77/12/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیه 143 سوره اعراف
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾
بحث مبسوطي كه بسياري از مفسرين درباره كيفيت رؤيت و دليل مسئلت موساي كليم(سلام الله عليه) مطرح كردهاند اين است كه روايات مسئله يكسان نيست گرچه بعضي از روايات دارد كه وجود مبارك موساي كليم براي قوم خود سؤال كرد اما روايات ديگري هم هست كه دلالت ميكند كه موساي كليم(سلام الله عليه) خواهان رؤيت خدا و شهود حق بود از اين جهت مفسرين تلاش و كوشش ميكنند كه اين رؤيت را تبيين كنند اين مطلب اول.
دوم اينكه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در اين قسمت موفقتر بود از ساير مفسرين بيان فرمودند كه ما يك سلسله علمهاي قطعي و ضروري از راه نقل داريم مثل متواترات يك سلسله علوم قطعي و ضروري از راه عقل داريم به نام فطريات هيچ كدام از اين دو رشته علوم ضروري و بديهي را رؤيت نميگوييم ما در عين حال كه ميدانيم آنهايي كه مكه مشرف نشدند ميدانند مكهاي وجود دارد كعبهاي هست اما نميگويند ما مكه را ديديم ميگويند ميدانيم و همچنين شهرهاي ديگر يا حوادث و رخدادهاي گذشته را كه به صورت تواتر براي افرادي ثابت شده است ميگويند ما قطع داريم ميدانيم اما نميگويند ديديم ميبينيم اينها درباره منقولات، معقولات فطري هم نظير «الكل اعظم من الجزء» يا «الوحد نصف الاثنين» اين گونه از مسائل ساده رياضي با اينكه مورد يقين هست ميگويند ما ميدانيم نميگويند ما ديديم يا ميبينيم رؤيت را به كار نميبرند وقتي به خويشتن خويش رسيديم ميگويند ميبينيم، ميبينم كه اميدوارم، ميبينم كه هراسناكم، مييابم مشاهده ميكنم آنچه به علم حضوري برميگردد اينها را به رؤيت تعبير ميكنيم ميبينم خب پس ما چند قسم علم داريم يك سلسله علمهاي قطعي نقلي داريم كه از راه تواتر و مانند آن به دست آمده است كه اينها براي ما روشن است ولي تعبير به رؤيت نميكنيم يك سلسله علوم عقلي بديهي داريم نظير بديهيات و اوليات كه از آنها هم تعبير به قطع و يقين ميكنيم ولي تعبير به رؤيت نميكنيم قسم سوم علومي است كه از آنها تعبير به رؤيت ميكنيم كه آن به سنخ مفهوم و ماهيت برنميگردد به سنخ هستي و واقعيت و شهود برميگردد مثل اينكه خودمان را مييابيم ميگويند مييابم ديدم اينطور بود مخصوصاً آن مشاهدات رويا را در عالم خواب خب ميبينم اميدوارم، ميبينم ميل دارم، ميبينم ميل ندارم، ميبينم سردم هست، ميبينم گرمم هست، اينها نه نظير منقولات و متواترات است كه مفهوم باشد نه نظير «الكل اعظم من الجزء» است كه آن هم مفهوم باشد ما مسائل رياضي دو دوتا چهارتا را به عنوان يك مفهوم قطعي ميدانيم اما نميگوييم ميبينيم اما وقتي سردمان شد گرممان شد بيماريم يا صحيحيم يا چيزي را ميل داريم ميگوييم ميبينم، ميبينم كه ميترسم، ميبينم كه ميل دارم همهاش تعبير به رؤيت است اين سنخ علم از آن سنخ اول و دوم راساً جداست يعني از سنخ مفهوم نيست، ماهيت نيست، قضيه نيست، تصور و تصديق نيست، تصور و تصديق براي علم حصولي است يك واقعيت كه نزد كسي حاصل است اين نه تصور است نه تصديق مفهوم نيست ز سنخ ماهيت نيست قضيه نيست آدم وقتي كه درد را ميكشد طبيب ميداند كه مريض دردمند است اين براي او قضيه است يعني موضوع است