درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/11/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 132 تا 136

 

﴿وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ﴾ ﴿فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ﴾ ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَني إِسْرائيلَ﴾ ﴿فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ﴾ ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ﴾

 

فرعون و درباريان او و قبطيهاي همراه او چون به توحيد ربوبي مؤمن نبودند از يك سو و به نبوت و رسالت موساي كليم(سلام الله عليه) معتقد نبودند از سوي ديگر حوادث تلخ را به عنوان تطيّر به موساي كليم و مانند ايشان نسبت مي‌دهند به همراهان ايشان نسبت مي‌دادند ذات اقدس الهي فرمود اينها اولاً انتقام الهي است و اگر هم عنوان طيره داشته باشد طائر و منشأ اصلي اين غضبها گرچه قهر الهي است ولي سبب قريب اينها كفر و عناد شماست طائر شما يعني اين نصيب تلخ نه هر نصيب، اين نصيب تلخ گرچه عندالله است ولي من الله نيست من انفسكم است و شما نمي‌دانيد تعبير ديگري كه آنها داشتند گذشته از تطيّر آيات الهي را به عنوان سِحر تلقي مي‌كردند و به موساي كليم(سلام الله عليه) مي‌گفتند آنچه را كه تو مي‌آوري سحر است و ما هرگز ايمان نمي‌آوريم اين لجاج فكري آنها بود در مقام عمل هم اين لجاج را پياده مي‌كردند نه تنها آن آيات الهي را سحر مي‌دانستند نه تنها مي‌گفتند هر گونه سحري بياوري ما ايمان نمي‌آوريم هر گونه عذابي را هم كه ذات اقدس الهي به عنوان تذكره و تنبيه براي اينها مقرر مي‌كرد هم ايمان نمي‌آوردند هم در برابر آن معارف الهي و معجزات و بينات مي‌گفتند ﴿مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ﴾ آن عصا را سحر مي‌دانستند، يد بيضاء را سحر مي‌دانستند و معجزات ديگر را هم سحر مي‌دانستند هم اين انتقامهاي الهي كه معجزات موساي كليم(سلام الله عليه) است اينها را هم ايمان نداشتند ﴿فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ﴾ اينها آيات مفصلات گرچه هر موجودي در عالم خلق مي‌شود آيه الهي است ﴿وَفِي الأرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[1] هيچ چيزي نيست كه نشانه خدا نباشد اما نشانه نبوت و رسالت الهي باشد بايد خرق عادت باشد وگرنه هر موجودي نشانه است براي اينكه هيچ موجودي هستي را از خود ندارد موجودي در عالم نيست كه آيهٴ حق نباشد ﴿وَفِي الأرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ هرچه در آسمان و زمين هست هرچه در آفاق و انفس هست آيهٴ الهي است اما بخواهد آيهٴ نبوت و رسالت و ولايت و امثال ذلك باشد بايد خرق عادت باشد فرمود اينها آيات مفصل است كه گذشته از اينكه از جهت عمومي آيه حق است از جهت خصوصي آيهٴ وحي و نبوت و رسالت موساي كليم(سلام الله عليه) هم است باز آنها استكبارشان را ادامه مي‌دادند و همچنان مجرمانه به سر مي‌بردند ﴿فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ﴾ پس هم دربارهٴ آن آيات اولي نظير عصا و يد بيضاء و مانند آن مي‌گفتند ﴿مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ﴾ همين آيات تنبيهي و انتقامي‌ را سحر تلقي مي‌كردند و ايمان نمي‌آوردند هم مي‌گفتند ﴿فما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ﴾ هم براساس اين لجاجتشان عمل مي‌كردند ﴿فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ﴾ عمده آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ﴾ وقتي عذاب الهي مي‌آمد اينها به موساي كليم مراجعه مي‌كردند و تعهد مي‌سپردند كه اگر اين عذاب برداشته بشود ما دو كار مي‌كنيم هم از نظر فكري معتقد و مؤمن مي‌شويم هم از نظر سياسي و اجتماعي اين بني‌اسرائيل را آزاد مي‌كنيم و بعد نقض پيمان مي‌كردند اين بعد از آن عذاب پنج‌گانه نيست بلكه بعد از هر كدام از آنها اين تعهد را مي‌سپردند ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ﴾ اين رجز ظاهراً الف و لامش، الف و لام عهد است شامل اين عذاب پنج‌گانه خواهد بود گرچه آيه در مقام حصر نيست كه فقط همين پنج عذاب بود و لاغير ممكن است عذابهاي ديگر هم نازل كرده باشد و آيه نفرموده باشد لكن اين كلمه رجز كه معلاّ به الف و لام عهد است و الف و لامش هم ظاهراً عهد است به طور مسلم اين عذابهاي پنج‌گانه را شامل مي‌شود حالا ممكن است عذاب ديگري هم مشمول رجز باشد ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ﴾ يعني اين عذابهاي پنج‌گانه آنها به موساي كليم مراجعه مي‌كردند و تعهد مي‌سپردند معنايش اين نيست كه بعد از اين عذاب پنج‌گانه پناهنده مي‌شدند بلكه ظاهرش اين است كه بعد از هر عذابي به موساي كليم پناهنده مي‌شدند بعد از طوفان اين تعهد را سپردند بعد از جراد اين تعهد را سپردند بعد از قمل و هم چنين بعد از ضفادع و بعد از دم‌مطلب ديگر آن است كه جراد را اين ملخ را كه جراد گفتند براي اينكه اين بوته، اين ساقه، اين خوشه، اين شاخه طوري مورد تهاجم اين حيوان قرار مي‌گيرد كه از از پوست و برگ برهنه مي‌شود مجرد مي‌شود چون تجريد مي‌كند از اين جهت مي‌گويند جراد و آن گياهي كه ملخ آن را از بين ببرد يعني پوستش و برگش را بخورد و او را لخت بكند مي‌گويند نبطٌ مجرود يعني ملخ‌زده ديگر حالا مجرد شده خب اين خاصيت ملخ است.

پرسش ...

پاسخ: آن وقت اگر همه باشد معنايش اين است كه اينها توان تحمل آنها را داشتند در حالي كه هيچ كدام از اينها تحمل‌پذير نيست هر عذابي كه بيايد طبع انسان التجاء است اين چنين نيست كه عذاب اول را تحمل كرده‌اند بعد عذاب دوم را تحمل كرده‌اند بعد از عذاب پنجم ملتجي شدند هيچ كدام از اينها تحمل پذير نيست اينها هم كه مطرف و مرفه بودند يك امت عادت‌كردهٴ به رفاه اين اصلاً قابل قبول نيست براي او كه مدتها صبر بكند و ملتجي نشود طوفان را ببيند گراني و قحطي را ببيند و هيچ مراجعه نكند هم اينها اهل تحمل نبودند هم تناسب موضوع ايجاب مي‌كند كه بعد از هر حادثه تلخي اينها به پيغمبر الهي آن عصر مراجعه بكنند ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ﴾ يعني كلما وقع عليهم الرجز ﴿قالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ﴾

مطلب ديگر آن است كه اينها چون روح توحيد نداشتند يا آن فطرت توحيدي را مستور كردند وقتي هم عذاب ببينند به اين واسطه‌ها مراجعه مي‌كنند نه به مبدأ وسايط قبلاً هم به عنوان شاهد ذكر شده است كه جهنميها وقتي عذاب الهي را از نزديك لمس مي‌كنند و معذّب مي‌شوند به مالك(سلام الله عليه) كه مسئول دوزخ است مراجعه مي‌كنند مي‌گويند ﴿يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ﴾[2] از خدا بخواه كه جان ما را بگيرد ديگر نه به خدا مستقيماً مراجعه مي‌كنند نه مي‌گويند ربّنا حالا گروهي هم البته مي‌گويند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحًا﴾[3] يا همين گروه هستند بعد از رنجهاي فراوان چنين ندايي را مي‌دهند بالأخره انسان عنود در جهنم هم آن لجاجتش را حفظ مي‌كند خب اينها بايد به ذات اقدس الهي مراجعه كنند بعد هم اگر هم به مالك(سلام الله عليه) مراجعه مي‌كنند بايد بگويند از خداي ما بخواه از خداي همه بخواه نه از خداي خودت بخواه

پرسش ...

پاسخ: نه وقتي كه كسي قائل به ربوبيت باشد او رب العالمين است معتقد است كه همه كارها به دست رب العالمين است اگر همه كارها به دست رب العالمين است خب از همان مي‌گيرند ديگر خب. ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ﴾ اين ﴿بِما عَهِدَ عِنْدَكَ﴾ همان طوري كه مرحوم امين الاسلام و ديگران احتمال دادند دو وجه در آن ذكر شده است وجه اول اين است كه خدا به تو اعلام كرده است اين تعهد را از طرف خدا داريد اين عهد خداست كه هر وقت بندگان به وسيله انبيا و اوليا به خدا مراجعه كنند خداوند مشكل آنها را حل مي‌كند اين تعهد، وجه ديگر آن است كه اين «باء» باي قسم باشد يعني آن مقام نبوتي كه عهد الهي است و پيش توست تو را به مقام نبوتت سوگند كه اين مشكل ما را حل كن چون نبوت، رسالت، خلافت، ولايت، همه اينها عهد الهي است كه فرمود ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ﴾[4] كه اين عهد فاعل ينال است عهد من بايد برسد مردم كه دسترسي به عهد الهي ندارند عهد و فيض و مقام بايد از بالا بيايد ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ﴾ كه اين مي‌شود مفعول عهد مي‌شود فاعل ﴿قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ﴾ خب اينها عهد الهي است و عهد الهي بايد برسد اين چنين نيست كه اينها كسبي باشد ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[5] اين جعل نبوت، جعل ولايت، جعل رسالت، جعل امامت، جعل خلافت اينها يك مقام جعلي است انسان كسب بكند با تلاش و كوشش پيغمبر بشود، امام بشود، رسول بشود شدني نيست بايد آمادگي‌اش را داشته باشد تا ذات اقدس الهي چه كس را خواهد و لطفش به چه كسي باشد خب. پس هم مي‌تواند «باء»، «باء» سوگند باشد هم مي‌تواند سبب باشد به سبب آن عهدي كه ذات اقدس الهي با تو در ميان گذاشت كه اگر بندگان شما را مجاري فيض قرار بدهند به خدا متوسل بشوند از راه شما مشكلشان را حل مي‌كنيد يا نه سوگند به آن عهد و نبوتي كه پيش شماست ﴿قالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ﴾ كه ﴿لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ﴾ باز هم موسي را منشأ كشف رجز مي‌داند تو اگر با اين كار مشكل ما را حل كردي اين رجزهاي پنج‌گانه يكي پس از ديگري كه حادثه اتفاق افتاد هر كدام از اين رجزها را يا اگر رجز ديگري هم بود مشمول همين رجز است عنوان جامع رجز شامل او مي‌شود اگر اين را برطرف كردي ما هم از نظر عقيده به تو ايمان مي‌آوريم هم اين بني اسرائيل را كه به بردگي گرفتيم آزاد مي‌كنيم اولين پيشنهاد موساي كليم(سلام الله عليه) اين بود كه به خدا ايمان بياوريد يك، بعد ﴿فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَني‌إِسْرائيلَ﴾[6] دو، اين بني‌اسرائيل و اينها به بردگي گرفته بودند يك مزد كم به اينها مي‌دادند و همه منافع را خودشان تصاحب مي‌كردند كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود ﴿وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ﴾[7] تعبيد كردي آنها را به بردگي گرفتي خب اين دو كار را از اول وجود مبارك موساي كليم از اينها خواسته بود يكي اعتقاد يكي هم مسائل سياست و اقتصاد كه اينها را در كسبشان آزاد بگذار در مسايل اجتماعي هم آزاد باشند آنها تعهد سپردند ﴿لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ﴾ يك، ﴿وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَني إِسْرائيلَ﴾ دو، هر دو را هم با لام و نون تأكيد ثقيله و امثال ذلك ياد كردند آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود ﴿فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ﴾ ما هر كدام از اين عذابها را تا يك مدت معيني برمي‌داشتيم عذاب به نحو ابد قطع نشد بلكه محدوداً قطع شد اين يك، اين پنج عذاب در پنج مقطع آمد و در پنج مقطع هم قطع شد به طور ابد قطع نشد قطع اين عذاب و كشف اين عذاب تا يك مدت معين بود در تمام اين مدتي كه ما عذابها را برمي‌داشتيم اينها پيمان شكني مي‌كردند ملاحظه بفرماييد كه فرمود كشف عذاب تا يك مدتي بود نه عذاب تا يك مدتي ادامه مي‌داشت آغاز كشف مشخص بود پايان كشف مشخص است نه آغاز كشف معنايش اين نيست كه تا فلان وقت اين عذاب ادامه دارد ما از فلان وقت عذاب را برمي‌داريم تا معنايش اين باشد كه رفع عذاب زمان معيني دارد و خود عذاب امتداد دارد تا زمان معين كه آنها نتوانند بر تصادف حمل بكنند بگويند خود به خود رفع شد بلكه چون موساي كليم فرمود اين عذاب هست تا مثلاً يك هفته يا يك ماه در فلان تاريخ عذاب گرفته مي‌شود اگر موساي كليم بفرمايد اين عذاب ادامه دارد در فلان تاريخ عذاب برداشته مي‌شود اين براي رفع تصادف خوب است اما اين معنايش اين است كه عذاب ادامه دارد ﴿إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ﴾ لكن آيه اين است كه كشف عذاب ﴿إِلَي أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ﴾ است نه امتداد عذاب رفع عذاب تا يك مدت معين است خب بنابراين اين عذاب را برمي‌داشت تا يك ماه تا بيست روز يا تاريخ معين و در تمام اين مدتي كه عذاب برداشته مي‌شد اينها شروع مي‌كردند به پيمان‌شكني ﴿فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ﴾ يعني «كلما كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ» اگر آن كريمه ﴿وَ لَمّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ﴾ به اين معناست كه «كلما وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَي ادْعُ لَنا رَبَّكَ» اينجا هم معنا چنين خواهد بود كه «كلما كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ فإذا هُمْ يَنْكُثُونَ» هر وقتي كه عذاب را برمي‌داشتيم اينها نقض عهد مي‌كردند خيلي فرق هست بين اينكه ما بگوييم موساي كليم(سلام الله عليه) به اينها مي‌فرمود كه عذاب در فلان تاريخ برداشته مي‌شود يعني عذاب ادامه دارد تا آن تاريخ از آن تاريخ به بعد عذاب گرفته مي‌شود يا نه كشف عذاب تا يك تاريخ معين است كه ظاهر آيه اين است خب پس «كلما وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ» هر وقت مشكلي پيدا مي‌كردند به موساي كليم مراجعه مي‌كردند هر وقت ما عذاب را از اينها برمي‌داشتيم شروع مي‌كردند به پيمان شكني پس «كلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ» در تمام اين مدت «فإذا هُمْ يَنْكُثُونَ» كارشان اين بود حداقل پنج بار ما آزموديم اينها را ﴿فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ﴾ همين كه عذاب برداشته مي‌شد شروع مي‌كردند به پيمان شكني در جريان كساني كه سوار دريا مي‌شدند احساس خطر مي‌كردند به خداوند پناهنده مي‌شدند كه ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾[8] آن درباره اصل توحيد بود يعني وثنيين حجاز اصلاً خدا را قبول داشتند لكن وقتي خطر احساس مي‌كرد اين غبارها زدوده مي‌شد غبار شرك و ذات اقدس الهي را مي‌خواندند و با اخلاص هم مي‌خواندند خود قرآن كريم روي اخلاص اينها صحه مي‌گذارد نه «دعوا الله ظاهراً» بلكه ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾ چون فطرتشان ظهور مي‌كند خاصيت خطر آن است كه گردگيري مي‌كند نه چيزي به انسان مي‌دهد گردگيري مي‌كند آن آينه شفاف خدا را نشان مي‌دهد مؤمن‌اند، با اخلاص هم مي‌خوانند و قرآن كريم هم اخلاص اينها صحه گذاشت نفرمود اينها منافقانه مي‌خوانند ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[9] اما وقتي به ساحل آمدند همان آن غبارها دوباره جلوي بينش توحيدي را مي‌گيرد اما قبطيها و آل‌فرعون اين‌طور نبودند اينها اولاً به موساي كليم مراجعه مي‌كردند نه به الله و آن استكبارشان هم بود براي اينكه قرآن كريم در همان حال دارد كه اينها ﴿فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ﴾ اين هم نقض عهد مي‌كردند ديگر حالا حجت خدا بالغ شد حجت علمي خدا بالغ شد براساس آن برهان فلسفي و كلامي كه ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[10] و براهين ديگر ... گفت رب العالمين است هر چيزي را او آفريد و براهين معجزه روشني آوردند كه جريان عصا باشد اينها برهانان من الرّب بودند و قرآن كريم از آنها به عنوان سلطان ياد مي‌كند براي اينكه معجزه مسلط بر وهم است مسلط بر خيال است مسلط بر پندارهاي ديگران است اگر چيزي مسلط بود به آن مي‌گويند سلطان برهان را كه سلطان مي‌گويند چون مسلط بر وهم و خيال است ديگر عقل مسلط بر وهم و خيال است خُب اين معجزات را ‌آوردند از راه حكمت و موعظه و جدال احسن هم وارد شدند هيچ اثر نكرد پس راههاي علمي را موسي و هارون(سلام الله عليهما) پيمودند و در فرعون اثر نكرد راههاي عملي را هم پيمودند چه تشويق چه تهديد اثر نكرد اين خطرها را يكي پس از ديگري ذات اقدس الهي اعمال كرد اثر نكرد تضرّع و ناله‌هاي مقطعي اينها را هم ترتيب اثر دادند پنج بار عذابهاي گوناگون آمد و رفت و خداوند برداشت اثر نكرد آن‌گاه فرمود: ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾ ما نقمت را دامنگير آنها كرديم در برابر نعمت آن حادثه‌اي كه پيش مي‌آيد اگر به حال انسان گوارا باشد به حال انسان ملايم باشد نرم باشد به حال انسان نعومت يعني نرمي مي‌گويند نعمت اگر درشت و خشن باشد به حال انسان سازگار نباشد مي‌گويند نقمت انتقام هم از اين باب است اين كودك بچه شيري كه تازه به دنيا آمده است پوست بدنش نرم است مي‌گويند نعومت، خَدّ او و صورت او نعومت دارد نرم است آنچه را كه ملايم است نرم است مي‌گويند نعمت و اگر خشن باشد مي‌شود نقمت فرمود ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ﴾ و نحوه انتقام هم اين است كه ﴿فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ اينها را ريختيم در دريا حالا بايد در بحثهاي بعد روشن بشود كه منظور درياست يا نيل است و آن رود نيل عظيم چون عميق است هم يم مي‌گويند اين يم الا و لابد به معناي درياست يا نه آن رود عظيم نيل را هم چون عميق است يم مي‌گويند اين بايد در بحثهاي بعد بيايد در قرآن كريم تعبيرات متعددي دارد كه ما اينها را در دريا ريختيم ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[11] ، ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[12] يا نه هر آب عميقي را هم يم مي‌گويند ﴿فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ و سبب انتقام هم اين بود كه ﴿بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ اينها آيات ما را تكذيب كردند نه تنها آيات تكويني را كه سراسر جهان آيه توحيد است بلكه آيات خاصي را كه ما به صورت روشن به وسيله موسي و هارون(سلام الله عليهما) به اينها ارائه كرديم اينها نكردند در قرآن كريم چند جا آيه به عنوان بيّن ياد شده است يكي هم جريان مكه است فرمود ﴿فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ﴾[13] اصلاً صاحبخانه در مكه مي‌خواهد خودش را نشان بدهد اين طور آيات الهي در آن روشن است ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾ خيلي روشن است به مقام ابراهيم يكي هم در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) ست كه ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾[14] كه خيلي علني روشن است اين آيات را اينها تكذيب كردند ﴿كَذَّبُوا بآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ اين غفلت وقتي بعد از تكذيب ياد شد معلوم مي‌شود كه تغافل عمدي است غفلت مصطلح نيست يك وقتي است انسان غافل است غافل كه مؤاخذه نمي‌شود به قرينه اينكه فرمود اينها تكذيب كردند معلوم مي‌شود التفات داشتند يك، حجت خدا بر اينها بالغ شد دو، اينها عالماً عامداً تكذيب كردند سه، پس اگر غفلت است تغافل عمدي است چهار، وگرنه خدا براي غفلت كه كسي را مؤاخذه نمي‌كند كه ﴿وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ﴾ در جريان طيره روايات ما تطيّر را امضا نكرده است ولي تفأل را امضا كرده است كه «تفألوا بالخير ولاتجدوا» اين چون روح اميد و نشاط و مانند آن احيا مي‌كند اين را امضا كردند كه چيز بدي نيست چيز خوبي است

مطلب ديگر آن است كه درباره قرآن كريم گفتند تفأل نزنيد قرآن فالنامه نيست استخاره يك حساب ديگري دارد كسي بخواهد ببيند كه در اين تجارت سود مي‌برد يا نه اگر خوب آمد خيال نكند كه يعني در اين تجارت سود مي‌برد يعني اين كار برايش خوب است ولو به حسب ظاهر ضرر بكند ﴿عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[15] قرآن فالنامه نيست تفأل به قرآن مَنهي است رواياتش را هم مرحوم محدث قمي در سفينة البحار نقل كرده است استخاره به قرآن مطلب ديگري است كه مرحوم صاحب عروه در مقدمه بحث حج مي‌گويد ما روايات قوي‌اي درباره استخاره نداريم اين روايت استخاره‌مان هم ضعيف است آنچه كه مهم است مسئله استخاره يعني طلب خيري است كه از دعاهاي نوراني صحيفه سجاديه است [كه] انسان يك كاري را مي‌خواهد انجام بدهد حالا برايش روشن شد مسلم شد كه كار خوب است و تصميم هم گرفته مي‌خواهد انجام بدهد شايسته است آن دعاي استخاره را بخواند از خدا خير بخواهد بعد وارد كار بشود آنكه نور است آن دعاي استخاره است كه اول دعا مي‌كند كه خدايا خير مرا در اين كار قرار بده خُب غرض آن است كه تفأل مُمضاست اما تطير مَنهي است و نهي هم شده

مطلب بعد اينكه تعبير به طاير فرمود اين هم شايد از قرينه مشاكله باشد سوم آن است كه گناهان چند قسم است از اين نحو گناه پيداست كه باعث طوفان، جراد، قُمّل، ضفادع، او دم و مانند آن مي‌شود در اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن گذشت كه بين اعمال مردم و حوادث روزگار يك ارتباط مستقيمي است قرآن كريم هم بين اعمال نيك و نعمتهاي الهي رابطه برقرار كرد هم بين اعمال بد و حوادث تلخ رابطه برقرار كرد كه ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ﴾[16] يا ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾[17] از دو طرف رابطه است در اين دعاي نوراني كميل هست كه «اللهم اغفر لي الذنوب التي تغير النعم» خُب اين ذنوبي كه «تغير النعم» نمونه‌هايش در اين بخش از سورهٴ «اعراف» آمده كدام گناه است كه نعمتها را تغيير مي‌دهد خُب آل‌فرعون متنعم بودند سرزمين پهناور مصر اصولاً سرزمين كشاورزي است هوايش هم كه ملايم است آبش هم فراوان زمينش هم زرخيز ولي شده ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ﴾[18] و همه اينهايي كه آمدند به تعبير برخي از مفسران زرع و ضرع، زرع با را، زا يعني كشاورزي ضرع با صاد، ضاد يعني دامداري پستان اين حيواناتشان هم خشك شد خوشهٴ زراعتهايشان هم خشك شد به اينها آسيب رساند خب اينكه فرمود «اللهم اغفر لي الذنوب التي تغير النعم» نحوهٴ تغيير نعمت هم مشخص مي‌شود گرچه يك وقتي هم بحث شد كه مرحوم فيض(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف وافي جمع كرده رواياتي را كه دلالت مي‌كند به اينكه كدام گناه است كه «تحبس الدعاء» كدام گناه است كه «تقطع الرجاء» كدام گناه است كه «تنزل البلاء» كدام گناه است كه «تغير النعم» اينها را مشخص كرده در يك بابي بخشي از اينها در جلد دوم اصول كافي هست ولي ايشان در وافي نوع رواياتي كه مشخص مي‌كند آن گناهاني كه نعمت را عوض مي‌كند، دعا را حبس مي‌كند، بلا را نازل مي‌كند، حيثيّت را سلب مي‌كند اينها را مشخص كرده ولي نمونه‌هايش در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است خُب الآن بحث مهمي كه در پيش داريم اين است كه فرمود در آيهٴ 137 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلي بَني إِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ﴾ در اين آيه چند مطلب است مطلب اول اين است كه ذات اقدس الهي برابر آن اصل كلي كه در آيهٴ 128 همين سورهٴ «اعراف» گذشت كه موساي كليم فرمود زمين براي خداست هر كه را مصلحت بداند ارث مي‌دهد شما اگر صابر و مستعين باشيد از خدا كمك بخواهيد و بردبار باشيد زمين را ممكن است به شما ارث بدهد چون ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ اينجا دارد انجاز وعده الهي را بازگو مي‌كند كه خدا به وعده خود عمل كرده است فرمود: ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾ همين بني اسرائيل محروم را كه مستضعف بودند و استضعاف اينها هم ادامه داشت اينها مستضعف در عرض بودند ساليان متمادي كه «يستضعف قوماً منهم يستضعفهم يستضعف ابنائهم» و مانند آن، ما مشرق و مغرب آن سرزمين پربركت را به اينها ارث داديم آيا منظور مصر و شام است يا خصوص شام است يا خصوص مصر در جريان شام آنجا كه آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» دارد كه ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَي الَّذي بارَكْنا حَوْلَهُ﴾[19] نشان مي‌دهد آن سرزمين، سرزمين پربركت است خُب اما دربارهٴ مصر هم چنين چيزي هست كه پربركت است يا نه اين يك، بايد بحث بشود

مطلب دوم آن است وعده‌اي كه خداوند به وسيله موساي كليم به بني اسرائيل داد كه ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾[20] بعد هم وجود مبارك موساي كليم اين را تتميم كرد به اذن خدا فرمود ﴿عَسيٰ رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾[21] نشان مي‌دهد كه سرزمين مصر است از طرفي اينها بعد از اينكه از دريا گذشتند، از نيل گذشتند چگونه دوباره به مصر برگشتند چه وقت به مصر برگشتند خروجشان از مصر به وسيلهٴ معجزه الهي بود كه ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[22] بود اينها چندين سال در آن سرزمين سرگردان بودند آيا در زمان حيات موساي كليم(سلام الله عليه) به مصر برگشتند يا بعد از ارتحال موسي و هارون(سلام الله عليهما) به مصر برگشتند آيا اينها به مصر برگشتند يا فرزندان اينها به مصر برگشتند اينها مطالبي است كه اين آيه عهده‌دار آنهاست ﴿وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها﴾[23] البته وجود مبارك سليمان و داود(سلام الله عليهما) بر آن فلات وسيع حكومت كرده‌اند اما حالا بعد از مدتهاي فراوان كه موسي و هارون(سلام الله عليهما) رحلت كردند ساليان متمادي طول كشيد تا حكومت اين پدر و پسر يعني سليمان و داود(سلام الله عليهما) ظهور كرد لكن مي‌فرمايد ﴿وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَني إِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا﴾ چون موساي كليم به اينها فرمود ﴿اسْتَعينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا﴾[24] اينها هم به استعانت الهي صبر كردند اينها پيروز شدند و مالك سرزمين پربركت شدند فرعون آنچه را كه انجام مي‌داد و درباريان او آنچه را كه انجام مي‌دادند قصرهايي كه مي‌ساختند يا بحثهاي كشاورزي كه داشتند همه اينها تدمير شدند، تخريب شدند، به هلاكت رسيدند ﴿وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ﴾[25] تدمير كرديم، به هلاكت رسانديم، زير و رو كرديم، ويران كرديم، تخريب كرديم، تخريب كرديم آنچه را كه فرعون انجام مي‌داد آنچه را كه قوم فرعون انجام مي‌دادند اول جريان فرعون را ذكر فرمود بعد جريان قوم را كه اينها جداي از همه‌اند كاخهاي اختصاصي فرعون، باغهاي اختصاصي فرعون اينها علي حده [جداگانه] است و آنچه را كه ابنيهٴ مربوط به قوم و كشاورزيها و باغداريهاي مربوط به قوم بود جدا ذكر كرد بعد در پايان جمع‌بندي فرمود ﴿وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ﴾ اين ﴿يَعْرِشُونَ﴾ هم شامل بنا مي‌شود هم شامل عرش به معناي آن انگورهاي داربست و اينها خواهد شد.

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] ذاریات/سوره51، آیه20 ـ 21.
[2] زخرف/سوره43، آیه77.
[3] سجده/سوره32، آیه12.
[4] بقره/سوره2، آیه124.
[5] انعام/سوره6، آیه124.
[6] اعراف/سوره7، آیه105.
[7] شعراء/سوره26، آیه22.
[8] عنکبوت/سوره29، آیه65.
[9] عنکبوت/سوره29، آیه65.
[10] طه/سوره20، آیه50.
[11] قصص/سوره28، آیه40.
[12] طه/سوره20، آیه78.
[13] آل عمران/سوره3، آیه97.
[14] اسراء/سوره17، آیه101.
[15] بقره/سوره2، آیه216.
[16] اعراف/سوره7، آیه96.
[17] مائده/سوره5، آیه66.
[18] اعراف/سوره7، آیه130.
[19] اسراء/سوره17، آیه1.
[20] اعراف/سوره7، آیه128.
[21] اعراف/سوره7، آیه129.
[22] شعراء/سوره26، آیه63.
[23] اعراف/سوره7، آیه127.
[24] اعراف/سوره7، آیه128.
[25] اعراف/سوره7، آیه137.