77/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 103 تا 105
﴿وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ﴾ ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَي بِآيَاتِنَا إِلَي فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُفْسِدِينَ﴾ ﴿وَقَالَ مُوسَي يَا فِرْعَوْنَ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ العَالَمِينَ﴾ ﴿حَقِيقٌ عَلَي أَنْ لاَأَقُولَ عَلَي اللّهِ إِلاَّ الحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾
چندتا شبهه در تتمه بحثهاي قبل مانده است كه به خواست خدا يكي پس از ديگري در طي بحثها بازگو ميشود يكي از آنها اين است كه چطور اكثري انسانها در طي اعصار و قرون به صلاح نرسيدند اين منشأش چيست آيا _معاذالله_ دين توان تربيت مردم را نداشت قانون ناقص است يا _معاذالله_ مبلغان اين قانون الهي در ابلاغ رسالتشان قصور يا تقصيري روا داشتند يا اين قانون اصولاً با مدنيت مردم با تمدن مردم با صلاح انسانها در طي قرون هماهنگ نيست مشكل چيست؟ زيرا هم تاريخ نشان ميدهد كه اكثري مردم به فلاح نرسيدند و هم قرآن بارها ميفرمايد كه اكثر مردم به فلاح نرسيدند اكثر مردم از نظر خرد ضعيفاند اكثر مردم از نظر عمل فاسقاند و مانند آن پاسخش اين است كه قانون كه وحي الهي است اين غذاي فربهكننده انسانيت است از يك سو حدوثاً و اگر چنانچه كسي با اين مواد غذايي زندگي كند بيمار نميشود و اگر احياناً در اثر غفلت، سهو، نسيان و يا عصيان برخي از اين مواد قانوني را ترك كرد بيمار ميشود و همين قوانين همان طوري كه مواد غذايي است براي فطرتهاي پاك مواد دارويي و شفابخش است براي انسانهاي بيمار بقائاً در آن هيچ حرفي نيست برهان عقلي اين را تأييد ميكند و شواهد نقلي هم تأييد ميكند و اما آنچه كه در خارج اتفاق افتاده است نه براي آن است كه با مزاج اكثريت سازگار نيست با مزاج اقليت سازگار نيست هميشه يك اقليت ستمگري و سلطهگري اكثريت را زير سلطه دارند همه انبيا آمدند با اين اقليت بجنگاند نه با اكثريت اقليت كسانياند كه ائمه كفرند با اينها سازگار است لذا هميشه جنگي كه بود بين انبيا و همين اقليت بود كه سران كفرند وگرنه اكثريت مردم طبعاً موحّدند مسلماناند و به سعادت رسيده و ميرسند بيان اينكه رسيده يا ميرسند را به بحث بعد واگذار ميكنيم و انبيا هم كه آمدند مستقيماً با سران ستم درگير شدند سخن از معادن نفت و گاز و مس و طلا و امثال ذلك نبود حرف انبيا هرگز اينها نبود اينها امور بالعرض است وقتي مردم را عاقل و عالم كردند ديگر خودبهخود سرزمين خودشان را حفظ ميكنند مسئله استقلال مسئله امنيت اينها همه فرع بر آزادي در دين است و دينداري مردم است يك ملت ديندار آزاد هرگز زير بار ستم نميرود كشورش را حفظ ميكند و مانند آن چون اصل دين است كه ميگويد كه اگر شما در راه وطن كشته شدي شهيدي در راه مال كشته شدي شهيدي در راه ارث كشته شدي شهيدي و ارزش شهادت كه عظمت ملكوتي است روي اين دين ميگويد اگر دين آمد اين پيامهاي «من قُتلَ دون ماله فهو شهيد»[1] ، «دون عرضه فهو شهيد»، «دون دينه فهو شهيد» هم خواهد آمد اگر دين نيايد نه گاهي انسان وطن فروش هم هست همه انبيا كه آمدند با اين اقليت درگير شدند الآن جريان حضرت موساي كليم را كه ميخوانيم ميبينيم چون مهمترين بحثي كه قرآن كريم دارد درباره انبياء جريان حضرت موسي است كه بيش از صد بار نام شريف موساي كليم آمده و آن روز هم مصر پرچمدار تمدن بود وقتي كه خواستند در ايران جشن 2500 ساله به حسب ظاهري به پا كنند نماينده مصري از مصر آمد گفت من از كشوري كه جشن شش هزار سالهاش را پشت سر گذاشت به شمايي كه ميخواهيد جشن 2500 ساله بگيريد تبريك ميگويم يك چنين كشوري است خب آن روز مهمترين كشوري كه داراي تمدن با سابقه بود مصر بود براي مردم خاورميانه هم مصر به تمدن شناخته شده بود لذا جريان موساي كليم بيش از صد بار نام شريف موسي در قرآن كريم آمده و تمام آن لبه تيز رسالت موسي هم ستمستيزي است و آن تابلوي حرفش تيتر حرفش پلاكاردش هم اين است كه مردم را به من بده ﴿فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ گاهي ميگويد: ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[2] گاهي ميگويد: ﴿فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ اصلاً سخن از رود نيل نيست با اينكه آن يك رود طلايي است تمام آن بخشهاي وسيع دو طرف با همين رود مشروب ميشود اقتصادشان را هم همين رود تأمين ميكند ولي ملت وقتي مسلمان شد متدين شد صاحب رود هم خواهد شد اما اولين حرف موساي كليم اين است كه ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ يك، ﴿فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ دو، اصلاً سخن اين نيست كه حالا چرا رود را غصب كردي و نميگذاري مردم كشاورزي كنند وقتي مردم مسلمان شدند اسلام ميگويد بايد خانهات را حفظ بكني عرضت را حفظ بكني سرزمينت را حفظ بكني و در راه هر كدام از اينها كشته شدي شهيدي و بايد هم كشته بشوي خب اصل آن دين است بنابراين اكثري مردم به وسيله انبيا هدايت شده يا ميشوند اين اقلياند كه مزاحماند اين يك مطلب.
مطلب ديگر اين است كه يك وقتي ما از نظر بحثهاي تاريخي ميخواهيم سخن بگوييم كه اكثري مردم چه بودند يك وقت ميخواهيم بحثهاي تفسيري داشته باشيم وقتي بحث تفسيري داريم ديگر تاريخ و ماضي و مضارع را در يك محدوده ده هزار سال يا ده ميليون سال خلاصه نميكنيم آن وقت ميآييم روي پشت بام تاريخ روي جهانبيني بحث ميكنيم روي جهانبيني كه بحث ميكنيم ميگوييم اكثريت به طرف فلاح و صلاح و خير و سعادت ميروند چون دنيا هر چه باشد يك حلقهايست في فلاة قرآن كه تشريح ميكند نظام را هم در محدوده دنيا بررسي ميكند هم در پايان دنيا هم در برزخ هم در ساحره قيامت و هم در كل قيامت اگر روي اين ديد كلامي و تفسيري نگاه بكنيد اكثري آدمهاي خوبياند اكثري به طرف بهشت ميروند اكثري به طرف صلاح ميروند اكثري حرف انبيا را گوش ميدهند و سرانجام انبيا موفقاند ببينيد يك سلسله طايفه آياتي داريم از اين قبيل ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[3] از يك سو اينكه زير نويسي نشده يعني عاقبت در بهشت كه اين عاقبت يعني پايان كار حالا پايان كار در دنيا در برزخ در ساحره و در خود قيامت بالأخره سرانجام كار دنيا به كام متقيان است براي اينكه اطلاق اين آيه اين سنخ آيات كه ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ اختصاصي به جريان قيامت ندارد پايان كار دنيا هم به سود مردان با تقواست اين يك، ﴿وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ﴾[4] اين اراده اراده تكويني است كه به صورت فعل مضارع هم كه نشانه استمرار است ياد كرده است اين قصه كه نيست كه بگويد «و اراد» اين ﴿نُريدُ﴾ است فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد و تكويني هم هست تشريعي كه هميشه دستور داد فرمود ما ميخواهيم زمين را به صالحان واگذار كنيم چون ﴿ِانَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾[5] اين اصل كلي را بازگو كرده آن نشئه نشئه تكوين است تشريع كه نيست كه خدا تشريعا از كسي ارث ببرد كه اين ﴿ِانَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ نظير آيات سوره «نساء» و سوره «آلعمران» نيست كه ﴿لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَيَيْنِ﴾[6] باشد كه و به زنها بگويد شما از شوهرهايتان ارث ميبريد به مردها بگويد شما از زنها ارث ميبريد به پدر و مادر بگويم كه ﴿وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ﴾[7] اينكه نيست كه آن يك نظام تشريعي است كم دارد زياد دارد تقصيربردار است تعطيل بردار است زير سلطه قرار بگيرد اما ﴿اِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾[8] كه نظام تكوين است تكوّني است تشريعي نيست نظير فردوسي كه ارث مردان صالح است آنكه قابل غصب نيست اين مثل فدك نيست كه كسي غصب بكند كه خب فردوس را متقيان ارث ميبرند زمين را الله ارث ميبرد و مانند آن اينها ارثهاي تكويني است حالا كه ﴿اِنَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾ فرمود من ميخواهيم به متقيان و به مستضعفين بدهم و اراده ميكنم من به فعل مضارع و نشانه استمرار با اراده تكويني است ﴿وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ﴾[9] اين دو خب ﴿أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ﴾[10] بخشهايي وسيعي از سنخ ﴿َارْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدي وَدينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[11] ﴿وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ﴾[12] ﴿وَكَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾[13] اين دو سه آيه چهار اين چهار طايفه نشان ميدهد كه سرانجام بشريت مسلمان حاكماند روي زمين و از اينجا هم كه بگذريم يك بحث لطيفي مرحوم بوعلي دارد ميفرمايد كه شما كه ميگوييد انسان به مقصد نميرسد منظورتان همهاش فارابي و امثال فارابياند شما اگر خواستيد وارد باغ بشويد اين باغي كه هزار درخت دارد هر درختي هم فرض كنيد هزارتا محصول داشته باشد يا صد تا محصول داشته باشد ميگوييد امثال، خدا را شكر كه پربار است مگر همه اينها آن قدر اولاند در اين باغي كه هزارتا درخت دارد و هر درختي هم صد تا ميوه داشته باشد در اين صد هزار ميوه هشت ده تايش ميوه درشت است آن هشت ده تا كه معيار نيست در اين نظام در مسئله حوزهها كه همهشان شيخ مفيد و شيخ طوسي بشوند كه نيست اگر آن باشد خب حوزهها هم در طي قرون و اعصار به مقصد نرسيدند يا دانشگاهها همهشان بخواهند مثل فلان استاد مبتكر بشوند آنها كه معيار نيست نه آن دانه درشتها معيارند نه اين كودنها معيارند اوساط معيارند بنابراين حوزهها به هدف رسيده دانشگاهها به هدف رسيده جوامع بشري به هدف رسيده ما معيار را كه نبايد بوعلي و اينها قرار بدهيم كه، كه اينها قدر اولاند يا شيخ انصاري قرار بدهيم كه اينها هر كسي به اندازه استعدادش درس ميخواند به مقصد ميرسد خودش هدايت ميشود جامعهاش را هدايت ميكند: ﴿لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[14] ميشود اينها به مقصد رسيدهاند خب كدام كشاورز است كه مجاز است كه بگويد كه معيار يا كدام باغدار است كه معيار آن ميوه شاداب شيرين درشت است بعد بگويد امثال باغ ما بيمحصول بود اينكه نيست كه هر كسي حدي دارد بعد وقتي روي پشت بام تاريخ قرار گرفتيم و گذشته و آينده زير پايتان بود و روي تفسير بحث كرديد نه روي قصص خارجي روي جهانبيني بحث كرديد نه روي قصص خارجي وقتي آمديد روي پشت بام ميبينيد كه اكثري مردم به مقصد ميرسند براي اينكه آنهايي كه كافر باشند منافق