و محمول است و نسبت ميداند كه فلان بيمار دردمند است اين ميشود قضيه ميشود علم حصولي اما خود بيمار درد را ميچشد آن ديگر قضيه نيست موضوع و محمول نيست معقول ثاني نيست اين متن هستي را به علم شهودي ميبايد خب اين سنخ علم را تعبير به رؤيت ميكند چه اينكه علم هم هست قرآن كريم از اين گونه از علوم سخن گفته است حالا يا به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين هم قسمي از اقسام علوم هست منتها با قرينه معينه كلمه علم و مانند آن بر اينها اطلاق شده است يا اگر نه مصداق مجاز هست با قرينه صارفه كلمه علم و رؤيت و اينها بر اينها اطلاق شده است ولي بالأخره ما با قرينه معينه يا با قرينه صارفه منظورمان از خودشناسي يا ديدن بهشت يا ديدن جهنم يا ديدن ملكوت آن شهود خارجي است نه از سنخ مفهوم است، نه از سنخ ماهيت است، نه از سنخ منقولات است، نه از سنخ معقولات است، از علم حصولي راساً بيرون است حالا يا مصداقي از مصاديق حقيقي علم است يا نه اگر مصداق مجازي است با قرينه صارفه كلمه علم و همچنين رؤيت بر اينها اطلاق ميشود عمده بياني كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) دارند اين است كه ميفرمايند منّتي قرآن از نظر معرفتشناسي بهره صاحبنظران كرده است و آن اين است كه حكما آنچه را كه از قبل از اسلام سابقه داشت و بين مسلمين رواج پيدا كرد و از حوزه غير اسلامي به اسلام رسيد گرچه آنها هم شاگردان انبياي پيشين بودند همان طوري كه اسلام توانست مرحوم فارابي و بوعلي را تربيت كند آن انبياي ابراهيمي هم توانستند جناب ارسطو و افلاطون را تربيت كنند آنها از موحدان بزرگ انبياي ابراهيمي بودند و اينچنين نبود كه مثلاً آنها ـ معاذالله ـ در راههاي ديگري قدم برداشته باشند منتها صاحبنظران اسلامي به دعوت رهبران الهي وقتي بنا شد به عالم سفر كنند و علم را به كشورهاي اسلامي بياورند آن توحيد را آوردند حرف حكماي موحد را آوردند حرفهاي غير موحد را منتقل نكردند به هر تقدير آنها هم بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[1] تابع انبيايي بودند كه اسلام را براي مردم آوردند ولي چيزي قبل از قرآن كريم به عنوان علم شهودي معلول به علت سابقه نداشت ادعاي سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه «فللقرآن المنة» اين منت را قرآن بر حوزههاي علمي دارد براي اينكه كتابهاي انبياي پيشين يعني عهدين عهد قديم و عهد جديدي كه الان در بين بشر رايج هست ما هر چه به اين كتابها مراجعه ميكنيم يك علم شهودي كه معلول به علت داشته باشد مخلوق با خالق داشته باشد اصلاً سخن به ميان نميآيد يك در حرفهاي حكما هم جناب ارسطو و افلاطون بعد آنچه در صدر اسلام آمده از اين مطلب اصلاً سخني نبود براي اينكه حكماي مشاء علم حضوري را فقط علم ذات به ذات ميدانستند علم ذات به علت را اسم شهودي نميدانستند اين دو حكماي اشراق و حكماي حكمت متعاليه البته از اين به بعد كه ديگر حالا تفسير قرآن و روايات را نظير «أفاعبد ما لا أريٰ»[2] «ما كنت اعبد ربا لم اره»[3] و مانند آن رواج پيدا كرده است شيوع پيدا كرد حكمت اشراق يا حكمت متعاليه معيار نيست براي اينكه اينها دستپروردگان مستقيم قرآن و عترتاند اما آن حكمايي كه تازه اين مسائل را از يونان منتقل كردند