارجٌ من الاشياء لا كشيءٍ خارج من شيءٍ سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره و لكل شيءٍ مبتدأ» وقتي به حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كردند خدا خود را چگونه به تو نشان داد معرفي كرد فرمود: چگونه ندارد خدا نظير مماهيات نيست كه به وسيله صورت بشناسيم به وسيله مفهوم نيست كه او را در ذهن ادراك بكنيم جنس و فصل ذهني ندارد ماده و صورت خارجي ندارد چيزي در ذهن ما باشد كه حاكي از خدا باشد كه اين مي‌شود شريك خدا، مثل خدا الآن درخت مثل دارد يكي نزد ما است يكي در باغ است و آنچه نزد ما است ما او را وسيله قرار مي‌دهيم براي شناخت آنچه در خارج است اين مي‌شود صورت او، شبيه او، مثل او، چيزي كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[13] اين را كه نمي‌شود با جنس و فصل شناخت با ماهيت شناخت با صورت ذهني شناخت چيزي كه نامحدود باشد و شما هم عين ارتباط با او هستيد قبل از اينكه خودتان را بشناسيد او را مي‌شناسيد قبل از اينكه فهم را بفهميد او را مي‌فهميد خدا به ما نزديك‌تر است يا فهم خدا براي اينكه فهم يك موجود محدودي است آن يك موجود نامحدودي است «داخلٌ في الاشياء لا بالممازجه»[14] او درون و بيرون و اول و آخر فهم و فهيم هر دو را گرفته و در رفته اين است كه آدم بخواهد زياد بينديشد سر از جاي ديگر درمي‌آورد اين را گفتند در اين زمينه زياد فكر نكنيد ولي بفهميد به اينكه اول چيزي را كه مي‌شناسيد يعني متنبه باشيد متذكر باشيد اول چيزي كه مي‌شناسيد خدا است و اصلاً انكار‌پذير نيست خب.

پرسش ...

