77/11/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: آیات 128 تا 131 سوره اعراف
﴿قالَ مُوسي لِقَوْمِهِ اسْتَعينُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ ﴿قالُوا أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ ﴿فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾
درباريان فرعون به او گفتند كه چرا به موسي و قوم او مهلت ميدهي كه هم مشكل فرهنگي و اعتقادي به بار بياورند هم مشكل سياسي و مانند آن ﴿وَ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسي وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾[1] اينها هم مشكل سياسي و اجتماعي در مصر ايجاد ميكنند هم مشكل مذهبي و اعتقادي بنابراين آنها از موسي و قوم موسي گلهمند بودند به فرعون پيشنهاد دادند كه قائله موسي و قوم موسي را از بين ببر اين حرف مشاوران سياسي فرعون در جواب فرعون گفت كه ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ﴾ منظور اين نيست كه من موسي را نگه ميدارم سران قوم او را نگه ميدارم مردها را نگه ميدارم فقط بچههاي آنها را اگر پسر باشند ميكشم تا مشكلي بعد از پنجاه يا بيست سال بعد ايجاد نكند به قرينه اينكه دارد جواب مشاوران سياسي را ميدهد آنها هم گفتند كه موسي و قوم موسي يعني موسي و مؤمنان به موسي اعم از بنياسرائيل و غير بنياسرائيل اگر كسي از غير بنياسرائيل هم به موساي كليم(سلام الله عليه) ايمان آورد آنها هم در اين كار سهيماند پس مشكل از اين مكتب جديد برخواست يعني موسي و امت موسي.
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است كه منظور از خصوص بنياسرائيل نيست به قرينه اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) خصوص بنياسرائيل را دعوت نكرده بالأخره غالب آن مردمي كه به موساي كليم(سلام الله عليه) ايمان آوردند بنياسرائيل بودند اما منظور آن است كه موسي(سلام الله عليه) امامت اين امت را بر عهده گرفت اينها امت موساي كليماند هم مشكل مذهبي و اعتقادي براي مردم مصر ايجاد كردند هم مشكل سياسي اين قائله و اين فتنه را بردار، به قرينه اينكه مشاوران سياسي فرعون به او گفتند كه مشكل از موسي و امت موسي است اگر فرعون در پاسخ گفت: ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ﴾[2] يعني من مردان اينها را ميكشم نسل اين قوم را قطع ميكنم زنها را نگه ميداريم براي كارگري و كنيزي نه منظور آن است كه ما خود موسي و سران فكري اعتقادي و مذهبي موسي و بزرگسالان را من رها ميكنم و آزاد ميگذارم كه هر كاري كه ميخواهند بكنند بكنند ولي پسر بچههاي اينها را ميكشم براي اينكه بعد از بيست سال مشكل ايجاد نكنند اينكه قرينه نيست.
پرسش ...
پاسخ: دو حرف است اگر فرمود ابنا منظور يعني قوم اينها در برابر نسا قرار ميگيرد چون به قرينه حافهاي كه كلام را همراهي ميكند معلوم ميشود منظور اين نيست كه من ابناي اينها را ميكشم فقط البته آن كشتاري كه قبل از ميلاد وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) آن ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ﴾[3] اين قرينه است كه حالا كهانت كاهنان هرچه بود ميگفتند يك پسري از بنياسرائيل به دنيا ميآيد كه عليه تخت و حكومت تو قيام ميكند روي آن جريان اينها پسران را ميكشتند اين درست است اما ديگر مردان آنها را در آن عصر نميكشتند ميگفتند از اين تاريخ به بعد پسري به دنيا ميآيد لذا فرعون دست به كشتار بزرگسالان نزده بود چون از اين تاريخ به بعد گفتند يك كودكي به دنيا ميآيد ولي وقتي مشاوران سياسي به فرعون گفتند كه موسي و قوم موسي الآن هم مشكل اعتقادي ايجاد كردهاند ﴿وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ﴾[4] هم مشكل سياسي و اجتماعي ايجاد كردهاند كه ﴿لِيُفْسِدُوا فِي الأرْضِ﴾ فرعون به اين فكر است كه اين فتنه را به گمان خود بردارد اين يك شاهد داخلي كه يك قرينه متصله است شاهد خارجي هم جريان خود دربارهٴ موساي كليم است در بحث ديروز خواند شد كه آيات سورهٴ مباركهٴ «غافر» بود كه ﴿ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَي﴾[5] ﴿وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ﴾[6] خب بچهها كه هنوز به سن تكليف نرسيده بودند كه ايمان بياورند به موساي كليم كه آيات سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه در بحث ديروز خوانده شد اين بود كه بگذاريد من موساي كليم و مؤمين موساي كليم را از پا در بياورم ﴿وَ قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُوني أَقْتُلْ مُوسي وَ لْيَدْعُ ربه﴾ بعد تا پايان آن قسمتي كه ديروز اشاره شد نشانهاش اين بود كه آنچه كه در محور تحديد قرار گرفته بود موسي و مؤمنين به موساي كليم بودند لذا آنها هم در پيشنهاد به موساي كليم عرض كردند كه ما قبلاً هم در زحمت بوديم الآن هم در زحمت هستيم اگر به اينها كار نداشتند فقط بچههاي اينها كار داشتند آنهايي كه بيبچه نداشتند مشكل نداشتند در حالي كه همه اينها ناله ميكرند.
پرسش ...
پاسخ: غرض آن است كه ما از قرينه داخلي ميفهميم كه منظور موسي و قوم موسي هستند يعني مؤمنين به موساي كليم خصوص بچهها نيستند اگر ابنا فرمود براي اينكه در مقابلش نسا را استثنا كند اگر ميفرمود رجال ممكن بود زنهاي بزرگسال در قبال رجال بيايد اما وقتي گفته شد ابنا در قبالش نسا است كه دخترها را هم ميگيرد و آنچه هم در جريان قبل از ميلاد وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) مطرح بود همين بود كه ﴿يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُم﴾[7] كه آنجا نسا يعني دخترها در مقابل پسرها.
مطلب بعدي آن است كه هم مستكبر فكر ميكرد هميشه مستكبرانه ميماند هم مستضعف خيال ميكرد هميشه مستضعف است هم توانمند فكر ميكرد كه هميشه توانمند و توانگر است هم تهيدست فكر ميكرد هميشه تهيدست است اين خيال و اين باور باطل را هم فرعون و درباريان فرعون داشتند كه ميگفتند: ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾[8] تا به حال قاهر بوديم هم اكنون هم هستيم هم پيروان مستضعف موساي كليم(سلام الله عليه) گفتند: ﴿أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا﴾[9] ما هم در گذشته مشكل داشتيم هم الآن پس اين چهار حالت را اين دو گروه يكسان ميپنداشتند هم فراعنه فكر ميكردند آينده مثل گذشته است هم بنياسرائيل محروم خيال ميكرد آينده مثل گذشته است وجود مبارك موسي(سلام الله عليه) فرمود اينچنين نيست نه براي مستكبران آينده و گذشته يكسان است نه براي محرومان گذشته و آينده يكسان است بلكه ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ اصل زمين ملك و مُلك خداست يك، به هر كه بخواهد يا به عنوان آزمون يا به عنوان پاداش ميدهد دو، جمعبندي پاراگراف سياست الهي آن است كه ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ خلاصه هر صحنه به سود اهل تقوا است پس هيچ كس فكر نكند هميشه يكسان است هر كسي چه بسا دودمان اهل علم كه چراغ خانهشان خاموش شد چه بسا مستضعف روستايي كه چراغ يك عدهاي را روشن كرد اينها معلوم نيست كه حالا اگر كسي بيتش بيت علم شد همواره است ديديد الآن خودتان هم ميبينيد ممكن است برخي از بيوت بيت مرجعيت باشد طولي نكشد كه اين چراغ خاموش بشود چه اينكه شد بعضي از بيوت بيت طلبه ساده باشد طولي نكشد كه چراغ روشن بشود چه اينكه شد كه هم در مسائل علمي اينطور است در مسائل مالي اينطور است در مسائل سياسي اينطور است مسائل اجتماعي اينطور است، بنده وظيفهاي اين جز خضوع در پيشگاه خدا ندارد آدم نه مالك خودش است نه مالك چيزي ديگري است كار به دست كس ديگري است به ما گفتهاند اطاعت كنيد ما ميگوييم چشم از يك خاكي كه قبلاً خاك بود بعداً خاك ميشود شمالاً خاك جنوباً خاك او حق اعتراض ندارد كه بعد فهميدن بله فرمود ﴿إِنَّ الأرْضَ﴾ اين چه حرفي است كه شما ميزنيد شما هم در آن جنود فكريتان مثل فرعونيد منتها او خيال ميكرد كه هميشه مرفه است شما خيال ميكنيد كه هميشه مذلليد نه اين فكر فكر باطل است هم او خيال ميكرد كه ﴿إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُون﴾[10] هم شما خيال ميكنيد «انّا دونهم قاصرون» نه نه قصور شما دائمي است نه قهر آنها دائمي است ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ﴾ يك، ﴿يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ دو، در جمعبنديهاي مسائل سياسي ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ﴾ سه، بخواهيد پيروز بشويد باتقوا باشيد.
پرسش ...
پاسخ: نه آزمون الهي است اگر سلطنت الهي بود ميشود جريان حضرت سليمان(سلام الله عليه) كه ملك خداست و ذات اقدس الهي فرمود كه ما اين ملك را به او هبه كرديم آن نعمت است بعد فرمود: ﴿هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي لِيَبْلُوَني ءَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ﴾[11] ﴿هذا مِنْ فَضْلِ رَبّي﴾ و اگر الهي نبود يعني شيطاني بود لكن خدا شيطان را بر اينها مسلط كرده است اين به عنوان آزمون است كه فرمود: ﴿سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ﴾[12] فرمود ما اينها را متنعم ميكنيم از هر راه نعمت را به اينها ارزاني ميداريم ﴿حَتَّي عَفَوْا﴾[13] در نعمت غرق بشوند بعد ما اينها را در آن نعمت غرق شده در نعمت ميگيريم تا افسوسشان بيشتر باشد خب يك مستضعفي اگر به يك بيماري مبتلا بشود و رخت بربندد كه اينقدر غصه ندارد اما اگر يك سلطاني مفلوك بشود در يك بيماري غرق بشود و رخت بربندد قصه دارد چون همه نعم را از او يكجا ميگيرند خب پس اين فكر فرمود فكر صحيحي نيست نه او بگويد ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيي نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾[14] نه شما بگوييد: ﴿أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا﴾ چه حرفي است كه ميزنيد ممكن است كه وضع برگردد چه اينكه برميگردد حالا.
پرسش ...
پاسخ: ملازمه نيست و منافاتي هم ندارد اگر چناچه حكومت الهي باشد ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[15] ميشود پاداشت چه نعمتي بهتر از اين كه انسان «يأمن فيه المظلوم»[16] باشد بيان نوراني سيدالشهدا(سلام الله عليه) راهها امن باشد مردم در جامعه راحت باشند قسط و عدل بشود اين از بهترين نعم الهي است هم در نهجالبلاغه آمده وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) عرض ميكند خدايا «اللهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منّا منافسة في سلطان و لا التماس شيء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دينك» قسط و عدل جاري بشود و مانند آن همان بياني كه در نهجالبلاغه است در بيان نوراني سيدالشهدا(سلام الله عليه) در جريان كربلا آمده كه عرض ميكند خدايا تو ميداني كه ما اين قيامي كه ميكنيم براي امنيت است در برّ و بحر چه نعمتي بهتر از اين. و اما آن بخشهاي رفاهطلبي و صرف دنيايي داشتنش عطفه عنز است وگرنه اقامه قسط و عدل كه عطفه عنز نيست وجود مبارك حضرت امير كه ميفرمايد اين خلافت و اين دنيا وسلطنت كه مثل عطسه است عطفه عنز است يا «عراق خنزير في يد مجذوم»[17] است آن اقامه قسط و عدل كه نيست اگر براي آن بود كه حضرت اينقدر اعتراض نميكرد اينقدر مناظره نميكرد اينقدر گله نميكرد براي آب بيني بز خب پس حكومت منهاي عدل عطفه عنز است حكومت معالعدل هبه الهي است.
مطلب ديگر آن است كه اينكه وجود مبارك حضرت موسي(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ﴾ خب همه زمين متعلق به خداست اصل كلي اين است به عنوان قانون اساسي است كه كل زمين براي خداست ﴿يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ﴾ خواه زمين مصر باشد خواه زمينهاي ديگر اينكه فرمود: ﴿وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأرْضِ﴾ اين ارض كدام ارض است؟ آن اصل كلي كه ﴿إِنَّ الأرْضَ لِلّهِ﴾ اين ناظر است به جهانبيني الهي براي ابطال آن دوتا مكتب هم مكتب فرعونيها هم مكتب اسرائيليها هر دو باطل است آنكه ميگويد مستضعف براي هميشه مستضعف است و آنكه ميگويد مستكبر هميشه مستكبر است هر دو ديد باطل دارند فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ آن ارض ديگر اختصاص به مصر و فلسطين و امثال ذلك ندارد اين ميخواهد آن ديد را ابطال كند فرعون كه ميگويد: ﴿إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ﴾[18] ميفرمايد نه اينچنين نيست بنياسرائيل كه ميگويند: ﴿أُوذينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا﴾ خب نه اينچنين نيست از كجا شما ميدانيد آينده مثل گذشته است تا بگوييد هميشه محزون باشيد اينكه ميگويند يأس از رحمت خدا كفر است همين است ديگر معلوم ميشود قدرت دست ديگري است و حال اينكه قدرت دست خداست او هم كه عجز و ضعفپذير نيست هيچ چيزي قدرت خدا را تحديد نميكند اگر كسي بگويد حالا كار به جايي رسيده است كه ما نااميد محضيم اين كفر است يعني هيچ كس در عالم نيست كه مشكل ما را حل كند اين كفر است يعني ـ معاذالله ـ آن قدرت مطلقه كاري از او ساخته نيست اين است كه ميگويند يأس از رحمت خدا كفر است نه تنها معصيت عادي اما يك موحّد ميگويد كل عالم در اختيار قدرت مطلقه خدايي است كه فوق كل شي است ﴿هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِه﴾[19] ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾[20] پس بنابر اين اينكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود حيف اين موسي كه گرفتار بنياسرائيل شد اين وجود مبارك كه فرمود: ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ براي ابطال آن دو ديد است اما اينكه به بنياسرائيل فرمود: ﴿وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأرْضِ﴾ اين ارض غير از آن ارض است چون هر دو با الف و لام است اگر هر دو نكره بود ممكن بود عين هم باشند ولي چون هر دو با الف و لام است غير از ديگري است نظير همان نكتهاي كه درباره ﴿إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا﴾[21] آنجا البته بعكس است عسري چون با الف و لام است يكي است يسري چون نكره است دو تاست اما اينجا قرينه داخلي دارد و آن قرينه داخلي اين است كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) درباره آن جمله اولي نخواست وعده خاص سرزمين مخصوص به بنياسرائيل بدهد خواست آن فكر را ابطال كند كه ﴿إِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ اما در اين بخش دوم فرمود نه ﴿يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأرْض﴾ اين ﴿يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الأرْض﴾ يعني بالأخره اينها را ميبرد عدو شما را ميبرد و شما را در زمين به جاي آنها مينشاند ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ اين شايد تناسب صدر و ذيل يا حكم و موضوع ايجاب كند كه انسان استنباط بكند كه منظور از اين ارض دوم همان سرزمين مصر است براي اينكه معنايش اين نيست كه فرعون را در مصر از بين ميبرد كه دشمن شماست و يك جاي ديگر به شما ميدهد كه شما بايد هجرت كنيد برويد فلسطين اينكه استخلاف نشد استخلاف آن است كه آنها را ميبرد و شما را به جاي آنها در خلف آنها جانشين آنها ميكند پس سرزمين مصر را هم در اختيار شما قرار ميدهد ممكن است فلسطين بروند آنجا هم فرمود به سرزميني برويد كه ﴿كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ﴾[22] اما منافاتي ندارد كه اين آيه ظاهرش اين باشد كه خداوند مصر را هم در اختيار شما قرار ميدهد.
مطلب بعدي آن است كه ظاهر اين قصه و جريان گرچه به واو عطف شده نه به فاء و ثم ولي ظاهر آيات در اين بخش از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه اين قسمت بعد از جريان مبارزه و مسابقه ميدان مار بود يعني بعد از اينكه سحره و ماربازها آمدند و مارها را انداختند و به صورت آن چوبها و طنابها را انداختند ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾[23] تماشاچيها ديدند كه اينها به صورت مار در آمدند بعد وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) عصا را انداخت و سحر آنها را باطل كرد بعد از اين جريان خداوند ميفرمايد: ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[24] و ساحران به موساي كليم(سلام الله عليه) ايمان آوردند و فرعون ساحران ايمان آورده را تحديد كرد و آنها مقاومت كردند بعد فرمود: ﴿وَ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسي وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ﴾[25] آنگاه مشاوران سياسي به فرعون گفتند كه شما ميدان ميدهي به موسي و قوم موسي تا فساد اعتقادي و اقتصادي و سياسي كنند ظاهر اين بخش از آيات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آن است كه آنچه كه الآن ياد شد بعد از جريان مبارزه و مسابقه در ميدان سحر با معجزه بود ولي آنچه از تورات فعلي برميآيد علي ما نقل آن است كه كل اين جريانها قبل از آن مسابقه بود آيا ما ناچاريم قرآن را بر تورات حمل بكنيم يا راه ديگري براي علاج هست؟ راه اصلي علاج آن است كه اين تورات كه هست تاريخش براي پنج قرن پيش از ميلاد مسيح است ساليان متمادي بعد از انقراض موسي و هارون(سلام الله عليه) نوشته شده است آن تورات اصلي در دست نيست يك، بقيه آنچه كه مانده تحريف شده دو، خب ما كتابي كه صادق مصدق است و مهيمن است بر همه صحائف و كتب انبياي الهي اين را بياييم بسنجيم و عرضه كنيم بر يك كتاب محرّف باز مانده تقريرات درس يك عدهاي كه حالا بگويم اين چون مطابق با آن نيست. اين كتاب فرمود: ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ﴾[26] ﴿يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلا﴾[27] ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ﴾[28] ﴿نَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِه﴾[29] فرمود آنچه را ما به اينها گفتيم خيليها يادشان رفته آنان كه يادشان مانده عمداً تحريف كردند ما بياييم يك كتاب مهيمن را عرضه كنيم بر يك كتاب محرّف با آن بسنجيم ميگوييم آن درست نيست نه اين حق صادق مطلق.
مطلب بعدي آن است كه وقتي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي اْلأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾[30] اين ﴿فَيَنْظُرَ﴾ به معناي ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ﴾[31] است نظر ميكند يعني كاملاً مراقب است اين روي حيا به آدم ميدهد غير از روي خشيت و خوف آن آيه سورهٴ مباركهٴ «علق» كه دارد ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَري﴾[32] اين درس حيا به آدم ميدهد قرآن كريم قبل از اينكه آدم را از جهنم بترساند به حيا تشويق ميكند كه قبلاً هم بحثش گذشت اين در عتايق قرآن كريم است يعني در سورهٴ «علق» است كه تقريباً اولين بخش از قرآن كريم است در آنجا سخن از جهنم نيست هنوز سخن در اين نيست كه خدا جهنمي دارد يك عده را به جهنم ميبرد اسلام قبل از اينكه ميگويد از جهنم بترس ميگويد با حيا باش تو نميداني خدا تو را ميبيند آخر يك تكه خاك يك قطره آب الآن به اين صورت در آمده اين كار خداست او هم كه مينگرد ﴿أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللّهَ يَريٰ﴾[33] چقدر اين شيرين است اين هم ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ گرچه يك هشدار است يك تخويف ضمني است اما يك درس حيايي هم ميدهد به آدم بالأخره انسان بايد بداند در منظر در محضر در مشهد خداي خودش است همهاش كه سخن از ترس نيست همهاش سخن از جهنم نيست اين در روايتهاي ما هم هست كه بالأخره انسان را با سخن ادب ميكنند بعضي از موجودات را با چوب ﴿فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ﴾ خب حالا طليعه گرفتن خداست آنكه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿عَسي رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ﴾ حالا شروع شد ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ﴾[34] آن آزمون است آن كيفر نيست گاهي ميفرمايد اين مؤاخذه است اما مؤاخذه او هم با آزمون همراه است انسان تا زنده است دارد امتحان ميدهد تا نفس ميكشد دارد امتحان ميدهد حتي در آن بخشهاي مؤاخذه هم دارد امتحان ميدهد اگر در بخشهاي مؤاخذه هم برگردد خب خدا قبول ميكند اين از لطايف سخنان مرحوم مجلسي اول(رضوان الله عليه) است كه مرحوم مجلسي معروف از پدر بزگوارشان در بحارالانوار نقل ميكنند كه ذات اقدس الهي در قبض ارواح كه انسان را بخواهد بميراند خب گاهي اتفاق ميافتد كه فجعتاً و دفعتاً انسان سكته ميكند و ميميرد ولي غالب مرگها تدريجي است اين يك، كه كم كم بدن سرد ميشود اين يك دفعتاً بدن سرد ميشود اين يك ، دوم اينكه مرگ از پا شروع ميشود نه از سر يعني اول پا ميميرد و كم كم كم كم بدن سرد ميشود تا ﴿كَلاّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ﴾[35] بعد هم زبان بند ميآيد و مغز ميايستد اين بزرگوار(رضوان الله عليه) بل(سلام الله عليه) ميفرمايد كه اينطور ميراندن براي آن است كه يك انسان نيمه مرده بگويد يا الله خب حالا آدم ميفهمد كه دارد ميميرد يعني خودش وقتي كه پاهايش سرد شد ميفهمد كه دارد ميميرد در آن حال اگر بگويد يا الله باز خدا ميگويد لبيك مگر اين كرم خدا نيست؟ با اين خدا، غرض آن است كه ما در هر حالي اگر چنانچه بگوييم يا الله ميپذيرد حالا آن درجات اگر به ما ندهند از دركات ما ميكاهد اينكه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَفِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ﴾ ديگر كسي از فرعون كه بدتر نيست كه باز ميفرمايد: ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ اين خداست چه كسي است كه اينقدر صبر بكند نسبت به آلفرعون فرمود: ﴿لعلهم يذكرون﴾ ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ خب البته در آن بخشهاي قبلي مثل آيهٴ 94 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً گذشت فرمود كه ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ اين مؤاخذه است براي كيفر و ضمناً براي آزمون اين خوب است اين مهم نيست اينها تبهكاريشان در حد قابل اغماض بود اما درباره آلفرعون چه؟ فرمود: ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ بايد ضميمه بشود به آن ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ ديگر خب اگر كسي متذكر شد چه ميكند؟ بعد مينالد ديگر وقتي اين ناله كرد مصلح ميشود چون «سلاحه البكاء»[36] خب آدمي كه اهل ناله نيست كه مصلح نيست اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ براي آن ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ آيهٴ 94 همين سورهٴ «اعراف» است ديگر. خب فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَفِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ اين خشكسالي سنين جمع سنه است سنه هم به معني سال است هم به معني قحطي است آن قحطي اگر در سال مخصوص بيايد آن را ميگويند سنه آن را گرفت يعني سال قحطي خب يا منظور از اين سنين جمع سنه به معناي سال است منتها سال قحطي يا نه اصلاً سنه به معناي قحطي است اين قحطي براي مردم مصر عمومي بود خشكسالي براي توده محرومين آزمون بود براي آلفرعون مؤاخذه بود آن محروم مستضعف كه مؤاخذه نشد لذا درباره آلفرعون ميفرمايد نيست به اين مؤاخذه است ممكن است يك وقتي گراني باشد قحطي باشد خشكسالي باشد اين خشكسالي نسبت به مؤمنين كه هست ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ﴾[37] نسبت به مترفين و مسرفين مؤاخذه باشد اين ممكن است لذا نفرمود من مردم مصر را مؤاخذه كردم يا آل فرعون را آزمودم براي آن محرومين ميشود آزمون براي اين مطرف مسرف ميشود مؤاخذه ﴿وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ﴾ اين خشكسالي درباره مزرعه مثل جو و گندم و برنج و ساير بخشهاي كشاورزي اثرش يك ساله هست يعني يك سال كه باران نيايد همه اينها خشك ميشود اما درباره باغ اينچنين نيست كه اگر يك سال باران نيايد درختها خشك شوند اما اگر چند سال باران نيايد چطور؟ اين هم خشك ميشود بعضي از افراد درآمدشان روي باغ بود بعضي رو كشاورزي برنج و گندم و جو و امثال ذلك بود حالا ممكن بود در اثر اختلاف مشكلات كشاورزي دامنگير افراد برنجكار و گندمكار و جوكار و شاليكار و اينها باشد ولي دامنگير باغدارها نشود آنها بتوانند لااقل اولين روزيشان را تأمين كنند اما اگر چند سال طول كشيد چطور؟ سنين شد چطور؟ وقتي چند سال طول كشي آن هم گرفتار ميشود باغداري هم مثل كشاورزي خواهد بود اين يك، گذشته از اينكه نقص ثمرات ممكن است هم از راه كم بود آب باشد و هم از راه آفتها بالأخره نقص ثمرات را ذات اقدس الهي تحديد كرده حالا يا روي كمي باران و قحطي يا روي علل محيط زيست و مانند آن، مؤاخذه شدند هم در بخش كشاورزي مصطلح خاص و هم در باغداري.
پرسش ...
پاسخ: بله آن اگر با آفت و اينها باشد ديگر نميگيرد چون سنين به معناي خشكسالي است چند سال باران نيامد ديگر آفت و اينها را نميگيرد.
﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ اگر آنها در آن حال هم برميگشتند ذات اقدس الهي ميپذيرفت اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ﴾ ناظر بر همان برهان توحيد فطري است كه در نهان انسان بالأخره فطرت خدا هست و با علل و عواملي مستور است حالا اينها كنار ميزند آن علل و عوامل را و ظهور ميكند. آنها به جاي اينكه از اين حادثه پند اساسي بپذيرند متأسفانه روي همان رسوم جاهلي فكر ميكردند ﴿فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِه وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾ اينها در قبال اين آزمون الهي آن عكسالعمل بد را نشان دادند و آن طرز فكرشان اين بود كه اگر بركتي از طرف خدا بيايد و ميآمد و نصيب آنها ميشد خود را لايق ميدانستند ميگفتند محصول كار ما است لياقت ماست تلاش كريم كوشش كريم آمادگي داشتيم اين بهرهها را برديم حسنه را هم اينجا با الف و لام ذكر فرمود ﴿قَالُوا لَنَا هذِهِ﴾[38] يعني اين حسنه براي ماست ما استحقاق و لياقتش را داشتيم ﴿وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ﴾[39] اين را ديگر با الف و لام ذكر نفرمود با همان تنوين تحقير و تنكير ذكر كرد اگر يك مختصر فشار هم به اينها بيايد اينها ديد الهي كه ندارند كه ﴿يَطَّيَّرُوا بِمُوسي وَ مَنْ مَعَهُ﴾ اصل خرافات را هنوز دارند يك، تير اين خرافات را متوجه مذهبيون ميكنند دو، اصل طيره باطل است اصل طيره اين بود فال بد زدن چون در اعراب اينطور بود هماكنون هم هست البته در بخشي از آنها كه اگر غرابي و مانند آن جغدي و مانند آن پر ميكشيد يا روي ديوارشان مينشست از آمدن يك طير مخصوص اينها تشئّم داشتند به شئامت سخن ميگفتند، ميگفتند اين بد است اگر حادثه تلخي هم پيش ميآمد ميگفتند براي اينكه اين جغد آمد كلاغ آمد غراب آمد و مانند آن اين تشئّم را به وسيله اين طير اعلام ميكردند كم كم تطيّر شده فال بد زدن ولو سخن از طير نباشد و اسلام با اين خرافات مبارزه كرد مثل اينكه با عدد سيزده مبارزه كرد با صبر و جهد مبارزه كرد هر چه با بر خلاف عقل و نقل است با او مبارزه كرد با جهل مبارزه كرد اينجا هم مشكل خرافاتيشان را هم به موسي و مؤمنين اطراف موسي نسبت ميدادند خب ملاحظه ميكنيد كسي كه ميگويد منشأ نحس اين مصر موسي و پيروان موسي است نميگويد كه من صبر ميكنم وقتي خدا پسر بچه به اينها داد بچههايشان اگر پسر بود ميكشيم كاري به اينها نداريم اينها اصلاً با اين قوم مخالفاند ﴿يَطَّيَّرُوا بِمُوسَي وَمَنْ مَعَهُ﴾ آنگاه ذات اقدس الهي كه با اين خرافات مبارزه ميكند ميفرمايد كه اولاً خودتان نحسيد هيچ موجودي نحس نيست مگر خود انسان پليد گاهي ميفرمايد: ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾[40] يك آدم فاسق نحس است هر جا برود نحس است ديگر فسق نحس است گناه نحس است نحس خودت هستي اينكه در سورهٴ «يس» دارد ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ يعني نحس خودت هستي وگرنه عالم سراسر نور است يك آدم خائن نحس است ديگر همين ما ديگر نحسي نداريم در عالم چه روز بهتر از سيزده چه روزي بهتر از چهارده چه روزي بهتر از دوازده چه روزي بهتر از هر روز روز روز خداست ديگر فرمود: ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اينكه تطيّر ميزنيد نحس و بدقدمي داري تشئّم داري خودت هستي تو آدم خوب باش سراسر جهان به كام توست در سورهٴ مباركهٴ «نساء» بحثش مفصل گذشت الآن به همان سبك سخن فرمود آيهٴ 78 و 79 سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ في بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ﴾ اين بر اساس همين ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[41] اينها خب باز بهتر از آلفرعون بودند اينها اگر حسنهاي ميرسيد ميگفتند از طرف خداست اگر سيئهاي ميرسيد به پيغمبر ـ معاذالله ـ خطاب ميكردند كه بدقدمي توست ﴿وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ حسنات و سيئات همه ﴿مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ است ﴿فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾[42] اينها كه چيزي نميفهمند غالب اينها ميبينيد الآن هم همينطور است غالب اين آقاياني كه درس ميخوانند در فقه اصولياند و در اصول اخباري يعني در مسائل اصولي، اعتقادي، جهانبيني، خودشناسي و اين مسائل اعتقادي كه هر وقت مطرح ميشود فوراً به يك روايتي ميچسبد خب اين روايت را بايد به دست شيخ انصاريها داد تا حل كرد ديگر در اصول دين انسان عقلي فكر بكند در فروع دين نقلي فكر بكند تا بشو جمع بين عقل و نقل وگرنه در فروع دين آدم اصولي فكر بكند در اصول دين اخباري فكر بكند همين طور در ميآيد ديگر فلان چيز نحس است شما كه درباره فروع دين اين همه تلاش و كوشش ميكنيم كه اين روايت صحيح است حسنه است موثق است ضعيف هست، چگونه هست درباره اصول دين اين بحثها نشد كه اين روايت معتبر است معتبر نيست رجالش چطور است فرمود: ﴿كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ لكن فرق حسنه و سيئه اين است ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ هم حسنات من عندالله است هم سيئات من عندالله است اما فرقش اين است كه حسنه هم من عندالله هست هم من الله اما ﴿وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[43] سيئه من الله نيست اصلاً سئيه از خودت هست حالا شما فرض كنيد يك نسيمي ميوزد اين نسيم يك لطافتي دارد اگر بر بوستان بوزد خب بوي خوشي را ميآورد و اگر كنيف بوزد بوي بدي را ميآورد اين نسيم كه بدبو نيست وقتي به كنيف برخورد كرد بوي بد را ميآورد اين بوي بد از همين كينف است جلوترها نيست يا منظر زشت كنيف اگر چنانچه با تابش آفتاب روشن شد آيا آفتاب بد است؟ نور بد است؟ يا اين منظر بد است؟ آنچه از طرف ذات اقدس الهي است احسان است و نعمت است جمال است و جميل پس حسنات هم من عندالله است هم منالله چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾ اما كنيف بودن و بدبو بودن بدمنظر بودن كه از آنجا نيامده از خود انسان است لذا فرمود حسنه هم منالله است يك، هم من عندالله است دو، ولي سيئه گرچه ريشهاش من عندالله هست اما من الله نيست من نفسك هست درباره طيره هم به شرح ايضاً [همچنين] همين آيه محل بحث ملا حظه ميفرماييد نفرمود اين تطيّري كه هست طائر شما و آنچه كه تطيّر كرديد اين من الله است فرمود: ﴿إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ﴾ نه من الله نحس شما متعلق به خود شماست عندكم هست عندالله هست اما منكم هست من الله نيست نفرمود «انّما طائرهم من الله» بلكه برابر همان بخش آيهٴ 78 و 79 سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود اين نحس ريشهاش از خداست براي اينكه ذات اقدس الهي نور داد نحس شما را روشن كرد قدرت حرف زدن داد قدرت فكر داد قدرت انديشه داد اينها نسيم الهي است يك آدم بد درون از اين نعمتهاي الهي استفاده بد ميكند بويش در ميآيد نفرمود اين طائر و اين طيره منالله است از ذات اقدس الهي بد قدمي و نحص و خرافات و امثال ذلك نيست ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ﴾ اين مسائل اعتقادي و ديني و جهانبيني اينها خيليهايش را درك نميكنند ممكن است به حسب ظاهر روشنفكر باشد اما به صبر و جهد هم معتقد باشد به عدد سيزده هم معتقد باشد اگر بگويند بالاي درت سيزده بنويسيم بدش ميآيد ميگويد يازده به علاوه دو يا دوازده به علاوه يك اين هنوز گرفتار اين خرافات است ﴿لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ لكن اصل خرافات و نحس و امثال ذلك را فرمود بيريشه است.
«و الحمد لله رب العالمين»