77/11/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیات 130 تا 133 سوره اعراف
﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ ﴿فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾ ﴿وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ﴾ ﴿فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ﴾
نكاتي كه دربارهٴ آيات قبلي مانده است يكي اين است كه اينكه فرعون در برابر پيشنهاد مشاوران سياسي گفت ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ﴾[1] محتمل است ناظر به اين باشد كه هنوز باورش نشد آن فرزندي كه از بني اسرائيل متولد ميشود متولد شده است و هنوز باور نكرد كه موساي كليم همان وعدهٴ الهي است او چون شنيده بود به وسيله كاهنان و غير كاهن كه فرزندي از بنياسرائيل به دنيا ميآيد كه او را از عزت به ذلت منتقل ميكند لذا بنا گذاشت كه فرزندهايي كه به دنيا ميآيند اگر پسرند بكشند و اگر دخترند كه زنده نگه بدارند ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ﴾[2] هنوز باور نكرد كه آن فرزند به دنيا آمده لذا گفت ما همان آن ستم گذشته را ادامه ميدهيم اگر اين چنين باشد اين ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِساءَهُمْ﴾ ناظر به همين فرزندان است يعني موسي و سراني كه به او ايمان آوردند كه از آنها كاري ساخته نيست و اگر خطري هست درباره آن مولود موعود است و ما هم نمي گذاريم به دنيا بيايد يعني زنده بماند اگر اين پندار باطل باشد آنگاه ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِساءَهُمْ﴾ به همان روال گذشته ستم قبلي اوست ديگر نيازي نيست كه ما بگوييم ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ﴾ كنايه از آن است كه ما همه اينها را ميكشيم آنگاه آن آياتي كه در سورهٴ مباركهٴ «غافر» بود كه گفت ﴿ذَرُوني أَقْتُلْ مُوسي﴾[3] اين بعد از آن است كه بر او روشن شد كه حالا موسي يك فتنه رسمي است براي او
مطلب بعدي آن است كه درباريان فرعون روي اين فكر باطلشان شعارشان اين بود ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾[4] وجود مبارك موساي كليم براساس آن بينش توحيدي آميخته با تأدب در قبال ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ فرعون در حقيقت فرمود ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ منتها اين را با تأدب آميخته با توحيد ذكر كرد اينكه موساي كليم در قبال آن شعار فراعن فرعون گفت كه ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ فرمود ﴿انَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾[5] يعني ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ ما برندهايم براي اينكه ارض لله است و به هر كه خدا مصلحت بداند ارث ميدهد و پايان اين مبارزات هم به سود مردان با تقواست خب خود موسي و همراهان او متقيان بودند ديگر پس در قبال ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ موساي كليم فرمود ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ منتها اين بينش توحيدي آميخته با تأدب اخلاقي وادار كرد كه تعبير ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾ نفرمايد بفرمايد كه ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾
مطلب بعدي آن است كه قرآن كه سراسر آميخته با نكات ادبي است چهار جهت در آن جملهٴ ﴿فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَنْ مَعَهُ﴾ بود كه در بحث ديروز گذشت در جريان ﴿أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا﴾[6] يك نكته در فرق گذاري بين گذشته و آينده بود براي پرهيز از تكرار يكي اينكه و آن اين است كه نفرمود «منْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما اتيتنا» يا «من قبل ان تجيئنا و من بعد ما جئتنا» تكرار نفرمود براي اينكه اصولاً تكرار خسته كننده است و به تعبير ظريف برخي از ادبا عادت روح اين است كه با معادات معاوده دارد با معادات يعني با اعادهها يعني با تكرارها طبع انسان عدو اعاده است يعني وقتي اعاده بشود، تكرار بشود خسته ميكند آدم را طبع انسان معادات با معادات است يعني عداوت با اعاده است عداوت با تكرار براي اينكه انسان از چنين عداوتي رنج نبرد و گرفتار چنين رنجي نشود ذات اقدس الهي كه از طبيعت و فطرت انسان باخبر است نه تنها كلمهٴ اتيان يا مجيء را تكرار نفرمود و اينها را به عنوان تفنن در عبارت يكي را از باب اتيان يكي را از باب مجيء ذكر كرد بلكه آن حرفها را هم تكرار نكرد براي اينكه ﴿مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا﴾[7] اين أن مصدريه است همين حرف مصدريه را در جملهٴ بعدي به صورت ﴿مَا﴾ ذكر كرد نه به صورت ﴿أن﴾ آن ﴿مَا﴾ هم ماي مصدريه است اما نفرمود «من بعد انجئتنا» يا قبلش هم نفرمود «من قبل ما تأتينا» يك جا حرف مصدريه را أن قرار داد يك جا حرف مصدريه را ما كه تكرار نشود چه اينكه اتيان و مجيء هم تكرار نشد.
مطلب بعدي آن است كه وعدههاي الهي اول به صورت كلي است و كنايه بعد نيم رخ خود را نشان ميدهد به صورت باز قبلاً فرمود ﴿انَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ بعد هم اين را به صورت باز فرمود ﴿وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾[8]
مطلب بعدي آن است كه گرچه حسنه را به صورت معرفه ذكر فرمود ﴿فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ﴾ ذكر فرمود و درباره سيئه نكره آورد با تنوين تحقير ﴿وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ﴾ لكن معنايش اين نيست كه سيئهاي كه به آنها رسيد سختي و گراني و قحطي كه دامنگير آل فرعون شد بسيار اندك بود براي اينكه قبلاً فرمود قسم ياد ميكنم كه ما آنها را سالهايي در عذاب نگه داشتيم ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ﴾ خب جمع آورد لااقل سه سال متوالي بايد اينها خشكسالي ببينند اما اين سه سال در برابر ساليان متمادي كه آنها در رفاه و اطراف به سر بردند اندك است پس اندك بودن سيئه در قبال حسنه است وگرنه ممكن است في نفسه كثير باشد چون فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ﴾ گذشته از اينكه ساليان متمادياينها گرفتار قحطي و خشكسالي شدند نقص ثمرات هم ضميمه شد يك وقت است كه باران نميآيد يك وقت است كه اين كرمهايي هم كه اشاره ميكند آفتها و حشرات موذي كه خورنده ساقه و برگ و ميوه اين درختان است هم بر اينها مسلط ميكند كه حتي برخي نقل كردند كه يك درخت خرما گاهي مجموعه درخت خرما يك خرما ميآورد يك دانه خرما در مجموعه درخت بود يك نخلهاي يك تمره ميآورد اين ميشود نقص ثمرات اين مجموعه نسبت به حسنات ساليان متمادي اندك است.
مطلب بعدي آن است كه وقتي انسان گرفتار شرك شد گرفتار فسق شد آن محور رحمت و تنبّه مدار غضب ميشود براي او گاهي انسان در يك فرصتي قرار ميگيرد كه بايد بيدار بشود اگر از آن فرصت استفاده كرد بيدار ميشود وگرنه در همان حالت ميماند و اما اگر خيلي گرفتار غباوت و جهالت شد آن باعث خواب سنگين او ميشود ذات اقدس الهي فرمود ما آنها را در سختي قرار داديم تا متذكر بشوند اينها نه تنها متذكر نشدند بلكه بدتر شدند براي اينكه همين آزمون الهي اينها را جري كرد ما اينها را آزموديم ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ اما اينها كسانياند كه ﴿وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَنْ مَعَهُ﴾ به جاي اينكه متذكر بشوند به تَشَأن تن در ميدهند به جاي اينكه متنبه بشوند موسي را بدنام ميكنند ميگويند به وسيله نحس وجود شما بود كه ما آسيب ديديم
پرسش ...
پاسخ: چون با إن كه باشد اصلاً اصل وجودش مشكوك است آن فعل مضارعي كه مفيد استمرار است محقق است نه مشكوك اين إن شرطيه اصل وجود اصابه را مشكوك ميداند بر خلاف اذا آنجايي فعل مضارع دلالت بر استمرار است كه اصل وقوعش محقق است حالا براي تداوم از هيئت مضارع استفاده ميشود اما اينجا با اِن شرطيه ذكر شده است كه اصل وجود اصابه مشكوك است.
پرسش ...
پاسخ: نه آنكه حاصل شد به عنوان آزمون است ولي دأب اينها اين است دأب اينها اين است يك وقتي قرآن ميخواهد جمع بندي كند فرمود ﴿إِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ﴾ كه اين است سيئه اصلاً ممكن است نيايد حالا اينجا آمده ولي ممكن است انسان گرفتار سيئه نشود گرفتار قحطي و خشكسالي نشود چون اوست كسي كه فرمود ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُ عَنْ كَثيرٍ﴾ در سورهٴ مباركه كه از حواميم سبعه كه قبلاً هم اشاره شد فرمود سنت الهي بر اين است كه او حسنات ولو كم باشد قبول ميكند ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾[9] فرمود آن مشكلاتي هم كه شما الآن ميبينيد اين مشكلات بر اين است كه ذات اقدس الهي هشتاد درصد، نود درصد عفو ميكند آن ده درصد تلخ كامي كه ميبينيد هم محصول كار خودتان است ﴿وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ﴾ است در صورتي كه ﴿وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ﴾ هشتاد درصد، نود درصد سيئات شما را ذات اقدس الهي عفو ميكند اين مختصر فشاري هم كه ميبينيد محصول كار خود شماست خب بنابراين وقتي فعل مضارع دلالت بر استمرار ميكند كه اصل وقوعش محقق باشد ولي با تعبير إن اصل وجودش مشكوك است عمده غباوت و جهالت اين آلفرعون است كه اينها از آن مدرسه تذكره از چيزي كه وسيله يادآوري و اندرز است بهرهٴ سوء ميبرند به جاي اينكه متنبّه بشوند موساي كليم و همراهان او را اهانت ميكنند نه تنها ﴿يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَنْ مَعَهُ﴾ بلكه تعبيرات تند بعدي او هم اين است اين هم تتمّهٴ همان آن بدرفتاري آل فرعون است ﴿وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ﴾ اينها كه معتقد نبودند آنچه را كه موساي كليم(سلام الله عليه) ميآورد معجزه است به موساي كليم از باب دهن كجي ميگفتند اينكه دلت را خوش كردي، گفتي اين معجزه است هر گونه معجزهاي بياوري بدان كه ما ميدانيم كه تو ميخواهي سِحر كني ﴿مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ﴾ به زعم خودت براي سركوب ما، ما ميدانيم كه ﴿نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ﴾ سِرّ تذكير ضمير اولاً و تأنيث او ثانياً اين است چون قبلاً از او به عنوان ﴿مَا﴾ ياد كرد ﴿مَهْما تَأْتِنا بِهِ﴾ فرمود رعايت لفظ ﴿مَا﴾ چون كلمه ﴿مِنْ آيَةٍ﴾ آمده است و آيه مؤنث است ضمير بعدي ضمير مؤنث شد كه ﴿لِتَسْحَرَنَا بِهَا﴾ وگرنه هدف هر دو يكي است سِرّ اينكه اول ﴿بِهِ﴾ فرمود بعد ﴿بِهَا﴾ فرمود براي آن است كه آن ﴿بِهِ﴾ قبل از كلمه ﴿آيُّهَ﴾ آمد و هنوز مرجع مؤنثي ندارد لذا ضمير مذكر ذكر شد بعد از اينكه آيه را به عنوان ضمير مؤنث ياد كرد آنگاه ﴿لِتَسْحَرَنا بِها﴾ را به عنوان ضمير مؤنث فرمود ﴿فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنينَ﴾
پرسش ...
پاسخ: اينها در آن ميدان مبارزه و مسابقه برايشان روشن شد كه سِحر نيست يك وقت است انسان نميخواهد بفهمد وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ﴾ آخر براي تو روشن شد كه اينها معجزات الهي است شما ميبينيد هركسي در درون خود يك فرعونكي دارد دو نفر طلبه با هم بحث ميكنند در حجرهاند ثالثي هم نيست الا الله براي احدهما روشن شد كه حق با رفيق خود اوست ولي حاضر نيست قبول بكند دارد حرف خودش را توجيه ميكند اين همان فرعونكي است كه بعد فرعون بزرگ خواهد شد در درون همه ما چنين خطري است با اينكه فهميديم اشتباه كرديم با اينكه فهميديم كه حق با رفيق ماست اما به هر زحمت است ميخواهيم حرف خودمان را توجيه كنيم اگر الآن جلويش را بگيريم بعد راحتيم پس ميشود انسان عالماً عامداً دروغ بگويد وجود مبارك كليم حق فرمود ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ﴾ هولاء البصائر را فقط معجزه است فقط خدا آورد تو كه فهميدي اگر ذات اقدس الهي فرمود ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾ همين است با اينكه يقين دارند علم كاري به عمل ندارد اصلاً دستگاه علم كاملاً از دستگاه عمل جداست ما با يك سلسله مجاري ادراكي ميفهميم با يك سلسله مجاري تحريكي كار ميكنيم ما دستي داريم، پايي داريم با اين دست قبض و بسط ميكنيم با اين پا نشست و برخاست ميكنيم و مانند آن چشمي داريم كه ميبينيم، گوشي داريم كه ميشنويم آنها مجاري ادراكي ماست اين دست و پا مجاري تحريكي ما انسانها از نظر تقسيم مجاري ادراكي و تحريكي چهار قسماند بعضي هم مجاري ادراكي آنها قوي است داراي چشم سالم، گوش سالم، مجاري تحريكي آنها هم قوي است دست سالم، پاي سالماند اين يك، بعضي مجاري ادراكي آنها قوي است مجاري تحريكي آنها ضعيف است مثل يك سالمندي كه بالأخره خوب ميفهمد يا بعضي هستند كه چشمشان خيلي قوي است گوششان خيلي شنوايياش خوب است اما دستشان مشكل دارد پايشان درد ميكند مريض است اين قدرت راه رفتن ندارد يا قدرت باربرداري ندارد بعضيها ممكن است مجاري تحريكي آنها قوي باشد بازوهاي قوي داشته باشند ولي باصره آنها ضعيف باشد سامعه آنها ضعيف باشد گروه چهارم هم كسانياند كه هر دو جهت ضعيف است يعني هم مجاري ادراكيشان چشم و گوششان، شنواييشان و بيناييشان ضعيف است هم دست و پايشان آسيب ديده است اينها براي ظاهر در درون ما هم همين طور است ما از نظر نهاد دروني هم به چهار قسم تقسيم ميشويم يك بخشي از شئون دروني ما را به اصطلاح عقل نظري به عهده ميگيرد كارها ادراكي است كه ميفهمد بعضيها خيلي خوش استعدادند خيلي چيز ميفهمند اما مشكل عملي دارند در موقع آزمون كه ميشود آن عقل عملي آن كه بايد تصميم بگيرد آنجا كه جاي اراده است، جاي نيت است، جاي اخلاص است، جاي عزم است ضعيف است در محور جزم قوياند يعني نابغهاند، خوش استعدادند، خوب ميفهمند، اهل جزماند، شك و ترديد ندارند اما در مقام عزم مشكل عملي دارند اينها همان عالم بي عملاند، عالم فاسقاند گروهي هم مقدس كم تشخيصاند هر چه به آنها بگويي اطاعت ميكنند، عمل ميكنند اما درك آنها ضعيف است اهل عزماند، اهل نيتاند، اهل اخلاصاند، اهل اراده و ارادتاند اما انديشه آنها ضعيف است گروهي متأسفانه هر دو جهتشان ضعيف است يعني هم كودناند هم فاسق نه اهل جزماند نه اهل عزم اندكي هم ﴿قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ﴾ در هر دو جهت موفقاند هم خوش استعدادند هم عادل هم خوب ميفهمند هم به وظايفشان آشنا هستند، عمل ميكنند و كاملاً اين قوا هم از هم جداست اينطور نيست كه هر كسي خوش فهم باشد مؤمن هم باشد هر كسي اهل جزم باشد اهل عزم هم باشد اين طور نيست اين گروه اگر از نظر استعداد ضعيف بودند مسئله برايشان به عنوان آيات بينه روشن شد وجود مبارك كليم خدا مسئله را براي آنها مثل دو دوتا چهارتا روشن كرد انبيا به همان براهين عميق اكتفا نميكنند مسئله را علني ميكنند وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) وقتي به نمرود فرمود ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ و نمرود دو تا زنداني را آورد و يكي را اعدام كرد و يكي را آزاد كرد و بعد گفت ﴿أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ﴾ وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) ديد او مسئله را خوب درك نكرد نه اينكه آن برهان ناتمام بود نقض شد و ايشان يك دليل ديگري آورد نه يك مثال روشنتري ذكر كرد گفت ﴿رَبِّيَ الَّذي يأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ يك مثال بازتري ذكر كرد كه او نتواند عوام فريبي كند آن وقت ﴿فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ﴾ وگرنه برهان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) هر دو تام است اين طور نيست كه حالا ـ معاذالله ـ در آنجا شكست خورده باشد و برهان ديگر آورده باشد كه معصوم كه از ملكوت الهي برخوردار است اين چنين نيست كه برهان غلطي ارائه كند، مغالطه بخواهد بكند ـ معاذالله ـ كه نه آن ﴿رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ﴾ هميشه تام بود و هميشه هم تام است منتها وقتي او نفهميد يك مثال بازتري ذكر كرد فرمود پروردگارا ﴿رَبِّيَ الَّذي يأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ﴾ غرض آن است كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون و امثال فرعون فرمود مسئله براي شما حل شد تو ميداني اين سِحر نيست.
مطلب بعدي آن است كه در جريان نحس و سعد كه در بحث ديروز گذشت در بعضي از نصوص ايام مخصوصي را گفتند ديگر فلان كار را نكنيد مثلاً در حال قمر در عقرب عقد نكنيد يا سفر نكنيد و مانند آن اما اين نه معنايش تعطيل بودن است بلكه گفتند همانها را «سيروا علي اسم الله»[10] با صدقه با توكل با بسم الله انجام بدهيد هيچ روزي نحس نيست «سيروا علي اسم الله» منتها اگر يك سلسله اموري نحساند به مبدأ قابلي برميگردد نه فاعلي اولاً، آنهايي هم كه مبدأ فاعلياند مأموران الهياند مظاهر قدرت حقاند، آيات فاعليت حقاند ثانياً، اينطور نيست كه در برابر كار خدا باشد وگرنه عالم را يك مدير عامل كه خداست دارد اداره ميكند اينطور نيست كه خداست و ديگري، خداست و جزء نحس و سعد، خداست و فلان كه بگوييم اول خدا دوم فلان شخص اينكه نيست پس ديگري به عنوان ابزار كار است به عنوان وسيله كار است ما اصلاً سراسر جهان را با وسيله ميشناسيم غير از وسيله نميشناسيم در بحثهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه ما اصلاً اگر به اهل بيت(عليهم السلام) توسل بكنيم كه وهابيت از اين بار معنوي توسل و شفاعت نه عالم است نه بهره دارد و متأسفانه دست زدند در هشتم شوال بعضي از سنوات گذشته به تخريب قبور ائمه بقيع(صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) آنها خيال ميكردند كه اين شرك است براي اينكه اينها اولاً بسياري از مسائل اعتقادي است كه اگر شيعه فرصت داشته باشد و تهاجم كند راه باز است اينها يا به جبر تن در دادند يا به تفويض تن در دادند كه كلاهما في النار است نه جبر با توحيد سازگار است نه تفويض با توحيد سازگار است شيعه مكتبش آن توحيد ناب است هيچ چيزي ندارد كه با توحيد سازگار نباشد اينها هستند كه بدهكارند منتها حالا قلم دست اينهاست قدرت هم دست اينهاست وگرنه شيعه بدهكار نيست شيعه وقتي متوسل ميشود يعني اينها را مظهر قدرت حق ميداند خب بارها به عرضتان رسيد كه ما اصلاً در عالم توسل داريم زندگي ميكنيم ما اگر سردمان شد در برابر آفتاب قرار ميگيريم كه از حرارت او كمك بگيريم يا اگر خواستيم مطالعهاي بكنيم در اتاق را باز ميكنيم كه نور آفتاب بتابد ما آفتاب را چه طور نگاه ميكنيم ماه را چطور نگاه ميكنيم اينها را منشأ اثر ميدانيم واقعاً يعني اينها واقعاً فضا را گرم ميكنند اينها واقعاً فضا را نور ميدهند يا اينها مسخر ذات اقدس الهياند كه ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُورًا﴾[11] اينها را ما ابزاري ميدانيم كه ذات اقدس الهي اينها را آفريده كه اينها به ما حرارت بدهند، نور بدهند غير از ابزار و سمت كار ديگر از اينها ساخته نيست كه ما اگر خواستيم [كه] فضاي ما روشن بشود اين طور نيست كه ـ معاذالله ـ معتقد باشيم [كه] آفتاب گرم ميكند نه اوست كه ﴿جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُورًا﴾ خب اين اهل بيت(عليهم السلام) كه ميلياردها بالاتر از شمس و قمرند ما از اينها كمك ميگيريم اينها را به عنوان شمس و قمر جهان خلقت ميشناسيم و لاغير اينها را مظهر ضيا و نور ميدانيم و لاغير اين طور نيست كه ـ معاذالله ـ اينها را در برابر الله بدانيم كه خب كسي كه تشنه است آب مينوشد اين آب را چه چيزي براي يعني خود آب واقعاً سير ميكند يعني آب رفع عطش ميكند بالذّات يا آب وسيله است وجود مبارك خليل حق حرفش اين است كه ﴿يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ﴾[12] مطعم اوست، ساقي اوست آب وسيله است نان وسيله است ما همان توحيد را داريم غير از اينكه نميگوييم كه خب اگر كسي بالاتر از آب بود بالاتر از نان بود ما به او متوسل بشويم مشكل دارد اصلاً انسان با وسيله دارد زندگي ميكند آنها وقتي معني توسل را نفهمند دست به تخريب قبور ائمه بقيع(عليهم السلام) ميزنند وقتي معناي شفاعت را نفهمند دست به آن كار ميزنند اما از آن طرف به دام جبر افتادند كه با توحيد سازگار نيست به دام تفويض افتادند كه خطر تفويض بدتر از جبر است كه با توحيد سازگار نيست غرض آن است كه مسئله سعد و نحس به احدالامرين برميگردد يا به مبدأ قابلي برميگردد كه فلان روز قابليت فلان كار را ندارد فلان زمان قابليت فلان كار را دارد مبدأ قابلي غير از موثّر است غير از مبدأ فاعلي است يا نه اگر هم به علل و عوامل فاعلي برگردد آنها هيچ كارهاند آنها ابزارند يك نفر است كه دارد عالم را اداره ميكند و آن خداست همين ذات اقدس الهي كه كارها را گاهي به ابر نسبت ميدهد گاهي به باران نسبت ميدهد گاهي به ثلج و تگرگ و اينها نسبت ميدهد همان كار را در قرآن به خودش اسناد ميدهد اين آيات قرآني كه ملاحظه ميكنيد ميبينيد كه گاهي ميفرمايد باد است كه ابرها را جابهجا ميكند گاهي ميفرمايد ﴿هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ﴾[13] خداست كه ابرها را جابهجا ميكند يعني اين چنين نيست كه باد حالا در قبال قدرت الهي اين بتواند ابرها را جابهجا كند باد هم رسالت الهي را دارد ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[14] اگر موجودي در عالم كاري دارد انجام ميدهد رسولِ الله است خب اگر ما در همه ديار هستيمان از پيك خدا كمك بگيريم از اهل بيت(عليهم السلام) كه از هر پيكي رسالت آنها قويتر است چرا كمك نگيريم
پرسش ...
پاسخ: همين ديگر اين نظير ﴿في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرِّ﴾[15] كه در قرآن بود اين يا به مبدأ قابلي برميگردد كه اين ظرف صلاحيت فلان كار را دارد اين ظرف صلاحيت فلان كار را ندارد يا اگر بعضي از امور كه مبدأ فاعلياند اينها ابزار و وسيلهاند اين دو،
مطلب سوم آن است كه همان حادثهاي كه براي يك عدهاي سوء است و همان روزي كه براي يك عدهاي يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرِّ است براي مقابلشان يوم سعد است اين ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[16] بعد فرمود ﴿في يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرِّ﴾ اين براي پيغمبر و مؤمنين كه روز سعد بود براي آن تبهكاران نحس بود همان روزي كه نحس است براي تبهكار براي پرهيزكاران سعد است تشفي قلوب آنهاست و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: بالأخره اينها يك ريشهاي در مخزن الهي دارند هر چيزي يك مخزني است حالا گاهي به لحاظ آن مظروف است يا حادثهاي در يك زماني اتفاق افتاده است كه آن حادثه باعث شد كه آن ظرف شرافت پيدا كرده است يا نه چون همه اين اشيايي كه پيش ما هستند از زمان و زمين ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾[17] وقتي در مخزن الهي ريشههاي اينها موجودند آنها هم باهم متفاوتاند بنابراين شرافت بعضي از امكنه شرافت بعضي از ازمنه يا به لحاظ متمكّن و متزمّن است آن متمكّن است كه به مكان شرف ميدهد آن متزمّن است كه به زمان بها ميبخشد نه خود ازمنه و امكنه يا نه به لحاظ آن ريشهاي كه در مخزن الهي دارند باهم متفاوتاند.
مطلب بعدي آن است كه اين بنياسرائيل كه گاهي ميگفتند ﴿أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا﴾[18] دو وجه تا كنون بيان شده يكي استبطاء بود كه در نوبت اسبق گذشت يكي هم بينش اين چنيني بود كه آلفرعون هميشه راحتاند ما مستضعفان مثل اينكه «كتبت علينا الذله» هميشه بايد در زحمت باشيم اين بينش را وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) ابطال كرد فرمود اين چنين نيست كه هميشه آنها فوق باشند و آن چنين نيست كه هميشه شما رنجبر باشيد اينطور نيست براي اينكه ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾[19] كه دو تفسير و دو معنا دربارهٴ ﴿أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا﴾ گذشت يكي استبطاء بود يعني به ما وعده دادي دير شد يكي آن بينش بود كه وجود مبارك كليم حق ابطال كرد احتمال سوم تحزن باشد نه استبطاء و نه آن بينش ميخواهند درد و دل كنند يك انسان رنج ديده و غم كشيده وقتي با دوستش درد و دل كند يك مقدار سبك ميشود تحزن غير از استبطاء است يعني ما كه غمگينيم دردمان را با شما در ميان ميگذاريم ما قبلاً هم بچههايمان را ميكشتند الآن هم همين طور است قبلاً هم ما در زحمت بوديم الآن هم كارگري ما را رها نميكند اينها همه ميتواند مضمون آيه باشد گاهي ممكن است استعمال لفظ در اكثر از معنا محل اشكال باشد اين از نظر اصولي هيچ اشكالي ندارد يك، بر فرضي اشكال داشته باشد به عنواني كه لفظ فاني در معناست و بر اساس اين حرفهاي غير تحقيقي اگر لفظ فاني در معنا باشد اگر انسان نتواند در آنِ واحد چند مطلب را اراده كند براي يك انسان محدودِ محدود الإراده است نه براي ذات اقدس الهي نه گويندهاي مثل خدا او در اراده چند معنا مشكل دارد نه شنوندهاي مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دريافت چندين معنا با يك لفظ مشكلي دارد آن كسي كه يك ميليون مطلب را با يك جمله ميفهماند كه وجود مبارك حضرت امير فرمود دقيقاً بر در زير گوش من دري از علم باز كرد كه از آن در هزار در اين يك، و از هر دري هزار در اين دو، اين روايت «ألف ألف» در بعضي از رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف امالي نقل كرد آمده است يعني اين مطلبي را كه وجود مبارك پيغمبر به من فرمود يك ميليون حرف در آن است اينها هم كه منزه از مبالغهاند «علمني ألف باب يفتح لي كل باب ألف باب»[20] هزار هزار ميشود يك ميليون اما شما بيازماييد پنج معنا را بعد يك لفظ را استعمال بكنيم يعني چه؟ اينها خيال كردند كه همان خلط حقيقت و تكوين است كه نگذاشت اينها يك قدري عميقتر بينديشند ده معنا را شما در ذهن ميگيريد بعد اين يك لفظ را علامت قرار بدهيد براي آن ده معنا هيچ محذوري ندارد اگر هم محذوري داشته باشد براي انسان مدار بسته ضعيف الاراده است درباره ذات اقدس الهي كه گويندهاي است و دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه شنوندهاي آنچنان است اراده همهٴ اين معاني از لفظ واحد بي محذور است خب فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ﴾ آن لغت شناسان در بين قدما اين قمل را همان جراد ضعيف دانستند اينكه در بعضي از كتابهاي تفسير آمده قمل آن جراد كوچك است تحليلش اين است اينها قبل از اينكه پر دربياورند روي زمين راه ميروند اينها را ميگويند ملخ پياده وقتي پر درآوردند پرواز ميكنند اگر ميگويند قمل يعني ملخ پياده يعني آن ملخهاي كوچكي كه هنوز پر درنياورده تا پرواز كند البته كَنَه هم گفتند و مانند آن اما ضفادع كه جمع ضفدع است در فارسي همان قورباقه، غوك و چَغْز نه چَغَز چغز با غين همين قورباقه است غوك است كه اينها از آب برميخواست و اينهايي كه در كنار
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر اينها همان آفت كشاورزي است چون برخي خواستند بگويند اين شپش است يا شپشك آن رد شد در بحثهاي قبلي كه آن قَمل است نه قُمّل در احرام حج هم آنجا هم همين مشكل است در روايات احرام كه يكي از محرمات غَسل و يكي از تروك آل احرام غَسل قُمّل است آيا قُمّل است يا قَمل است اين را بايد چطور خواند؟ آنجا ممكن است قَمل باشد آنكه در روايت تشديد ندارد و جا هم براي آن اصولي كه پايه علمي ندارد نظير اصالت عدم تشديدي كه مرحوم شيخ انصاري در «البيعان بالخيار»[21] به آن توسل ميكند آنجا اين حرفها نيست كه بگوييم اصل عدم تشديد است كه حالا «البيعان بالخيار ما لم يفترقا» يا بيع اين چنين است البيع است يا بيع است بعد بگوييد به اصالت عدم تشديد خب بعضي از استدلالها خيلي ضعيف است آنجا نظير آيه نيست كه قرائتش روشن باشد حديث است كه بر مُحرم حرام است قتل قُمّل آيا قتل قُمّل است، قتل قَمل است آنجا جاي تحقيق است اما اينجا كه آمده قُمّل، قُمّل همين اين جراد پياده است ملخ كوچك است هنوز پر درنياورده ضفدع هم قورباغه، غوك كه از او به عنوان چغز در فارسيهاي پيشين ياد ميكردند فرمود ﴿آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْمًا مُجْرِمينَ﴾
«والحمدلله رب العالمين»