77/11/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 135 تا 137
﴿فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ إِلَي أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ﴾ ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ﴾ ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُون﴾
كلمهٴ رجز اگر بر عذاب و مانند آن اطلاق ميشود براي آن است كه همراه با اضطراب و لرزش و ناآرامي است و عذاب از آن جهت كه طمأنينه و سكينه و آرامش را از بين ميبرد و مضطرب ميكند رجز ناميده ميشود از اين جهت فرمود وقتي ما اين ناآرامي را از آنها برداشتيم اينها دوباره دست به همان پيمانشكني ميزنند اين مطلب اول.
مطلب دوم اين بود كه آيا اين رجز ناظر به همان عذابهاي پنجگانه است كه وقتي ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَي﴾[1] يعني بعد از اين پنج قسم عذاب كه طوفان و جراد و قُمل و ضفادع و دم باشد بعد از اينها پناهنده شدند به موساي كليم(سلام الله عليه) يا بعد از آمدن هر عذابي اينها پناه ميبردند قبلاً استفاده شد كه منظور اين است كه هر وقت عذابي ميآمد اينها بيتابي ميكردند به موساي كليم(سلام الله عليه) پناهنده ميشدند و مراجعه ميكردند الآن همان مطلب تأييد ميشود به كلمه ﴿إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ﴾ اگر اين عذابهاي پنجگانه آمده اينها اوايل مراجعه نميكردند بعد از آمدن آخرين عذاب يعني پنجمين عذاب مراجعه ميكردند كه يك بار مراجعه بود و يك بار كشف عذاب اين با ﴿إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ﴾ كه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد هماهنگ نيست ولي اگر همان معناي قبلي باشد يعني هر وقت عذاب ميآمد اينها مراجعه به موساي كليم ميكردند كه ما تعهد ميسپاريم هم حقالله را ادا كنيم هم حقالناس را نسبت به حقالله، به تو ايمان ميآوريم ﴿لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ﴾ نسبت به حقالناس ﴿وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾[2] اينكه بنياسرائيل را برده خود كرديم آنها را استعمار ميكنيم، استضعاف ميكنيم دست از اين استعمار و استضعاف برميداريم آنها را آزاد ميكنيم اين حقالناس است اگر بعد از اين مجموع يك بار مراجعه كرده باشند و يك بار اين دعا حاصل شده باشد و عذابها برداشته شده باشد اين (ينكثون) هماهنگ نيست براي اينكه فعل مضارع است و دلالت بر استمرار ميكند و اما اگر درباره هر كدام از اين عذابها كه نازل ميشد اينها مراجعه ميكردند و تعهد ميسپردند كه ما حقالله را ميدهيم حقالناس را ميدهيم و وجود مبارك موساي كليم دعا ميكرد عذاب برطرف ميشد اينها هم درباره حقالله نقض پيمان ميكردند هم درباره حقالناس پيمانشكني ميكردند اين تكرار و اين استمرار مصححي ميشود كه خدا با فعل مضارع ياد كند ميفرمايد: ﴿إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ﴾ بنابراين از اين فعل مضارعي كه مفيد استمرار است ميتوان كمك گرفت كه بعد از هر عذابي اينها مراجعه ميكردند تعهد ميسپردند عذاب كه برطرف ميشد نقض عهد ميكردند.
پرسش ...
پاسخ: نه ديگر نقض عهد ميكردند ايمان نميآوردند نه ايمان ميآوردند نسبت به الله نه حق الناس را رعايت ميكردند.
پرسش ...
پاسخ: آن براي مشركين بود كه اشاره شد كه آنها ايمان ميآوردند يك، ايمانشان را هم قرآن امضا ميكند كه با اخلاص است دو، ولي آل فرعون اصلاً اين كار را نميكردند درباره آل فرعون نسبت به موساي كليم(سلام الله عليه) اصلاً ايمان نميآوردند خودشان هم گفتند: ﴿مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾[3]
مطلب بعدي اين است كه اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بيشترين سوره است از اين جهت كه تكذيب آيات را در بر دارد تقريباً چهارده بار در اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» نسبت به انبيا و امم اين مضمون آمده است كه انبيا آمدند معجزاتشان را آوردند و قوم آنها تكذيب كردند اينكه در سور ديگر هم اين مضمون هست كه انبيا معجزه آوردند و قومشان تكذيب كردند اما اينطور منظم و پشت سر هم و متوالي هم چهارده بار تكرار بشود اين ظاهراً در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است در ساير سور به اين وسعت نيست نكته مهم آن است كه اين انبيا(عليهم السلام) كه آمدند همه اينها معجزات فراوان نياوردند درباره موساي كليم دارد به اينكه نُه معجزه و مانند آن ارائه كرده است درباره بعضي از انبيا شايد يك آيه يا مثلاً دو آيه، يك معجزه يا دو معجزه قرآن نقل فرمود ولي اين تعبير هست كه قوم آنها آيات الهي را تكذيب كردند در قرآن كريم بعضي از جاها شاهد اقامه ميشود كه مثلاً بيش از يك معجزه نبود اين يك، چه اينكه مردم آن منطقه بيش از يك پيغمبر نداشتند اين دو، ولي قرآن كريم هم درباره تكذيب آيه و معجزه به صورت جمع ياد ميكند هم درباره تكذيب پيغمبر به صورت جمع ياد ميكند مثلاً منطقه حجر بيش از يك پيغمبر نداشت اما وقتي قرآن از آنها ياد ميكند ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾[4] مردم آن منطقه حجر مرسلين را تكذيب كردند اين جمع معلا به الف و لام است براي اينكه آنها بيش از يك پيغمبر نداشتند مشابه اين تعبير هم درباره بعضي از اقوام و امم هست خُب اين دو مطلب كه يكي به آيات برميگردد يكي به مرسلين برميگردد سِرش آن است كه اگر كسي لجوج باشد عنود باشد براي او فرق نميكند چه يك معجزه چه چند معجزه چه يك پيغمبر چه چند پيغمبر چون اين معجزات همهشان يك پيام واحد و مشترك دارند آن انبيا هم همهشان پيام واحد و مشترك دارند اگر كسي حاضر نيست معجزه را بپذيرد و او را ـ معاذالله ـ سِحر ميداند ﴿وَلَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ بِكُلِّ آيَةٍ مَا تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾[5] چه اينكه خود آنها هم ميگويند به اينكه ﴿مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ﴾[6] لذا يك آيه با چند آيه براي آنها فرق نميكند يك پيغمبر با چند پيغمبر براي آنها فرق نميكند سِرش اين است كه يك آيه همان پيام را دارد كه چند آيه همان پيام را دارد يك پيغمبر همان دعوت و ادعايي را دارد كه انبياي ديگر دارند چون همه اينها از طرف خدا هستند مردم را به مبدأ و معاد و نبوت دعوت ميكنند اگر كسي حرف يك پيغمبر را تكذيب بكند حرف همه انبيا را تكذيب كرده است مثل اينكه اگر كسي يك حكم از احكام ضروري الهي را تكذيب بكند مثل اينكه همه احكام را تكذيب كرده است فرقي نميكند اگر كسي ـ معاذالله ـ يك حكم ضروري كه بر او روشن شد اين دين خداست او را انكار بكند مثل آن است كه همه دين را انكار بكند چون فرقي از اين جهت نيست پس اگر قرآن كريم درباره اينها به جمع ياد ميكند كه ﴿كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا﴾ با اينكه درباره بعضي از امم ظاهراً بيش از يك آيه نيست مثل همان جريان ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾[7] است كه آن منطقه حجر با اينكه بيش از يك پيغمبر نداشتند لكن ذات اقدس الهي فرمود اينها حرف همه انبيا را تكذيب كردند براي اينكه آن پيغمبر كه آمده است حرف او حرف همه انبياي الهي است.
پرسش ...
پاسخ: بله اما آنجايي كه يكي را ذكر كرده است وقتي بعد ميفرمايد آيات ما را تكذيب كردند معلوم ميشود كه يكي مثل چند تايي است با صرف احتمال كه نميشود هم جمع را درست بكند كه ممكن است باشد ممكن هم است كه نباشد اما آن كه قرآن نقل ميكند اين تكذيب بالفعل و نقد است كه ما يك معجزه داديم به فلان پيغمبر براي هدايت مردم اينها همه معجزات را تكذيب كردند اين نشان ميدهد كه يكي با همه فرق نميكند.
مطلب بعدي آن است كه در عنوان ﴿اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ﴾[8] كه بحث رسمي ديروز نبود اما در اثنا اشاره شد اين ضرب عصا گاهي ممكن است به معناي عصا زدن باشد گاهي به معني اشاره كردن باشد كه با اشاره حل ميشود چون اين درباره همان آيات اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم باز مطرح است نظير آيهٴ 73 سورهٴ مباركهٴ «بقره» براي احياي آن مقتول فرمود ما دستور داديم گاوي را بكشند مقداري از آن گاو را به آن مقتول بزنند او زنده خواهد شد ﴿وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُون ٭ فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا﴾[9] آن بقرهاي كه ذبح كرديد مقداري از او را بگيريد به اين مقتول بزنيد او بيدار ميشود حالا يا زدن فيزيكي و تماس بدني است يا نه اشاره كافي است در جريان ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾ هم همين طور است حالا بزن به دريا يا اشاره بكن عمده هم آن اراده الهي است در جريان حضرت امير(سلام الله عليه) كه قلعه خيبر را در قلعه خيبر را كَند كه به تعبير مرحوم خواجه طوسي و ديگران اين حديث نقل كردند كه «ما قلعت باب خيبر ولا بحركة غذائيه و لكني ايدت بقوة ملكيه و نفس بنور» مثلاً «بارئها مضية» آنجا هم همين فرمايش را بزرگان گفتند كه اين چنين نبود كه حالا حضرت امير دست آورده باشد درِ قلعه را كنده باشد اشاره كرد و در كَنده شد با اراده و با اشاره در كَنده شد نه اينكه دست آورد و مثلاً كار فيزيكي كرده باشد و اينها اين هست البته هر دو محتمل است هم ضرب به معناي اشاره هم به معني زدن.
پرسش ...
پاسخ: بله خُب
پرسش ...
پاسخ: اين وقتي با معجزه بخواهد حل بشود فرقي ندارد اصلاً ضرب همه جا به معني زدن نيست مثل ضرب المثل، ﴿ضَرَبَ لَنَا مَثَلا﴾[10] بسياري از اين موارد استعمال شده است كه به معناي زدن و امثال كار فيزيكي به آن صورت نيست.
مطلب ديگر آن است كه در بحثهاي ديروز و هم چنين پريروز اشاره شد كه وجود مبارك موساي كليم هنگام احساس خطر كاملاً نفسش مطمئن بود ولي همراهاني كه گفتند به اينكه ما بين دريا و شمشير بيگانگان محصور شديم بلكه جلو خطر غرق است و اگر برگرديم با فراعنه با درباريان فرعون با جنود فرعون بجنگيم گرفتار مرگ خواهيم شد آنجا موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[11] در بحثهاي اوايل بحث سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود آنجا اشاره شد فرق است بين آنچه را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿اِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾[12] با آنچه را كه موساي كليم فرمود: ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾ اين سخن از ربوبيت است آن سخن از الوهيت و اسم اعظم است كه الله باشد آن هم آن تقديم الله است بر نام خود كه ﴿إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾ ولي وجود مبارك موساي كليم «ان ربي» نفرمود ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾ فرمود چطور يك پيغمبري در يك مقطعي ميگويد: ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾ نه «ان ربي معي» و يك پيغمبري مثل حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نه تنها الله ميگويد كه فوق رب است و آن اسم اعظم است بلكه آن را مقدم ذكر ميكند در غار فرمود: ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾ هم اسم اعظم را به كار برد يك، هم او را مقدم آورد دو، اما موساي كليم از ربّ استفاده ميكند يك، آن را هم مؤخر ياد ميكند دو، اين فرقهايش آنجا گذشت.
