درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/12/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیه 143 سوره اعراف

 

﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾

 

ظاهراً اين سؤال براي خود حضرت بود نه براي درخواست قوم چون آن قوم كه درخواست رؤيت ظاهري مي‌كردند يك امر محالي را طلب مي‌كردند و همان‌طوري كه وجود مبارك موساي كليم آنها را در جريان ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[1] رد كرده حرف آنها را ابطال كرد فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[2] يعني خداي جعلي بت‌پرستها باطل است كار آنها باطل است اگر درخواست آنها اين بود كه ذات اقدس الهي را با چشم ظاهر مشاهده كنند كه مي‌گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[3] وجود مبارك موساي كليم آن را هم ابطال مي‌كرد و هرگز خواسته باطل آنها را به عرض ذات اقدس الهي نمي‌رساند ظاهرش اين است كه درخواست رؤيت براي خودش بود البته رؤيت قلبي و نه رؤيت بصري

پرسش ...

پاسخ: البته، اگر كسي توفيقي داشته باشد كلام الهي را بشنود به حول و قوه الهي است جمال الهي را بخواهد ببيند به حول و قوه الهي است مطلب دوم اين است اگر مؤمنين نظير حارثة بن مالك و مانند آن در دنيا به مقام شهود الهي رسيدند في الجمله يا در قيامت به شهود الهي توفيق پيدا مي‌كنند وجود مبارك موساي كليم مرحله بالاترش را طلب مي‌كرد نه اينكه آنچه را كه ديگران پيدا كردند موساي كليم همان درجه را بخواهد پس اگر در برخي از روايات آمده است كه عده‌اي از مومنين جمال خدا را با چشم جان مشاهده مي‌كنند معنايش آن نيست كه همان مرحله را وجود مبارك موساي كليم درخواست مي‌كرد بلكه به مراحل بالاتر همان‌طوري كه كلام خدا را موساي كليم شنيد و ديگران نمي‌شنيدند جمال الهي را هم موساي كليم درخواست كرد كه ديگران نمي‌ديدند آن كمالي كه با كلام او هماهنگ و همتا باشد.

مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك موساي كليم كه عرض كرد: ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ ذات اقدس الهي نفرمود: «لن اُري» من ديده نمي‌شوم فرمود: تو نمي‌بيني همان‌طوري كه برخي از مفسرين نظير فخر رازي و ديگران اشاره كردند اين جواب ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ غير ازجواب «لن اُري» است اگر يك وقتي يك ميوه مأكولي دست كسي باشد و ديگري طلب بكند بگويد مقداري از آن ميوه به ما عطا كن آن مي‌گويد به تو نمي‌رسد نظير اينكه ميوه بهشتي به هر كسي نمي‌رسد ولي اگر چيزي از سنخ ميوه نباشد و خوراكي نباشد و قابل خوردن نباشد كسي بگويد مقداري از آن به ما بده بخوريم اين در جواب نمي‌گويد تو نمي‌خوري مي‌گويد اين خوراكي نيست در جريان رؤيت هم همين‌طور است اگر رؤيت ذات اقدس الهي محال باشد جواب اين است كه «لن اُري» نه اينكه ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ يعني من ديده نمي‌شوم نه اينكه تو نمي‌بيني از اينكه فرمود تو نمي‌بيني معلوم مي‌شود رؤيت ممكن است منتها بهره موساي كليم نخواهد بود مطلب بعدي آن است كه فخر رازي نظرش اين است كه اين جواب عتاب‌آلودي كه از طرف خداي سبحان به موساي كليم آمده است براي آن است كه موساي كليم بدون اجازه يك همچنين سؤالي را مطرح كرد اين سخن ناصواب است براي اينكه انبياي الهي همانند فرشتگان بدون اذن خدا چيزي را درخواست نمي‌كنند همان‌طوري كه در سورهٴ «انبياء» درباره فرشتگان آمده است كه ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[4] و مشابه اين تعبير سورهٴ «انبياء» در زيارت جامعه در حق اهل بيت(عليهم السلام) هم آمده است كه اينها عباد مكرم‌اند بدون اذن خدا چيزي را از ذات اقدس الهي مسئلت نمي‌كنند انبياي اولوالعزم هم همين‌طورند اينكه موساي كليم از انبياي بزرگ و اولوالعزم الهي است ايجاب مي‌كند كه بدون اذن خدا چيزي را از خدا طلب نكند.

پرسش ...

پاسخ: بله؟ نه با اذن خدا بود بدون اذن خدا نيست چون عتاب نفرمود فرمود كه اين سؤال و اين جواب همه به اذن خدا است وجود مبارك موساي كليم براي اينكه خيلي از مطالب براي خيليها مطرح بشود اجازه درخواست اين سؤال را كرده است و گوشه‌اي از اين سؤال پاسخ داده شد چون مقداري از تجلي في الجمله حاصل شد گرچه بالجمله حاصل نشد تا اينكه براي ديگران روشن بشود كه اگر كسي بخواهد به جمال الهي راه يابد مادامي كه خودش در حد خويشتن خويش به سر مي‌برد مقدورش نيست غرض آن است اين انبياي بزرگ الهي مخصوصاً موساي كليم كه از انبياي اولوالعزم است اينها همتاي فرشتگان‌اند ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ خواهد بود.

پرسش ...

پاسخ: عتاب نيست يعني انبياء(عليهم السلام) از آن جهت كه اسوه مردم‌اند اگر يك مطلب نهاني بين آنها باشد و بين خدايشان و نقش تعليمي و تربيتي نداشته باشد كه بازگو نمي‌كنند نظير آنچه در معراج گذشت اگر در جريان معراج بعضي از مراحل از قبيل ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[5] آن ديگر معلوم نيست چيست گفت خدا مي‌داند و آن كس كه رفته «چنان رفته باز آمده باز پس كه نآيد در انديشه هيچ كس» آن مقداري كه سهم بشر نيست آن به عنوان ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[6] بازگو مي‌شود ولي آنچه را كه به عنوان يك جريان رسمي بازگو شد معلوم مي‌شود نقش تربيتي دارد ديگر.

مطلب بعدي آن است كه اين صعقي كه در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) به كار رفت كه فرمود: ﴿وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ آيا به معني موت است يا مدهوشي است صعق هم در قرآن هم به معناي موت آمده هم به معناي مدهوشي با قرينه معينه مشخص مي‌شود كه منظور از اين صعق مردن است يا مدهوش شدن است در سورهٴ مباركهٴ «طور» آيهٴ 45 اين است ﴿فَذَرْهُمْ حَتَّي يُلاَقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِي فِيهِ يُصْعَقُونَ﴾ فرمود: اينها را رها كن تا آن روزي را كه مصعوق مي‌شوند و مي‌ميرند يعني يوم الموت را ملاقات كنند يعني تا مرحله مرگ اينها را رها كن اينها مي‌ميرند و بعد مسائل براي اينها حل مي‌شود كه در آنجا ﴿يُصْعَقُونَ﴾ يعني «يموتون» چه اينكه در آيهٴ 68 سورهٴ «زمر» هم آنجا ظاهراً صعق به معني موت است كه در نفخ اول همه مي‌ميرند ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾ در نفخ اول همگان مي‌ميرند مگر كسي كه تحت مشيت الهي باشد در نفخه ثاني دوباره زنده مي‌شود خب پس ظاهر اين صعق مردن است و چه اينكه براي مدهوشي هم به كار مي‌روند قرينه معينه بايد تعيين كند كه آيا جريان صعق موساي كليم از سنخ موت بود يا از سنخ مدهوشي در جريان قوم موسي صعقي كه براي آنها بود به معني موت بود براي اينكه آيه 55 و56 سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه قبلاً بحثش گذشت اين صورت بود ﴿وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَي لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُون ٭ ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ﴾ فرمود: صاعقه شما را گرفت شما نگاه مي‌كرديد كه به جمال الهي بنگريد ولي صاعقه آمد به حيات شما خاتمه داد و خداوند شما را بعد از مرگ زنده كرد تا شاكر باشيد از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَاكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ﴾ معلوم مي‌شود كه ﴿فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ﴾ آنجا صعق به معناي موت و رحلت از دنيا است اما در جريان موساي كليم نفرمود به اينكه خداوند او را بعد از موت مبعوث كرد كلمه موت و مانند آن به كار نرفت بلكه فرمود: ﴿فَلَمّا أَفَاقَ﴾ اين تعبير افاقه نشان مي‌دهد كه آن صعق، صعق به معني موت نيست از اينكه فرمود: ﴿فَلَمّا أَفَاقَ﴾ و افاقه براي كسي است كه مدهوش باشد نظير آنچه گفته شد «رُفع القلم عن المجنون حتي يفيق»[7] بالأخره افاقه يا از بيهوشي است نظير افراد متعارف يا از مدهوشي است نظير افراد فوق متعارف و معناي صعق به معني موت نيست به دليل اينكه نفرمود: «فلما بعث» يا «فلما بعثه الله فلما احيائه الله» بلكه فرمود: ﴿فَلَمّا أَفَاقَ﴾.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿جَبَلٍ﴾ كه خداوند براي او تجلي كرده است آيا حال عادي جبل بود چيزي از تجلي الهي سهم جبل شد يا نه؟ همان‌طوري كه گاهي كوه در اثر آتشفشاني منفجر مي‌شود، اينجا هم منفجر شد يك وقت است كه انسان در اثر يك ادراك قالب تهي مي‌كند نظير آن خطبه نوراني وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه آن شخص به حضرت عرض كرد «صف لي المتقين حتي كأني أنظر اليهم»[8] وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: تو طاقت شنيدن آن سخنان را نداري او اصرار كرد بعد وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اوصاف متقيان را طوري تبيين كرد كه گويا تقوي را مجسم كرد كه آن شخص هم گفت كه «صف لي المتقين حتي كاني انظر اليهم» در پايان سخنان حضرت «فصعق هام صعقة كانت نفسه فيها»[9] صيحه‌اي زد و مدهوش شد و از دنيا رفت خب اين مرگي است كه به دنبال يك ادراك عقلي پديد مي‌آيد در جريان ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً﴾ آيا نظير انفجار كوههاي آتشفشاني است كه با درك همراه نيست يك پديده مادي توان‌فرسا كوه را متلاشي مي‌كند يا از سنخ قالب تهي كردن ادراكي يك موجود مدرك است نظير مستمع خطبه تقوا از كدام قبيل است احتمال اينكه اين جبل مقداري از معارف الهي را ادراك كرده باشد و نظير مستمع خطبه تقوايي وجود مبارك حضرت امير قالب تهي كرده باشد هست براي اينكه در آيه هجدهم سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ در جريان داود(سلام الله عليه) فرمود: اين سلسله كوه را ما مسخر كرديم كه به همراه داود و به امامت داود(سلام الله عليه) نماز جماعتي مي‌خواندند تسبيح مي‌كردند ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾[10] اين تأوب اين ناله كردن اين اوب و آه و ناله گاهي وحده است گاهي مع‌الجماعه است مثل صلات گاهي فرادا است گاهي جماعت است ذات اقدس الهي به جبال فرمود: ﴿يَاجِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ اينجا هم فرمود: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾ كه ﴿يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ اينها به امامت داود(سلام الله عليه) عبادت مي‌كردند خب اگر كوه تحت تسخير ولي خدا است اهل عبادت است، اهل نماز جماعت است، اهل آه و ناله است، اهل تسبيح است در بامداد و شامگاه ﴿بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ در شامگاه و بامداد چنين كوهي هم ممكن است در جريان كوه طور از فيض الهي برخوردار شده باشد معرفت الهي نصيبش شده باشد و همان‌طوري كه موساي كليم مدهوشي او عارفانه بود متلاشي شدن كوه هم عارفانه بود اين يك پديده مادي بي درك نبود نظير انفجاري كه در كوههاي آتشفشاني رخ مي‌دهد اين احتمال است كه كوه فهميد و نتوانست تحمل كند و متلاشي شد و وجود مبارك موساي كليم با اينكه پر تجلي او را گرفت او مستقيماً در مسير تجلي قرار نگرفت صعق و مدهوش شد اين احتمال هست خب از توبه او پيدا است كه چيزي را مي‌طلبيد كه در توان او نبود اما اينكه گفته شد در بحثهاي قبل آنهايي كه در دنيا كافر بودند و كور بودند در قيامت بينا مي‌شوند كه ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[11] اينها در قيامت مي‌گويند ﴿ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[12] همينهايي كه كورند مي‌گويند: ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾[13] همينهايي كه ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾ همينهايي كه ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[14] همينها در قيامت بيدار مي‌شوند سؤال اين است آيا اينها فقط عذاب الهي را مي‌بينند حقيقت قيامت را مي‌بينند يا نه وجه الرب را هم مي‌بينند پاسخش اين است كه معاد چيزي جداي از رجوع الي المبدأ نيست بيگانه‌اي از مبدأ نيست چون ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[15] در آمدن در قوس نزول كه ﴿إِنَّا لِلّهِ﴾ همگان از طرف خدايند از خدا صادر مي‌شوند اما با حفظ مراتب اين‌طور نيست كه همه صادره اول باشند همه از خدايند اما اين سلسله آفرينش با نظم و چينش خاص محفوظ است صادره اول فرمود: «اول ما خلق الله نور نبينا يا نور جدنا»[16] از ائمه(عليهم السلام) رسيده است كه «اول ما خلق الله» آن انسان كامل است تا برسد به آفرينش آسمان و زمين كه در شش روز يا تطورات شش‌گانه خلق شده است پس همه من الله‌اند اما فقط بعضيها صادره اول‌اند بقيه صادره وسطا و متأخرند در جريان قيامت هم همين‌طور است همه الي الله‌اند اما آنكه به قله مي‌رسد همان صادره اول است آنكه صادره اول است پايان راه را هم او طي مي‌كند آنكه وسط اين سلسله خلقت است در قوس نزول در بازگشت هم به اين وسط اسماي حسنا مي‌رسد او ديگر به اوحي ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[17] كه نمي‌رسد كه آنكه اول ما صدر است به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ راه پيدا مي‌كند بنابراين چون معاد غير از رجوع به مبدأ نيست همه من الله‌اند همه هم الي ‌الله‌اند آن وقت هر كسي به اندازه خود لقاءالله را ادراك مي‌كند فرمود: اينها به لقاءالله راه مي‌يابند نه اينكه حالا به لقاي عالي‌ترين اسم از اسماي حسناي الهي راه بيابد پس يقيناً اينها در معاد به وجه الرب مي‌رسند منتها با ربشان گفتگو مي‌كنند مي‌گويند: ﴿رَبُّنَا﴾ همه اينهايي كه مي‌گفتند: ﴿مَا هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[18] همينها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا﴾ اينكه در دنيا لائيك بود منكر رب بود و از جهت اعتقاد به رب نابينا بود در قيامت مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا﴾ اما خب خيلي طول مي‌كشد به آساني براي اينها پديد نمي‌آيد منكري بشود مقر چون در دنيا با برهان مي‌شود منكري را مقر كرد يا با شهود مي‌شود منكري را مقر كرد چون مرز تكليف محفوظ است اما وقتي كسي به سوء اختيار خود تا آخرين لحظه منكراً ماند بعد وقتي بخواهند چيزي را به او بفهمانند آسان نيست بايد تمام اين رينهايي كه اين ﴿رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[19] اينها را جراحي بكنند كه از فشار قبر شروع مي‌شود تا كم كم به او بفهمانند تكامل علمي هست تكامل عملي نيست تكامل علمي الي ماشاءالله بعد از مرگ هست خيلي از چيزهاست انسان الآن يا نمي‌داند يا به طور ضعيف مي‌داند بعد برايش روشن مي‌شود

پرسش ...

پاسخ: براساس علاجي كه دارند براساس عنادي كه دارند در آنجا هم حاضر نيستند بعضيها با خدا مستقيماً گفتگو كنند مي‌گويند ﴿يَامَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[20] آنجا هم براساس لجاجي كه دارند ديگر با خدا مستقيماً سخن نمي‌گويند به مالك مي‌گويند تو از خداي خودت بخواه كه جان ما را بگيرد خب اين‌طور است بالأخره، بنابراين تكامل علمي هست اما نه اينكه آدم زحمت بكشد عالم بشود به آدم مي‌فهمانند مثل خواب در خواب چه طور انسان خيلي از چيزها را گاهي با رؤياي صادقه مي‌فهمد اما آنجا كه ديگر درس و بحث نيست خواب آيتي از جريان قيامت كبراست تكامل عملي كه اصلاً نيست يعني اينكه انسان زحمت بكشد ايماني بياورد كار خيري انجام بدهد و به ثوابي برسد چون آن روز، روز عمل نيست روز حساب است اين بيان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[21] كه همين بيان نبوي در همين نهج البلاغه هم آمده خب آن روز كسي حالا زحمت بكشد بگويد من جبران مي‌كنم نماز مي‌خوانم روزه مي‌گيرم اين نيست كارهاي عملي اصلاً نيست اين يك، كارهاي علمي هم تكامل علمي هم از راه تحصيل نيست كه كسي كتابي بخواند درسي بخواند، سؤال و جوابي بكند نظير دنيا از اين راه عالم بشود اين هم نيست اما تكامل علمي از راه اشهاد الهي و شهود اين شخص فراوان است خيلي از چيزها را به انسان ارائه مي‌كنند و انسان مي‌فهمد در حالي كه دنيا يا اصلاً نمي‌فهميد يا كمش را مي‌فهميد نمونه‌اش جريان خواب است اين دو روايتي كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل كرد بعد مرحوم فيض در وافي در پايان جلد سوم بخش بعث وافي نقل كرد در قسمت پايان آن جلد سوم رحلي در آن بخشهاي پاياني جريان بعث را كه نقل مي‌كند همين دو روايت را هم ذكر مي‌كند اين دو روايت چند بار است به مناسبتهايي در طي اين سالها گفته شد كه مرحوم كليني اين دو روايت را در كافي نقل مي‌كند كه بشرهاي اولي مي‌خوابيدند ولي خواب نمي‌ديدند اين رؤياهايي كه حالا متعارف است را نمي‌ديدند حرفهاي انبيا را هم باور نداشتند بعد به انبيا مي‌گفتند كه خب ما اگر حرفهاي شما را قبول بكنيم چه مي‌شود آنها جواب مي‌دادند كه بعد از مرگ نتيجه‌اش را مي‌بينيد انكار اينها بيشتر مي‌شد چون مي‌گفتند بعد از مرگ ديگر حياتي نيست هر كه مرد نابود مي‌شود بعد ذات اقدس الهي رؤيا را بهره اين بشرهاي اولي كرد اينها مي‌آمدند پيش پيامبرانشان مي‌گفتند اين چيست كه ما در عالم خواب مي‌بينيم آنها مي‌فرمودند اين نمونه‌اي از آن چيزهايي است كه ما مي‌گوييم آنچه ما مي‌گوييم نمونه‌اش اين است شما توقع نداشته باشيد كه مرده‌هايتان از قبرستان زنده بشوند كسي كه رفت ديگر به دنيا برنمي‌گردد الي الله رجوع مي‌كند نه الي الدنيا ما ديگر دو دنيا نداريم كه آن مي‌شود تناسخ كه عقلاً و نقلاً باطل است ما به سمت لقاي خدا حركت مي‌كنيم نمودارش اين است آيتش اين است نه از قبيل خواب باشد بيداري هست حقيقتاً وجود عيني و خارجي است حقيقتاً ولي فرمودند: سنخش اين است نمونه‌اش اين است

پرسش ...

پاسخ: ممكن است غرض اين است كه اين تجلي كه شده شايد از سنخ تجلي سورهٴ «ص» باشد كه خداي سبحان به جبال فرمود: مسخر امامت داود هستيد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾[22] .

پرسش ...

پاسخ: آن براساس لجاج است ديگر نه براساس ادراك همين الآن اشاره شد.

پرسش ...

پاسخ: نه چون حق برايشان روشن مي‌شود ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ﴾[23] قيامت روز ظهور حق است فرمود: آن روز را ذات اقدس الهي طرزي ظهور مي‌كند ﴿يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ﴾ تا برايشان روشن بشود آن وقت همين كورها همينهايي كه مي‌گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[24] همين‌ها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[25] حالا آن لجاجي كه در آنها هست گاهي به مالك دوزخ مي‌گويند از خداي خودت بخواه گاهي هم درباره عبور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ممكن است بگويند كه ما حاضر نيستيم او را ببينيم و مانند آن چون يكديگر را هم لعن مي‌كنند اصولاً يك انسان لعّان بد دهن آنجا هم كه رفت اين لعنش ظهور مي‌كند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[26] وقتي اين چنين است ممكن است كه اولياي الهي را هم ـ معاذالله ـ ناسزا بگويد غرض آن است كه چون قيامت چون رجوع الي الله است اين چنين نيست كه انسان وجه رب را نبيند منتها به اندازه خودش نظير اينكه همه آبها به دريا مي‌ريزند اما اين چنين نيست كه همه آبها به عمق دريا و وسط دريا بريزد همه اين بارانها كه مي‌بارد بالأخره به وسيله اين نهرها به آن بحر آشنا مي‌شود در اين جدولها جويها به و نهرهاي بزرگ مي‌ريزند و كم كم به دريا مي‌ريزند بعضي از اين آبها به همين لبه دريا مي‌رسند چون كم‌اند بعضيها يك مقدار جلوتر مي‌روند اما وقتي اين نهر عظيم دارد حركت مي‌كند به دريا بريزد اين تا وسطهاي دريا مي‌رود هر آبي به دريا مي‌رود اما اين چنين نيست همه آبها به وسط دريا برسد هيچ كس نيست كه به غير خدا مراجعه كند همه الي الله مراجعه مي‌كنند ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾[27] اما آنكه بلاواسطه از خدا آمد به آن اوج مي‌رسد آنكه مع الواسطه آمد در همين اثنا مي‌ماند و اما در جريان ﴿اسْتَقَرَّ﴾ كه با في استعمال مي‌شود يا با علي ظاهراً اينجا نقشي ندارد اين معنايش ان است كه اگر اين كوه مستقر بود در مكان خود يعني مضطرب نبود يعني متلاشي نشد تو هم مي‌تواني تحمل بكني و ببيني اما اگر متلاشي شد ديگر تو نمي‌تواني ببيني ﴿فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني﴾ قرار بگيرد در جاي خود نقشي از اين جهت ظاهراً بين في و علي نيست ﴿اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ﴾ يعني «في مكانه» يا اگر هم علي باشد به معناي ضد استقرار نيست يعني مكانش پايگاهي باشد بر مكان خود استوار باشد خب

