77/09/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 115 تا 126
﴿قالُوا يا مُوسي إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ﴾ ﴿قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ﴾ ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ﴾ ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ﴾ ﴿وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ﴾ ﴿قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ ﴿رَبِّ مُوسي وَ هارُونَ﴾ ﴿قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾ ﴿َلأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ َلأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعينَ﴾ ﴿قالُوا إِنّا إِلي رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ﴾ ﴿وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآياتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ﴾
آنچه كه در جريان سحر ساحران موسي در عصر آن حضرت ياد شده است دليل نيست براي اينكه حقيقت همين است چون يك قضيه شخصي است اما سحر واقعيتي ندارد فقط در محدوده خيال هست آن را از اين جريان نميشود استفاده كرد ممكن است سحر انواع و اقسامي داشته باشد بعضي از آنها فقط در محدوده حس و خيال و امثال ذلك اثر كند بعضي گذشته از تأثير در حس يك واقعيتي هم داشته باشد چه اينكه ممكن است همه اقسام سحر از اين قبيل باشد ولي در مقام استدلال كسي بگويد جميع اقسام سحر از اين قبيل است بعد به اين قضيه شخصي كه قضيهٌ في واقعه استشهاد كند اين استدلال تام نيست چون در آيه چنين تعبيري نيامده است كه اصولاً سحر جز چشمبندي چيزي ديگر نيست فقط يك قضيه اين را نقل ميكند كه فرمود: ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ﴾ يا ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي﴾[1] بنابراين ممكن جميع انواع سحر از همين قسم باشد كه بيواقعيت است فقط تلقين است و در محدوده حس اثر ميگذارد ممكن است سحر اقسامي داشته باشد كه بعضي از همين قبيل است بعضي هم داراي واقعيت باشد چون اينجا نه عموم است و نه اطلاق اگر در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آمده است كه ﴿يفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[2] كه نشانه آن است كه در تكوين اثر دارد اينها واقعاً اثر دارد منتها به اذنالله اثر دارند آن آيه با اين آيه معارض نيست براي اينكه اين آيه قضيه شخصي را نقل ميكند كه آنچه كه در عصر موساي كليم (سلام الله عليه) اتفاق افتاده است در محدوده خيال اثر كرد نه جميع انواع و اقسام سحر اين يك مطلب.
پرسش...
پاسخ: چرا در آن عصر سحر عظيم آورد، و نزد مردم و به لحاظ مردم و تماشاچيان عظيم بود وگرنه سحري كه با يك عصا و به اندك اشاره موساي كليم از بين ميرود ديگر عظيم نيست معلوم ميشود اين عظمت عظمت نسبي است يعني به لحاظ مردم مردمي كه ترسيدند مردمي كه اين حبال و عصي را اين طنابها و چوبها را مار پنداشتند براي اينها و در برابر اينها عظيم بود.
مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ﴾[3] تعبير قرآن ساحر است ساحر در اينجا صفت مشبهه است آنهايي كه پيشهشان و حرفهشان ساحر است نه اسم فاعل باشد اينهايي كه ملكه سحر دارند و حرفهشان سحر است و عظمتي هم كه براي سحر وضع شده است به لحاظ ديد ناظران است صحنه مبارزه و تحدي هم ظاهراً خارج از شهر بود برخي از مفسرين از ابن زيد نقل كردهاند كه اين در اسكندريه اتفاق افتاده است اين صحنه مبارزه و مسابقه. ولي در قرآن كريم خصوص شهر اسكندريه و مانند آن نيامده ولي آمده است كه بالأخره نيمروز بود يك و در يك روز جشن عمومي بود دو، و خارج از محدوده شهر بود سه. اينها را ميشود از قرآن استفاده كرد براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است وقتي وجود مبارك موساي كليم اين كارها را انجام داد بعني ثعبان مبين ارائه كرده است فرعون گفت: ﴿قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسي ٭ فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ﴾[4] ما هم سحري مثل تو داريم يك ميدان مسابقه و قرار تحدي بگذار ﴿فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِدًا لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكانًا سُوًي﴾ يك جايي باشد كه تماشاچيان را بتواند جا بدهد جاي مشخصي باشد كه نه ما خلف وعده كنيم نه تو، همه بيايند آنجا و سحرمان را مثلاً نشان بدهيم ﴿قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النّاسُ ضُحًي﴾[5] فرمود به اينكه موعد شما يا از آن طرف پيشنهاد داده شد كه يك روز عيدي باشد كه همه تعطيل است و كسي در منزل نميماند و نيمروز هم باشد مثلا نزديك ساعت ده به بعد كه ميگويند ضحي است نزديك ساعت يازده و اينها، كه هوا كاملاً روشن است و مقداري از صبح هم گذشته است و هر كسي بخواهد از راه دور برسد ميرسد از اين تعبيري كه ﴿مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النّاسُ ضُحًي﴾ حالا يا ميدان بزرگي در وسط شهر و داخل شهر بود و يا نه خارج محدوده شهر كه همگان بتوانند آنجا جمع شوند حشر يعني جمع محشور يعني مجموع، حالا يا داخل شهر است يا خارج از شهر. پس اين دو نكته معلوم ميشود كه يك جشن عمومي باشد يك و در نيمروزي باشد نه اول وقت نه آخر وقت كه مردم نتوانند حضور پيدا كنند در وسط روز باشد اين دو، اما از اينكه خارج محدوده شهر است آن را هم ميتوان از مكان سوا ﴿وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ﴾ استفاده كرد و هم اينكه بعد از اينكه اين جريان اتفاق افتاد فرعون گفت كه اين يك مكري است كه شما در شهر انجام داديد گفت كه اين مكري است كه ﴿انَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ﴾ اين معلوم ميشود كه اين صحنه مبارزه خارج از شهر بود وقتي فرعون ديد شكست خورد گفت شما تو شهر توطئه كرديد آمديد اينجا نقشه را پياده كرديد پس از اينكه روز عيد بود و از اينكه نيمروز است آن را از سورهٴ «طه» ميشود استفاده كرد و از اينكه خارج شهر است از اينجا ميشود استفاده كرد. و در داخله شهر اگر بود و محدوده شهر نميگفت به اينكه مكري است كه شما در شهر انجام داديد ﴿انَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ﴾.
پرسش...
پاسخ: همان؟ شهر خودشان بالأخره الآن خارج آن شهر است ديگر.
پرسش...
پاسخ: جايي كه همه جمع بشوند جاي كه همه بشوند ظاهر خارج از محدودهٴ شهر بايد باشد.
مطلب ديگر آن است كه در جريان سحر كه عدهاي از آن تماشاچيان ترسيدند وجود مبارك موساي كليم نهراسيد يعني از آن چوبها و از آن طنابهايي كه به صورت مار در آمدند نترسيد ولي از ضعف فكر مردم هراسناك بود كه اگر اين را تشخيص ندهند ما چكار كنيم تأثير سحر در موساي كليم (سلام الله عليه) فقط در محدوده حس و خيال بود اين با عصمت منافات ندارد اگر در محدوده فكر و انديشه كسي اثر كند بله اما وقتي كه در محدوده حس و خيال باشد باور كه نميكند ميبيند يك چيزي را كه عقل خلاف آن را تشخيص ميدهد مثل اينكه انسان به حسب چشم كار مشعبدان و ساحران را ميبيند ولي ميداند اينها خلاف است و واقعيتي ندارد چنين كسي مسحور نيست تصرف در چشم دونالعقل در خيال دونالعقل اين با عصمت منافات ندارد اگر در انديشه اثر كند كه پيغمبر باور كند و در فؤاد و دل او راه پيدا كند بله اين با عصمت سازگار نيست و اما آدم بداند اين شخص دروغ ميكند و آنچه كه ما ميبينيم حس دارد خطا ميكند مثل اينكه انسان يك چوب سالمي را در داخل آب شكسته ميبيند يا درختي را در كنار حوض و استخر كه قرار ميگيرد اين را معلقاً ميبيند خب ميداند كه حس طوري ميبيند و واقع طور ديگر است اگر كسي كودك بلاشد تشخيص نميدهد بنابراين نه قرآن فرمود به اينكه سحر پيروان فرعون در قلب و انديشه موساي كليم اثر كرد و نه چنين چيزي ممكن است فقط در محدوده خيال و حس است وقتي انسان عالم باشد بر خلاف چنين چيزي عيب ندارد.
