77/09/17
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 106 تا 118
﴿قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾ ﴿فَأَلْقي عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبينٌ﴾ ﴿وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرينَ﴾ ﴿قالَ الْمَلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ﴾ ﴿يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ﴾ ﴿قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ﴾ ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ﴾﴿وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾ ﴿قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ﴾ ﴿قالُوا يا مُوسي إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ﴾ ﴿قالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ﴾ ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسيٰ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ﴾ ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾
برخي درباره معجزه چنين شبههاي كردند كه اگر معجزه بتواند واقعيت را عوض بكند ما از نظر شناخت به سفسطه مبتلا خواهيم شد براي اينكه ما هيچ اطميناني نداريم كه آينده واقعيتها محفوظ بماند يا نه اين سخن باطل است براي اينكه معجزه عادت را عوض ميكند نه ضرورت را قواعد حق و قواعد رياضي سرجايش محفوظ است امور عادي بوسيله معجزه تغيير ميكند منتها اين امور عادي را گاهي از راه صحيح ميتوان تغيير داد ميشود معجزه گاهي از راه غير صحيح تغيير يا تخيل تغيير است ميشود سحر، شعبده جادو طلسم و ساير علوم غريبه همه اينها علماند به استثناي معجزه، معجزه علم نيست كه انسان درس بخواند و معجزه بياورد ولي همه اين رشتههاي ياد شده علم است و قدماي مصر، بابل و هند و مانند آن اينها را در مدارس عاليشان تدريس ميكردند اصلاً و ساحر ميپرداختند وثنيين معمولا اين طور بودند ساحران فراواني داشتند اينها علم حصولي است مبدأ دارد موضوع دارد مسئله دارد مانند ساير علوم رايج منتها يك علمي است كمتر مورد نياز و كمتر به كار ميرود بالأخره يك علمي است كه موضوع دارد محمول دارد و مانند آن قابل انتقال فكري است ولي معجزه قابل انتقال فكري نيست يعني كسي درس بخواند چند سال معجزه بياورد اين طور نيست اين به قداست روح وابسته است اين به طهارت روح وابسته است بنابراين اين از سنخ علم حصولي نيست راه فكري ندارد قابل انتقال فكري نيست و مانند آن بنابراين يك فرق جوهري است بين معجزه و علوم غريبه كه اينها علماند قابل انتقال فكري هستند ممكن است كسي درس بخواند و صاحب اين رشتهها بشود ولي معجزه اصلاً قابل درس و بحث نيست انتقال فكري ندارد به طهارت روح وابسته است اين يك فرق جوهري.
مطلب ديگر اينكه معجزه براي خرق عادت است نه قوانين ضروري هرگز يك سلسله قوانين عقلي با معجزه باطل نخواهد شد بنابراين همه اصول عالم سرجايش محفوظ است و هرگز معجزه نميآيد انسان را به سفسطه مبتلا بكند اين دو نكته مربوط به معجزه. وقتي موساي كليم وارد شد به دستور الهي به دربار مصر اينها را به اصول سهگانه دعوت كرد هم به توحيد هم به نبوت هم به معاد به توحيد دعوت كرده است براي اينكه گفته است من از طرف ربالعالمينم كه او واحد است لا شريك له به رسالت دعوت كرده است گفت: ﴿إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[1] به معاد هم دعوت كرده است براي اينكه فرمود در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ 48 به اين صورت است ﴿إِنّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلي مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّي﴾ چه اينكه در همان سورهٴ «طه» آيهٴ 55 اين است كه وجود مبارك موساي كليم در مجموعه علمي كه داشت و گوشهاي از آنها در آن صحنه تبليغي ارائه كرد فرمود كه ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾ اينها را موساي كليم افاضه كرد چه اينكه وقتي موساي كليم فرمود: ﴿إِنّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلي مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّي﴾[2] فرعون گفت: ﴿قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَيٰ﴾[3] به موسي و هارون(سلام الله عليهما) خطاب كرد كه پروردگار شما كيست؟ فرمود: ﴿قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي ٭ قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ اْلأُولى ٭ قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسي﴾[4] پس جريان مبدأ و معاد و نبوت اين اصول سهگانه جزء برنامههاي اصلي موساي كليم(سلام الله عليه) بود اين طور نبود كه فقط درباره توحيد دعوت كند توحيد بود رسالت بود و معاد وقتي اين معارف مطرح شد پشتوانه آن هم اين معجزات بود ﴿وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنّاظِرينَ﴾ آنگاه دسيسه درباريان شروع شد ناظرين همان تماشاچيان بودند يعني در يك صحنهاي كه عدهاي حضور دارند اين دست را كاملاً روشن ميبينند گرچه از ابن عباس نقل شده است به اينكه اين دست مضيء بود ما بين الارض و سماء فضاي بين آسمان و زمين را روشن ميكرد لكن اثبات اين كار آساني نيست بايد يك روايت معتبري باشد آنچه كه از آيات قرآن برميآيد اين است كه تماشاچيان اين را روشن و سفيد ميديدند اينكه وجود مبارك موساي كليم جزء سفيدپوستان نبود دستش هم سفيد نبود همين جريان عادي مردم آن سرزمين را داشت ولي وقتي دست را از [زير] مبارك درميآورد شايد به آن سينه مشروح ميرسيد و بيرون ميآورد (افتادگي صوتي) به آن شرح صدر ارتباط برقرار ميكرد وقتي بيرون ميآمد روشن بود در صحنه مبارزه در صحنه احتجاج عدهاي تماشاچي هستند آنها را ميگويند ناظرين هر كه از نزديك يا دور ميديد ميديد يك دست سفيدي است دوباره برميگشت به حالت اول ميرسيد. هر كدام از اينها البته به چندين معجزه تبديل ميشوند لذا اين هم كه وجود مبارك موساي كليم گفت: ﴿قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ﴾[5] گفتند اين تنوينش تنوين تفخيم و تعظيم است چون يك معجزه عظيمي است از آن به بعد دسيسه درباريان مصر شروع شد ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ﴾[6] آن دربارياني مترفي كه در اثر زراندوزي چشم پركن بودند اينها را ميگفتند ملأ بعضي از اينها به بعضي ديگر گفتند و بعضيها به خود فرعون پيشنهاد دادند گاهي از خود فرعون اين سخن نقل ميشود حالا يا در يك مجلس بود همگان به مشورت پرداختند و قرآن كريم گاهي سخنان اين گروه و گاهي سخنان آن گروه را گاهي كلمات فرعون را نقل ميكند يا نه مجلس مشورتي متعددي داشتند بر اساس تعدد آن مجلس مشورتي آنچه كه در سورهٴ «اعراف» آمده با آنچه كه در ساير سور آمده فرق دارد يكجا دارد كه فرعون گفته يك جا دارد كه ملأيي از قوم فرعون گفتهاند ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَليمٌ﴾ سحر براي آنها شناخته شده بود اصلاً مدرسه ساحرپروري داشتند تعليم رسمي بود. منتها يك ساحري است خيلي ماهر كه اين كارها را انجام ميدهد و هدفش هم اين است كه به كشور شما آسيب برساند شما را بيرون كند قوم خودش را در اينجا مستقر كند ﴿يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَماذا تَأْمُرُونَ﴾[7] اين ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ را معلوم ميشد كه ملأي از قوم فرعون به ملأ ديگر گفتند كه آن ملأ ديگر يك برجستگي داشته كه يا فرعون هم در جمع آنها بود يا آنها يك رتبه برتري را حائز بودند به دليل اينكه اين گروه به آنها گفتند: ﴿فَمَاذَا تَأْمُرُونَ﴾ چه دستور ميدهيد؟ ﴿يُريدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ﴾ قالوا حالا امري كه آنها صادر كردند اين بود كه ﴿قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ﴾[8] اينها پيشنهاد دادند به فرعون اين پيشنهاد را دادند يا به مسئول اين اجرا اين پيشنهاد را دادند گفتند: ﴿أَرْجِهِ﴾ ارجهه از اَرجهه يعني اخّره مرجعه را مرجعه گفتند براي اينكه اينها قائل به تأخير عذاباند اين مهموز است بر خلاف رجي يرجو كه ناقص است و اين ﴿أَرْجِهْ﴾ در نصوص علاجيه هم آمده آن هم از همين قبيل يعني أخره فعلاً عمل نكن تا تصميم بعدي روشن بشود كه از ارجع نه رجا يرجو نه ناقص است بلكه مهموز است گرچه قرطبي در جامع البيان خودش از برخيها نقل كرد كه اين از ماده ناقص است و ارجعه هم خواندهاند و اصلش اين است كه تو اينها را اميدوار بكن يعني تطميعشان بكن اي اطمعه يعني او را با طمع با تشويق با ترغيب او را راضي بكن و ساكت بكن بالأخره. لكن ظاهرش همين است كه مهموز است. ارجاع يعني تأخير يعني فعلاً صبر بكن و اقدام نكن تا ما يك مسابقه و مناظرهاي را برقرار كنيم ساحرهاي ديگر را دعوت بكنيم اين را هم دعوت بكنيم در ميدان مسابقه ببينيم چطور ميشود. ﴿أَرْجِهْ﴾ يعني موسي را أخره اخاه يعني فعلاً با آنها كاري با او نداشته باشيد و بفرست در شهرها تا اينكه همه اين ساحرها و كارشناس را در آن ميدان مسابقه جمع كند ﴿وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ﴾ در شهرها در مدينهها در حالي كه حاشرند جامعاند اين حاشرين را جامعين را بفرست تا بروند در مدينه سحر را جمع كنند وقتي كه فرستادي اين حاشرين را جامعين را دعوت كنندهها را فرستادي اينها ميروند ساحر را جمع ميكنند سحره اينجا ميشود محشور محشر را محشر گفتند يعني مجمع آنكه مجموع است محشور است آنكه جامع است حاشر است و حشر يعني جمع محشر يعني مجمع.
پرسش ...
پاسخ: شهرها است ديگر شهرهاي كشور مصر،
پرسش ...
پاسخ: آن مدائن است بنابراين مصر داراي شهرهاي فراوان است.
پرسش ...
پاسخ: شهرهاي كشور مصر ساحران زيادي داشت شما بفرستيد نمايندههايتان بروند و در اين شهرها كارشناسترين ساحران را جمع بكنند ﴿يَأْتُوك﴾ اين حاشرين و جامعين اينها كه رفتند سحره را بياورند﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ﴾ هر ساحر عالمي را ميآورند نزد تو «اتي به» يعني او را آورد مثل ذهب به يعني او را برد آنها ميروند و ساحران كارشناس را ميآورند كه بعضيها سحّار هم قرائت كردند ﴿بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ﴾[9] فرعون دستور داد اينها وارد مدائن شدند مدائن يعني شهرها شهرهاي كشور مصر رفتند و كارشناسان سحري را شناسايي كردند و اينها را آوردند وقتي كه اينها به حضور فرعون آوردند ﴿وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ﴾ معلوم ميشود او دستور داد آنها رفتند و آوردند و از موضوع با خبر شدند به فرعون پيشنهاد دادند ﴿قالُوا إِنَّ لَنا َلأَجْرًا إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ﴾ ما اگر در اين ميدان مبارزه و مسابقه برنده شديم اجرت و مزدي هم داريم يا نه؟ فرعون جواب داد كه دو چيز در نزد ما داريد يك اجرت يكي اينكه مقرب دستگاه ما خواهيد شد ﴿قَالَ نَعَمْ﴾ اجرت شما محفوظ است و آن مسائل مالي است ﴿وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ﴾ كه جنبه قرب معنوي هم پيدا ميكند اينها ابزار سحرشان را فراهم كردند حالا خصوصياتش چقدر بود چند تا طناب بود چند تا چوب بود اينها ديگر مهم نبود و قرآن اين بخشها را نقل نميكند مستحضريد كه در تمام اين صحنهها آن قسمتي كه به قصه بر ميگردد و جريانهاي عادي بيثمر هست آنها را نقل نميكند آن قسمتهاي حساس اين معرفتي را نقل ميكند حالا آنها رفتند اين حبالشان و عصاها چوبها و طنابها كه ابزار سحر بود آنها را فراهم كردند و در ميدان مسابقه و مبارزه موساي كليم(سلام الله عليه) حاضر است چه اينكه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النّاسُ ضُحًي﴾[10] زمانش مشخص شد مكانش مشخص شد روزش مشخص شد ساعتش مشخص شد همه رفتند يعني نيمروز نظير ساعت ده مثلاً اين در ضحا باشد يوم زينه يك روز عيد باشد كه تعطيل عمومي باشد جايش را هم مشخص كردند مكان عمومي روز تعطيل نزديك ساعت ده كه همه حضور داشته باشند هر كه از راه دور خواست برسد برسد. آنگاه اينها به موساي كليم گفتند به اينكه ﴿إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ﴾[11] پيشنهادشان يا روي ادب بود يا روي بيادبي اگر روي ادب بود احترام كردند به موساي كليم كه نظر شما چيست شما اول عصا را مياندازيد كه مار بشود يا ما اين عصاها و طنابها را بياندازيم مار بشود شما چه صلاح ميدانيد اول چه كسي شروع كند؟ يا نه از روي بيادبي بود خواستند بگويند براين ما بيتفاوت است ما باكي نداريم فرقي نميكند بالأخره ما برندهايم شما ميخواهي اول بياندازي يا ما. دو وجه محتمل است ﴿إِمّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقينَ﴾[12] اختيار را گذشته نزد او اين نشانه ادب است يا نه دارند اعلام بيتفاوتي ميكنند يعني براي ما فرقي نميكند يعني تو هم ساحري ما هم ساحريم ـ معاذالله ـ وجود مبارك موساي كليم هم برابر پيشنهاد آنها جواب داد فرمود شما اين كار را بكند يعني اگر احترام بود وجود مبارك موساي كليم احترام متقابل را حفظ كرد و اگر عدم تفاوت و بيمبالاتي بود وجود مبارك موساي كليم فرمود براي من هم فرقي نميكند شما اول بياندازيد ﴿قالوا القي﴾ اين القا هم در معارف و معاني به كار ميرود كه سخن از ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآن﴾[13] و امثال ذلك است القا كردن از بالا به پايين و هم در مسائل اجزام و اجسام به كار ميرود ﴿قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا﴾ وقتي انداختند در بخشهاي ديگر دارد كه اينها حسي است عصاهاست و حبال است طنابهاست ﴿فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ﴾ چون با قرار قبلي بود و در ميدان عمومي و روز عيد عندالضحي بود مردم زياد جمع شدند بقيه كه وهببنمنبه و امثال ذلك نقل ميكنند كه چند صد نفر زخمي شدند زير دست و پا. آنها ديگر اثبات ميخواهد وقتي مارها و اينها را موساي كليم دستور داد به اين مارها كه از بين رفتند به طرف تماشاچيان حملهور شد بعضيها نقل كردند كه صدها نفر زخمي شدند خب اينها برهان دليل ميخواهد و دليل معتبر نقلي ميخواهد اما تعبير قرآن كريم اين است كه وقتي سحره اين چوبها و طنابها را انداختند ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ﴾ در ديد تماشاچيها اثر گذاشتند نه در اين چوب نه در آن طناب، طناب واقعاً طناب بود چوب واقعاً چوب بود و عوض نشد در محدوده ديد تماشاچيان اثر ميگذاشتند و آنها خيال ميكردند اينها مار است و افعي است و دارد حركت ميكند قرآن كريم وقتي از جريان عصاي موسي سخن ميگويد ميفرمايد: ﴿فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ﴾ يك اژدهاي روشني است اينچنين نيست كه خيال كنيد اژدها باشد در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيهٴ بيست فرمود كه ﴿فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعيٰ﴾ اما وقتي نوبت به جريان سحر ساحران ميرسد در همان سورهٴ «طه» آيهٴ 66 فرمود كه ﴿قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعي﴾ اين در محدوده خيال اثر ميگذارد اين چنين نشان ميدهد كه اينها دارند حركت ميكنند در حالي كه حركت نميكردند پس وقتي در همان سورهٴ «طه» از جريان عصاي موسي سخن ميگويد ميفرمايد: ﴿فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعي﴾ يك سعي وقعي است حيه واقعي است وقتي از جريان طناب و چوب و عصاي ساحران سخن ميگويد در آيهٴ 66 سورهٴ «طه» ميفرمايد: ﴿فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعيٰ﴾ نه اينكه واقعاً حيه شده باشد يك، نه اينكه واقعاً سعي كرده باشد دو، نه حيه واقعي شد و نه سعي واقعي بلكه خيال ناظران در اين بود كه اين راه افتاده است ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعيٰ﴾ خب وقتي اين صحنه اتفاق افتاده است وجود مبارك موساي كليم ديد همه تماشاچيان ترسيدند سحر هم سحر عظيم است ميدان هم شده ميدان مار چون حبال و عصي فراوان بود و اينها هم يكي و دو نفر نبودند گروهي بودند ﴿يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ﴾ اينها آمدند اين صحنه تماشا و مناظره و مسابقه شده ميدان مار موساي كليم ترسيد ترس موساي كليم يك بياني حضرت امير در نهجالبلاغه دارد كه از خودش نبود ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَيٰ﴾[14] موساي كليم ترسيد حضرت امير فرمود ترس براي اين نبود كه حالا آن مار است چون ميدانست او ساحر است يك، اين طنابها طناباند طناب سم ندارد عصامم ندارد چوب خشك سمّ ندارد اينها هيچ كس را نميگزنند مسموم نميكنند آنكه كه مار و اژدهاي واقعي بود در اختيار موساي كليم بود به اذنالله ميگرفت و ميانداخت اينها كه چوباند موسي از چه بترسد ترس موساي كليم طبق بيان حضرت امير در نهجالبلاغه دارد اينكه خدا فرمود ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَي﴾[15] ترسش اين بود كه من الآن اين عصا را بياندازم بشود يك مار اين هم يك مار است آنها هم دهها مارند اين تماشاچي نتواند بين معجزه و سحر ساحران فرق بگذارد من چه بكنم؟ مشكل او جهل مردم است آنها كه محقق نيستند تا بدانند چه چيزي سحر است چه چيزي معجزه است اين محقق ميگويد «سحر با معجزه پهلوترند» فرق دارد اما غير محقق چه ميفهمد ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَيٰ﴾ يعني «فَأَوْجَسَ موسي في نَفْسِهِ خيفَةً» يعني خاف خيفة همان اوايل نهجالبلاغه است وجود مبارك حضرت امير ميفرمايد كه اين خوفش از جهل مردم بود كه اگر مردم نتوانستند تشخيص بدهند چه كار كنيم خب اگر نتوانستند تشخيص بدهند ميگويند ـ معاذالله ـ من هم ساحرهستم اينها هم ساحراند آن وقت دولت باطل بر دولت حق پيروز ميشود خوفش اين بود غصه انبيا اين بود كه مردم جاهل باشند و راه صحيح را مدعي راستين را از مدعيان دروغين نتوانند تشخيص بدهند فقط همين است تمام مشكل جهل است آنگاه در آن آيه كه دارد: ﴿فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَيٰ﴾ ذات اقدس الهي فرمود: يا موسي ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأعْلَي﴾[16] معلوم ميشود كه خوف براي شخص خودش نبود ترس اين بود كه آنها بشوند اعلي آنها برنده بشوند فرمود نه تو برندهاي ﴿إِنَّكَ أَنتَ الأعْلَي﴾ من كاري ميكنم كه عوام هم بفهمد كاري ميكنم كه براي هيچ كس شبهه نماند ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي﴾ ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ما از اين به بعد با اينكه تتمه قصه است ديگر لازم نبود كه بفرمايد: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي﴾ اگر ميفرمود و القي موسي مساله حل بود اما روي اهميت مساله جريان وحي را اينجا ذكر ميكند فرمود: ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسي أَنْ أَلْقِ عَصاكَ﴾ تو عصا را بيانداز وقتي انداختي ﴿فَإِذَا هِيَ﴾ اين عصا ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ اول اينها افك آوردند كذب آوردند فريه آوردند دروغ آوردند اين يك، و اين عصا اين افك را ميبلعد تلقف يعني بلع ميكند به كام ميكشد طوري است كه همگان ميفهمند در اهميت مساله در جاي ديگر ميفرمايد كه يا موسي ﴿لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الأعْلَى﴾[17] اينجا را در وسط قصه دوباره فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَي مُوسَي﴾[18] معلوم ميشود كه موساي كليم يك حالت انتظاري را داشت، سرب قصه و نظم قصه اين بود كه بفرمايد آنها انداختند و موساي كليم انداخت ولي فرمود نه ما به موساي كليم وحي فرستاديم كه تو بيانداز وقتي انداختي اين عصاي تو كه اژدها شد همه اينها را بلع ميكند ﴿وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسي أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ ٭ فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ حق روشن است و ثابت شد و آنچه كه اينها انجام ميدهند اينها باطل شد ﴿فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ﴾[19] آنها كه به مبارزه و تحدي آمدند مغلوب شدند و حقيرانه و صغيرانه و شكستخورده برگشتند صحنه پيروزي وجود مبارك حضرت موساي كليم تمام شد آنگاه حالا ساحران و كارشناسان سحري فهميدند كه اين از سنخ سحر نيست جريان موساي كليم از سنخ سحر نيست بعد ايمان آوردند و ايمان آنها براي آنها گران تمام شد كه قصهاش را بعد نقل ميكنيم تا اينجا حرفي است كه غالب مفسرين اين را فرمودهاند و آن روايت معروف هم همين را تأييد ميكند يعني وقتي كه عصا و طنابهايي را سحره انداختند به صورت مار يا افعي درآمد عصاي موساي كليم همه اينها را بلعيد آن روايت هم در جريان حضرت رضا(سلام الله عليه) كه آن شير پرده مجسم شد و آن شخص شعبدهباز مشعبد را بلعيد را هم تأييد ميكند اما يك احتمالي ديگري كه بعضي از بزرگان اهل معرفت دارند اين است كه عصاي موساي كليم(سلام الله عليه) كه انداخت چوبها را نخورد طنابها را نخورد تماشاچي كه در ميدان مبارزه بودند و تحدي مسابقه بودند وقتي سحره اين طنابهاي مسابقه را از پشت شترها و اينها درآوردند ديدند طناب است آوردند وسط ميدان ديدند طناب است بعد آن فناوري خود را اعمال كردند آن سحر خود را اعمال كرد و اين ميدان شده ميدان مار وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) عصا را انداخت همه آن طنابها ديگر آرام شدند همه آن چوبها ديگر چوب شدند هيچ چيزي ديگر در ميدان نميجنبيد عصاي موسي نيامد چوب را بلع كند يا طناب را بلع كند آمد سحر را بلع كرد ﴿يَأْفِكُونَ﴾ يعني افكشان را بلع ميكند مردم ديدند كه يك ماري واقعي در صحنه است يك سلسله چوبهايي افتاده يك سلسله طنابهايي افتاده همان طنابهايي كه از راه دور آوردند الآن همه اينجا افتاده همان عصاهايي كه از جاي ديگر آوردند اينجا افتاده در بخشهاي ديگر از اين بازتر دارد فرمود كه به موساي كليم فرمود: ﴿أَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَف﴾[20] كه آن ﴿تَلْقَفْ﴾ آنجا مجزوم است چون جواب امر است ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتي﴾ فرمود عصا را بيانداز آن بازيهاي اينها را اين عصا بلع ميكند كيد اينها را عصا بلع ميكند نه طناب و چوب را طناب و چوب، طناب و چوب است وقتي هر كدام تلاشي بكنند و ببينند كه اين طنابها ديگر جنب و جوشي ندارد مردم هم ميبينند كه چند تا طناب اينجا افتاده چند تا چوب هم افتاده يك مار است كه ميداندار است ميفهمند كه آن سحر است و اين معجزه است. نه اينكه آن چوبها را خورده نه اينكه طنابها را خورده سحر را خورده ظاهر قرآن كه اين است ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ آنها كه چوب نساختند كه آنها سحر كردند چوب چوب بود طناب طناب بود ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ يك ﴿إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ دو، پس «تلقف الكيد» ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ ﴿مَا صَنَعُوا﴾ چه بود «انما صنعوا كيد ساحر» پس «تلقف الكيد» مكر خورده خب سحر را هم كه سحر ميگويند براي اينكه نيمه روشن است وقتي شمس آمد ديگر تاريكي برطرف ميشود نه هوا و فضا از بين برود آن تاريكي برطرف ميشود معجزه آن تاريكيها را برطرف ميكند بنابراين ظاهر قرآن اين نيست كه چوبها را خورده طنابها را خورده ظاهر قرآن اين است كه ﴿تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ﴾ در اينجا آيات سورهٴ «اعراف» در قسمتهاي ديگر هم دارد كه ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ﴾[21] منتها رسم الخط قرآن يك راه خاص خودش را دارد و اگر يك كتاب عربي عادي بود اينچنين ميخوانديم و اينچنين مينوشتيم ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا﴾ «ان ما صنعوا كيد ساحر و لا يفلح الساحر حيت اتي» اما اين قرآن كريم است كه رسم الخط ويژهاي دارد يك قرائت خاصي دارد مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم﴾[22] اگر يك كتاب فقهي يا عربي يا حديثي بود كه اينطور نميخوانديم كه ميگفتيم «واعلموا ان ما غنمتم» ما يك انّما داريم يك انّ ما داريم آن اَنّما و اِنّما كه حرف است اما اين انّ ما يكي حرف مشبهه به فعل است يكي ما است كه اسم است و اسم اين اِنّ و اَنّ است اين مثل كلما اين كلما كه سور قضيه است اينها را با هم مينويسند «كلما كانت الشمس طالعة فالنهار موجود» يكي «كل ما» داريم آن كل مضاف است و مبتدا اين اسم مضاف اليه است و مجرور كل ما را بايد كل ما نوشت كلما كه حرف است كلما نوشت و در قرآن كريم دارد كه كلما ارشس فيها آنجا جدا مينويسند رسم الخط قرآن جداست قرائت قرآن جداست.
به هر تقدير ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّ ما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ﴾ پس نفرمود تلقف الحبال و العصي بنابراين مردم ديدند كه يك مشت طنابهاي خشك و خالي افتاده اينجا يك مشت چوبهاي خشك اينجا بيحركت افتاده يك مار است كه ميداندار است براي آنها ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[23] شد لذا فرمود: ﴿فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾
«و الحمد لله رب العالمين»