درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 125 تا 127

 

﴿قَالُوا إِنَّا إِلَي رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ﴾ ﴿وَ مَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ تَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ﴾ ﴿وَ قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسَي وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ﴾

 

موساي كليم(سلام الله عليه) فرعون و درباريان او و مردم را به اصول سه‌گانه: توحيد، نبوت و معاد دعوت كرد. سحره بعد از مشاهده اعجاز موساي كليم(سلام الله عليه) و بررسي براهين او به اين اصول سه گانه ايمان آوردند هم به «ربّ العالمين» ايمان آوردند هم به رسالت و نبوت موساي كليم(سلام الله عليه) ايمان آوردند هم به معاد ايمان آوردند. اما به توحيد ايمان آوردند گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾[1] به معاد ايمان آوردند گفتند: ﴿إِنَّا إِلَي رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ﴾؛ چه اينكه در بخش‌هايي از سوره مباركه «شعراء» هم است كه ﴿إِنَّا إِلَي رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ٭ إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا﴾[2] وقتي كه مي‌گويند ما به طرف الله برمي گرديم اميدواريم خدا لغزش‌هاي ما را ببخشد اين اقرار به معاد است. هم به رسالت و نبوت موساي كليم(سلام الله عليه) ايمان آوردند براي اينكه فرعون اينها را تهديد كرد گفتند: ﴿آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ﴾[3] اين ايمان به موساي كليم يعني ايمان به رسالت او، نه ايمان به موساي كليم، ايمان «لموسي كليم»؛ يعني تصديق رسالت او. پس ساحران بعد از مشاهده معجزات او و بررسي براهين موساي كليم(سلام الله عليه) به عصاره رسالت او كه اصول سه‌گانه الهي بود، يعنی توحيد و نبوت و معاد ايمان آوردند؛ منتها جريان ايمان به رسالت، در بخش‌هايي از سوره مباركه «شعراء» و «طه» و مانند آن آمده است كه فرعون به ساحران گفت: ﴿آمَنتُمْ لَهُ﴾؛ آنها گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ٭ رَبِّ مُوسَي وَ هَارُونَ﴾ معلوم مي‌شود كه هم به توحيد ايمان آوردند هم به رسالت موساي كليم، هم به معاد كه از كلمه: ﴿لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَي رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ٭ إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا﴾ استفاده مي‌شود.

مطلب بعدي آن است كه چين كاري نيازمند به صبر و بردباري است گفتند: ﴿رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾ كه اين تنوين ﴿صَبْراً﴾ تنوين تفخيم و تعظيم است. يك وقت است انسان در مشكلات عادي صبر مي‌كند يك وقت است در حادثه مهمّ مدت عمرش صبر مي‌كند؛ چون در بعضي از تعبيرات ديني ما آمده است كه خدا كمك را به اندازه هزينه مي‌فرستد «أَنَّ الْمَعُونَةَ تَنْزِلُ عَلَی قَدْرِ الْمَئُونَة»؛[4] هر اندازه انسان نياز داشته باشد كمك مي‌آيد؛ اما در صورتي كه راه كمك‌گيري را هم آشنا باشد. صبر هم به اندازه بلا نازل مي‌شود چنين بلاي دشواري صبر سنگين مي‌طلبد؛ لذا عرض كردند: ﴿أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾ كه تنوين آن تنوين تفخيم است و اگر يك ظرف آبي از بالا بخواند خالي كنند كه تقريبا همه آن بريزد يا آب فراواني بريزد مي‌گويند «إفراغ»، اينها هم «إفراغ» تعبير كردند. گاهي مثلاً نظير دعاهاي بعضی از روزهاي ماه مبارك رمضان كه مي‌گوييم: «صَبِّرْنِي عَلَی كَائِنَاتِ الْأَقْدَار»؛[5] خدايا! به ما صبر بده كه در حوادث تلخ روزگار بردبار باشيم گاهي مي‌گوييم: ﴿أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾؛ يعني آن ظرف صبر هرچه هست در دل ما بريز!

‌پرسش: ...

پاسخ: اينها را شايد فرعون اعدام كرده است اينها جزء شهداي اوليه انقلاب موساي كليم هستند موساي كليم(سلام الله عليه) كه قيام كرد و انقلاب كرد اين افراد جزء گروه اولي بودند که جزء شهدای دين او محسوب می‌شدند و فرعون ظاهرا آنها را اعدام كرد و اين افراد نموندند كه در جريان سامري مثلا گوساله را بپرستند و مانند آن. اينها ضمناً تهديد كردند گفتند: ﴿وَ مَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا﴾.