پرسش...
پاسخ: چرا سحر يقيناً اثر دارد منتها گاهي تلقين است گاهي واقعيت گاهي دروغ اثر دارد الآن يك كسي خيال ميكند اين طناب ابلق مار است خب فرار ميكند انسان هم با انديشههاي باطل متأثر ميشود خبر دروغ هم در انسان اثر ميگذارد اثر بخشي مربوط به تلقين است بخشي مربوط به واقعيت صرف اثر داشتن دليل بر واقعيت داشتن نيست.
مطلب بعد آن است كه اينها كه آمدند به قصد معارضه و مبارزه چون مطمئن بودند كه پيروز ميشوند و اينكه پذيرفتند كه در ميدان مسابقه خارج از شهر باشد مثلاً روز عيد باشد همه حضور داشته باشند براي آن بود كه فرعون باور كرد كه كار موسي -معاذالله- سحر است و به صورت قطعي با حرف تأكيد گفت: ﴿فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ﴾[6] مثل سحر تو اين باور داشت كه كار موسي -معاذالله- سحر است و ساحران فراواني هم در مملكت بودند و ميتواند او را شكست بدهد روي تحقير و تصغير و توهين موساي كليم اين پيشنهاد را پذيرفت ولي از آن طرف ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ وقتي موساي كليم (سلام الله عليه) عصا را انداخت و سحر ساحران برطرف شد حق واقع شد يعني موجود شد يا ظاهر شد و سحر باطل شد ﴿ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ سحر بودند نه چوب آنچه را كه اينها انجام ميدادند بَطل ديگر ديدند يك چيزي در ميدان حركت نميكند چند تا تكه چوب چند تا تكه طناب هم افتاده است﴿وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ٭ فَغَلِبُوا﴾ فرعون و ملأ او مغلوب شدند ﴿وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ﴾ اينها به قصد تحقير و تسخير موساي كليم اقدام كردند خودشان صاغر و حقير شدند در بخشي از قرآن كريم در هنگام تعديه جزيه ميفرمايد: ﴿يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ﴾[7] صاغر يعني ذليل و خوار. آنگاه فرمود ذلت و خواري فرعون تنها از اين جهت نبود كه در ميدان مسابقه شكست خورد از دو جهت بود يكي كه در ميدان مسابقه شكست خورد يكي اينكه همه ساحراني كه فرعون به هنر آنها دل بسته بود همه آنها به موساي كليم ايمان آوردند و ايمانشان هم اين چنين بود مثل اينكه داعيه الهي آنها را وادار كرده است كه ايمان بياورند چون آنها تعبيرشان اين نبود كه «سجد الساحرين» دارد ﴿وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ﴾ ديگر به فعل مجهول ياد كرده است مبني به مفعول است ملقي كيست؟ معلوم نيست مثل اينكه اينها ديگر بياختيار سجده كردند چون اينها كارشناس بودند معمولاً سحره همان متوليان بتكدهها بودند و داعيهداران كه انتهاي كهن بودند اينهايي كه بالأخره عقايد مردم را با همين باور باطل و پندار باطلي كه داشتند حفظ ميكردند خب قالب متوليان معبد و بتكدهها همين ساحرها بودند و كاهنها را هم همين ساحرها و اينها تأمين ميكردند اينها هم روي عقيده دينيشان اين كار را ميكردند بعد وقتي ديدند كارشناس ديگر بودند چون ديدند ديگر اين از سنخ سحر نيست فوراً ايمان آوردند ﴿وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ﴾ اين نشان ميدهد كه اينها بياختيار نه اينكه بياختيار يعني از شدت علاقه و شوق به سجده افتادند براي اينكه اين كار را فرعون تعميه نكند عوامفريبي نكند همان سحرهاي كه ايمان آوردند گفتند: ﴿آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ و چون فرعون داعيه داشت و ميگفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[8] مبادا او بهرهبرداري سوء كند آن مجمل را مفصل كردند آن ربالعالمين را توضيح دادند گفتند: ﴿رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾ رب موسي و هارون هم براي همه مشخص شده بود چون فرعون گفته بود: ﴿فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسي ٭ قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[9] براي همه مشخص شده بود كه رب موسي و هارون كيست و فرعون هم چه ادعايي دارد لذا ساحران وقتي به سجده افتادند و ايمان آوردند گفتند: ﴿آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ براي اينكه فرعون نگويد به اين رب العالمين من هستم براي اينكه ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾[10] را از فرعون شنيده بودند سحره اين جمله را اضافه كردند گفتند: ﴿رَبِّ مُوسَي وَهَارُونَ﴾.
مطلب مهمي كه در جريان حضرت موسي است اين است كه فرعون چند تا مشكل داشت و موساي كليم (سلام الله عليه) هم چند تا حقيقت در كارش بود مشكل فرعون همان تهمت زدن و انگهاي سياسي زدن و اينها بود اولاً خود فرعون در عين حال كه ميگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[11] در عين حال كه ميگفت: ﴿انا ربكم الاعلي﴾ يك دين جداي از سياست داشت و يك سياست جداي از دين داشت يك ربوبيت سياسي براي او مطرح بود كه خود را رب ميدانست يك ربوبيت عبودي بود كه براي غير قائل بود خود فرعون بتپرست بود همانند ساير بتپرستهاي مصر الهي داشت همانند ساير وثنيين مصر به دليل اينكه درباريان او به فرعون گفتند كه ﴿أَ تَذَرُ مُوسي وَ قَوْمَهُ﴾[12] آيا اينها را رها ميكني كه در شهر آشوب بكنند؟ و تو و آلهه تو را رها بكنند همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه 127 كه در پيش داريم به خواست خدا ملأ از قوم فرعون به او اينچنين گفتند: ﴿وَ قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسي وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ﴾ كه اين كار سياسي دارد ميكند يك، و ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾ اين كار عبادي ميكند اين دو، درباريان به فرعون گفتند موساي كليم دو كار ميخواهد بكند هم مشكل سياسي ايجاد ميكند براي اينكه فساد ميكند در زمين هم مشكل عبادي ايجاد ميكند براي اينكه آلهه تو و بتهاي تو و خدايان تو را به استهزاء گرفته است ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾[13] با اينكه خود فرعون ميگفت: ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[14] معلوم ميشود اين الهي كه فرعون ادعا ميكرد يك اله سياسي بود يعني اداره اين كشور به فكر من است و رهبري اين مملكت به انديشه من است اين ميشود اله سياسي آن به خاك افتادن و امثال ذلك در برابر بت است حالا يا گاو يا تمثال گاو است هر چه است اين آله مصر بود و خود فرعون هم گرفتار چنين وثنيت بود فرعون كه اينچنين نبود كه از ساير مصريها جدا باشد و وثني نباشد كه.
پرسش...
پاسخ: ارباب منطقه جزئي وگرنه آن رب العالمين را كه رب العالمين مطلق است آن را معمولاً ميپذيرند خداست چون چنين چيزي تقريباً تفكيك ربوبيت رب العالمين از سرپرستي مردم است اين را مشركين حجاز هم قبول داشتند يك خدايي كه از آدم مسئوليت نخواهد عقيده به او سهل المعونه است غالب مشركين يا همه آنها خدا را به عنوان واجب الوجود قبول داشتند يك، به عنوان خالق قبول داشتند دو، براي خالق هم شريك قائل نبودند سه، مگر مثالاً به برخي از يزدان اهريمنيها اسناد داده شده كه حالا تا چند اندازه درست باشد يا نه. در مرحله چهارم او را به عنوان رب الارباب قبول داشتند چهار، براي رب الارباب بودن او و رب العالمين بودن او شريك قائل نبودند پنج، منتها باري كارهاي جزئي ربوبيتهاي جزئي ارباب متفرعه قائل بودند. رب ارض كسي است رب انسان كسي است رب شجر كسي است رب بحر كسي است رب برّ كسي است و قيامت را هم منكر بودند چنين خدايي كه از آدم كاري نخواهد كاري هم به آدم نداشته باشد اين را هر بتپرستي قبول دارد چون كه بتپرستان حجاز هم قبول داشتند آن خدايي كه از آدم مسئوليت بخواهد و انسان در برابر او مسئول باش او را انبيا اصرار داشتند كه كارها را او بايد دستور بدهد همه برنامهها را يك، و حسابرسي همه و همه كارها به عهده اوست دو، معاد حق است نبوت حق است وگرنه اصل ربوبيت را كه سهل المعونه همه ميپذيرفتند.
