77/12/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 143
﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسي لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾
فرق تجلي و انجلا گفتند اين است كه در تجلي تدريج مأخوذ است در انجلا ممكن است دفعي باشد اگر تجلي قابل تحمل نبود انجلا به طريق اولي قابل تحمل نيست يعني اگر نور معنوي ذات اقدس الهي به تدريج ظاهر شد براي كوه و براي موساي كليم قابل تحمل نبود اگر دفعتاً ظاهر ميشد به طريق اولي قابل تحمل نبود اين مطلب اول دوم اينكه در بعضي از روايات آمده است كه اين تجلي به اندازه بند انگشت كوچك بود اين يك تشبيه معقول و محسوس است يعني كنايه از كوچكترين و كوتاهترين درجه تجلي است كمترين تجلي اين اثر را گذاشت چه رسد به اينكه اگر تجلي بالغ بود و از اين مرحله بيشتر بود مطلب سوم آن است كه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) كه گفت: ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني «اول المومنين بانك لا تراه» اول كسي ايمان ميآورد به اينكه تو قابل ديدن نيستي ولو با چشم باطن با كنه ذات و مانند آن با چشم باطن قابل ديدن نيستي منم وگرنه اصل ايمان را خب وجود مبارك موساي كليم قبلاً داشت چه اينكه مومنين به او هم قبلاً داشتند و قبل از موساي كليم هم انبيايي بودند امتهاي متدين و الهي بودند كه همه به خدا ايمان داشتند پس يك ايمان خاص است و آن ايمان به اينكه «و انك لا تراه» مطلب چهارم آن است كه اينكه گفته ميشود ذات ممكنات همان بي ذاتي است ذات به دو معنا است يكي معناي جامع است كه شيئيت هر شيء را ميگويند ذات او و يكي معناي خاص ذات است كه آن براي جواهر است و اعراض و امثال و ذلك گفتند شيء يا داراي نفسيت است كه «في نفسه» است و به اصطلاح «لنفسه» مثل جوهر كه براي خودش موجود است نه براي چيز ديگر يا نه في نفسه است ولي «لنفسه» نيست به اصطلاح وجودش رابطي است و عرض است و قائم بذات نيست ولي به وصفي متكي است مثل رنگ، بو، حرارت، برودت و مانند آن، كه به اصطلاح پيشينيان اينها اعراض بودند و به جواهر متكياند قسم سوم موجودي است كه نه داراي نفسيت است مثل جوهر كه «في نفسه» و «لنفسه» باشد به اصطلاح نه مثل عرض است كه «في نفسه و لغيره» باشد بلكه شيئيت او به اين است كه به غير وابسته باشد به اين معنا هم گفته شده است به اينكه حرف ذات او بي ذاتي است يا ممكنات كه وجودشان عين ربط است ذاتشان بي ذاتي است يعني ذات به معناي جامع كه شيئيت هر شيء را شامل ميشود در اين است كه اينها نفسيت نداشته باشند وگرنه آن ذات به معناي عام هم اثبات بشود هم نفي بشود البته اين تناقض است.
پرسش...
پاسخ: بله يعني بعد از اين الآن فهميدم ديگر.
پرسش...
پاسخ: البته براي هر كسي به اندازه هستي خود و رسالت خود سخن ميگويد نه بالاتر يعني براي كساني كه در حد مناند و پايينتر مشهود نميشود چون بيش از اين را كه مشاهده نكرد اگر تجلي بود همين تجلي را ذات اقدس الهي براي سماواتيان براي فرشتگان براي حاملان عرش ميكرد شايد آنها تحمل ميكردند اگر اين تجلي كه براي كوه شد براي عرش ميشد براي حاملان عرش بود شايد تحمل ميكردند هر دليلي به اندازه خود مدعا را ثابت ميكند هر آزموني به اندازه خود نتيجه ميدهد آنچه را كه تجلي شده است آن محدوده تجلي براي كوه قابل تحمل نبود و هم چنين براي موساي كليم (سلام الله عليه) قابل تحمل نبود اما حالا موجودي برتر و قويتر از اينها ميتواند تحمل بكند يا نه آنها را كه نيازمودند كه خب.
