درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیات 138 تا 141 سوره اعراف

 

﴿وَ جاوَزْنا بِبني‌اسرائيل الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿قالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ ﴿وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ﴾

بعد از جريان هلاكت فرعون قصه ديگري را در اين بخش شروع مي‌كند و آن اين است كه فرمود ما بني‌اسرائيل را از دريا عبور داديم آيا اين همان جريان يم است يا درياي ديگر است اين [جداگانه] بايد بحث بشود و آن قصه به پايان رسيد كه ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا﴾[1] برخي از مفسرين مي‌گويند اين همان درياي قلزم است غير از جريان نيل كه اين [جداگانه] بايد بحث بشود ﴿وَ جاوَزْنا بِبني‌اسرائيل الْبَحْرَ﴾ ما اينها را از دريا عبور داديم بعد از عبور از دريا ﴿فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ رسيدند به يك مردمي كه داراي بتهاي متعدد بودند بت‌پرستها اين چنين نيست كه به بت واحد اكتفا بكنند چون وقتي يك چيزي جعلي شد قهراً هر طايفه‌اي براي خود يك بتي مي‌تراشد نفرمود «يعكفون علي صنم لهم» دارد ﴿أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ اينها بتهاي متعدد داشتند آيا اين بتهاي متعدد احيا بودند نظير گاوهايي كه نزد عده‌اي از گاوپرستان محترم است يا مجسمه يك گاو يا مانند گاو بود؟ بالأخره هرچه غير خدا باشد و معبود باشد صنم است خواه زنده باشد خواه مرده پس متعدد بود يك، و محتمل است به صورت زنده بوده است يا نه مجسمه‌اي بود اين دو، لكن از مجموع اين قصه تا پايان جريان برمي‌آيد كه بالأخره اگر زنده بود گاو بود و اگر هم مجسمه بود مجسمه گاو بود از اينكه در پايان همين بخش دارد كه ﴿وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسي مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[2] معلوم مي‌شود سامري از همين ضعف فكري بني‌اسرائيل سوء استفاده كرده است و آنها را به اين بت دلخواه دعوت كرده است و آن هم از سنخ گاو بود و شايد آنچه را كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه گاوي را كشتند تا آن مقتول زنده بشود ﴿فاضربوه ببعضها﴾ براي آن بود كه جلوي بت‌پرستي درباره خصوص گاو را بگيرند خب پس اين اصنام متعدد بود ولي زنده يا مرده به هر وجهي كه باشد اين آيه قابل تطبيق است اين چنين نيست كه صنم مخصوص مجسمه باشد نكته مهم آن است كه اينها اين كار را يعني اين شرك را از پيغمبرشان توقع داشتند كه مي‌گفتند: ﴿يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾.

مطلب بعدي آن است كه تقليد كور باعث مي‌شود كه انسان از پيغمبر خود هم توقع داشته باشد كه وثنيت را امضاء كند با اينكه اينها ساليان متمادي از وجود مبارك موساي كليم جز توحيد چيزي نشنيدند جز دعوت به توحيد چيزي سراغ نداشتند اما مع ذلك شرك را بر اساس تقليد كور قبول كردند و به پيغمبرشان هم پيشنهاد دادند كه اين شرك را امضاء بكن ﴿يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ آن‌گاه وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) چند مطلب گفتند اول اينكه فرمود: ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ نفرمود «انكم تجهلون» «انكم جاهلون» جهل را خبر قرار نداد جهل را وصف قوم قرار داد كه آن قوم بشود خبر اصلاً شما ملت نادانيد نفرمود شما نادانيد يعني نادانيتان يك امر مسلمي است آن را به عنوان وصف ذكر مي‌كند و قوم مي‌شود خبر ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ اگر مي‌فرمود «انكم جاهلون» يا «انكم تجهلون» اين تأكيدي كه از ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ برمي‌آيد برنمي‌آمد، چرا جاهليد؟ براي اينكه اينها يك گروهي هستند بت‌پرست حالا يا به دست من در آينده نزديك يا در آينده دور يا به دست پيغمبر ديگري بساط اينها برچيده مي‌شود راه اينها باطل است و خود اينها هم سرنگون خواهند شد اينكه فرعون سرنگون شد نه براي اينكه فرعون بود براي اينكه بت‌پرست بود، مشرك بود، موحّد نبود همان دليل در اين مردم هم هست پس عابد و معبود، عابد و عبادت هر دو كار باطلي است هم ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ﴾ اين يك، هم ﴿باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين دو هم از نظر فكر و عقيده و روش كارشان باطل است هم اينكه بالأخره بساطش برچيده مي‌شود نه در قيامت اينها به جهنم مي‌روند آنكه بحث عذاب اخروي است از نظر دنيا هم گرفتار تتبير، تدمير، اهلاك خواهند شد تبار آن هلاكت است ﴿وَ لا تَزِدِ الظّالِمينَ إِلاّ تَبارًا﴾[3] يعني هلاكا، ﴿لِيُتَبِّرُوا ما عَلَوْا تَتْبيرًا﴾[4] يا ﴿تَبَّرْنَا تَتْبِيراً﴾[5] يعني «اهلكناهم» اينها متبرند يعني مهلك‌اند خب پس اين جريان آنها از بين خواهد رفت در هم كوبيده مي‌شود راه اينها هم باطل است پس هم عبادت، هم عابدان هر دو در معرض هلاكت‌اند قهراً بساط معبود اينها هم برچيده مي‌شود ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ﴾ اين يك، ﴿وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ دو، حالا دليل مسئله چرا آنها متبرند؟ چرا روش آنها باطل است؟ براي اينكه خدايي معبود است، موجودي معبود است كه هستي آدم و كمالات بعد از هستي به دست او باشد از اين بتها كه كاري ساخته نيست فرمود: ﴿أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ﴾ «ابغيكم» و «ابغي لكم» بمعناً واحد ﴿أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا﴾ آيا براي شما غير از اللهي كه معبود است و مقبول است و فطرت‌پذير است اله ديگري طلب بكنند كه شما به من پيشنهاد بدهيد ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً﴾ «اغير الله ابغيكم اجعلوا لكم اطلبوا لكم الهاً» در حالي كه ﴿و هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ جريان خلقت نوع وثنيين قبول داشتند كه خالق خداست اما اين تدبير روزانه را به غير خدا اسناد مي‌دادند فرمود: ﴿و هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ او شما را بر مردم عصرتان ترجيح داد انبياي فراواني براي شما مبعوث كرد از اسحاق تا كنون انبياي فراواني براي شما مبعوث كرد ﴿و هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ چون سخنان موساي كليم (سلام الله عليه) در آن سه جمله جنبه برهاني نداشت فقط ادعا بود به حسب ظاهر و آنچه برهان است از ﴿أَغَيْرَ اللّهِ﴾ شروع مي‌شود لذا كلمه قال تكرار شد اصل آيه به اين صورت است ﴿يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ﴾ سه جمله را فرمود ﴿ِانَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ يك، ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ﴾ دو، ﴿وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ سه، اينها هيچ كدام به حسب ظاهر دليل نيست آنچه كه دليل مسئله است اين است كه خدا آن است كه منشأ همه كارها باشد و آن الله است از اينها از ماسواي خدا كاري ساخته نيست چون برهان اساسي از اينجا شروع مي‌شود لذا قال را تكرار كرد ﴿قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ﴾ آن سه جمله را با يك قال ذكر فرمود ﴿قالَ ِانَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ٭ انَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين سه جمله كه تمام شد آن‌گاه در هنگام استدلال كلمه ﴿قالَ﴾ را باز تكرار فرمود براي اينكه اصل بحث از اينجا شروع مي‌شود قال يعني موساي كليم فرمود ﴿أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) سؤال كردند «ما الدليل علي الواحد» فرمود: «ما بالخلق من الحاجة»[6] عرض كردند به چه دليل خدا واحد است؟ فرمود به اينكه مردم حاجت دارند خب مردم نه به خود متكي‌اند نفرمود ناس فرمود خلق فرمود چون خلق محتاج است مي‌بينيد يك برهاني است كه هم حكمت مي‌پذيرد هم موعظه و نصيحت با او همراه است فرمود اين احتياجي كه در مردم هست آيا در جهان هستي كسي هست كه اين حاجت را رفع بكند يا نه؟ اگر در جهان هستي مبدئي نباشد كه اين حاجت را رفع بكند پس اين جهان هرج و مرج است براي اينكه حاجت هست يك، كسي كه نياز را رفع بكند نيست دو، پس عالم مي‌شود بخت و اتفاق و تصادف كور مي‌شود ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾[7] اين را كه شما نمي‌پذيريد كه عالم هرج و مرج است پس يك جايي هست كه حاجت برآورده مي‌شود خب آن‌جا، آن پايگاه اگر او خودش هم محتاج باشد كه توان رفع نياز ديگران را ندارد پس يك پايگاهي غنايي در عالم هست و همان خداست كه ﴿وَ اللّهُ غَنِيٌ عَن الْعالَمين﴾[8] اين حاجتي كه ما داريم دليل است براي اينكه خدايي هست آن كه حاجت ندارد يك، توان آن را دارد كه نياز محتاجين را برآورده كند دو، آن مي‌شود خدا خب بعد فرمود: ﴿وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ﴾ در جريان نجات بني‌اسرائيل از من آل فرعون تعبيرات قرآن كريم به سه صورت است گاهي به صورت ﴿إِذْ أَنْجَيْناكُمْ﴾ هست كه مفرد است و باب افعال گاهي به صورت ﴿نجّيناكم﴾ هست كه متكلم مع‌الغير باب تفعيل است گاهي هم به صورت ﴿انجيناكم﴾ هست كه متكلم مع‌الغير باب افعال است كما در محل بحث در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آنجا به اين صورت ياد شده است به هر دو صورت ياد شده آيه 49 و پنجاه سورهٴ «بقره» اين بود ﴿وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾ در جريان نجات از آل فرعون هم به صورت ﴿نْجَيْنَاكُمْ﴾ هست هم به صورت ﴿فَأَنْجَيْنَاكُمْ﴾ چه اينكه اين ﴿أَنْجَيْنَاكُمْ﴾ در همين آيه 140 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است واقع شده لكن در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيه شش به صورت ماضي مفرد ياد كرد فرمود: ﴿وَ إِذْ قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾[9] و در بخشهاي ديگر البته باز ﴿أَنْجَيْنَاكُمْ﴾ هست چه اينكه ﴿أَنْجَيْنَاكُمْ﴾ هست چه اينكه در آيه هشتاد سورهٴ مباركهٴ «طه» هم به صورت ﴿أَنْجَيْنَاكُمْ﴾ آمده ﴿يا بني‌اسرائيل قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ اْلأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوي﴾ به هر تقدير فرمود: ﴿وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾[10] دو بحث اشاره شد در نوبت قبل به اينكه جهانيان عصر خود يعني در جهان معاصر خداوند شما را بر آنها ترجيح داده است يا نه در همه عوالم چون هيچ ملتي به اندازه بني‌اسرائيل از نعمت نبوت برخوردار نبود آن قدري كه ذات اقدس الهي براي اينها انبيا فرستاد براي ديگران نفرستاد از فرزندان ابراهيم (سلام الله عليه) از اسحاق گرفته و يعقوب و فرزند يعقوب، يوسف (سلام الله عليه) تا برسد به داود و سليمان و اينها همه انبياي بني‌اسرائيل بودند انبياي ابراهيمي بودند تا برسد به وجود مبارك عيسي و موسي (سلام الله عليهم اجمعين) اما در جريان انبيايي كه براي قوم ديگر فرستادند آنها از بني‌اسماعيل‌اند نه بني‌اسحاق مثل خود پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه بني‌اسماعيل است آنها البته براي ضرورت و نياز بيشتري كه داشتند خب انبياء فرستادند.

پرسش...

پاسخ: تبعيض ديگر نيست حجت بايد بر مردم تمام بشود افراد شايسته در آنها خود ابراهيم و انبياي ابراهيم زياد بودند يك، ضرورتي كه براي آنها بود براي ديگران نبود دو، آن‌گاه فرمود خداوند شما را نه تك تك شما را اين ملت را نسبت به ملل ديگر برتري داد براي اينكه انبياي فراواني براي اينها ارسال فرمود منتها همين ملت به روز سياهي رسيدند كه خدا مي‌فرمايد: ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[11] آن طوري كه ذات اقدس الهي بني‌اسرائيل را تحقير كرده و تازيانه زده و ذليلشان كرده هيچ ملتي را ذليل نكرده اگر ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ است براي همينهاست،اگر ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾[12] است همينهاست، اگر ﴿باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾[13] است همينهاست، اينها براي اينكه اين با داشتن اين همه نعمت بيراهه رفتند لذا آن كيفرهاي تلخ دامنگير اينها شد.

پرسش...

پاسخ: براي همه بود منتها از آنجا به جاهاي ديگر مي‌رسيد آنها مثل اينكه وجود مبارك عيسي براي مردم انطاكيه هم نماينده فرستاد در سورهٴ مباركهٴ «يس» هست براي مردم بايد حجت تمام بشود حالا يا پيغمبري از آنها مي‌آيد يا نمايندگان پيغمبر اولواالعزم براي هدايت آنها اعزام مي‌شود.

﴿وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ يك آزمون سنگين الهي است خب از اينجا معلوم مي‌شود كه سامري در بين اينها بود از آن پيشنهاد تلخ ﴿اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ سوء استفاده كرد از جهل و عوامي يك عده سوء استفاده كردن كار سامري است و به رهبران الهي پيشنهاد عوام زدگي دادن آن هم كار اسرائيلي است ذات اقدس الهي بعد از نقل اين جريانها به پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد مبادا پيشنهاد عوامي يك عده را بپذيريد آيه شصت سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقُّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ﴾ استخفاف يعني تهي‌مغز كردن يعني شستشوي مغزي دادن، سبك‌مغز كردن فرمود مبادا اين عوامها طرزي پيشنهاد بدهند كه تو خفيف بشوي، سبك بشوي، استخفافت بكنند، شستشوي مغزي بدهند برابر پيشنهاد عوامانه آنها قدم برداري مبادا اين كار را بكني البته اين هشدار است ولي غرض آن است كه كار عوامها پيشنهاد عوامي است و آن كسي كه يك رگه و رده عوام‌فريبي يا عوامي در او هست به دنبال اين راه مي‌افتد اين بيان نوراني را مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول كتاب اصول كافي نقل كرده است «ليس بعاقل من انزعج من قول الزور فيه و لا بحكيم من رضي بثناء الجاهل عليه الناس»[14] فرمود آن كسي كه چهار تا تعريف كردند او باورش شد كه حكيم نيست خب بالأخره كه اين عوام تو را نمي‌شناسند و به مقدار عوامي‌اش دارد تو را تعريف مي‌كند ديگر خب پس تو مورد پذيرش عوام شدي چرا خودت را باختي «لا بحكيم من رضي بثناء الجاهل عليه الناس» يك وقت است يك گروه تحصيل كرده‌اي از يك كسي تشويق به عمل مي‌آورند خب درست است اين هم بايد شاكر باشد و متشكر نه خودش را گم بكند اما يك وقتي عوام از يك كسي تعريف مي‌كند خب اين چه طوري شاكر باشد؟ متشكر باشد؟ اينكه تعريف نيست اين لابد يك كار عوام‌پسندي كرده كه خوشش آمده اين اگر ننالد و غصه نخورد، متأثر نشود ولي جاي شكر و تشكر هم ندارد «لا بحكيم من رضي بثناء الجاهل عليه الناس» اين بايد غصه بخورد كه چه كار پستي كردم كه اين عوام خوشش آمد اگر علما و خردورزان و حكما و دانشمندان از كسي تشكر بكند خب اين بايد خدا را شاكر باشد كه يك كار عالمانه و محققانه كرده است كه آنها تشكر كردند اينجا جاي شكر است اما اگر عوامي از او تعريف كردند او هم مي‌داند كه كاري است عوام‌پسند اين بايد غصه بخورد كه عجب چه كار عوامي من كردم «ليس بعاقل من انزعج من قول الزور فيه و لا بحكيم من رضي بثناء الجاهل عليه الناس» اگر همان عوام يك روزي دو تا انتقاد كرده اين منزوي بشود و خودش را كنار بكشد از جامعه جدا بشود از آن وظيفه اصلي باز بماند اين آدم عاقل نيست براي اينكه اين كسي كه انتقاد كرده عوام است او كه محققانه نقدي نكرده كه خب غرض آن است كه اينكه در قرآن كريم به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود مبادا اينها شستشوي مغزي بدهند، خفيفت بكنند، تهي‌مغزت بكنند، سبكت بكنند ما حرف سنگين براي تو فرستاديم ﴿إِنّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾[15] مبادا اينها با تهي‌مغزي تو را از پا دربياورند ناظر به ماهاست وگرنه وجود مبارك پيغمبر كه از اين حرفها منزه بود خب.

مطلب بعدي آن است كه اين هشدارها را ذات اقدس الهي مي‌دهد تا هم امت پند بگيرند و هم رسول خدا استوارتر باشد گفتند در جريان جنگ حنين وقتي مي‌خواستند حركت كنند به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيشنهادي دادند شبيه پيشنهاد بني‌اسرائيل نسبت به حضرت موسي (سلام الله عليه) به پيغمبر عرض كردند كه قومي از مشركين يك درختي دارند كه از او به عنوان ذات انواط با تاء مؤلف ياد مي‌كنند ذات انواط چرا ذات انواط گفتند؟ براي اينكه اين سلاحها يا چيزها را منوط به او مي‌كردند آنجا مي‌بستند يا مي‌گذاشتند، تبرك مي‌جستند همين دخيل بستنها آنها سلاح را در كنار آن شجره مي‌گذاشتند يا روي شاخه‌اش مي‌بستند كه تبرك بجويند حالا يك كسي يك كهنه مي‌بندد همين دخيل بستنها اين شجره به عنوان ذات انواط است كه «يعظمونها كل سنة يوم» سالي يك روز مي‌آيند اين را از نزديك مي‌بينند و تبرك مي‌جويند نظير همين مراسم خرافات سيزده بدر سالي يك روز مي‌رفتند علف گره مي‌زدند خب در جريان جنگ حنين به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند براي ما هم يك هم چنين درختي «اجعل لنا ذات انواط»[16] شما هم يك هم چنين درختي براي ما معين بكن كه سالي ما يك روز بياييم تبرك بجوييم وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود چرا حرفي مي‌زنيد كه بني‌اسرائيل و موساي كليم گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إنّكُم قَوم تَجهلون ٭ إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ بعد فرمود من احساس خطر مي‌كنم هر سوراخي كه اينها رفتند شما هم مي‌رويد «حذو القذة بالقذة»[17] هر راهي كه اينها رفتند شما مي‌رويد هر كفشي كه اينها به پا كردند شما هم به پا مي‌كنيد هر تيري كه اينها دست گرفتند شما دست مي‌گيريد هر سوراخي كه اينها رفتند شما مي‌رويد اين احساس خطر را من مي‌كنم فرمود شما سنت باطل بني‌اسرائيل را پيشنهاد مي‌دهيد كه اگر اينها در جحري، سوراخ موشي رفته باشند «و لدخلتموه» آن‌گاه اين كريمه ﴿يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ را قرائت فرمود لذا اگر آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «روم» به اين صورت است كه ﴿وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ﴾[18] تو صابر باش ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقُّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُونَ﴾ يعني در تمام معارف الهي تو صابر باش چه در بحثهاي مربوط به وعده و وعيد چه بحثهاي مربوط به عقائد و اخلاق و مانند آن تا مبادا در اثر پيشنهاد عوامي يك عده تو يك چيزي را بپذيري جريان ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و ساير سور بحث شد ﴿يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ﴾ بحث شد ﴿وَفِي ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ﴾ آزمون سنگين الهي بود كه شما بالأخره تا حدودي از عهده اين آزمون به درآمديد و الآن پيروز شديد حالا قصه ديگر شروع مي‌شود به عنوان ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي﴾[19] .

«والحمدلله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه136.
[2] اعراف/سوره7، آیه148.
[3] نوح/سوره71، آیه28.
[4] اسراء/سوره17، آیه7.
[5] فرقان/سوره25، آیه39.
[6] ـ بحارالانوار، ج75، ص262.
[7] ق/سوره50، آیه5.
[8] آل عمران/سوره3، آیه97.
[9] ابراهیم/سوره14، آیه6.
[10] بقره/سوره2، آیه49.
[11] بقره/سوره2، آیه65.
[12] بقره/سوره2، آیه61.
[13] بقره/سوره2، آیه61.
[14] ـ كافي، ج1، ص50.
[15] مزمل/سوره73، آیه5.
[16] ـ عوالي اللآلي، ج1، ص314.
[17] ـ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص203.
[18] روم/سوره30، آیه60.
[19] اعراف/سوره7، آیه142.