مطلب ديگر اينكه اشاعره اصراري دارند كه اين رؤيت را بگويند ممكن است رؤيت خدا و در قيامت خدا ديده مي‌شود و مانند آن و حتي از آيه سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم فخر رازي مي‌خواهد بهره امكان رؤيت ببرد آيه 103 سورهٴ «انعام» اين بود ﴿لَاتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾ كه در ذيل آن آيه كه قبلاً بحثش گذشت فخر رازي اصرار دارد كه اين آيه دلالت مي‌كند بر امكان رؤيت منتها محققين از اشاعره بعيد است كه منظورشان رؤيت فيزيكي و مادي و چشم ظاهري باشد كه ـ معاذالله ـ خدا را در قيامت مي‌شود ديد آن‌طوري كه انسان درختي را مي‌بيند ـ معاذالله ـ در اينها غزالي است كه تفكرش تفكر اشعري است بعيد است كه آنها رؤيت ظاهري را از آيه بخواهند استفاده كنند چون مي‌گويند به اينكه گرچه ظاهر آيهٴ 103 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ابصار او را ادراك نمي‌كند ولي مي‌گويند يك حس ششمي را خدا خلق مي‌كند «بحاسة سادسه» اين پيدا است كه نمي‌خواهند بگويند يك امر مادي است و فخر رازي هم مي‌گويد كه اين آيه رؤيت را نفي نمي‌كند ادراك را نفي مي‌كند ادراك رؤيت محيط و اكتناهي است اگر طوري انسان او را ببيند كه ادراك كند احاطه بكند اين را آيه نفي كرده اما اگر بدون اكتناه باشد آيه نفي نكرده چون آيه نفرمود: «لا تراه الابصار» فرمود: ﴿لَاتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ﴾ ادراك آن رؤيت محيطانه است بالأخره به هر تقدير خوش‌بيني به بزرگان اين رشته ايجاب مي‌كند كه انسان كلامشان را بر وجه صحيح حمل بكند البته ظاهر بعضي از مجسمه‌ و اينها ـ معاذالله ـ همين است كه ذات اقدس الهي را با حس ظاهر مي‌توان ديد.

«والحمدلله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه138.
[2] اعراف/سوره7، آیه139.
[3] بقره/سوره2، آیه55.
[4] انبیاء/سوره21، آیه27.
[5] نجم/سوره53، آیه10.
[6] نجم/سوره53، آیه10.
[7] ـ وسائل الشيعه، ج28، ص23.
[8] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[9] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[10] سوره سباء، آيه 10.
[11] حج/سوره22، آیه46.
[12] سجده/سوره32، آیه12.
[13] طه/سوره20، آیه125.
[14] اسراء/سوره17، آیه72.
[15] بقره/سوره2، آیه156.
[16] ـ ؟؟؟؟.
[17] نجم/سوره53، آیه8.
[18] جاثیه/سوره45، آیه24.
[19] مطففین/سوره83، آیه14.
[20] زخرف/سوره43، آیه77.
[21] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.
[22] ص/سوره38، آیه18.
[23] نور/سوره24، آیه25.
[24] انعام/سوره6، آیه29.
[25] سجده/سوره32، آیه12.
[26] اعراف/سوره7، آیه38.
[27] بقره/سوره2، آیه156.