77/11/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 142 و 143
﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَي الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِين﴾
جريان اربعين موساي كليم(سلام الله عليه) همانند اربعينهاي ديگر به اين معنا نيست كه اگر كسي چهل شبانه روز مخلصاً قيام كرد نتيجه را بعد از اربعين ميگيرد بلكه به اين معناست هر قدمي از اين قدمهاي چهلگانه را كه برداشت به همان اندازه نتيجه را هم ميگيرد ولي كمال نتيجه متفرّع بر اربعين است يك وقت است كه عدد اربعين نقش تعيين كننده دارد كه اگر آن اربعين حاصل شد آن حكم حاصل است وگرنه اصلاً حاصل نيست نظير نصاب غنم و بقر و مانند آن در آنجا اگر گاو يا گوسفند به آن نصاب نرسند اصلاً حكم زكات نيست نه اينكه بعضي از زكات واجب است بعضي از زكات واجب نيست مقداري لازم است مقداري لازم نيست اما جريان «اربعين صباحا» «من اخلص لله اربعين صباحا»[1] «من اصبح لله اربعين» معنايش اين نيست كه اگر كسي چهل روز مخلص بود نتيجه ميگيرد و اگر سي روز مخلص بود اصلاً نتيجه نميگيرد يا ده روز مخلص بود اصلاً نتيجه نميگيرد اين طور نيست البته كمال نتيجه و آن هدف نهايي البته مترتب بر اربعين است وگرنه اگر كسي اربعين [را] شروع كرد بعد نتوانست ادامه بدهد ده روز موفق شد پنج روز موفق شد به همان مقدار پنج روز فيض الهي نصيبش ميشود البته ممكن است فيض به چهل قسم تقسيم نشود مثلاً كسي كه پنج روز را ادراك كرد پنج چهلم نصيبش بشود اينچنين ممكن است نباشد ممكن است نتيجه پنج روز دو درجه باشد يا يك درجه باشد ولي بالاخره اصل فيض بهره او ميشود پس بين اربعيني كه در مسئله اخلاق مطرح است با اربعيني كه در زكات و نصابهاي فقهي مطرح است خيلي فرق است.
مطلب دوم آنكه گرچه شرايطي براي اربعين هست ولي بهترين و مهمترين و ركنيترين شرايط همان اخلاص است يعني همين كارهاي واجب را كه انجام ميدهيم با اخلاص باشد همين مستحبّاتي را كه انجام ميدهيم با اخلاص باشد البته اگر دستورات خاصي روايت مخصوص ذكر خاصي را ارائه كرده است آن اُولي است لكن همين نمازهاي واجب و مستحب همين درس و بحثها را اگر كسي با اخلاص انجام بدهد مشمول اربعين هست درسي با اخلاص است كه انسان محقّقانه بخواند يك، اگر اشكالي وارد شد بپذيرد دو، خود را نخواهد مطرح كند سه، اگر ديد حق با رفيق او و هم بحث اوست فوراً تصديق كند چهار و مانند آن مطلب علمي را كه در كتابي ديد يا از عالمي شنيد اگر لذّت ببرد از اينكه عاقلهٴ او به يك مرحله علمي رسيده است يك مطلب جديدي را فهميد و لذّت برد اين يك و لذّت ببرد از اينكه يك وسيلهٴ خوبي براي تهذيب اخلاق نصيب او شد دو، اين معلوم ميشود درس را براي رضاي خدا خوانده اما اگر نه يك مطلب علمي شنيد فوراً ياد داشت ميكند كه در سخنراني بگويد يا در يك مقالهاي بنويسد اين معلوم ميشود [كه] علم را براي كسب ميخواهد خب اين اولين نشاطي كه براي ما به دست ميآيد چيست؟ اگر يك مطلب خوبي را فهميديم اگر لذّتي بود براي خود ما كه خدا را شاكريم كه عاقله ما لذّت برد يك و آن عقل عملي ما وسيله خوبي پيدا كرد براي عمل كردن دو، اين معلوم ميشود ما درس را براي خدا ميخواهيم اما اگر فوراً يادداشت كرديم كه يك جايي بگوييم معلوم ميشود اين ابزار نان ماست خب اين نشان ميدهد كه ما اين علم را براي چه چيزي ميخواهيم ما البته اگر كسي عقل نظري او لذت ميبرد كه معرفتي از معارف قرآني را درك كرده است و عقل عملي او لذّت ميبرد براي اينكه راهي براي تهذيب پيدا كرده است و در صدد است كه ديگران را هم در علم و عمل انشاءالله به اين راه بكشاند آنها هم خوب است اما اگر نه به اين فكر است كه با اين امر جديد خود را نشان بدهد اين معلوم ميشود كه براساس اخلاص درس نميخواند در اين كتابهاي اخلاق ملاحظه فرموديد در كتابهاي قبل و بعد اينها نوعاً هست كه اگر كسي خواست بيازمايد كه در يك شهر يا روستايي دارد خدمت ميكند خدمتش براي خداست يا نه؟ اگر مدتي امامت يك مسجد يا سخنراني يك مسجد يا تدريس يك محفلي را به عهده داشت بعد يك عالمي از جاي ديگر آمد چون يك امر طبيعي است كه «لكل جديد لذة» اين امر طبيعي است هرگز نميشود با كارهاي طبيعي مبارزه كرد هر چيز نويي يك لذّتي دارد اگر مستمعين او رفتند پاي منبر و سخنراني آن واعظ جديد و اين هيچ تحولي در او پيدا نشد و گفت خدا را شكر ميكنيم كه اين حرفها را تاكنون ما ميگفتيم الآن يكي از دوستان كت ميگويد اين «طوبي له و حسن مآب» اين بايد خدا را شاكر باشد متوجه ميشود كه اين ايام براي رضاي خدا تبليغ ميكرد اما اگر گلهاش شروع شد كه عجب مردم خوش استقبال و بد بدرقهاند ما اين همه زحمت كشيديم ما را رها كردند رفتند به سراغ ديگري اين معلوم ميشود كه خواست خودش را مطرح كند نه كلام خدا را و قيمت آدم آن وقت هم همين اقبال و ادبار مردم است اينكه فرمودند: «من اخلص لله اربعين صباحا»[2] يا «اصبح لله مخلصا اربعين صباحا»[3] عمده همين اخلاص است وگرنه به دنبال ذكر خاصي گشتن آن مشكلي را حل نميكند يك ذكري باشد كه دفعتاً كيمياگري كند آن نيست همين اذكار معمولي است همين سبحانالله است. چه ذكري بالاتر از تسبيح بي بي(سلام الله عليها) است صد بار انسان نام ذات اقدس الهي را بعد از عبادت الهي ميبرد از اين ذكر بالاتر اگر بود خب بالأخره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت فاطمه(سلام الله عليها) اهدا ميكرد ديگر از اين بالاتر كه ديگر ذكري نيست آن وقت همين تسبيح را به سرعت ما بعد از نماز يا اصلاً ذكر نميگوييم يا به سرعت ذكر ميگوييم آن وقت دنبال ذكر ديگر ميگرديم دنبال زيد و عمرو ميگرديم يك ذكري يادمان بدهد آن هم بالأخره بدش نميآيد كه چهار نفر دنبال او راه بيفتند بگويند آقا يك ذكري را بده اين ميگويد من اين ذكرم مجرّب است خب كدام ذكر مجربتر از تسبيح حضرت زهرا دنبال چنين كاري گشتن البته اگر يك روايت معتبري باشد يك محدث معتبري در كتاب دعايي مرحوم ابن طاووسي بزرگواري مرحوم مجلسي اين را نقل كرده باشند خب بله اما اگر يك روايتي نباشد يك دعايي نباشد انسان همينطوري ذكري را از كسي بشنود به كسي بگويد اينها خيلي رجحان ندارد البته عمده همين اخلاص العمل است همين واجبات و همين مستحباتي كه در اين كتابها هست در همين فقه هست در همين كتاب دعاي رايج هست آن ركن اصلي و روح عبادت اخلاص است در اربعين اين [است] كه انشاءالله از اول ذيالقعده انسان شروع ميكند تا دهم ذيالحجه اين چهل روز ميشود
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾ سر تفكيك آن سي روز از اين ده روز در بعضي از تفاسير به صورت يك روايت مرسل آمده است هم در تفسيرهاي شيعه هم در تفسيرهاي سني به صورت مرسل آمده است كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) بعد از آن سي روز روزه گرفتن چون انساني كه روزه گرفت دهنش يك بوي خاص پيدا ميكند ايشان مسواك كردند آن بوي مخصوص روزه برطرف شد فرشتگان گفتند يك بوي خوبي ما از دهن او ميشنيديم و چطور اين بو ديگر رخت بربست ذات اقدس الهي دستور داد ده روز ديگر هم روزه بگيرند و اين اربعين را به پايان برسانند تا جبران بشود خب اين را فخر رازي و ديگران نقل كردند البته خبر مرسلي است اعتماد به اينها هم كار آساني نيست.
مطلب ديگر اينكه گفتند آن سي روز مقدمه بود و اين ده روز نتيجهگيري است چون تورات يكي پس از ديگري آياتش در ظرف اين ده روز نازل شده است از اين جهت بين اين ده روز و آن سي روز با دو جمله مطلب ادا شد نفرمود كه ما چهل روز به موساي كليم وعده داديم بلكه فرمود ما سي روز با او قرار داد داشتيم مواعده كرديم وعده داديم بعد ده روز اضافه كرديم شده چهل روز سرّش آن است كه اين ده روز موقع دريافت آيات تورات است آن سي روز مقدمه است اين هم البته روايت صحيح و معتبري نيست كه دلالت بكند بر اين يك وجهي است كه شايد بعضي از روايات مرسل هم آن را تأييد بكنند
مطلب بعدي آنكه سر تفكيك اين سي روز از ده روز آن است كه اين سي روز را وجود مبارك موساي كليم به تنهايي رفته بود به ميعاد الهي و آن ده روز را قوم او هم رسيدهاند كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» اشارهاي به اين مطلب دارد كه خداوند به موساي كليم فرمود ﴿وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَي﴾[4] عرض كرد كه من زودتر آمدم و قوم من به دنبال من كه ﴿وَاخْتَارَ مُوسَي قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا﴾[5] آن هفتاد نفر به دنبال بعدها رسيدند آن ده روز بعد در مواعده دوم چون رسيدند لذا ذات اقدس الهي آن سي روزي كه موساي كليم زودتر آمده بود از اين ده روزي كه قوم او رسيدند اينها را از هم تفكيك كرده اين هم يك وجه محتملي است شايد برخي از روايات مرسل هم اين را تأييد بكند اما اعتباري به آن نيست براي اينكه نه شاهد قرآني است نه روايت معتبري در حد احتمال است البته.
پرسش ...
پاسخ: بله منظور آنكه اين تأييد ميكند كه اصل قرارداد سي روز بود و وجود مبارك موساي كليم ده روز حالا يا در اثر آن مسواك كردن يا براي دريافت تورات مثلاً طولاني شد لكن اين با آيات ديگر مطابق نيست براي اينكه وجود مبارك موساي كليم اعتراض كرد كه من كه تأخير نينداختم چرا شما چنين كاري كرديد چرا اين كاري من گفتم فلان روز ميآيم آمدم خود موساي كليم اعتراض كرد فرمود كه چرا شما در غياب من كاري كرديد كه نبايد ميكرديد ما هم كه خلافي انجام نداديم تخلفي هم نكرديم خب.
مطلب بعدي آنكه وجود مبارك موساي كليم در همين اين چهل روز براي هدايت مردم يك خليفه و رهبري معين كرده است از اينجا معلوم ميشود كه تعيين رهبر به دست مردم نيست يك و رسول خدا و نبي خدا خليفهٴ خداست بر مردم و در غيبت كوتاه خود هم براي مردم خليفه تعيين ميكند تعيين زعيم به دست خداوند و به دست منسوبين از طرف خداوند است.
مطلب دوم اينكه وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) براي اربعين چهل روز خليفه تعيين ميكند در غيبت خود چگونه وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هنگام ارتحال براي جاي خود يك جانشيني معين نكرده اصلاً ميشود اين را فرض كرد يك كشوري را يك امتي را كه از همه جهان چشم طمع دوختند آن كسي كه محصول عمر خودش را ميخواهد حفظ بكند جانشيني تعيين نكند اين شدني نيست خب پس اصل تعيين رهبر از بالاست يعني از طرف خدا و پيغمبر و معصومين(عليهم السلام) است و اينكه همانطوري كه موساي كليم(سلام الله عليه) براي مدت كوتاه خليفه تعيين كرد يقيناً وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هنگام رحلت براي خود خليفه تعيين ميكند.
مطلب بعدي آن است كه موساي كليم(سلام الله عليه) در جريان نبوت، رسالت، وحي يابي ومانند آن از خداوند درخواست كرد كه هارون را شريك امر من قرار بدهيد و او شريك من باشد و خداوند هم اين را اجابت كرد و به موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود كه ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾[6] خواستهٴ موساي كليم اين بود در سورهٴ مباركهٴ «طه» از آيهٴ 25 به بعد كه عرض كرد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾ تا به اينجا كه عرض ميكند ﴿وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ٭ هَارُونَ أَخِي ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ٭ وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي﴾[7] در امر من شما الآن به من گفتيد من داراي وحيم نبوتم رسالتم در اين امر نبوت و وحييابي و رسالت او را شريك من قرار بده و خداوند هم در پايان خواستههاي موساي كليم(سلام الله عليه) به حضرتش فرمود ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَي﴾ همهٴ سؤالها و خواستههايت به تو داده شد يعني هارون را ما شريك امر تو كرديم اما اينجا فقط نبوت و تبليغ و رسالت و امثال ذلك بود نه امامت و رهبري و زعامت و كشورداري و كشورگشايان بنابراين در جريان زعامت و رهبري چنين خواستهاي وجود مبارك موساي كليم ارائه نكرد پس دليلي نيست كه هارون(سلام الله عليه) او هم زعيم و قائد و رهبر مردم [باشد] لذا وجود مبارك موساي كليم او را به عنوان رهبر موقت به عنوان نايب خود انتخاب كرد و بر فرض هم اگر وجود مبارك هارون(سلام الله عليه) سمت زعامت و رهبري را با موساي كليم بالمشاركة داشته باشند يعني شريك رهبري او هم باشد باز هم وجود مبارك موساي كليم ميتواند بگويد به هارون(سلام الله عليهما) بگويد كه هارون تو نسبت به خودت كه بالاصالة زعيم مردمي چون در زعامت من هم شريكم و در حدود چهل روز من غيبت دارم تو در غيبت من خليفه من هم باش يعني از طرف خودت بالاصالة از طرف من بالخلافة زعامت و رهبري مردم را اداره كن آن وقت اين شدني است
مطلب بعدي آنكه ممكن بود بشود ولي نظير لوطي كه به حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) ايمان آورد ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾[8] ممكن بود چون لوط در زمان پيغمبري حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) پيغمبر شد و به حضرت ابراهيم ايمان آورد كه البته الواالعزم نبود خب خطابهايي كه در قرآن هست ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[9] كه اينها نشانهٴ رهبري و مانند آن است اينها از موساي كليم است از هارون نيست اين رسالت، و به معناي رسالت مصطلح نيست معنايش اين نيست كه من رسول خدا هستم معنايش اين است كه بني اسرائيل را رها كن بني اسرائيلي كه معبد بودند بسته بودند برده بودند بيگاري ميكردند براي آل فرعون كارگري ميكردند فرمود اينها را رها كن اينها را آزاد كن ﴿أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ خب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود كه «انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي»[10] يكي از بيانات نوراني سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مرحوم علامه در همان تفسير قيم الميزان ظاهراً در سورهٴ مباركهٴ «طه» است آنجا دارد آن اين است كه طبق اين حديثي كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» اينكه ما به پيشگاه حضرت حجت(سلام الله عليه) و همچنين به ائمه(عليهم السلام) در اين زيارتها عرض ميكنيم كه شما شريك قرآنيد استفاده ميشود يكي از عرض ارادتهايي كه به حضرت حجت(سلام الله عليه) داريم اين است كه عرض ميكنيم «السلام عليك يا شريك القرآن»[11] شريك كه يك واژه عربي است آن بند مخصوصي است كه دو لنگهٴ بار را روي شتر به هم وصل ميكنند هر طنابي را شريك نميگويند اين شتر و يا اسب كه دو لنگه بار دارد و معادل هم بايد باشد تا آن مركوب خسته نشود آن تكّه بندي كه اين دو لنگهٴ معادل را به هم مرتبط ميكند به آن ميگويند شريك خب چه اينكه شراك هم براي نعل است شراك يك مورد خاص دارد شريك يك مورد مخصوص دارد خب وجود مبارك موساي كليم عرض كرد كه هارون شريك امر من است يعني چه؟ يعني من تورات ميآورم، وحي ميآوريم نبوت ميآورم او هم در اين كار شريك باشد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت امير فرمود كه «انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي»[12] خب پس نبوت استثنا ميشود وقتي نبوت استثنا شد بقيه در مستثنيٰ منه ميماند حضرت امير يعني ولايت اهل بيت فرق نميكند بين حضرت امير و سيزده معصوم ديگر و دوازده معصوم ديگر اينها يك نورند ديگر خب. وقتي وجود مبارك حضرت امير به منزله هارون نسبت به موساي عصر(سلام الله عليهم اجمعين) شد اين ميشود شريك امر او و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عصارهٴ رسالت او و حقيقت رسالت او همين وحي قرآني است ديگر پس وجود مبارك حضرت امير شريك قرآن است، شريك وحي است يعني اين حقيقتها را خوب درك ميكند اين حقيقتها را مييابد منتها سمت نبوت تشريعي ندارد سمت رسالت ندارد عمده آن ولايت است كه در درك قرآن حقيقت قرآنيابي و مانند آن حضور دارد در همان خطبه قاصعه آمده است كه خود وجود مبارك حضرت امير عرض كرد كه به حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه «اري نور الوحي والرسالة و اشم ريح النبوة» من نور وحي را ميبينم بوي نبوّت را ميشنوم و وجود مبارك پيغمبر هم فرمود كه «انك تسمع ما اسمع و تري ما أري الا إنك لست بنبي ولكنك لوزير»[13] فرمود هرچه من ميشنوم تو ميشنوي هر چه من ميبينم تو ميبيني تفاوت در اين است كه تو پيغمبر نيستي خب اين وقتي حقيقت وحي را اينها هم ميشوند منتها به وسيله پيغمبر ميشنوند از مجراي فيض نبوت ميشنوند قهراً اينها ميشوند شريك قرآن يعني اگر امامت را و حقيقت قرآن را ما دو عدل معادل هم فرض كنيم اين ولايت است كه بين اين خاندان و بين حقيقت قرآن رابطه برقرار ميكند به وسيله ولايت است كه اين خاندان با اين قرآن همتا ميشوند و اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي وانهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض»[14] هيچ كدام سنگينتر از ديگري نيستند تا يكي جدا بشود راه خاص خودش را طي كند براي همين جهت است كه اينها شريك هماند متعادل هماند البته در نشئه عالم طبيعت و تكليف يكي اصغر از ديگري است و ديگري اكبر است يكي تابع ديگري است در راه ديگري ايثار ميكند نثار ميكند شهيد ميشود اما بدن خود را فداي او ميكند نه جان خود را و حقيقت خود را حقيقت ولايت كه فداي قرآن نشده جان آنها كه فداي قرآن نشده جسم اينها و بدن اينهاست كه فدا ميشود حالا انشاءالله اين قسمت بيان لطيف ايشان مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در سورهٴ مباركهٴ «طه» خواهد آمد خب پس از اينكه فرمود: ﴿وَقَالَ مُوسَي لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ﴾ اهمّيت خلافت و رهبري را مشخص ميكند و هشدار هم داد كه يك عده مفسده جو در غيبت من فتنه ميكنند.
مطلب بعدي آن است كه در همين آيات از وقت زماني به ميقات ياد شده است و از آن قرار مكاني به موعد و وعده و مانند آن در اين قسمت فرمود ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً﴾ بعد فرمود ﴿فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾ اما در جريان مكان فرمود ﴿وَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الأيْمَنَ﴾[15] آنجا ديگر سخن از ميقات نيست لكن در كتاب حج براي احرام ميقات مشخص است يعني مكان مشخص است آنجا ميقات ناظر به مكان مشخص است وگرنه اشهر حج سه ماه شوال و ذيالقعده و ذيالحجه را ميگويند اشهر حج آنجا كه ميقات مطرح است يعني مكاني كه در آن مكان احرام بسته ميشود اينجا كه ميقات مطرح است در جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) يعني زماني كه قرار ملاقات يا مناجات با ذات اقدس الهي را بستند خب بعد فرمود: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ﴾ خدا با او سخن گفت ايشان تشنه شدند كه همانطوري كه سامعهٴ ايشان از شنيدن مناجات الهي لذت برد قلب ايشان هم از مشاهده جمال الهي لذّت ببرد كلام خداوند در قرآن كريم به موساي كليم اسناد داده شده است در بعضي از موارد كه موساي كليم كلام خدا را شنيده است ﴿كَلَّمَ اللّهُ مُوسَي تَكْلِيما﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» به اين صورت بيان شد آيهٴ 164 سورهٴ «نساء» اين است ﴿وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللّهُ مُوسي تَكْليمًا﴾ اين مطلب اول در اين بخش است.
مطلب دوم اين است كه حالا صغرا را خدا مشخص كرده است ما وقتي در آيهٴ محل بحث ميتوانيم تقريباً به يك نتيجه بهتري برسيم كه بفهميم اين تكلمي كه خداوند با موساي كليم داشت از چه قسم بود اصل كلام را في الجمله در آيهٴ محل بحث يعني سورهٴٴ «اعراف» است آشنا هستيم در آيهٴ 164 سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم آشنا هستيم و مانند آن لكن نميدانيم اين نحوهٴ تكلم چيست در آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «شوري» سه قسم است ﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ اين حصر است فرمود هرگز براي بشري نيست كه خدا با او سخن بگويد مگر به يكي از سه راه يا وحي كه معلوم ميشود اين وحي بلا واسطه است چون تفصيل قاطع شركت است معلوم ميشود اين بلا واسطه است پس يك قسم از كلام بلاواسطه است قسم دوم كلام من وراي حجاب است نظير آنچه كه وجود مبارك موساي كليم از وراي شجر شنيد ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[16] قسم سوم، ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ به وسيله فرشتگان كلام خدا به قلب انبيا ميرسد اين يك به وسيله انبيا كه فرستادگان الهياند كلام خدا به سطح امت اسلامي و جامعه انساني ميرسد اين دو، يعني آنچه را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي مسلمين ميخواند و قرائت ميكند اين كلام خداست پايان خط كلام خدا قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيست اين بين راه است كلام خدا از قلب پيغمبر به زبان پيغمبر و از زبان پيغمبر در فضاي جامعه و در فضاي جامعه تا سطح گوش امت اسلامي ميرسد وقتي وارد گوش مردم شد مردم فهميدند از آن به بعد ديگر مختارند يا ميپذيرند يا نميپذيرند بنابراين اين انسان عادي هم آنچنان ميتواند ترقّي كند كه كلام خدا را بشنود اين مجاز نيست حقيقت است قسم سوم از اقسام تكلم الهي است اينچنين نيست كه وقتي كلام خدا به قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است از آن به بعد ـ معاذالله ـ ديگر بشود كلام رسول نه كلام الله است منتها اين كلام الله را تا قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرشته ميآورد از قلب پيغمبر تا گوش مردم را خود پيغمبر هم كه رسول خداست ميآورد آنها فرشتگان رسول الهي بودند وجود مبارك پيغمبر هم رسول الهي است رسالت پيغمبر كه بالاتر از رسالت فرشتههاست كه خب پس هيچ بشري نميتواند كلام خدا را بشنود مگر يا وحي است كه اين وحي ظاهراً بلا واسطه است يا من وراي حجاب است ﴿أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً﴾ كه آن رسول وحي الهي را به اذن خدا به سطح گوش مردم ميرساند حالا در سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است در سورهٴ «نساء» كه قبلاً گذشت شاهدي داشتيم كه خدا با موساي كليم سخن گفت اين يك مطلب در آيهٴ 51 سورهٴ «شوري» خداوند كلام خود را منحصر ميكند كه خدا سه گونه حرف ميزند ين دو، عمده آن است كه ما ببينيم خداوند با موساي كليم چگونه سخن گفت آيا وحي بود يا من وراي حجاب بود يا ارسال رسول بود آيا در همه مواردي كه موساي كليم كلام خدا را شنيد از يك سنخ بود يا در آغاز نبوت در كوه طور يك طور بود در اين ملاقات چهل شبانه روزي طور ديگر بود و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمين»