77/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 101 و 102
﴿تِلْكَ الْقُري نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلي قُلُوبِ الْكافِرينَ﴾ ﴿وَ ما وَجَدْنا ِلأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ﴾
مطالبي كه مربوط به آيات گذشته بود در جمعبندي يك مقدار بيان شد يك مقدار ديگر مانده است يكي از آنها اين است كه چون اين بخش در مقام تهديد بود لذا هم تكرار فرمود هم به اسم ظاهر ذكر فرمود، فرمود: ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا﴾ بعد هم فرمود: ﴿أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا﴾ ﴿أَوْ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا﴾ دو بار تكرار كرد براي اينكه مسئله هم مهم بود و هم در مقام تهديد است مطلب دوم اينكه در اين جمعبندي يك جا ذات اقدس الهي سنت خود را با توجه اجمالي به روش مردم ذكر ميكند يكجا عادت مردم را با توجه اجمالي به سنت خودشان ذكر ميكنند يعني بعد از اينكه در پنج فصل قصه پنج پيغمبر (عليهم السلام) را ذكر فرمود يعني از نوح و هود و صالح و لوط و شعيب دو جمعبندي فرمودند يكي از آيه 94 تا 95 است كه جمعبندي اين داستان انبياي پنجگانه است يكي هم آيه 101 و 102 است در جمعبندي اول فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ﴾ الا اينكه روش ما اول اين بود يعني ما هيچ راهي را براي عذر باقي نگذاشتيم اگر در قيامت اجازه عذرخواهي به اينها نميدهيم ﴿لاَ يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ﴾ سرّش همين است در قيامت اجازه اعتذار نميدهند عذرخواهي نميدهند براي اينكه انسان اگر تبهكار بود و عذرخواهي كرد يك مقدار نزد خودش سبك ميشود ولي وقتي اجازه عذرخواهي به او ندهند همچنان در عقده ميماند سرّ اينكه در قيامت به تبهكاران اجازه عذرخواهي هم نميدهند ﴿لا يوذن لهم فيعتذرون﴾ براي اين جهت است كه در دنيا ﴿مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ﴾ شد و نصاب ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾ رسيد از راههاي ديني همان سه راه معروف را طي فرمودند يعني حكمت و موعظه و جدال احسن از راه عملي آزمون بأسا و صرّاء و سرّاء همه اينها به عمل آمد وقتي نصاب عذر به پايان رسيد از آن به بعد مؤاخذه الهي شروع ميشود لذا در قيامت به كسي هم اجازه عذرخواهي نميدهند در آيه 94 و 95 سنت الهي را اينچنين ذكر فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ﴾ بعد از اينكه انبيا آن راههاي الهي را از نظر علمي به اينها ارائه كردند ما از راه موعظه عملي و تنبه عملي آنها را ميآزماييم ﴿إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ وقتي بأساء و ضرّاء اثر نكرد از راه تشويق و انعام اينها را ميآزماييم ﴿ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّي عَفَوْا﴾ در اين حال هم به جاي اينكه متنبه بشوند ميگويند نه اين روزگار است گاهي سخت است گاهي آسان ﴿وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾ از آن به بعد ديگر مؤاخذه الهي شروع ميشود اين خلاصه جمعبندي اول كه در آيه 94 و 95 گذشت در جمعبندي دوم كه آيه 101 و 102 است فرمود: ﴿تِلْكَ الْقُري نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلي قُلُوبِ الْكافِرينَ﴾ مسير اين جمعبندي دوم بازگو كردن عادت مردم است نه سنت الهي مگر اينكه در ذيل به طور اجمال به سنت الهي اشاره شود مسير آن جمعبندي اول بيان سنت الهي است و عادت مردم به طور اجمال ذكر ميشود يعني در جمعبندي اول از قوس نزول ميآيد از طرف خدا شروع ميكند در جمعبندي دوم از طرف مردم بررسي ميشود اين يك تفاوت جوهري است اما اينكه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) فرمودند وزان جمعبندي دوم نظير جمعبندي اول است از طبع سخن ميگويد اينچنين نيست ظاهراً براي اينكه در جمعبندي اول از طبع قلوب سخني به ميان نيامده فقط در جمعبندي دوم است كه فرمود؛ ﴿كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلي قُلُوبِ الْكافِرينَ﴾ اين تفاوت جوهري جمعبندي اول و جمعبندي دوم.