باشند معاند باشند اقلياند بر فرض هم عدهاي در مشكلات دنيا تطهير نشوند در برزخ تطهير ميشوند با سوخت و سوز برزخ تطهير نشوند در ساحره قيامت تطهير ميشوند با سوخت و سوز ساحره قيامت تطهير نشوند به لبه جهنم يا ورود جهنم يك چند صباحي در جهنم ميروند ولي عاقبت همه اينها بهشت است گروه كمي در جهنم ميمانند كه مخلّد در نارند و آن كافر معاند است وگرنه بسياري از كفار از جهنم به بهشت ميآيند اينكه در روايات دارد ماه مبارك رمضان شما هر شب «عند الافطار عتقاء الله من النار» زيادند و در بعضي از روايات دارد كه در پيشاني آنها نوشته شده است كه «هؤلاء عتقاء الله من النار» بعد اينها شرمنده ميشوند به خدا عرض ميكنند اين را پاك كنيد براي اينكه ما خجالت ميكشيم بعد هم محو ميشود سرّش همين است آن كه در جهنم ميماند قليلي از كفارند آن كافر معاند است خب وقتي آمديد روي پشت بام تاريخ گرفتار ماضي و مستقبل و حال نبوديد جهانبينانه بحث كرديد ميبينيد اكثري به طرف رحمتاند با ازليت داريد سخن ميگوييد اگر درباره كار خدا حرف ميزنيد با انبياي خدا كار داريد پس بايد به اندازه ازليت حرف بزنيد اگر به اندازه ازليت حرف ميزنيد و به اندازه ابديت سخن ميگوييد بله به سود مؤمنين است به سود اكثري مردم است اكثري مردم به بهشت ميآيند منتها حالا تحمل عذاب يك لحظهاش ممكن نيست اين بيان نوراني امام سجاد (سلام الله عليه) است فرمود به اندازه تحمل آتش معصيت كنيد خب مگر ممكن است يك ثانيه آتش را روي دستش نگه دارد؟ مقدور نيست به ما گفتند پرهيز كنيد ولي بالأخره روي آن دين اكثري جوامع بشري بهشتياند منتها حالا بعد از عذاب آن كه براي ابد در جهنم ميماند «وان تُخلّد فيها المعاندين»[15] است همان است بنابراين اينها بسياري از كفار كه مستضعف فرهنگي فكرياند اينهايي كه عذاب نميشوند آنها كه دسترسي ندارند آنها كه.
پرسش ...
پاسخ: نه براي اينكه مستضعف فكرياند دسترسي ندارند البته آنهايي كه حجت خدا بر آنها بالغ شده است ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[16] شدند آن وقت ميشود استكبار الآن بسياري از مردماند كه زير سلطه تبليغات همين ابرقدرتها هستند لذا آنچه كه انسان گرفتار است اين ائمه كفر است كه قرآن فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾[17] پس اينكه فرمود: ﴿وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ﴾ يا ﴿وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ﴾ و مانند آن اين مشكل كلامي ايجاد نميكند ما با ديد جهانبيني الهي و ديد تفسيري ميبينيم سر انجام به رحمتاند از رحمت آمدند و در رحمت روند باز «من رحمة بدأ والي ما بدأ يعود» پايان كار اكثري مردم رحمت الهي است و البته روي آن ديد منتها حالا در نشئه دنيا اگر بحث عادي است اين مشكلش همين عقليت است اينها سنگ راهاند و خوار راهاند الآن وارد قصه حضرت موساي كليم كه شديم معلوم ميشود كه تمام تلاش موساي كليم اين است كه ميفرمايد بندگان خدا را به ما بده اينها امانت خداياند و پيامبر هم امينالله است هم در اين آيه سوره «اعراف» كه محل بحث است سخن در اين است كه ﴿فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ هم در آيات ديگر اولين پيشنهاد موساي كليم اين است كه ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[18] حالا خودت قبول نكردي ايمان نياوردي نياور ولي بالأخره مردم را رها كن اول خودت بپذير وقتي پذيرفتي دين را خودت با مردم زير رهبري رهبران الهي حركت ميكني نپذيرفتي لااقل مردم را رها كن كه بياياند به طرف ما.
پرسش ...
پاسخ: بله پيدايند.
پرسش ...
پاسخ: نه اكثريت به فساد نبودند بسياري از مردم مستضعف هم بودند شما درباره مردم اكثريت مردم اين دو اصل را ملاحظه بفرماييد يك معيار سعادت چيست؟ معيار علم چيست معيار كمال چيست يعني شيخ انصاري شدن؟ شيخ طوسي شدن؟ نه اين معيار نيست سلمان و اباذر و مقداد شدن در بحثهاي عملي؟ نه اين هم معيار نيست اين يك، و اكثري مردم هم بسياري از اينها در اثر استضعاف مشكل دارند آن هم كه خدا ميبخشد پس ما اول بايد معيارمان پارامتر مشخص باشد كه بخواهيم با چه چيزي بسنجيم با چه كسي بسنجيم شما در حيوانات بسنجيد در گياهان بسنجيد در معادن بسنجيد حالا ميخواهيد معدن انگشتر فيروزه تهيه كنيد و انگشتر عقيق تهيه كنيد معيار در آن شاخص، شاخص نيست نه در جمادات آن معيار هست نه در گياهان آن معيار هست نه در حيوانات آن معيار هست در هيچ جا آن نيست يك سلسله موجوداتاند در اقليت كمال يك سلسله موجوداتاند در شر در اقليتاند اوساط مردم را با آن واحد خاصشان بايد سنجيد و اكثري مردم هم رو به راهاند.
پرسش ...
پاسخ: آن براي اينكه جهنم محدود است اگر فرض كنيد شما يك زنداني داشته باشيد اين مثلاً ده هكتار يك بوستاني هم داشته باشيد لا الي نهاية آنكه محدود است فرمود پر ميشود چون جايش بسته است اين بهشت است كه فرمود: ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ﴾[19] اصلاً شما به زحمت جا براي جهنم پيدا ميكنيد.
پرسش ...
پاسخ: نه تقوا در برزخ معنا ندارد ولي عاقبت در برزخ معنا دارد مثل اينكه ميفرمايند اگر كسي ايمان بياورد بهشت به او ميدهند عاقبت معنا دارد ولي تحصيل تقوا در آخرت معنا ندارد البته ولي ميگويند اگر كسي اينجا متقي بود ما آنجا به او بهشت ميدهيم به اين معناست.
پرسش ...
پاسخ: مبناي قرآني آن چهار طايفه از آيات مگر مبناي قرآني نبود؟ اينكه فرمود: ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[20] اين يك، طايفه ديگر كه فرمود: ﴿وَنُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ﴾[21] دو، ﴿ِانَّ اْلأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ﴾[22] بعد فرمود: ﴿أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ﴾[23] سه، ﴿لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ﴾[24] ﴿وَلَوْ كَرِهَ الكَافِرُونَ﴾[25] چهار، اين چهار طايفه از آيات قرآن كريم است كه ميفرمايند سرانجام دنيا زير مجموعه حكومت ديني ميگردد خب بنابراين اينها به مقصد ميرسند آن هم معلوم نيست چه وقت حضرت ظهور ميكند و بعد چه خواهد شد بعد هم وقتي كه رحلت كردند به برزخ رسيدند وضع آينده كه روشن است اكثري مردم به بهشت ميروند شما روي ابديت فكر كنيد ببينيد به حساب ابديت اكثري سعادتمنداند يا نه آن كه در ابديت در عذاب جهنم ميماند منافق است و معاند.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب خودش خدا وعده داد ديگر ذات اقدس الهي وعده داد كه اين گروه افراد تبهكاريهاي اينها روي غفلت اينهاست روي استضعاف اينهاست قابل بخشش است عمده آن اقليت است كه مثل سنگ دهنه نهر و جدولاند نه آب ميخورند نه ميگذارند اين آب به تشنهها برسد اينها ائمه كفرند خب.
