77/11/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 138 تا 141
﴿وَ جاوَزْنا بِبنياسرائيل الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿قالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ ﴿وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ﴾
موساي كليم (سلام الله عليه) يك جرياني با آل فرعون دارد و يك جرياني با آل اسرائيل اين دو جريان يك سلسله مشتركاتي دارند يك سلسله ما بهالتفاوتي، مسئله مبارزه با خرافات، جهل، سفاهت، شرك، وثنيت و مانند آن مشترك بين اين دو قصه و اين دو جريان است مبارزه با ظلم و طغيان و مانند آن مخصوص مبارزه با آل فرعون است دعوت به قيام، صبر و بردباري و پرهيز از كم حوصلگي و مانند آن اين مخصوص جريان هدايت بنياسرائيل اين بحر همان طوري كه بعضي از آقايان هم سعيشان مشكور مرقوم فرمودند با يم يك تفاوتهايي هم دارد از تاجالعروس زبيدي در اين باره آمده است كه يم چند تا معنا دارد يكي از معاني يم همان درياست چه اينكه در صحاح جوهري هم آمده، دوم البحر الذي لا يدرك قعره درياي عميقي كه رفتن به عمقش مقدور هر كسي نيست آن را هم ميگويند يم، سوم لُجه بحر است آن قسمت موجخيز بحر و آن هم تقريباً شبيه معناي دوم است لجه در قبال جُدّه است جده آن كرانه و كناره درياست آن بخشهايي كه به ساحل نزديك است لجه آن عمقش را ميگويند آن وسطش را ميگويند اين قسمتهاي كرانهاي و كنارهاي و بندري را ميگويند جده و اين شهري كه در كنار مكه هست آن جُدّه هست نه جَده در فقه در قسمتهاي اطعمه و اشربه و مانند آن آنجا كه ميگويند لو جُد السمك يعني اگر ماهي بيفتد در كنار و خودش بيايد آيا حلال است يا حرام است و مانند آن اصولاً منطقههاي بندري و كرانه و اين بخشهاي ساحلي را ميگويند جُد و جُده خب جُده در مقابل لجه است بحر لجه كه در سورهٴ «نور» ياد شده است ﴿كَظُلُماتٍ في بَحْرٍ لُجِّيِّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾[1] ناظر به همين است آن قسمت عميق دريا و موجخيز دريا آن قسمتها به عنوان لجه است چه اينكه يم را بر آن دريايي اطلاق ميكنند كه آبش عذب باشد يا نهر كبيري كه مائش عذب باشد او را هم ميگويند يم اينها مصاديقي است كه براي يم گفته شده بنابراين نيل ميتواند يم باشد چه اينكه درياي ديگر هم ميتواند يم باشد اين چنين نيست كه يم اختصاصي به رود نيل داشته باشد و رود بزرگ را بگويند يم حالا اينجا منظور از اين بحر ظاهراً رود نيل نباشد ﴿وَ جاوَزْنا بِبنياسرائيل الْبَحْرَ﴾ يك قصه ديگري است كه اين زمينه ورود بنياسرائيل به آن ارض موعودشان است به اصطلاح سرزمين شام و بيت المقدس و اينها.
پرسش...
پاسخ: بله آن هم لابد با معجزه بود چون اينها راه كشتي و مانند آن نداشتند كه از دريا بگذرند كه چون خدا به خود اسناد ميدهد ميفرمايد ما اينها را از دريا عبور داديم وگرنه ضمان به طور عادي انسان وارد كشتي ميشود از جايي به جايي بگذرد كه ديگر خدا ميفرمايد: ﴿وَ جاوَزْنا بِبنياسرائيل الْبَحْرَ﴾ اين باء او هم باء مصاحبه است خدايي كه ﴿معكم اين ما كنتم﴾[2] اين خدا با لطف خاص شما را از دريا عبور داد منتها حالا راه عبور دريا را در جريان رود نيل ذكر فرمود براي اينكه ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[3] را به همراه داشت و اينجا ذكر نفرمود و از اينكه فرمود: ﴿وَ جاوَزْنا بِبنياسرائيل الْبَحْرَ﴾ معلوم ميشود به طريق غير عادي بود ديگر ﴿فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ به يك ديار عربنشيني رسيدند ديگر اين قطبيها و عبريها در مصر بودند و آن منطقه ظاهراً اعراب بودند از قبيله اينها نبودند بالأخره، از مصريها نبودند ﴿فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ﴾ كه ﴿يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ عكوف آن ملازمت آميخته با احترام است اعتكاف را هم همين بود و كسي در مسجد ملازم باشد همراه با تعظيم، تكريم، تجليل و مانند آن را ﴿يعكفون علي اصنام﴾ يعني سنت اينها و سيرت اينها نسبت به اصنام دائمي بود مستمر بودند از يك سو و با تكريم آميخته بود از سوي ديگر ﴿قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ به موساي كليم (سلام الله عليه) هم عرض كردند براي ما يك معبودي قرار بده كه ما او را ببينيم و او را بپرستيم همان طوري كه اين مردم يك معبود حسي دارند آنگاه موساي كليم فرمود :﴿انكم قوم تجهلون﴾ حذف متعلق را هم ميگويند دليل بر عموم است نفرمود شما در اين بخش جاهليد فرمود شما اصلاً جاهليد چون حذف متعلق مفيد عموم است اين براي تشديد جهل آنها و تثبيت جهل آنها به نحو تأكيد دلالت خوبي دارد كه ﴿انكم قوم تجهلون﴾ البته تناسب موضوع اقتضا ميكند كه مهمترين محور جهل اينها درباره جهانبيني و خداشناسي باشد موساي كليم (سلام الله عليه) چند بشارت داشت يكي مربوط به حكومت و سياست بود كه آن را در آيه 128 و 129 قبلاً خوانديم در همين سورهٴ «اعراف» كه فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ و هم چنين فرمود: ﴿عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ اين يك بشارت سياسي و حكومتي است كه فرمود ممكن است در آينده ذات اقدس الهي زمين را در اختيار شما قرار بدهد دشمنان شما را از بين ببرد و شما را حاكم در زمين قرار بدهد بعد نگاه ميكند ببيند شما چه ميكنيد كه اين مربوط ميشود به مسئله حكومت و سياست آن سرزمين كه به عهده مردم بنياسرائيل قرار ميدهد اما اين بشارت ناظر به مسائل فرهنگي، فكري است فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اگر فقط ميفرمود كاري كه اينها ميكنند باطل است خب آن يك اظهار نظر علمي بود اما تنها اظهار نظر علمي كه نفرمود بلكه بشارت به تبار داد تبار يعني هلاكت فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ﴾ و اگر هم ميفرمود اينها در قيامت به جهنم ميروند باز هم از انذار اخروي سخن گفت نه مسائل خرافاتزدايي و مانند آن ولي درباره دنيا ميفرمايد اينها در آينده از بين خواهند رفت يعني اينگونه از خرافات و وثنيت و بتپرستي و امثال ذلك رخت برميبندند در اين ديار چه اينكه در عصر موسي و هارون (سلام الله عليه) تا اين بخشهايي كه وجود مبارك داوود و سليمان (سلام الله عليه) حكمراني ميكردند ديگر خرافات وثنيت و امثال ذلك نبود كسي آمده به عنوان سامري كه اين بساط را پهن بكند كه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[4] من اين را خاكستر ميكنم خاكسترش هم ميريزم در دريا تا ديگر كسي به فكر گوسالهپرستي نباشد ﴿فانّ إِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ﴾ آن قهر موسوي هم او را گرفته ديگر آن سرزمين، سرزمين وثنيت نبود خب اينكه وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين يك بشارت خرافات زدايي است به نبوغ فكري، فرهنگي الهي همراه آن بشارتهاي سياسي و حكومت.
مطلب مهم كه مطلب روز ما هم است اين است كه بعضي ممكن است اصلاً اسرائيلي فكر بكنند اين اسرائيلي موساي كليم (سلام الله عليه) را براي جهانبيني، براي توحيد، براي دين، براي رسيدن به بهشت اينها كه نميخواست براي ستمستيزي ميخواستند همين براي اينكه با فرعون دربيفتد مبارزه با ظلم يك جنبه انساني دارد اگر لنين و استالين هم بودند يك عده همراهشان راه ميافتادند اما وقتي كسي بيايد اولين حرفش اين باشد الله هست و ديگران نه، چون الله هست و ديگران نه بنابراين فرعون نه، هامان نه، قارون نه، پهلوي نه، غرب نه، شرق نه كسي كه اين حرف را بفهمد كم است وگرنه تا آنجا كه موساي كليم ميفرمود به اينكه فرعون نه، هامان نه، قارون نه، بنياسرائيل ميگفتند آمنا و سلمنا وقتي ميفرمايد خدا آري، قيامت آري، احكام آري، دستورات الهي آري اينها ميگويند: ﴿اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ خب پس شما موساي كليم را براي چه ميخواستيد؟ براي «لا اله الا الله» معلوم ميشود نخواستيد ببينيد گاهي ميبينيد وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد شما هم داريد اسرائيلي فكر ميكنيد اگر كسي موساي كليم (سلام الله عليه) را براي «لا اله الا الله» بخواهد هم در مبارزه با فرعون و هامان و قارون او را همراهي ميكند هم در اثبات توحيد الهي، پرستش ذات اقدس الهي، وحدت ربوبي از او تبعيت ميكند اما اگر نه موساي كليم را براي مبارزه با فرعون و هامان و قارون بخواهد وقتي يك بتي هم ديد ميگويد: ﴿اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ خب وجود مبارك موسي فرمود اصلاً من را براي چه چيزي ميخواستيد؟ به چه جهت به من ايمان آورديد؟ براي اينكه من فرعون را بريزم دريا همين؟ يا ذات اقدس الهي عبادت بشود؟ گاهي هم ممكن است انسان امام را براي همين بخواهد كه با غرب و شرق درافتاده، با پهلوي درافتاده همين؟ يا نه براي «لا اله الا الله»اش ميخواهند؟ براي اجراي احكام و عترتشان ميخواهند؟ آن روزي كه امام (رضوان الله عليه) در همين ايام پربركت فجر، غرب را گفت نه، شرق را گفت نه، و ازنا و اقمار داخليشان را گفت نه، ژاندارمهاي منطقه را گفت نه خب خيليها قبولش داشتند حالا كه دوره تثبيت نظام اسلامي است، دوره سازندگي است دوره استقرار احكام قرآن و عترت است ميبينيد بعضيها از انقلاب ارتداد حاصل ميكنند ارتد الناس عن الانقلاب درميآيند اين حرف هميشه زنده است اينكه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) فرمود: قرآن «يجري كما يجري مجري الشمس و القمر»[5] همين است به امام صادق (سلام الله عليه) عرض كردند چطور ما هر نامهاي را از هر دوست برسد يك چند بار خوانديم براي ما خستگي ميآورد، كهنه ميشود اين را دور مياندازيم اما قرآن اين طور نيست شب ميخوانيم، روز ميخوانيم، صبح ميخوانيم، هر سال ميخوانيم، هر ماه ميخوانيم هر وقت بخوانيم تازه است فرمود اين «يجري كما يجري الشمس و القمر» شما اگر الآن سنّتان پنجاه سال باشد هيچ وقت ميگوييد من از دست اين آفتاب خسته شدم الآن پنجاه سال درميآيد اين نور است نور كه خستگي ندارد كه فرمود: «يجري كما يجري الشمس و القمر» هر روز تازه است اين كتاب را ببينيد هر روز تازه است حرف به روز دارد ارائه ميكند شما وقتي سؤال كنيد موساي كليم فرمود آخر شما مرا براي چه ميخواستيد؟ خب خيليها هستند عليه ظلم مبارزه ميكنند ما كه نيامديم شعار ظلمستيزي بدهيم اين شعار ظلمستيزي، نه شرقي، نه غربي اينها جنبه نفي انقلاب است، جنبه صفات سلبي انقلاب است آن صفات ثبوتي انقلاب «لا اله الا الله» است فرمود من اول اين را گفتم بعد آن را پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين طور بود شما نگاه كنيد غالب مفسرين كه تحليل كردند گفتند چطور هم فقرا با پيغمبر دشمن بودند، هم اغنيا دشمن بودند، تهيدست و توانگر عليه پيغمبر سنگ ميزدند البته تهيدستها كمتر توانگرها بيشتر براي اينكه او يك حرفي زد كه هم فقير با او مخالف بود هم غني بعد وقتي فهميدند هم غني با او موافق شد هم فقير آن كه نيامد كه شعار اقتصادي بدهد كه اگر شعار اقتصادي ميداد خب فقرا دورش جمع ميشدند اگر شعار اعتقادي داد هم آن تهيدست وثني و هم آن توانگر صنمي هر دو عليه او به مبارزه برخاستند در جريان طائف هم آن باغدار دستور ميداد هم آن كارگر سنگ ميزد پاي حضرت را تا آن قسمت ساقش را خوني كردند ديگر آن كارگر بود كه سنگ ميزد ديگر خب پس حضرت شعار اقتصادي نداد كه براي شما نان تهيه كنيم، مسكن تهيه كنيم تا فقرا دورش جمع بشوند شعار اعتقادي داد شعار اعتقادي با خرافات مبارزه كردن است، با جهل مبارزه كردن است، با سنت پوسيده جاهلي مبارزه كردن است، با تقليد كور جنگيدن است، به خدا روي آوردن است اين هم براي توانگر سخت است هم براي تهيدست وقتي هم فهميدند هم خديجه (سلام الله عليها) تمكين كرد و هم فقراي سفه اينها حرف همه انبيا بود وجود مبارك موساي كليم فرمود اصلاً ميدانيد من براي چه قيام كردم؟ من براي اين قيام نكردم كه فرعون را بريزم در دريا من براي اين قيام كردم كه وثنيت را بريزم در دريا فرعون هم يك بت بود ديگران هم بتهاي ديگر هستند اينها هم كه بت هستند اينها را هم ميريزم در دريا فرعون را ميريزم در دريا ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[6] سامري را هم ميگويند: ﴿ُثمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[7] آن خاكستر گوساله سوزانده سامري را هم وجود مبارك موسي فرمود اين را هم من ميريزم دريا ﴿لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾ خب پس معلوم ميشود كه هرچه كه خرافات است بايد ريخت دور آن خرافات گاهي گوساله سامري است، گاهي كاخ فرعوني است، گاهي صنميت و وثنيت فرعوني است بنابراين اينكه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) به اينها فرمود: ﴿انكم قوم تجهلون﴾ براي تحليل همين مسئله است فرمود اصلاً شما ميدانيد به چه دليل به دنبال من راه افتاديد؟ و من چرا رهبري شما را قبول كردم؟ ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[8] نباشد ستمستيزي گوشهاي از كار امام بود و جنبه فرعي داشت خداپرستي، دينداري جنبه اصلي است آن يك جنبه است وقتي خداپرستي و دينداري باشد البته ستمستيزي است همه بركات در همين دينداري است ديگر خب فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ كه يك بشارت فرهنگي، فكري است برهان مسئله هم اين است ﴿أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ اينكه بعضيها مرقوم فرمودند كه خب انبياي الهي فراواناند حتي گفتند يكصد و بيست و چهار هزار پيامبرند از كجا معلوم ميشود اكثر انبيا از بنياسرائيلاند البته ما از جريان اقوام ماوراي اقيانوس اطلس و هند و كبير خبري نداريم چه اينكه قرآن كريم از جريان آن خاور دور و باختر دور سخني به ميان نياورده و اگر هم ميآورد راهي براي اثبات نداشت لذا فرمود بعضيها را گفتيم، بعضيها را نگفتيم همان بخشهاي مهم خاورميانه را ميفرمود كه راه تحقيق براي مردم باز باشد بالأخره يا تاريخ خواندند يا سفر كردند يا شنيدند اينها را گفته و از طرفي ديگر به عنوان اصل جامع در سورهٴ «نحل» و مانند آن فرمود كه هيچ سرزميني نيست كه انديشه آنجا باشد و وحي نباشد هرجا بشر هست پيغمبر هست هرجا بشر هست هدايت الهي هست حالا يا خود پيغمبر است از اولوالعزم يا پيغمبر غير اولوالعزم يا نمايندگان آنها ميآيند نظير آنچه كه در جريان سورهٴ مباركهٴ «يس» به ميان آمده اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ يعني مردم عصر خود، خداوند شما را بر مردم اين عصر فضيلت داد اين درست است بر مردم جميع عصر هم فضيلت داد اين هم درست است براي اينكه آن انبياي ابراهيمي رقمي كه براي بنياسرائيل فرستادند براي اقوام ديگر نبود و اينها چون كفران نعمت كردهاند عذابي هم كه دامنگير همين بنياسرائيل شد دامنگير هيچ ملتي هم نشد كدام قوم را ذات اقدس الهي فرمود: ﴿كونوا قردة خاسئين﴾[9] فرمود: ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾[10] ﴿قتلهم الانبياء بغير حق و قولهم قلوبنا غلف﴾[11] اين همه رذايلي كه ذات اقدس الهي از بنياسرائيل نقل كرده؟ از چه كسي نقل كرده چون اينها از نعمتهاي فراواني برخوردار بودند و كفران نعمت كردند چوب تحقير را هم بيش از ديگران خوردند خب ﴿قالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ و اين نعمت را ذات اقدس الهي باز بيان كرد ﴿وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ اين ﴿انجيناكم﴾ اگر منظور اين باشد كه ذات اقدس الهي اين كار را كرده اين قرينه ﴿جاوزنا﴾ خواهد بود، قرينه ﴿اورثنا﴾ خواهد بود و مانند آن اگر منظور آن است كه نه، خدا و موساي كليم و هارون (سلام الله عليهما) اين كار را انجام دادند منتها اينها به عنوان خلافت و مظهريت و ذات اقدس الهي به عنوان اصالت آن وقت و ﴿اذ انجيناكم﴾ يعني خداوند دستور داد فيض ذات اقدس الهي به وسيله موسي و هارون (سلام الله عليهما) به شما رسيد نظير كاري كه خضر (سلام الله عليه) دارد در آن سه جريان كه خضر و موسي (سلام الله عليهما) خضر يك جا فقط نام خدا را ميبرد ﴿فأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما﴾[12] يك جا نام خود را ببرد ﴿فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها﴾[13] در جريان كشتي يك جا هم نام خود و ذات اقدس الهي را ميبرد ﴿فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْرًا مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْمًا﴾[14] خب اينكه ميبينيد ولي خدا كار را به اذن خدا، نام خود را در كنار نام خدا به اذن خدا ميبرد چون همه اينها وحي است براي اينكه اينها مظهر ذات اقدس الهي هستند باز جناب عبدو يا شاگردش رشيد رضا در تفسير المنار ذيل همين آيه باز قلمفرسايي كرده، باز عليه شيعه و عليه توسل و عليه شفاعت آن سخنان خام را گفته خب او اگر در فضاي علمي شيعه نفس ميكشيد ميفهميد كه چند مسئله است كه در برخي از مسائل اينها آمدند سواره سخن ميگويند در بخشي از مسائل هم اصلاً نيامدند و پيادهاند اول اينكه اگر كسي غير ذات اقدس الهي را وحده بپرستد اين مُلحد است نه تنها موحّد نيست مشرك هم نيست براي اينكه فقط خدا را عبادت نميكند يك، خدا را با غير عبادت نميكند دو، فقط غير خدا را عبادت ميكند خب اين يك، آنها كه خدا را با غير خدا عبادت ميكنند آنها مشركاند شريك براي غير خدا قائلاند كه هم خدا را عبادت ميكنند هم غير خدا را اينها مشركاند نظير رياكارها و امثال ذلك چون رياكار غير خدا را عبادت ميكند كار رياكار ارائه است يا كار سمعه طلب اسماع است اينها كه اسماع ميكنند يا ارائه ميكنند تا طرف سمعه كند يا ريا ببيند يا بشنود اين است كار را براي جلب رضاي اين بيننده يا شنونده ميكند يك، به او ميفهماند كه من دارم براي رضاي خدا كار ميكنم دو، يك آدم مرائي براي خدا كه كار نميكند آدم مرائي به غير خدا نشان ميدهد يا به گوشش ميرساند يا سمعه است يا ريا، يا اسماع است يا ارائه به او نشان ميدهد كه من دارم براي خدا كار ميكنم و نميكند چون آن كه براي خدا كار ميكند كه به غير نشان نميدهد رياكار كه اصلاً اخلاص ندارد اين دروغ ميگويد در هر ريايي يك دروغي نهفته است وقتي شما ريا را تحليل ميكنيد به اين برميگردد وقتي كه دارد كسي كاري ميكند كه تا ديگران بشنوند ميشود سمعه يا ببينند ميشود ريا اين دارد نشان ميدهد ميگويد ببينيد من دارم براي خدا كار ميكنم و نميكند چون آنكه بخواهد براي خدا كار بكند كه به ديگري نشان نميدهد كه خب پس اين هم دروغ ميگويد هم ابتلا به شرك دارد معناي ريا اين نيست كه يك قدري براي خدا يك قدري براي غير خدا معناي ريا اين نيست كه كسي براي خدا كار بكند بعد به ديگري نشان بدهد معناي ريا اين است كه براي جلب توجه ديگران دروغ ميگويد بگويد من دارم براي خدا عبادت ميكنم خب به هر تقدير اگر كسي يك قدري براي خدا، يك قدري براي غير خدا، خدا و غير خدا در نظرش باشد اين ميشود شرك البته مشركين اين چنين نيستند مشركين فقط غير خدا را عبادت ميكنند حالا اين ديگر جاي آن نيست كه به جناب المنار و امثال المنار بگوييم كه اين حرفها حرفهاي شما نيست مشرك كه اصلاً خدا را نميپرستد حرف آنها اين است كه او نامحدود است ما محدوديم به او دسترسي نداريم اينها را بپرستيم مشرك فقط غير خدا را ميپرستد يك، و معناي شرك اين است كه اين عبادتي كه براي خداست به ديگري دادند نه مشرك يك قدري خدا را عبادت ميكند يك قدري غير خدا را تا شبيه ريا بشود جناب المنار خيال ميكند به اينكه مشرك يك قدري خدا را عبادت ميكند يك قدري غير خدا را اصلاٌ وثني خدا را عبادت نميكند فقط بتها را عبادت ميكند يك، تا بتها او را به خدا نزديك بكنند دو، خب اگر بتواند خدا را عبادت بكند ديگر نيازي به بت نميبيند كه منتها سر تسميه اينها به شرك آن است كه عبادتي كه براي خداست اينها به غير خدا دارند ميدهند اين معناي شرك اين است نه اينكه اينها مثل رياكاران يك قدري خدا را ضميمه بكنند عبادت غير خدا را به خدا به هر تقدير.
پرسش...
پاسخ: بله يعني ما اينها را عبادت ميكنيم نه اينكه خدا را عبادت بكنيم منتها چون دسترسي به خدا نداريم ميخواهيم پيش خدا نزديك باشيم اين معبودهاي ما، ما را به خدا نزديك ميكنند نه اينكه نعبد الله و اياهم فقط بتها را عبادت ميكنند خب.
پرسش...
پاسخ: اصلاً شرك با ريا شباهت ندارد شرك خفي خود ريا شرك خفي است آن شركي كه وثنيين دارند اين است كه صد در صد اين اصنام و اوثان را عبادت ميكنند يك، سرّ نامگذاري اينها به مشرك اين است كه اين عبادتي كه براي خداست به غير خدا ميدهند نه اينكه اينها يك قدري خدا را عبادت ميكنند يك قدري غير خدا را خب حالا به اين دو، سه صفحه المنار حتماً مراجعه بفرماييد.
مطلب اول اينكه حرف ايشان البته اين است اگر كسي فقط غير خدا را عبادت بكند اين موحّد است در غير خداپرستي همان طوري كه ما فقط خدا را عبادت ميكنيم او فقط غير خدا را عبادت ميكند اين يك، اگر كسي يك قدري خدا يك قدري غير خدا را عبادت كند اين مشرك در عبادت است اين دو، و اگر كسي نه غير خدا را وحده عبادت كند نه غير خدا را با خدا ضميمه كند و عبادت كند بلكه غير خدا را بپرستد تا او را به الله نزديك كند اين كار مشركين است مشركين همين يكي را ميكردند همين سومي را ميكردند مسئله شفاعت بود مسئله وسيله بود از اينجا به بعد ديگر ميتازد قلم را باز ميكند عليه شيعهها ميگويد مشركين هم همين توسل را داشتند ميگويند: ﴿ما نعبدهم الا ليقربونا الي الله زلفي﴾ [15] يا ميگفتند: ﴿هولاء شفعانا عند الله﴾[16] خب اينها را وسيله قرار ميدادند چون وسيله قرار ميدادند قرآن اين را شرك دانسته شيعهها هم همين كار را ميكنند چيز ديگر نيست كه بعد از اينكه جريان مجسمه علما و دانشمندان را از يك سو ذكر ميكند مجسمه سياستمدارها را از سوي ديگر ذكر ميكند بعد به عنوان استطراد فقهي بحث مجسمهگذاري را بازگو ميكند و اين حرفها را تشريح ميكند خب ميگويد آن چيزي هم كه شيعهها دارند هم همين است بعد عليه وهابيها حرف ميزند اگر كسي بلند شود با خرافات شيعه مبارزه بكند اين را به وهابيت متهم ميكنند ميگويند اينها وهابياند در حالي كه گروهي از حنابله تندرو آنها وهابياند ديگراني كه حرف قرآن را ميزنند كه وهابي نيستند اين خلاصه سخن جناب صاحب المنار حالا ببينيد پياده بودن آنها تا اينجا معلوم شد كه اصلاً شركي كه قرآن ميگويد به اين معنا نيست كه وثنيين و صنميين يك قدري خدا را عبادت بكنند يك قدري غير خدا را اين صنميين فقط غير خدا را عبادت ميكنند منتها عبادتي كه صد در صد علي لله الدين الخالص اين را از خدا گرفتند به غير خدا دادند اما.
پرسش...