پاسخ: البته چون كنه ذاتش محال است و صفات او هم عين ذات او است ما به اندازه خودمان او را مي‌شناسيم چون هر چيزي هر موجودي عين ربط به او است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[15] اين فقير هم همين‌طور است كه در بحثهاي قبل اشاره شد به معناي اين نيست كه ذاتي است كه «ثبت له الفقر» مثل اينكه خدا غني است به اين معنا نيست كه ذاتي است كه «ثبت له الغني» كه وصف زايد بر ذات باشد صفات ممكن هم عين ذات ممكن است صفات واجب هم عين ذات واجب است تفاوت در وجوب و امكان است، در فقر و غناست «و كفي بذلك فرقا» ممكن فقير هست، رابط هست و مانند آن اين چنين نيست كه ممكن ذاتي داشته باشد «ثبت له الفقر» «ثبت له الربط» كه فقر و ربط لازمه ذات ممكن باشد آن‌طوري كه زوجيت لازمه ذات اربعه است چون اگر از سنخ زوجيت اربعه باشد لازمه‌اش اين است كه در مقام ذات راه نداشته باشد چون زوجيت وصفي است لازمه ذات اربعه خود اربعه داخل در مقوله كمّ است و از سنخ كميت است زوجيت كيف مختص به كمّ است داخل در مقوله ديگر است اينها كاملاً از هم جدايند منتها يكي لازمه ديگري است زوجيت كه جنس و فصل اربعه نيست خب پس زوجيت لازمه ذات است و هر لازمي متأخر از ملزوم است براي اينكه تلازم به استلزام مشعر به كثرت است پس لازم حتماً از مقام ذات ملزوم متأخر است اين چنين نيست كه ـ معاذالله ـ فقر براي ممكنات نظير زوجيت اربعه باشد كه لازمه ذات باشد كه اگر لازمه ذات بود پس در مقام ذات نيست اگر در مقام ذات فقر نبود مي‌شود غنا و استقلال اينكه قابل قبول نيست فقر براي ممكن نظير ناطق و حيوان براي انسان‌اند يعني نظير جنس و فصل‌اند منتها سنخ وجودي است نه سنخ ماهوي يعني متن ذات او جزء فقر و ربط چيز ديگر نيست ذات به معني هويت نه ذات به معني ماهيت آن ماهيت دون آن است كه به خدا مرتبط باشد او سايه سايه است يك هاله‌اي كنار سايه پديد مي‌آيد آن هاله است آنكه ضل خداست وجود است هستي است اينكه در هاله آن سايه قرار دارد آن ماهيت است كه او «دون الارتباط» است خب اگر انسان ذاتاً عين ارتباط با خداست و خود را مي‌شناسد ممكن است چيزي را كه عين ربط به خداست بدون خدا شناخته بشود اين شهود هم كه شهود ذاتي است اين ذات هم كه جزء ربط به الله چيز ديگر نيست لذا اول انسان الله را مي‌شناسد بعد ربط را آن هم آن الله چون حقيقت نامتناهي است فيضش داخل در اشياء است «لا بالممازجه» لذا «امام كل شيء دون كل شيء يمين كل شيء يسار كل شيء» اينها همه شرح آن اسما چهارگانه سورهٴ مباركهٴ «حديد» است ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[16] خب اينها چند روايت است كه در باب 41 يعني صفحه 285 به بعد كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق است، روايت چهارم اين باب شخصي از وجود مبارك اميرالمومنين از مسيحيها سؤال كرده كه شما خدا را با چه شناختيد «اخبرني عرفت الله بمحمدٍ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ام عرفت محمدً(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالله»[17] به من بگو شما خدا را به وسيله پيغمبر شناختي پيغمبر آمد معجزه آورد از اين راه شما خدا را شناختيد كسي كه معجزه بياورد خرق عادت و طبيعت بكند معلوم مي‌شود از طرف كسي است كه بر كل عالم مسلط است يا نه پيغمبر را به وسيله خدا شناختي «فقال علي ابن ابيطاب(عليه السلام) ما عرفت الله بمحمدٍ(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ولكن عرفت محمداً(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالله عزوجل» من اول خدا را شناختم بعد پيغمبر را چرا؟ براي اينكه اين «حين خلقه و احدث فيه الحدودٍ من طولٍ و عرض» مخلوق را به وسيله خالق بايد شناخت اين محدود است طول و عرض دارد متناهي است آن نامتناهي است و نامتناهي مشرف است محيط است «فعرفت انه مدبرٌ مصنوع باستدلالٍ و الهامٍ منه و اراد كما الهم الملائكة طاعته و عرفهم نفسه بلا شبهٍ و لا كيف» ما شاگردان ذات اقدس الهيم خداوند همان‌طوري كه ملائكه را با الهام چيز آموخت به ما هم اين معارف را آموخت ما مي‌فهميم كه اول بايد صانع را شناخت بعد مصنوع را اين‌چنين مي‌شناسيم يعني آن نامتناهي را اول مي‌شناسيم بعد اين متناهي را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در همان باب رؤيه كه باب هشتم از ابواب رؤيه است صفحه 107 به بعد اين روايات را نقل مي‌كند از وجود مبارك ابي محمد امام عسكري(سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند كه «اسأله كيف يعبد العبد ربه و هو لا يراه»[18] چگونه بنده خداي خود را عبادت كند در حاليكه او را نمي‌بيند؟ «فوقع(عليه السلام) يا ابا يوسف» در توقيع مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) آمده است «جل سيدي و مولاي و المنعم علي و علي آبائي ان يري» خدا اجل از آن است كه ديده بشود «و سألته هل رأي رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ربه» سؤال كرم كه آيا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خداي خود را ديد؟ فوقع در توقيع ديگر مرقوم فرمودند: «ان الله تبارك و تعالي اري رسوله بقلبه من نور عظمته ما احب» خدا در قلب پيغمبر از نور عظمتش هر اندازه كه خواست افاضه كرده است هر اندازه كه دوست داشت روايت پنجم اين باب مردي از خوارج از وجود مبارك ابي جعفر سؤال كرد(عليه السلام) «‌اي شيء تعبد»؟ شما چه چيزي را مي‌پرستيد؟ «قال الله» خدا را مي‌پرستيم «قال رأيته»؟ خدا را ديدي كه مي‌پرستي؟ «قال لم تره العيون بمشاهدة العيان و لكن رآته القلوب بحقايق الايمان لا يعرف بالقياس و لا يدرك بالحواس ولا يشبه بالناس موصوفٌ بالآيات معروفٍ بالعلامات لا يجور في حكمه ذلك الله لا اله الا هو»[19] فرمود: خدا با چشم ديده نمي‌شود لكن قلوب او را با حقايق ايمان ديد اين را هم به صورت جمع آورد هم به صورت فعل ماضي ياد كرده است خداوند از راه قياس شناخته نمي‌شود يعني ما مفهومي داشته باشيم بگوييم اين مفهوم خداست ـ معاذالله ـ اينكه نيست و از راه حواس هم درك نمي‌شود شبيه به مردم هم نيست به آيات موصوف است به نشانه‌ها شناخته مي‌شود منتها در حقيقت شناختن اول ذي‌العلامه را مي‌شناسيم بعد علامت را به وسيله او مي‌شناسيم ما اين براهيني كه اول اقامه مي‌كنند به اين صورت است كه مثلاً مي‌گويند هر معلولي علت دارد و هر مسببي سبب دارد آن سبب اگر واجب بود كه ثبت المطلوب و اگر واجب نبود براي او يك سبب ديگري است و علت ديگري است اين سلسله را ادامه مي‌دهند بعد تا به سرسلسله برسند كه «ذلك هو الله» اين راه ابتدايي است آن‌گاه انسان خيال مي‌كند به اينكه به وسيله آيات آفاقي آيات انفسي اين ادله خدا را شناخت اين گمان ابتدايي كسي است كه در معرفت خدا زحمت بكشد بعد وقتي درباره اوصاف ذات اقدس الهي بحث مي‌كند كه آيا او واحد است يا نه، ثابت مي‌كند كه واحد است لا شريك له در ساير اوصافش كه جستجو مي‌كند مي‌بيند كه او نامتناهي است وقتي كه فهميد نامتناهي است دوباره برمي‌گردد در سير خودش مي‌گويد عجب ما اول او را ديده بوديم او را شناختيم خيال مي‌كرديم ديگري ما را دارد هدايت مي‌كند چون اگر غير متناهي است كه حد ندارد كه در سرسلسله نيست كه در وسط سلسله نباشد آخر سلسله نباشد سلسله فيض اوست آن هم فيضش داخل در آحاد سلسله است «بلاممازجه» خارج از سلسله است «بلا بينونه و مباينه» پس ما با كسي مأنوس بوديم كه او را نمي‌شناختيم بعد اگر از نظر معرفت نفس باشد «من عرف نفسه فقد عرفه ربه» اين اوايل انسان خيال مي‌كند كه ما به وسيله معرفت نفس خدا را شناختيم بعد وقتي در اوصاف خدا فكر مي‌كند كه او واحد است شريك ندارد نامتناهي است حدي ندارد مي‌گويد خب اگر او حدي ندارد غيرمتناهي است نمي‌شود گفت به اينكه من خدا را شناختم اگر مني باشد و خدايي، مني هست در قبال خدا پس او متناهي است اين هم متناهي منتها او بزرگ‌تر بعد وقتي مي‌بيند كه نه اين همه شئون را پر كرده و در رفته خودش اين وسط گم است اينكه گفتند در آن باره زياد نينديشيد بابي مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همين اين كتاب شريف توحيد نقل كرده است كه فرمود: اصلاً در اين زمينه زياد فكر نكنيد به حضرت عرض كردند آنهايي كه مثلاً صاحب نظرند فرمود: نه حكيم و غير حكيم راه ندارد اصلاً آنجا جا براي آنها نيست خيليها رفتند آنجا بينديشند بالأخره سر از جاي ديگر درآوردند شما مي‌بينيد تا كمي انسان مي‌رود وارد بشود مي‌بينيد خودش را گم مي‌كند مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) بابي دارد در همان آن كتاب شريف توحيد به عنوان باب النهي عن الكلام و ال ... في الله سبحانه و تعالي فرمود درباره خدا فكر نكنيد روايت چهارم اين باب اين است كه «خرج رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) علي اصحابه فقال ما جمعكم» اين مجلس چه خبر است در اينجا چه مي‌كنيد «قال اجتمعنا نذكر ربنا و نتفكر في عظمته فقال لن تدرك التفكر في عظمته» در حديث هفتم آمده است كه ابي جعفر(عليه السلام) هم فرمود: «تكلم في مادون العرش و لا تكلم في مافوق العرش فان قوماً تكلموا في عزوجل فتابوا حتي كان الرجل ينادي من بين يديه فيجيب من خلفه و ينادي من خلفه و يجيبٌ من بين يديه» اينها گرفتار تحير و تيه و سرگرداني شدند كسي از جلو اينها را صدا مي‌زد اينها برمي‌گشتند عقب جواب مي‌دادند كسي از پشت سر صدا مي‌زد اينها برمي‌گشتند از جلو جواب مي‌دادند مي‌بينيد يك كمي آدم بخواهد وارد بشود مثل اينكه خدا يك اقيانوسي باشد مثلاً بگوييم اقيانوس نامحدود خب اگر اقيانوس نامحدود است ديگر كرانه و كنار ندارد ساحلي ندارد تا كسي در ساحل باشد و درباره اقيانوس بينديشد اگر كمي جلوتر رفت مي‌بيند اقيانوس او را فراگرفته است اگر نامتناهي است درون فهم است درون فهمنده هم است نه با فهم ممزوج است نه مزيج فهمنده است فهم و فهمنده هر دو را گرفته و در رفته اين وسطها بيكار افتاده اين است كه به تيه مي‌انجامد لذا هر كسي فقط مي‌تواند به مقدار هستي خود درك بكند بعد بقيه را مي‌گويد «ما عرفناك حق معرفتك»[20] درباره اشياء ديگر ممكن است بگويد من معرفت دارم ولي درباره ذات اقدس الهي معرفت الا و لابد با اعتراف همراه است يعني ما «عرفناك حق معرفتك» اين اعتراف به عجز و قصور با معرفت همراه است آنها كه اصلاً رشته‌شان همين است آنها بيانشان اين است كه «و اما الذات فهارت الانبياء والاولياء فيها» آنها حرفشان اين است مي‌گويند انبيا در اينجا سرگردانند چه رسد به ديگري، مقام ذات مقامي نيست كه كسي بتواند به آن حرم امن راه پيدا كند «و اما الذات فهارت الانبياء والاولياء(عليهم السلام) فيه» خب بنابراين اين نهي از تكلم اختصاصي به گروه خاص ندارد كه تا كسي بگويد حالا ما چند سال درس خوانديم روايت 26 ‌آن باب نهي از تكلم صفحه 459 اين است «قرأت في كتاب علي بن بلال انه سأل الرجل يعني ابا الحسن(عليه السلام) انه روي عن ابائك(عليهم السلام) انهم نهوا عن الكلام في الدين فتأول مواليك المتكلمون بانه انما نهي من لا يحسن ان يتكلم فيه فاما من يحسن ان يتكلم فيه فلم ينهه فهل ذلك كما تاولوا او لا فكتب(عليه السلام) المحسن و غير المحسن لا يتكلم فيه فان اثمه اكثر من نفعه»[21] فرمود: چه آنها كه درس خوانده و بلدند چه آنها كه درس خوانده و نابلدند هر دو ممنوع‌اند براي اينكه آنجا درس خواندن مثل درس نخواندن است راه برنمي‌دارد خب.

‌پرسش ...

پاسخ: در آنجا اگر راه بدهند بله در ذات در كنه ذات بله منتها معصوم‌اند مي‌دانند وظيفه‌شان چيست و يك گوشه‌اش را موساي كليم رفت به اين صورت ﴿وَ خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[22] شد يك گوشه‌اش تازه به جبل آن مقام ذات براي عرش هم قابل تحمل نيست براي كرسي هم قابل تحمل نيست چون عرش و كرسي بالأخره مخلوق اويند براي هيچ فلك و ملكي قابل تحمل نيست اينكه كوه بود مقام ذات مقامي نيست كه كسي او را تحمل كند خب و بزرگان چه زحمت كشيدند اين «داخلٌ في الاشياء» را معنا كردند گفتند به اينكه اين به ظهور حق برمي‌گردد نه به ذات حق خب پس بنابراين روايت پنجم اين باب رؤيت كه باب هشتم بود و اصلش از علي ابن مَعبد بود اين خوانده شد آن هم كه در روايت ششم اين باب هشت از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) است كه «جاء حبرٌ الي امير المومنين(عليه السلام) فقال يا اميرالمومنين هل رأيت ربك حين عبدته فقال ويلك ما كنت اعبد ربا لم اره قال فكيف رأيته قال ويلك لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار ولكن رأته القلوب بحقايق الايمان»[23] عمده روايتي است كه مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه) در باب يازدهم صفحه143 اين را نقل كرد در صفحات ديگر اين توحيد هم نقل كرد كه اين روايت را سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائي(رضوان الله عليه) در بحث روايي همين ذيل آيه ﴿أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾[24] بحث مبسوطي دارند تا حدودي اين روايت را شرح كردند بعد فرمودند به اينكه بحث روايي اين فصل ما را بي نياز كرده است از بحث فلسفي براي اينكه اين بحث‌هاي فلسفي از روايات گرفته شده خب اين فلسفه را ارسطو هم داشت افلاطون هم داشت ديگران هم داشتند اين حرفها نبود در يونان خب اينها را وقتي كه خود ائمه(عليهم السلام) درباره ذات اقدس الهي سخن مي‌گويند، مي‌گويند اين قياس‌بردار نيست مفهوم‌بردار نيست ماهيت‌بردار نيست و آن روايت اين است عبد الاعلي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند فرمود «اسم الله غير الله و كل شيء وقع عليه اسم شيء فهو مخلوق ما خلا الله فاما ما عبرت الألسن عنه او عملت الايدي فيه فهو مخلوقٌ والله غاية من غاياة و المغيا غير الغايه و الغايه موصوفةٌ»[25] تا به اينجا مي‌رسد مي‌فرمايد به اينكه «ولم يتناه الي غايةٍ الا كانت غيره لا يزل من فهم هذا الحكم ابداً وهو التوحيد الخالص» اگر كسي اين معنا را بفهمد ابدا ذليل نخواهد بود چون به غير خدا پناه نخواهد برد و اين توحيد خالص است «فاعتقدوه و صدّقوه و تفهموه باذن الله عزوجل» بعد فرمود: «و من زعم انه يعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرك» اگر كسي خيال بكند با دليل دارد خدا را مي‌شناسد مثلاً خودش مستدل است دليل اقامه ‌كند خدا ماوراي مستدل و دليل است از راه دليل خدايي كه جداي از مستدل و دليل است مي‌شناسد.