پرسش ...
پاسخ: كثير غير از اكثر است زيادند بله خب خيلي زيادند اما از آن طرف بهشت ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ﴾[26] چه كسي حالا آنجا را پر كند آن كه ﴿عَرْضُهَا السَّماوَاتُ وَالأَرْضُ﴾ كه به اين آسانيها پر نميشود اما يك چنين تعبيري درباره جهنم نيامده.
پرسش...
پاسخ: اما شكور غير از آن است كه سعادتمند باشند مثل اينكه درباره نوح فرمود: ﴿كَانَ عَبْداً شَكُوراً﴾[27] آن شكور بودن البته كم است.
پرسش ...
پاسخ: خب چرا مشمول عفو ميشوند براي اينكه روي استضعافشان به آنها دسترسي نشده به آنها ظلم شده حقشان را بردند نگذاشتاند اينها درست بفهمند اين ائمه كفر نگذاشت الآن هم اين بوق تبليغات صهيونيست و استكبار را برداريد اكثري مردم حرفهاي اسلام را ميشنوند و اينكه ميبينيد الآن يك مشكلي پيش آمد براي اينكه تقريباً روحانيت از مردم جدا شدند اينكه ممكن است حالا خداي ناكرده در بين جمع ما يك افرادي هم باشند كه بدشان نيايد از ماشينهاي خوب سوار بشوند ولي براي يك روحاني ننگ است كه در آن ماشين بنشيند اينها كه ما ميشناسيم اين است يعني اينها ميگويند براي ما به پيغمبر قسم ننگ است حيف آدم نيست كه در اين ماشينها بنشيند ميگويد من وارث پيغمبرم بالأخره اين منافقين آمدند كشتند كشتند كشتند تا مجبور شدند اينها براي حفظ اسلام يا در لانههاي ديگر بروند يا در چهارتا ماشين سوار بشوند ديگر اينها كه ما ميشناسيم و سي چهل سال با اينها بوديم اين است خب اگر اينها ميگذاشتند اين منافقين اين كار را نميكردند ترور نبود كشتار دسته جمعي به آن هفتاد نفر و شصت نفر و اينها نبود اينها هم مثل قبلاً زندگي ميكردند ديگر ما آن مشكل را نداشتيم كه الآن بخش مهم مشكلات نسل جوان اين است كه ميبينند روحانيت طرز ديگر زندگي ميكند اين همان هدف مشئومي بود كه منافق به آن رسيده كه فاصله گرفتند ناچار شدند در بيوتهاي ديگر زندگي كنند با ماشينهاي ديگر زندگي كنند اگر اينها هم عليگونه به سرميبردند انقلاب اين قدر آسيب نميديد اينها كه ما ميشناسيم ميگويند براي ما ننگ است حيف آدم نيست سوار اين ماشينها بشود همين ماشينهاي عمومي چه عيب دارد يا همين پيكان چه عيب دارد آنهايي كه ما ميشناسيم اين است غرض اين است كه اگر يك وقتي مشكلي هست روي اين جهات اقلّي است هرگز آن كسي كه ميگويد من جاي پيغمبر نشستهام خودش را ارزان نميفروشد خب اگر چنانچه مشكلي ما داريم روي همين اقلي است كه يا نگذاشتند اگر روحاني همان مسجد بود همان نماز جماعت بود و همان سخنراني بود و همان يا حسين يا حسين مردم همان مردم انقلاب بودند اما چون حالا وضع اين طور نيست اينها خيال ميكنند كه خداي ناكرده اينها به جايي رسيدند و رها كردند اگر همان سال 57 بود ديگر ما هيچ اين گونه از مشكلات را نداشتيم.
پرسش ...
پاسخ: آن براي اينكه به سوء اختيار است يك عده معناي انتظار وجود مبارك حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) را دست معنا نكردند و گفتند امام زمان بيايد و اصلاح كند در حالي كه وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) طبق حديثي كه مرحوم محدث قمي در جلد دوم سفينه در بحث هدا و هادي و مهدي كه لقب پر بركت حضرت امام مهدي (سلام الله عليه) آنجا نقل ميكند اين است كه فرمود انتظار اين است كه ولو آماده كني خودت را «ولو بسهم» يك كسي كه بسيجي نيست اهل تيراندازي نيست بسيجي فكر نميكند او هرگز منتظر امام زمان نيست فرمود: «وليعد احدكم قبل خروجه» اينجا حضرت به اسم ظاهر آورده ما حالا به ضمير تعبير ميكنيم «وليعد احدكم قبل خروجه ولو بسهم» دارد انتظار را معنا ميكند ميگويد وظيفه منتظران اين است كه ولو به اندازه يك تير كه شده آماده باش خب حالا اگر كسي اصلاً تفكر بسيجي ندارد اين فقط دعا ميكند اين اگر هم حضرت ظهور بكند حرف بنياسرائيل را ميزند كه ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[28] چون حضرت غايب است به حضرت ايمان دارد حضرت ظهور بكند ميگويد بيا نه بنشين.
پرسش سرش اين است كه الآن ما بايد درست بفهميم به سوء اختيارمان خودمان را به غفلت نزنيم بفهميم و بفهمانيم كه معناي انتظار اين است خب اگر معناي انتظار روايات انتظار وظيفه منتظران را وجود مبارك امام صادق معنا كرده مسلح بودن اين دعاي فرج يك دعاي سهل التلاوهاي است ما ميخوانيم خب اين به سفينه مراجعه كنيد در باب هدا مراجعه كنيد لقب پر افتخار مهدي آنجا كه آمده (سلام الله عليه) در آنجا در معناي انتظار وظيفه منتظران در عصر غيبت روايت از وجود مبارك حضرت امام صادق (سلام الله عليه) نقل ميكند كه «وليعد احدكم قبل خروجه» كه به اسم ظاهر نام ميبرد «ولو بسهم» اگر اين كار را كردي ما اميدواريم كه ذات اقدس الهي توفيقي بدهد كه حالا در پاي ركاب حضرت باشي را در رجعت ظهور بكنيد و مانند آن اين وظيفه منتظران ما مشكل برداشت صحيح داريم از يك سو و ممكن است خداي ناكرده اسلامي حرف بزنيم ولي اسرائيلي فكر بكنيم از سوي ديگر بعد بگوييم ما منتظريم اگر ما فكرمان اين است كه حضرت بيايد و برود اصلاح كند اين اسلامي حرف زدن و اسرائيلي فكر كردن است خب آنها چه ميگفتند؟ آنها به موساي كليم ميگفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾ آن كه اصلاً با جنگ درگير نيست آن كه هشت سال بمباران شده اين كشور و مرز و بوم اين كشور آسيب ديد اين گفت كه دين كاري به اين حرفها ندارد اين سكولار فكر ميكد اين كه منتظر امام زمان نيست اين براي هميشه ميخواهد حضرت غايب باشد نه اهل قيام به دليل اينكه اگر امام صادق است انتظار را معنا كرده يعني انتظار اين همه فضيلت براي . [افتادگي صوت]. اعمال امت انتظار فرج است ولي انتظار فرج معنا نشده يا معنا شده آن هم مثل همين بحثهاي فقهي و اصولي بر هزار فكر عرضه بشود ان قلت قلت بشود آن وقت معلوم ميشود «الانتظار ما هو»؟ «المنتظر من هو»؟ اين است معنايش پس ما ميبينيم كه انبيا (عليهم السلام) مشكلشان با اقليت بود نه با اكثريت اگر اكثريت رعايت عهد نكردند همان ملأ بود الآن هم اينجا با فرعون و با ملأ فرعون كار دارد.
مطلبي كه حالا شروع بكنيم به خواست خدا تا اينكه تتمهاش براي روز بعد پنج پيغمبر (عليهم السلام) شرح حالشان در قرآن كريم آمده اين انبيا تقريباً براي دو مرحله تاريخي بودند يعني مرحله دوم و مرحله سوم مرحله اول كه جريان حضرت آدم (سلام الله عليه) بود تا حضرت نوح در اين بخشها نيامده آنها چون حالا يا بشرهاي ابتدايي بودند آن كه نتواند و نداند كه چگونه جسد مرده را دفن كنند او خيلي نيازي به قوانين باز و گستردهاي ندارد شايد با چند تا حكم و با چند تا مسائل اخلاقي حل ميشد آن كه برادرش را كشته و مانده ﴿كَيْفَ يُوَارِي سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[29] تا از كلاغ بياموزد كه چگونه بدن كشته را دفن كن يك چنين آدمهايي شايد خيلي نيازي به قوانين مبسط نداشته باشند از جريان حضرت آدم تا جريان حضرت نوح (سلام الله عليه) چيزي در قرآ نيامده اما آن مقطعي كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است شروع شده از جريان حضرت نوح بود كه از آيه 59 شروع شده ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً﴾ اين انبيايي كه تابع حضرت نوح بودند به همين روال ادامه پيدا كرده است در آيه 65 فرمود: ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ چون هود (سلام الله عليه) چيز جديدي نياورد مگر همان شريعت حضرت نوح چون نوح جزء انبياي اولوالعزم است و حضرت هود نيست بعد از حضرت هود (سلام الله عليه) نوبت به حضرت صالح ميرسد فرمود: ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ آيه 73 همين سوره آن هم حافظ شريعت حضرت نوح بود كتاب نوح را تبيين ميكرد رسالت جديدي به عنوان اولوالعزمي ندارد گرچه پيغمبر خاص است و مانند آن اين مراحل تمام ميشود وقتي به لوط ميرسد مقطع دوم شروع ميشود چون لوط جزء حافظان شريعت ابراهيم (سلام الله عليه) است گرچه قصه حضرت ابراهيم اينجا نيامده لكن جريان لوط به عنوان سرفصل تطور سوم چون از آدم تا نوح مرحله اول از نوح تا ابراهيم تطور دوم از ابراهيم تا موسي تطور سوم از موسي تا عيسي تطور چهارم از عيسي تا وجود مبارك حضرت تطور پنجم اينجا لحن آيه عوض شد در آيه هشتاد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَلُوطاً﴾ نفرمود «وارسلنا الي فلان لوطاً» دوباره برگشتند در جريان شعيب آيه 85 فرمود: ﴿وَإِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾ همه اينها به عنوان ﴿أَرْسَلْنَا﴾، ﴿أَرْسَلْنَا﴾ است اما در جريان حضرت موسي «كل لحن عوض» شد فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِم﴾ آنجا ديگر ﴿مِن بَعْدِهِ﴾[30] بود ﴿مِن بَعْدِهِ﴾، ﴿مِن بَعْدِهِ﴾ بود در جريان اقوام ديگر انبياي ديگر ﴿مِن بَعْدِهِ﴾ آنجا كه بعد ذكر ميكرد آنجا كه بعد نداشت كه هيچ ولي در جريان موسي كه مرحله دوره چهارم از بعثت و رسالت شروع ميشود يعني از آدم تا نوح از نوح تا ابراهيم از ابراهيم تا موسي از اينجا به بعد مرحله چهارم شروع ميشود فرمود: ﴿ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَي﴾ وارد قصه كه ميشود يك سرفصلي به عنوان عنوان ذكر ميكند بعد وارد قصه ميشود به عنوان شرح متن تفصيل بعد از اجمال وارد ميشود آيه 103 اين به منزله سر فصل است كه ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي بِآياتِنا إِلي فِرْعَوْنَ وَمَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ﴾ ﴿فَانْظُر﴾ را ميگويد آن وقت شروع ميكند به تشريح داستان.
«وَالحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ»