درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 111 تا 120

 

﴿قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ﴾ ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ﴾ ﴿وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾ ﴿قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ﴾ ﴿قالُوا يا مُوسي إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ﴾ ﴿قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ﴾ ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ﴾ ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ ﴿فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ﴾ ﴿وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدينَ﴾

 

وقتي موساي كليم (سلام الله عليه) برهان اقامه كرد و بيّنه ارائه كرد فرعون بپذيرفت برهانش در سورهٴ مباركهٴ «طه» است كه خداوند ﴿الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾[1] هم به نظام فاعلي هم به نظام غايي هم به نظام داخلي اشاره كرد كه آفريدگار هر موجودي خداست هدف نهايي هر موجودي هم خداست و ناظم دروني هر موجودي هم خداست ﴿أَعْطي كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾ اين برهان كه اثر نكرد آن معجزه را ارائه كرد آن معجزه هم بي‌اثر شد فرعون تهديد كرد گفت اگر دست از اين مكتب برنداري تو را زنداني مي‌كنم تهديد فرعون اين بود در سورهٴ مباركهٴ «شعرا» تهديد فرعون به اين صورت ياد شده است كه اگر آيه 29 ﴿قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهًَا غَيْري َلأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ﴾ اين‌گونه از تهديدها را فرعون و درباريانش داشتند براي اعمال اين تصميم اطرافيان او به او گفتند عجله نكن ﴿أَرْجِهْ وَ أَخاهُ﴾ ارجه اصلش ارجعه بود يعني أخره آن تصميمي كه درباره موسي و هارون داري حالا يا قتل است يا زندان است يا تبعيد است عجله نكن بگذار ما از راه مبارزه علمي و علني و عملي او را شكست بدهيم بعد به عنوان اينكه به اين سرزمين دارد خيانت مي‌كند هر تصميمي كه مي‌خواهيد بگيريد بگيريد اتهام موساي كليم اين بود كه ﴿يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ﴾[2] چه اينكه خود فرعون به مردم گفته بود كه ﴿يَذْهَبا بِطَريقَتِكُمُ الْمُثْلي﴾[3] ﴿إِنّي أَخافُ أَنْ يُبَدِّلَ دينَكُمْ أَوْ أَنْ يُظْهِرَ فِي اْلأَرْضِ الْفَسادَ﴾[4] اينها اتهاماتي بود كه دربار فرعون به وجود مبارك موسي و هارون (سلام الله عليهما) مي‌زدند تهديد هم اين بود كه گفتند: ﴿َلأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونينَ﴾[5] آن اتهام اين هم تهديد اطرافيان گفتند كه ﴿أَرْجِهِ وَأَخَاهُ﴾ يعني ارجعه يعني أخره اين تصميمي كه داري حالا يا زندان كردن است يا تبعيد است يا قتل است يا شكنجه است يا هر چه است صبر بكن بعد از يك مناظره و تحدّي عمل شود آن‌گاه اين پيشنهاد مورد قبول قرار گرفت به فرعون گفتند كه ﴿وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ﴾ يعني مأمورين را بفرست كه اينها حاشر باشند جامع باشند گردآورنده‌ها را به شهرها اعزام بكن كه آنها بروند ساحران را محشور كنند يعني مجموع كنند حاشرين يعني جامعين ﴿أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ﴾ را تا اين حاشرين اين جامعين اين گردآورنده‌ها ساحرين را جمع كنند گردبياورند بياورند در مصر آنها هم پذيرفتند كه اين حاشرين بروند و هر ساحر كارشناس و كارآزموده‌اي را حاضر كنند ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ﴾ نه هر كسي كه مقداري سحر بلد است بلكه متخصص در رشته سحر باشد چون آن روز متخصصين هم كم نبودند اين پيشنهاد عملي شد و حاشرين يعني جامعين يعني مأموراني كه اعزام شدند براي گردآوري ساحران اينها رفتند و ساحران را آوردند ﴿وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ﴾ اينها آمدند به دربار فرعون ﴿قالُوا إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾ گفتند ما مجبوريم اين كار را انجام بدهيم يا نه يك پاداشي هم داريم؟ يك وقت است كه روي زور و قلدري از ما كار مي‌خواهي يك وقت است نه اگر ما پيروز شديم يك پاداشي هم به ما مي‌دهي بعيد بود فرعوني كه ﴿يُذبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيي نِسَاءَهُمْ﴾[6] در برابر اينها مزدي به اينها بدهد حالا ممكن بود مزدي به اينها بدهد ولي قطعي نبود لذا اينها گفتند آيا ما مجبوريم يا بالأخره مزدي هم هست؟ گذشته از اين توقع داشتند كه اگر پيروز بشوند يك بهره ديگري هم ببرند فرعون گفت ﴿نَعَمْ﴾ يعني آن اجر را داريد و سمتها و پستهاي كليدي هم به شما مي‌دهم ﴿وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ﴾ جزء كساني خواهيد بود كه به دربار من نزديك‌ايد خب اگر سمتهاي كليدي و پستهاي حساس داشته باشند مقرب‌اند ديگر اين ﴿قالُوا إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾ اگر اين تعبير را فرعون كرده بود اين كلمه اجر اين تنوين اجر براي تفخيم و تعظيم بود اما چون خود سحره اين تعبير را دارند شايد منظورشان اصل اجر باشد نه اجر مهم البته توقع آنها ممكن است اجر مهم باشد ولي اگر خود فرعون گفته باشد «ان لكم لاجرا» اين تنوين، تنوين تفحيم بود مسلماً و اما آنها تقاضاي چنين چيزي را دارند مي‌گويند: ﴿إِنَّ لَنا َلأَجْرًا﴾ كه در حالت استفهام است كه اين اصل اجر را مسئلت مي‌كنند البته بعيد نيست كه منظور از اين اجر، اجر عظيم باشد يعني پاداش مهم ولي اثباتش آسان نيست مگر به قرينه ﴿إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾ اگر ما در اين مسابقه برنده شديم بايد يك اجر و پاداش مهمي داشته باشيم فرعون هم تصديق كرد گفت گذشته از آن پاداش مهم جزء مقربين درگاه ما و دستگاه ما خواهيد بود. حالا اين مبارزه و مسابقه شروع شد تحدّي شروع شد سحره فرعون به موسي (سلام الله عليه) گفتند: ﴿إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ﴾ كه بحثشش ديروز گذشت وجود مبارك موسي (سلام الله عليه) فرمود: ﴿ألْقَوْا﴾ شما اول بياندازيد ﴿قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ منظور از ناس همه تماشاگران بودند نه توده مردم در مقابل موساي كليم حتي در خود موساي كليم هم اين اثر را گذاشتند منتها اثري كه در موساي كليم گذاشتند آن رهبت و خوف نبود ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ﴾ شامل موساي كليم هم مي‌شود اما ﴿وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ شامل موساي كليم مي‌شد چرا ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ﴾ شامل موساي كليم مي‌شود؟ به قرينه آيه 66 سورهٴ مباركهٴ «طه» كه فرمود: ﴿قَالَ بَلْ أَلْقُوا﴾[7] شما اين طنابها را بياندازيد ﴿فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي﴾[8] پس در قوه خيال و متخيله موساي كليم (سلام الله عليه) هم اين اثر ظهور كرد كه موسي مي‌ديد اينها راه مي‌روند به صورت مار درآمده‌اند اما موسي نترسيد ترس براي موسي نبود براي اينكه موسي از مار واقعي نمي‌ترسد چه برسد به مار خيالي مار واقعي عصاي اوست كه از او نمي‌ترسد در طليعه امر در آغاز رسالت ذات اقدس الهي به موساي كليم طبق آيات شانزده به بعد سورهٴ «طه» فرمود: ﴿وَ ما تِلْكَ بِيَمينِكَ يا مُوسي ٭ قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلي غَنَمي وَ لِيَ فيها مَآرِبُ أُخْري ٭ قالَ أَلْقِها يا مُوسي ٭ فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي﴾ براي اولين بار است در شب تار كوه طور اين عصا شده مار براي اولين بار است، لذا موساي كليم ترس، عصا شده مار، مار واقعي هم هست خب خوف دارد آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعيدُها سيرَتَهَا اْلأُولي﴾ نفرمود من اين را به صورت اولي در مي‌آورم عصا مي‌كنم تو بگير نه همين كه مار است بگير من مي‌خواهم با دست تو مار عصا بشود و عصا مار بشود هر دو به دست تو، تو يداللهي ديگر در اين حال.

‌پرسش...

پاسخ: آن هم در طليعه وحي‌گيري است ديگر هر دو چه در سورهٴ «شعرا» چه در سورهٴ «طه» در همان شب تار در كوه طور بود اين اولين بار است آنجايي كه ﴿كَأَنَّها جَانُّ وَلّي مُدْبِرًا﴾[9] آن براي اولين بار است اولين بار ترس هم دارد كه چون اينها كه ذاتاً بي‌ترس نيستند كه اينها ذاتاً بنده خدا هستند وقتي يك انساني ببيند چوبي مار واقعي شده و آن هم به سرعت در جهش است خب مي‌ترسد ديگر ذات اقدس الهي فرمود نترس ديگر نترسيد كه نترسيد. آن خوف براي بار اولش است بعدها مكرر در مكرر اين عصا ثعبان مبين مي‌شد با دست موساي كليم ثعبان مي‌شد با دست موساي كليم بر مي‌گشت و عصا مي‌شد.

‌پرسش...

پاسخ: افراد عادي مگر مارگير باشد وگرنه افراد عادي چطور از مار نمي‌ترسند.

‌پرسش...

پاسخ: دوم بار هم مي‌ترسد سوم بار هم مي‌ترسد وقتي آدم مار ببيند مي‌ترسد مگر كسي با اعجاز الهي سلطه بر مار داشته باشد ديگر بعد نمي‌ترسد به اعانت الهي نمي‌ترسد وگرنه خب جريان طبيعي است ديگر ﴿ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ﴾[10] هيچ پيامبري معجزه نمي‌آورد مگر به اذن خدا ذات افدس اله وقتي اذن داد فرمود بگير اين گفتن ديگر امر تشريعي نيست كه فقط يك تكليف محض باشد يعني مي‌تواني بگيري نفرمود من اين مار را چوب مي‌كنم بعد چوب را بگير فرمود تو بگير من اين را بعد چوب مي‌كنم ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَي﴾[11] اين دست زد و مار را گرفت و بعد اين شده چوب گرفتن همان خب و چوب شدن همان پس بار اول طبيعي است بايد بترسد، ترسيد، بارهاي بعد چون به عنايت الهي بود نترسيد كه نترسيد ديگران مي‌ترسيدند ولي او نترسيد پس در جريان ميدان مبارزه و مسابقه همگان خيال مي‌كردند اينها مارند يك، ترسيدند دو، ولي در وجود مبارك موساي كليم (سلام الله عليه) ترس پديد نيامد يك، گرچه به حسب ظاهر موساي كليم مي‌ديد كه مار راه افتاده است ديگر ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي﴾[12] اما ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ در آن نيست بنابراين در اين صحنه كه استرهاب است و رهنت و خوف ايجاد كردن است همگان هراسناك شدند در چنين صحنه‌اي وجود مبارك موساي كليم يك خوفي پيدا كرد آن خوف را در سورهٴ «شعرا» به اين صورت بيان فرمود كه ﴿فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسي﴾[13] كه موساي كليم ترسيد آن ترس را وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) تبيين كرد كه ترس موساي كليم براي خودش نبود براي درك ضعيف مردم بود كه اگر مردم نتوانند بين سحر و معجزه فرق بگذارند چه كرد؟ آن را در سورهٴ «طه» آيه 67 به بعد اين‌چنين بيان كرد بعد از اينكه فرمود: ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي﴾[14] فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسي﴾[15] چون آخر اين آيات به الف ختم مي‌شود براي دعايت فواصل و بخش پاياني آيات اين كلمه موسي كه فاعل اوجس است مؤخر شده اصلش اين است كه «فأوجس موسي في نفسه خيفة»، خب آن‌گاه اين ترس بود اين كدام ترس است؟ خب چطور وقتي كه در جريان ارائه اين معجزه به فرعون ﴿فَأَلْقي عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ﴾[16] نترسيد بعد هم گرفت شده عصا حالا اينجا از مارهاي غير واقعي مي‌ترسد؟ اين از مار واقعي و ثعبان واقعي خودش نترسيد چون در جريان اينكه فرعون گفت كه ﴿فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾[17] اگر معجزه‌اي آوردي راست مي‌گويي بيار ﴿فَأَلْقي عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ﴾ آنجا كه ديگر سخن از خوف نبود آنكه ثعبان حقيقي بود ثعبان مبين بود خيال كه نبود در جريان اين طنابها و در جريان اين چوبها كه وجود مبارك حضرت موسي مي‌داند اينها سحراند نه معجزه اينها چوب‌اند اينها طناب‌اند از اينها مي‌ترسد؟ پس خود آيه دلالت مي‌كند بر اينكه ترس موسي از اين مارها نبود ﴿فَأَوْجَسَ في نَفْسِهِ خيفَةً مُوسي﴾ اين را چون بشر عالم كه نمي‌ترسد چون بشر عالم وقتي كه مي‌بيند اين چوب است نمي‌ترسد كه اين بيان را وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در خطبه چهارم نهج‌البلاغه بصورت باز ذكر فرمود، فرمود به اينكه در بخش پاياني خطبه چهارم نهج‌البلاغه «ما شككت في الحق مُذ اريته» از آن لحظه‌اي كه حق را به من ارائه كردند و من به رؤيت حق نائل شدم نه به نگاه كه بشود علم حصولي بلكه به رؤيت كه بشود علم حضوري «ما شككتُ في الحق مذُ اريته» از آن لحظه‌اي كه حق را به من ارائه دادند من درباره حق شك نكردم. حالا و ان قلت شما از آن جهت كه معصوميد ولي خدا هستيد شكي نمي‌كنيد خب معصوم و ولي خدا نبايد شك بكند پس چرا موساي كليم ترسيد؟ آن‌گاه به عنوان جواب سؤال مقدر مي‌فرمايد كه «لم يوجس موسي (عليه السلام) خيفة علي نفسه»[18] چون در آيه دارد ﴿فِي نَفَسِهِ﴾ نه علي نفسه در باطنش ترسيد نه براي خودش ترسيد فرمود: «لم يوجس موسي (عليه السلام) خيفة علي نفسه»[19] گرچه ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[20] خب پس ترس موسي چه چيزي بود؟ «بل أشفق من غلبة الجهال و دول الضلال» از اين جهت ترسيد كه خب اگر من هم عصا را القا بكنم آن هم بشود مار و اين تماشاچي بي‌تشخيص نتواند بين معجزه و سحر ساحران فرق بگذارد چه كنم؟ قهراً مي‌گويند تو پيغمبر نيستي و من را تكذيب مي‌كنند آن وقت دين خدا باطل خواهد بود ترسم از اين است البته انسان وظيفه اين بيش از اين ندارد لكن رنج مي‌برد و غصه مي‌خورد از اينكه دين خدا پياده نشده است وجود مبارك پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن قدر غمگين شده بود كه ذات اقدس الهي به او تسلي مي‌دهد ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا﴾[21] ، ﴿وَ ما أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ﴾[22] ، ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[23] اين قدر غصه و حسرت نخور ايمان نياوردند كه نياوردند اين يك دلداري و تسليت است يك چيز كمالي است كه انسان رنج ببرد ببيند كه دين خدا در زحمت است گاهي امام مي‌فرمود نه تنها