مطلب ديگر آن است كه اين طبع هميشه به عنوان كار كيفري است هرگز ذات اقدس الهي اين لوح زرين دل را مهر نميكند ختم نميزند براي اينكه خيلي فرصت هست براي نوشتن و اگر چنانچه انسان در اين دل معارف الهي بنگارد كه خدا شرح صدر ميدهد ديگر مهر نميكند تمامشدني نيست چون در طرف حسنه است اينكه به رسول خود (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور داد گفت: ﴿قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ براي آن است كه وجود مبارك پيغمبر آن صحنه دل را روي معارف الهي مينگارد و تمام نميشود يعني خاصيت حسنات و معارف علمي اين است كه وقتي وارد لوح زرين دل شد اين دل را توسعه ميدهد نميبندد و چون توسعه دارد جا براي مهر نيست براي اينكه هنوز جاي خالي زياد است ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ از آن طرف هم شرح صدر است لذا جا براي علوم بيپايان باز است جا براي مهر شدن نيست روزي انسان جاهل است كه بگويد همين مقدار درس بس است خب پس به ما هم فرمودند كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تأسي كنيد او گفت: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ شما هم بگوييد: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ شرح صدر هم نصيب شما ميشود اين از بيانات نوراني است كه منسوب به حضرت امير (سلام الله عليه) است حضرت فرمود كه «كل وعاء يتضيق بما فيه الا وعاء العلم فانه يتسع» كه خب جناب ابن ابي الحديد و مانند ايشان است اين بيان برداشت عظيمي دارند بر اينكه اين دلالت ميكند بر تجرد روح حرف جناب ابن ابي الحديد و ديگران اين است كه اين دليل است بر اينكه روح انسان مجرد است براي اينكه حضرت امير فرمود كه هر مظروفي وقتي وارد هر ظرفي شد از ظرفيت آن ظرف ميكاهد مگر مظروفي كه علم باشد علم هر جا رفت نه تنها از ظرفيت ظرف نميكاهد بلكه ظرف را توسعه ميدهد «كل وعاء يتضيق بما فيه» حالا اگر استخر است اگر بالاتر درياچه است و اگر بالاتر درياست و اگر بالاتر اقيانوس است بالأخره مشخص است كه اين اقيانوس چند متر مكعب آب دارد بعد هم يك بارندگي بشود ناچار آن ساحلها را از بين ميبرد خانههاي اطراف را از بين ميبرد خراب ميكند جا پر ميشود بالأخره هر ظرفي ولو اقيانوس با آمدن مظروف مقداري از ظرفيت او اشغال ميشود يعني اگر اين اقيانوس ظرفيت هزار مليارد متر مكعب آب داشت همين كه ده متر مكعب آب وارد شد ديگر آن هزار مليارد ظرفيت را ندارد هزار مليارد منهاي ده متر دارد و اگر صد متر مكعب آب در آن ريخت ديگر هزار مليارد متر مكعب آب را نميتواند بپذيرد منهاي صد متر و هكذا و هكذا و هكذا هر اندازه مظروف وارد ظرف بشود خاصيت ظرف مادي اين است كه مقداري از ظرفيت او اشغال ميشود و ديگر ظرفيت سابق را ندارد «كل وعاء يتضيق بما فيه» اما «الا وعاء العلم» وعاء علم همين كه آمد به ظرف ظرفيت ميدهد يك كودكي كه وارد مدرسه ميشود اين ظرفيت فراگيري پنج تا مطلب را دارد همين كه دوتا مطلب را ياد گرفت يا سه تا مطلب را ياد گرفت در روز اول آن ظرفيت يادگيري پنج تا مطلب توسعه پيدا ميكند ديگر اين كودك ميتواند هفت تا مطلب بفهمد اگر چهارتا مطلب يادش دادي ظرفيت يادگيري هفت تا مطلب توسعه پيدا ميكند ديگر حالا اين ميتواند ده مطلب بفهمد اگر اين ده مطلب را يادش دادي ظرفيت يادگيري او براي بيست تا مطلب آماده است اين بيست تا مطلب را كه اول نميتوانست ياد بگيرد كه اول فقط ميتوانست ياد بگيرد الف با جيم دال همين وقتي اين پنج تا حرف را يادش دادي پنج تا مطلب يادش دادي خود اين علم آن ظرف را توسعه ميدهد پس معلوم ميشود از سنخ ماده نيست اين از بيانات نوراني حضرت امير است در نهجالبلاغه «كل وعاء يتضيق بما فيه الا وعاء العلم فانه يتسع» خب پس اين مظروف نه تنها از ظرفيت ظرف كم نميكند بلكه اضافه ميكند به دنبالش شرح صدر هم هست به دنبالش ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ هست و مانند آن لذا جا براي طبع و مهر نيست كه خدا مهر بكند بر خلاف سيئه سيئه بر اساس ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا﴾ در تنگنا قرار ميگيرد يك انسان برگشته از نام و ياد خدا در دنيا كه هست در فشار به سر ميبرد هنگام احتضار و مرگ هم در فشار است در برزخ ضغطه قبر دارد در ساحره قيامت و در قيامت هم در عذاب است وقتي هم كه وارد جهنم شد اينچنين نيست كه يك ميدان وسيع آتش را به او بدهند به او بگويند اينجا بسوز كه در جهنم هم در يك مدار بستهاي بايد بسوزد ﴿مُقَرَّنِينَ فِي الأصْفَادِ﴾ است او با دست و بال بسته ميسوزد فرصت دست و بال باز ندارد ـ اعاذنا الله ـ كه آنجا دست و بال بزند كه اين انسان مداربسته در هر سه نشئه در فشار است هم ﴿و مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا﴾ هم ضغطه قبر دارند هم در جهنم هم ﴿مُقَرَّنِينَ فِي الأصْفَادِ﴾ است اين خاصيت مداربسته بودن تبهكاري است لذا مسئله طبع درباره كفار آمده لكن طبع هميشه كيفري است نه ابتدايي -معاذالله- هرگز ذات اقدس الهي بدأً قلب كسي را طبع بكند مهر بزند اينچنين نيست اين تعليق حكم هم بر وصف مشعر به عليت است كه فرمود: ﴿كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلي قُلُوبِ الْكافِرينَ﴾ چون اينچنين است اينها اول ذات اقدس الهي برهان عقلي به اينها داد برهان فطري به اينها داد در نهان و نهاد اينها خودش را به اينها نشان داد «اشهدهم علي انفسهم» شد اينها قبول نكردند انبيا آمدند باز ﴿فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ﴾ قبل از راه فطرت بود از راه برهان عقلي بود آيات آفاقي بود آيات انفسي بود نپذيرفتند حرفهاي انبيا را هم كه ﴿يثير لهم دفائن العقول﴾ بود آن را هم نپذيرفتند انبيا كه نيامدند كه بر خلاف عقل بگويند كه آمدند بگويند آن گنجينههايي را كه داري اظهار كنيم براي شما و اينها چون اول آن راه عقل را طي نكردند راه فطرت را طي نكردند و مانند آن ديگر رسيدند به جاي لجاجت به صورت كان منفي مستمر ذكر فرمود فرمود: ﴿فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا﴾ من قبل ديگر اهل ايمان نبودند و اين در اثر همان طبعي است كه ذات اقدس الهي بر اينها تحميل كرده است ﴿بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ است و مانند آن.
مطلب ديگر آن است كه گاهي خداوند يك ملت تبهكار را با عذاب مادي با مرگ مادي اينها را معذّب ميكند به حيات اينها خاتمه ميدهد كه فرمود ما اينها را هلاك كرديم در آيه صد فرمود كه ﴿أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ گاهي مرگ فكري فرهنگي معنوي است كه فرمود: ﴿وَنَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ اين ميتواند تقسيم باشد ميتواند واو جمع باشد گروهي را زنده نگه ميدارند با آن مرگ فرهنگي ﴿وَنَطْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ گروهي را با همان وقتي كه تبهكاريشان زياد شد ديگر هدايت نشدند با مرگ فيزيكي و مادي از بين ميبرد گروهي را نه به هر دو عذاب معذّب بكند يعني اينها را بعد از اينكه مدتي كه اينها قلبشان مطبوع شد مختوم شد فوراً به حيات اينها با عذاب سيل و زلزله و صاعقه و امثال ذلك خاتمه بدهد.
مطلب ديگر آن است كه فسق در قرآن ابهام ندارد اطلاق دارد فسق يعني انحراف عن الطريق گاهي از طرق فرعي منتهي به آن شاهراه كسي منحرف ميشود به وسيله معصيتهاي صغيره و مانند آن گاهي از اصل راه منحرف ميشود ميشود كفر لذا كافر هم فاسق است معصيت كبيره هم فسق است و معصيت صغيره هم كه زمينه ارتكاب معاصي كبيره باشد آن هم فسق است لذا ﴿فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ و مانند آن هم دارد ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾ از آن مرحله شروع كرده تا دركات ديگر همه اين دركات را ميگويند فسق مثل اينكه كفر هم همينطور است كفر اعتقادي براي كسي است كه مشرك باشد يا ملحد باشد كفر عملي نظير آيه بخش پاياني آيه «حج» كه ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنِ الْعالَمينَ﴾ اين من كَفَر كُفر عملي است ديگر يا «الراد عليه كالراد علينا و الراد علينا كالراد علي الله... شرك» اين رد ارتداد عملي است ديگر ارتداد اعتقادي كه نيست اينچنين نيست كه حالا اگر كسي حرف والي را و حرف حاكم را رد كند حكم قضايي قاضي جامعالشرايط را رد كند مشرك باشد كه اين كفر عملي است يك وقت است ميگويد -معاذالله- من قبول ندارم خب آن خودش كفر اعتقادي است يك وقت است نه رد عملي است چه اينكه «ارتد الناس بعد النبي» آن هم ارتداد عن الولايه است نه ارتداد از اصل اسلام لذا محكوم به طهارت بودند آنها غرض اين است كه كفر دركاتي دارد فسق هم دركاتي دارند اينها چون ابهام ندارند اطلاق دارند منتها تعيين كدام مرتبه و كدام دركه به وسيله شواهد حافه است.
پرسش: ...
پاسخ: بله ديگر يعني از پوست در آمده از راه بيرون رفته.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿وَ ما وَجَدْنا ِلأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ﴾ قرآن هم عهد الهي را خيلي تقديس ميكند ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾ عهد فطري را عهدي كه با عقل از انسان گرفته است و هم عهدهايي را كه انسان با ساير افراد ميبندند به ما گفتند عهد را رعايت كنيد ولو نسبت به اهل كتاب بعد به ما فرمودند عهد را رعايت كنيد رعايت عهد واجب است ولو نسبت به ملحد همين كه كسي انسان شد ولو موحّد نيست مشرك هم نيست بلكه ملحد است نه تنها اهل كتاب نيست بتپرست هم نيست بتپرست دين بد دارد يك وقت است كسي لائيك است اصلاً لا دين است فرمود چه اهل كتاب چه مشرك و چه ملحد عهد بستي با وفا باش اين لزوم رعايت عهد از قوانين بينالمللي اسلام است اين نظير صوم و صلات كه نيست اين نظير ارث كه نيست ارث در حوزه اسلامي است صوم و صلات در حوزه اسلامي است اما قوانين تجاري و مانند آن اين مواثيق بين الملل جزء برنامههاي بين المللي اسلام است رعايت عدل هم همينطور است در سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» كه آنجا آمده كه ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ خب حالا اگر كسي كافر بود و كاري با كشورهاي اسلامي و نظام اسلامي نداشت نه در تبعيد رهبران اسلامي نه در تضعيف نظام اسلامي نه در سركوب مسلمين نه مباشر بود نه تسبيباً دخالت داشت خدا فرمود كه ما شما را نهي نميكنيم كه با آنها روابط حسنه داشته باشيد فقط كساني كه با نظامتان درگيرند با مسلمين درگيرند عليه نظامتان عليه دينتان عليه مسلمانها تلاش و كوشش كردند با آنها رابطه نداشته باشيد آنها اعداي شما هستند ولي ﴿لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ﴾ نه تنها نهي كرده بلكه ضمناً امر كرده براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾ خب حالا اگر كسي با يك كشور كفري رابطه برقرار كرد پيمان اقتصادي بست ايا وفاي به اين عهد واجب است يا نه؟ خب بله واجب است نقض عهد حرام است مشكل اين مستكبران اين نيست كه آنها چون كافرند مشكلشان اين است كه آنها چون مستكبرند يعني آنها اصلاً عهدشناس نيستند اين ﴿وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ﴾ اين از همان قبيل است اينها نه عهود الهي را رعايت ميكند نه عهود مردمي را در سورهٴ مباركهٴ «توبه» وقتي از مشركين و صناديد شرك ياد ميكند ميفرمايد جرم اينها تنها شرك نيست تنها بتپرستي نيست مشركين حجاز مشكلشان اين است آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿كَيفَ﴾ كه قبلش فرمود: ﴿فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقيمُوا لَهُمْ﴾ مادامي كه آنها كاري به شما ندارند شما مستقيم باشيد اما ﴿كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً﴾ ال همان ميثاق همان تعهد همان پيمان شبيه ذمه فرمود اينها اگر دسترسي پيدا كنند تمام عهدنامههاي شما را باطل ميكنند همان كاري كه صدام پليد كرده بود آمده بود آن پيمان رسمي الجزاير را در جلوي تلوزيون پاره كرد اينها اينطورند فرمود اينها اصلاً عهدشناس نيستند و مشكل مستكبر هم اين نيست كه او كافر است بالأخره خيليها هستند كه خدا را قبول ندارند ولي روي زمين دارند زندگي ميكنند اما خدا نفرمود دست به شمشير كنيد با آنها بجنگيد اما درباره مستكبرين فرمود با آنها مبارزه كنيد ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ نه «لا ايمان لهم» اين چند بار به عرضتان رسيد كه ذات اقدس الهي كاري با ائمه كفر ندارد از آن جهت كه كافرند كاربه رهبران استكبار دارد برهاني هم كه اقامه ميكند اين نيست كه آنها چون كافرند آنها چون مومن هستند بالأخره خودش ميداند خيليها فعلاً ايمان نميآورند اما فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ نه «لا ايمان لهم» اينها اهل يمين، ميثاق، كنوانيسيون، تعهد، علم، قطعنامه، هيچ چيزي نيستند خب ملتي كه نه قطعنامه را محترم ميداند نه تعهد را محترم ميداند نه تفاهم را محترم ميشمارد خب با چنين ملتي كه نميشود زندگي كرد كه فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾ اينهاي كه در برابر انبيا ميايستادند اكثريشان اينچنين بودند فرمود ﴿مَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ﴾ اينها نه عهود الهي را رعايت ميكردند نه عهود مردمي را بالأخره مردم بايد روي زمين زندگي كنند يا نه؟ اين مستكبري كه ﴿لا يَرْقُبُوا فيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً﴾ كه نميگذارد كسي زندگي بكند كه خب.
پرسش: ...
پاسخ: نه براي اينكه آنها وظيفهشان را عمل كردند ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: آن براي اينكه امر به معروف نكرده نهي از منكر نكرده وگرنه در همه موارد عذاب قرآن كريم ذات اقدس الهي آن گروه كم را به عنوان ناجي معرفي ميفرمايد ميفرمايد: ﴿فانجينا الذين آمنوا معه و اهلكنا﴾ اول نجات مؤمن را ذكر ميكند بعد هلاكت تبهكاران را اينچنين نيست كه هميشه و همه جا آن فتنه ﴿لا تصبين الذين ..﴾ باشد همه جا اينچنين نيست كه اگر آتش افتاد خشك و تر نكند همه آتشهايي كه افتاده خشك و تر كرده فرمود ﴿نَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ ﴿أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ﴾ درباره نوح فرمود درباره هود فرمود درباره قوم ثمود يعني صالح (سلام الله عليه) فرمود درباره شعيب فرمود درباره لوط فرمود همه ﴿أَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ معه بعد ﴿أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ﴾ وقتي روي معجزه ميآيد يقيناً خشك و تر ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: براي اينكه آن اقلي نميگذارند آن اقلي كه ائمه كفرند نميگذارند كه انبيا بيايند فطرت مردم را شكوفا كنند اگر آن اقلي كه ائمه كفرند آنها كنار بروند تبليغ دين به وسيله انبياي الهي شكوفا بشود اكثري مردم رو به راه ميشوند چه اينكه زمان حضرت حجت (سلام الله عليه) همينطور است الآن بسياري از مردم نميدانند دين چه چيزي ميخواهد بگويد عدهاي آمدند دين را افيون معرفي كردند اصولاً ماركس و انگلس آنها كه اهل اين نبودند كه بيايند قرآن بخوانند نهجالبلاغه بخوانند ببينند قرآن چه چيزي ميگويد نهجالبلاغه چه چيزي ميگويد كافي چه چيزي ميگويد وافي چه چيزي ميگويد اينها را كه نميفهميدند كه اينها مساجد معمور آن روزها را ميديدند بعد ميگفتند دين افيون است شناخت آنها از دين وضع مسجدها و تكيههاي آن روز بود يك امام راحلي (رضوان الله عليه) خواست اين كتابها كه وجود ذهني دارد و لفظي دارد و كتبي اينها را عيني كند وقتي اين حرفهاي قرآن و نهجالبلاغه را پياده كرد فرمود كه دين صائق است و قائد است و محرك الآن هم در مسيحيت اگر يك امامگونهاي پيدا بشود كه مسيحيت آمريكايي را از مسيحيت ناب عيسوي (سلام الله عليه) تشخيص بدهد و ترجيح بدهد غرب هم بيدار ميشود وگرنه قرآن كريم به ما مسلمانها خطاب ميكند مسلمانها جنگ را از مسيحيها ياد بگيريد ببينيد مسيح چه چيزي گفته عيسي چكار كرده خب آن دين با عظمت را آوردند دين كليساي راهبانه كردند اگر آنها هم يك امام ميداشتند كه اين مسيحيت آمريكايي را از مسيحيت ناب عيسوي (سلام الله عليه) جدا بكنند آنگاه معلوم ميشود عيسي چه كسي بود اولين كاري كه عيسي كرد تمام نهضتهاي موساي كليم را تصديق كرد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ ببينيد وقتي قرآن كريم جريان مسيح را ذكر ميكند تمام مبارزات عليه فراعنه را امضا ميكند بعد هم ميفرمايد كه ﴿مَنْ أَنصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآمَنَت طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَت طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «صف» كه اصلاً سوره سوره جنگ است اولش جنگ است وسطش جنگ است آخرش جنگ است اين را بايد سوره جنگ ناميد از آن ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفًّا﴾ شروع ميشود وسط آيه ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلي تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ﴾ به اينجا ميرسد در پايان آيه هم به ما مسلمانها ميگويد مسلمانها مثل عيسويها بجنگيد ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾ اين سوره سوره جنگ است اگر اين سوره را اجازه ميدادند كه امام همين سوره را براي غرب باز كند آنها ديگر نميگفتند كه ما بايد ديوارمان در واتيكان تنگتر باشد كاري به ديگران نداريم كه اين يك مسيحيت صددرصد آمريكايي است كه در غرب حكومت ميكند به هر تقدير الآن آنچه كه مطرح است اين است كه ذات اقدس الهي در جريان تعذيب كه خدا اينها را عذاب ميكند و لازمه عذاب گفته شد به اين است كه اينها به طرف جهنم ميروند معنايش اين نيست كه اگر يك كسي خلاف كرده آن آتش دروني لازمه ذاتي اين خلاف باشد و ديگر كار گذشته باشد اينچنين نيست بيان ذلك اين است كه معناي تجسم عمل اين نيست كه عمل علت تامه است نه فاعل تام علت تامه است براي اينكه خودش تبديل بشود به آتش اين آن نيست عمل به صورت آتش درميآيد اما اينچنين نيست كه عمل علت تامه باشد براي آتش شدن اگر الآن هم درون يك عده را اولياي الهي ميديدند كه مشتعل است يا جناب مرحوم ملا عبدالرزاق كاشاني در تأويلاتش ميگويد خودم يا بعضي از اساتيد ميديديم وقتي يك عدهاي دارند حرف ميزنند از دهنشان آتش درميآيد يا عده ديگر مشاهده ميكردند اين موارد جزئي نشان نميدهد كه عمل يعني معصيت علت تامه است براي تبدّل به نار اينچنين نيست بلكه حداكثر اين زمينه است چون موارد جزئي آن اصل كلي را اثبات نميكند آنچه كه اصل كلي را اثبات ميكند اين است كه ذات اقدس الهي ميفرمايد انسان تا زنده است در نشئه تحوّل است و تبدّل است وحركت است به نام توبه اين يك تا راه توبه باز است زمينه تبديل سيئات به حسنات باز است ﴿َأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ﴾ تبديل سيئه به حسنه اينچنين نيست كه ذاتي را خدا عوض كرده باشد معلوم ميشود ذاتي نيست اين اقتضاست نه علت تامه گاهي پرده را از چشم صاحب دل برميدارد يك، يا پرده را از روي نار مشتعل برميدارد دو، كه بالأخره انسان بتواند درون افراد را ببيند گاهي هم بر فرض اين عمل رابطه تنگاتنگ با اشتعال داشته باشد حداكثر بشود نظير آتش بيروني خب آتش بيروني هم گاهي با ﴿يَانَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً﴾ سرد خواهد شد هيچ برهان عقلي اقامه نشده است كه گناه نظير اربع است نسبت به زوجيت چون همه اينها در محدوده اعتبار است و تكيهگاه اينها تكوين است نه خود اينها تكيه دادن اين امور اعتباري به آن امور تكويني نيازمند محرك است و اينكه گفتند ذاتي شيء لا يعلل يعني لا يعلل بعلة مستقلة خارجه وگرنه ذاتي شيئ هم معلل است ذاتي شيء به تبع آن شيء معلل است اگر گفتند ذاتي شيء لم يكن معللا همانها گفتند اي معللا بعلة زائدة عن علة ذاته اينچنين نيست كه ذاتي علت نخواهد كه ذاتي علت مستأنف طلب نميكند نه علت نخواهد اين يك، به تبع ذيالذات معلول است چون حدوثاً و بقائاً آن ذيالذات معلول است پس لوازم ذات هم به تبع آن حدوثاً و بقائاً معلول است از جهات گوناگون كه شما بحثهاي قرآني ميكنيد ميبينيد انسان تا زنده است در نشئه حركت است لذا در بخشهايي از قرآن كريم فرمود اينها كه توبه كردند ﴿أُولئِكَ﴾ كسانياند كه ﴿يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ﴾ تبديل سيئه به حسنه براي آن است كه ما در نشئه تحول زندگي ميكنيم مادامي كه در نشئه تحوّل زندگي ميكنيم راه براي تحوّل و تغيّر هست ارتداد -معاذالله- از اين قبيل است و توبه هم از آن قبيل آيه توبه كه بخشي از آن در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آمده است اين است آيه هفتاد سورهٴ «فرقان» ﴿يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فيهِ مُهانًا إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحًا فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ﴾ فرمود شرك را به توحيد تبديل ميكند همه مشركين و صنميين و وثنيين حجاز بودند كه بعد وقتي مسلمان شدند شركشان تبديل به توحيد شد اين نفس تا زنده است در مسير تحول است وقتي متحول شد اوضاعش هم برميگردد فرمود: ﴿فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّهُ غَفُورًا رَحيمًا﴾ تتمه مطالب ميماند براي روز بعد انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»