77/11/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 137 تا 141
﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْني عَلي بنياسرائيل بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ﴾ ﴿وَ جاوَزْنا بِبنياسرائيل الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿قالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ ﴿وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ﴾
گرچه هر نعمتي كه به انسان ميرسد از ذات اقدس الهي است ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[1] لكن تعبيري كه ذات اقدس الهي در جريان حكومت و سلطه بر زمين و استقلال و آزادي و مانند آن ميكند به عنوان ارث است ميفرمايد ما اينها را به شما ارث داديم وقتي به عنوان ارث مطرح است در ارث پيوند مطرح است نه داد و ستد پس مطلب اول اينكه تمام نِعَم از خداست براي اينكه ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ لكن در جريان استقلال، امنيت، حكومت، حاكميت بر سرزمين ذات اقدس الهي تعبير به ارث ميكند مطلب دوم آن است كه در ارث پيوندي بين وارث و مورّث مطرح است سخن از داد و ستد نيست سخن از پيوند است و اگر اين پيوند محفوظ بود انسان سرزميني را از خدا به ارث ميبرد قهراً خليفه خدا خواهد شد، قهراً حكومت الهي تشكيل ميدهد و مانند آن چون خليفه خداست از اينجا معلوم ميشود كه بنياسرائيل در اثر آن صبر و استقامتي كه داشتند و رهبري موساي كليم (سلام الله عليه) پذيرفتند و حفظ كردند، وارث سرزمين شدند و ذات اقدس الهي هم اين وعده را به صراحه بازگو فرمود و انبياي الهي هم مبلّغ همين وعده بودند در سورهٴ مباركهٴ «قصص» طليعه سورهٴ «قصص» قبل از جريان نقل جريان فرعون و موساي كليم (سلام الله عليه) ميفرمايد: ﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ ٭ وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ﴾[2] آنگاه جريان كودكي موساي كليم (سلام الله عليه) ذكر ميكند كه ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلي أُمِّ مُوسي﴾[3] از اينكه در آيه پنج سورهٴ مباركهٴ «قصص» ميفرمايد: ﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ﴾ اين را سرفصل آن جريان ذكر ميكند بعد قصه موسي (سلام الله عليه) را شروع ميكند معلوم ميشود وعده الهي اين است كه اگر مستضعفان در زمين صابر و بردبار باشند خدا آنها را وارث خود ميكند قهراً خليفه خدا خواهد بود قهراً زمين را از الله ارث ميبرند نه از اقوام ديگر.
پرسش...
پاسخ: از الله ارث ميبرند براي اينكه فرمود ما وارث كرديم اينها را، ما ارث داديم مورث را خودش معرفي ميكند فرمود ﴿اورثنا﴾.
پرسش: در يك جاي ديگر فرمود: ﴿يستخلفكم﴾.
پاسخ: بله اين بعدي به جاي او مينشيند اما حالا ﴿يستخلفكم﴾ به قرينه ﴿واورثنا﴾ معلوم ميشود اينها ميشوند خليفه الله براي اينكه مورّث و مورث خداست اينها وارث اللهاند اگر اينها وارث اللهاند در حقيقت خليفه الله خواهند بود و اگر سخن از تبادل اين زمين است روزي به دست فراعنه بود روزي هم به دست بنياسرائيل است آن ديگر ارزش ندارد عمده آن است كه اگر كسي مستضعف فيالارض بود و مؤمن بود بر اساس ﴿والعاقبة للمتقين﴾[4] خدا ارث ميدهد و در ارث هم پيوند بين وارث و مورّث لازم است از سنخ داد و ستد نيست پس اين قوم اگر به ذات اقدس الهي مرتبط بودند حكومت زمين را از او ارث ميبرند.
پرسش...
پاسخ: يعني صبر باعث پيوند است اطاعت به وسيله پيوند است اگر مردمي صابر نباشند، مطيع نباشند، بنده نباشند كه با خدا ارتباطي ندارند كه ذات اقدس الهي كه جاي معيّني ندارد كه انسان با او پيوند مكاني داشته باشد يا قوم و نژاد و قبيلهاي به خدا منسوب نيست و خدا منسوب آنها نيست تا انسان پيوند شناسنامهاي داشته باشد كه پيوند تقوا دارد انسان صابرِ متقيِ پرهيزگار به خدا مرتبط است هر عملي كه قربي باشد و انسان را به خدا نزديك كند چنين انساني به الله مرتبط است تنها نماز نيست كه قربان كل تقي است اين تعبير همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد درباره زكات هم آمده در نهجالبلاغه زكات هم به عنوان قربان است هر عمل عبادي كه بنده آن عمل را به عنوان قربة اليالله انجام ميدهد قرباني اوست اينكه مخصوص سرزمين منا نيست روز دهم ذيحجه چه اينكه مخصوص نماز هم نيست آن عضو يك قرباني است نماز هم قرباني است هر عبادتي هم قرباني است.
پرسش...
پاسخ: بعداً بدترين قوم شدند كه ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾[5] مادامي كه حفظ كردند چقدر قرآن كريم از اين پيروان موسي به عظمت ياد ميكند ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾
پرسش...
پاسخ: بله حالا گروهي از جهال اين طور بودند اما قرآن از پيروا راستين موساي كليم با تجليل ياد ميكند ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾[6] خيلي با عظمت ياد ميكند از پيروان موساي كليم گاهي هم قرآن به ما ميگويد مردم مثل مسيحيها باشيد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بنياسرائيل وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾[7] خُب اينها خصيصين عيساي مسيحاند اصحاب خاص او هستند اينكه در پايان سورهٴ «صف» به ما ميفرمايد اي مسلمانان ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ مثل مسيحي باشيد معلوم ميشود عيساي مسيح اينها را خوب تربيت كرد اينها حواري بودند، اصحاب بودند، جنگيدند پيروز شدند و قرآن در سورهٴ «صف» در بخش پاياني به ما ميفرمايد مثل شاگردان عيسي باشيد خُب اگر ﴿و مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾ به اين عظمت ياد ميكند و در بخش پاياني سورهٴ «صف» هم از پيروان مسيح به عظمت ياد ميكند معلوم ميشود آن علمايشان، آن زهادشان، عبادشان، متقيانشان، همراهان راستين موسي و عيسي(عليهما السلام) بودند جهله هم البته در آنها بود خُب.
مطلب بعدي آن است كه اگر چنانچه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» فرمود: ﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا﴾[8] بعد جريان موسي (سلام الله عليه) ذكر كرد در همين بخش از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم قبلاً موساي كليم (سلام الله عليه) به اينها وعده داد ﴿عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[9] چه اينكه قبلش فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾[10] حالا كه فراعنه به ذلت افتادند و بنياسرائيل به حاكميت رسيدند خدا ميفرمايد به اينكه ما اينها را وارث زمين كرديم اينها از طرف ما ارث بردند وارثان ما هستند ما مورثيم ما مورّثيم ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْني عَلي بنياسرائيل﴾ آن وعدهاي كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» هست، آن وعدهاي كه در همين سورهٴ «اعراف» آيه 128 و 129 هست آن وعده كلمةالله است كلمةالله گاهي به عنوان وعيد است گاهي به عنوان وعده اگر به عنوان وعيد باشد همان عذاب است كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» به اين صورت بيان شده آيه نوزده سورهٴ «زمر» اين است ﴿أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ﴾ چه اينكه آيه 71 سورهٴ «زمر» هم اين است ﴿لكن حقّت كلمة العذاب علي الكافرين﴾ اين كلمةالله هيالعلياست هر جا باشد چه وعده چه وعيد ﴿و كلمة الذين كفروا السفلي﴾[11] چه آنها اميد داشته باشند چه خائف باشند اما كلمةالله كه هميشه علياست گاهي وعيد است نظير آيه نوزده و 71 سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه دارد ﴿ولكن حقت كلمة العذاب علي الكافرين﴾ گاهي وعده است نظير همين محل بحث كه ﴿كلمة ربك الحسني﴾ است اين تقييد كلمه به حسنا براي آن است كه اين كلمه كلمه تبشير است وعده است در قبال آن كلمه عذاب آن هم البته حسنا است تعذيب كافران حسن است نه اينكه قبيح باشد لكن نسبت به آنها وعده نيست حسنا نيست از اين جهت نسبت به آنها تعبير به حسنا نفرمود.
مطلب بعدي كه مربوط به ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْني عَلي بنياسرائيل بِما صَبَرُوا﴾ مطرح است آن است كه ذات اقدس الهي در جمله قبل به عنوان متكلم معالغير سخن فرمود يك، و از بنياسرائيل هم كه به عنوان غايب ياد كرد اما در بخش پاياني اين كريمه فرمود: ﴿و تمت كلمة ربك﴾ اين التفات از غيبت به خطاب براي آن است كه ثابت بكند كه اين جريان درباره شما هم هست يعني شما هم اگر صابر باشيد وارث زمين خواهيد بود كلمه پروردگار تو بر بنياسرائيل در اثر صبر و بردباري تثبيت شده است يعني اين كلمه هميشه است تو و امتت هم اگر صابر و بردبار باشيد كلمه الهي كه ميراث زمين است بهره شما خواهد شد.
مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ﴾ اشاره شد كه همان كيدهاي سياسيشان از بين رفت و هم آن كيدهاي فرهنگيشان كه سحر و شعبده داشتند از بين رفت و هم آنچه را كه ﴿يَعْرِشُونَ﴾ بودند كشاورزيهايي كه داشتند داربستهايي كه داشتند آن هم از بين رفت و هم آن كيدهاي تبليغي كه داشتند كه گفتند: ﴿يا هامانُ ابْنِ لي صَرْحًا لَعَلّي أَبْلُغُ اْلأَسْبابَ ٭ أَسْبَابَ السَّماوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلي إِلهِ مُوسَي﴾[12] آنها را هم از بين برد همه آنچه را كه اينها ساختند ذات اقدس الهي فرمود ما تدمير كرديم در بحث روايي در تفسير عياشي كلمه رجز به برف تطبيق شده است كه ﴿فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ﴾[13] رجز را بر برف تطبيق كردهاند بعد در ذيل آن روايت دارد كه «خراسان بلاد رجز»[14] يعني سرزمين خراسان سرزمين برف است اين است كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند كه اين روايت منطبق با بحث نيست براي اينكه آن سرزمين مصر است چه كار به سرزمين خراسان دارد حالا ممكن است اين كلمه مشترك باشد آن سرزمين را هم بگويند ولي علي اي حال [به هر حال] « خراسان بلاد رجز» يعني بلاد سلج چه ارتباطي به سرزمين مصر دارد مگر اينكه مشترك لفظي باشد خب.
پرسش...
پاسخ: رجز يعني برف اما حالا «خراسان بلاد رجزٍ » كه
پرسش...
پاسخ: نمونه خب سرزمين خيلي فراواناند نزديكهاي خود مصر يك مقدار جزء مناطق شمالي است يك قدري جلوتر آن از خب برف فراوان است ديگر از مشرق براي مغرب شاهد ذكر ميكنند از كشورهاي آسيايي براي آفريقايي شاهد ذكر ميكند خب همان جا كشورهاي آفريقايي در شمالش فراوان است از اين برفها خب.
بعد فرمود: ﴿وَ جاوَزْنا بِبنياسرائيل الْبَحْرَ﴾ اين صحنه كه گذشت فرعون غرق شد و بنياسرائيل از دريا گذشتند فرمود ما اينها را از دريا عبور داديم ﴿وَ جاوَزْنا بِبنياسرائيل الْبَحْرَ﴾ ما تقريباً جوازشان را داديم عبورشان را تجويز كرديم وقتي از دريا گذشتند ﴿فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ حالا آن منطقه كجا بود ديگر قرآن كريم چون كتاب قصه و تاريخ نيست آنها را ذكر نميكند چه قومي بودند اين را ذكر نميكند البته در ديار مصر غير از بنياسرائيل، قبطيها به سر ميبردند اينها در مقابل بنياسرائيل بودند آنها بتپرست بودند و خود فرعون هم ظاهراً بتپرست بود بنياسرائيلي كه فرزندان يعقوب و اسحاق و ابراهيم (سلام الله عليهم اجمعين) بودند وارثان دين توحيدي بودند موحد بودند گرچه مشوبيت ملي باعث شد كه از نظر اعتقادي هم مشوب شدند لكن بالأخره موحّد بودند اما اين گروه آيا همان آن قبطيها بودند؟ يا گروه ديگري در سرزمين مصر زندگي ميكردند؟ آنچه رايج بود بتپرستي بود آنچه كه مردم حسگرا را قانع ميكند اگر به مسائل باوري تن در بدهند يا بتپرستي است يا خرافات است يعني بالأخره انسان آن خلأ فكري را، آن باور را بالأخره بايد با يك چيزي پر بكند بدديني بهتر از بيديني است قبل از انقلاب همه ما اين خطر را احساس ميكرديم هيچ كس باور نميكرد غالب ماها در تحليلهايمان اين حرف را ميزديم ميگفتيم الآن جهان به سه قسمت تقسيم شده است جهان توحيد است كه مسيحيت و يهوديت و زرتشتيت از يك جهت و قسمت مهم آن اسلام عهدهدار توحيد است و جهان وثنيت و صنميت است كه بخش مهمي از چين و ژاپن و اينها مبتلا هستند و لائيك كه بحبوحه پيشرفت كمونيستها و اينها بود ما خطري كه احساس ميكرديم در تحليلهايمان كه بعد معلوم شد درست درنيامد اين بود كه با پيشرفت علم بتپرستي از بين ميرود و اين جمعيت عظيمي كه در چين و ژاپن و هند و اينها هستند و الآن بتها را تكريم ميكنند اينها وقتي كه بتپرستي را رها كردند به دام كمونيستي ميافتند آن وقت اين كفه لائيك سنگينتر ميشود اين خطري بود كه همه ما پيشبيني ميكرديم بعد ديديم نه طوري شد كه كمونيستي بساطش برچيده شد يعني بيديني، آن بدديني ماند بالأخره اين خلأ دروني را بشر ميخواهد با يك چيزي پر كند نميشود بگوييد هيچ چيزي در عالم نيست منتها حالا چون دسترسي به باورهاي صحيح ندارند تن به بتپرستي و خرافات و امثال ذلك ميدهند اين بدديني مانده است و آن بيديني رفته است اينها كه گرفتار حساند آن خلأ را با بتپرستي پر ميكنند يا با خرافات پر ميكنند يا با داستانهاي غير صحيح پر ميكنند اينها از نظر منطق گرفتار حس بودند يعني چيزي را باور داشتند كه محسوسشان باشد به دليل اينكه به موساي كليم (سلام الله عليه) ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[15] يا ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[16] اليوم هم افرادي كه گرفتار حس و تجربه هستند همين است ميگويند چيزي كه به تجربه نيايد قابل اثبات و ابطال نيست پس جايي براي او نداريم يا اصلاً باطل است يا بالأخره كاري با ما ندارند در حالي كه محور مهم شناخت عقل است حتي حس اگر به عقل تكيه نكند سندي براي چيزي نخواهد بود اينها كه به موساي كليم ميگفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ يا ميگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ اينها وقتي ديدند يك گروهي بتي را تكريم ميكنند به موساي كليم پيشنهاد دادند كه يك هم چنين چيزي براي ما بياور تو يك خدايي را به ما معرفي كردي كه ﴿لا تدركه الابصار﴾[17] همه انبيا ميگفتند خدا ديدني نيست ميگفتند ما بر اساس آن اصالت حسي كه داريم يك معبود ديدني ميطلبيم مثل اينها كه بت ميپرستند يك چنين بتي را تو براي ما بياور ﴿يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ مردم مصر هم قبطيها كه اين را داشتند الآن هم كه اينها از دريا عبور كردند يك چنين حرفي دارند با اينكه اين همه معجزات را ديدند و منشأ همه گرفتاريهاي اينها همان حس بود ميگفتند چيزي قابل باور است كه اثباتپذير باشد ابطالپذير باشد چيزي را كه ما نتوانيم اثبات بكنيم نتوانيم ابطال بكنيم باور هم نميكنيم معيار اثبات ابطال هم حس بود چيزي را نتوانيم با حس اثبات كنيم و نتوانيم با حس ابطال بكنيم باور نميكنيم.
پرسش...
پاسخ: آنها در بين همين گروه اختيار كردند وگرنه آنهايي را كه جزء مؤمنين به موساي كليم بودند كه اين حرف را نزدند كه.
پرسش...
پاسخ: چرا ﴿ِمنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ﴾[18] كه به عظمت ياد ميشود همينها هستند ديگر منتها آن گروهي كه ميگفتند ما بايد ببينيم خب حالا كه يك چنين حرفي ميزنيد پس بين خود شما يك عدهاي را انتخاب بكنيد من انتخاب بكنم برويد ببينيد كوه طور به شما چه پيامي ميدهد وگرنه خواصي از اصحاب او كه اين چنين نبودند خب.
﴿فَأَتَوْا عَلي قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلي أَصْنامٍ لَهُمْ﴾ عكف آن ملازمت آميخته با احترام است كه اعتكاف در مساجد را هم به اين مناسبت اعتكاف ميگويند يعني كسي به يك چيزي ملتزم باشد يك، با تكريم و تجليل باشد دو، اگر اين دو قيد را داشته باشد ميگويند عكوف، اعتكاف و مانند آن چون در ايام اعتكاف اينها با احترام ملتزم مسجداند لذا ميگويند اينها در مسجد معتكفاند ﴿يعكفون علي اصنام لهم﴾ مرتب اينها بت را ميپرستيدند تكريم هم ميكنند ﴿قالُوا يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ فكر ميكردند كه اين يك واقعيتي دارد اينها يك پيغمبري داشتند پيغمبر تصحيح كرده و امضا كرده جريان بتپرستي را وگرنه اگر برابر سليقه بود خب خودشان يك بتي را انتخاب ميكردند اينها دنبال يك پيام آسماني ميگردند كه به او صبغه ديني بدهند آن سامري پليد هم از قداست قبلياش استفاده كرد سامري كه آدم كوچكي نبود نظير بلعم اين از بزرگان بنياسرائيل بود منتها آن علم و معرفت را خرج دنياي خود كرد گفت: «فسوق الفسوق بها نافقوا و فجر الفجور بها طالعوا» اين فسوق بازارشان شد وگرنه سامري يك آدم معمولي نبود مثل اينكه بلعم آدم معمولي نبود اين است كه خدا ميفرمايد ما علم را به خيليها ميدهيم ولي پست كليدي را به هر كسي نميدهيم سرّش همين است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[19] رسالت، نبوت، امامت اينها پستهاي كليدي است ذات اقدس الهي به كسي اين سِمَتها را ميدهد كه ميداند احدي نميتواند اينها را منحرف كند و هيچ حادثهاي هم اينها را نميلرزاند وگرنه علم را حتي كشف و شهود را حتي كرامت را، حتي استجابت دعا را اينها يك كمالات عادي است اينها به عنوان امتحان خدا به خيليها ميدهد گاهي هم ميدهد گاهي هم ميگيرد اين است كه ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ﴾[20] كسي عالم خوب بشود، مجتهد جامعالشرايط بشود مستجابالدعوه بشود و از اينها بالاتر بتواند طيالارض داشته باشد «علي خطرٍ عظيم»[21] تا آخرين لحظه چه اينكه اين دو نفر را قرآن نام برده است اينها پستهاي كليدي نيست اينها همهاش امتحان است خب فرمود به اينكه آنها هم از اين اصالةالحس بودن جهله قوم موساي كليم سوء استفاده كردند چه اينكه فرعون هم اين كار را كرد چون فرعون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[22] وقتي شستشوي مغزي داد تعليم و تعلم ممنوع بود و انسان حيوان بار آمد خفيفالعقل شد ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾[23] دلها هم خالي شد مغزها هم خالي شد اينها به دنبال هرچيزي ميگردند اما ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ هم ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ﴾ بالأخره انسان يك پايگاه پري بايد داشته باشد يا با درسها پر بكند يا با نزاهتها و تهذيبها بايد دل را پر بكند اگر اين جيبش هم خالي باشد آن كيفش هم خالي باشد خب خفيف است ديگر نه مغز چيزي درش هست نه در دل چيزي در او هست بعضي هم لبيباند هم صاحبدل و صاحبمغز بعضي از هر دو خالياند نه درسي خواندهاند نه نزاهتي و ايماني، نه خودشان عالماند نه حرف علما را گوش ميدهند خب چنين گروهي در معرض خطرند ديگر فرمود: ﴿يا مُوسَي اجْعَلْ لَنا إِلهًا كَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) چند جواب داد فرمود اين سخن جاهلانه است اين سب نيست، اين بدگويي نيست، اين تحقير نيست ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ يعني اين حرف، حرف عالمانه نيست نه اينكه حالا بخواهد اهانت بكند به اينها فرمود به اينكه اين چه پيشنهادي است كه ميدهيد اين پيشنهاد كه روي اصول علمي نيست خب بياييم يك تكه سنگ را براي چه چيزي تقديس بكنيم؟ يك تكه چوب را براي چه چيزي تقديس بكنيم؟ مگر نشنيديد جدّ ما ابراهيم (سلام الله عليه) همه اينها را تكه تكه كرد چرا حرف جاهلانه ميزنيد اين ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ يعني اين پيشنهاد مطابق علم نيست يك، و اما اين قومي را كه ديديد كار آنها باطل است چون﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبيرُ﴾[24] ، ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ تبار يعني هلاكت تتبير يعني اهلاك متبّر يعني مهلَّك فرمود آنهايي كه اين قوم دارند اين گرفتار تبار و هلاك است اصل بتپرستي يك شيء باطل است شما چه چيزي را ميخواهيد بپرستيد؟ حالا برهان اقامه ميكند ﴿إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آنگاه برهان مسئله ﴿قالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ﴾ ما كسي را ميپرستيم كه هستي ما و فيضهاي بعد از هستي ما به او وابسته است و آن خداست اين ﴿أَغَيْرَ اللّهِ﴾ نشان ميدهد كه كلمه ﴿لا اله الّا الله﴾ آن الّا به معني غير است يك، و قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه اين كلمه به دو قضيه و به دو جمله منحل نميشود كه يكي نفي، ديگري اثبات يعني ذهن خالي باشد از شرك و توحيد نه موحّد باشد نه مشرك خاليالذهن باشد بعد شرك ابطال بشود اولاً و توحيد ثابت بشود ثانياً اين چنين كه نيست اين ﴿لا اله الّا الله﴾ دو تا قضيه و دو تا جمله نيست يك جمله است يك قضيه است و اين الّا هم كه به معني غير است جنبه وصفي دارد لا اله غير اللهي كه فطرت قبول دارد، دل پذير است مقبول است معقول است، مفروغ عنه است يعني غير از اين يكي ديگران نه، نه اينكه اين يكي هم براي ما مجهول است ديگران هم براي ما مجهول است اول ديگران را نفي ميكنيم بعد اين يكي را اثبات ميكنيم اينكه فطرت نميشود كه ﴿لا اله﴾ غير همين يكي كه داريم لذا در غالب موارد قرآن كريم استشهادش اين است غير اللهي كه معقول است و مقبول است و بر اساس او مفتورين غير از اين ديگري نيستند براي اينكه ما به كسي احترام ميكنيم كه ما را آفريده باشد به كسي احترام ميكنيم كه حاجات ما را بداند و برآورده كند و آن خداست غير از خدا ديگري نه ﴿قالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغيكُمْ إِلهًا وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ خب اين كان ناقصه بعد از كان تام است اصل هستي شما را او داد نجات را كه بعد ميفرمايند كه دليل سوم است او داد و شما بنياسرائيل را بر ديگران خيلي مقدم داشتيد آن به مقداري كه در بين شما انبيا مبعوث شدند به احدي نداد حالا اين ﴿فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ لازم نيست كه ما بگوييم عالمين يعني عالمين عصر خودشان در عصر خودشان هيچ كس مثل خودشان نبود نه در جميع اعصار هم هيچ كس مثل اينها نبود كدام قوم به اندازه بنياسرائيل انبيا داشتند هيچ قومي به اندازه بنياسرائيل انبيا نداشت از اين جهت ﴿عَلَي الْعالَمينَ﴾ بالقول المطلق اينها فضيلت پيدا كردند اما متأسفانه با اين همه نعم به روزگار تلخي رسيدند كه ﴿ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ﴾[25] بعد صداي تلخ﴿ ُكونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾[26] اينها را سر جايشان نشانده خب.
فرمود: ﴿وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَي الْعالَمينَ﴾ از اين يك تكه چوب يا يك تكه سنگ كاري ساخته نيست.
پرسش...