در بين مباني حكمي آنها اصلاً سخن از علم شهودي مخلوق نسبت به خالق نيست ميگفتند علم يا حضوري است يا حصولي علم حصولي يا تصور است يا تصديق كل واحد از اينها يا بديهي است يا نظري و اما علم شهودي را كه تبيين ميكردند ميگفتند شهود نفس است نسبت به ذات خود علم ذات به ذات علم حضوري است اما علم ذات به علت، علم مخلوق به خالق اين در حكمت مشآء نيست اصلاً خب پس در كتب آسماني كه در دست جوامع بشري كنوني است مثل عهدين از اين سنخ علم شهودي خبري نيست در حكمت مشاء هم كه از يونان آمده و در اسلام رشد كرده قبل از آن بالندگياش از اين سنخ علم خبري نيست لذا «فللقرآن المنة علي الاسلام و المسلمين» اين مطلب جزء نوآوريهاي قرآن است كه اين فلسفه را شكوفا كرده است كم نيست از آن شكوفايي بحثهاي عقلي كه به وسيله قرآن آمده قرآن بحثهاي فلسفي ندارد ولي مبدأ برهان را افاضه ميكند همانطوري كه برهان امكان هست، برهان نظم هست، برهان حدوث هست، برهان حركت هست، برهان حاجت هم هست اين يك مبدأ برهان است از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند چه دليلي بر وجود خداست فرمود: «حاجة الخلق»[4] اين براساس ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾[5] افاده يك مبدأ برهان است آن آگاه اين مبدأ برهان را حكيم ميگيرد براي او موضوع و محمول و حد اوسطش را تبيين ميكند ميشود برهان عمده آن مبدأ برهان است براي علم شهودي هم اين مبدأ برهان در قرآن آمده است كه مخلوق به لقاي خالق ميرود همگان ميروند ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[6] هيچ كس نيست كه خدا را در قيامت نبيند منتها آنهايي كه نابينا هستند بعد از جراحي توانفرسا بينا ميشوند و ميبينند ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[7] اينهايي كه ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[8] آنهايي كه چشم باطنشان كور است همينهايي كه ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[9] همينها را تا بصير بكنند خيلي طول ميكشد حالا چقدر بايد عذاب ببينند خدا ميداند ولي بالأخره به جايي ميرسند كه ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ البته فقط قهر خدا را ميبينند خدا را به عنوان قهار ميبينند نه به عنوان رحمان خب اين علم را كه معلول بتواند علت را مشاهد كند اين در قرآن كريم هست البته به بركت روايات كه گوشهاي از آن روايات از توحيد مرحوم صدوق خوانده شد اين بازتر شد بعد حكماي اشراق و بعد هم حكماي حكمت متعاليه اين را باز كردند و رهآورد فراوان و فروع فراواني از اين استفاده كردند بنابراين اين يك علم خاصي است كه معلول بتواند علت را مشاهده كند به اندازه هستي خاص خودش
پرسش ...
پاسخ: خب بله ولي اصل حضوري بودنش ثابت شده است
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه سابقيها علم حضوري را فقط منحصر ميدانستند در علم ذات به ذات يعني هر موجودي خودش را ميبيند اما بخواهد علت خودش را مشاهده بكند ولو به اندازه خودش اين را از سنخ علم حضوري نميدانستند
پرسش ...
پاسخ: چرا معرفتش با اعتراف همراه است وقتي خدا را ميشناسد به همان اندازه خودش ميشناسد بعد هم «ما عرفناك حق معرفتك» را كه اعتراف به قصور است ضميمه معرفت ميكند
پرسش ...
پاسخ: چرا آن در اصل حشر است اما وقتي كه به لبه جهنم ميبرند آنجا ميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[10] اين ﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾[11] اين در آخرت كور محشور ميشود در آن محدوده ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[12] خدا را مشاهده نميكنند اما ساحره قيامت كه پنجاه هزار سال طول ميكشد براي همينهاست وگرنه براي مومن كه پنجاه هزار سال نيست قبلاً هم اين روايت نقل شده است وقتي ذات اقدس الهي اين آيه را نازل كرده است كه شما در قيامت در روزي كه «خمسين الف عام» پنجاه هزار سال طول اوست چنين روزي را در پيش داريد وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين آيه را خواندند زيد بن ارقم ظاهراً به حضرت عرض كرد «ما اطول هذا اليوم» چه روز طولاني است يك روز پنجاه هزار سال حضرت فرمود «و الذي نفسي بيده» قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست همين روزي كه به عنوان پنجاه هزار سال است براي مومن به اندازه «صلاة مكتوبه» است يك نماز واجب حالا حد اكثر چهار ركعت چقدر وقت ميخواهد خيلي انسان با طمأنينه و طأني نماز ظهرش را بخواند پانزده دقيقه يا بيست دقيقه خيلي با طأني بخواند فرمود: قسم به ذات كسي كه جانم در دست اوست اين پنجاه هزار سال براي مومن به اندازه يك نماز واجب است خب كسي كه همه خطرات را در دنيا پشت سر گذاشته آن روز معطلي ندارد اما اينها كه كورند تا كور را بينا كنند خيلي طول ميكشد چقدر بايد در ساحره قيامت در صحنه قيامت جان بكند عذاب ببيند تا كم كم او را به لبه جهنم ميبرند نشانش ميدهند ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾[13] آنجا ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[14] همين كورها ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما حالا چقدر رنج كشيدند تا جراحيشان تمام بشود بينا بشوند خب اينطور نيست كه به آساني بينا بشوند كه تا كنون روشن شد كه ذات اقدس الهي مفهوم نيست كه انسان او را در ذهن تصور بكند ماهيت نيست نظير انسان كه با جنس و فصل شناخته بشود البته مفهوم الله يا ساير اسماي حسنا حاكي از آن حقيقت است آن حقيقت را انسان با جان مييابد مشاهده ميكند از راه فطرت بعد از او ترجمه ميكند به عنوان علم حصولي وگرنه اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي را ما با مفهوم بشناسيم اين مفهوم حاكي از مصداق باشد بلكه حقيقت را با علم شهودي مييابيم بعد از آن ترجمه ميكنيم با اين مفاهيم در جريان تشبيه مومن به جبل كه مومن را به كوه تشبيه كردند گفتند: مؤمن «كالجبل الراسخ» است يعني در حوادث روزگار ممكن است كوه متلاشي بشود ولي ايمان مومن از او گرفته نميشود يا در حالتهاي عادي هر حادثهاي كوه را متلاشي نميكند ايمان مومن را هم متلاشي نميكند رواياتي كه دربارهٴ تشبيه مومن به جبل هست دو طايفه است يكي اينكه مومن مثل جبل راسخ است «لا تحركك العواصف»[15] همان طوري كه تندباد كوه را از پا در نميآورد حوادث روزگار هم ايمان مومن را از او نميگيرند طايفه ديگر رواياتي است كه ميگويد: ايمان مومن مستحكمتر از كوه است براي اينكه كوه ممكن است در اثر آتشفشاني متلاشي بشود ولي هيچ حادثهاي مومن را متلاشيالايمان نميكند در آن بيان مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه به پسرش در جنگ جمل پرچم را داد فرمود: «تد في الارض قدمك» زمين را مثل وتد پا را مثل وتد و ميخ در زمين بكوب، ميخكوب كن همينجا بايست از جبهه فاصله نگير آنگاه فرمود: «تزول الجبال و لا تزل»[16] كوهها ممكن است در اثر انفجار متلاشي بشود ولي ايمان تو از تو گرفته نشود تو استوار باش خب در بعضي از روايات مومن از كوه بالاتر ميشود در آن روايات طايفه اولي مومن در حد كوه است لكن اين راجع به حوادث عادي است اين منافات ندارد كه كوه كه متلاشي ميشود