آن‌گاه ﴿وَ قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسَي وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾ بعد از اين ترغيب عمومي كه شما نبايد به موسي و قومش مهلت بدهيد كه عليه دين و سياست‌هاي رايج مملكت تبلبغ كنند، فرعون تصميماتش را گرفته و تهديد هم كرده. درباره حضرت موسي(سلام الله عليه) در سوره «غافر» آيه 26 اين‌چنين آمده است: ﴿وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَي وَلْيَدْعُ رَبَّهُ إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ درباره شخص موسي جداگانه تصميم گرفت و گفت من را رها كنيد ديگر مزاحم من نباشيد من تصميم گرفتم كه موساي را بكشم. ﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾ اين ﴿وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾ هم تعبير طنزآميز يا استهزاآميز و مانند آن است و دليل آن را هم ذكر كرد گفت من مي‌ترسم كه او در مملكت آشوب بكند از يك سو و دين رايج مردم را هم كه بت‌پرستي است را از بين ببرد از سوی ديگر. اگر در اين آيه محل بحث گفت كه ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ﴾ اين نه براي آن است كه درباره موساي كليم تصميمي نگرفته است بلكه از اينكه گفت ما أبنای اين جمعيت را مي‌كشيم يعني مردنشان را مي‌كشيم و زن‌ها را نگه مي‌داريم كه خود موساي كليم هم داخل در أبناء است «أبناء» در مقابل «نساء» يعني مردها در مقابل زن‌ها؛ مردها را مي‌كشيم زن‌ها را زنده نگه مي‌داريم و اين منظور نيست كه موساي كليم را رها كرده يا دسترسي به او نداشته يا نخواسته او را از پا در بياورد؛ براي اينكه در سوره «غافر» آيه 26 صريحاً گفت كه ﴿ذَرُونِي أَقْتُلْ مُوسَي وَ لْيَدْعُ رَبَّهُ﴾ و تمام اين خطرات را هم به موسي نسبت داده که ضمير را مفرد آورد گفت: ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ همه كارها را به موساي كليم اسناد داد؛ لذا گفت من بايد او را از پا در بياورم. اين ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ﴾ يعني مردها را مي‌كشيم زن‌ها را نگه مي‌داريم؛ البته مردها هم نقش فرهنگي آنها بيشتر بود و هم نقش نظامي آنها. در آن روزگار نقش فرهنگي و نظامي زن‌ها خيلي كم بود نه براي اينكه نقش فرهنگي زن بايد كم باشد بلكه آنها كاري كردند كه نقش فرهنگي زن كم بود؛ لذا گفتند ما مردها را مي‌كشيم و زن‌ها را نگه مي‌داريم، هم براي خدمات هم براي مثلاً منافع ديگر. ﴿وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ﴾ هم نسبت به مردها مي‌توانيم تصميمان را پياده بكنيم هم نسبت به زن‌ها مي‌توانيم اراده‌مان را اجرا كنيم.

اگر درباره سِحر فعلا بحث مبسوطي نشد براي اين بود كه اصل آن در سوره «بقره» تا حدودي گذشت آنجاست كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ﴾[6] و اما اينكه بعضي از بزرگان اهل معرفت داعيه‌اي دارند البته آنها هم خودشان اين حرف را گفتند و هم بايد مي‌گفتند و آن اين است كه آنها كه مدعيان كشف و شهودند حرفشان اين است كه ما بشر عادي هستيم شهود ما كشف ما اشتباه‌پذير است بايد به كشفي مراجعه كنيم كه معصوم و مصون از اشتباه باشد.