پرسش...
پاسخ: ادعاي سياسياش.
پرسش...
پاسخ: اله سياسياش.
براي اينكه آلهتك معلوم ميشود كه آن آله معبودهاي همه بودند كه يكي از آن عبادت كنندهها خود فرعون بود اگر فرعون ربوبيت عبادياش جداي از ربوبيت سياسي نبود كه نميگفتند: ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾[15] معلوم ميشود فرعون يك الهي داشت يك آلهاي داشت اينها كه اشراف بودند چند تا بت داشتند گذشته از اينكه بتهاي معابد عمومي را تعظيم ميكردند بتهايي هم در معابد خصوصي داشتند در خانه داشتند كه از آنها مدد مخفيانه ميطلبيدند همين اباسفيانها و ساير صناديد قريش از بتهاي معروف بتكدهشان كه متأسفانه كعبه بود يك بتهايي هم در خانه داشتند در هنگام آمدن به جنگ بدر گذشته از اينكه از بتهاي كعبه كمك ميگرفتند از بتهاي خصوصي منزلهاي شخصي هم مدد گرفتند و آمدند.
پرسش...
پاسخ: چرا ديگر ﴿لِيفسَدُوا﴾[16] ديگر اينها كه ميآيند در كشور چون مصلح تويي خود فرعون گفته بود كه﴿انا ربكم الاعلي﴾[17] ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[18] ﴿ما اهديكم إلا سبيل الرشاد﴾[19] و ﴿اني اخاف ان يبدل دينكم﴾[20] ﴿أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾ اين تقابل بين دين و فساد همين است كه اين يا ميخواهد ربوبيت عبادي را از شما بگيرد اين بتهاي شما را يا ربوبيت سياسي را از شما بگيرد اگر ربوبيت سياسي را گرفت كه فساد در زمين پيدا ميشود من شما را هدايت ميكنم ﴿مَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ من شما را به رشد و سعادتتان را هدايت ميكنم خب همين انسان كه داعيهدار سعادت مردم مصر بود خودش يك بتي داشت آن نيايشهاي شبانه يا روزانه اينها يا هر وقتي كه داشتند آن به عنوان يك ربوبيت عبادي بود رهبري قانوني كشور را هم انديشه شخصي فرعون اداره ميكرد.
پرسش...
پاسخ: آن ﴿رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ خود فرعون ميگويد: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَي﴾ يك، ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾ دو، اين ميشود حصر چه آن جمله چه اين جمله اما اين آيه 127 سوره «اعراف» اين است كه ملأ فرعون به فرعون گفتند كه [اگر] موسي را رها كني چند تا مشكل ايجاد ميكند يكي فساد في الارض است براي اينكه قانون تو را بهم ميزند يكي فساد اعتقادي ايجاد ميكند براي اينكه آلهه تو را ترك ميكند معلوم ميشود فرعون خودش بتپرست بود اينچنين نبود كه او بتي نداشته باشد حالا يا گاوپرست بودند مصريها يا معبود ديگري را تحسين ميكردند از اين جمله بر ميآيد كه ﴿وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾[21] كه به خواست خدا وقتي در همين سوره «اعراف» به آيه 127 رسيديم روشنتر خواهد شد كه اينها يك ربوبيت سياسي داشتند كه ميگفتند كشور را انديشه فرعون بايد اداره كند يك ربوبيت ديني داشتند كه روي نيايشها و دعاها و نذورات و صدقات و حل بيماريها و امثال ذلك. اين مشكل فرعون بود و براي همين امر خودش هم حساس بود درباريان او هم حساس بودند هم خودش براي تهييج ميگفت كه اين ميخواهد شما را از شهر بيرون كند ﴿انّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[22] هم درباريان او ميگفتند كه ﴿أَ تَذَرُ مُوسي وَ قَوْمَهُ ليُفسدوا فِي الأَرضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ﴾ اين دو خطر را يعني خطر را خطر سياسي و عبادي را هم خود فرعون گوشزد ميكرد هم ملأ فرعون به فرعون گوشزد ميكردند تا حساسيت ايجاد كنند هم درباره فرعون هم درباره مردم.
مطلب مهمي كه بعد در پيش داريم به خواست خدا الآن سرفصلش گفته ميشود و در طي مباحث بعد روشنتر ميشود اين است كه وجود مبارك موساي كليم لحظه به لحظه با آن اعجازهاي غيبي و تصرفات الهي روبهروست يك وقت است كه خدا به موساي كليم ميفرمايد: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ﴾[23] خدا نميگويد اين عصايي كه در دست توست آن را براي چي ميخواهي گفت اين چيست نه براي چه ميخواهي موسي بايد عرض ميكرد كه هر چه تو بخواهي چون در طليعه امر بود گفت عصاست فرمود عصاست بيانداز ببينم عصاست يا نه؟ وقتي انداخت ﴿تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانُّ وَلّي مُدْبِرًا﴾[24] فرمود نگو عصا بگو هر چه تو بخواهي اينچنين نيست كه از حقايق يك چيزي داشته باشند و ذات اقدس الهي تابع اينها باشد و بخواهد اينها را اداره كند بودن اينها و هستي اينها به اراده اوست و هر چه او بخواهد اينها هستند آن وقت در اواخر امر ديگر موساي كليم اين طور حرف نميزد گفت هر چه تو بخواهي يك وقت است كه خدا ميفرمايد: ﴿مَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ﴾[25] در طليعه امر است تعليم از اينجا شروع ميشود اين هم طبق جريان عادي عرض كرد عصاست ﴿قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلي غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْري﴾[26] فرمود: ﴿فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي﴾[27] يا ﴿تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانُّ﴾[28] از آن به بعد موساي كليم متوجه شد به اينكه خب اين عصايي كه حالا از شعيب گرفته بالأخره سالها يا ماههاست كه اين تكه چوب در دست اوست وقتي خدا بخواهد اين بشود ثعبان مبين يا جان فوراً به صورت مار در ميآيد اين يك، يك قدري گذشت و تأثيرات الهي جلوتر آمد تاكنون درباره عصاي موسي بود كه در دست موسي است الآن به دست موسي رسيد فرمود دست را در بغل كن كه ببينم چه خبر است دست را در بغل كرد و دست هم عوض شد حالا آن عصاي دست بود اين خود دست بود ساليان متمادي عصا در دست آدم است اما مثل دست آدم نيست كه بالأخره دست عضو آدم است و انسان ميداند ديگر رنگش را ميداند كه اين رنگ بر ميگردد ميشود بيضاء اين مرحله دوم. مرحله سوم هم كه آن بخش مهم است كه به خواست خدا در پيش داريم آن قلب موسي است كه كل بساط موسي عوض شد ﴿وَ خَرَّ مُوسي صَعِقًا﴾[29] خب اين خيلي فاصله است يك وقت عصا اوضاعش عوض ميشود يك وقت دست اوضاعش عوض ميشود يك وقت دل اوضاعش عوض ميشود در همه مراحل براي او روشن شد كه چيزي را كه ذات اقدس الهي بخواهد همان خواهد شد و جهان به اراده او دارد اداره ميشود. حيف اين موساي كليم كه گرفتار اين بنياسرائيل شد حيف. خب اين عظمت موساي كليم است اينكه در تمام زيارتها به ما دستور دادند عرض ادب كنيد به پيشگاه انبيا همين است ديگر اينها مردان جهاني هستند آدم (سلام الله عليه) نوح (سلام الله عليه) ابراهيم (سلام الله عليه) موسي (سلام الله عليه) عيسي (سلام الله عليه) وجود مبارك خضر (سلام الله عليه) اينها مردان جهاني هستند براي اينكه ما ياد و نام اينها را داشته باشيم در تمام روزها به ما گفتهاند نسبت به اينها عرض ارادت و عرض ادب كنيد سلام عرض كنيد به اينها.