مطلب بعدي آن است كه كلمه يمّ هشت بار در قرآن كريم ذكر شده است و همهاش مربوط به جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) است يا مربوط به كودكي اوست يا مربوط به مبارزه او با فرعون است يا مربوط به مبارزه فرهنگي او با سامري است كه درباره كودكياش فرمود ما به مادر موسي(سلام الله عليهما) وحي فرستاديم كه ﴿فاقد فيه فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوُّ لي وَ عَدُوُّ لَهُ﴾[13] در جريان مبارزات فرعون هم كه آمده است ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» هم باز از همين صحنه به عنوان يم ياد ميكند آيهٴ 38 به بعد سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» اين است ﴿وَ في مُوسي إِذْ أَرْسَلْناهُ إِلى فِرْعَوْنَ بِسُلْطانٍ مُبينٍ ٭ فَتَوَلّي بِرُكْنِهِ وَ قالَ ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ ٭ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ وَ هُوَ مُليمٌ﴾ در حالي كه ملامت ميشود ما اينها را در دريا ريختيم و هم در جريان سامري كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود كه ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[14] فرمود پيكر گوساله را نه گوساله حقيقي بود چون ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[15] نه عجلاً له خوار اينطور نبود كه سامري حالا گوسالهاي احيا كرده باشد فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ از اين كارهاي صنعتي و هنري كرده است با يك دسيسهاي يك مجسمهاي ساخت كه بانگ داشت نه اينكه واقعاً زنده كرد بود يك گوسالهاي را وگرنه ميفرمود ايضاً له خوار خُب از اينكه فرمود: ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾ معلوم ميشود كه روح نداشت در آنجا هم وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا﴾[16] خب پس اين هشت باري كه كلمه يم تكرار شده است بخشي مربوط به دوران كودكي خود موساي كليم(سلام الله عليه) است بخشي هم مربوط به مبارزات سياسي و نظامي موساي كليم(سلام الله عليه) با فرعون است بخشي هم مربوط به مبارزه اعتقادي، فكري، فرهنگي موساي كليم با سامري معلون است اما آنچه كه مربوط به حضرت موسي(سلام الله عليه) و خضر(سلام الله عليه) است از آنجا به عنوان بحر ياد ميكند كه ﴿أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ﴾[17] يا اينها وقتي كه به مجمعالبحرين رسيدند و آن ماهي مثلاً رفت و زنده شد همان جا به يادش آمد كه ﴿آتِنَا غَدَاءَنَا﴾[18] و مانند آن در آن جريان برخورد موساي كليم(سلام الله عليه) و خضر(عليه السلام) به بحر ياد كرده است و يم را هم برخي آن طوري كه در المنار آمده از بعضي از لغتشناسان گفتند كه محتمل است كه قوم عرب و مصر في الوف من المفردات ايشان دارد كه في الوف من المفردات هزارها واژه اينها شريك هم و صحيح هم هستند اين يكي از دو راه را نشان ميدهد يا هر دو راه و آن اين است كه يا منشأ لغت عربي و آنچه را كه مصريها داشتند يكي بود يا منشأ اين دو قوم و دو ملت يكي بود و جدا شدند زيرا اينها في الوف من المفردات مشتركات دارند يعني در هزارها واژه اينها مشتركات دارند آنطوري كه بعضي از اديبان مصر تحقيق كردند چون به زبان آنها از دريا به يم ياد ميكرد اينجا هم يم تعبير شده است.
پرسش ...
پاسخ: بله آن بحث هم دارد در سورهٴ مباركهٴ «بقره» از همين جريان بنياسرائيل به عنوان بحر هم ياد كرده است در آن اوائل سورهٴ مباركهٴ «بقره» ﴿فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ﴾[19] دارد اين منتي كه خداوند بر بنياسرائيل ميگذارد اين است كه ميفرمايد نعمتهاي ما را به ياد داشته باشيد براي اينكه ﴿فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ﴾ اين هم هست البته خُب در مواردي كه فرمود: ﴿اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ﴾[20] آنجا چه اينكه در همان آيهٴ پنجاه سورهٴ مباركهٴ «بقره» هم اين چنين بود ﴿وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ﴾.
پرسش ...
پاسخ: (البحر) آنجا هم هست خُب
بنابراين اما سِر يم تعبير كردن كه از دريا به يم تعبير ميكنند ايشان ميگويند به اينكه توافق لغت مصريها و عربهاست
پرسش ...
پاسخ: بله چون اينجا هم يادداشت شده است گذشته از عنوان يم عنوان بحر هم در اين جريان استعمال شده است.
براي اثبات اين مسئله كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) دوباره به مصر برگشت گرچه بعضي از مورخين نقل كردند اما اثباتش آسان نيست از اينكه فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾[21] چون آن روز فلسطين و هم چنين شام تحت سلطه و سيطره فرعونيان مصر بود اگر بنياسرائيل وارد منطقه فلسطين و شام ميشدند و در آنجا آزادانه زندگي ميكردند باز اين معنا صادق است كه بفرمايد ما اين بنياسرائيلي كه مستضعف بودند ما شرق و غرب زميني كه اينها مستضعف بودند مشرق و مغرب را در اختيار آنها قرار داديم اينها راحت شدند حالا در خود فلسطين و شام در كوتاه مدت و در مصر هم در دراز مدت بالأخره بنياسرائيل آمدند و حكومت كردند گرچه در خلال بحث ما روايات را معمولاً اشاره ميكرديم اما در پايان اين بخش از بحث به بعضي از روايات اشاره ميكنيم بقيه را حتماً ملاحظه بفرماييد ولي مستحضر باشيد بحث روايي را حتماً بايد داشته باشيد يعني در هر آيهاي آن روايات را زير نظر داشته باشيد چون كمك فكري ميكند و راهنمايي ميكند لكن براي باور كردن و ترتيب اثر تفسيري بالأخره روايت بايد معتبر باشد حداقل اين است كه نظير فقه باشد حداقلش يعني اگر صحيحه بود باز هم حجت نيست چون علم كه نياورد حجت نيست فقط انسان اسناد ظني پيدا ميكند من گمانم اين است كه اينها به مصر برگشتند براي اينكه روايت صحيحه هم داريم بله چون اينكه عمل كه نيست تعبد باشد علم است علم هم دست آدم نيست حالا ما يك روايت صحيحهاي هم ما داشتيم كه اينها برگشتند به مصر زراره نقل كرد صحيح اعلايي هم بود اگر علم پيدا شد خُب يك مفسر باور ميهكند اگر روي روي اصالت اصولهاي لفظي اصالت عدم الغفله و اصالت عدم السهو است چون انباري از اصول تك تك اين كلمات را همراهي ميكند يك آدم خوشباوري ميخواهد كه زود علم پيدا كند فقط اسناد ظني ميتواند بدهد البته يك اسناد ظني براي اينكه تحقيقي اگر نكرده چون تك تك اينها حداقل هفت، هشت تا اصل عقلايي كنارش تك تك جملههاست اصل عدم غفلة، اصل عدم سهو، اصل عدم عصيان، صل اطلاق اصل عموم، اصل عدم قرينه تك تك جملهها درباره تك تك راويها اين اصول عقلايي بايد باشد حالا اگر پنج شش تا راوي يكي پس از ديگري نقل كردند تا رسيد به زراره حالا انشاءالله كه او اشتباه نكرده درباره آن اولي انشاءالله غفلت نكرده انشاءالله سهو نكرده انشاءالله با همين جمله استصحاب عدالت ميكنيم فاسق نشده درباره پنج شش نفر راوي بايد تك تك اينها اصول هست و اگر يك روايتي پنج شش تا جمله داشت درباره تك تك اين جملهها هم اصول لفظي و اصول عقلايي هست آن وقت يك چنين چيزي كه طمأنينه به علم نميآورد كه در فقه حجت است بر اينكه ما بايد عمل بكنيم به ما گفتند به خبر موثّق بايد عمل كنيم ميگوييم چَشم اما اينجا ما بايد بفهميم، معتقد بشويم اعتقاد كه دست ما نيست بگوييم چَشم كه اگر طمأنينه پيدا شد اگر آن شك در درون ما مزاحم ما نشد ما هم باور ميكنيم نشد اسناد ظني ميدهيم ميگوييم گمان ما اين است همين براي اينكه اينها از دريا رفتند دوباره ميخواهند برگردند به مصر راه خشكي ندارند دوباره آيا يك هم چنين معجزهاي اتفاق افتاده، نيفتاده از خشكي ديگري آمدند اينها كه چهل سال سرگردان بودند اين چهل سالش چه وقت رحلت كردند دوباره اينها برگشتند يا برنگشتند غرض اين است كه اگر يك روايت صحيح داشتيم در حد اسناد ظني مجازيم به شريعت اسناد بدهيم اگر روايت صحيح نداشتيم كه خُب در فقه عمل نميشود چه رسد به تفسير عمده آن تحليل تاريخي است لكن خط فكري ارائه ميكند بسياري از مطالب است به كمك روايات روشن ميشود يك احتمالي ظهور ميكند و آن احتمال راهگشاست حالا ما تبركاً بعضي از اين روايات را كه به صورت صريح نخوانديم ميخوانيم اينجا.
پرسش ...
پاسخ: از آن طرف هم وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿ادْخُلُوا الأرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ﴾[22] آن طرف اگر رفتند باز تحت سپاهيان و جنود فرعوناند اگر از درياي سرخ رد شدند خُب درياي سرخ در قسمت شرق مصر است و اينها به شمال رفتند كه طرف فلسطين و يا شمال غربي كه شام و اينهاست اينها كه به طرف شرق نيامدند كه خُب از درياي سرخ گذشتند اينكه نيست از رود نيل گذشتند آن طرف رود نيل هم باز تحت سلطه اينها بود منتها حالا حضور فيزيكي نداشتند فرعونيان بايد به طرف شمال ميرفتند براي اينكه قسمت لبنان و شام و فلسطين و اينها در شمال مصر است.
پرسش: انتقام خدا چه چيز است؟
پاسخ: انتقام خداوند چون در بحثهاي قبل اشاره شد كه از سنخ تشفّي نيست يك، كه مظلوم از ظالم ميگيرد از سنخ انتقامي كه دستگاه قضايي از مجرم ميگيرد نيست اين دو، از سنخ انتقامي كه طبيب از بيمار ناپرهيز ميگيرد اين هم نيست اين سه، گرچه در بعضي از موارد به عنوان تقريب به ذهن ميگويند به اينكه گناه مثل غذاي ناسازگار است كه اگر كسي پرهيز نكند بيمار ميشود يك مقداري شبيه است يك قسم چهارم هست كه قبلاً در بحثهاي انتقام الهي اشاره شد در تفسير شريف برهان در ذيل اين آيهٴ مباركهٴ «اعراف» ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ﴾[23] آنجا قصههاي فراواني است كه فرعون هفت شهر بنا كرد و در اين مدائن هم هر كدام حصن ديگري بودند و بين اين هفت شهر هم آجام و قياض و بيشههاي فراواني گذاشتند كه محفوظ باشد شيرهايي را هم در آن آجام و جنگلها گذاشت كه از موساي كليم(سلام الله عليه) محفوظ باشد و موساي كليم وقتي آمد هر كدام از اين شيرها حضرت موسي را ميديدند دم ميجنباندند و كاري با آن حضرت نداشتند تا به شهري ميآمد درها هم باز ميشد اين روايات هست و كم هم تا حدودي نيست اما مستحضريد مرفوعه است عياشي من عاصم المصري رفعه قال هم مرفوع است هم مقطوع است يا مثلاً تعبيراتي كه دارد اينكه وقتي وارد شد «فدخل عليه و هو في قبة له من بقعة كبيرة الارتفاع ثمانون ذراعاً»[24] اين چهل متر طول قصر فرعون بود هشتاد ذراع بود و چهل ذرع ذراع همان نيم متر است ذرع يك متر است ثمانون ذراع هشتاد ذراع ميشود چهل متر تقريباً وجود مبارك موساي كليم فرمود: ﴿إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[25] فرعون گفت اگر تو پيغمبري يك معجزهاي بياور و آن عصا را القا كرد و عصا دو لبه داشت و به صورت (نوار افتادگي دارد) گذاشت بالاي قصر آن وقت فرعون نگاه كرد در شكم اين عصا ديد كه اين ملتهب است و منبع جوشش و آتش است و داد زد به موساي كليم گفت ﴿خُذْهَا﴾[26] اثبات اين خصوصيات كار آساني نيست كه مثلاً واقعاً حالا اين قدر بود همه اينها امكان عقلي دارد هيچ محذوري هم ندارد لكن عمده در مقام اثبات است ضمن ﴿أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ﴾[27] هم يك بياني دارد كه عياشي عن يونسبنظبيان دارد كه موسي و هارون(سلام الله عليهما) وقتي بر فرعون داخل شدند هيچ كدام از درباريان او ولد سفاح نبودند، ناپاكزاده نبودند اينها همه ولد نكاح بودند آن نكاحي كه در عصر خودشان بود براي اينكه اگر يك ولد سفاحي بود امر ميكرد كه موسي و هارون را بكشند و هيچ كدام يك چنين كاري را نكردند و بلكه گفتند: «﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ﴾ و أمروه بالتاني والنظر ثم وضع يده علي صدره» يونسبنظبيان اين را مرسلاً نقل ميكند شايد از وجود مبارك امام كاظم(سلام الله عليه) باشد حضرت فرمود ما هم همين طوريم هيچ كسي قصد كشتن ما را ندارد مگر ناپاكزاده باشد «الا كلّ خبيث الولاده»[28] روايت ديگري كه باز عياشي از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل ميكند خُب اين هم مرسله است اين است كه عصاي موسي داراي شعبههايي بود اصل عصاي موسي براي آدم(سلام الله عليه) بود بعد به شعيب داد بعد به حضرت موسيبنعمران رسيد و داراي دو لبه است يكياش در زمين يكي هم در سقف و بينشان «اربعون ذراعاً» آنجا ديگر اين «اربعون ذراعاً» ديگر نصف آن ميشود مگر اين كه يكي از اين دو نسخه درست نباشد «اربعون ذرعا» وگرنه آنجا داشت «ثمانون ذراعاً» اينجا دارد اربعون ذراعا اگر اربعون ذرعاً باشد همان ثمانون ذراعا است اگر چهل ذرع است چهل متر است همان هشتاد ذراع است ولي اينجا دارد «اربعون ذراعاً» شايد «اربعون ذرعاً» باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله آن دو تا حرف است كسي كه ولد سفاح است پيشنهاد قتل ميدهد نه اينكه هر كسي پيشنهاد قتل داد ولد سفاح است
خُب روايت ديگري كه در ضمن اين جريان سحره فرعون هست اين است كه مرحوم كليني از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند «كن لما لا ترجو أرجيٰ منك لما ترجو»[29] اين از روايات بسيار نافع است در مسايل اخلاقي و حتي اعتقادي و آن اين است كه شما به جايي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد تا به چيزي كه اميدمنديد «كن لما لاترجو أرجيٰمنك لما ترجو» آنگاه ميبينيد خود اين روايت نشانه ثقل در او هست خود وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) برابر اين حديث به چند آيه از آيات قرآن استشهاد ميكند ببينيد اين روايت ولو معتبر هم نباشد يك تفسير بسيار عميقي است براي اينكه دست آدم را ميگيرد و سه تا آيه را نشان ميدهد آدم ميفهمد بله درست گفت ببينيد آن سه تا روايت اين خاصيت را هم دارد فرمود به جايي كه اميد نداريد اميدوارتر باشيد يعني مؤمن اصولاً از راه غيب بهتر از راه شهادت بهره ميبرد هم رزق ظاهري او هم رزق باطني او اگر ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾[30] اطلاق دارد چه اينكه دارد هر دو را شامل ميشود آنگاه به وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) به چند نمونه قرآني استشهاد ميكند يكي اينكه سحرهٴ موسي به اين فكر و به اين اميد آمدند كه در آن مبارزه سحر پيروز بشوند ﴿إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾[31] اينها به طمع اجر مادي آمدند و اجر معنوي نصيبشان شد و ايمان الهي نصيبشان شد اين يك، بلقيس آن ملكه سبا به قصد بررسيهاي عادي و سياسي از يمن به فلسطين آمد بعد ﴿سْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِين﴾[32] بالاتر از همه خود موساي كليم(سلام الله عليه) به قصد نار حركت كرد به طرف كوه طور و نور نصيبش شد اينكه ﴿آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾[33] گفت شما صبر كنيد ﴿آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ﴾[34] بعد رفت و آنجا ﴿إِنّي أَنَا اللّهُ﴾[35] شنيد كه اين بالاتر از همه است خُب اين روايت ولو سنداً هم معتبر نباشد ولي راهنمايي ميكند اين سه آيه كه حق است سه استدلال كه حق است تأثير غيب بيش از شهادت است كه حق است انس با روايت اين خاصيت را هم دارد فرمود: «كن لما لاترجو أرجيٰ منك لما ترجو»[36] اين روايت مبسوط است و آنچه كه در تفسير برهان آمده فقط همان يك گوشه هست كه يك سري جريان سحره است كه در ذيل همين آيه سورهٴ «اعراف» نقل كرد «الي ان قال فخرجت سحرة فرعون يطلبون العزة لفرعون فرجعوا مؤمنين» روايت بعدي كه عليبنابراهيم نقل ميكند ميگويد: «كان فرعون يعبد الاصنام» خودش بتپرست بود بعد مع ذلك ادعاي ربوبيت كرد كه ﴿قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾[37] يعني غالبون اين ناظر به آن است كه از نظر اعتقادي خودش وثني بود از نظر سياسي ميگفت كه رهبري قانوني شما به عهده من است و انديشه من در جريان ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ كتاب مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين روايت را دارد كه «انا و اهل بيتي الذين أورثنا الله الارض و نحن المتقون» اين تطبيق است البته جري است بارزترين مصداق براي متقيان اين خانداناند اين حق است و زمين را اينها ارث ميبرند حق است و يك آثار فقهي هم برايش بار كردند فرمودند: «والارض كلها لنا فمن أحيا ارضاً من المسلمين فليعمرها وليؤدّ خراجها الي الامام من اهل بيتي»[38] كه اثر فقهي هم برايش بار كردند اما آن اثر حقيقياش وقتي كه وجود مبارك حضرت ولي عصر(ارواحنا فدا) ظهور كرد مشخص ميشود در جريان تبعيد وجود مبارك امام باقر به شام نزد هشام ابن عبد الملك وقتي به دم در رسيد «قال لاصحابه و من كان بحضرته من بني اميه اذا رأيتموني قد وبخت محمدبنعلي ثم رأيتموني قد سكتّ فليقبل عليه كل رجل منكم فليوبخه» تا اينكه وجود مبارك حضرت امام باقر در پايان ميفرمايد كه ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ به آن استدلال فرمود البته اين تطبيق است مدتي هم در حبس بودند وقتي هم خواستند كه برگردانند به شهر مدين رسيدند درِ شهر را بستند «فشكا اصحابه الجوع و العطش» آنگاه وجود مبارك امام باقر بالاي كوه رفتند «ليشرف عليهم فقال بأعلي صوته يا اهل المدينه الظالم اهلها انا بقية الله يقول الله ﴿بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ﴾ قال و كان فيهم شيخٌ كبير فأتاهم فقال لهم يا قوم هذه والله دعوة شعيب النبي» يك پيرمرد مؤمني در همان مدين بود گفت اين آهنگ، آهنگ شعيب پيغمبر است نه اينكه حالا هم زمان بود به حسب ظاهر اين صدا را شنيد يعني اين پيام، پيام عادي نيست و اين در را باز كنيد درِ شهر را باز كنيد «هذه والله دعوة شعيب النبي و الله لئن لم تخرجوا الي هذا الرجل بالاسواق لتوخذن من فوقكم و من تحت ارجلكم فصدقوني في هذه المرة واطيعوني و كذبوني فيما تستأنفون فاني لكم ناصح قال فبادروا فاخرجوا الي محمدبنعلي و اصحابه» وجود مبارك آمد در را باز كرد در شهر را باز كرد عياشي از عمار ساباطي نقل ميكند كه وجود مبارك امام باقر فرمود: ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾[39] فرمود: «فما كان لله فهو لرسوله و ما كان لرسول الله فهو للإمام» كه اين را براي انفال تطبيق فرمودند باز روايت ديگري را از ابي خالد كابلي از وجود مبارك اما باقر نقل ميكند كه در كتاب عليبنابيطالب(سلام الله عليه) هست كه ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ﴾ راجع به ما و اهلبيت ماست چند تا روايت ديگري است كه باز به همين مضمون كه ديگر خودتان ملاحظه بفرماييد.
«والحمدلله رب العالمين»