پرسش ...

پاسخ: «و من زعم انه يعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرك» در هر مرتبه‌اي كه انسان خدا را مي‌شناسد براي نجات از شرك خفي همين را ضميمه كند كه «ما عرفناك حق معرفتك»[26] اعتراف را وقتي به معرفت ضميمه بكند به مقداري كه وظيفه اوست امتثال كرده است چرا خدا را با حجاب و صورت و مثال نمي‌شود شناخت كلام خدا را با حجاب و صورت و مثال مي‌شود شنيد ولي خدا را با اينها نمي‌شود شناخت «لان الحجاب و المثال والصورة غيره» غير خداست اين يك، خدا هم كه شريك ندارد اين دو، پس اينها شريك خدا مثيل خدا و شبيه خدا نيستند كه از شبيه به شبيه پي ببريد اين سه، و نتيجه، اينها كه خدا نيستند يك، خدا هم كه بيش از يكي نيست اينها غير او هستند و او هم كه شريك ندارد مثيل ندارد ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[27] پس اينكه نزد ذهن شماست نزد مخلوق شما است اين نه خداست نه شبيه خدا پس چه نزد ذهن شماست با چه مي‌خواهيد خدا را بشناسيد اينكه دليلي كه در ذهن اقامه كرديم چهار مفهوم بيش نيست يك اصغر است و يك اوسط است و يك اكبر بعد داريم نتيجه مي‌گيريم اينها مفاهيمي است مخلوق‌اند ممكن الوجودند اينها كه واجب الوجود نيستند اينها كه خدا نيستند خب مثل خدا هم كه نيستند اگر مثل او نيستند چگونه از او حكايت مي‌كنند فرمود: «ومن زعم انه يعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرك لان الحجاب والمثال والصورة غيره» اين يك، اين يك مقدمه خدا هم كه مثل ندارد و شريك ندارد دو، پس اين غير مثل او نيست شريك او نيست خب پس مي‌شود بيگانه آن وقت از بيگانه چگونه مي‌شود خدا را شناخت.

