درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیه 143 سوره اعراف

 

﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾

 

قبلاً بيان شد كه منظور كليم خدا رويت بود منتها از راه نظر وارد شده است چون بدون مقدمه رسيدن به آن هدف آسان نيست اينكه عرض كرد ﴿أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ و نگفت «ارني اراك» براي همين جهت است كه از راه مقدمه وارد بشود وگرنه منظور نهايي موساي كليم(سلام الله عليه) رؤيت حق بود اين مطلب اول دوم اينكه برخي از اهل معرفت بين شهود و رؤيت فرق گذاشتند اگر ذات اقدس الهي بايد وصف خاصي ظهور كرد و انسان خدا را با آن وصف خاص با آن حالت مخصوص مشاهده كرد مي‌شود شهود و اگر به نحو مطلق ظهور كرد انسان خدا را با آن طوري كه هست بخواهد ادراك كند مي‌شود رؤيت كه بين شهود خدا و رؤيت خدا فرق است شهود خدا براي موساي كليم(سلام الله عليه) قبلاً حاصل بود و الان اين طلب رؤيت مي‌كند

مطلب سوم آن است كه علم را به حضوري و حصولي تقسيم كردند علم حضوري آن است كه واقعيت معلوم پيش عالم حاضر باشد علم حصولي آن است كه واقعيت معلوم پيش عالم حاضر نباشد ماهيتي كه حاكي از آن واقعيت است يا مفهومي كه حاكي از آن واقعيت است پيش عالم حاصل باشد مثلاً اگر كسي به كنه درخت پي برد حقيقت درخت براي او روشن شد مي‌شود علم حضوري و اگر ماهيت درخت يا مفهوم حاكي از اين حقيقت براي كسي روشن شد مي‌شود علم حصولي اينكه مي‌گويند علم يا حضوري است يا حصولي براي اينكه معلوم از اين دو قسم بيرون نيست يا واقعيت است يا مفهوم حاكي از واقعيت علم نه بيش از اين دو قسم است نه كمتر از اين دو قسم براي اينكه معلوم بيش از اين دو قسم نيست و كمتر هم نيست اگر واقعيت معلوم شد چنين علمي حضوري است اگر ماهيت يا مفهوم حاكي از آن واقعيت روشن شد مي‌شود علم حصولي.

مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم راجع به ملكوت و همچنين راجع به ذات اقدس الهي دو نحوه علم مطرح است يكي علم استدلالي و يكي هم علم شهودي علم استدلالي در قرآن كريم فراوان است خداوند به وسيله ادله و براهين وجود خود را اثبات مي‌كند يا تنبه مي‌دهد كه اين ادله جنبه تنبيه داشته باشد نه تعليل و اثبات درباره بعضي از افراد يا بعضي از حالات تعبير به شهود مي‌كند مي‌فرمايد: آنهايي كه لقاي خدا را اميدوارند كساني كه به لقاي الهي مي‌رسند يا كساني كه به طرف خدا نگاه مي‌كنند و مانند آن، كه اين علم، علم شهودي است آن علم استدلالي در قرآن كريم فراوان است چه آيتي كه براي اثبات اصل وجود يا تنبيه بر اصل وجود حق تعالي باشد نظير ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾[1] يا آياتي كه براي توحيد نازل شده است نظير ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[2] كه گاهي به صورت قياس اقتراني گاهي به صورت قياس استثنايي اصل وجود حق تعالي را حالا يا تعليل مي‌كند يا تنبيه مي‌كند مطرح مي‌كند كه علم به اصل وجود حق تعالي است اينها علوم حصولي است كه از راه برهان حاصل مي‌شود يك نحو علم ديگري را قرآن كريم ثابت مي‌كند كه از او به رؤيت ياد مي‌شود مي‌فرمايد: اينها به شهود حق و رؤيت حق مي‌رسند بايد ديد كه منظور از اين رؤيت چيست؟ اگر روشن شد كه اين رؤيت يك علم مخصوص است آن‌گاه معلوم مي‌شود كه آنچه را كه موساي كليم(سلام الله عليه) طلب مي‌كرد از آن سنخ بود درباره ملكوت گذشته از اينكه ما را به برهان و استدلال بر ملكوت دعوت كرده است كه ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[3] درباره شخص ابراهيم خليل(سلام الله عليه) طبق آنچه قبلاً گذشت يعني آيهٴ 75 سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ما ملكوت آسمانها و زمين را نشان ابراهيم خليل داديم قهراً او هم ديد آنچه از طرف خدا بود ارائه بود و آنچه خليل خدا(سلام الله عليه) دريافت كرد رؤيت بود كه آيهٴ 75 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾ درباره افراد عادي آنچه در سورهٴ «اعراف» بعد خواهد آمد دعوت به نظر كرده است فرمود ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ يكي از مصاديق روشن ملكوت همان جريان قيامت است، جريان بهشت است، جريان جهنم است اين جريان قيامت جريان بهشت و جهنم را قرآن كريم به صورت استدلال در آيات فراواني ذكر كرد خدا حكيم است، حسابي هست، قيامتي هست، دوزخي هست، پاداشي كه هست، كيفري هست اينچنين نيست كه مؤمن و كافر يكسان باشند مجرم و متقي يكسان باشند اگر ـ معاذ‌الله ـ معادي نباشد، قيامتي نباشد، حساب و كتابي نباشد، تبهكار و صالح يكسانند چون هر دو از بين مي‌روند ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِين ٭ مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾[4] آنهايي كه مي‌گويند حساب و كتابي نيست معنايش آن است كه مجرم و متقي يكسانند ظالم و عادل يكسانند چون هر دو مي‌ميرند و نابود مي‌شوند اگر بعد از مرگ خبري نباشد خب بين صالح و طالح فرقي نيست ذات اقدس الهي مي‌فرمايد آيا حساب و كتابي نيست ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِين ٭ مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ﴾ خداي حكيم، خداي عادل بين صالح و طالح قهراً فرق مي‌گذارد آياتي كه از راه حكمت از راه عدالت قيامت را و بهشت و جهنم را ثابت مي‌كند فراوان است و افراد مومن كه به قيامت و بهشت و جهنم عالم‌اند علمشان حصولي است اما آنچه در سورهٴ مباركهٴ «تكاثر» آمده است از سنخ استدلال و علم حصولي نيست فرمود: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[5] فرمود: اگر اهل استدلال بوديد اهل برهان بوديد و علم اليقين پيدا كرديد و به اين علمتان ايمان آورديد و عمل كرديد هم اكنون كه در دنيا هستيد جهنم را مي‌بينيد خب و آنچه هم كه در خطبه همام در نهج‌البلاغه آمده است مؤيد همين آيه سورهٴ مباركهٴ «تكاثر» است كه فرمود: متقيان كساني‌اند كه «هم و الجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قد رآها فهم فيها معذبون»[6] آنجا البته مرحله كأنّ است فرمود: مردان باتقوا گويا بهشت را مي‌بينند گويا جهنم را مي‌بينند يا آنچه حارثة بن مالك گفته است كه من عواي اهل جهنم را يعني زوزه سگان جهنم را مي‌شنوم همين است «كاني انظر الي عرش الرحمان بارزا»

‌پرسش ...

پاسخ: در قيامت كه كفار هم مي‌بيند مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[7] آنهايي كه لائيك‌اند، ملحدند، كافرند، معتقد نيستند آنها هم جهنم را مي‌بينند بعد ذات اقدس الهي درباره اينها فرمود: كه ما در قيامت جهنم را نشان مي‌دهيم بعد فرمود: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾[8] آيا اين هم سحر است اينكه فرمود: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾ بعد فرمود: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ﴾[9] آنكه ديگر بعد از مرگ است در همين دنيا فرمود: اگر اهل علم اليقين بوديد و برابر علمتان مومن بوديد و عمل كرديد هم اكنون كه در دنيا هستيد جهنم را مي‌بينيد وگرنه بعد از مرگ منكر هم مي‌بيند منكر هم مي‌بيند خدا فرمود: ما به او نشان مي‌دهيم بعد مي‌گوييم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ خب، بنابراين يك نحو علمي در قرآن كريم از راه استدلال ثابت مي‌كند كه آن فراوان است ادله زيادي در قرآن كريم بر ضرورت قيامت اقامه شده است كه از قيامت به عنوان ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[10] ياد شده است اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در اصطلاح قرآن كريم همان اصطلاح بالضروره است كه در كتابهاي منطقي مي‌آيد وقتي ما مي‌گوييم هر عدد چهاري زوج است اگر از ما بخواهند كه ما اين قضيه را جهت بدهيم موجهه بكنيم جهتش را ذكر بكنيم نمي‌گوييم «كل اربعة زوج بالاامكان» مي‌گوييم «كل اربعة زوج بالضروره» اين ضروره جهت اين قضيه است «كل انسان ناطق بالضروره اين ضروره» جهت اين قضيه است اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ در قرآن به منزله بالضروره جهت است «ان القيامة حق لا ريب فيه» يعني بالضروره ديگر مادام الذات است البته ضرورت ازلي مخصوص ذات اقدس الهي است خب ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[11] «القيامة حق لا ريب فيها» يعني «القيامة موجود بالضرورة» خب آن براهين فراوان ثابت مي‌كند كه قيامت هست و انساني كه از راه آن براهين يا با دليل نقلي معتقد شد علمش علم حصولي است ولي آنچه از كريمه سورهٴ «تكاثر» برمي‌آيد يك علم ديگري است فرمود: ﴿كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ﴾ [12]

‌پرسش ...

پاسخ: بله اما ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ﴾ مطلق است ديگر فرمود: اگر ﴿عِلْمَ الْيَقِينِ﴾ داشته باشيد مي‌بينيد معلوم مي‌شود كسي كه اهل ﴿عِلْمَ الْيَقِينِ﴾ باشد امكان رؤيت جهنم را دارد فرمود: ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِين ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾ خب اگر منظور آن است كه در قيامت مي‌بينيد اين هم با سياق آيه سازگار نيست چون فرمود: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ﴾ اين يكي و از طرف ديگر ملحد و موحد هر دو جهنم را مي‌بينند در قيامت اين دوتا ديگر علم اليقين نمي‌خواهد اينكه فرمود: اگر اهل علم‌اليقين باشيد جهنم را مي‌بينيد يعني همان بيان خطبه نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه آمده است فرمود: متقيان طوري در دنيا زندگي مي‌كنند كه گويا جهنم را مي‌بينند آنكه مرحوم كليني از حارثةبن‌مالك نقل كرد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «كيف اصبحت» عرض كرد: «اصبحت يارسول الله موقنا» عرض كرد «كاني انظر الي عرش ربّي و قد نصب للحساب»[13] گويا بهشت را مي‌بينم گويا جهنم را مي‌بينم بعد فرمود: «عبد نور الله قلبه» فرمود: يك بنده‌اي است كه خدا قلبش را روشن كرده است و همين‌طور ثابت قدم باشد بعد هم او درخواست شهادت كرده است و شهيد هم شد پس يك نحو علم قرآن كريم درباره ملكوت عالم، غيب عالم، ثابت مي‌كند كه با برهان حاصل مي‌شود آن علمي است كه اكثري مومنين دارند يا با دليل عقلي يا با دليل نقلي راجع به ملكوت عالم قيامت بهشت جهنم نسبت به اينها يقين دارند يك علم ديگري است كه فرع بر اين علم اول است فرمود: اگر اهل علم‌اليقين باشيد زمينه براي شهود هست كه جهنم را هم اكنون ببينيد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند: هنگام تكبيرة الاحرام صورتش سرخ مي‌شد خيلي متأثر مي‌شد مثل اينكه جهنم را مي‌ديد اين‌طور بود وقتي هم كه از معاد سخن مي‌گفت آن‌طوري كه مرحوم شيخ مفيد(رضوان الله عليه) در امالي نقل مي‌كند: اگر از قيامت و از جهنم سخن مي‌گفت مي‌خواست انذار كند «تحمار وجنتاه ... حتي كانه منذر جيش»[14] خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[15] برخيز و مردم را از جهنم بترسان مهمترين عاملي كه جامعه را حفظ مي‌كند ترس از قيامت است وگرنه ترس از دستگاه قضايي و زندان و امثال ذلك يك درصد ضعيفي را تأمين مي‌كند آنكه با همه در همه شرايط هست همان انذار قيامت است فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ و روحانيت هم وظيفه اصليش همين است كه ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[16] نه سخنراني كنند درس بگويند سخنراني كردن و درس گفتن اينها حرفه است همه اينها مقدمه است آنكه رسالت انبياست و علما وارث آن رسالتند ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِم﴾ هست انذار بكنند مرحوم مفيد(رضوان الله عليه) نقل مي‌كند وقتي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جهنم سخن مي‌گفت صورتش سرخ مي‌شد «تحمار و جنتاه ... حتي كانه منذر جيش» مثل اينكه فرمانده لشكر اگر بخواهد به لشگر خودش يك خبر تلخي بدهد بگويد يك لشگر جرّاري حمله كردن آماده باشيد چطور صورتش سرخ مي‌شود به صورت جدي دستور آماده باشد مي‌دهد وقتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از جهنم سخن مي‌گفت اين‌طور دستور آماده باش مي‌داد خب پس اين آيات دلالت مي‌كند بر اينكه انسان به ملكوت و به غيب از دو راه مي‌تواند عالم باشد يك علم استدلالي، يك علم شهودي اين درباره مظاهر اسماي الهي، درباره ذات اقدس الهي هم بشرح ايضاً آيات فراواني است كه توحيد را ثابت ميكند اصل وجود حق تعالي را ثابت مي‌كند كه آنها اكثري آيات را تشكيل مي‌دهند ادله فراواني است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[17] كم آيه‌اي است كه راجع به توحيد سخن به ميان نيايد و دليل اقامه نكند ﴿وَفِي الأرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِين ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[18] اما بخشي از آيات كه فراوان هم نيست از شهود خدا، رؤيت خدا، لقاي خدا سخن به ميان مي‌آورد كه آن را بايد معنا كرد آن ديگر يعني چه؟ آيا شهود خدا، رؤيت خدا، لقاي خدا، يعني علم استدلالي و برهاني يا نه يك چيز ديگر است بعد الفراغ از اينكه رؤيت حسي منظور نيست رؤيت حسي بين الغي است محال است عقلاً و نقلاً يعني محال است كه كسي ذات اقدس الهي با اين رؤيت حسي و فيزيكي و چشم ظاهري ببيند چيزي كه مجرد محض است، جهت معين ندارد، مكان معين ندارد، در سمت خاصي نيست، جرم نيست، ماده نيست، زماني نيست، مكاني نيست، اين با رؤيت حسي مرئي نخواهد بود لذا هم نقل فرمود: ﴿لَاتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»[19] هم عقل فتوا مي‌دهد كه ديدن خدا محال است چون ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ﴾[20] مورد قبول عقل و نقل است اما مع ذلك يك سلسله علمهاي شهودي و رؤيتي و لقائي را قرآن كريم به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهد آيا آنها هم به معناي علم استدلالي و برهاني است؟ آن آياتي كه مي‌گويد عده‌اي به لقاء الله بار مي‌يابند يا همگان در قيامت به لقاي خدا بار مي‌يابند يعني در قيامت براي همه طبق علم استدلالي و برهاني روشن مي‌شود كه خدا موجود است و واحد يا يك علم ديگري است به عنوان نمونه در سورهٴ مباركهٴ «القيامة» به اين صورت آمده است كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾[21] سورهٴ مباركهٴ «قيامة» اين است كه ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ عده‌اي از افراد در قيامت چهره‌هاي آنها نضارت و طراوت و شادابي دارد و به طرف پروردگارشان ناضرند وجوه ناظر است نه عيون اگر منظور از اين وجه همان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾[22] باشد يعني چهره هستي خود را روي انسان به طرف خدا نگاه مي‌كند نه چشم انسان خب ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَي رَبِّهَا نَاظِرَة ٭ وَوَجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بَاسِرَة ٭ تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ خب پس اين نظر در قيامت هست در قيامت هم كار لغو وجود ندارد و اينها هم مومنين‌اند بنابراين رؤيتي هست لقائي هست كه اينها مي‌نگرند در سورهٴ مباركهٴ «نجم» كه جريان معراج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مطرح است در آيهٴ 10 به بعد سورهٴ «نجم» اين‌چنين آمده است ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي ٭ مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾ معمولا ما در علمهاي حصولي از راه چشم و گوش بعدها چيزي را در فؤاد و دل جا مي‌دهيم ولي در علمهاي شهودي اول قلب مي‌بيند بعد چشم و گوش آشنا مي‌شود ما كتابي را كه مي‌خوانيم اول چشم مي‌بيند درسي را يا بحثي را كه مي‌شنويم اول گوش آشنا مي‌شود بعد از راه چشم و گوش مطلب به دل مي‌ريزد لكن در جريان شهود كه از باطن به ظاهر مي‌آيد اول قلب مي‌فهمد و مي‌يابد بعد به چشم و گوش مي‌رسد لذا فرمود: ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي ٭ أَفَتُمارُونَهُ عَلَي مَا يَرَي ٭ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَي ٭ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَي ٭ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَي ٭ إِذْ يَغْشَي السِّدْرَةَ مَا يَغْشَي ٭ مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾ بعد از چند آيه تازه سخن از چشم است اول سخن از دل است بعد از گذر از چند آيه نوبت به چشم مي‌رسد خب چشم در شهود بعد از دل مي‌بيند خب در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آنجا به اين صورت استدلال شده است فرمود: آيه 53 سورهٴ مباركهٴ «فصلت» ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ اينجا سخن از ارائه است ما آيات خود را چه آيات آفاقي چه آيات انفسي نشانشان مي‌دهيم تا برايشان روشن بشود كه خدا حق است و در اثر حق بودن خدا وحي و نبوت هم حقانيتشان ثابت بشود بعد فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾[23] فرمود: چه حاجت كه ما حالا آيات الهي را يا آيات آفاقي را يا آيات انفسي را ارائه كنيم مگر خدا كافي نيست اين باي ﴿بِرَبِّكَ﴾ زايد است ﴿رَبّ﴾ فاعل ﴿يَكْفِ﴾ است ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾ يعني «كفي ربك» خب وقتي خدا كافي باشد نيازي به آيات آفاقي و آيات انفسي نيست چرا خدا كافي است اگر خدا كفايت كرد براي شهود نيازي به آيات آفاقي و انفسي نيست حتي نياز نيست كسي «من عرف نفسه»[24] دست او را بگيرد، بگويد من از راه «من عرف نفسه فقد عرف ربه» دارم چون خود را شناختم خدا را شناختم بالأخره كسي هست كه از خود نزديك‌تر هم باشد خب اين را آيات آفاقي فراوان است بله بعد مي‌رسيم به آيات انفسي بعد مي‌فرمايد: از جانتان نزديك‌تر كسي هم هست از دل تو به تو كسي هست كه نزديك‌تر باشد اين ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾[25] گذشته از اينكه براي افاده و اثبات اين مسئله است ما را از آن دو آيت بي‌نياز مي‌كند مي‌فرمايد: كه دنبال آيات آفاقي رفتن دنبال آيات انفسي رفتن لازم نيست مگر خود خدا كافي نيست خب چرا خدا كافي است؟ حتي نياز به خودت هم نيست كه بگويي من فكر مي‌كنم از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربه» مي‌شود وقتي مي‌گويند انسان «عرفت الله [سبحانه] بفسخ العزائم حل العقود و نقض الهمم»[26] كه آن را وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) ياد مبتديان يا متوسطان سايران سير نفس داده است از اين بالاتر جريان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است كه آنها ياد اوحدي از سالكان معرفت نفس دادند از آنها بالاتر اين كريمه است كه اصلاً از خودت هم كمك نگير كسي هست كه به تو از تو نزديك‌تر باشد از ما به ما نزديك‌تر هست يا نه؟ خب يقيناً نه كسي هست اگر او نامتناهي است اين‌چنين نيست كه ما به خودمان از او نزديك‌تر باشيم اگر ما به خودمان از او نزديك‌تر باشيم پس از او اعلميم، از او اقدريم و مانند آن درحالي كه او بالقول‌المطلق اعلم است و اقدر است اين‌چنين نيست كه ما به خود ما از ا و ـ معاذ‌الله ـ نزديك‌تر باشيم برهان مسئله چيست؟ چرا او كافي است ونيازي به آيات آفاقي و انفسي نيست برهان مسئله اين است كه ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾ يعني كفي ربك چرا؟ ﴿أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾[27] اينجا شهيد، فعيل به معني مفعول است نه شهيد به معناي شاهد چون اگر خدا شهيد به معناي شاهد باشد برهان مسئله تام نيست چون مدعا اين است كه خدا كافي است حتي لازم نيست خودت را بشناسي از راه خود شناسي خدا را بشناسي چه رسد به آيات آفاقي و انفسي نه تنها نيازي نيست كه از راه برهان امكان و حدوث و نظم و حركت و براهين ديگري كمك بگيري لازم نيست از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[28] هم وارد بشوي چرا؟ چرا خدا كافي است آنها لازم نيست براي اينكه ﴿أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾[29] او مشهود بالاي هر چيزي است هر چيزي را كه شما بخواهيد بفهميد اول خدا را مي‌فهميد ﴿إِنَّهُ عَلَي﴾ يعني فوق ﴿كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ مشهود است خواستي خود را بشناسي اول او را مي‌بيني منتها درك نمي‌كني علم به علم نداري خواستي فهمت را بفهمي قبل از اينكه فهمت را بفهمي خدا را مي‌فهمي چون فهم شيء است بالأخره مگر نه آن است كه مي‌خواهي استدلال كني قبل از اينكه وارد حوزه استدلال بشوي با خدا روبرو هستي قبل از فهميدن اصل فهم خدا را مي‌يابي «فوق كل شيء» «و علي كل شيء» و در بالاي هر چيزي و ظاهر هر چيزي او مشهود است وقتي اين است خب پس كافي است ديگر اينكه وجود مبارك سيدالشهداء عرض كرد «عميت عين لا تراك عليها رقيبا»[30] اين نفرين نيست اين خبر است نه انشاء فرمود: آنكه تو را نمي‌بيند كور است «متي غبت» نه اين كور باد كه نفرين بكند وگرنه شامل خيلي از موحدين مي‌شود فرمود: آنكه تو را نمي‌بيند كور است «عميت عين لا تراك عليها رقيبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيبا»[31] اين كور است خب چرا؟ چون بالاي هر چيزي تو مشهودي خب اگر اينجا شهيد به معناي شاهد باشد اين برهان تام نيست مدعا آن است كه خدا در معرفت خود كافي است دليل اين است كه خدا «بكل شيء شاهد» است «بكل شيء عالم» است اين دليل چگونه مدعا را ثابت مي‌كند مدعا آن است كه شما هيچ احتياجي به آيات آفاقي به آيات انفسي نداريد لازم نيست به هيچ دليل كلامي و فلسفي استدلال كنيد يك لازم نيست به هيچ دليل عرفاني معرفت نفس هم مدد بگيريد دو اين مدعاست دليل چيست؟ دليل اين است كه خدا به هر چيزي عالم است خب خدا به هر چيزي عالم است خدا به هر چيزي شاهد است چه ارتباطي به من دارد من مي‌خواهم او را بشناسم پس الا و لابد اين ﴿شَهِيدٍ﴾ به معناي مشهود است يعني بالأخره شما مي‌خواهي كاري بكني دليل مي‌خواهي بياوري يا نفسي يا خارجي يا آفاقي يا انفسي بالاي دليل اوست، بالاي استدلال اوست، بالاي مستدل اوست، دنبال چه چيزي مي‌گردي اگر او «داخل في الاشياء لا بالممازجة»[32] دنبال چه چيزي مي‌گردي فقط يك چشم پيدا كن كافي است اگر ما نوري داشتيم همه جا را روشن مي‌كرد نداريم چنين نوري غير از ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[33] اگر افتاب نورش همه جا را روشن مي‌كرد درون اشياء را، بيرون اشياء را، دل ما را، فهم ما را، خود ما را، ما قبل از اينكه دليل اقامه كنيم كه آفتاب طلوع كرده هر چيزي را بخواهيم ببينيم اول نور آفتاب را مي‌بينيم فرمود: مي‌خواهيد دليل اقامه كنيد دليلت زير پوشش فيض اوست او «علي كل شيء مشهود، مرئي، معلوم» چشم پيدا كن او را مي‌بيني همين در سورهٴ مباركهٴ «مطففين» فرمود: به اينكه گناه نمي‌گذارد اينها ببينند در سورهٴ مباركهٴ «مطففين» برهان مسئله را هم اقامه كرده است كه چرا اينها نمي‌بينند آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مطففين» اين است كه ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[34] يعني اين سيئات و عقايد و اخلاقي كه اينها كسب كردند اين رين است اين غبار است اين غبار جلوي آينه دل را گرفته است اگر اين دل آيينه‌اي است غبارآلود خب آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[35] در آن منعكس نيست به ما گفتند فقط «آيينه شو تا بردت سوي دوست كوي دوست» خدا رحمت كند شيخنا الاستاد مرحوم آقاي الهي قمشه‌اي را به ما همين را گفتند اگر كسي آيينه شد ديگر او مي‌تابد مشكلي ندارد كه ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[36] پس دو نحو علم ذات اقدس الهي در قرآن كريم براي ملكوت خود، براي قيامت خود، براي بهشت و جهنم خود اقامه كرده است يكي از راه استدلال يكي از راه شهود اين يك درباره خودش هم اين‌چنين است دو نحو علم ثابت كرده يكي علم استدلالي كه با آيات آفاقي و انفسي كه آن بخش مهم قرآن را همان آيات علم استدلالي تشكيل مي‌دهد چون غالب مردم همان‌اند اكثري ماها هم اگر توفيق داشته باشيم همانيم راهي را هم براي خواص ارائه كرده است كه آنهايي كه صاحب دل‌اند، بصيرند آن راه را ترجيح مي‌دهند آنها راه را طي مي‌كنند اين راه كه در قيامت هست براي همه ما اينها عجل الله است ﴿يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[37] اين براي همه هست عمده در دنياست در دنيا انسان راهي را طي كند قبل از اينكه ديگران بميرند و ببينند اين با موت ارادي ببيند خب آنهايي كه مي‌ميرند بعد نشانشان مي‌دهند براي آنها ارزان تمام نمي‌شود به آساني ديده نمي‌شود تا اين رينها گرفته نشود كه خدا را آدم نمي‌بيند با چشم باطن خب اگر كسي با همين رينها و معاصي مرد آنجا هم ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[38] تمام اين رينها را مي‌تراشند از صحنه نفس او بعد نشانش مي‌دهند چگونه مي‌تراشند خدا مي‌داند كه قابل تحمل نيست اين ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[39] براي تراشيدن آن رينهاست آن‌گاه بعد از مدتهايي از عذاب مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[40] خب پس دو نحو علم در قرآن كريم هم دربارهٴ ملكوت هست بهشت جهنم و قيامت و هم درباره رب‌الملكوت است ذات اقدس الهي است آنچه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده بخش پاياني‌اش يا «عنكبوت» از همين قبيل است آيهٴ پنجم سورهٴ «عنكبوت» اين است ﴿مَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ﴾ چه اينكه بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «كهف» هم اين است ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إِلَي‌غَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ﴾[41] خب ما از اين دو نحو علم كه قرآن كريم خبر داد مي‌بينيم وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه آن هم مثل قرآن كريم بخش مهم از براهين نهج‌البلاغه همان توحيد است اثبات مبدأ است از راه نظم است حدوث است حركت است فقر است و مانند آن اما بخش خاصي از خطبه‌هاي حضرت امير(سلام الله عليه) درباره شهود حق است رؤيت حق است اينكه ذعلب از حضرت سؤال كرد كه شما خدا را ديديد عبادت كرديد هم مرحوم سيد رضي در نهج‌البلاغه نقل كرده هم مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در توحيد نقل كرده است فرمود: «أفاعبد ما لا أريٰ» به تعبيرات مختلف آمده فرمود: من آن نيستم كه خدا را نبينم و بپرستم بعد هم فرمود «لا تدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن تدركه القلوب بحقائق الايمان»[42] اين نحو رؤيت را و علم را ذات اقدس الهي در قرآن كريم دارد در نهج‌البلاغه هم دارد پس آيات علم به خدا دو طايفه است و معلوم هست كه منظور از رؤيت رؤيت حسي نيست آيا منظور از اين رؤيت همان علم بديهي است چون خيلي روشن است تعبير به رؤيت شده يا نه ما از علمهاي بديهيمان هم تعبير به رؤيت نمي‌كنيم ما بعضي از چيزهاست كه براي ما يقيني و بديهي است اما نمي‌گوييم ديدم مي‌بينم آنهايي كه مكه نرفتند از وجود كعبه يقيناً باخبرند عالم‌اند مكه‌اي وجود دارد روي كره زمين كعبه‌اي وجود دارد بيت الله است روي كره زمين هيچ ترديدي ندارند اما نمي‌گويند كه من ديدم مي‌بينم مي‌گويند من مي‌دانم يك امر بديهي است ولي نمي‌گوييم مي‌بينم مي‌گوييم مي‌دانم بسياري از شهر‌ها پايتختها جايي است كه ما نرفتيم ولي به وجودش يقين داريم اما نمي‌گوييم مي‌بينم يا ديدم مي‌گوييم مي‌دانم اين درباره محسوساتي كه متيقن ماست ولي نمي‌گويند با اينكه ديدني است مع‌ذلك نمي‌گوييم ديدم اين درباره محسوسات از اينها وقتي به درون مي‌رويم مي‌بينيم ما علوم بديهي فراواني داريم اين علوم بديهي كه «الكل اعظم من الجزء» يا «الواحد نصف الاثنين» يا «اربعة زوج» اينها كه «قياساتها معها» يا آن اولي نظير استحاله اجتماع نقيضين، امتناع نقيضن اينها را ما مي‌گوييم مي‌دانيم نمي‌گويم ديدم نمي‌گويم مي‌بينم با اينكه خيلي بديهي است نه تنها بديهي است بلكه بديهيات هم به آنها منتهي مي‌شوند اولي است ا ولي آن است كه قابل تعليل نباشد بديهي آن است كه قابل تعليل هست ولي نيازي ندارد دو دوتا چهارتا دليل مي‌خواهد «ثبوت شيء لنفسه» دليل مي‌خواهد دور محال است دليل مي‌خواهد اجتماع مثلين محال است دليل مي‌خواهد اجتماع ضدين محال است دليل مي‌خواهد دليل هم دارد ولي نيازي نيست دليل دارد ولي نيازي نيست اينها را مي‌گويند بديهي اولي آن است كه دليل بردار نباشد نه اثباتش ممكن باشد نه نفيش ممكن باشد نه شكي در او ممكن باشد چنين چيزي را مي‌گويند اولي شك او دليل است براي اينكه او هست نفي او دليل است بر اينكه او هست اثبات او دليل است بر اينكه او هست اولي يعني چيز يكه به هيچ وجه قابل تعليل نباشد خب ما نه تنها درباره بديهيات نمي‌گوييم مي‌بينم درباره اولي هم نمي‌گوييم مي‌بينم يا ديدم مي‌گوييم مي‌دانيم اين دو قسم پس محسوسات خارجي با اينكه براي ما يقيني است تعبير به ديدن نمي‌كنيم معقولات ذهني ما با اينكه براي ما يقيني است نه تنها بديهي است بلكه اولي است تعبير ديدن نمي‌كنيم به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) اما يك علم سومي هست كه كاملاً از او به ديدن ياد مي‌كنيم و آن خويشتن ماست مي‌بينيم كه علاقمندم خودم را مي‌بينم مي‌بينم، اميدوارم، مي‌بينيم نااميدم، مي‌بينيم مي‌ترسم اينها را درباره خودمان مي‌گوييم و هيچ ترديدي هم نداريم و مجاز هم نيست اينكه مي‌بينم كه حال ندارم، مي‌بينيم كه اشتها ندارم، مي‌بينيم كه اميدوارم، مي‌بينم كه هراسناكم، از ذات خودمان به اوصاف ذاتيمان به ديدن ياد مي‌كنيم اين ديدن، ديدن حسي نيست آن‌طوري كه ما در و ديوار اين مسجد را مي‌بينيم به معني فهميدن اصولي هم نيست براي اينكه ما دو قسم فهم اصولي نشان داديم كه از آنها به ديدن ياد نمي‌شد پس معلوم مي‌شود يك نحو علمي است كه از آن ما به رؤيت ياد مي‌كنيم اين علم حضوري است يك از سنخ حس فيزيكي نيست، از سنخ فهم حصولي نيست، از سنخ بديهي و اولي علم حصولي نيست، يك سنخ ديگري از علم است ما خودمان داريم كه از او به رؤيت ياد مي‌كنيم و آن شهود حضوري است از اين راه شايد بتوان تشخيص داد كه معناي شهود ملكوت چيست، معناي ديدن جهنم چيست، معناي ديدن بهشت چيست، كه ان‌شاء‌الله به نوبت بعد واگذار مي‌شود «و الحمد لله رب العالمين»


[1] طور/سوره52، آیه35.
[2] انبیاء/سوره21، آیه22.
[3] اعراف/سوره7، آیه185.
[4] قلم/سوره68، آیه35 ـ 36.
[5] تکاثر/سوره102، آیه5 ـ 6.
[6] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[7] سجده/سوره32، آیه12.
[8] طور/سوره52، آیه15.
[9] تکاثر/سوره102، آیه7.
[10] آل عمران/سوره3، آیه9.
[11] آل عمران/سوره3، آیه9.
[12] تکاثر/سوره102، آیه5 ـ 8.
[13] ـ كافي، ج2، ص53.
[14] ـ امالي شيخ مفيد، ص211.
[15] مدثر/سوره74، آیه2.
[16] توبه/سوره9، آیه122.
[17] آل عمران/سوره3، آیه18.
[18] ذاریات/سوره51، آیه20 ـ 21.
[19] انعام/سوره6، آیه103.
[20] شوری/سوره42، آیه11.
[21] قیامه/سوره75، آیه22 ـ 23.
[22] روم/سوره30، آیه30.
[23] فصلت/سوره41، آیه53.
[24] ـ بحار الانوار، ج2، ص32.
[25] فصلت/سوره41، آیه53.
[26] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 250.
[27] فصلت/سوره41، آیه53.
[28] ـ بحار الانوار، ج2، ص32.
[29] فصلت/سوره41، آیه53.
[30] ـ مفاتيح الجنان، دعاي روز عرفه.
[31] ـ مفاتيح الجنان، دعاي روز عرفه.
[32] ـ ر .ك: نهج‌البلاغه، خطبٴ 1؛ كافي، ج1، ص86.
[33] نور/سوره24، آیه35.
[34] مطففین/سوره83، آیه14.
[35] نور/سوره24، آیه35.
[36] مطففین/سوره83، آیه14.
[37] انشقاق/سوره84، آیه6.
[38] مطففین/سوره83، آیه15.
[39] حاقه/سوره69، آیه30.
[40] سجده/سوره32، آیه12.
[41] کهف/سوره18، آیه110.
[42] ـ نهج‌لبلاغه، خطبهٴ 179.