درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/09/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 96 تا 102

 

﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ ﴿ أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتًا وَ هُمْ نائِمُونَ﴾ ﴿أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًيٰ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ﴾ ﴿أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾ ﴿أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ ﴿تِلْكَ الْقُري نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلي قُلُوبِ الْكافِرينَ﴾ ﴿وَ ما وَجَدْنا ِلأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ﴾

 

بعد از نقل جريان نوح(سلام الله عليه) و همچنين هود و صالح و لوط و شعيب قبل از نقل جريان موساي كليم(سلام الله عليه) يك جمع‌بندي مي‌كند مي‌فرمايد كه ذات اقدس الهي تبهكاران را مهلت مي‌دهد تا توبه كنند بعضيها در امن كاذب به سر مي‌برند احساس امنيت مي‌كنند منشأ چنين احساس يا جهل اينهاست يا غفلت اينهاست و يا غرور اينهاست يا از جريان مبدأ و معاد آگاه نيستند يا نسبت به اينها غافل‌اند يا فريب قدرت را مي‌خورند برخيها فريب زهد را مي‌خورند آنها كه داراي قدرت‌اند فكر مي‌كنند اين جريانِ مالِ اينها هميشه مي‌ماند نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آمده است كه صاحب آن باغ وقتي وارد باغ شد گفت: ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَدًا﴾[1] فكر نمي‌كنم گمان نمي‌كنم كه اين باغ از بين برود اين جزء مال نمير است اين اصطلاح مال نمير در جاهليت هم بود و الآن هم متأسفانه در برخي افراد هست كه زمين را پارچه‌هاي محكم را يا ظرفهاي مسي را فرشهاي دست‌باف را مي‌گويند مال نمير اين همان تعبير ناروايي است كه آن شخص طبق آيه سورهٴ «كهف» دارد ﴿ما أَظُنُّ أَنْ تَبيدَ هذِهِ أَبَدًا﴾[2] تبيد يعني تهلك برخيها مغرور زهداند يعني چون زاهد و عابد و متنسك و امثال ذلك‌اند فكر مي‌كنند كه تا پايان كار همين‌طور است غافل از اينكه ممكن است ذات اقدس الهي در اثر غرور زاهدانه و عابدانه اينها زهد اينها را عوض بكند عبادت اينها را عوض بكند در اثر سوء اختيارشان لذا همواره انسان بايد بين خوف و رجا به سر ببرد احساس امنيت مطلق نكند بعد از اينكه فرمود: ﴿أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾[3] و قبل از جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه ما تاريخ انبيا و امم را براي شما نقل كرديم بعضي از جريانها هم مشهود شماست آيا جريان امم گذشته براي هدايت شما كافي نيست؟ ﴿أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾[4] «هدا له» يعني «بينه له» مگر براي شما تبيين نشده است؟ هم خودتان آثار باستاني اقوام گذشته را در حفاريها يافتيد يك، در غير حفاريها برخي از آثار به جا مانده آنها مشهود شماست دو، علما و اخبار و رهباران و امثال ذلك براي شما جريان امم پيشين را بازگو كردند سه، و صادق‌تر از همه ذات اقدس الهي كه ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[5] جريان انبياي گذشته و امم آنها را براي شما تشريح كرد چهار، آيا براي شما كافي نيست كه شما از جريان گذشته عبرت بگيريد؟ ممكن است خداي ناكرده شماهم به سرنوشت مشئوم پيشينيان مبتلا بشويد در اثر آلودگي به گناه يك روزي گرفتار بشويد و خدا شما را مؤاخذه كند ﴿أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها﴾ اينها كه به طور عادي از بين نرفتند كه اينها هلاك شدند اين بخش مربوط به قسمتهاي خاورميانه است يعني مردم حجاز از جريان نوح به بعد كاملاً با خبر بودند جريان نوح را جريان هود قوم عاد را جريان صالح قوم ثمود را جريان لوط را و جريان شعيب را اينها چون در اين خاورميانه بودند از جهات گوناگون براي مردم حجاز روشن بود فرمود شما اين جريانها را كاملاً مي‌دانيد قرآن هم براي شما به احسن وجه و صادق‌ترين وجه بازگو كرد ممكن است خداي ناكرده بالأخره شما هم به سرنوشت تلخ آنها مبتلا بشويد خدا هم شما را به مصيبت آنها مبتلا بكند و آن نيروي ادراكي شما را از شما بگيرد ﴿أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذينَ يَرِثُونَ اْلأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها﴾ يعني بعد بوار اهلها بعد هلاكت اهلها ﴿أَنْ لَوْ نَشَاءُ﴾ شما كه وارث آن سرزمين شديد خب ممكن است وارث آن خطرها هم بشويد ﴿أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ اگر ما بخواهيم ممكن است كه شما را هم در اثر معصيتهايتان مؤاخذه كنيم و بگيريم و شما به مصيبت تبهكاريتان مبتلا بشويد و بارزترين راه مؤاخذه هم اين است كه ﴿وَ نَطْبَعُ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ ما دلهاي شما را طبع بكنيم طبع كردن يا به معناي مهر كردن است يا به معناي همان كاري است كه فعلاً مي‌گويند مطبعه انجام مي‌دهد يعني چاپ كردن به هر دو تقدير يك اثر مشترك دارد فرمود اينكه حرف انبيا را شما نمي‌شنويد براي آن است كه اين گوش ظاهري اين گوش فيزيكي آهنگ را مي‌شنود صداهاي حيوانات را هم مي‌شنود صداي درختها را هنگام وزش باد را هم مي‌شنود صداي افراد را هم مي‌شنود آنكه بايد تحليل كند و بفهمد گوش دروني است در درون آدم چشمي هست و گوشي هست و حواس ديگر اين اگر نابينا بود چشم ظاهري سودي ندارد و اگر ناشنوا بود گوش ظاهري سودي ندارد فرمود ما ممكن است كه در اثر اين گناهان شما قلب شما را چاپ بكنيم يعني چه چاپ بكنيم؟ يعني اين مواد خامي كه شما مي‌دهيد در چاپخانه اين مواد خام را مي‌برند آن هنرمند و فن‌آور اينها را چاپ مي‌كند يعني كاغذ هست آن نقشه هست آن مكتوبات هست آن مواد اوليه چاپ هست آن مدير مسئول آن طابع اين را چاپ مي‌كند فرمود شما همه كارها را انجام داديد صحنه نفستان را كه ما داديم يك لوح زريني بود اين را با اين تبهكاريهايتان الآن آلوده كرديد فقط اراده ما لازم است كه بياييم اين نقوش را همه اين مشهوداتتان مسموعاتتان معلوماتتان اعمالتان اخلاقتان را در دلتان چاپ بكنيم همين همين قدر مانده اگر چاپ كرديم ديگر اين حرفها از بين نمي‌رود چون چاپ شده اين طبع يا به معني چاپ كردن است يا به معني مهر كردن است كه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[6] هست ﴿طَبَعَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِم﴾[7] هست و مانند آن ختم كردن يعني مهر زدن طابع و خاتم هر دو به يك وزن است تقريباً به يك معنا مهر را مي‌گويند خاتم و طابع چه وقت نامه را مهر مي‌كنند؟ آن وقتي كه جا براي نوشتن چيزي باقي نماند و هر چه مي‌خواستند بنويسند نوشتند آن وقت نامه را مهر مي‌كنند اول نامه را كه مهر نمي‌كنند كه وسط نامه را كه مهر نمي‌كنند كه اگر بعضي از مطالب مانده است و جا براي گفتن و نوشتن هست كه آن نامه را مهر نمي‌كنند وقتي نامه را مهر مي‌كنند كه ديگر جايي براي گفتن نباشد هر چه بنا بود بگويند و بنويسند نوشتند اين است كه مي‌فرمايد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ اين براي آن است كه خدا مي‌فرمايد كه هرچه ‌مي‌خواستيد بگوييد گفتيد ما هم هرچه مي‌خواستيم مهلت بدهيم داديم راه توبه را هم به شما نشان داديم استمهال كرديد مهلت داديم بدون استمهال هم مهلت داديم حالا اين لوح زرين را شما سياه كرديد جا براي چيز تازه‌اي نيست حرف تازه‌اي هم كه نداريد حرف تازه ديگران را هم كه قبول نمي‌كنيد و چون اين صحنه سياه شد و پر شد و ديگر جا براي نوشتن چيزي نيست حالا ما ديگر مهر مي‌كنيم ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ در اين وقت است كه خدا دل را مهر مي‌كند از آن به بعد ديگر ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ﴾[8] اين دل ديگر چيزي نمي‌فهمد ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[9] هست ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[10] هست اين سواء سواء براي آن وقت است خب اين طبع يا به معناي مهر كردن است يا به معناي چاپ كردن است اگر به معناي چاپ باشد كه زايل نمي‌شود اگر مهر كردن هم باشد معلوم مي‌شود كه كار به پايان رسيده است وقتي مهر بشود انسان ديگر حرف را نمي‌شنود يعني اين حرف كه بايد در جان نفوذ بكند ديگر نفوذ نمي‌كند از گوش به گوش ديگر عبور مي‌كند و رد مي‌شود فرمود ما اولين اثر تلخ تبهكاري گذشتگان اين بود كه دلهاي آنها را مهر كرديم چاپ شده گناه مبادا شما هم به سرنوشت پيشينيان مبتلا بشويد اين يك.