پرسش ...

پاسخ: چرا، چاره اساسي دارد اكتناه هم كه وظيفه ما نيست.

پرسش ...

پاسخ: نه ما به خود ذات به اندازه هستي او وابسته‌ايم ما اگر خود را نبينيم او را مي‌بينيم.

پرسش ...

پاسخ: آن مفاهيمش غير الله هستند ما اگر خود را نبينيم او را مي‌بينيم همين «يك نكته‌ات بگويم خود را مبين كه رستي» چطور انسان در حال غرق شدن ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[28] ما هر مشكلي كه برايمان پيش بيايد يا به علممان يا به قدرتمان يا به دستگاهمان يا به باندمان يا به حزبمان يا به ايل و قبيله‌مان بالأخره چشم دوختيم اين كسي كه دارد غرق مي‌شود چگونه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ نه اينكه روي لغلغه لسان بگويد «يا الله» ذات اقدس الهي صحه گذاشته كه اينها با اخلاص مي‌گويند «يا الله» چرا؟ چون مي‌فهمند هيچ كاري غير خدا ساخته نيست آنكه مي‌تواند درياي قهار را مهار كند دريا آفرين است خب اين هميشه است اگر آن حال براي آدم پيش بيايد چه اينكه ما موظفيم آنها را داشته باشيم يقيناً هميشه مي‌گوييم «الله» چون او به ما از ما، اينكه اختصاص به محتضر ندارد كه ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[29] اين اختصاصي به احتضار ندارد كه اگر او ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[30] از ما به ما نزديك‌تر است خب ما دنبال چه مي‌گرديم چرا مي‌گويند دعاي مظلومي كه هيچ پناهگاهي جز خدا ندارد مستجاب است «اياك و ظُلمَ من لا يجد عليك ناصراً الا الله»[31] همه ائمه(عليهم السلام) سعي مي‌كردند كه آخرين وصيتشان بالأخره اين باشد جريان سيد الشهداء(سلام الله عليه) آخرين جمله‌اي كه به امام سجاد(سلام الله عليه) گفت اين بود وجود مبارك امام سجاد آخرين جمله‌اي كه به امام باقر(عليهم السلام) فرمود اين بود و همچنين ديگران فرمودند آن كسي كه هيچ پناهگاهي جزء خدا ندارد به او ستم نكن ظلم همه جا بد است براي اينكه آن مظلومي كه نه قبيله دارد نه پسر دارد نه بستگان دارد نه قدرت دارد چيزي ندارد وقتي آه مي‌كشد فقط خدا را مي‌خواهد اين دعا يقيناً مستجاب مي‌شود چون دعاي خالصانه است ديگر اما ماها دعاهايمان توسلاتمان چه در دعاي كميل چه در توسل شبهاي چهارشنبه همه‌اش خدا و ديگري است خدا هست اما وسيله هم مي‌خواهد خدا هست ولي وسيله هم مي‌خواهد اين ولي و اما پسوند و پيشوند همه كارهاي ما است چه وقت ما گفتيم خدا هست و ولي را كنارش نگفتيم خدا هست اما اگر آن حال برسد بگوييم خدا و لاغير همه وسايل را فراهم مي‌كند نه اينكه آدم بگويد خدا و لاغير در بدون خانه بنشيند نه چون او گفت من با تو هستم بيا با هم برويم ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[32] چرا زيد و عمر را مي‌طلبي؟ مگر وسيله نمي‌خواهي اين هم وسيله اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾[33] همه هم بدست خداست همه وسايل به دست اوست بگو ﴿بسم الله﴾ و برو ديگر خود تو وسيله‌اي و جندي اگر جزء جنود او هستي خب او تو را راه‌اندازي مي‌كند ديگر خب.

پرسش ...

پاسخ: كنهش را ابدا كسي درك نكند ولي انسان در هر مرتبه‌اي باشد معرفتش با اعتراف همراه است بعد فرمود «و انما هو واحدٌ موحد فكيف يوحد من زعم انه عرفه بغيره»[34] ما الآن هر چه را مي‌خواهي بشناسيم بعد به صورت ذهنيه او نزد ما است و اين صورت ذهنيه نزد ما شبيه آن است كه در خارج است لذا از احدهما به ديگري پي مي‌بريم اما اگر موجودي «لا مثل له» بود او شبيه ندارد «انما عرف الله من عرفه بالله فمن لم يعرفه به فليس يعرفه و انما يعرف غيره» ظاهراً از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند چرا دعاهايمان مستجاب نيست فرمود: «لانكم تدعون من لا تعرفونه»[35] اين را حضرت به اصحاب خودش و اصحاب دعا فرمود آنها عرض كردند چرا دعاهاي ما مستجاب نيست فرمود: شما كسي را مي‌خوانيد كه نمي‌شناسيدش خب اين را به همين اصحاب دعا فرمود ديگر «لانكم تدعون من لا تعرفون» «والله خالق شيء لا من شيء يسمي باسمائه فهو غير اسمائه و الاسماء غيره و الموصوف غير الواصف فمن زعم انه يومن بما لا يعرف فهو ضالٌ عن المعرفه»[36] بعد از اين بالاتر فرمود «لا يدرك مخلوقٌ شيئاً الا بالله» شما اگر خودت را بخواهي بشناسي، كارت را بخواهي بشناسي، وصف و شأنت را بشناسي چيز ديگري را بخواهيد بشناسيد اول بايد خدا را بشناسيد نه تنها خدا را با چيز ديگر نمي‌شود شناخت چيز ديگر را هم نمي‌شود به غير خدا شناخت براي اينكه او نامحدود است اگر نامحدود «داخل في الاشيا»ست «لا بالممازجه» همين كه وارد اشياء مي‌خواهيد بشويد «هو الاول» ظاهر شيء را مي‌خواهي ببيني «هو الظاهر» درون شيء را بخواهي ببيني «هو الباطن» مي‌خواهي دَر بِروي از شي «هو الآخر» اين «هو الاول و الآخر و الظاهر»[37] كه محدود نيست تازه همه اينها آن ظهور اوست نه ذات او چون همه اينها اسماء اوست خب «لا يدرك مخلوقاً شيئاً الا بالله و لاتدرك معرفة الله الا بالله و الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه اذا اراد شيئاً كان كما اراد بامره من غير نطق لا ملجأ لعباده مما قضي ولا حجة لهم فيما ارتضي» حالا بقيه روايت را ممكن است در فرصت بعد بخوانيم.

«والحمد لله رب العالمين»

 

 


[1] شوری/سوره42، آیه51.
[2] بقره/سوره2، آیه253.
[3] نمل/سوره27، آیه6.
[4] ـ كافي، ج1، ص78.
[5] ـ كافي، ج1، ص104.
[6] ـ بحار الانوار، ج4، ص298.
[7] ـ كافي، ج1، ص86.
[8] ـ كافي، ج1، ص86.
[9] ـ كافي، ج1، ص85.
[10] ـ كافي، ج1، ص85.
[11] ـ كافي، ج1، ص91.
[12] ـ كافي، ج1، ص86.
[13] شوری/سوره42، آیه11.
[14] ـ ر . ك: نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1؛ كافي، ج1، ص86.
[15] فاطر/سوره35، آیه15.
[16] حدید/سوره57، آیه3.
[17] ـ بحار الانوار، ج3، ص272.
[18] ـ توحيد شيخ صدوق، ص108.
[19] ـ توحيد شيخ صدوق، ص108.
[20] ـ بحار الانوار، ج66، ص292.
[21] ـ توحيد شيخ صدوق، ص459.
[22] اعراف/سوره7، آیه143.
[23] ـ توحيد شيخ صدوق، ص109.
[24] اعراف/سوره7، آیه143.
[25] ـ توحيد شيخ صدوق، ص142.
[26] ـ بحار الانوار، ج66، ص292.
[27] شوری/سوره42، آیه11.
[28] یونس/سوره10، آیه22.
[29] واقعه/سوره56، آیه85.
[30] انفال/سوره8، آیه24.
[31] ـ كافي، ج2، ص231.
[32] حدید/سوره57، آیه4.
[33] فتح/سوره48، آیه4.
[34] ـ توحيد شيخ صدوق، ص142.
[35] ـ مستدرك الوسايل، ج5، ص191.
[36] ـ بحار الانوار، ج4، ص161.
[37] ـ كافي، ج1، ص137.