در جلسات خصوصي در جلسات عمومي اعلام مي‌كرد، اصلاً من خوابم نبرد وقتي اين را از دولت وقت شنيدم وقتي من شنيدم مثلاً اعلم اين حرف را زد اصلاً ديشب خوابم نبرد خب راست مي‌گفت كسي كه درد دين دارد اين است ديگر مي‌فرمود خوابم نبرد در همين مسجد اعظم فرمود وقتي من اين را شنيدم يا آن تعهد يا آن پيمان نفت را شنيدم اصلاً خوابم نبرد خب آدم وقتي غصه داشته باشد خوابش نمي‌برد يك داستان شيريني در اين الغارات آمده الغارات يك كتاب لطيفي است قبل از نهج‌البلاغه تقريباً صد و اندي سال قبل از نهج‌البلاغه نوشته شده غارتهايي كه بني‌اميه در عصر حضرت امير كردند در آن كتاب جمع شده و به اين مناسبت شده الغارات و خطبه‌ها و نامه‌ها و بخش‌نامه‌هاي حضرت امير كه در نهج‌البلاغه آمده يكي از مدارك نهج‌البلاغه همان الغارات است آنجا حضرت پاسخ مي‌دهد اعتراض مي‌كند بخش‌نامه صادر مي‌كند در برابر غارتهاي بني‌اميه در آن كتاب آمده است كه چه چيزي مهم است و چه چيزي ضد دارد و چه چيزي ضد ندارد هر چيزي ضد ندارد هر چيزي يك ضدي خدا بر او خلق كرده است اگر شيشه است مثلا سنگ است و اگر آتش است و آب است و مانند آن هر چيزي يك ضدي دارد تا مي‌رسيد به اينجا كه بالأخره اگر آهن سخت است آتش مثلاً او را نرم مي‌كند و اگر آتش پرحرارت است آب او را افسرده مي‌كند بالأخره آن كه همه اين كارها را مي‌كند انسان است انسان است كه قادر است همه اينها را انجام بدهد بعد مي‌گويد به اينكه خواب بر قدرت انسان مسلط است انسان هر چه مقتدر باشد بالأخره وقتي خواب آمد مي‌افتد و بالاتر از خواب اندوه است كه نمي‌گذارد انسان بخوابد اندوه قاهر بر نوم است هيچ طوري خواب را هم نمي‌گيرد. يك بيان لطيفي آنجا دارد به هر تقدير فرمود به اينكه ما هرگز شك نكرديم من شك نكردم و اگر در قرآن خوانده‌ايد كه وجود مبارك حضرت موساي كليم ترسيد اين ترسش براي اين بود كه اگر اينها نتوانند تشخيص بدهند من معجزه آوردم ديگران سحر آوردند بين اين مار و آن مار خيلي فرق است آن را عقل تشخيص مي‌دهد نه حس اينها هم كه گرفتار حس‌اند «لم يوجس موسي (عليه السلام) خيفة علي نفسه»[24] چون ﴿فِي نَفْسِهِ خِيفَةً﴾[25] است نه علي نفسه «بل اشفق من غلبة الجهال و دول الضلال» اين است كه گفتند تا آنجا كه ممكن است مردم را عالم بكنيد. خب پس اين ترس براي آن جهت بود آنجا كه ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ دارد روي اين جمع‌بندي معلوم مي‌شود كه ﴿وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ يقيناً به خود مردم برمي‌گردد اما ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ﴾ حتي موساي كليم (سلام الله عليه) را مي‌تواند شامل بشود براي اينكه آيه 66 سورهٴ «طه» در جريان سحربيني موساي كليم اين آيه را دارد كه ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي﴾ حالا در چنين فضايي ذات اقدس الهي فرمود به اينكه ما وحي فرستاديم اينجا همه كارها را موسي به وحي الهي مي‌كند اما براي اهميت مسئله اينجا ذات اقدس الهي كلمه ﴿وَأَوْحَيْنَا﴾ را ذكر مي‌كند.

‌پرسش...

پاسخ: نه تكذيب آدم را خائف نمي‌كند غمگين مي‌كند خوف غير از غم است در طليعه امر در شب تار در كوه طور اولين بار آدم مار ببيند خوب مي‌ترسد بعد هم كه فهميد نه اين به اراده الهي است خدا كه اراده كند مي‌شود عصا خدا اراده كند مي‌شود مار و ذات اقدس الهي دستور داد ﴿خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ﴾[26] اين ديگر نترسيد كه نترسيد اين براي خوف. بعد شفقت است شفقت است هراس از ضعف تشخيص مردم است نه براي خودش اين در ميدان مسابقه و مبارزه است در جاي ديگر نيست كه غم البته است اما آن شفقت و خوف شكست اين در ميدان مسابقه است ديگر.

‌پرسش...

پاسخ: بله حالا تا به آنجا برسيم آن هم قبلاً اشاره شد به اينكه اينها كه روي برهان تشخيص ندادند روي حس تشخيص دادند بالأخره آدم وقتي كه اهل برهان نباشد برابر با حس و تجربه داوري مي‌كند به حسب ظاهر ديدند خب يك چيزي قوي‌تر از چيز ديگر بود قبول كردند اگر اهل برهان بودند مي‌فهميدند معجزه ما هي؟ است السحر ما هو؟ اينها ديگر به دنبال گوساله سامري نمي‌رفتند اينها ديدند يك چوبي اژدها شد گفتند امنّا و صدقنا بعد ديدند ﴿عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[27] گفتند امنّا و صدقنا فرق بين اينكه المعجزه ما هي؟ و السحر ما هو؟ برهان فلسفي مي‌خواهد با حس كه نمي‌شود تشخيص داد آنچه كه كه با حس بيايد با حس مي‌رود آن كه فهميد حقيقت معجزه چيست فرق اعجاز با علوم غريبه چيست اين براي هميشه دنبال موسي است آن كسي كه ببيند كه نه يك چوب مار شد مي‌گويد امنّا و صدقنا مي‌بيند ﴿فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾[28] مي‌گويد امنّا و صدقنا خب به هر تقدير در اينجا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلي مُوسي أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ﴾ حرفي كه در بحث ديروز نقل شد براي بعضي از بزرگان اهل معرفت است اين وقتي بر دست صاحب المنار بيافتد اين به دنبال اين است كه ما موصوله است يا ما مصدريه است گفت اگر ما موصوله باشد اين معنا درست است اگر مصدريه باشد درست نيست آن معنايي كه اوج گرفته وقتي به دست او برسد جور در نمي‌آيد. حالا ما با قطع نظر از حرفهاي خارجي به خود آيه مراجعه كنيم ببينيم آيات اولاً و بالذات لو خليت و التباها چيست آيه اين است كه ما دستور داديم تو عصا را القا كني ﴿فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ﴾ چه اين ما موصوله باشد يعني چيزي چه مصدريه باشد كه به جاي ان است يأفكون را تأويل به مصدر مي‌برد ﴿ما يَأْفِكُونَ﴾ مي‌شود افك تلقف افكهم چه اين باشد چه آن باشد افك يعني وارون كردن سرنگون كردن زيرورو كردند دروغ را كه مي‌گويند افك براي آن است كه اين محمول براي يك موضوع ديگر است به اين موضوع نسبت مي‌دهند اين موضوع براي يك محمول ديگر است به اين محمول ارتباط مي‌دهند اين وارونه كردن مي‌شود افك خب كار سحر چه بود؟ كار سحره چوب‌سازي بود طناب‌بافي بود طناب را كه اينها نبافتند چوب را اينها نساختند روي چوب كار كردند آن كار سحر است ما يأ فكونشان سحراست چه ما مصدريه باشد چه موصوله سحر است سحر اينها را از بين برد مي‌رسيم به آيات سورهٴ مباركهٴ «شعراء» يا «طه» چون بخشي ازاينها درسورهٴ مباركهٴ «شعراء» است بخشي هم در سورهٴ مباركهٴ «طه» در سورهٴ «طه» آيه 67 به بعد فرمود كه ﴿قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اْلأَعْلي ٭ وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ تلقف﴾ ببيند اين مرتب دارد امر مي‌كند اين آن اين تلقف جواب امر است امر را ذات اقدس الهي به موسي مي‌كند جواب امر را آن حيه بايد بدهد امر را به موسي مي‌كند آن جواب امري كه مجزوم است آن تلقف ضميرش به حيه برمي‌گردد به همان عصا برمي گرد ﴿وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ﴾ تلقف يعني آن هم مأمور است اين كار را بكند مثل اينكه به مادر موسي فرمود كه ﴿فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾[29] مرتب ببينيد دارد امر مي‌كند مي‌گويد بيانداز دريا و دريا هم مي‌گويم ببر در خانه فرعون اين هم امر است ديگر فرمود كه ﴿لاَ تَخَافِي وَلاَ تَحْزَنِي﴾[30] وقتي اين كار را كردي ﴿إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ﴾[31] اين را ﴿فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ﴾ اين امراست ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ﴾ اين هم امراست مرتب دارد دستور مي‌دهد به مادر موسي دارد دستور مي‌دهد به دريا دارد دستور مي‌دهد به عمله و اكرهٴ فرعون دارد دستور مي‌دهد اين يك نظام تكويني است ديگر ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوُّ لي وَ عَدُوُّ لَهُ﴾ اين امر قضا و قدر است اين بايد بگيرد آن بايد ببرد تا آنجا ببرد تا اينجا فرمود تو بيانداز يك، چوب مي‌بلعد دو، حالا چه چيزي را مي‌بلعد؟ فرمود: ﴿وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ﴾[32] همين عصا، چه چيزي را ﴿مَا صَنَعُوا﴾[33] را ﴿مَا صَنَعُوا﴾ي ساحران چه چيزي بود؟ عصا بود چوب بود حبال و عصا بود يا سحر بود ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ بعد فرمود ﴿إِنَّمَا﴾ منتها اين ﴿إِنَّمَا﴾ همان طور كه در بحث ديروز گذشت در رسم الخط قرآني است وگرنه در قواعد عربي بايد اين چنين نوشته مي‌شد «انّ ما صنعوا» اين ﴿إِنَّمَا﴾ كه حرف نيست نظير «انّما الاعمال بالنيات»[34] كه نظير ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾[35] آن كه نظير انّما نيست نظير «انما الاعمال بالنيات» آن يك حرف است يك اسم است يك حرف مشبهة بالفعل است يك اسم است و منصوب و اينها ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾ حالا روي رسم‌الخط وقرائت خاص قرآن مي‌گويد: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾ اينجا هم ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتي﴾ چه صغرا و كبرا شكل اولي از اين ظريف‌تر فرمود كه ﴿وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا﴾ ﴿مَا صَنَعُوا﴾ چيست؟ ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ﴾ پس «تلقف الكيد» نه «تلقف الحبل» نه «تلقف العصا» وقتي به دست المنار مي‌دهيم آن درمي‌آيد حالا ممكن است كسي بگويد به اينكه اگر اين كار طوري باشد كه وقتي عصا را انداخت چون اين ميدان شده بود ميدان مار همه ترسيدند وقتي اين عصا را وجود مبارك موساي كليم انداخت همه اين چوبها ايستادند همه اين طنابها ايستادند ديدند يك مار است ميدان‌داري مي‌كند برخي خيال كردند كه وقتي بخورد بهتر است همگان مي‌فهمند خب حالا آنكه به زعم شما خورد چون اينها مي‌گويند خورد گفتند كه اگر بخورد بهتر است روشن مي‌شود كسي نمي‌تواند اعتراض كند خب با اينكه به خيال شما خورد آنها كه بايد بپذيرند پذيرفتند آنهايي كه نمي‌خواستند بپذيرند نپذيرفتند درباريان فرعون كه نپذيرفتند فرعون كه نپذيرفت گفت اين ساحرعظيمي است ﴿عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾[36] كبيرشماست ﴿عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ﴾ آن هم سحر است اين هم سحر است اين منتها سحر بزگ‌تر است آنچه بهانه مي‌گيرد بعد از ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[37] بهانه مي‌گيرد آنكه بهانه مي‌گيرد ﴿وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ﴾[38] بهانه مي‌گيرد خب به زعم مشهور بين اهل تفسير اين است كه اين عصاي موساي كليم اينها همه را خورد چرا آنها باز ايمان نياوردند؟ فقط چند تا كارشناس متعهد ايمان آوردند معلوم مي‌شود كه در اين جهت فرقي ندارد چه ما ظاهر قرآن را حفظ بكنيم چه نه يك طرزي معنا بكنيم كه به ذهن عوام بهتر بيايد خب اينها كه مطابق با آيه نيست آيه مي‌گويد: ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ﴾[39] يعني تلقف الكيد حالا وقت خواندن مي‌گوييم ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ﴾ ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ مگر حبال و عصي افك اينها بود اين طور نيست كه خب بنابراين ظاهر آيه اين است كه آن سحر را از بين بردند حالا بايد ببينيم آن روايتي كه در جريان حضرت امام رضا (سلام الله عليه) است تا چه اندازه سند درست است تا چه اندازه دلالتش معتبر است و تا چه اندازه با ظاهر مطابقت مي‌كند.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] طه/سوره20، آیه50.
[2] اعراف/سوره7، آیه110.
[3] طه/سوره20، آیه63.
[4] غافر/سوره40، آیه26.
[5] شعراء/سوره26، آیه29.
[6] قصص/سوره28، آیه4.
[7] قصص/سوره28، آیه4.
[8] قصص/سوره28، آیه4.
[9] نمل/سوره27، آیه10.
[10] غافر/سوره40، آیه78.
[11] طه/سوره20، آیه21.
[12] طه/سوره20، آیه21.
[13] طه/سوره20، آیه66.
[14] طه/سوره20، آیه66.
[15] طه/سوره20، آیه67.
[16] اعراف/سوره7، آیه107.
[17] شعراء/سوره26، آیه154.
[18] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 4.
[19] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 4.
[20] طه/سوره20، آیه67.
[21] کهف/سوره18، آیه6.
[22] یوسف/سوره12، آیه103.
[23] فاطر/سوره35، آیه8.
[24] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 4.
[25] طه/سوره20، آیه67.
[26] طه/سوره20، آیه21.
[27] اعراف/سوره7، آیه148.
[28] طه/سوره20، آیه88.
[29] طه/سوره20، آیه39.
[30] قصص/سوره28، آیه7.
[31] قصص/سوره28، آیه7.
[32] طه/سوره20، آیه69.
[33] طه/سوره20، آیه69.
[34] ـ تهذيب‌الأحكام، ج1، ص83.
[35] انفال/سوره8، آیه41.
[36] طه/سوره20، آیه71.
[37] بقره/سوره2، آیه256.
[38] بقره/سوره2، آیه145.
[39] طه/سوره20، آیه69.