مطلب بعدي آن است كه عتابي كه در ﴿تُبْتُ﴾ هست كه گفته شد اين خطاب عتابآلوده است اين نه آن عتابي كه جناب فخر رازي پنداشتند و خيلي از اهل سنت آنچه از عبارت امام رازي آن روز نقل شد با آنچه المنار نقل ميكند فرق ميكند خود امام رازي به صراحه گفت به اينكه اين نشانه آن است كه اين سؤال بدون اذن بود لذا عتاب شده است آنكه در المنار آمده است اين است كه غالب مفسرين بر ايناند كه اين سؤال بدون اذن بود لذا عتاب آمد غالب مفسرين يعني غالب مفسرين اهل سنت خب نه آن سخن تام است چه غالب چه غير غالب تام نيست چون اينها كه به مقام شامخ اولي العزمي رسيدند بدون اذن سؤال نميكنند اصلاً منتها اين اذن براي آن است كه حتماً اذن گرفتند منتها خيلي از اين اذنها براي آن است كه صحنه براي ديگران روشن بشود خيليها تشنه شهود ذات اقدس الهي هستند چون همه بالأخره گمشدهاي دارند وقتي آن روايتي كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در كافي نقل كرد آن روايت را خوانديم كه وجود مبارك معصوم (سلام الله عليه) فرمود: «عارفٌ بالمجهول معروفٌ عند كل جاهل»[1] هر انساني ولو لائيك و غير موحد او خداشناس است منتها نميداند كه خدا چيست معروفٌ عند كل جاهل ممكن نيست كسي در جهان خدا را نشناسد و خدا را منكر باشد منتها آن كسي كه انكار ميكند خدا نيست آنچه را كه او نميشناسد خدا نيست و آنچه انبياء آوردند علم به علم است بايد عالم بشود و نشده است خب اگر او «معروفٌ عند كل جاهل» كه اين روايت وقتي هم خوانده شد ظاهراً مرحوم كليني نقل كرد مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) هم در توحيدشان نقل ميكند «معروفٌ عند كل جاهل»[2] منتها آنچه را كه در حالتهاي خطر پديد ميآيد يك علم جديد نيست بلكه غبار روبي ميشود پرده كنار ميرود آنگاه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[3] ميشود وگرنه اين طور نيست كه آنها در آن وقت خدا را بشناسند در آن وقت اين پرده كنار ميرود و ميشناسند.
پرسش...
پاسخ: به خدا پناه ببريد از هر چه كه وسوسه غير خدايي است اين معوذتين را انسان زياد بخواند اثر دارد خب گاهي عتاب با دلال آميخته است گاهي بدون دلال است اينكه در دعاي افتتاح و مانند آن آمده است كه «مدلاً عليك مدلاً عليك» يعني با زبان دلال و با زبان دوستي و با زبان خودماني گاهي انسان با خداي خود سخن ميگويد يعني تو به ما اجازه دادي كه «مدلاً عليك» با تو با دلال با زبان خودماني با زبان گله با زبان ناز حرف بزنيم وگرنه اگر آن اجازه نبود كه انسان نميتوانست بگويد كه خب حالا اگر تو من را موأخذه كردي خب من هم تو را موأخذه ميكنم تو اگر من را به جهنم ببري كه چرا گناه كردي من هم اعتراض ميكنم كه تو چرا نبخشيدي خب ميبينيد اين جز دلال «اخذتني بجرمي أخذتك بعفوك»[4] خب اين را اگر خدا اجازه ندهد به زبان ائمه (عليهم السلام) كسي حق ندارد اين طور با خدا سخن بگويد كه اصلاً منطقي نيست مگر عفو بر خدا واجب است اما به ما گفتند كه با اين زبان ناز هم كه شد با او مناجات كنيد اگر نبود اهل بيت (عليهم السلام) اينها نبودند كه كسي اجازه نداشت اين طور دعا كند كه يا در طليعه دعاي ابوحمزه ثمالي كه انسان خب بالأخره گله ميكند ناله ميكند اعتراضآميز بگويد خب بالأخره خدايا تو گفتي آدم خوب باش من خوبي را كجا پيدا كنم نه من خوبي دارم نه ديگري آخر اين چه تكليفي است كه تو ميكني پس بده من داشته باشم ميبينيد اين لحن، لحن دلال است فقط كسي اين طور دعا ميكند كه رفته باشد خانهزاد باشد «من اين لي الخير يارب، ولايوجد الا من عندك، و من اين لي النجاة ولا تستطاع الا بك، لاالذي احسن استغني عن عونك و رحمتك و لاالذي اساء واجترأ عليك، و لم يرضك خرج عن قدرتك»[5] آخر تو ميگويي من آدم خوبي باشم از كجا بايد خوب باشم پس من را خوب كن بينيد اين حرف براي آدم خانه زاد است وگرنه برهاني نيست كه خب عقل دادم فطرت دادم آدم خوب باش ديگر اينكه به ما اجازه دادند بگوييم «من اين لي الخير