مطلب بعدي آن است كه ايمان ساحران تعيين كننده بود بر خلاف ايمان تماشاچيان اگر چند نفر از تماشاچيان ايمان ميآوردند خيلي مؤثر نبود ساحران طبق چند نكتهاي كه در ايمان آنها بود ايمانشان تعيين كنده بود يكي اينكه همان طوري كه اشاره شد اينها معمولاً متوليان مراكز مذهب بودند و اقبال و ادبار اينها در امور ديني مردم مؤثر بود يكي اينكه اينها كارشناساند بالأخره اينها هستند كه تشخيص ميدهند سحر چيست معجزه چيست و جهت ديگر هم آن است كه اينها مورد اميد درباريان فرعون بودند بعد هم اين سخن فرعون گفت كه اين يك نقشهاي است كه شما در شهر كشيديد اين يك تهمت بيّنالغي است براي اينكه موساي كليم كه اينها را نميشناخت تو اينها را از شهرهاي پراكنده جمع كردي اينها با موساي كليم كه جلسه و انجمن نداشتند كه ﴿انَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ﴾[30] تو با اينها جلسه داشتي نه موساي كليم اينها به دستور تو آمدند مأمورين تو رفتند دنبال اينها و اينها را آوردند اينها با موساي كليم درگير بودند و با موساي كليم جلسه نداشتند تا بگويي با اينها نشستي و توطئه كردي اينها كه مستقيماً به دربار بو آمدند گفتند: ﴿إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾[31] اين چه حرف باطلي ميزني ﴿انَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدينَةِ﴾ بنابراين توطئهاي در كار نبود بعد هم چنين آدمي داعيه بر سلطه دلها دارد ميگويد ايمان شما بايد بدست من باشد چرا شما ايمان آورديد؟ ﴿آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ﴾ آن وقت عقايد و افكار اينها هم بايد از فرعون اجازه ميگرفتند. الآن بعضيها نقل كردهاند اين اهرام مصر بالأخره حالا كه معلوم نيست كدام يك از اينها براي فرعون بود كه چون لقب سلاطين مصر را ميگفتند خديو، فرعون و مانند آن كدام يك از اين اهرام لاشه آن فرعون معروف را در بر دارد يا اصلاً هست يا نه ولي اين كلمه را در كنار برخي از اهرام معروف مصر نوشتهاند ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾[32] اين را نوشتهاند براي عبرتگيري. تحديد مهمي كه فرعون كرده بود گفته بود من دست و پايتان را قطع ميكنم و مانند آن اين كارشناسان سحر چون با يك نيت پاكي آمده بودند و فكر ميكردند كه دينشان حق است و در صدد حق بودند كه بالأخره حق نصيبشان شد اينها گفتند كه ما اين خطر را تحمل ميكنيم هر كاري از دستت ميآيد بكن اما فوراً متوسل شدند به همين خدايي كه تازه به او ايمان آودهاند گفتند خدايا اين كار بسيار سختي است ما گفتيم بكن اين هم كه ميكند گفت: ﴿لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ﴾ دست راست و پاي چپ و دست چپ و پاي راست اينها را مِن خلاف قطع ميكند دست راست و پاي چپ قطع كردن گذشته از اينكه انسان را فاقد اين اعضا ميكند بالأخره به يك صورت مستنكري هم بر ميآورد گفت: ﴿لأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ﴾ اينچنين نيست كه دست راست و پاي راست را قطع كنند بلكه دست راست و پاي چپ و دست چپ و پاي راست، اين مرگ تدريجي با چنين كشتار بيرحمانهاي را اين سحره كه مؤمن شدند تحمل كردند و تحمل ميكنند گفتند: ﴿قالُوا لا ضَيْرَ إِنّا إِلي رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ﴾[33] اما براي اينكه به ذات اقدس الهي پناهنده بشوند و از او مدد بگيرند تا در اين راه صابر باشند عرض كردند: ﴿رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَ تَوَفَّنا مُسْلِمينَ﴾ عرض كردند خدايا صبري به ما بده كه ما اين خطر را تحمل كنيم و تا زندهايم اسلام را داشته باشيم كه مبادا اين خطر باعث بشود ما ـ معاذالله ـ مرتد بشويم.
«و الحمد لله رب العالمين»