مطلب دوم آن است كه در جريان قيامت حالا به صورت تجسم اعمال باشد يا انحاي ديگر به سبكي كه عذاب در روح باشد يا روح در عذاب به سبكي كه بهشت در روح باشد يا روح در بهشت به هر تقديري و به هر قولي از اقوالي كه صاحبان مسئله جنت‌شناسي و نارشناسي گفته‌اند تمام اينها باز احتياج دارد به يك مبدأ فاعلي اگر ما قائل شديم به تجسم اعمال معناي تجسم اعمال اين نيست كه اگر كسي گناهي كرد كفري ورزيد اين كفر خودبه‌خود مي‌شود مار و عقرب خودبه‌خود مي‌شود نار اين گونه كه نيست هر كاري كه انسان انجام بدهد چه در طرف سيئه چه در طرف حسنه اين چنين نيست كه حالا اگر علم صائب يا عمل صالحي فراهم كرده است خودبه‌خود بشود ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[11] اينها مبادي قابلي‌اند يك، آن ﴿هُوَ الَّذِي يُصَوِّرُكُمْ﴾[12] آن واهب‌الصور آن بهشت‌آفرين مبدأ فاعلي است دو، او بايد اين نماز را به صورت نهر عسل دربياورد او بايد اين نماز را به صورت ﴿خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾[13] دربياورد تجسم اعمال معنايش اين نيست كه يك عمل بي‌نياز از مبدأ فاعلي است ـ معاذ‌الله ـ كه پس چه در بعد حسنه چه در بعد سيئه انسان با همه اعمال و علومش مبدأ قابلي است تا واهب‌الصور اينها را به صورتهاي ديگر تبديل بكند البته يك وقت است كه هيزمي از بيرون مي‌آورند يك جهنمي را مي‌سازند و بئر جهنام يعني چاه بعيدالقعر يك چنين آتشي را مي‌افروزند يك كسي را عذاب مي‌كنند يك وقت است نه خود تبهكاران هيزم سوخت و سوزند ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾[14] كساني كه اهل قسطند يعني اهل جورند قاسطين را كه در صدر اسلام قاسطين مي‌گفتند در قبال ناكثين و مارقين همين‌طور بودند ديگر قاسط اهل قَسط است يعني اهل جور در قبال مقسط كه در قبال اهل قِسط و عدل است ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[15] خب اينها هيزم‌اند بالأخره چه كسي اين هيزم را مي‌سوزاند؟ چه كسي هيزم را به نار تبديل مي‌كند؟ اينها توانستند در طي اين شصت هفتاد سال زندگي بشوند هيزم معناي تجسم اعمال اين است كه يك انسان ظالم مي‌شود هيزم نه، مي‌شود آتش آن كه هيزم را آتش مي‌كند خداست معناي تجسم اعمال اين است كه ما ديگر احتياجي به بنزين و گازوئيل و زغال‌سنگ و وسايل سوخت و سوز ديگر لازم نداريم خودمان مي‌توانيم بسوزيم اما خودمان آتش نخواهيم شد تا آن مبدِل تا آن واهب‌الصور تا آن جنت‌آفرين تا آن جهنم‌آفرين نخواهد و نكند كه نمي‌شود كه بنابراين تا آخرين لحظه اميد تبديل هست چون كار به دست مبدّل هست پس اين‌چنين نيست كه اگر ما قائل به تجسم اعمال شديم ديگر راه بسته باشد اين‌طور نيست اگر قائل به تجسم اعمال شديم تا آخرين لحظه راه باز است كه واهب‌الصور ببخشد اگر هم نشديم تا آخرين لحظه راه باز است كه «آخر من يشفع ارحم الراحمين» او اگر مصلحت ديد حكمتش اجازه داد مي‌بخشد نه كه نمي‌بخشد غرض آن است كه مسئله تجسم اعمال معنايش اين نيست كه انسان بالضروره به طرف بهشت مي‌رود يا بالضروره به طرف جهنم مي‌رود ديگر كار گذشته است معنايش اين است كه نصاب علت قابلي به تمام رسيده است ديگر قابل حالت منتظره‌اي ندارد از آن طرف فاعليت فاعل است كه بايد تصميم بگيرد و فاعل هم كه برابر با حكمت كار مي‌كند اين از دعاهاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) هست كه قبلاً هم همين‌جا بحث شد كه فرمود «يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[16] خدايا تو حكيمانه كار مي‌كني و هرگز بدون حكمت كار نمي‌كني به ما فرمودي ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[17] اما با هر وسيله‌اي توسل بكنيم اين توسل حكمت تو را عوض نمي‌كند كه مثلاً با يك توسل به نمازي دعايي مناجاتي امثال ذلكي از تو بخواهيم كه بر خلاف حكمت كار بكني اين‌چنين نيست به ما امر كردي ما متوسل بشويم متوسل مي‌شويم اولياي شما به ما فرمودند نماز وسيله است روزه وسيله است زكات وسيله است حج وسيله است و ولايت جزء خيرالوسائل است همه اينها وسيله است ما با نماز با روزه با تولّي اوليايت به اين وسائل متوسل مي‌شويم اما توسل به اين وسائل حكمتت را عوض نمي‌كند كه تو كارهايي كه آنجايي كه مطابق با حكمت نيست بكني «يا من لا تبدل حكمته الوسائل»[18] حتماً اين صحيفه سجاديه را مثل نهج‌البلاغه بدانيم منتها نهج‌البلاغه به صورت خطبه و خطابه است اين به صورت دعاست حضرت مستمع نداشت به صورت دعا بيان كرد وگرنه اين‌چنين نيست كه اين دعاهاي صحيفه سجاديه كمتر از نهج‌البلاغه باشد كه اين خطبه است اين خطابه است دعا هم هست خب بنابراين اگر كسي قائل به تجسم اعمال شد معنايش اين نيست كه يك آدم صالح سالم مستقيماً به بهشت مي‌رود بدون خواست خدا يا تبهكار مستقيماً به جهنم مي‌رود بدون خواست خدا اين نيست معنايش اين است كه ذات اقدس الهي در دنيا به زنبور عسل بعد از آفرينش دستور مي‌دهد ﴿وَأَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعْرِشُونَ ٭ ثُمَّ كُلي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكي سُبُلَ رَبِّكِ﴾[19] اين براي دنياست كه عسل مي‌سازد در آخرت بخواهد ﴿وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾[20] با نماز عسل مي‌سازد ديگر آنجا جاي زنبور و جاي پشه و مگس نيست يك عسلي نيست كه حالا اگر مليون سال سال بماند مثلاً متغير بشود آبش هم همين‌طور است شيرش هم همين‌طور است اينجا به ما فرمود كه ما براي شما ﴿وَاْلأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ﴾ خلق كرديم ﴿فيها دِفْ‌ءٌ وَ مَنافِعُ وَمِنْها تَأْكُلُونَ﴾[21] بعد فرمود يك لبني است كه يخرج ﴿بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ﴾ خارج مي‌شود ﴿مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَنًا خالِصًا سائِغًا لِلشّارِبينَ﴾[22] آنجا ديگر بين فرث و دم لبن نمي‌آفريند ﴿وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾[23] اين درس و بحث مي‌شود نحر شير اين نماز شب مي‌شود نهر شير بالأخره او بايد نماز شب را نهر شير كند او بايد نماز شب را نهر خمر لذة للشاربين كند او بايد نماز شب را و عسل مصفي كند او بايد درس و بحث و عبادت را ﴿مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾[24] بكند بنابراين تجسم اعمال ما را از مبدأ فاعلي بي‌نياز نمي‌كند.

اما مطلب بعدي اينكه لذا تا آخرين بار تفضل هم ممكن است باشد.

‌پرسش ...

پاسخ: محال نيست ولي سخت است الآن چطور كساني كه معتادند برايشان بسيار دشوار است كه عادت را ترك بكنند اگر كسي به يك سيئه‌اي عادت كرده است سولت له نفسه شد ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾[25] شد ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[26] شد برايشان سخت است برگردند ولي محال نيست به همين دليل تا آخرين لحظه مكلف‌اند.

‌پرسش ...

پاسخ: بله اما خودشان نار مي‌شوند چه كسي آنها را نار مي‌كند؟ آن كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[27] بالأخره نار الله است چون مبدأ فاعلي‌اش الله است آن كه از دلش آتش مي‌جوشد او توانست در دنيا عقيده بد تهيه كرد يك، اخلاق زشت تهيه كرد دو، آن عقيده و اين اخلاق منتظر هستند كه ذات اقدس الهي اين را تبديل بكند به ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ كه ﴿َطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَة﴾ وگرنه كينه خود به خود آتش نخواهد شد ـ معاذ‌الله ـ يعني فاعل نخواهد.

كجا ما داريم فعل فاعل نخواهد فقط به قابل اكتفا بكند چه در نشئه مجردات چه در نشئه ماديات مگر مي‌شود فعل فاعل نخواهد منتها بعضي با امكان ذاتي فيض دريافت مي‌كنند بعضي با امكان استعدادي گذشته از امكان ذاتي يك چيزي بخواهد چيز ديگر بشود اين صورت نوع فيض واهب‌الصور است لذا اين جاي تبديل هست جاي شفاعت هست جاي بخشش هست و مانند آن.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي اين هشدار را داد لذا همگان تا زنده‌اند بين خوف و رجا به سر ببرند و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿تِلْكَ الْقُريٰ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها﴾[28] در بخشهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» فرمود كه ما قصص همه انبيا را براي شما نگفتيم ﴿وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ﴾[29] اينجا هم جريان داستان امم و قرا و قصبات و شهرها و مدائن را كه بازگو كرد فرمود كه ﴿تِلْكَ الْقُري نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها﴾ اولاً ما قصه همه شهرها را نگفتيم يك، اين چندتا شهري كه قصه‌شان را گفتيم همه قصص را هم نگفتيم دو، اين كه(تلك القري) است نه جميع‌القري است معلوم مي‌شود كه بسياري از قراست كه قصه‌اش در قرآن كريم نيامده اما همين قصه‌ها يعني قصه سرزمين مردم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم لوط و شعيب قصص اين شهرها را كه بازگو كرديم همه خبرها را براي تو نگفتيم «تِلْكَ الْقُريٰ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَنْبائِها» نيست ﴿نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَائِهَا﴾[30] كه من تبعيض است بعضي از قصص را گفتيم براي شما خب اجمال قضيه اين بود كه ﴿وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ﴾ اينها اوائل تكذيب كردند انبيا تحمل كردند اوائل رمي كردند انبيا تحمل كردند ديگر اواخر طوري شد كه تكذيب براي اينها ملكه شد ﴿فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ﴾[31] يك بار دوبار سه بار كه آدم يك گناهي را انجام داد كم كم لذت مي‌برد كم كم قبحش برطرف مي‌شود كم كم ﴿وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً﴾[32] مي‌شود كم كم زمينه فراهم مي‌شود كه خدا اين گناه را بر دل آنها طبع كند بعد فرمود كه اين مربوط به تنها جريان گذشتگان نبود سنت الهي اين است ﴿كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَليٰ قُلُوبِ الْكافِرينَ﴾[33] .

‌پرسش ...

پاسخ: بله؟ نه آن دوتا حرف است بالأخره خدا كه فرمود: ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ﴾[34] چگونه انتقام مي‌گيرد آيا آن طوري كه طبيب انتقام مي‌گيرد كه لازمه عمل است؟ يا نه آن‌طوري كه يك ولي مهربان از كودك بازيگوش انتقام مي‌گيرد طبيب كه انتقام مي‌گيرد مي‌گويد اين غذا را نخور و اين غذا بعداً براي تو دردسر ايجاد مي‌كند كه به صورت سمّ در مي‌آيد آن قول چهارم در مسئله انتقام اين بود كه ذات اقدس الهي كه مي‌فرمايد اين كارها مسموم است مثل آن است كه آن كودك دارد با آتش بازي مي‌كند پدر يا مادر مهربانشان به اين كودك مي‌گويند با اين آتش بازي نكن كه اين آتش است گناه ظاهرش شهوت است مطابق با ميل است اما آنچه باطنش آتش است آن باطن را ظاهر مي‌كند كيست؟ گناه ظاهرش لذت است باطنش سم باطنش آتش «حفت النار بالشهوات» اين آتش كه محفوف به شهوات است همه اين پوششها و پيچيدگيها را چه كسي برمي‌دارد آن آتش درون را ظاهر مي‌كند؟ او خداست گرچه از بيرون ابزار نمي‌آورد ولي همين درون را او تغيير مي‌دهد اين است كه «حفت الجنة بالمكاره» اين تمام رنجها را كنار مي‌زند آن بهشتي كه وسط است آن را ظاهر مي‌كند اين كيست؟ خداست بنابراين تا آخرين لحظه تأثير ذات اقدس الهي محفوظ است ولو ما در مراحل انتقام قائل باشيم كه ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[35] آن قسم چهارم انتقام است يعني انتقام مظلوم از ظالم نيست يك، كه براي تشفي باشد انتقام قاضي از تبهكار جامعه نيست كه براي برقراري نظم در جامعه باشد دو، انتقام طبيب از بيمار ناپرهيز نيست سه، بلكه از سنخ انتقام ولي از كودك بازي‌گوش است چهار، اما اينجا يك تفاوت جوهري دارد و آن اين است كه بالأخره آن كسي كه باطن را ظاهر مي‌كند كيست؟ او مبدأ حق است تا آخرين لحظه هر قولي در انتقام قائل بشويم نيازمند به مبدأ فاعلي است اينكه فرمود ما اين قصص را نقل كرديم در جريان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه الآن محل بحث است با يونس خيلي فرق مي‌كند در اين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» قصص اين انبيا از جريان نوح(سلام الله عليه) شروع شده است يعني از آيهٴ 59 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين‌چنين شروع شد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِه﴾ بعد در آيهٴ 65 همين سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ و در آيهٴ 73 همين سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَإِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ در آيهٴ هشتاد همين سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ﴾ و در آيهٴ 85 همين سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَإِلَي مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً﴾ آن‌گاه كه اين پنج جريان را نقل كرد جمع‌بندي كرد فرمود: ﴿تِلْكَ الْقُري نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها﴾[36] در سورهٴ «يونس» اين‌چنين نبود در سورهٴ «يونس» آيهٴ 71 قصه نوح را نقل مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللّهِ فَعَلَي اللّهِ تَوَكَّلْتُ﴾ آن‌گاه در آيهٴ 74 همان سورهٴ «يونس» مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلي قُلُوبِ الْمُعْتَدينَ ٭ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسي و هَارُون﴾ در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است بعد از جريان حضرت نوح جريان هود را و ثمود را و لوط را و شعيب را مبسوطاً ذكر كرد بعد جمع‌بندي فرمود در سورهٴ مباركهٴ «يونس» بعد از جريان نوح آن قصص چهارگانه را اصلاً نقل نكرد فقط به طور اجمال فرمود كه ما بعد از نوح انبيايي فرستاديم اقوام آنها با اينها نساختند و روي كفرشان اصرار ورزيدند ما اينها را هلاك كرديم بعد موسي را فرستاديم اينكه در سورهٴ يونس» آيه 74 مي‌فرمايد ما بعد از نوح انبيايي را فرستاديم و اقوام آنها به سرنوشت مشئومي مبتلا شدند آن انبيا همينهايي هستند كه در سورهٴ اعراف» قصصشان آمده البته همه انبيا ممكن است اينها نباشند ولي آن انبيايي كه آمدند قسمت مهم همين است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بازگو شد جريان طبع قلوب هم هم در سوره «اعراف» آمده است و هم در سورهٴ «يونس» اما اينكه فرمود: ﴿وَ ما وَجَدْنا ِلأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ﴾ درباره ديگران اگر عدم‌الوجدان لا يدل علي عدم الوجود درباره ذات اقدس الهي يقيناً عدم الوجدان يدل علي عدم الوجود اگر خدا بفرمايد ما نيافتيم يعني نبود چون «لو كان لبان» براي كسي كه ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[37] است ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهيدٌ﴾[38] است ﴿لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ﴾[39] اگر چيزي بود معلوم مي‌شد لذا در بخشهايي از قرآن كريم ذات اقدس الهي براي اينكه بفرمايد فلان چيز اصلاً نيست مي‌فرمايد كه ﴿أتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ﴾[40] شما يك چيزي را مي‌گوييد كه خدا نمي‌داند يعني نيست وقتي او نداند يعني نيست آنجا جايي است كه «عدم العلم يدل علي عدم المعلوم» براي اينكه او ﴿بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَلِيمٌ﴾[41] است يعني كل ما صدق عليه شيء اين معلوم حق است اگر جايي علم نبود معلوم مي‌شود شيئيت نيست يعني هيچ نيست لا شيء است لا شيء هم كه تحت علم قرار نمي‌گيرد فرمود: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي اْلأَرْضِ﴾ اگر چيزي را خدا ندانست يعني نيست اينجا هم اگر چيزي را خدا نيافت يعني نيست پس جايي هست كه «عدم الوجدان يدل علي عدم الوجود» اين يك، اين قرينه لفظي اينكه قرينه عقلي است كه با آيات ديگر هماهنگ است آن آيات ديگر قرينه منفصل است كه آن دليل لبي يعني عقل را تأييد مي‌كند اما اينجا اينجا فرمود كه ﴿وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ﴾ يعني ما وصف ثبوتي از اينها نديديم اينها رعايت عهد نكردند آن تعهد عقليشان را و فطريشان را عمل نكردند يك تعهدي كه با خدا بستند فطرتاً عمل نكردند يك، تعهدي كه با جوامع انساني داشتند ما گفتيم ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[42] اينها به عهدشان عمل نمي‌كردند دو، عهدهاي زايدي نظير نذر و امثال ذلك اگر مي‌بستند عمل نمي‌كردند سه اين ﴿وَ ما وَجَدْنا ِلأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ﴾ كه كره در سياق نفي است هر گونه اين عهدها را نفي مي‌كند بعد مي‌فرمايد: ﴿وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ﴾ البته در بين اهل يك شهري يك خانوار هم اگر مسلمان باشند ذات اقدس الهي روي مسامحات عرفي سخن نمي‌گويد كه مثلاً حكم را بر غالب بكند آنجا مگر اينكه قرينه‌اي باشد اينجا سخن از اكثر است معلوم مي‌شود كه اگر يك گروه كمي ايمان آورده باشند حرف آنها را ذات اقدس الهي حفظ كرده اگر آنها عهد الهي را رعايت مي‌كردند اگر آنها اهل فسق نبودند خدا نفرمود مردم اين شهر بي‌عهدند و فاسق بلكه فرمود اكثريشان بي‌عهدند اكثريشان فاسق‌اند ﴿وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقينَ﴾ در بعضي از اين تعبيرات آيات ديگر فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾[43] كه قبلاً هم خوانديم.

‌پرسش ...

پاسخ: آنها را نه اين چون الآن در سياق عذاب است از آنها سخني به ميان نيامده است

فرمود اكثري اينها عهد را رعايت نكردند و اكثري اينها گرفتار فسق بودند فاسق يعني خارج از طريق فسق عن الطريق يعني انحرف اگر كسي از صراط مستقيم فاصله بگيرد فاسق است هم راه عقلي را طي نكند هم راه نقلي را طي نكند نسبت به هر كدام از اينها فاسق است

پرسش ...

پاسخ: چون تعبيرات ختم مثل طبع هم در مورد منافقين آمده هم درباره كفار آمده

خب اين جمع‌بندي را كه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كرده است مشابه اين را در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم كرده است.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] کهف/سوره18، آیه35.
[2] کهف/سوره18، آیه35.
[3] اعراف/سوره7، آیه99.
[4] اعراف/سوره7، آیه100.
[5] نساء/سوره4، آیه122.
[6] بقره/سوره2، آیه7.
[7] سوره توبه، آيه.
[8] بقره/سوره2، آیه18.
[9] یس/سوره36، آیه10.
[10] شعراء/سوره26، آیه136.
[11] بقره/سوره2، آیه25.
[12] آل عمران/سوره3، آیه6.
[13] محمد/سوره47، آیه15.
[14] جن/سوره72، آیه15.
[15] جن/سوره72، آیه15.
[16] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 13.
[17] مائده/سوره5، آیه35.
[18] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 13.
[19] نحل/سوره16، آیه68 ـ 69.
[20] محمد/سوره47، آیه15.
[21] نحل/سوره16، آیه5.
[22] نحل/سوره16، آیه66.
[23] محمد/سوره47، آیه15.
[24] محمد/سوره47، آیه15.
[25] انفال/سوره8، آیه48.
[26] کهف/سوره18، آیه104.
[27] همزه/سوره104، آیه6 ـ 7.
[28] اعراف/سوره7، آیه101.
[29] نساء/سوره4، آیه164.
[30] اعراف/سوره7، آیه101.
[31] اعراف/سوره7، آیه101.
[32] کهف/سوره18، آیه104.
[33] اعراف/سوره7، آیه101.
[34] سجده/سوره32، آیه22.
[35] سجده/سوره32، آیه22.
[36] اعراف/سوره7، آیه101.
[37] بقره/سوره2، آیه29.
[38] مائده/سوره5، آیه117.
[39] سبأ/سوره34، آیه3.
[40] یونس/سوره10، آیه18.
[41] بقره/سوره2، آیه29.
[42] مائده/سوره5، آیه1.
[43] ذاریات/سوره51، آیه36.