يارب، ولا يوجد الا من عندك، و من اين لي النجاة ولا تستطاع الا بك، لاالذي احسن استغني عن عونك و رحمتك و لا الذي اساء واجترأ عليك، و لم يرضك خرج عن قدرتك» اين براي كسي است كه خانه زاد باشد اين براي كسي است كه «لا اله الا الله حصني من دخل حصني»[6] آدمي كه در حصن توحيد شد خانه زاد است او شيرين زباني ميكند وگرنه هر كسي كه اين جرأت را ندارد كه بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما بر خلاف دل نيست بر خلاف عشق نيست بر خلاف ناز نيست اين ناز را هم به ما اجازه دادند آن حرفها بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است كه انسان به خدا بگويد خب تو اگر من را موأخذه بكني و عذاب بكني من هم انتقاد ميكنم كه چرا تو نبخشيدي آخر مگر بخشش براي خدا واجب است؟ او ده بار بخشيد صدبار بخشيد دويستبار بخشيد فرمود: او ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾[7] او دهها بار بخشيد حالا ديد كه پرده دري كردي پس بنابراين كسي بخواهد در برابر ذات اقدس الهي اعتراض كند بر خلاف عقل است بر خلاف نقل است اما به شيرين زباني جايز است ناز جايز است دلال جايز است «مدلاً عليك»[8] يعني تو اجازه دادي من خودم را لوس كنم پيش تو همين، حرفي ميزنم بر خلاف عقل، حرفي ميزنم بر خلاف نقل چون من محكومم اما ناز ميكنم تو اجازه دادي اين است، وگرنه انسان دهها بار گناه كرد و خدا حفظ كرد آبروي او را و «يعفوا عن الكثير» اين دعاي «يا من يقبل اليسير و يعفو عن الكثير»[9] خب اين متخذ از آن آيه سورهٴ مباركهٴ «شوري» است ديگر﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾.
پرسش...
پاسخ: در همان يكبار هم كه دارد گوشمالي ميدهد به انسان اجازه ناز داد بگويد به اينكه «اخذتني بجرمك اخذتك بعفوك»[10] ميبينيد اين طور حرف زدن است ديگر بنابراين گاهي سؤال كردن جواب دادن براي آن است كه خيليها بفهمند اين سوالها و جوابهايي كه بين موساي كليم است و ذات اقدس الهي يا انبياي اولوالعزم ديگر است و ذات اقدس الهي غالباً براي تعليم ديگران است.
پرسش...
پاسخ: قصور نه حساب تننازي است مثل اينكه از آن طرف عتاب ميكند چرا اين كار را كردي از اين طرف هم انسان اعتراض ميكند كه خب تو چرا نبخشيدي در آن حالت دلال عبد هم اعتراض ميكند به مولا كه خب حالا تو چرا نبخشيدي ميبينيد اينها را نميگويند عتاب اينها را ميگويند ناز اينها را ميگويند دلال اينها را ميگويند خودماني حرف زدن اين طوري خب.
پرسش...
پاسخ: چرا چون آخر اينها را ذات اقدس الهي معصوم حساب كرد اينها كه بالاترند از ملائكه، ملائكه را ذات اقدس الهي در سوره «انبياء» كه قبلاً بحثش گذشت ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[11] همين معنايي كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» براي ملائكه آمده است همين معنا را ما در زيارت جامعه براي اهل بيت ميخوانيم ميگوييم شما اصلاً بدون اجازه خدا كاري نميكنيد خب انبياي اولوالعزم هم همين طورند ديگر اگر انبياي اولوالعزم بالاتر از ملائكهاند براي اينكه ملائكه بالأخره اسماي حسنا را از انسان كامل فرا گرفت از خليفةالله فرا گرفت اينها معلم ملائكهاند اگر ملائكه كسانياند كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ خب معلمين ملائكه به طريق اولي اين طورند معلوم ميشود گاهي ذات اقدس الهي با انبياي اولوالعزم اين مسائل را در ميان ميگذارد تا ديگران متوجه بشوند چون خيليها شايد خواهان لقاء الله باشند چه اينكه در جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) هم كه آن سوالات مطرح است آن هم شاهد داخلي در آيات سورهٴ «هود» داشت شاهد داخلي دارد كه زمينه زمينهاي بود كه سؤال برانگيز بود وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) كه نماينده امت است اين سؤال را كرده و جواب را خداوند به طور علن بازگو كرده است و همه روشن شدند حالا به آن قسمت هم ميرسيم.
پرسش...
پاسخ: براي قوم خود؟
پرسش...
پاسخ: خب حالا آن سرش اين است كه براي آنها هم روشن بشود كه كار شما طوري است كه از دست دعا هم گذشت دعاي انبيا هم گذشت آنها همه ميخواهند كه شما نجات پيدا كنيد ولي به سوء اختيار تو نشد آنها اگر ميگفتند پيامبر دعا ميكرد مشكل ما حل ميشد اين سوالشان بي جواب ميماند ولي الآن وقتي كه دعا نقل شده است و پاسخ منفي شنيدند معلوم ميشود كه حجت آنها هم منقطع است پس تمام اينها اين عتابها نشانه قصور است نه تقصير در جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) هم حالا بعد ميخوانيم آن آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «هود» را هم بعداً ميخوانيم مطلب بعدي آن است كه گرچه ذات اقدس الهي در سورهٴ «فاطر» و مانند آن انسانها را فقير ميداند ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللّه﴾[12] اما اين چنين نيست كه اينجا مشتق در قبال مبدأ باشد مشتق و مبدأ هر دو يكي است چه اينكه درباره خود ذات اقدس الهي كه فرمود: خداوند غني عنالعالمين است آنجا هم مشتق و مبدأ يكي است وقتي در سورهٴ «ابراهيم» يا ساير سور خدا را به عنوان غني ميخوانيم معنايش اين است كه خدا غني است يعني ذاتي است كه داراي صفت غناست يا «عين الغنا» است غني همان غناي لا بشرط است لذا قابل حمل است نه اينكه ذاتي هست كه غنا بر او ثابت است كه ـ معاذالله ـ اين وصف بشود خارج از ذات اگر صفت خارج از ذات باشد همان طوري كه اشعري ميپندارد پس در مقام ذات اين وصف نيست خدا را ميگويند عليم، خدا را ميگويند قدير نه يعني ذاتي است كه داراي علم است چون وصفش عين علم است «علمٌ كله» آن طوري كه هشام از وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است «نورٌ لا ظلمة فيه حياةٌ لا موت فيه و علمٌ لا جهل فيه»[13] خب اگر او عين علم است پس گفته شدن عليم اين عليم همان علم لا بشرط است نه اينكه ذاتي است «ثبت له العلم» پس اسماي حسناي الهي به معناي ذات در قبال صفت نيست كه صفت زايد بر ذات باشد در جريان ممكنات هم همين طور است اگر گفته شد ممكن فقير است معنايش اين نيست كه ذاتي است كه «ثبت له الفقر» كه فقر براي ممكنات نظير زوجيت اربعه نيست كه لازمه ذات باشد چون اگر لازمه ذات باشد اين محذور در پيش است كه هر لازمي از مرتبه ملزوم متأخر است و هر ملزومي رتبتاً از لازم جلو است اگر فقر براي انسان نظير زوجيت اربعه باشد لازمه ذات باشد پس در متن ذات فقر نيست اگر در متن ذات فقر نبود آن ميشود مستقل و اين محذور قابل تحمل نيست پس او عينالفقر است فقر براي انسان نظير ناطقيت براي انسان است نه نظير زوجيت براي اربعه البته از ناطقيت براي انسان قويتر است چون آن سنخ ماهيت است اين سنخ وجود اينچنين نيست كه فقر براي انسان نظير زوجيت اربعه باشد كه لازمه ذات باشد يك رتبه از ذات دنبالتر باشد نه در گوهر ذات جزء ربط چيز ديگري نيست خب پس مشتق و مبدأ چه در واجب تعالي كه اسماي حسناي او مثل عليم، قدير، غني و مانند آن است ذات عين مبدأ است درباره ممكنات هم همين طور.
مطلب بعدي آن است كه آنچه را كه وجود مبارك موساي كليم مشاهده كرد تجلي ذات بود نه خود ذات اين يك، بعد فهميد به اينكه تجلي كامل قابل تحمل نيست اين مقدار از تجلي و بالاتر از اين قابل تحمل نيست حالا كمتر از اين را كه تجربه نكرد اين مقدار از تجلي و بالاتر از او قابل تحمل نيست پس آنچه را كه او مشاهده كرد تجلي ذات بود نه خود ذات اين يك، و آنچه براي او روشن شد اين است كه اين مقدار از تجلي و مافوق او قابل تحمل نيست دو، كمتر از اين ممكن است قابل تحمل باشد.