بيان مطلب اين است كه در علوم اصولي آن جا كه جاي استدلال و برهان است، مسائل و علوم نظري بايد به بديهي برگردد تا انسان در امان باشد و احساس ايمني از خطا بكند، يك؛ در علوم شهودي و حضوري، كشف و شهود بايد به يك كشف «بيّن الرشد» معصوم و مصون از خطا مراجعه كند، دو؛ و آن كشف معصومين و ائمه(عليهم السلام) است. كشف انبيا و ائمه معصوم به منزله مبادي تصديقي و بديهي براي كشف ديگران است؛ همان طوری كه در علوم استدلالي، مبادي تصديقي بديهي، سرمايه كسب علوم نظري است، در علوم شهودي و حضوري هم كشف معصومين سرمايه كشف غير معصوم است؛ اين مبناي كار است، خودشان هم به اين کار تصريح كردند؛ لذا گاهي اشتباه مي‌كنند اشتباهات اينها هم مربوط به خود آنها است اينها حرف‌هايشان سه قسم است: يك قسم خيلي عميق و خوب و مقبول و معقول يك قسم اشتباهاتي است به حسب ظاهر اشكال دارد كه با مراجعه به اصطلاحات آنها قابل حل است يك قسم اشكالاتي دارد كه حرف‌هاي باطلي است كه مربوط به خود آنهاست، اين گونه نيست كه غير معصوم اگر حرفي زده چون انسان بزرگواري است آدم قبول بكند، نه؛ ولي اگر انسان به اصطلاحات آنها آشنا باشد يك وقت كسي نقدي بر اينها داشت حالا نمي‌دانم كه امام(رضوان الله عليه) بود يا علامه طباطبايي! ايشان مي‌فرمودند آقاياني كه بر فتوحات اشكال دارند اين مقدمات فتوحات را فقط زحمت بكشند فهرست كنند همين! ببينيم مي‌توانند و بلدند اصطلاحاتشان و حرفهايشان را می‌فهمند؛ اين مقدمه فتوحات را فقط اينها فهرست بكنند. هر كتابي اصطلاحي دارد و حّدي دارد آن كتاب‌ها نظير كتاب‌هاي رايج نيست كه آدم به زحمت با يك استاد و دو استاد بتواند به اصطلاحات آنها پي ببرد البته اشتباهاتي هم دارند، مضروب بر جدار است به خود آنها برمي‌گردد؛ ولي اين چنين نيست كه هر حرفي كه اينها گفتند قابل توجيه نباشد، حرف‌هاي قابل توجيه هم دارند، اشتباهات هم دارند .

مطلب بعدي آن است كه در جريان قوم موساي كليم با اينكه موسي(سلام الله عليه) از نظر امكانات عادي او و همراهانش محروم بودند سرانجام پيروز شدند بر اساس همان ﴿رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً﴾. در اين جنگ نا برابر كه فرعون همه چيز داشت و حضرت موسي(سلام الله عليه) با همراهانش فاقد لوازم اوليه هم بودند پيروزي از آن حضرت موسي(عليه السلام) و يارانش بود با اينكه اينها علاوه بر اينكه معارف الهي با اينها بود صبر و بردباري بيشتري داشتند. يك حرف خوبي را صاحب المنار نقل مي‌كند در جنگ جهاني اول و دوم وقتي بررسي شد ديدند آن ارتشي از ساير ارتشيان مقاوم‌تر است كه موحّدتر باشد، ارتشی موحّد است كه مقاوم است، تا آخرين لحظه در راه خدا از ميهن خود دفاع مي‌كند. اين حرفي است كه صاحب المنار از زبان موّرخان و تحليل‌گران جنگ جهاني اول و دوم نقل مي‌كند، گرچه حرب عالمي را نام مي‌برد مي‌گويد که «فی الحروب الأخيرة» كه منظور جنگ جهاني اول و دوم بود؛ اينها كه بررسي كردند ببينند كدام ارتش پايدارتر است، ديدند آن ارتشي كه به خدا معتقد است حالا يا مسيحي است يا كليمي است يا مسلمان، چنين ارتشي از ارتش لائيك لامذهب مقاوم‌تر، صبورتر و بردبارتر است به هر حال او اجر خود را «عند الله» مي‌بيند اين چنين نيست كه بگويد به من چه؟ اين تا آخرين لحظه مقاومت مي‌كند؛ لذا ايشان نقل مي‌كند محصول اين بررسي‌ها و ارزيابي و تحليل و مقايسه اين شد كه رهبران نظامي آلمان با اينكه همه امكانات را داشتند سعي كردند كه دين از ارتش آلمان فاصله نگيرد و ارتش آلمان يك ارتش موحد باشد و گفتند ما در جنگ جهاني اول و دوم آزموديم ارتشي كه به خدا معتقد است به وطن خيانت نمي‌كند و تا آخرين لحظه مقاومت مي‌كند.[7]

مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ﴾[8] فرعون و قوم فرعون شكست خوردند، غالب را ذكر نكرد نفرمود موسي غالب شد و مجهول ذكر كرد براي اين بود كه در اين جنگ نابرابر وقتي فرمود فرعونيان شكست خورد معلوم است كه چه كسي پيرو است. ولي در المنار دارد که غلبه را به موسي نسبت نداد چون اين پيروزي كسب و صنع موسي نبود «لم يكن بكسبه و صنعه»؛[9] لذا اين پيروزي را به موسي اسناد نداد؛ اين يك تيرگي شعور همان وهابيت است كه به هر حال خودش را هر از چندگاه نشان مي‌دهد. وقتي كه موسي كليم شد عبد صالح خدا، در اين جريان وقتي گفته شده كه فرعون شكست خورد يعني موسي پيروز شد؛ فرعون كه در برابر الله كه نمي‌جنگيد فرعون در برابر موسي مي‌جنگيد. درست است كه موسي كسبي و صنعي نداشت ولي مظهر قدرت الهی بود معجزه داشت عنايت داشت كرامت داشت؛ به دليل اينكه در بخش‌هاي ديگر ذات اقدس الهي به موسي كليم فرمود: ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾[10] همان اعلي كه وصف ممتاز الهي است ما مي‌گوييم: «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْعَظِيمِ وَ بِحَمْدِه‌» يا «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَه‌»[11] يكي را عظيم مي‌گوييم يكي را اعلي مي‌گوييم، «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَي» همان اعلي را ذات اقدس الهی در موسي كليم تجلّي داد؛ فرمود: ﴿إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَي﴾ در همان صحنه اول كه او اعلي بود اينها شدند اسفل.

بنابراين اين چنين نيست كه «غلب» را اگر مجهول آوردند براي اينكه فاعل آن «الله» است، فاعلش موسي نيست، نه فاعل آن موسي است؛ منتها موسي مظهر قدرت خداست و ذات اقدس الهی هم در سوره «مجادله» مي‌فرمايد: ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِي﴾؛[12] من و فرستاده‌هايم غالب هستيم. بنابراين گرچه موسای کليم به كسب خود نداشت به صنع خود نداشت و اينها هر چه دارند مظهر قدرت خداست اما يك مقدار بايد مسئله توسل، شفاعت و ولايت را اينها را پررنگ‌تر ببينند، به هر حال انبيا خليفه خداوند هستند و خليفه خدا به اذن خداوند خيلي كار مي‌كند اين چنين است.

مطلب بعدي آن است كه در سوره «طه» و «شعراء»، به اين صورت آمده كه با «فاء» ذكر شد ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾[13] اما اينجا با «واو» ذكر شد، در سوره «اعراف» كه محل بحث است، فرمود: ﴿فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَ انْقَلَبُوا صَاغِرِينَ ٭ وَ أُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾[14] لكن در سوره «طه» آيه هفتاد اين است كه ﴿فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ با «فاء» ذكر شده است. مشابه اين در آيه 45 سوره مباركه «شعراء» هم به اين صورت است كه ﴿فَأَلْقَي مُوسَي عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ٭ فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾.[15] در آن جا كه با «فاء» ذكر شده است اين در حقيقت ﴿خَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾[16] اين متفرع بود بر پيروزي اعجاز بر سِحر، چون متفرع بود لذا با «فاء» ذكر شده.

در محل بحث سوره «أعراف» اينجا هم با «فاء» ذكر شده است؛ منتها «فاء» را روي كلمه ﴿وَقَعَ الْحَقُّ﴾ آورده ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَ انْقَلَبُوا صَاغِرِينَ﴾ از اين به بعد ديگر نبايد «فاء» ذكر كند فرمود: ﴿وَ أُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ چرا؟ در سوره «طه» و سوره «شعراء» آن جا اين وسط را ذكر نكرد نفرمود كه﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ﴾ بعد چه شد را اصلا ذكر نكرده است؛ فرمود: ﴿وَ أُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ آن جا ندارد ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ آن جا دارد ﴿وَ أُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ﴾ متفرع پيروزي معجزه بر سحر همين سجده سحره است؛ ولي در اينجا فرمود بعد از اينكه موسي كليم عصا را القي كرد نتيجه‌ آن اين شد كه ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ﴾ با «فاء» تفريع و نتيجه؛ ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَ انْقَلَبُوا صَاغِرِينَ﴾ از اين به بعد اگر مي‌فرمود «فَأُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ» اين «فاء» مزاحم بود براي اينكه اين نشان مي‌داد كه اين سجود سحره، متفرع است بر انقلاب صاغرين و مانند آن، در حالي كه اين چنين نيست سجودِ سحره متفرّع است بر پيروزي اعجاز بر سحر. اگر فرموده بود «فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَ انْقَلَبُوا صَاغِرِينَ فَأُلْقِيَ»، اين «فَأُلْقِيَ» متفرّع بود بر انقلاب صاغرين بود، در حالي كه اين «القي» متفرع بر پيروزي اعجاز بر سِحر است.