پاسخ: بله آخر واسطه را بايد او اجازه بدهد اين تكه سنگ چطور واسطه است خب اين همه سنگهاي در و ديوار بايد واسطه باشند ديگر يك تكه چوبي كه گاهي سوخته ميشود، گاهي ميز ميشود، گاهي در و پنجره ميشود چه اثري دارد تازه شمس و قمرش هم همين طور است يك روز هستند يك روز ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[27] است، ﴿وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ﴾[28] است از موجودات آسماني كاري ساخته نيست يعني شمس و قمر چه رسد به سنگ و چوب مظهراند هم همه آيات الهياند خب خود زيد هم مظهر خداست آيت خداست ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلمؤقِنين ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ﴾[29] خب همه چيز مخلوق خداست هر مخلوقي هم آيت حق است بنابراين اگر سخن از پرستش است بايد الله پرستيده بشود و لا غير اگر حق شكرگزاري است و نعمت شكرگزاري است خدا شما را فضيلت داده است و خدا شما را نجات داده است ﴿إِذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾[30] اگر شكرگزاري است بايد شكرگزار الله باشيم براي اينكه آن خطر را كه شما مالك هيچ چيز نبوديد مالك حياتتان هم نبوديد مالك فرزندانتان نبوديد ميگفتند تمام اين سنگهاي سنگيني كه در مصر پيدا شد به وسيله همين اين سياههاي اسرائيلي و غير بنياسرائيل اينها از دورترين نقطه به مصر آمده است چون آنجا كوهي ندارد كه اين سنگها را جمع بكنند، قصر بسازند هزار كارگر يا دو هزار كارگر اينها را با آن طنابهاي گره خورده به هم ميبستند، به دوش ميكشيدند از دورترين نقطه ميآوردند سرزمين مصر اينكه وجود مبارك موساي كليم به فرعون ميفرمايد: ﴿وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بنياسرائيل﴾[31] تعبيد كردي طريق معبّد آن راه بسته است كه زير پاي اين انسان گرفتار است اينها را به بردگي كشاندي اين تنها عبد نيستند معبّداند تشديدش نشانه تكثير و مبالغه است ﴿وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بنياسرائيل﴾[32] اين كارگرها اينها مالك هيچ چيزي نبودند فقط در حد يك حيوان تغذيه ميشدند كه نميرند و بار ببرند همين خب يك كسي كه چهار تا اسب در اصطبل دارد او را تغذيه ميكند براي بارِش نه بيش از آن اينها زندگي حيواني داشتند فرمود مگر يادتان رفته شما مالك هيچ چيزي نبوديد ﴿يسومونكم﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و امثال «نساء» اين ﴿يسومونكم﴾ قبلاً گذشت كه ﴿يسومونكم﴾ را برخي از مفسرين و اديبان احتمال دادند كه شما را عذابچر ميكردند عذابچر در قسمت زكات مستحضريد كه ميگويند گوسفند اگر معلوفه باشد زكات ندارد اگر سائمه باشد زكات دارد معلوفه يعني آنهايي كه در اصطبل و آخور نگه ميدارند پرواري اينها را با دست علف ميدهند گوسفندي كه با دست علف ميخورد به او ميگويند معلوفه اما آن گوسفندي كه ميرود بيرون در فضاي باز ميچرد به او ميگويند سائمه با سين سائم يعني بيابانچر فرمود ميدانيد شما را مثل حيوانات در بيابان عذابچرتان ميكردند شما بايد عذاب ميچريد كارتان اين بود نه اينكه انسان بوديد شما را عذاب بكنند شما را در حد حيوان نگه ميداشتند و آنچه كه به خوردتان ميدادند عذاب بود شما عذابچر بوديد نه بيابانچر حيوان علفخور نبوديد حيواني بوديد كه عذاب به خوردتان ميدادند ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ حالا داغ كردن هم گفتند در آن بحثها سوم و سائمه و اينها بحث شد غرض يك هم چنين ملتي بوديد ﴿اذْ أَنْجاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ﴾ اين براي خودتان فرزندانتان را هم پسرانتان را هم ميكشتند زنانتان را هم به عنوان كارگري نگه ميداشتند ﴿يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ﴾ همه اينها را ذات اقدس الهي برطرف كرده آن وقت در برابر يك تكه سنگ و چوب چه احترامي بايد داده بشود.
«والحمدلله رب العالمين»