درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه143

 

﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾

 

ميقات همان‌طوري كه براي ظرف زمان آمده است براي ظرف مكان هم آمد چه اينكه در مواقيت احرام همين بود كه قبلاً گذشت و در آيهٴ محل بحث هم برخي از مفسران احتمال دادند كه منظور از اين ميقات همان مكان مضبوط و مشخص باشد نه زمان معين يعني وقتي وجود مبارك موساي كليم به آن كوه طور جاي معيني كه قرار گذاشتند آمده است اين حادثه اتفاق افتاد.

مطلب بعدي آن است كه در اين گونه از سفرها خداوند رفتن آمدن و مانند آن را به خود پيغمبر اسناد مي‌دهد ولي در جريان معراج اين كار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به خود اسناد مي‌دهد در جريان ابراهيم خليل موساي كليم(سلام الله عليه) و انبياي ديگر مي‌فرمايد كه اينها رفتند به ملاقات حق يا آمدند به ديدار ما از اين تعبيرات يا ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَي رَبِّي﴾[1] كه خليل حق(سلام الله عليه) دارد ولي در جريان معراج فرمود ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ﴾[2] خدا منزّه است آن خدايي منزه است كه بنده خود را سير داد نفرمود در معراج پيغمبر به طرف خدا رفت فرمود خدا پيغمبر را به طرف خود برد اگر كسي تحت ولايت الله باشد همه كارهاي مولّي عليه را ولي به عهده مي‌گيرد به هر تقدير وقتي كه موساي كليم در ميقات قرار گرفت و با خدا سخن گفت تعبيري كه قرآن از كلام خدا دارد متنوّع است گاهي به صورت نجواست گاهي به صورت نداست گاهي به صورت كلام است گاهي مي‌فرمايد كه ﴿وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً﴾[3] يعني ما او را نزديك كرديم در حالي كه او نجي بود هم نجواي ما بود ما با او مناجات كرديم او هم اگر با ما مناجات مي‌كرد گوش مي‌داديم اين نجي از نجوا و مناجات و اينهاست گاهي سخن از نداست كه دربارهٴ خيلي از انبيا(عليهم السلام) دارد ﴿وَإِذْ نَادَي رَبُّكَ﴾[4] و مانند آن دربارهٴ موساي كليم(سلام الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «طه» دارد كه ﴿نُودِيَ يَامُوسَي﴾[5] گاهي سخن از نجواست كه قريب‌ترين و نزديك‌ترين گفتگوست و گاهي سخن از نداست كه نشانه دور بودن مخاطب است و گاهي سخن از تكلم است نظير آنچه كه در قرآن كريم دربارهٴ موسي(سلام الله عليه) آمده است كه خدا در بين اين انبيا فقط موسي را كليم خود معرفي كرد ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾[6]

مطلب بعدي آن است كه حالا اين افعال گاهي نداست گاهي نجواست گاهي كلام است مبدأ فاعلي اينها فرق مي‌كند گاهي خداوند به عنوان الله مبدأ فاعلي كلام قرار مي‌گيرد نظير آيهٴ 164 سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت آنجا به اين صورت بود ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 164 اين بود ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾ مبدأ فاعلي تكليم الله است گاهي مبدأ فاعلي مقام ربوبيت است كه نازل‌تر از مقام الله است كه آيات محل بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف» عهده دار آن است البته تناسب هر مورد اقتضا مي‌كند كه برابر آن مورد اسمي از اسماي حسناي خداي سبحان ذكر بشود گاهي الله ذكر مي‌شود كه اسم اعظم است گاهي رب ذكر مي‌شود كه اسم عظيم است و چون پرورش و تدبير مطرح است از كلمه رب كمك گرفته مي‌شود.

مطلب بعدي آن است كه كلام به معناي اسم مصدر آن بر هر كتابي از كتابهاي الهي صادق است الآن قرآن كلام الله است هر كس مي‌خواند كلام الله را مي‌خواند و هر كس مي‌شنود كلام الله را مي‌شنود آنچه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «توبه» است آيهٴ ششم سورهٴ «توبه» كه فرمود: ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ اگر در ميدان جنگ يكي از مشركين از شما خواست كه بيايد حرف شما را كتاب آسماني شما را و منطق و مكتب شما را تحقيق كند به آنها جوار بدهيد پناه بدهيد يك پناهندگي فرهنگي موقتي است امنيّت پيدا كنند بيايند و حرف شما را و قرآن شما را بشنوند وقتي كارشان تمام شد حالا يا ايمان مي‌آورند يا ايمان نمي‌آورند اگر ايمان آوردند كه در صف شما مؤمنين‌اند و اگر ايمان نياوردند كه شما مسئول امنيت اينهاييد بايد در كمال امنيت اينها را به شهرشان برگردانيد يا به لشگرشان برگردانيد ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ﴾ از شما جوار خواستند پناهندگي خواستند امنيت طلب كردند ﴿حَتَّي يَسْمَعَ﴾ مثلاً كلام خدا را بشوند ﴿فَأَجِرْهُ﴾ اينها را پناهنده كنيد امنيتشان بدهيد جوار بدهيد پناه بدهيد ﴿حَتَّي يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ﴾ آن‌گاه ﴿ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ﴾ اگر ايمان آوردند كه خب در جمع شما مي‌ماند اگر نشد تا به آنجايي كه امنيت او تأمين است او را برگردانيد اينجا كلام به معني اسم مصدر است معني اسم مصدري كه هست يعني كلام خدا را دارد مي‌شنود اما آن قاري قرآن كه دارد تكلم مي‌كند آيا او هم رسالت الهي را دارد يا نه؟ آن شايد براي هر خواننده‌اي نباشد يك و براي هر شنونده‌اي هم نباشد دو، ولي قرآن كلام الله است به معني اسم مصدري هر كس قرآن را مي‌خواند كلام الله را مي‌خواند و قرآن را مي‌شنود كلام الله را مي‌شنود نه تنها كتاب خداست كلام خدا هم هست خب

مطلب بعدي كه در بحث ديروز اشاره شد اين بود كه ذات اقدس الهي در پايان سورهٴ مباركهٴ «شوري» فرمود خدا با بشر از سه راه سخن مي‌گويد حالا معلوم شد كه خداوند با موساي كليم سخن گفت تنها كلام به معني اسم مصدري نبود كه موساي كليم شنيد بلكه خدا تكلم كرد با او ﴿وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيماً﴾[7] يا ﴿وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ و مانند آن لكن انحاي تكلم الهي در آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «شوري» بيان شده ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ فرمود براي هيچ بشري نيست كه خدا با او سخن بگويد مگر با يكي از اين سه راه و يكي از اين سه روش يا وحي است يك وحي خاص است معلوم مي‌شود بلا واسطه است يا من وراي حجاب است نظير آنچه را كه موساي كليم(سلام الله عليه) از وراي حجر شنيد يا به وسيله فرستاده فرشته يا بشر است براي انبيا به وسيله فرشتگان خداوند پيام مي‌فرستد و براي بشرهاي عادي به وسيلهٴ انبيا پيام مي‌فرستد الآن بايد بحث بشود به اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) اين كلام را آيا از قسم اول بود يعني بلا واسطه بود يا قسم دوم بود من وراي حجاب بود يا ﴿يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ بود اگر ما شاهدي پيدا كرديم كه در ميقات وجود مبارك كليم خدا به وسيله فرشتگان كلام الهي را دريافت مي‌كرد اينها مثبتين‌اند معارض نيستند كاملاً قابل جمع است هم صادق است خدا با موسي كلام گفت هم صادق است كه موساي كليم به وسيله فرشتگان الهي كلام خدا را شنيد اينكه فرمود ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً﴾ اگر راه چهارمي به وسيله آيه يا روايت معتبري ثابت شد آن‌گاه اين حصر مي‌شود حصر اضافي كه قابل تقييد خواهد بود و اگر به وسيله دليل معتبر ديگري ما راه چهارمي نتوانستيم اثبات بكنيم قهراً راه تكليم همين سه راه است و لا غير چون ظاهر اين كريمه حصر است

‌پرسش ...

پاسخ: نه نجوا هم يا بلا واسطه است يا مع‌الواسطه است يا من وراي حجاب انسان صداي خفيف مي‌شنود به يكي از همين راههاست اينكه فرمود ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ چون تفصيل قاطع شركت است معلوم مي‌شود اين وحي من وراي حجاب نيست بدون حجاب است اين يك، ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾[8] چون تفصيل قاطع شركت است معلوم مي‌شود كه اين وحي به وسيله پيك نيست يك پيام آوري وسط فاصله نيست نه انسان هست نه فرشته اين دو، از اينكه تفصيل قاطع شركت است مي‌شود استفاده كرد كه آن وحي اولي بلا واسطه است حجابي در كار نيست و پيكي هم در كار نيست لكن بدون حجاب، بدون حجاب محض ممكن نيست كسي مخاطب خدا باشد براي اينكه گرچه ممكن است بين اين مخاطب و بين ذات اقدس الهي شجري يا انساني يا فرشته‌اي واسطه يا حاجب نباشد اما خود اين شخص هستي خود اين شخص حاجب است خب انسان مگر نه آن است كه يك موجود محدودي است مگر نه آن است كه اين مرغ باغ در همين قفس ملكوتي او يا هر چه هست در همين محدوده محصور است؟ اين از روزنهٴ خويشتن خويش صداي الهي را مي‌شنود نه بيشتر خب اين از بيانات نوراني امام باقر(سلام الله عليه) است كه مرحوم صدوق در كتاب شريف توحيد نقل كرده ديگران هم البته نقل كردند كه «ليس بينه [سبحانه تعالي] و بين خلقه حجاب غير خلقه احتجب بغير حجاب محجوب واستتر بغير ستر مستور»، ليس بينه [سبحانه تعالي] و «بين خلقه حجاب غير خلقه»[9] و اگر كسي گفت تو خود حجاب خودي از همين حديث نوراني استفاده كرد فرمود خداوند محجوب بي‌حجاب است مستور بي‌ساتر است «استتر» اما «ليس بينه [سبحانه و تعالي] و بين خلقه حجاب غير خلقه احتجب بغير حجاب محجوب» خود اين خلق حجاب است خب پس اين شخص هر كس كه باشد محجوب است اينها يا در حجاب غليظ‌اند يا حجابشان دو لايه است يا حداقل يك لايه اگر كسي خود را هيچ چيزي را نمي‌بيند يك انسان وارسته‌اي است به غير خويشتن خويش توجه ندارد فقط در صدد تهذيب جان خودش است به فكر اصلاح خودش است به ماسواي خدا هيچ توجهي ندارد چنين كسي گرفتار دو حجاب است يكي اينكه خود او هست چون خود او دارد با خدا سخن مي‌گويد خود او دارد كلام خدا را مي‌شنود خب يك موجود محدود به اندازهٴ حدّش حرف مي‌زند به اندازه حدّش مي‌شنود اين يك حجاب اين يك لايه حجاب لايه ديگر اين است كه خود اين شخص به خويشتن خويش الآن مي‌پردازد به فكر اصلاح خودش است تمام تلاش و كوشش اين است كه خود را با تقوا كند تعديل كند، تنزيه كند، تهذيب كند تطهير كند، به فكر اصلاح خودش است خب همه حواسش اين است كه عدالت خودش را حفظ بكند طهارت خودش را حفظ بكند اين هم لايه ديگر حجاب پس اصل هستي او حجاب است كه خود حجاب خودي يك، تو مشغول حفظ و تطهير و تقديس خودت هستي دو، كه اين هر دو كار، كار خوبي است ديگر از اين بهتر چيست ولي اين حجاب دولايه كسي كه در دو پرده حجاب است دارد با خدا سخن مي‌گويد يا سخن خدا را مي‌شنود آنهايي كه از اين بالاترند كساني‌اند كه به مقام شامخ ولايت بار يافتند خود را تسليم محض او كردند تنزيه و تطهير جان خود را به او سپردند به عصمت بالغه رسيدند چيزي در آن فضا نيست كه اينها را آلوده بكند كه حالا اينها به اين فكر باشند كه مواظب باشند نلغزند آن‌طور نيست جايي قرار گرفتند كه جاي لغزيدن نيست اصلاً انسان در مرحله خيال و وهم مي‌لغزد وقتي به عقل ناب بار يافت آنجا جا براي لغزش نيست آن‌كه مي‌لغزاند شيطان است كه فرمود: ﴿فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ﴾[10] به عنوان دليل رفته گفت كه ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾[11] به بهانهٴ اينكه من دالم دليلم راهنمايم شما را به بهشت جاودان هدايت مي‌كنم به اين بهانه رفته به بهانه دلالت رفته اما كار تدليه كرده تدليه يعني آويزان كردن متدلي يعني آويخته شده به بهانه ﴿هَلْ أَدُلُّكَ عَلَي شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا يَبْلَي﴾[12] رفته اما فدلاهما اين دلّي است متدلي كردن است آن دلل است به عنوان دلالت رفته ولي نيرنگ تدليه زده زير پاي اينها را خالي كرده وقتي انسان متدلي شد آويخته شد خب مي‌افتد اين تدليه آويزان كردن متدلي كردن بين الارض و السماء معلق نگه داشتن كار شيطان و شطنت اوست اما يك جايي كه اصلاً شيطان وجود ندارد در مرز مخلصين اصلاً شيطان را راهي نيست ﴿وَجَعَلْنَاهَا رُجُوماً لِلشَّيَاطِينِ﴾[13] آنجا اصلاً جا براي شيطنت نيست جا براي وهم و خيال و باطل نيست چنان جايي اصلاً انسان تحت ولايت خداست و لا غير به غير خدا توجه ندارد حتي به خويشتن خويش اگر گفته شد «رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند» مصداق كاملش مي‌تواند اين باشد خب اين گروه به اين فكر نيستند كه حالا آدم خوبي باشند چون فوق او هستند براي اينكه اينجا جاي بدي نيست اصلاً اينها نور محض شدند حالا محدق به ارض شدند به تعبير زيارت جامعه كه شما محدق به عرش بوديد محدق يعني محيط شما پايه‌گذاران عرشيد اين مقام خب حالا اگر محدق بوديد محيط بوديد نگهبانان عرش بوديد حاملان عرش بوديد آنجا جا براي كارهاي فرشي نيست بنابراين آنها به احدي توجه ندارند حتي به خويشتن خويش لكن در چنين حالي هم محجوب‌اند منتها حجابشان يك لايه است انسانهاي خوب حجابشان دو لايه است يعني هم هستند هم به فكر اصلاح خويشتن‌اند كه نلغزند ولي اينها هستند ديگر به فكر اصلاح خويشتن نيستند چون نياز ندارند تحت ولايت الله‌اند خود را به او سپردند آن محدوده هم كه محدودهٴ عرش خداست جا براي شيطنت نيست اما بالأخره هستند يا نيستند رسد آدمي به جايي كه نشود يا رسد آدمي به جايي كه نبيند اگر انسان به جايي برسد كه نيست بشود كه اين نقص است فنا به معناي نيستي نقص است كه نمي‌تواند مراحل كمال باشد فنا به اين معناست كه انسان نه تنها غير خدا را ديگران را نمي‌بيند خود را هم نبيند ولي بالأخره هست يا نه خب اگر هست به اندازه خود مي‌فهمد به اندازه خود حرف مي‌زند به اندازه خود مي‌شنود لذا رفع حجاب بالقول المطلق مستحيل است يعني يك بشري به جايي برسد كه بلاواسطه كل آنچه خدا مي‌گويد بشنود اين محال است بالأخره براي اينكه اين موجود است اولاً، محدود است ثانياً، اگر هستي يك شيئي محدود بود كمالات و اوصاف او هم بشرح أيضاً فهم او هم اين‌چنين است نجوا و كلام و ندا و خواستن او محدود است استماع او هم محدود است يك موجود محدوده به اندازه حدّش حرف مي‌زند به اندازه حدّش مي‌شنود پس اگر يك اقيانوس نامحدودي به حرف درآمد به تلاطم درآمد اين موجود محدود به اندازه ظرفيت خويشتن خويش نجواي او يا نداي او يا كلام او را مي‌شنود پس ممكن نيست آنچه را خدا مي‌گويد همه آنچه را كه خدا مي‌گويد آن‌طوري كه گفته است يك موجود محدود بشنود نه تنها انسان فرشتگان اين‌چنين است نه تنها انسان و فرشته عالم و آدم اين‌چنين است نه تنها اينها مجموع ماسوي الله و به تعبير ديگر ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾[14] آن امر هم باز نمي‌تواند تمام آنچه را كه خدا مي‌گويد بشنود براي اينكه بر فرض هم آن نفس رحماني كه گفتند غير متناهي باشد غير متناهي بالعرض است نه بالذّات خب بنابراين چيزي كه در قبال خداست به عنوان مظهر به عنوان آيت نمي‌تواند نامتناهي بالذّات باشد يا متناهي است يا غير متناهي بالعرض است مثل فيض او فيض او كه عطا و غير مجذوذ است حالا درباره گذشته اگر كسي اختلاف داشته باشد درباره آينده كه اختلافي نيست قيامت است و ابديت بهشت ديگر عطاء وعطاء غير مجذوذ نه غير مقطوع و اگر دربارهٴ جهنم و اهل جهنم كسي اختلاف داشته باشد دربارهٴ بهشت و ابديت بهشت وخلود بهشت كه احدي اختلاف نكرده ديگر خب پس از اين طرف لاالي نهايه است اما اين لا الي نهايه بالعرض است كه به آن لا الي نهايه بالذّات متكي است و اگر چيزي غير متناهي بالعرض بود باز توان آن را ندارد كه هر چه غير متناهي بالذات عطا مي‌كند او بگيرد خب

‌پرسش ...

پاسخ: بله ديگر بالأخره هستي خود منتها هستي خودش را نمي‌بيند خب بنابراين ممكن نيست كه يك موجود محدودي بدون حجاب محض آنچه را ذات اقدس الهي مي‌فرمايد بشنود اگر خب گفته بشود به اينكه ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْياً﴾ و معناي اين وحي آن است كه واسطه‌اي در كار نيست حجابي در كار نيست يعني آن دو امري كه در كنار اين ذكر شده آنها نيست يعني آن حجاب شجر و مانند آن نيست نه اصل الحجاب بالقول المطلق يا پيك انساني و آسماني در كار نيست وگرنه يك موجود محدود به اندازه حد خود كلام خدا را مي‌شنود خب حالا ما ببينيم كه موساي كليم(سلام الله عليه) كلماتي كه در طول عمر پر بركتش شنيد همه اينها يك سنخ بودند يا تفاوت داشتند اگر تفاوت داشتند تفاوت در نحوهٴ حجاب بود يا تفاوت در نحوهٴ ﴿يُرْسِلَ رَسُولاً﴾[15] بود يا نه بعضي از اين تفاوتها به اين است كه بعضي با حجاب بود و بعضي بي‌حجاب بعضي بي‌پرده بود بعضي با پرده بود آن راهها را بايد از شواهد قراني و روايي استنباط كرد وگرنه اين حصر ظاهراً حصر تام است ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ در نوبت قبل هم اشاره شد به اينكه اين ﴿يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ اختصاصي به رسول آسماني ندارد وقتي به وسيله فرشتگان(سلام الله عليهم) كلام خدا به انبيا مي‌رسد مشمول اين ﴿يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ هست وقتي به وسيله انبيا كلام الهي به گوش مردم و امتهايشان مي‌رسد اين هم ﴿يُرْسِلَ رَسُول﴾ است آن كه آياتي الهي را مي‌شنود به وسيله زبان مطهر پيغمبر اين دارد كلام خدا را به عنوان مكلّم مي‌شنود نه به عنوان اسم مصدري و پايان خط وحي هم قلب مطهّر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست بين راه است خود پيغمبر هم مانند رسولان ديگر كانال وحي است مسير وحي است ادامه دهندهٴ پيام خداست آنچه را كه قلب مطهر پيغمبر يافت من اللفظ و المعني كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمِين ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[16] عين همان الفاظ و خصوصيات كه بر قلب مطهّر حضرت آمد به لبان مطهّرش مي‌آيد بر اساس ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[17] بين لب مطهّر پيغمبر با گوش امت اين وسطها جا براي تحريف نيست فرمود كه او رصدي مي‌فرستد ﴿مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدا ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ﴾[18] براي اينكه تحريف نشود بدون كم و زياد آنچه از طرف خدا آمده است به گوش مردم برسد بين لبان مطهّر پيغمبر با گوش امت هيچ بيگانه‌اي راه ندارد اين مسير هم مسير وحي الهي است تا به گوش مسلمين برسد از آن به بعد حالا ﴿فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[19] خواهد بود ﴿يُحَرِّفُون﴾[20] خواهد بود يبدلون خواهد بود تحريف معنا اگر هست تفسير به رأي اگر هست از آن به بعد هست ولي تا گوش امت اسلامي اين كلام خداست به دو وجه هم اسم مصدر هم كلام تكويني و فعلي.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا نه پيغمبر رسول است ديگر براي اينكه فرمود: ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ﴾[21] همان‌طوري كه فرشتگان رسول خدايند كلام خدا را به پيغمبر مي‌رسانند پيغمبر هم رسول خداست كلام خدا را به مردم مي‌رساند آنچه از لبان مطهّر پيغمبر مي‌آيد وحي است او دارد وحي را مي‌خواند بنابراين شنونده هم دارد كلام الله را هم به معني اسم مصدري هم به عنوان فعل گوش مي‌دهد الآن مخاطب خداست منتها مع الواسطه حالا بعضيها با واسطه كمتر بعضي با واسطه بيشتر بعضيها فقط با وساطت رسولان بعضيها به وساطت رسولان و انبيا باهم

‌پرسش ...

پاسخ: فناي ذاتي هم همان است كه خود را نمي‌بيند فنا ذاتي هم اين نيست كه يك شخص نابود بشود اگر هست پس حجاب هست.

پرسش ...

پاسخ: فناي صفاتي مربوط به شهود است فناي افعالي مربوط به شهود است معناي فناي ذاتي مربوط به شهود است شهودش يا در مرحلهٴ افعال است يا در مرحلهٴ اوصاف است يا در مرحلهٴ ذات است خب.

‌پرسش ...

پاسخ: در هر كاري را كه ذات اقدس فرمود به اندازهٴ ظرفيت مخاطبش مي‌فرمايد البته هر چه به اندازه ظرفيت مخاطبش بفرمايد پيغمبر مي‌فهمد خود پيغمبر هرگز به اندازهٴ ظرفيت خودش با كسي حرف نزد اين از غرر روايات ماست كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي نقل كرده است كه «ما كلم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكنه عقله قط»[22] يعني در تمام عمر پربركتش پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با بندگان خدا به اندازه عمر فكر خود با احدي حرف نزد.

‌پرسش ...

پاسخ: يعني نبين ديگر نه معني‌اش اين است كه نابود شد نابود شدن معدوم شدن كه نقص است كه «يك نكته‌ات بگويم تا علم و عقل بيني بي معرفت نشيني» «يك نكته‌ات بگويم خود را مبين كه رستي» وگرنه نابود شدن كه نقص است كه فنا كه مي‌گويند يعني خود را نبين مطابق با واقع هم هست براي اينكه آنچه كه در عالم هست ذات اقدس الهي هست و آيات او آن وقت زيد چه نقشي دارد بنابراين آنهايي هم كه گفتند «تو خود حجاب خودي» خود را و جايگاه را مشخص كردند اشعار اينها هم «يفسر بعضه بعضا» خب

‌پرسش ...

پاسخ: براي چه كسي پنهان نيست براي خدا پنهان نيست چون همه مظهر او هستند براي آنهايي كه مظهر اسم اعظم‌اند پنهان نيست چه اينكه به علم الهي عالم‌اند اما براي خيليها پنهان است ديگر.

پرسش ...

پاسخ: به همان غرض آن است كه هر كلامي هر معرفتي اگر ذات اقدس الهي خواست خودش را معرفي كند نظير اينكه به موساي كليم فرمود ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[23] خب اين ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾ را وجود مبارك موساي كليم چه اندازه مي‌فهمد در آيه سورهٴ مباركهٴ «طه» كه در طليعهٴ همان سورهٴ «طه» جريان وحي‌يابي موساي كليم(سلام الله عليه) مطرح است كه ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَامُوسَي ٭ إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوي ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي ٭ إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِي﴾[24] وقتي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ﴾ اين نداي توحيدي را جز آن است كه موساي كليم به اندازه خود مي‌فهمد و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همين حرف را ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾[25] همين حرف را به اندازه هستي خود مي‌فهمد و بالاتر از او اگر خداي سبحان در آيهٴ چهارده سورهٴ مباركهٴ «طه» به موساي كليم فرمود ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ أَنَا﴾ بعد هم به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾ خب اين دو حرف را الله گفته است هر دو به يك اندازه شنيدند دربارهٴ وجود مبارك پيغمبر كه مرحوم كليني از امام صادق(سلام الله عليه) نقل مي‌كند فرمود كه «ما كلم رسول الله(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) العباد» مفعول اين كلم است «ما كلم رسول الله(صليٰ الله عليه و آله و سلّم) العباد بكنه عقله قط»[26] در تمام مدت عمر با هيچ كس به اندازه فكر خود حرف نزد شارحان اصول كافي اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را مستثنا مي‌دانستند چون آن به منزله نفس پيغمبر بود هر چه را پيغمبر به اندازه عمق و فكر خود مي‌فرمود علي و اولاد علي(عليهم السلام) مي‌فهميدند اما با ديگران به اندازه فكر خود حرف نزد خب.

‌پرسش ...

پاسخ: بله حالا اينكه فرمود به اندازه عمق حرف نزد يعني ـ معاذ‌الله ـ بعضي از اسرار را نگفت براي مردم با اينكه خدا مي‌فرمايد ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[27] ضنين يعني بخيل فرمود او ضنت نمي‌ورزد بخل نمي‌ورزد ما هر چه گفتيم او به شما ابلاغ كرد ما هرچه گفتيم او ابلاغ كرد چند وصف است كه ذات اقدس الهي مستقيماً دربارهٴ پيغمبر به عهده گرفت فرمود نه آنچه من گفتم او كتمان مي‌كند يك، نه آنچه مي‌گويد از خودش است بلكه همه‌اش از من است دو، پس هر چه من گفتم او به شما گفت و هر چه مي‌گويد از من است اما اينكه من هرچه گفتم به شما مي‌رساند ﴿وَمَا هُوَ عَلَي الْغَيْبِ بِضَنِينٍ﴾[28] او ضنّت نمي‌ورزد بخل نمي‌ورزد كه بعضي از احكام و آيات و حكم و معارف را بگويد بعضي را نگويد نه من هرچه گفتم او به شما گفت از آن طرف هم بدون اجازه ما و بدون وحي ما حرفي نمي‌زند ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي﴾[29] پس ايجاباً و سلباً تحت ولايت ذات اقدس الهي است اما مع ذلك چه كسي است كه حرف او را بفهمد؟ اينكه فرمود نه تنها من همه انبيا سنت و سيرت ما اين است «انا معاشر الانبياء أمرنا ان نكلم الناس علي قدر عقولهم»[30] همين حرف را مي‌زنند نه اينكه پيام خدا را يك قدري كم مي‌كنند ـ معاذ‌الله ـ يك قدري مي‌گويند يك قدري نمي‌گويند ما مي‌گوييم همان‌طوري كه فيض خدا مثل آبي است كه ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾[31] ما هم در مجامع عمومي هم حرفمان را مي‌زنيم در مساجد حرفمان را مي‌زنيم در تفسير آيات حرفمان را مي‌زنيم منتها ﴿فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾ اين‌طور درمي‌آيد هر كسي به اندازه فكر خودش مي‌فهمد قهراً معناي آن حديث اين خواهد شد كه هيچ كس به اندازه فكر پيغمبر حرف پيغمبر را نمي‌فهمد به اين درمي‌آيد آن وقت اهل بيت به اندازه عمق فكر پيغمبر حرف پيغمبر را مي‌فهمند به اين صورت درمي‌آيد ولي دربارهٴ ذات اقدس الهي استثنا پذير نيست خب حالا اين ﴿إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ﴾اي را كه ذات اقدس الهي فرمود اين‌چنين نيست كه خدا يك گوشه را نشان داده باشد گوشهٴ ديگر را چون گوشه و گوشه ندارد زاويه و ضلع ندارد حيث و حيث ندارد اگر چيزي بسيط محض بود ديگر حيث و حيث شأن و شأن وجه و وجه اينها ندارد بنابراين نمي‌شود گفت كه يك قدري‌اش را گفته يك قدري‌اش را نگفته او همه‌اش را گفته منتها بيننده به مقدار خود ديد همه‌اش گفته شد ولي شنونده به مقدار خود شنيد او يكجا فرمود ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ اللَّهُ﴾[32] اما وجود مبارك موساي كليم يك طور بالاتر از او وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طور ديگر شنيد خب.

اما آنچه كه از بحثهاي قرآني برمي‌آيد شايد بتوان گفت به اينكه اين كلمات يكسان نبودند آن تكلّمها يكسان نبودند در جريان شجر خب آنجا معلوم است من وراي شجر است اما آيا در جريان ميقات هم همين‌طور بود آنچه كه در طليعهٴ وحي‌يابي وجود مبارك موساي كليم آمده است كه من وراي شجر بود آيا از ناحيه شجر شنيده است كه ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[33] آيا اينجا هم همين‌طور است يعني در جريان مكالمه در ميقات هم همين‌طور است يا نه آنجا اين‌طور نيست آنجا ﴿نَادَيْنَاه﴾[34] از ناحيه شجر من وراي شجر كه ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾ خب آنجا روشن است اما دربارهٴ جاي ديگر قيدي ندارد و اينها چون مثبتين‌اند قابل جمع‌اند دليلي بر تقييد نيست چون عين همان كلام كه نيست در يك جا دارد خدا با موساي كليم سخن گفت در يك جا دارد كه در طليعه وحي‌يابي من ورا شجر با او سخن گفت خب اينها وقتي مثبتان شدند كه تعارضي ندارند ما يكي را بر ديگري حمل بكنيم كه چه منافاتي است بين اينكه يك جا بلا واسطه سخن بگويد يك جا مع الواسطه اگر همان كلام و همان خصوصيت باشد اين وحدت مورد و موضوع عامل تعارض هست ناچاريم احدهما را بر ديگري حمل بكنيم اما وقتي كه ممكن است جاي ديگر به سبك ديگر سخن گفته باشد دليلي بر حمل احد المثبتين بر ديگري نيست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] صافات/سوره37، آیه99.
[2] اسراء/سوره17، آیه1.
[3] مریم/سوره19، آیه52.
[4] شعراء/سوره26، آیه10.
[5] طه/سوره20، آیه11.
[6] نساء/سوره4، آیه164.
[7] نساء/سوره4، آیه164.
[8] شوری/سوره42، آیه51.
[9] ـ توحيد شيخ صدوق، ص179.
[10] اعراف/سوره7، آیه22.
[11] طه/سوره20، آیه120.
[12] طه/سوره20، آیه120.
[13] ملک/سوره67، آیه5.
[14] قمر/سوره54، آیه50.
[15] شوری/سوره42، آیه51.
[16] شعراء/سوره26، آیه193 ـ 194.
[17] نجم/سوره53، آیه3.
[18] جن/سوره72، آیه27 ـ 28.
[19] کهف/سوره18، آیه29.
[20] نساء/سوره4، آیه46.
[21] شوری/سوره42، آیه51.
[22] ـ كافي، ج1، ص23.
[23] قصص/سوره28، آیه30.
[24] طه/سوره20، آیه11 ـ 14.
[25] محمد/سوره47، آیه19.
[26] ـ كافي، ج1، ص23.
[27] تکویر/سوره81، آیه24.
[28] تکویر/سوره81، آیه24.
[29] نجم/سوره53، آیه3 ـ 4.
[30] ـ كافي، ج1، ص23.
[31] الرعد/سوره13، آیه17.
[32] محمد/سوره47، آیه19.
[33] سوره قص، آيه 30.
[34] مریم/سوره19، آیه52.