چه اينكه در سوره مباركه «يونس» آن جا هم بازگو كرد، آيه 81 سوره «يونس» اين است كه ﴿فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَي مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ﴾ كه اين هم نشان مي‌دهد كه آنچه موسي كليم كرد ابطال سحر بود نه بلعيدن عصا و موسي. و در جريان آن روايت هم چون قبلاً چند بار در طي اين سال‌ها آن قصه مطرح مي‌شود اينجا ما به صورت مبسوط سخني از آن حديث به ميان نياورديم آن حديث طوري نيست كه حالا «سنداً» صحيح و «دلالتاً» تام باشد بتواند در برابر ظاهر آيه قرآن مقاومت كند، آن هم البته راهي براي خودش دارد «في نفسه» قابل قبول هست اين چنين نيست كه محال باشد؛ لذا در آن زمينه جداگانه بحث نشد.

مطلب بعدي اينكه گفته مي‌شود عقل سراج است نه صراط و بارها هم گفته شد براي اين است كه عقل نسبت به تشخيص صراط كه اصلا صراطي هست و نبوتي هست خودش هم سراج است وهم صراط؛ يعني عقل ما را مي‌رساند به اينكه پيغمبر مي‌خواهيم و دين مي‌خواهيم براي اينكه خودش راه روشني است هم سراج است هم صراط، ما را مي‌رساند به اينكه شما مسافريد، يك؛ ابديتي در پيش داريد، دو؛ با همه اشيا و اشخاص در ارتباط هستيد، سه؛ بسياري از اسرار عالم بر شما پيچيده است، چهار؛ يك مسافر بدون راهنما راه را گم مي‌كند و ممكن نيست به مقصد برسد، پنج و مانند آن. پس پيغمبر و دين لازم است. تا آن جايي كه نمي‌فهمد نسبت به آن جا عقل سراج است مي‌گويد پيغمبري دارد مي‌آيد و بايد آمده باشد، نشانه پيغمبر را به ما نشان مي‌دهد مي‌گويد اين پيغمبر است؛ معجزه دارد معجزه با سحر فرق مي‌كند صادق است و معصوم است اين برق عقل ما را راهنمايي مي‌كند كه اين قرآن صراط است.

ما اعجاز قرآن را با عقل مي‌فهميم مي‌گوييم عده‌اي رفتند تا مثل اين كتاب را بياورند نتوانستند بررسي مي‌كنيم مي‌بينيم هيچ كتابي معادل قرآن نيست. آن جايي كه خودش مي‌فهمد هم سراج است و هم صراط، يعني راه روشني است؛ لذا در اصول حجيت آن ثابت مي‌شود به عنوان حجت و كاشف اراده الهی. در فقه در بسياري از موارد مي‌گويند «و تدل عليه ادلة ألاربع»: كتاب و سنت و عقل و اجماع، به عقل استدلال مي‌كنند. در بخش‌هاي عميق اصول نظير اجتماع امر و نهي، اثبات ترتّب، فرق تنجيز و تعليق، رجوع قيد به ماده و هيات و مانند آن كه بحث‌هاي عميق اصولي است ميداندار همه معارف عقل است در آن جا كه نه آيه‌اي داريم نه روايتي. شك مقتضي حجت است يا نه، شك در مانع حجت است يا نه؟ اقسام استصحاب چند تاست؟ همه اينها را عقل مي‌بيند فتوا مي‌دهد و تشريع مي‌كند منتها گاهي عقل محض است گاهي عقل در مدار نقل است گاهي استدلالات طوري است كه يك مقدمه عقلي يك مقدمه نقلي است، گاهي هم عقل فقط مي‌فهمد و مبدأيي ندارد، آن جايي كه عقل مي‌فهمد سراج محض است مي‌شود «مصباح الشريعة»؛ آن جايي كه هم مي‌فهمد هم طرح ارائه مي‌كند، هم «مفتاح الشريعة» است هم «ميزان الشريعة» هم «مصباح الشريعة» است و مانند آن. اما اينكه در بعضي از نصوص آمده است «إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُصَابُ بِالْعُقُول‌»[17] چون خود عقل با همان مبادي كه خدا را ثابت مي‌كند اوصافش ثابت مي‌كند توحيدش را ثابت مي‌كند و عينيت صفات با ذات را ثابت مي‌كند و آن مسائل عميق معرفتي را ثابت مي‌كند، يك؛ ضرورت وحي و نبوت و رسالت را ثابت مي‌كند، لزوم اعجاز را ثابت مي‌كند فرق معجزه با علوم غريبه را ثابت مي‌كند، دو؛ با چنين سرمايه‌هايي عقل هر جا فتوا داد حجت است. همين عقل مي‌گويد مظنه حجت نيست تمثيل حجت نيست مگر اينكه به قياس برگردد، استقراء ناقص حجت نيست مگر استقراء تام باشد به قياس برگردد. بنابراين آن كه دارد دينِ خدا «لَا يُصَابُ بِالْعُقُول‌» آن درباره قياس است. قياس فقهي همان تمثيل منطقي است كه خود عقل مي‌گويد حجت نيست تمثيل منطقي را در اصول و فقه مي‌گويند قياس، قياس مصطلح در فقه و اصول همان تمثيل منطقي است. تمثيل منطقي مادامي كه با صبر و تقسيم، آن جامع به دست نيايد حجت نيست وقتي هم به جامع رسيديم تمثيل برمي‌گردد و مي‌شود قياس، قياس كه شد يعني قياس منطقي كه برهان است مبادي و شرايط مواد را دارند شرط ثبات را دارند حجّت‌اند. ظاهراً بحث به اين قسمت از سوره مباركه «اعراف» مي‌رسد كه ﴿سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ﴾ به اول آيه 128 كه ﴿قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ﴾ مي‌رسد كه ـ إن‌شاءالله ـ بعد از ماه مبارك رمضان.