پاسخ: همين است يعني اين حق او را به ديگري دادند او را شريك قرار داد در استحقاق عبادت آن كه مستحق عبادت است الله است اينها استحقاق عبادت را به سنگ و گل دادند خب والذي ينبغي ان يقال اين است كه وثنيين دو تا كار ميكنند يكي اينكه اينها را عبادت ميكنند نه اينها را قبله قرار ميدهند نه بت معبد است نه بت قبله است بلكه بت معبود است و هرگز شيعه چنين كاري را نميكند كه غير خدا را عبادت بكند اين يك، ميشود توسل و شفيع جريان توسل و شفيع وسيله قرار دادن و شفيع قرار دادن اين بايد به اذن خدا باشد وثنيين در اينكه بتها را شفعا ميدانستند اين سِمت را براي خود بتها بالاستقلال قائل بودند اگر از آنها سؤال ميكردي چه كسي اين بتها را شفيع قرار داد؟ ميگفتند خود بتها شفيعاند اگر از آنها سؤال ميكردي كه آيا نفعي از اينها به شما ميرسد؟ ميگفتند آري اينها همان ارباب متفرقون بودند تنها سخن از عبوديت نيست بلكه سخن از ربوبيت هم هست كه قائل به ارباب متفرقوناند آنگاه فرق جوهري حداقل در سه عنصر محوري است يك شيعه هرگز غير خدا را عبادت نميكند به الوهيت نميپذيرد در حالي كه وثنيين به الوهيت غير خدا تن در داد بالاتر از الوهيت، ربوبيت است چون آن كه رب است و مدبّر است و مربّي او را عبادت ميكنند شيعه هرگز به ربوبيت غير خدا تن در نميدهد ربّ آنها ﴿ربّ العالمين﴾ است در حالي كه وثنيين گرفتار ارباب متفرق بودند اليوم هم يك عدهاي در غرب و شرق جهان هستند كه براي غير خدا تأثير قائلاند، سِمَت قائلاند به عنوان ارباب متفرقون اين دو، سوم اينكه اين سِمَت كه غير خدا شفيع است، غير خدا مقرب است اين را هم براي احدي غير خدا قائل نيستند مگر به اذن خدا، خدا هر كه را شفيع قرار داد اينها ميپذيرند خدا هر كه را وسيله قرار داد اينها ميپذيرند اگر خدا درباره وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين وسيله خوبي است و آن كار خود را به دست پيغمبر انجام داد فرمود: ﴿إلاّ ان أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾[17] فرمود مردم را خدا و پيغمبر توانگر ميكنند اين اغنا را به پيغمبر اسناد داد فرمود از فضل خدا و پيغمبر بهرهاي نصيب شما ميشود چه كسي بايد به يك موجود سِمَت شفاعت عطا بكند؟ خدا چه كسي بايد به يك موجود سِمَت وسيله بودن عطا بكند؟ خدا. انبيا آمدند به وثنيين گفتند آخر شما يا دليل عقلي بياوريد كه اينها وسيلهاند، يا دليل نقلي، اگر نه دليل عقلي داريم نه دليل نقلي داريد با اين خرافات مبارزه كنيد بيندازيد دور بالأخره حرف يا بايد با پشتوانه عقل باشد يا بايد با پشتوانه نقل در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» فرمود: ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[18] فرمود يا دليل عقلي يا دليل نقلي يا يكي از كتابهاي انبياي گذشته بياوريد دلالت بكند بر اينكه اينها سِمَت شفاعت دارند اينها سِمَت وسيله بودن دارند يا برهان عقلي اقامه كنيد ما برهان عقلي اقامه ميكنيم ميگوييم خدا خليفهاي دارد اگر از شمس كاري ساخته است از قمر كاري ساخته است انسان كامل هزارها بار از شمس و قمر بالاتر از او كار ساخته است اين دليل عقلي، دليل نقلي ما اين است كه خدا اينها را وسيله قرار داد فرمود: ﴿بعد ان أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ﴾ مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله تعالي عليه) از هانري كربن همين پروفسور معروف سوربن فرانسه ميگفت اگر جهان غرب بفهمد شما شيعهها چه ميگوييد معناي تجلي را بفهمد مهمترين جايزه علمي عصر را به آن عالم ميدهد كه مسئله تجلي را حل كند مسئله شرك نيست، مسئله استقلال نيست وثنيين اين دو كار را داشتند عبادت ميكردند يك، چون الهشان بود ربوبيت قائل بودند «ارباب متفرقون» دو، به استناد اين دو اصل منحوس استقلال در شفاعت و وسيله قائل بودن را داشتند سه، چه كسي اينها را وسيله كرد؟ فرمود: اينكه شما در برابر وحي يك چيزهايي را ميپرستيد يك برهاني براي ما اقامه كنيد در سورهٴ مباركهٴ «احقاف» ببينيد آيه سوم سورهٴ «احقاف» اين است كه ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي وَ الَّذينَ كَفَرُوا عَمّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ ٭ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾ آخر اين بتهايي كه شما ميخوانيد به ما خبر بدهيد كه به چه استنادي اينها را ميخوانيد ﴿أَرُوني﴾ يعني اخبروني ﴿ما ذا خَلَقُوا مِنَ اْلأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماواتِ﴾[19] آخر اينها يا بايد مستقل در خالقيت باشند تا مستقل در ربوبيت و پرستش باشند يا لااقل شريك خدا باشند در خالقيت تا شريك خدا باشند در عبادت يا شريك خدا باشند در ربوبيت تا شريك خدا باشند در الوهيت اينكه نيست اگر يك هم چنين مدعايي داريد به احد الدليلين ما را قانع كنيد ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[20] اگر راست ميگوييد بالاخر يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي يا يك وحي آسماني ارائه كنيد كه اينها اين سِمَت را دارند يا برهان عقلي ارائه كنيد كه اينها اين سِمَت را دارند يك موجود هيچ كاره را بيندازيد در دريا ما كه ميگوييم كسي را وسيله قرار ميدهيم كه او معلم مدبّرات آسمان و زمين است مگر نه آن است كه فرشتگان فراواني مدبراتاند اين يك، مگر نه آن است كه همه اين مدبّرات در پيشگاه اهلبيت خاضعاند خب اين انسان كاملي كه «سبحنا و سبحت الملائكه»[21] كيست امروز؟ خب چطور شما مدبّرات را قبول داريد معلم مدبّرات را قبول نداريد اين جبرئيل است، اين ميكائيل است، اين اسرافيل است، اين عزرائيل (سلام الله عليهم اجمعين) است اينها را قبول داريد اينها كارگشاي جهان خلقتاند مگر اينها به اذن خودشان كارگشايند يا به اذنالله خدا كه فرمود اينها مدبّرند خب يقيناً به اذن خدا مدبّرند خب اينها كه شاگرد ائمهاند مشكلتان چيست؟ مشكل شماي جناب المنار چيست آيه خلافت را قبول نداريد مشكلتان چيست؟ نقل قبول نداريد؟ خب اگر مدبّرات را پذيرفتيد اين مدبّرات كه تحت تدبير و تعليم اهلبيتاند انسان كاملاند پس بنابراين گذشته از اينكه فرق جوهري اول هست وثنيين به ربوبيت قائلاند شيعه قائل نيست يك، وثنيين به الوهيت آلهه فتوا دادند و شيعه فتوا نميدهد دو، وثنين اگر به شفاعت يا اگر به وسيله بودن قائلاند نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي و بالاستقلال اين سِمَت جعلي افترايي تهمتي بدعتي را براي بتها قائلاند آنها در وسيله بودن مستقلاند كسي آنها را وسيله نكرد خب اگر يك موجودي در وسيله بودن مستقل باشد ميشود موجود مستقل، ميشود انسان در وصف مستقل باشد در ذات مستقل نباشد؟ اگر يك كسي يك سِمَتي داشته باشد به او بگويند اين سِمَت را چه كسي به تو داد؟ ميگويد خودم خب تا خودت مستقل نباشي كه وصف مستقل نداري پس معلوم ميشود فقط در ذات مستقلي خب اين سِمَت شفاعت را چه كسي به اين اصنام و اوثان داد اين سِمَت وسيله بودن را چه كسي با اصنام و اوثان داد غير از خودشان پس ميشوند مستقل اين است كه است اقدس الهي به پيغمبر فرمود آخر يك دليل اقامه كنيد ﴿ائْتُوني بِكِتابٍ مِنْ قَبْلِ هذا﴾[22] اين ميشود دليل نقلي، ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾[23] اين ميشود دليل عقلي خب بنابراين فرقهاي اساسي و مهمي كه شيعه دارد در ذات اقدس الهي تجلي كرده اينجا اين از لطيفترين اصطلاحات قرآن است كه ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ﴾[24] اگر جريان تجلي هست، اگر جريان مظهريت است اگر جريان آيتيت است، اگر جريان ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ﴾ [25] است پس ذات اقدس الهي در اين آينه اثر ميگذارد نه در غير اين آينه و انسان اين آئينهها را تكريم ميكند براي اينكه آن صاحبصورت را در اين آينهها مينگرد.
«والحمد لله رب العالمين»