77/09/15
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 103 تا 106
﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ﴾ ﴿وَ قالَ مُوسي يا فِرْعَوْنُ إِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ ﴿حَقيقٌ عَلي أَنْ لا أَقُولَ عَلَي اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَني إِسْرائيلَ﴾ ﴿قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾
قبلاً اشاره شد كه گرچه بسياري از تبهكاران جلوي رشد رهبريهاي انبياي الهي (عليهم السلام) را گرفته و ميگيرند ولي بر اساس ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾[1] سر انجام عاقبت براي متقيان است چه اينكه در شرايط كنوني هم وقتي شما جهان معاصر را بررسي ميكنيد ميبينيد حكومت براي انبياست الآن بيش از پنج ميليارد بشر روي زمين زندگي ميكنند و اكثري اينها پيروان انبيا (عليهم السلام) هستند يعني مجموع مسلمانها كه بيش از يك ميلياردند و مجموع يهوديها و مسيحيها و اقليتهاي شناخته شده ديني ديگر مجموعاً از سه ميليارد بيشترند با اينكه همه مستكبران و طاغوطيان و طاغيان و ظالمان و باغيان و ياغيها جلوي رشد انبيا را گرفتند رهبريهاي انبيا را گرفتند ولي معذلك بالأخره اكثري مردم تابع انبيايند و مسئله عمل در اثر اينكه بسياري از اينها معذورند يا سرانجام توبه ميكنند مشكلشان حل ميشود ولي از نظر عقيده اكثري مردم پيروان انبياياند يعني همين اين چند پيغمبري كه نامشان را قرآن كريم برده است وجود مبارك نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و وجود مبارك حضرت خاتم (عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها هستند كه عقايد مردم را دارند حفظ ميكنند يعني بيش از سه ميليارد يعني بيش از نصف سكنه روي زمين تابع همين چند نفرند با اينكه خاقانهاي فراواني در چين آمدند اكاسره زيادي در ايران آمدند قياصره زيادي در روم بودند فراعنه فراواني در مصر بودند بالأخره كشتارهاي فراواني كه اخيراً ماركس و انگلس كردن هزارها نفر را كشتند نتوانستند پيش ببرند همين جريان فروپاشي اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي معجزه خداست اينها نه انقلابي در شوروي شده نه كودتايي شده نه جنگي شده نه قيام مردمي شده خود به خود اين مثل آدم برفي آب شد و شما يك چيزي ميشنويد از كاخ كرملين از قدرت جهنمي ماركس و انگلس و لنين و استالين كشتارهاي بيرحمانه اينها سخن از هزارها نبود به ميليون رسيده بود و كسي قدرت نداشت در آن نظام جهنمي لنين و استالين اعتراض بكند هيچ كودتايي هم نشد هيچ جنگي هم نشد هيچ قيام مردمي هم نشد اين صاف مثل يك آدم برفي آب شد اين نيست مگر بر اساس ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾[2] بنابراين اگر ذات اقدس الهي درباره عمل اكثري ميفرمايد اين به محدوده عقيده نميرسد اكثري مردم هميشه موحّد بودند و الآن هم هستند با همه قدرتي كه طغيانگران داشتند اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه اين طايفه ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾ طايفه پنجم است كه ضميمه آن چهار طايفهاي بود كه در بحثهاي ديروز اشاره شد كه جمعاً شده پنج طايفه زير مجموعه هر كدام هم چند آيه هست البته حالا ممكن است طوايف ديگري هم روي اين طوايف خمسه اضافه بشود.
مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي كه ميفرمايد ﴿وَ قَليلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ﴾[3] نه يعني بهشتيها كماند شكور كم است اولاً شكور صيغه مبالغه است و درباره وجود مبارك نوح آمده كه ﴿كَانَ عَبْداً شَكُوراً﴾[4] از عباد شكور ماست به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند شما چرا اين قدر اضطراب داريد؟ فرمود: «افلا اكون عبداً شكورا»[5] شكور بودن كار هر كسي نيست بسياري از مردم «خوفاً من النار» عبادت ميكنند بسياري از مردم «شوقاً الي الجنة» عبادت ميكنند و قليلي از بندگاناند كه شكورند و شكراً عبادت ميكنند شكور كم بودن معنايش اين نيست كه كفور زياد است معنايش آن است كه خوفاً هستند شوقاً هم هستند يك گروهي هم كه كفران نعمت دارند بنابراين معنايش اين نيست كه اكثري به جهنم ميروند.
مطلب ديگر آن است كه ممكن است در يك مقطعي مثلاً يك گوشهاي سيلي بيايد زلزلهاي بيايد يك فسادي رخ بدهد اما معنايش اين نيست كه عالم اكثرياش به طرف فساد رفته است يك مقطع تاريخي را نبايد به حساب جهانبيني عمومي بررسي كرد اما در جريان حضرت موساي كليم كه الآن سر فصل قصه ششم است و با قصص پنجگانه همين سورهٴ «اعراف» فرق ميكند اين است كه جريان موساي كليم با انبياي ديگر بسيار فرق ميكند گرچه ممكن است كه هر پيغمبري ميلادش معجزه باشد دوران كودكي و خردسالي و شير خوارگياش هم معجزه باشد ولي برخي از اين معاجز را قرآن نقل كرد نظير آنچه كه درباره عسياي مسيح (سلام الله عليه) آمده كه دوران خردسالي او ميلاد او معجزه بود و اين معجزات را هم نقل كرد و جريان موساي كليم (سلام الله عليه) هم همين است كه در دوران خردسالگي با اعجاز رشد كرده است براي اينكه مادرش وحي يافت و از راه وحي هدايت شد كه اين بچه را در يك جعبهاي بگذارد و اين جعبه را تسليم اين نهر روان به نام رود نيل بكند و به سرنوشت الهي تسليم بكند بعد هم ذات اقدس الهي كه خالق درياست بحر و برّ را مسخر كرده است براي انسان خودش مسخِّر همه اينهاست به اين آبها دستور ميدهد كه اين را در خانه اعدا عدو موسي ببر همانجا ميخواهيم پرورش بدهيم بعد ﴿وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي﴾[6] شد دوستي وجود مبارك اين موساي خردسال را در دل اعدا عدو او قرار داد بالأخره مقلبالقلوب اوست جريان موساي كليم و همچنين جريان عيساي مسيح (سلام الله عليهما) در دوران ميلادشان خردساليشان كودك نوزاديشان با معجزه همراه بود اينها را قرآن كريم بازگو كرد حالا جريان معجزه ساير انبيا را در بخش ميلاد و دوران خردسالگي ذكر نكرده.
مطلب ديگر اين است كه در جريان موساي كليم شما ميتوانيد چند فصل را بررسي كنيد اينكه بيش از صد بار نام مبارك موساي كليم در قرآن كريم آمده است براي اينكه اين فصول فراواني دارد كه هر فصلي زير مجموعه زيادي دارد يك بخشي از زندگي و سيرت و سنت موساي كليم به معارف او برميگردد بخشي هم به معاجز او برميگردد بخشي هم به معارك او برميگردد بخشي هم به رهبري او برميگردد آن بخشي كه به معارف برميگردد درباره انبياي ديگر كمتر اين طور شده اصلاً طليعه نبوت او با علم شهودي و حضوري و كلام حق و شنيدن صداي حق از شجره و امثال ذلك شروع شده به سراغ نار رفته نور گيرش آمده اين طليعه نبوت اوست اين بخشها به معارف او علم حضوري او علم شهودي او برميگردد تا آن اربعينگيري و چلهنشيني او چهل شبانه روز مهمان خدا بود بدون آب و نان ﴿وَ واعَدْنا مُوسي ثَلاثينَ لَيْلَةً﴾[7] بعد ﴿وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً﴾ در اين چهل شبانه روز نه آبي نوشيد نه غذايي خورد و نه خوابيد و مرتب مشغول مناجات با ذات اقدس الهي بود تا تورات را دريافت كرده است آن تورات در همان آن اربعيني بود كه نصيب موساي كليم شد حالا شايد از اول ذيقعده بود تا دهه ذيحجه كه آن چهل روز را برخيها خيلي مواظباند به همين جهت است اين بخش هم مربوط به معارف اوست جريان آن خرير جبل مندك شد ﴿وَخَرَّ مُوسي صَعِقاً﴾[8] آن صاعقهاي كه دامنگير شد ﴿فَلَمّا تَجَلّي رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسي صَعِقًا﴾ آن كوه منشق شد همه اينها به علم شهودي و حضوري و معارف حضرت موساي كليم برميگردد رابطه تنگاتنگ ولايي كه وجود مبارك موسي با خضر (سلام الله عليهما) برخورد كرد داشتند آن هم براي آشنا شدن به معارف الهي بود اين يك فصل فراواني است كه يك كتاب خواهد شد كه معرفت موسوي در قرآن كريم اين كاري به جنگ ندارد كاري به مردم ندارد فقط كاري بين موسي و خداي موسي است بخشي مربوط به رسالت اوست با فراعنه چكار كرده است احتجاجها آنجا ديگر علم حصولي است آن هم بخشياش به معارف برميگردد به برهان برميگردد نه به عرفان آن ديگر به علم حصولي است استدلال است دليل است مناظره است و مانند آن معجزه را ارائه ميكند آنها اشكال ميكنند ميگويند اين سحر است ميگويد خب اگر سحر است ديگران هم ميتوانند انجام بدهند
سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار سامري كيست كه دست از يد بيضاء ببرد
آنكه قابل درس است قابل بحث است ممكن است انسان چند سال درس بخواند ياد بگيرد آن ميشود سحر اما معجزه راه فكري ندارد فقط راه حضوري دارد نه راه حصولي نميشود كسي را ياد داد كه اين طوري معجزه بياور اين به قداست روح خود شخص وابسته است اينچنين نيست كه آدم بتواند درس بخواند معجزه ياد بگيرد اما همه علوم غريبه با درس خواندن حل ميشود زود يا دير اين هم مثل فقه و اصول است منتها فقه و اصول را با يك سال درس خواند اين را بايد ده سال درس خواند بالأخره درس است يعني راه فكري دارد يك فرمول علمي دارد كتاب دارد درس دارد بحث دارد همه اين علوم غريبه را هم انسان ميتواند ياد بگيرد راه فني است جزء علوم فكري است اما اعجاز به قداست روح برميگردد اين راه فكري ندارد كه كسي چهارتا لفظي را بگويد يا چهارتا مفهوم بگويد يا چهارتا برهان اقامه كند بتواند مرده زنده كند خب معجزه يك حساب ديگر دارد اصلاً سنخش با اين علوم ديگر فرق ميكند وجود مبارك موساي كليم آن معجزات خود را مبرهن ميكرده است ميفرمايد: ﴿إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ يك، ﴿حَقيقٌ عَلي أَنْ لا أَقُولَ عَلَي اللّهِ إِلاَّ الْحَقّ﴾ سه، اين وسطي محذوف است من رسول خدايم شايسته است كه جز حق چيز ديگر نگوييم كبرا محذوف است من رسول خدايم يك، و هر كه رسول خداست جز حق چيزي نميگويد دو، پس من جز حق چيزي نميگويم سه، اين نتيجه است صغرا مذكور است كبرا محذوف است نتيجه مذكور است آن كبراي مطوي را بايد در تفسير بازگو كرد وگرنه اين (حقيق) كه با آن (رسول) هماهنگ نيست من رسولم اين صغرا هر رسولي بايد درست بگويد كبرا من هم درست ميگويم نتيجه خب اين مناظرات علمي وجود مبارك موساي كليم بود كه هم با فراعنه داشت هم با ملأ داشت هم با سحره داشت و ديگران بخشي ديگر به جنگهاي موسوي (سلام الله عليه) برميگردد حالا كه آنها برهان نپذيرفتند معجزه نپذيرفتند جنگ شروع شد به طرف دريا رفتن و عدهاي در دريا غرق شدن و آنها نجات پيدا كردن و اين جنگها بعد از اينكه اين معركهها تمام شد فراعنه به هلاكت رسيدند آنگاه رهبري داخلي و استقرار نظام الهي مطرح است چگونه با بنياسرائيل برخورد ميكند كارشكنيهاي داخلي منافقان اسرائيلي و صهيونيستي همان روز با موساي كليم نساختند اين شروع ميشود تا سرانجام بالأخره آنها در وادي تيه گرفتار ميشوند تا عمر وجود مبارك موساي كليم هم به پايان ميرسد غرض آن است كه اين در حقيقت ميشود چهارتا كتاب يعني معارف موسوي يك كتاب است معاجز موسوي يك كتاب است معارك موسوي يك كتاب است رهبريهاي او هم يك كتاب است حالا اگر كسي فرصتي داشت فراغتي داشت عهدين را مطالعه كرد تلمودشان را مطالعه كرد ببيند آن موسايي كه قرآن معرفي ميكند چيست موسايي كه آنها معرفي ميكنند چيست آنگاه ميرسد به بيان نوراني مرحوم كاشفالغطاء مرحوم كاشفالغطاء از آن فقهاي نامي و كمنظير اماميه است اين در كتاب شريف كشفالغطاء كه يك دوره اجمالي چند صفحهاي اصول دين اولش هست بعد اصول فقه بعدش هست بعد هم فقه شروع ميشود در آن بخشهاي اصول دين كه به قرآن ميرسد ميفرمايد اگر قرآن نبود و معرفي بلند قرآن كريم نبود ديني روي زمين باقي نميماند براي اينكه اين موسي و عيسايي كه اين يهوديها و ترساها معرفي كردند اين ديني نيست كه با پيشرفت علم بماند ديني كه خدا را به زمين ميآورد با يعقوب به كشتي مياندازد ديني كه شراب را تحليل ميكند ديني كه شرب خمر را به انبيا اسناد ميدهد اين دين ماندني نيست اين دين محرّف الآن به بركت قرآن يهوديت روي زمين مانده است به بركت قرآن مسيحيت مانده است آن مريمي كه اينها معرفي ميكنند با عذرائي كه قرآن معرفي ميكند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَي نِسَاءِ الْعَالَمِينَ﴾[9] اين ماندني است اين مريم مانده است و ميماند نه مريمي كه عهدين معرفي كردند نه آن ديني كه با حليت شراب هم ميسازد اين از حرفهاي بلند مرحوم كاشفالغطاء است در آن كتاب شريف كشفالغطاء، خب اگر كسي خواست موساي كليم را در قرآن بشناسد بايد ببيند كه عهدين چه ميگويند تلمودشان چيست اين هم چيست درباره انبياي ديگر ذات اقدس الهي تعبير به رسالت كرده كه اين پنج پيغمبري كه قصهشان در سورهٴ «اعراف» آمده است با رسالت شروع شده دارد ﴿أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ﴾[10] ، ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾[11] ، ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾[12] و مانند آن ﴿وَإِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾[13] و مانند آن ولي وقتي قصه ششم فرا ميرسد يعني جريان حضرت موسي با اين فاصلهاي كه جمعبندي است و در وسط قرار گرفت از جريان رسالت موساي كليم به بعثت ياد ميكند ميفرمايد: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَي﴾ بعثت يك بار معنوي ديگري دارد بالاتر از اين رسالت است از يك جهت البته اين بعثت هم نظير وحي مراتبي دارد درباره همه پيامبران آن طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث شد به عنوان بعثت ياد كرد فرمود: ﴿كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ﴾[14] پس «كل نبي مبعوث» چه اينكه در سورهٴ «نحل» دارد كه ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾[15] كه اصلاً رسالت با بعثت آميخته است و نازلترين مرحله بعثت همان است كه درباره غراب به كار رفته ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِي اْلأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري﴾[16] مثل وحي است اگر نازلترين درجه وحي بهره زنبور عسل ميشود ﴿وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا﴾[17] نازلترين مرحله بعثت هم شامل آن غراب ميشود كه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرابًا﴾ آن كه بالأخره پيامي از طرف ذات اقدس الهي دارد از بين قوم زنده ميشود برميخيزد براي اجراي پيام چنين كسي را ميگويند مبعوث بالأخره يك غفلتي بايد باشد يك خوابي بايد باشد كه از آن انسان بيدار بشود وقتي غافل متنبه و متذكر ميشود وقتي جاهل عالم ميشود وقتي ناسي متذكر ميشود وقتي خوابيده بيدار ميشود به اين حالات ميگويند بعث ﴿يَا وَيْلَنَا مَنْ بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هذَا﴾[18] يا اينكه ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ﴾[19] شما هر شب كه ميخوابيد متوفي ميشويد و روز كه برميخيزيد مبعوث خواهيد بود بالأخره يك جنبه نقص و عدمي بايد سابقه داشته باشد تا از آن انسان كه به كمال ميرسد يك بعثتي پديد بيايد وقتي انسان از خواب بيدار ميشود بعثت بر او صادق است ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ﴾، خب اين بعثت آن خصوصيت را دارد آن حديثي كه چند روز قبل از وجود مبارك حضرت امير نقل شده است آن طبق چند نسخهاي كه مراجعه شد چه در نهجالبلاغه و چه از غرر و درر چه در مدارك نهجالبلاغه و چه در شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد همه آنها به همين صورت است كه «كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به»[20] اصل آن حديث اين است «كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به» منتها علم محمود يك شرح محمود و شرح صدر محمودي پيدا ميكند و علم مذموم يك شرح صدر مذمومي دارد كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً بحثش گذشت ﴿مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً﴾ كذا بعضيها شرح صدر مذموم دارند چنين گروهي وقتي معارف الهي ميرسند نفسشان بند ميآيد ﴿كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ﴾[21] همينهايي كه مشروح الصدرند وقتي به معارف الهي رسيدند مثل اينكه ميخواهند به آسمان بروند نفسشان بند ميآيد تنگي احساس ميكنند خب.
مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم اينجا فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ يعني بعد از انبياي گذشته به تبع وقتي خواستند بگويند موساي كليم را مبعوث كرديم ﴿مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ يعني بعد انبيا وقتي سخن از امت موسي است بگويند ﴿مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ يعني من بعد امم انبياي گذشته اين امم يكي پس از ديگرياند انبيا هم يكي پس از ديگرياند بنابراين اين ضمير ﴿مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ به انبياي پنجگانه گذشته برميگردد نه به اممشان انبيا را با هم ميسنجند و امم را باهم اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[22] يعني انبيا تترا هستند تترا هم مثل تقوا اصلش وترا بود مثل وقوا بود وترا هم برميگردد به متواتر متواتر هم اصلش از وتر است يعني اين تك تك تك تك وقتي كنار هم جمع بشوند ميشود متواتر اين طاقها و تكها اين وتر وترها وقتي كنار هم جمع شدند ميشوند متواتر پس ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾ يعني متواتر خب اين انبيا متواتر هماند يك صف هستند امم هم صف ميبندند وحي ونبوت و صحف انبيا هم يكجا صف ميبندند ﴿لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ﴾[23] قول خدا كه همان كتاب الهي است وحي الهي است به صورت صحف آسماني تنزل ميكند اينها اينجا باهم صف ميبندند گيرندگان وحي يكجا صف ميبندند امم هم يكجا صف ميبندند بنابراين اين ضمير ﴿مِنْ بَعْدِهِمْ﴾ ديگر به امم برنميگردد چون قصه وجود مبارك موساي كليم است بايد گفت بعد از انبياي ديگر موسي آمده است نه بعد از امم ديگر موسي آمده در جريان آيات قرآن كريم سه تعبير دارد گاهي صفت را ذكر ميكند بدون موصوف گاهي موصوف را ذكر ميكند بدون صفت گاهي هر دو را باهم ذكر ميكند صفت آيات بينات است يعني روشن در سورهٴ مباركهٴ «حديد» صفت را ذكر كردند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ﴾[24] در بخشهاي ديگر نظير قصه موسي دارد كه ﴿بِآيَاتِنَا﴾ گاهي در همين قصه موسي در بخشهاي ديگر غير از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دارد كه ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾[25] كه صفت و موصوف هر دو را با هم ذكر ميكند نظير آنچه كه در جريان حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) دارد كه البيتالحرام و مسجدالحرام و كعبه و امثال ذلك ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾[26] بعضي از جاها اصلاً خدا به خوبي خودش را ميخواهد نشان بدهد ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾ گرچه در اين آيه سورهٴ «اعراف» سخن از بينات به ميان نيامده سخن از آيات است ولي جريان معجزات موساي كليم را ذات اقدس الهي در بخشهاي ديگر به بينات وصف كرده فرمود ما به موساي كليم ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾ و مانند آن معجزات روشن داديم فرعون هم كه مستحضريد اسم شخص خاص نيست فرعون لقب سلطان مصر است چه اينكه كسرا لقب سلطان ايران است خاقان لقب سلطان چين است قيصر لقب سلطان روم است يك بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) در خطبه قاصعه نهجالبلاغه دارد فرمود اگر مرا تنها گذاشتيد و رها كرديد و خلافت من و امامت من را تثبيت نكرديد تحكيم نكرديد همان اكاسره و قياصره دوباره بر شما مسلط ميشوند اين اكاسره و قياصره كه در نهجالبلاغه آمده ناظر به همين است عربستان و منطقه حجاز و شبه جزيره حجاز آن روز از ديرزمان زير تسلط كسراهاي ايران يا قيصرهاي روم بود جزء مستعمرات اينها بود فرمود الآن ما يك نظام اسلامي يك حكومت اسلامي داشتيم گفتيم نه كسرا نه قيصر اگر ما را خانهنشنين كرديد دوباره هم كسرا هم قيصر مبادا يك وقتي اكاسره و قياصره بيايند و اين شبه جزيرةالعرب را بخواهند بلع كنند نه حالا غرض آن است كه فراعنه آن سلاطين مصر بودند اسم شخص معيّن را نميگفتند فرعون فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ﴾ گرچه وجود مبارك موساي كليم براي همه مردم مصر آمده است و اختصاصي به فرعون نداشت اولين مأموريتش و رسالتش درباره فرعون بود و سرّ اينكه جريان موساي كليم بيش از صد بار نام موساي كليم در قرآن كريم آمده است و قصصش بسيار زياد است اين گذشته از اينكه معارف او واقعاً فراوان است آن جرياني كه او نقل ميكند قصه آن جرياني كه براي خودش اتفاق افتاده است در دوران كودكي مو به مو همان جريان مشابهش با خضر اتفاق افتاده اگر سخن در اين است كه خداي سبحان مسلط بر درياست و انسان را حفظ ميكند خب توي موساي كليم را در يك جعبهاي انداختند به دست همين درياي خروشان و روان مصر فرستادند خدا حفظ كرد حالا اگر خضري همراه توست و اين كشتي را سوراخ كرده نگران چه چيزي هستي ميترسي غرق بشوي؟ تو كه در دوران كودكي همين صحنه را ديدي غرض اين است كه آن يك كتاب ميخواهد يعني جريان همين سه قصهاي كه موساي كليم با خضر داشت قدم به قدم لحظه به لحظه در دوران كودكي و نوجواني وجواني براي خود موساي كليم اتفاق افتاد آن رايگان ديوارچيني خضر مورد اعتراض موساي كليم بود در حالي كه خود رايگان براي بچههاي شعيب آبكشي كرده و همان كشتني كه خضر (سلام الله عليه) داشت و خودش گفت ﴿أقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ﴾[27] اين همان كاري بود كه خودش در دوران كودكي مشت زده ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي فَقَضَي عَلَيْهِ﴾ اين سه كاري كه خودش كرده الآن خضر دارد يادش ميدهد به يادش ميآورد اين جريان موساي كليم يك جريان وسيعي است به همين مناسبتها بيش از صد بار ذات اقدس الهي نام شريف ايشان را برده و ما هم موظفيم كه اينها را در كمال تجليل تكريم كنيم به ما گفتند در تمام زيارتها از آدم شروع كرديد تا خاتم به پيشگاه اين بزرگان اظهار ارادت كنيد «السلام علي موسي كليم الله» آنگاه ما مبادا در مدح اهلبيت (عليهم السلام) به جاي اينكه آنها را بالا ببريم اينها را پايين بياوريم خب اهلبيت همتاي پيغمبرند همتاي قرآناند كسي كه جاي پيغمبر باشد جاي قرآن باشد از همه انبيا بالاترند بله اين يك مطلب است اما آنها هم خيلي بزرگاند آنها را پايين نياوريم آنها را نگوييم خدمتگذار شما اينها را هر چه توانستيم بالا ببريم ميبينيد آن بزرگاني كه راه مثبت را طي ميكنند نيازي به راه منفي ندارند آنها ميدانند كه اصلاً پيغمبر اهلبيت را چگونه وصف بكنند خب كسي كه خدا غريق رحمت كند علامه طباطبايي را بارها اين را ميفرمود ميفرمود هر پيغمبري به اندازه كتابش حرف دارد علم دارد مردم را دعوت ميكند يك، خدا قرآن را مهيمن بر همه كتب قرار داد ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[28] دو، پس پيغمبر مهمين بر همه انبياست اين يك راه هيچ پيغمبري را نميشود با پيغمبر ما قياس كرد به دليل اينكه هيچ كتابي را نميشود با قرآن قياس كرد قرآن كه نظير تورات و انجيل نيست كه فقط ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[29] باشد كه اين گذشته از اينكه مصدق است مهمّين بر آنهاست اگر هيمنه دارد سيطره دارد پس اشراف دارد و هر پيغمبري هم سقف عروج او تا كتاب اوست خب سقف پيغمبر تا قرآن است سقف موسي تا تورات است سقف عيسي تا انجيل است (عليهم الصلاة و عليهم السلام) و اين كتاب يعني قرآن مهمين برهمه كتب است اگر مهيمن برهمه كتب بود پس وجود مبارك پيغمبر مهمين بر همه انبياست و آن كسي كه به منزله نفس پيغمبر است به شرح ايضاً [همچنين] اين يك لطيفهٴ قرآني است بدون اينكه از مقام والاي احدي از انبياي عظام.
پرسش...
پاسخ: آن كه انبياي بني اسرائيل است نه مثل اولوالعزم آن وقت اين هم تاييد ميكند ديگر اين بالاترين مرحلهاش براي اهلبيت (عليهم السلام) است. وقتي كه وجود مبارك ملاحظه بفرماييد همه آن قصههايي كه خداي سبحان در دوران كودكي و جواني و نوجواني براي موساي كليم آورد الآن همانها را دارد تحليلاً به دست خضر روي حكم ولايي بازگو ميكند براي او آيات موساي كليم بينه است بالأخره آيات بينه است ﴿إِلي فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها﴾ آنها ظلم كردند به اين آيات ظلم كردند چون در اينجا انكار كردند در اينجا ظلموها نفرمود ﴿فَظَلَمُوا بِها﴾ فرمود براي اينكه به منزله «كفروا بها» است بعد فرمود حالا كه آنها به اين آيات الهي كفر ورزيدند و جابهجا كردند حق را به جاي باطل و باطل را به جاي حق نشاندند اينها فساد كردند ببين ما عاقبت مفسدين را به كجا ميرسانيم و عاقبت مفسدين چگونه است اين آيه 103 به منزله فصل ورودي بحث قصه موسي است مثل اينكه شما وارد يك كتاب فقهي ميشويد وارد كتاب اصولي ميشويد اول عنوان ميكنند بحث را عنواني كه مثلاً مرحوم دارد هل يجوز اجتمال الامر و النهي فصل هل يجوز اجتماع الامر و النهي ام لا؟ اين عنوان فصل است بعد وارد ميشود شرح ميكند اين آيه 103 به منزله سرفصل اين قصه است فرمود موسايي بود با معجزات آمد و فرعون و ملأش ابلاغ كرد آنها ظلم كردند به اين آيات يعني «كفروا بالايات» و عاقبت تلخي به انتظار آنها بود ﴿فَانظُرْ﴾ نگاه بكن چگونه نگاه بكنم؟ ﴿وَقَالَ مُوسَي﴾ اينجا سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در طليعه نقل قصه موسي از برخورد موسي با فرعون شروع ميكند اما حالا چگونه موسي مبعوث شد؟ آن را اينجا ديگر ذكر نميكند بر خلاف آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» و «نمل» آمده در سورهٴ مباركهٴ «طه» وقتي قصه موسي را شروع ميكند سر فصلش وحييابي او نبوتيابي او و رسالت نائل شدن اوست آيه نه به بعد سورهٴ مباركهٴ «طه» اين است ﴿وَ هَلْ أَتاكَ حَديثُ مُوسي ٭ إِذْ رَأي نارًا فَقالَ ِلأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نارًا لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَي النّارِ هُدًي ٭ فَلَمّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسي ٭ إِنّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوًي﴾ آنجا قصهاش سرفصل قصهاش از شجره طور است و وحييابي است چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نمل» هم وقتي قصه موسي (سلام الله عليه) را شروع ميكند از وحييابي او شروع ميكند آيه هفت سورهٴ مباركهٴ «نمل» داستان موسي (سلام الله عليه) را از اينجا شروع ميكند ﴿إِذْ قالَ مُوسي ِلأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نارًا سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ ٭ يا مُوسي إِنَّهُ أَنَا اللّهُ الْعَزيزُ الْحَكيمُ﴾[30] اما اينجا ديگر نميفرمايد «بعثنا موسي» چگونه مبعوث كرديم آن برخورد موسي با فرعون را دارد ميشمارد براي اينكه قصصي كه تا كنون نقل كردند اين پنج قصه يعني قصه نوح و هود و صالح و ثمود و لوط اينها در همان مقطع مبارزاتي آنها بود آنچه كه مناسب با آن پنج قصه گذشته است بخش مبارزاتي موساي كليم است نه بخش وحييابي او.
«و الحمد لله رب العالمين»