تبليغ الهي را در اين ماه فراموش نكنيد هر جا تشريف داريد ـ إن‌شاءالله ـ حشرتان با قرآن و عترت بيشتر باشد. همين بحث‌هاي قرآني را تدريس كنيد و اگر اهل تحقيق هستيد در يكي از مؤسسات، كار تبليغي‌تان را به مركز تبليغ ببريد در همان موضوع كه تبليغ مي‌كنيد براي دبيران و دانشجويان تدريس كنيد و عالمانه منتها روان حرف بزنيد. شما سخنان امام(رضوان الله عليه) را كه بررسي مي‌كنيد مي‌بينيد يك صفحه سخنراني امام يا حالا در صحيفه نور يا غير نور بررسي كنيد مي‌بينيد غالب اينها ترجمه آيات و احاديث است، حرفي است كه همه مي‌فهمند پشتوانه علمي هم دارد. آن اصطلاحات و مسائل عميق را يا اصلاً طرد كنيد يا بگذاريد براي فضاي علمي. با مردم طرزي حرف بزنيد كه بفهمند، كسي پاي منبرتان خواب رفت بدانيد كه شما خطيب ديني و الهي نيستيد. آن سخنراني كه حرف‌هايش خواب‌آور است او مبلّغ نيست بايد مردم را بيداري كنيم، ما بكوشيم كه خودمان را نبينيم، فقط اين حرف‌ها و روايات را ببينيم. شما مثلاً اين جلد اول اصول كافي را براي خواص در جلسات خصوصي تدريس كنيد، جلد دوم اصول كافي را كه اخلاقيات است براي مردم; الآن ايران همين جلد دوم اصول كافي اگر عمل بشود ايران مي‌شود بهشت. ما مشكل كمبود نداريم هست ولی در توزيع اشكال دارد؛ احتكار است گرانفروشي است تعدّي است پرخوري است مصرف زياد است همين چيزهای اوّليه. اگر مردم ما به همين دستورات جلد دوم اصول كافي عمل كنند، بدِ كسي را نگويند گرانفروشي نكنند رفاه‌طلب و تجمّل‌طلب نباشند ايران بهشت است.

جلد اوّل آن كه معارف عميق دارد آن به درد حوزه و دانشگاه مي‌خورد، مشكل جامعه ما اين نيست كه جلد اول اصول كافي را نمي‌فهمد؛ مشكل جامعه ما اين است كه اين حلال و حرام را رعايت نمي‌كند، نوبت را رعايت نمي‌كند با اينكه در منزل دارند باز ذخيره مي‌كنند، نفت دارند ولي باز در صف نفت مي‌ايستند، مرغ دارند باز در صف مرغ مي‌ايستند مشكل ما اين است، مشكل ما آن مسائل عميق كه نيست، آن عميق براي حوزه و دانشگاه و سمينارها و كنگره‌هاست. لذا اگر در مراكز تحقيق، تحقيق مي‌كنيد كه آن هم كار خوبي است آن معارف تحقيقي‌تان را به همراه ببريد هم تحقيق كنيد هم جزوه‌تان را بنويسيد. حشر با عوام نداشته باشيد يعني چه؟ يعني بگوييد، بشنويد، بخنديد، بخندانيد اين اتلاف عمر است؛ اما تبليغ عوام و هدايت عوام اين نور است اين كار، كار خوبي است يك مطالعه مي‌كنيد كه من چه مي‌خواهم بگويم، يك مطالعه مي‌كنيد چطور مي‌خواهم بگويم. اگر پاي منبرتان دوتا عالِم و معمّم آمدند خودتان را نگيريد آنها را هم عوام حساب بكنيد چون شما داريد براي مردم حرف مي‌زنيد نمي‌خواهيد خودتان را نشان بدهيد. اگر يك مطلب علمي پيدا كرديد فوراً يادداشت بكنيد كه روي منبر بگوييد اين راه تبليغ نيست؛ تبليغ اين است كه آدم حرف‌هاي عالمانه و محقّقانه تهيه كند، يك؛ اين را به صورت نرم بيان بكند، دو؛ كه مردم بفهمند و عمل بكنند. آن وقت استراحتش را كنار مي‌گذارد چون اين نفس هم به هر حال از انسان چيز مي‌خواهد براي ارضاي نفس نه براي رضاي خدا. آن استراحت هم جا دارد در جلسات دانشجويي، جلسات خصوصي چهار نفر آدم ممكن است در هر شهري پيدا كند آدم براي آنها تدريس كند اين هست. الآن هم جامعه دانشگاهي منتظرند هم دبيرها منتظرند در ماه مبارك رمضان شما آقايان تشريف ببريد جلسات علمي خصوصي هم براي اينها داشته باشيد؛ اما مردم را دريابيد، مردم اگر متديّن بودند انقلاب محفوظ است اسلام محفوظ است هيچ عاملي نمي‌تواند مردم موحّد مسلمان را از آ‌ن فطرت الهي باز بدارد؛ زيرا ﴿وَ اللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ﴾[18] است. مردم قلبشان فقط به دست دل‌آفرين است و بس و رعايت حقّ مردم طوري است كه اگر ما رهبري مثل علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) هم داشته باشيم تا مردم در صحنه نباشند ما مشكل داريم چه اينكه اميرالمؤمنين مردم نبودند و مشكل داشت.

وجود مبارك خليل حق كم آدمي نبود تبر را او دست گرفت بت‌شكن او بود، در ميدان مسابقه و مبارزات نفساني او بود كه ﴿تَلَّهُ لِلْجَبِينِ﴾[19] شد همه كارها را او كرد. اما چنين عنصر جهاني و عالَمي براي اينكه فرزندان او كه انبياي ابراهيمي‌اند بتوانند اين هدف را اين دين را حفظ كنند عرض كرد خدايا! ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾[20] ولو بچه‌هاي من هم هستند، باشند؛ اين‌طور نيست كه تا مردم نباشند انسان بتواند ديني را در جامعه حفظ كند. مردم هم تابع ولايت دل‌اند مسئله ولايت فقيه، مسئله ولايت امام، مسئله ولايت پيغمبر اينها تابع ولايت دل است. تا مردم نپذيرند، ولايت هيچ وليّ‌اي را قبول نمي‌كنند، مردم تابع ولايت دل‌اند، يك؛ خليل خدا عرض كرد خدايا! ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾، دو؛ مردم كه تحت ولايت احدي نيستند، تحت ولايت قلبشان‌اند قلب اينها را به بچه‌هاي من متوجه كند ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾. اگر مسئله ولايت دل حل شد ولايت فقيه هم حل مي‌شود ولايت نظام هم حل مي‌شود ولايت امام هم حل مي‌شود؛ اما اگر ـ خداي ناكرده ـ مردم قلبشان به طرف نظام نباشد نظامي نمي‌ماند حالا حسين‌بن‌علي و انبيا و اوليا و اينها كه ارزش خونشان بيش از ارزش خون اين چند هزار شهيدي كه ما داديم هست؛ ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[21] ﴿يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[22] ﴿وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾.[23] اين همه آيات دارد انبيا را كشتند يحياي شهيد كم آدمي نبود؛ صِرف شهيد دادن ولو آدم پيغمبر را شهيد بدهد امام را شهيد بدهد تا مردم را توجيه نكند، يك؛ در جان مردم حضور و ظهور نداشته باشد، دو؛ انقلاب به ثمر نمي‌رسد. اين همه انبيا را كشتند كم نبودند حالا چند روزي در كوفه قيامكي شد، به هر حال خون حسين‌بن‌علي ساليان متمادي پايمال شده بود، مگر احدي همتاي حسين‌بن‌علي است. غرض اين است كه اگر كسي بگويد ما اين همه شهيد داديم خون شهدا هدر نمي‌رود نه، خون شهدا كاملاً هدر مي‌رود مگر بني‌عباس(عليهم اللعنه) گفت:

يا ليت جور بني مروان دام لنا     و ليت عدل بني العباس في النار[24]

اي كاش همان بني‌اميّه و بني‌مروان ظالم بودند و عدلِ عباسي در آتش بود براي اينكه عباسي‌ها بدتر از آنها بودند. امام باقر و صادق و كاظم و رضا و تقي و نقي و عسكري را همين‌ها مسموم و شهيد كردند بني‌عباس ظلمشان كمتر از اموي نبود بيشتر هم بود؛

يا ليت جور بني مروان دام لنا     و ليت عدل بني العباس في النار

پس مي‌شود آدم عزيزترين شهيد را بدهد بعد خونش هم پايمال بشود و بزرگ‌ترين رهبر هم داشته باشد و انقلابش به ثمر نرسد؛ تنها راه همين است كه خليل خدا عرض كرد ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾. دل ما با خدا باشد، با مردم به عنوان امانت‌هاي الهي رفتار كنيم همان‌طوري كه قبلاً در جريان حضرت موساي كليم آمدند ﴿أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[25] مردم، امانت خدا هستند، دل‌هاي مردم امانت خداست، خودمان را از مردم جدا نكنيم از مردم فاصله نگيريم خدمت كردن به مردم عبادت است؛ حالا ممكن است بر فرض كسي ماه مبارك رمضان اينجا باشد يك مقاله علمي هم بنويسد، اما آن رسالت را انجام نداد، آنكه شب اول قبر جواب مي‌دهد اين نيست كه بگويد من ماه مبارك رمضان بودم يك مقاله علمي نوشتم، آن به درد همين نويسنده مي‌خورد. وقتي كه جامعه محتاج است ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[26] همين است آدم ممكن است اين مقاله را ببرد آن جا به جاي پنجاه صفحه، بيست صفحه، ده صفحه بنويسد بقيه را تكميل مي‌كند.

اصل آن است كه انسان در اين مراكز مذهب و اين مسجدها به عنوان يك «امام‌المسلمين»، «بينه و بين الله»، «أشدد حياز يمك»[27] برود و مردم را هدايت بكند، همين وضعي كه با همان وضع انقلاب به ثمر رسيد حالا ما چرا اين سنّت الهي را از دست بدهيم. ﴿فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ﴾ بشود؛ دعاي به نظام است، دعاي به مسئولين است، دعاي به دولت است، دعاي به ملت است، دعاي به رهبر است طوري باشيد كه ـ إن‌شاءالله ـ ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[28] باشد نوراني باشيد با نور برويد با نور برگرديد كه ـ إن‌شاءالله ـ وجود مبارك وليّ‌عصر دعاي خيرش بدرقه همه شما باشد!

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] شعراء/سوره26، آیه47 و 48.
[2] شعراء/سوره26، آیه50 و 51.
[3] شعراء/سوره26، آیه49.
[4] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‌3، ص294.
[5] البلد الأمين و الدرع الحصين، النص، ص220.
[6] بقره/سوره2، آیه102.
[7] تفسير المنار، ج9، ص77.
[8] اعراف/سوره7، آیه118 و 119.
[9] تفسير المنار، ج9، ص69.
[10] طه/سوره20، آیه68.
[11] الكافي (ط - الإسلامية)، ج‌3، ص311 و 312.
[12] مجادله/سوره58، آیه21.
[13] شعراء/سوره26، آیه46.
[14] اعراف/سوره7، آیه117 ـ120.
[15] شعراء/سوره26، آیه45 ـ46.
[16] یوسف/سوره12، آیه100.
[17] كمال الدين و تمام النعمة، ج‌1، ص324.
[18] بروج/سوره85، آیه20.
[19] صافات/سوره37، آیه103.
[20] ابراهیم/سوره14، آیه37.
[21] آل عمران/سوره3، آیه21.
[22] آل عمران/سوره3، آیه112.
[23] آل عمران/سوره3، آیه181؛ سوره نساء، آيه155.
[24] المحاسن و المساوی، ص246؛ المهدية فی الاسلام، ص55.
[25] دخان/سوره44، آیه18.
[26] توبه/سوره9، آیه122.
[27] المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام، ص367؛ «أشدد حياز يمك للموت ٭٭٭ فانّ الموت آتيكا».
[28] انعام/سوره6، آیه122.