آن كاملترين انساني هم كه در حد ايمان است نظير موساي كليم(سلام الله عليه) او هم مدهوش ميشود آن رواياتي كه ميگويد انسان مثل جبل است درحد جريانهاي عادي است اما اين جريان ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ اين امر غير عادي است مطلب بعدي آن است كه اين جرياني كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) به ابي بصير فرمود: براي ديگران نقل نكن اين براي آن فضاي ساده فرهنگي مردم آن عصر بود و لذا براي غالب مردم اين حرفها نقل نميشد منتها در كتب علمي براي خواص مطرح ميشد ابو بصير براي خواص نقل كرد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) هم براي خواص نقل كرد اينها نوشتههايشان يكسان نيست يك سلسله نوشتههايي دارند كه براي برادران ايماني مينوشتند براي توده مردم مينوشتند يك سلسله كتابهايي دارند كه جزء امهات كتاب اينهاست توحيد مرحوم صدوق از آن امهات كتاب مرحوم صدوق است نظير همان من لا يحضره الفقيهاش اينها كتابهايي است كه براي خواص مينگارند اين طور نيست كه در هر مجلسي جريان ابو بصير را نقل كنند يا در هر نوشتهاي جريان ابو بصير را نقل كنند
مطلب بعدي آن است كه انسان تا اشتغال به تدبير بدن دارد آن حالت برايش پيش نميآيد كه ذات اقدس الهي را ملاقات كند به اندازه هستي خود لكن اوحدي از انسانها ممكن است كه در دنيا كه هستند كساني كه به موت ارادي موفق شدند مردند از طبيعت به موت ارادي آنها به لقاء الله بار يابند لذا ممكن است در جريان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه فرمود: ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[17] آنجا مقداري از عظمت نور الهي را مشاهده كرده باشد بنابراين اينكه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) فرمودند: انسان تا زنده است به لقاءالله بار نمييابد براي غالب انسانهاست يا براي متوسطين از آنها ولي اوحدي از آنها مثل خليفةالله انسان كامل نظيربر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ممكن است كه قبل از مرگ طبيعي هم به لقاء الله بار يابند نظير آنچه در معراج مشهود حضرت شد ايشان قبول دارند كه كلمه لن گاهي استثناپذير است اما نظر مباركشان اين است كه لن براي تعبيد است و گاهي تخصيصذير ظاهراً ايننين نيست لن براي نفي تاكيد است نه تعبيد خب چيزي كه استثناپذير است غايت دارد معلوم ميشود تعبيد نيست ديگر ما حمل بر مجاز بكنيم خلاف ظاهر است اينكه در قرآن دارد ﴿وَلَنْ تَرْضَي عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَي حَتَّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾[18] چيزي كه غايت برميدارد معلوم ميشود براييت نيست يا ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّي يَأْذَنَ لِي أَبِي﴾[19] كه حدي براي اين لن ذكر ميكنند معلوم ميشود اين لن براي نفي ابد نيست براي نفي أكيد
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك موساي كليم تاكنون حوادث فراواني را ديد كه هر كدام كافي بود براي مدهوش شدن خب وقتي همه تماشاچيها فرار ميكندن ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾[20] در صحنه نبودند ديدند يك مار دماني در ميدان پيدا شد و مارهاي ديگر را بلعيد طبق آن معناي ظاهري نه آن معنايي كه سحر را بلعيد اگر به آن تفسير باشد خب خيليها فرار كردند و موساي كليم با اينكه عهدهدار بود بايد اين مار را ميانداخت عصا را ميانداخت و مار كه ميشد دست ميزد او را ميگرفت هيچ كدام از اين حوادث نتوانست در او اثر بگذارد او مثلاً ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقا﴾ بشود يا وقتي وارد دريا شدند اين دريا نظير سلسله جبال آبها روي هم رفت از اين طرف هم صدها نفر تلف شدند مسئوليت همه اين بنياسرائيل مستضعف هم به عهده موساي كليم است در اين صحنه تلخ كه «بين الموت و الحيات» است حضرت در كمال طمأنينه و آرامش بود آخر اين آبها روي هم آمد آن رفتهها كه رفت اين نيامدهها به جاي اينكه بيايد روي هم آمد شد يك ديوار، ديوار آب هر لحظه احتمال سقوط هست اگر فرو بيايد همه همراهان موساي كليم را با خود آن حضرت در كام غرق فرو ميبرد و حضرت در كمال طأني و آرامش اين راه را طي ميكند و همه همراهان را هم با طأني ميبرد وقتي اينها از اين دريا گذشتند آن وقت اين ديواره فرو ريخت اين ديوار آب اين آبها كه روي هم رفتند بالا، آبهاي قبلي از فاصله يك كيلومتر يا يك فرسخ آنها همانطور ميآمدند اينطور نبود كه آنها بايستند كه به همين اين مرز جاده خاكي كه رسيدند اينها روي هم انباشته ميشدند وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) و همراهان از اين درياي روان گذشتند نوبت به فراعنه رسيد كه به وسط دريا آمدند اين ديوار فرو ريخت اين ديوار آب ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[21] خب اين حادثههاي سنگين را موساي كليم پشت سر گذاشت در كمال آرامش بود چطور شد كه حالا يك كوه ريز ريز شد خب اين درياي به اين عظمت هزارها نفر هم زير آوار آب رفتهاند و هيچ تكان نخورد وجود مبارك موساي كليم حالا يك كوه متلاشي شد از اين كوههاي متلاشي شده زياد است در عالم وقتي كوه منفجر ميشود آتشفشاني ميشود به صورت مذاب منطقه فراواني را به صورت سنگ ريزه درميآورد ديگر عدهاي هم ممكن است از نزديك ببينند اما بيهوش نشوند اين يك تجلي عتابآلودي است نسبت به موساي كليم كه اين درخواست، درخواست رَوايي نيست به دليل اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) كه بيهوش شد وقتي به هوش آمد نگفت كه ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ گفت: ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ معلوم ميشود يك حادثهاي كه نبايد اتفاق ميافتاد، اتفاق افتاد اگر صرف جريان علمي بود خب موساي كليم عرض ميكرد كه خدايا من فهميدم كه تا زندهام نميشود تو را با جان مشاهده كرد اما اين ﴿تُبْتُ﴾ يعني چه؟ رجوع كردم، توبه كردم معلوم ميشود كاري بود كه آن كار باعث ميشود كه انسان از خدا فاصله بگيرد بعد رجوع ميكند حالا آنكه گناه نبود نه گناه كبيره بود نه گناه صغيره بود نه ترك اولي بود نه مكروه بود از اين سنخ مسائل نبود يك درخواست مقام برين بود براي كسي كه بايد بعد الموت ببيند يك تمني بود بعد عرض كرد: ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ﴾ من رجوع كردم به طرف شما.
پرسش ...
پاسخ: نه اين تجلي بله غرض آن است كه اين براي كوه تجلي كرد كوه متلاشي شد وجود مبارك كليم خدا حوادثي همتاي اين يا بيشتر از اين سهمگينتر از اين را پشت سر گذاشت معذلك مدهوش نشد
پرسش ...
پاسخ: اين از كجا سنگينتر است اگر اين دليل است بر اينكه يك تجلي عتابآلود است به دليل اينكه ﴿تُبْتُ﴾ او را همراهي ميكند ميگويد من توبه كردم نميگويد كه ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾ ﴿فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ از اينكه توبه ميكند معلوم ميشود آن درخواست، درخواست ملايمي نبود مناسب آن مقام نبود چون درخواست مناسب نبود تجلي نسبت به وجود مبارك كليم خدا عتابآلود است وگرنه اصل متلاشي شدن كوه حادثه خيلي مهمي نيست كه حالا موساي كليم مدهوش بشود و بيفتد در بعضي از تعبيرات دارد كه «مات» حالا موت نيست مدهوش است از اينكه بعد از اينكه به هوش آمد از مدهوشي به در آمد عرض كرد: ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين معلوم ميشود آن سؤال به موقع نبود و اين تجلي نسبت به كليم خدا تجلي عتابآلود است ﴿تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ﴾ روايتي را كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در كتاب شريف تفسير صافي ايشان نقل كردند در همه اين بحثها حتماً روايات را خواهيد ديد و لابد ملاحظه فرموديد
پرسش ...
پاسخ: نه اگر در مسائل تكليفي باشد راجع به يكي از احكام پنجگانه باشد بله اينجا سخن در اين است كه آيا با عصمت سازگار است يا نه؟ اما اگر سخن از شوق است و شهود است درخواست مطلب بالاتر است و لذت برتر اين ديگر با اين احكام چهار، پنجگانه كه هماهنگ نيست
پرسش ...
پاسخ: اعتقادياش كه محفوظ است اين ميخواهد آن مرحله بالاتر را درك كند با اينكه براي وجود مبارك كليم خدا همه اينها حل شده بود ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[22] و مانند آن همه اينها را خود حضرت در هنگام اقامه برهان در دربار فرعون پشت سر گذاشت گفت: رب تو كيست؟ گفت: رب العالمين است ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾
پرسش ...
پاسخ: اگر مقدور باشد مجاز است اين ميخواهد بيازمايد ببيند قدرت دارد يا ندارد اين عرض ميكند كه من رجوع كردم اين توبه لازم نيست از گناه باشد يعني از يك مرحلهاي به مرحله ديگر من برگشتم رجوع كردم به تو فهميدم به اينكه من در دنيا به آن حد نميرسم انسان تا در نيا هست مشغول تدبير بدن هست آن صلاحيت را ندارد كه به لقاء الله بار يابد غالب انسانها نه همه انسانها مرحوم فيض(رضوان الله عليه) از توحيد مرحوم صدوق اين را نقل ميكند كه و في التوحيد عن اميرالمؤمنين(عليه السلام) ذيل همين آيه ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ جلد دوم تفسير صافي صفحه 234 ذيل همين آيهٴ ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ ميفرمايد: «و في التوحيد عن امير المؤمنين(عليه السلام) في حديث و سال موسي(عليه السلام) و جري علي لسانه من بعد حمد الله عز وجل ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ فكانت مسألته تلك أمرا عظيما و سأل أمرا جسيما فعوقب فقال الله و تعالى ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ في الدنيا حتى تموت فتراني في الآخرة و لكن إن أردت أن تراني في الدنيا ﴿انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي﴾ فأبدي الله سبحانه بعض آياته و تجلي ربنا للجبل فتقطع الجبل فصار رميما ﴿وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾» يعني ميتا فكان عقوبته الموت «ثم أحياه الله و بعثه فقال» موساي كليم بعد از اينكه به هوش آمد ﴿سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ﴾ يعني «أول من آمن بك منهم أنه لن يراك» اول كسي كه ايمان آورده است به اينكه تو با چشم جان هم آنطوري كه شايسته است در دنيا ديده نميشوي من هستم خب اين گونه از روايات نشان ميدهد كه سؤال موساي كليم براي خودش بود و منظور سؤال براي رؤيت باطني و چشم جان بود نه رؤيت حسي ـ معاذالله ـ كه امر بين الغي است منتها پاسخ داده شد كه در دنيا مقدور شما نيست
پرسش ...
پاسخ: نه، آنكه در دنيا نميبيني در آخرت ميبيني معلوم ميشود كه امر ظاهري نسيت براي اينكه در آخرت هم كسي خدا را با چشم ظاهري نميبيند فرمود به اينكه «لن تراني في الدنيا حتي تموت فتراني في الآخرة» از اينكه فرمود در آخرت ميبيني معلوم ميشود چشم ظاهر نيست ديگر چون چشم ظاهر چه در دنيا چه در آخرت محال است خدا را ببيند ذات اقدس الهي «لا تدركه الابصار لا في الدنيا و لا في الاخرة و لا في النوم و لا في اليقظه» مگر در بيداري هم ميشود خدا را ديد باچشم ظاهر چه در موت چه در قبل الموت چه بعد الموت چه در نوم چه در يقظه در همه حالات محال است اينكه وجود مبارك حضرت امير دارد كه ذات اقدس الهي به موساي كليم فرمود: در دنيا نميبيني مگر اينكه بميري و در آخرت ببيني معلوم ميشود با چشم جان است ديگر همان را در دنيا سؤال كرده است.
«و الحمد لله رب العالمين»