درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/12/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیه 143 سوره اعراف

 

﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾

 

در جريان سؤال موساي كليم(سلام الله عليه) بحث روايي تا حدودي اشاره شد اما بحث قرآني ظاهرش اين است كه موساي كليم(سلام الله عليه) اين رويت را براي خودش درخواست كرده است نه براي قوم نه به خدا عرض كرد «رب ارهم ينظر اليك» خود را به اينها نشان بده تا اينها به تو نظر كنند نه قوم خود را در سؤال ضميمه كرد و عرض كرد «ارنا ننظر اليك» بلكه عرض كرد ﴿أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ شخص خود را مطرح كرد و اگر وجود مبارك موساي كليم اين سؤال را از طرف قوم خود عرض مي‌كرد قوم قانع نمي‌شدند براي اينكه قومي كه به موساي كليم عرض مي‌كردند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[1] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[2] به صورت روشن خدا را به ما نشان بده اگر موساي كليم مي‌فرمود كه من ديدم آنها باور نمي‌كردند گرچه بعضي از روايات دارد كه اگر موسي مي‌فرمود آنها باور مي‌كردند ولي اين قوم لجوج كه مي‌گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ خواهان آن بودند كه خودشان ببينند.

‌پرسش ...

پاسخ: برخي خواستند بگويند آن سي روز مواعدهٴ تنها بود آن ده روز مواعدهٴ باهم ولي به هر تقدير اگر اين سؤال، سؤال از طرف قوم بود بايد عرض مي‌كرد «رب ارهم ينظر اليك» چون آنها گفتند كه ما به تو ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه جهرة خدا را ببينيم براساس همان تحليل باطلي كه داشتند و به موساي كليم هم گفته بودند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[3] اين دو آيه نشان مي‌دهد كه آنها تا معبود خود را نبينند باور نمي‌كنند اگر موساي كليم(سلام الله عليه) عرض مي‌كرد كه ﴿أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ و خدا را هم مثلاً مي‌ديد اينها باور نمي‌كردند خواسته آنها اين بود كه خودشان ببينند بنابراين بايد خواسته آنها را به عرض ذات اقدس الهي برساند يا بايد عرض مي‌كرد كه «رب ارهم ينظر اليك» خود را به اينها نشان بده تا اينها تو را نگاه كنند يا عرض مي‌كرد «رب ارنا ننظر اليك» كه خود را با قوم ضميمه بكند كه آنها بالأخره دخيل باشند در رويت ظاهر اين تعبير كه عرض كرد ﴿أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ فقط براي خودش مي‌خواست منتها نه رويتي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» ابطال شده است عقل و نقل آن را محال مي‌دانند كه ﴿لَاتُدْرِكُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأبْصَارَ﴾[4] چون عقل و نقل اين را محال مي‌دانند كه ذات اقدس الهي با چشم ظاهر ديده بشود خب

‌پرسش ...

پاسخ: برابر با همان آن روايت مضمونش اين است كه اگر براي تو تجلي بكند قبول بكني اينها خودشان در حالي كه قبلاً گفته بودند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[5] حرف همه آنها اين بود تا ما نبينيم باور نمي‌كنيم آنها به دنبال يك خداي محسوس بودند همانهايي بودند كه مي‌گفتند ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[6] همانهايي بودند كه وقتي سامري يك عجلي را به حرف درآورد يا به بانگ درآورد اينها به دنبالش راه افتادند چنين قومي كه قبول نمي‌كنند حرف موساي كليم را

پرسش ...

پاسخ: آنهايي كه منتخب بودند كه هرگز نمي‌گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ آنها موحد بودند خب پس علوم مي‌شود كه روايت بايد بيشتر بررسي بشود براي اينكه منطق اينها را قرآن كريم در دو آيه به اين صورت نقل كرد ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ آن‌گاه اگر موساي كليم بگويد من ديدم اينها باور نمي‌كنند مي‌گويند ماهم بايد ببينيم چه اينكه موساي كليم مي‌فرمود من سخن خدا را شنيدم اينها باور نمي‌كردند مگر موساي كليم نفرمود من كلام خدا را شنيديم اينها باور نداشتند اين كلام الله است كه اگر باور مي‌داشتند اين كلام الله است كه مؤمن مي‌شدند كه چرا گفتند تا ما نبينيم ايمان نمي‌آوريم ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[7] يعني لن نصدقك حتي نري الله جهرة تو مي‌گويي اينها كلام الله است ما قبول نداريم تو مي‌گويي به من وحي شده ما قبول نداريم خب موسي كلام خدا را شنيد به اينها گفت من كلام الله را شنيدم اينها گفتند تا ما خدا را نبينيم به تو ايمان نمي‌آوريم كه تو رسول خدايي ظاهر اين جمله آن است كه وجود مبارك كليم خدا به خدا براي خودش عرض كرد البته قوم او كه درخواست رويت مي‌كردند رويت حسي داشتند آنها را صاعقه گرفت و مردند و دوباره زنده شدند لكن وجود مبارك موساي كليم درخواست رويت حسي نداشت ﴿قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾

مطلب ديگر آن است كه صدايي را كه موساي كليم شنيد گفتند از شش جهت مي‌شنيد آنچه را كه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «طه» است كه ﴿وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي ٭ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾[8] گفتند اين را موساي كليم از شش جهت مي‌شنيد هم از بالا هم از زير پا و هم يمين، هم يسار هم جلو هم پشت سر مي‌شنيد ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ﴾ حالا شنيدن چنين صدايي از شش جهت آيا از درون است كه انسان از شش جهت مي‌شنود يا نه ممكن است ذات اقدس الهي از بيرون اين صدا را ايجاد بكند منتها از جهات مختلف ايجاد بكند كه شنونده از هر جهتي بشنود لكن يك شنونده‌اي چون موساي كليم مي‌طلبد نه هر انسان عادي خب درباره شهود كلام اين‌چنين است اما درباره شهود جمال و رويت حق چه هيچ تلازمي نيست بين شنيدن كلام و ديدن چون كلام فعل حق است كار حق است مخلوق حق است خب انسان مي‌تواند كلام الله را بشنود اما ذات حق با كلام حق خيلي فاصله دارد ممكن است انسان كلام خدا را بشنود ولي نتواند ذات خدا را مشاهده كند تلازمي نيست اين يك مطلب

مطلب ديگر آنكه وجود مبارك موساي كليم وقتي مي‌تواند ذات حق را به مقدار خودش مشاهده كند كه صلاحيت براي ديدن داشته باشد وقتي موساي كليم عرض كرد ﴿أَرِنِي﴾ يعني شرايط رويت را به من عطا بكن درخواست كرد كه آن شرايط ديدن را به من عطا بكن تا تو را ببينم البته خداوند بر اساس آن قرب نوافل گاهي سمع افراد مي‌شود آنهايي كه تحت ولايت الهي‌اند با سمع الهي آن امواج وحي آهنگ وحي و كلام خدا را مي‌شنوند و گاهي خداوند بصر آنها مي‌شود آنها با بصر الهي حقايق غيبي را مشاهده مي‌كنند و مانند آن در اينجا تفكيك ممكن است از دو جهت تفكيك ممكن است يعني ممكن است ولايت كسي در حدي باشد كه مظهر هو السميع بشود اما مظهر هو البصير نباشد او بالعكس ممكن است ذات اقدس الهي در قرب نوافل سمع كسي بشود «كنت سمعه الذي يسمع به» ولي بصر كسي نشود «و بصره الذي يبصر به»[9] نشود لذا ممكن است كسي كلام خدا را بشنود با سمع الهي ولي نتواند جمال الهي را مشاهده كند با بصر الهي اين تفكيك ممكن است اين يك، چه اينكه تفكيك در درجه هم ممكن است اگر درجه شهود جمال به اندازه درجه نزول كمال باشد آنجا بر اساس قرب نوافل ممكن است ذات اقدس الهي سمع يك كسي بشود و شنونده كلام خدا را بشنود و بصر همان شخص هم بشود و فلان ولي خدا جمال خدا را به اندازه خودش مشاهده بكند ولي ممكن است آنچه را كه به عنوان شهود جمال و تجلي جمال مطرح است فوق تجلي كلام باشد لذا خداوند در آن حدي كه سمع اين ولي الله است اين شخص كلام الهي را مي‌شنود ولي چون در همان حد بصر آن ولي الله است و تجلي جمال فوق اين حد است لذا اين شخص توان آن را ندارد كه جمال الهي را مشاهده كند اين حديث شريف قرب نوافل را كه هم به طريق صحيح نقل شده هم به طريق حسن و موثق فريقين نقل كردند هم مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در مرآت العقول اين را تا حدودي مختصري شرح كرده است هم بزرگان ديگر در اين زمينه شرح كرده‌اند هم علماي اهل سنت اين را نقل كردند اين حديثي است كه فريقين آن را نقل كردند كه ذات اقدس الهي فرمود بنده من به وسيله نوافل به من نزديك مي‌شود تا من محب او باشم و او محبوب من بشود وقتي او محبوب من شد «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به و يده التي يبطش بها»[10] و مانند آن خب هم مجاري ادراكي هم مجاري تحريكي

‌پرسش ...

پاسخ: حالا چون درجهٴ محبت دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالاتر است آن حديث قرب نوافل دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شكوفاتر عمل مي‌شود مصداق كاملي براي آن حديث قرب نوافل است

پرسش ...

پاسخ: آن را دربارهٴ قرب فرايض گفتند در جريان قرب نوافل همين مجاري ادراكي سمع و بصر و اينها آمده لسان آمده يد آمده رجل آمده و مانند آن كه ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[11] به استناد همان «و يده التي يبطش بها» آمده خب اگر كسي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) كه عرض مي‌كرد ﴿أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ يعني شرايط رويت را براي من فراهم بكن آن توفيق را به من بده كه بالأخره من مظهر هو البصير بشوم تو را با چشم تو ببينم آن چشم الهي ديگر چشم فيزيكي نخواهد بود ذات اقدس الهي كه دارد «كنت ... و بصره الذي يبصر به» ديگر چشم مادي كه نيست ـ معاذ‌الله ـ خب.

‌پرسش ...

پاسخ: البته درجهٴ ولايت خب فرق مي‌كند براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و همچنين براي انبياي ديگر در قوس صعود درجات يكي پس از ديگري هست گاهي ممكن است قبل از بعثت درجه متوسط باشد بعد از بعثت درجه برتر و مانند آن خب.

مطلب بعدي آن است كه وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ پاسخ منفي شنيد پاسخ منفي شنيد فرمودكه ﴿لَنْ تَرَانِي﴾ تو نمي‌بيني چون نمي‌بيني نگاه هم نكن براي اينكه نگاه مقدمه ديدن است وقتي كه به ديدن منتهي نمي‌شود خود را به ز حمت نينداز عمده آن است كه ذات اقدس الهي در پاسخ نفرمود من نشان نمي‌دهم فرمود تو نمي‌بيني از طرف ذات اقدس الهي كه نور محض است نور السماوات و الارض است تفاوتي ندارد اگر تفاوتي هست در قابل هست او هرگز حجابي ندارد بين خداي سبحان و بين خلق او حجابي غير از خلق نيست بنابراين همه اين نقصها به قابل برمي‌گردد اين‌طور نيست كه حالا خدا محجوب باشد بعد مشهور بشود مستور باشد مشهور بشود اين‌چنين نيست پرده ندارد جمال غير صفات جلال

«نيست بر اين مغز پوست     نيست بر اين رخ نقاب»

به تعبير حكيم سبزواري ذات اقدس الهي جلال او پرده اوست يعني عظمت او نمي‌گذارد كسي او را ببيند اين‌طور نيست كه حالا ـ معاذ‌الله ـ يك پرده‌اي باشد بين خدا و بين خلق خدا حاجب باشد و نگذارد انسان خدا را ببيند اين حجب نور حجب نور همين است ديگر حجاب گاهي ظلماني است مثل اين در و ديوار كه انسان پشت در و ديوار را نمي‌بيند گاهي حجاب نوري است حجاب نوري است يعني چه؟ يعني اين نور نمي‌گذارد انسان از او عبور بكند در عالم حس ما نمي‌توانيم خود شمس را مستقيماً ببينيم براي اينكه اين شدت شعاع او حجاب اوست خب چرا يك طلبه متوسطي كه مثلاً معالم مي‌خواند حرفهاي صاحب كفايه را متوجه نمي‌شود آن صغرا و كبرا و آن قياس و آن برهاني كه مثلاً شيخ انصاري يا مرحوم آخوند(رضوان الله عليهما) اقامه مي‌كنند اين علم است يك و علم نور است اين دو، بصيرت اين طلبه مبتدي مثل انساني است كه چشمش ضعيف است سه، نمي‌تواند اين نور قوي را ببيند وقتي يك مقدار بالا شد بصير شد كم كم صغرا را مي‌بيند كبرا را مي‌بيند اين دو مقدمه را كه ديد پشت سر اين دو مقدمه آن نتيجه را مي‌بيند اين دو مقدمه يك حجاب نوري است يك وقت است دو پرده است دو در است كه نمي‌گذارد انسان پشت اين دو در دو پرده را ببيند يك وقت است نه يك مقدمه است به نام صغرا يك مقدمه است به عنوان كبرا هر دو علم است هر دو نور است ولي اين طلبه مبتدي پشت اين دو مقدمه آن نتيجه را نمي‌بيند بعد از چند سال درس خواندن وقتي بصير شد باصره باطنش قوي شد صغرا را مي‌بيند كبرا را مي‌بيند وقتي كه ديد اين حجابها خرق مي‌شوند پشت اين دو مقدمه آن نتيجه خودش را نشان مي‌دهد اينها را مي‌گويند حجاب نوري در بحثهاي عملي هم اين‌چنين است بحثهاي عملي اگر كسي بخواهد به مقام تواضع برسد و از مرحله تواضع يك قدري بالاتر برود اينكه در و ديوار نيست حاجب باشد كه اين يك حجاب نوري است اين نفس بخواهد به اين مرحله برسد چشم اين نفس را خيره مي‌كند وقتي يك مقدار تهذيب شد تزكيه شد آموخته شد متأدّب شد كم كم اين مراحل را يكي پس از ديگري طي مي‌كند اينها مي‌شود حجب نوري «حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة»[12] اين است همين كه انسان از سطح ملك و فيزيك گذشت وارد محدودهٴ حجب نوري مي‌شود خب قرآن سراسرش نور است چرا انسان بعضي از آيات را متوجه نمي‌شود براي اينكه باصره درون او آن قدرت را ندارد كه اين نور را تحمل بكند آنهايي كه چشمشان مسلح‌اند تا نزديكهاي آفتاب هم مي‌روند بالأخره بررسي كردند درجه حرارت او چقدر است درجه شدّت و نورانيت او چقدر است پس ممكن است كسي مسلح بشود تا نزديك آفتاب هم برود در اين مسائل علمي مسلح شدن با همان آن دستگاه پيش رفته تكنولوژي است در مسائل اخلاقي آن مسلح شدن همان اشك و ناله است كه «و سلاحه البكاء»[13] آن كه اهل ناله و ضجه و شيون شبانه است او مسلح است او مي‌بيند خيلي از چيزها را و ما كه نمي‌بينيم براي اينكه مسلح نيستيم آن سلاح را چون نداريم نمي‌بينيم غرض آن است كه اين حجاب حجاب نور است حجاب نور را بايد با بصيرت نوري حل كرد اگر ذات اقدس الهي بصر نوري كسي شد به آن اندازه تجلي شهودي چنين شخصي مي‌بيند در جريان ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[14] آنجا آمده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در معراج عظمت خدا را ديد نور عظمت خدا را ديد خب مگر مقدور ديگران هست كه نور عظمت الهي را ببينند تا ذات اقدس الهي «كنت ... و بصره التي يبصر به» نشود كه او نمي‌تواند مظهر هو البصير بشود و بگويد من نور عظمت او را ديدم كه خب بنابراين وجود مبارك موساي كليم كه عرض كرد ﴿أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ ذات اقدس الهي فرمود تو نمي‌بيني يعني نگاه نكن كه فايده ندارد نه من خودم را نشان نمي‌دهم من كه هميشه خودم را نشان مي‌دهم اما تو آن قدرت را نداري كه ببيني حجاب در آن طرف نيست نفرمود «لم اُري» نفسي من خودم را نشان نمي‌دهم تفاوتي كه در طرف ذات اقدس الهي نيست كه گاهي خودش را نشان بدهد گاهي خودش را نشان ندهد تفاوتي اگر هست در بيننده و شنونده است خب

پرسش: در الميزان فرمودند از اين در دنيا هم حساب نمي‌شود.

پاسخ: بله اما حالا منظور از دنيا يعني قبل الموت حالا اگر كسي با ما موت ارادي مرد ديگران البته اگر كسي نبيند نشانش مي‌دهند منتها بعداز عمل جراحي نشانش مي‌دهند خب چرا ما نمي‌بينيم براي اينكه اين پرده‌ها ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[15] اين رين و چرك غبار گرفته و نگذاشت خب جراحي مي‌كند بعد به ما نشان مي‌دهند همين كه منكر خداست فردا در قيامت مي‌گويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[16] اما به آساني تمام نمي‌شود البته آن مرحله عليا در قيامت بهرهٴ اين گروه هم نمي‌شود ﴿كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[17] و اما همينهايي كه لائيك‌اند و منكرند بالأخره به جايي مي‌رسند كه بگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما براي آنها ارزان تمام نمي‌شود اين‌قدر بايد جراحي بشود البته به مراتب بدتر از مرگ است آن عذابها چون اگر قابل تحمل بود مثل مرگ دشوار نبود آن عذابهايي كه يكي پس از ديگري اين رينها را برمي‌چينند از جان آدم جراحي مي‌كنند تا آن فطرت شكوفا بشود بعد بگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ البته باز هم بخشي از آن معارف عليا محجوب از آنهاست ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ غرض آن است كه اگر كسي نه ديد نشانش مي‌دهند كسي باورش نكرد مي‌باورانند او را اما ارزان تمام نمي‌شود خب

‌پرسش ...

پاسخ: بله خب موت ارادي هم درجاتي دارد اسماي الهي درجاتي دارد همين كه ذات اقدس الهي در دوآيه فرمود ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[18] يك، دارد ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[19] دو، انبيا متفاوت‌اند مرسلين متفاوت‌اند قهراً كلام متفاوت است شهود متفاوت است درجات سمع متفاوت است درجات بصر هم متفاوت است آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[20] پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه بهره غير پيغمبر نخواهد شد.

‌پرسش ...

پاسخ: يعني شما در آن حد نيستي كه مقدمات براي شما فراهم بشود خب.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي يك تجلي خاصي براي كوه كرده فرمود شما به كوه نگاه بكن اگر او توانست تحمل بكند تو هم تحمل مي‌كني اين راجع به تجلي خاص است وگرنه تلازمي در كار نيست چون خود قرآن كريم دارد به اينكه از انسان كاري ساخته است كه «آسمان بار امانت نتوانست كشيد» نه تنها كوه اين چه برهاني است كه اگر كوه نتوانست تو هم نمي‌تواني در حالي كه به عكس آمده چيزي را كه كوه و دشت و هامان نمي‌توانند و انسان مي‌تواند اگر ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾[21] كوه به تنهايي از او چه كاري ساخته است اينكه يك كوه است فرمود سلسله جبال و كره ارض و آسمانها ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ﴾ خب چطور آن امانت را انسان كامل حمل مي‌كند

پرسش: اين تجلّي قوي است

پاسخ: اين يك مرحلهٴ از تجلي بايد باشد كه اگر آن مرحله از تجلي به آسمانها و زمين مي‌كرد بساط ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ مي‌شد ﴿وَالأرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ﴾[22] مي‌شد اين نمونه است وگرنه اگر كاري از كوه ساخته نيست از ولي الله ساخته نيست اين چه تلازمي است در حالي كه خدا فرمود كاري كه از ولي الله ساخته است از كوه ساخته نيست يك وقت انسان عادي است انسان عادي به همين هيكل و در و ديوار داشتن مي‌بالد و مي‌نازد قرآن براي چنين انساني كه رشد مادي دارد و لاغير حرمتي قائل نيست مي‌گويد به اينكه تو به چه مي‌نازي و مي‌بالي اگر ستبري قدرتمندي نيرومندي ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾[23] زمين از تو محكم‌تر است كوه از تو محكم‌تر است آخر تو چه داري كه زمين ندارد اگر به زمين بخوري سرت مي‌شكند به كوه بروي سرت اگر بدني قدرتهاي مادي است اينها همه از تو بالاتر است ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ بعد اگر سر بلند كني آسمان را نگاه كني ﴿ءَ أَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾[24] اگر براساس بعد معنويت است كرامت انساني است البته توي انسان كه خليفةاللهي ولي اللهي كرامت داري چيزي داري كه زمين ندارد كوهها ندارند آسمانها ندارند ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا﴾[25] بنابراين اين‌چنين نيست كه انسان شناسنامه‌اي از همه چيز بالاتر باشد همه اينها را قرآن كريم تحليل كرده فرمود تو اگر داراي ايماني ولايتي بله اما اگر نه داراي قدرت بدني هستي خب بالأخره همه اينها از تو بالاترند سنگين‌ترند زمين است كوه است آسمان است همه را در آيات گوناگون تشريح كرده خب پس اين تلازم تام نيست كه اگر كوه نتوانست انسان هم نمي‌تواند براي اينكه بالاتر از كوه اينكه يك كوه است كوه كاري كه از سلسله جبال ساخته نيست كاري كه از كره ارض ساخته نيست كاري كه از مجموعه سماوات و سپهريها ساخته نيست از انسان ساخته است خب اين چه تلازمي است كه اگر كوه نتوانست تو هم نمي‌تواني معلوم مي‌شود آن تجلي اگر بر سماوات و ارضين و جبال مي‌تابيد همه آنها مختل مي‌شد منتها يك جريان نقدي است فرمود كه ﴿لكِن ِانْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي﴾[26] اگر او توانست تحمل بكند تو هم مي‌تواني تحمل بكني ﴿فَسَوْفَ تَرَانِي﴾ بعدها مي‌بينيد حالا اين هم چرا همان وقت نمي‌بيني اگر او مستقر بود من يك تجلي ديگر مي‌كنم يا همان را معلوم مي‌شود كه وجود مبارك موساي كليم يك چيزي بالاتر از اين را مي‌خواست ذات اقدس الهي پايين‌تر را نشان داد موسي نتوانست تحمل كند فرمود آنكه تو مي‌خواهي بعدها به تو مي‌دهم همين الآن اين را آزمايش بكن اگر مستقر بود تو بعدها من را مي‌بيني نه تنها كوه مستقر نبود موسي هم مستقر نشد اين‌چنين نيست كه ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾ ذات اقدس الهي براي كوه تجلي كرده است فقط كوه را مندك كرد و متلاشي كرد بلكه ﴿وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ فرمود ديدي ما كاري به تو نداشتيم ولي خودت افتادي ما مستقيماً به يك نگاه به كوه كرديم اين تجلي ما او را متلاشي كرد اما دربارهٴ تو تخريبي كه نشد كه خودت افتادي ما تو را دستي نزديم نگفتيم تو را انداختيم ديدي نتوانستي تحمل بكني حالا اين ﴿جَعَلَهُ﴾ يعني «جعل الله الجبل دكا متلاشيا» يا «جعل التجلي الجبل مندكا» بالأخره آن تجلي جنبه فاعلي داشت فرمود: ما نسبت به تو كاري نكرديم ولي خود به خود افتادي ﴿وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ البته مدهوش شد و نه بيهوش نه آن‌طوري كه افراد مصروع و مانند آن ـ معاذ‌الله ـ هوش از دست مي‌دهند اين يك بيهوشي است مدهوشي است كه بالاتر از هر هوشمندي است به همين دليل كه در آن حالت تورات نصيبش شده است

‌پرسش ...

پاسخ: ارائه محسوس را يعني يك چيز محسوس را كه وجود مبارك موساي كليم طبق آيهٴ 139 همين سورهٴ «اعراف» فرمود خدا ديدني نيست ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ﴾

پرسش ...

پاسخ: براي اينكه هر كدام از اينها يك درجاتي دارند شهود مگر حجب نور يكي است اينكه دارد «حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمة»[27] او نه تنها قطع ما سوي مي‌خواهد نه تنها انقطاع از ماسوي مي‌خواهد كمال انقطاع مي‌طلبد يك وقتي انسان ما سوي الله را ترك مي‌كند ولي مي‌فهمد ما سوي را ترك كرد اين هنوز در راه است يك وقتي سخن از قطع نيست سخن از انقطاع است كه بالاتر از قطع است ولي مي‌فهمد منقطع شد اين هنوز در راه است يك وقت نمي‌فهمد همه چيز را ترك كرد اين به مقصد رسيده است آن را مي‌گويند كمال انقطاع آن‌كه مي‌گويد من ترك كرده‌ام هنوز در راه است آن كه مي‌گويد «هجرت الخلق طرا في هواكا»[28] اين خيلي به مقصد فاصله دارد البته اين كلمات سيدالشهداء نيست اين شعري است كه بعدها سرايندگان سرودند و به عنوان زبان حال به حضرت سيدالشهداء اسناد دادند خب اين خيلي فاصله دارد چه اينكه خود جريان سيدالشهداء(سلام الله عليه) هم خيلي فاصله داشت اگر ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة ٭ ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[29] معلوم مي‌شود كه تازه سه تا شرط پيدا كرده بقيه را بايد برود بايد نفس راضيه باشد به جميع ما قضي الله يك، جميع شئون علمي و عملي او مرضي حق باشد تنها او از خدا راضي است كافي نيست كه خدا هم بايد از او راضي باشد ديگر اين دو، «راضية بجميع افعال الله مرضية افعاله و عقايده و اخلاقه لله تعالي» صاحب نفس مطمئنه هم باشد سه، با اين سه عنصر محوري تازه از آن به بعد به او اجازه رفتن مي‌دهند براي اينكه اگر به كسي مي‌گويند برگرد بيا معلوم مي‌شود در راه است ديگر فاصله قتلگاه تا لقاء الله هم خيلي است با اينكه سيد الشهداء(سلام الله عليه) هر چه كه بايد بدهد در راه خدا داد منتها حالا چون به دست ماها روضه خوانها افتاد گرچه به دست جناب مولانا مي‌دادند به دست نظام گنجوي هم مي‌دادند آنها هم آن هنر را نداشتند بتوانند كربلا را در محور عشق خوب تشريح كنند اما بالأخره به دست اين افتاد اگر عشق است اين است كه چطوري انسان هر چه دارد، دارد ايفا مي‌كند جريان ليلي و مجنون و عذرا و وامق آنها كه عشق نيست اگر عشق است اين است منتها حالا چون ما اديب دلباخته‌اي نداريم كه معناي عشق را بفهمد آن بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه در جلد دوم اصول كافي آمده «افضل الناس من عشق العبادة»[30] او را معنا كند لذا به دنبال ليلي و مجنون و عذرا و وامق اينها آدم مي‌گردد قصايد فراواني عرب و عجم گفتند اما آنها كجا كربلا كجا خب سيدالشهداء از قتل‌گاه تا لقاء الله باز فاصله خيلي است چون از آن به بعد ندا آمده ﴿يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ٭ ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً﴾[31] ﴿ارْجِعِي﴾ منتها از آن به بعد مي‌برند فرمان رجوع آمده دارند مي‌برند ديگر نمي‌رود او را مي‌برند غرض آن است اين‌چنين نيست كه حالا اگر يك كسي در حد موساي كليم شد فاصله تمام است خب بالاتر از موساي كليم را شما ببينيد هنوز در راه است بنابراين ممكن است كسي ولي الله باشد نبي الله باشد رسول الله باشد و در راه باشد مع ذلك اين كه عرض كرد ﴿أَنْظُرْ إِلَيْكَ﴾ ذات اقدس الهي فرمود ﴿لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي﴾ تازه اول سؤال است اين چه تلازمي است مگر نه آن است كه از ولي الله كاري ساخته است كه از سلسله جبال ساخته نيست فضلا از تك جبل خب چرا حالا اگر يك كاري از كوه ساخته نشد از يك كوه ساخته نشد از ولي الله هم ساخته نشود با اينكه خودت فرمودي كه كاري كه از ولي الله ساخته است از آسمانها و زمين ساخته نيست خب همين سورهٴ مباركهٴ «حشر» است كه فرمود ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[32] مع ذلك فرمود ﴿إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾[33] و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم كاملاً اين قول ثقيل را تحمل كرده است فرمود اين قرآن را من اگر بر كوه نازل مي‌كردم كوه متلاشي مي‌شد خب بر انسان نازل كردم تحمل كرد ديگر پس تلازمي نيست كه اگر كوه نتوانست ولي الله هم نتواند معلوم مي‌شود يك تجلي خاص است كه اگر او بر سماوات هم مي‌درخشيد تحمل نمي‌كردند آنچه را كه موساي كليم مي‌خواست يا هم‌سطح اين تجلي بود يا بالاتر از او پس دو مطلب محوري اينجا بايد بررسي بشود يك، اين تلازم وقتي تام است كه آن تجلي، تجلي ويژه باشد وگرنه كوه از آن جهت كه كوه است ممكن است كاري از او ساخته نباشد ولي از ولي الله ساخته باشد اين مطلب اول، دوم اينكه آنچه را كه موساي كليم درخواست مي‌كرد يا همتاي همين تجلي بود يا بالاتر از اين زيرا اگر پايين‌تر از اين را مي‌خواست نفي اعلا كه مستلزم نفي اخص نيست حالا ممكن است موساي كليم در اثر عدم تحمل آن مرحله اعلا به عنوان ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾ بيفتد اما مرحله نازل‌ترش را بتواند تحمل كند معلوم مي‌شود آنچه را كه كليم حق مي‌طلبيد يا همتاي همين تجلي بود و يا بالاتر از او.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] بقره/سوره2، آیه55.
[2] نساء/سوره4، آیه153.
[3] نساء/سوره4، آیه153.
[4] انعام/سوره6، آیه103.
[5] بقره/سوره2، آیه55.
[6] اعراف/سوره7، آیه138.
[7] بقره/سوره2، آیه55.
[8] طه/سوره20، آیه13 ـ 14.
[9] ـ كافي، ج2، ص352.
[10] ـ بحار الانوار، ج67، ص22.
[11] انفال/سوره8، آیه17.
[12] ـ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[13] ـ مفتيح الجنان، دعاي كميل.
[14] نجم/سوره53، آیه11.
[15] مطففین/سوره83، آیه14.
[16] سجده/سوره32، آیه12.
[17] مطففین/سوره83، آیه15.
[18] بقره/سوره2، آیه253.
[19] اسراء/سوره17، آیه55.
[20] نجم/سوره53، آیه8.
[21] احزاب/سوره33، آیه72.
[22] زمر/سوره39، آیه67.
[23] اسراء/سوره17، آیه37.
[24] نازعات/سوره79، آیه27.
[25] احزاب/سوره33، آیه72.
[26] اعراف/سوره7، آیه143.
[27] ـ مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
[28] ـ تاريخ مدينة دمشق، ج6، ص306.
[29] فجر/سوره89، آیه27 ـ 28.
[30] ـ كافي، ج2، ص83.
[31] فجر/سوره89، آیه27 ـ 28.
[32] حشر/سوره59، آیه21.
[33] سوره مزمل، ايه 5.