مطلب بعدي آن است كه چون شهود ذات اقدس الهي محال است تفضّلپذير نيست چون آنچه را كه ذات اقدس الهي عطا ميكند بالأخره فيض خدا است فعل خدا است اين يك فعل خدا و فيض خدا بايد ممكن باشد چون محال لاشيء است وقتي لاشيء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[14] نيست محال شيء نيست لاشيء است اينكه ميگويند متلاشي، متلاشي از همين اين لا شيء باب تفاعل ساختهاند وگرنه اين از لاشَيَ كه مشتق نشده ثلاثي مجردش هم كه كه لَشَيَ نيست اين اصلاً ماده ندارد اين از لا شيء مشتق شده است بعد شده متلاشي يك همچنين مشتق ساختگي اين چنين است خب اگر چيزي ممكن بود شيء است وقتي شيء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ است اين دو، پس اگر چيزي ممكن بود شيء است اين يك، و اگر چيزي شيء بود مشمول ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾ است اين دو، اما محال شيء نيست لاشيء است يعني مثلاً دو دو تا پنج تا لاشيء است شما بگوييد «الاربعة فردٌ» اين لفظ اين مفهوم، زيرش خالي است هيچ چيز نيست شما وقتي ميگوييد شجر اين مفهوم زيرش پر است مصداق دارد و از آن مصداق حكايت ميكند وقتي ميگوييد انسان اين مفهوم زيرش پر است مصداق دارد از آن مصداق حكايت ميكند اما وقتي گفتيد دو دو تا پنج تا اين مفهوم زيرش خالي است هيچ چيزي نيست كه اين دو دوتا پنج تا از او حكايت بكند چون محال لا ذات است لا شيء است وقتي لا شيء شد ﴿إِنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[15] شاملش نميشود چون چيزي نيست پس شهود تام حق چون محال است لا شيء است اين يك، وقتي لا شيء شد مشمول ﴿وَهُوَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[16] نيست تخصصاً بيرون است وگرنه قدرت الهي كه تخصيصپذير نيست اين دو، بنابراين پس ممكن نيست كه ذات اقدس الهي روي تفضّل براساس عنايت به يك ممكن آن قدر ظرفيت بدهد كه ذات واجب را آن طوري كه هست اكتناه كند اگر يك موجود هر چند تفضّل الهي شامل حالش بشود بالأخره محدود است محدود بخواهد ذات غير متناهي را بالكل شهود كند ميشود محال، محال هم لا شيء است لذا تفضّل و امثال ذلك اثر نميكند.
مطلب بعدي آن است كه آنچه براي شهيد پديد ميآيد كه بالاترش براي عالم با عمل پديد ميآيد كه دماء شهداء هرگز معادل مداد علما نيست آنچه بهره شهدا ميشود نظر و شهود به بعضي از اسماي حسناي الهي است كه آن هم وجه رب است البته ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[17] منتها آدم نابينا هر طرف را نگاه بكند چيزي نميبيند ولي بينا اگر هر طرف را نگاه بكند ميتواند بگويد به دريا بنگرم دريا تو بينم خب كور هر جا را نگاه بكند «لا يري شيئاً» بصير به هر سمت نگاه بكند بالأخره ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آدمهاي عادي مومنين عادي با برهان و با ادله عقلي و حكمت و كلام و امثال ذلك علم حصولي آيات آفاقي را ميفهمند يا آيات انفسي را ميفهمند ولي شهيد همين كه گوشه چشم باز كرد آيات الهي را ميبيند بين آن ديدن با اين فهميدن خيلي فرق هست مثل اينكه كسي يك مقدار عسل ميچشد كسي ميداند عسل شيرين است يا كسي يك گل را ميبويد و كسي ميفهمد گل معطر است خب خيلي فرق ميكند.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر اسما را هم به كنه ذات نميبيند اسماي ذاتي را اما اسماء فعلي را كه خارج از ذاتاند به مقدار خود ميتواند مشاهده كند در جريان سؤال كه اشاره شد گاهي براي تفهيم غير است همان جريان وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) يك شاهد خوبي است در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيه 40 به اين صورت آمده است كه خداوند به نوح (سلام الله عليه) ميفرمايد به اينكه حالا كه تنور فوران كرده و آب باران هم باريد و آب آسمان و زمين تلفيق شد و به صورت طوفان در آمد ﴿حَتّي إِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فيها مِنْ كُلِّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ﴾ من به نوح (سلام الله عليه) گفتم به اينكه از هر صنفي از اين اصناف حيوانات نر و ماده را در كشتي جا بدهد كه نسلشان محفوظ بماند و اهلت را هم در كشتي جا بده كه اينها محفوظ بمانند ﴿إِلاّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْل﴾ بقيه كه كافرند غرق ميشوند ولي اهل تو محفوظ ميمانند اين سؤال بعد طولي نكشيد كه در آيه 42 دارد كه ﴿وَ نادي نُوحٌ ابْنَهُ وَ كانَ في مَعْزِلٍ يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا وَ لا تَكُنْ مَعَ الْكافِرين * قالَ سَآوي إِلي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ﴾ پسر نوح غرق شد آن وقت اين براي همه سؤال بود كه خب خدا فرمود: اهل تو محفوظاند چطور پسر نوح غرق شد وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) عهدهدار حل اين معضل است كه اين مشكل حل بشود سؤال ميكند كه خدايا تو به من وعده دادي كه اهل من محفوظ باشد اين يك كبراي كلي پسر من هم كه اهل من است اين صغرا آن صغرا و اين كبرا بايد نتيجهاش اين باشد كه پسرم محفوظ بماند چرا غرق شد؟ پسر من از اهل من است يك، و اهل من هم طبق وعده تو بايد در كشتي بايد باشند و محفوظ باشند دو، نتيجهاش اين است كه پسرم محفوظ بماند و غرق نشود اين سه، اين جواب داد كه صغرا ممنوع است ما گفتيم اهل تو محفوظ است اينكه اهل تو نيست خب با اين بيان خيلي از مسائل براي مردم حل شد كه منظور اهل شناسنامهاي نيست اهل ولايت است ﴿وَلِمنَ دَخَلَ بَيْتِيَ﴾[18] است او اهل ولايتش نبود آنگاه ﴿وَ نادي نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي﴾[19] اين صغرا است كبرا هم كه تو فرمودي: ﴿وَأَهْلَكَ﴾[20] وعده دادي ﴿وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ﴾[21] اين دو، ولي ﴿وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ﴾ من هيچ حرفي ندارم ولي ميخواهند فقط بفهميم ما نه اينكه معاذالله ما اعتراضي داشته باشيم ميگويد: ﴿وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ﴾ ميبينيد سؤال او هم در كمال ادب است پاسخي كه ميدهد اين است كه صغرا ممنوع است ما گفتيم اهل تو محفوظ ميماند اينكه اهلت نيست اينكه تو از زبان قوم يا ديگران ميگويي: ﴿إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي﴾ نه اين صغرا است اين اهل نيست ﴿قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ﴾[22] چرا؟ چون ﴿اِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ﴾ معلوم ميشود عمل صالح اهل توست يا عاملان عمل صالح اهل تواند ﴿فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ﴾ بيش از اندازه علم سؤال نكن به همان اندازه علم سؤال بكن همان مطلب مشابه آن مطلب در جريان موساي كليم (سلام الله عليه) است كه بعدها خدا ميفرمايد: ﴿فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشّاكِرينَ﴾[23] تو همين مقداري كه ما به تو داديم بگير و شاكر باش هر پيغمبري حد خاص خود را دارد و .. در مقابل علم خب تو اينها را بايد بداني بنابراين آنچه را هم كه درباره نوح ذكر شده است چون خداوند همه اينها را به عظمت و به اوصاف ديگر ستوده است خب.
پرسش...
پاسخ: چون آن لحظه اين حال پيش آمد چون در همان آن سورهٴ مباركهٴ «هود» تعبير وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) اين بود كه ﴿وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ﴾[24] نفرمود: «من الكافرين» فرمود: با اينها نباش اينها غرق ميشوند تازه طليعه ظهور باطن است انبيا (عليهم السلام) كه عالماند به علم الهي عالماند تا ذات اقدس الهي تعليم نكند وحي نفرستد و الهام نكند كه خب ذاتاً عالم نيستند فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً﴾[25] فرمود قبل از اينكه ما اينها را از راه وحي براي شما شرح بدهيم كه نميدانستيد بنابراين انبياء ميدانند اما به تعليم الهي ميدانند.
پرسش...
پاسخ: نه چون خودش عرض كرد: ﴿وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾[26] هر حكمي كه تو بكني از آن بالاتر ديگر ممكن نيست از آن بهتر ديگر ممكن نيست خب معلوم ميشود موعظه آنها موعظه براي يا همان دلال است يا تقرب است يا تنبه ديگران است وگرنه هر چه لازمه ادب بود وجود مبارك نوح (سلام الله عليه) عرض كرد فرمود: حكم آنچه تو فرمائي همين از تو حاكم و عادلتر احدي نيست اين را ما ميخواهيم بفهميم ذات اقدس الهي هم آن را فهماند.
پرسش...
پاسخ: براي حضرت نوح اگر مطرح بود جا داشت براي تفهيم ديگران هم مطرح بود جا داشت چون اينها اگر عالماند به وسيله تعليم الهي عالماند ديگر ذاتاً كه غير ذات اقدس الهي احدي عالم نيست اينها با وحي الهي با الهام الهي با فرستادن فرشتگان أسرار غيبي را ميفهمند بعد ميفرمايد: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ﴾[27] خداي سبحان وقتي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از جريان گزارش انبياي سلف سخن ميگويد ميفرمايد كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ﴾ اينها اسرار غيبي است كه ما از راه وحي به تو ميفهمانيم آن وقت اين از راه وحي ميشود عالم غيب خب.
پرسش...
پاسخ: يا برايش كشف نشده بود چون آخر هنوز امر باطني بود امر ظاهر كه نبود كه ديگران بفهمند أسرار درون را غير از تعليم الهي چه كسي ميداند ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّه﴾[28] ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾[29] و مانند آن خدا عالم غيب است آن وقت خداي عالم غيب به پيغمبرش ميفرمايد كه باطن او طور ديگر است خب.
مطلب ديگر اينكه آنچه در رؤيا اتفاق ميافتد انسان در عالم خواب ميبيند اگر به مثال متصل رابطه پيدا كرد آنچه را كه انسان در عالم رؤيا ميبيند البته شهود است از سنخ علم حضوري است شهودي است علم حصولي و مفهومي و اينها نيست لكن گاهي نفسانيات خود و خاطرات خود را كه تقويت ميشود ميبيند اين با مثال متصل رابطه برقرار ميكند خويشتن خويش براي او روشن ميشود شيخنا الاستاد مرحوم آقاي آملي آقا شيخ محمد تقي آملي، آملي بزرگ (رضوان الله تعالي عليه) ايشان در دو بار اين قضيه را نقل كرد در دو مقطع فرمود يك بار من در عالم خواب ديدم كه دشمني به من حمله كرده است و قصد از بين بردن من را دارد او حمله كرد من هم ناچار شدم حمله كنم به او و بعد هيچ راهي نبود مگر اينكه دست بردم به طرف چشمش كه به چشم او آسيب برسانم بعد از شدت درد بيدار شدم ديدم كه دست من جلوي چشم خود من است به چشم خودم آسيب رساندم در همان عالم خواب به من گفتند دشمن تو فقط خود تو هستي هيچ كس با آدم كاري ندارد اين يك، بار ديگر فرمودند به اينكه باز خواب ديدم دشمني به من حمله كرده است و قصد اينكه ما را از پا در بياورد دارد من هم ناچار شدم حمله كنم ديدم هيچ چارهاي ندارم دست او را گاز گرفتم بعد از شدت درد بيدار شدم ديدم دستم در دهان خود من است بعد در عالم رويا به من فرمودند كه دشمن تو خود تويي كسي كاري به تو ندارد اگر كسي گفت «اعداء عدوك نفسك الذي بين يديه»[30] گاهي با اين تمثلهاي رؤياهاي آموزنده به آدم ميفهمانند كه هيچ كسي بد آدم را نميخواهد مگر خود ما وگرنه سراسر جهان صف بستند كه به آدم خدمت بكنند اين ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[31] همه مأموران الهياند مگر سراسر عالم بدون دستور خدا كار ميكند اگر ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[32] اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾ اگر همه آنها فرمانبردار خدايند اگر خداوند رؤف بالعباد است اگر ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[33] است اگر «اقرب الينا من حبل الوريد» است خب پس كسي به آدم آسيب نميرساند اين خود ماييم اين نفس اماره ماست اين نفس مسوِّله ماست اين «اعداء عدوك نفسك التي بين جنبيك»[34] است گاهي به اين صورت اگر تمثل با مثال متصل بود اين درون خود آدم را براي آدم شرح ميدهد اگر با مثال منفصل بود آن البته واقعيت دارد نظير ﴿إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾[35] كه با واقعيت خارجي همراه است نه با درون آن رؤياهايي كه با حقايق خارجي ارتباط دارد آن ميشود مثال منفصل گاهي آنها را از نزديك ميبينند گاهي از دور ميبينند گاهي آن طوري كه ميبينند به يادشان هست نظير ﴿إِنّي أَري فِي الْمَنامِ أَنّي أَذْبَحُكَ﴾ گاهي نه از آن ميگذرند صورت ديگر را ميبينند كه نيازي به عبور دارد معبِّر كسي است كه بتواند عبور بكند از آن صور به آن صورت اصلي برسد غرض آن است كه اگر چيزي در عالم رؤيا ديده شد به عنوان علم شهودي است يك، گاهي علم شهودي با مثال متصل است كه واقعيتي جزء در محدوده مثال خود انسان ندارد گاهي هم با مثال منفصل است اين دو، و همچنين آنچه براي سالك پديد ميآيد اگر آن سالك جمع سالم كرده باشد بين حصول و حضور قدرت آن را دارد كه مشهودهاي خود را برهاني كند چون اين برهان و علم حصولي يك سرپل خوبي است يك ابزار خوبي است آنها كه اهل اين راهاند ميگويند حكمت و كلام براي عرفان همان نقشي را دارد كه منطق براي حكمت و كلام آن نقش را دارد يعني در حد آلت است منطق علمٌ عاليٌ ابزار كار است كه انسان به وسيله او انديشهاش را تنظيم ميكند حكمت و كلام براي عرفان در حد يك منطق ميارزد يعني آنچه را كه عارف ميبيند بتواند با ابزار فلسفي و كلامي او را تشريح بكند همين چون تا قالب مفهوم در نيايد تا قالب صغرا و كبرا در نيايد تا قالب استدلال در نيايد به درد كسي نميخورد كه كسي هم بگويد كه من حالا چنين چيزي را مشاهده كردم اين بالأخره يا دروغ است يا راست اگر دروغ است كه به درد خودش هم نميخورد اگر راست است فقط به درد خودش ميخورد مثل آدمي كه خيلي چيز بلد است ولي منطق نميداند يا كسي خيلي چيز بلد است ولي ادبيات نميداند بالأخره چه مرفوع است چه منصوب است همين طور فلهاي حرف ميزند اين نميتواند چيزي را به ديگران منتقل كند كه اصلاً اين ادبيات براي اين است كه انسان زبانش را كنترل بكند منطق براي اين است كه فكرش را كنترل بكند خب چه چيزي را اول قرار بدهد چه چيزي را وسط قرار بدهد چه چيزي را آخر قرار بدهد كه نتيجه بگيرد آن بزرگان گفتهاند به اينكه همان طوري كه ادبيات جنبه ابزاري دارد كه انسان آن دانشهاي فكري خود را با قلم يا بيان عرضه كند و بالاتر از آن منطق جنبه ابزاري دارد تا يك حكيم و متكلم آن برهانهاي معقول را بتوانند خوب ارائه كنند حكمت و كلام براي عرفان جنبه ابزاري دارد تا آنچه را كه عارف ميبيند او را برهاني كند و گرنه به درد كسي نميخورد كه اگر كسي عارف بود ولي قبلاً حكيم و متكلم نبود مثل كسي كه بخواهد حكمت و كلام بخواند ولي منطق نداند اين هر چه هم ياد بگيرد به درد كسي نميخورد چون نميتواند تبيين كند در هم حرف ميزند آن هم كه ديد اگر نظير مرحوم علامه طباطبائي و مانند آنها بودند اگر چيزي برايشان مشهود شد ميتوانند برهاني كنند خيلي از اين حرفها را بعضي از اين مراجع كه همه اينها را خدا غريق رحمت كند بارها به من ميگفت كه آنچه را كه اين آقاي طباطبائي دارد براي خودش است اين نزد كسي درس نخواند چون من اساتيدشان را در نجف ميشناسم كه نزد چه كسي بود خب آنها هم خيلي ملا بودند فرمود اين انسان كامل است اين قدر ملا نبودند كه طباطبائي ملا است گفت اين حرفها براي خودش است چندين بار به من ميگفت خدا غريق رحمتش كند خب مرحوم آقاي شيخ محمد حسين را هم ديد مرحوم آقاي سيد حسين بادكوبي را هم ديد مرحوم آقاي خوانساري را هم ديد هم آنهايي را كه نزدشان مرحوم آقاي طباطبائي رياضيات ميخواندند هم آنهايي كه تفسير ميخواندند خب مرحوم آقاي شيخ جواد بلاغي هم تفسير ميگفت مرحوم آقاي طباطبائي نزدشان ميرفت و تفسير ميخواند اما آن كجا الميزان كجا، همين بحثهاي اخير الميزان را ببينيد همين بحثهايي كه اخير گذشت درباره رؤيت ببينيد اين بحث روايي كه ايشان دارند در معرفت شناسي ببينيد ذيل همين است اين حرفهايي نيست كه بالأخره اساتيد او داشته باشد وگرنه «لو كان لباق» خب يك چيزهايي به آدم ميدهند آدم درس خوانده وقتي سليم النفس والفطره بود توان آن را دارد كه مشهود خود را مبرهن كند كسي كه فني نيست هر چه يافت براي خودش است با ايماء و اشاره ممكن است چيزهايي را بگويد او اهل اينكه كه شاگرد بپروراند نيست او اهل اينكه از راه كتاب كسي را ملا بكند نيست براي اينكه حرفهاي او حرفهاي مبرهن نيست يعني زبان برهان زبان ترجمه است كه بتواند مشهود را معقول كند معروف را مفهوم كند اين كار هر كسي نيست ولي اگر سالكي جامع بين اين دو رشته بود يعني جمع سالم كرد توان آن را دارد.
« والحمدلله رب العالمين»