درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/09/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 97 تا 99

 

﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ ﴿أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتًا وَ هُمْ نائِمُونَ﴾ ﴿أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًيٰ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ﴾ ﴿أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾

 

تا كنون ثابت شد كه سنت ذات اقدس الهي بر اين است كه براي هدايت مردم انبيا و مرسلين(عليهم السلام) را اعزام كند اين مطلب اول كه هرگز خداوند ملتي را بدون راهنماي آسماني و غيبي رها نمي‌كند مطلب دوم اين است كه اگر آن امت براهين حكمت موعظه و جدال احسن آن پيامبر را پذيرفتند از نظر اعتقاد و به عمل صالح موفق شدند از نظر عمل نه تنها آسيب نمي‌بينند بلكه نعمتهاي آنها حسنات آنها افزوده خواهد شد اين دو سوم اينكه اگر اينها كفر ورزيدند و عمل طالح پيشه گرفتند ذات اقدس الهي به اينها براي مدت معيني مهلت مي‌دهد بلكه برگردند و يكي از راههاي برگشت آزمون الهي است كه اينها را گاهي با حسنات گاهي با سيئات گاهي با خير گاهي با شر ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ و مانند آن مي‌آزمايد گاهي ﴿بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ﴾[1] مي‌آزمايند ﴿لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ﴾[2] ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾[3] كه در سورهٴ «انعام» و سورهٴ «اعراف» با اين تعبيرات مختلف آمده است اين بخش بعدي اگر آنها در اثر آزمون با بأساء و الضراء متضرع شدند ناله كردند لابه كردند به حال آمدند كه غضب الهي برداشته مي‌شود و اگر اينها اهل ناله و لابه و تنبه نبودند ذات اقدس الهي اين بأساء و ضراء را تبديل مي‌كند به سرّاء يعني چيزهاي مسرت‌بخش كه از اين به بعد ديگر زمينه استدراج است و زمينه مؤاخذه است وقتي آن مشكلاتشان به رفاه مبدل شد اينها مي‌گويند كه گذشتگان ما هم گاهي سختي مي‌ديدند گاهي رفاه يك منشأ خارجي نيست كه ما را بيازمايد بلكه اين نظام طبيعت است كه گاهي آن‌چنان است گاهي اين‌چنين در گذشته تاريخ هم همين‌طور بود ﴿قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾[4] نياكان ما تبار و گذشتگان ما هم گاهي سختي مي‌ديدند گاهي رفاه مي‌ديدند گاهي فقر مي‌ديدند تهي‌دستي گاهي توانگري ما هم همين‌طوريم مبدئي در كار باشد ـ معاذ‌الله ـ نيست و آزموني باشد نيست مؤاخذه‌اي باشد نيست ﴿قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾ در چنين حالتي كه حرفشان اين است كه غير از طبيعت منشأ ديگري نيست با اينكه انبيا آمدند برهان اقامه كردند نپذيرفتند با موعظه سخن گفتند نپذيرفتند با جدال احسن به مكالمه نشستند نپذيرفتند راههاي علمي را فروگذار نكردند اينها نپذيرفتند راههاي عملي را كه آزمون به ضرّاء و البأساء بود اعمال فرمود اينها نپذيرفتند پس هم راههاي احتجاجات علمي به نصاب رسيد هم راههاي آزمون عملي به نصاب رسيد از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾[5] خواهد شد آن‌گاه مي‌فرمايد ما اينها را متنعم مي‌كنيم ﴿حَتّي عَفَوْا﴾[6] وقتي فربه شدند نعمت افزايش يافت و اضافه آمد اينها در امنيت كاذب به سر مي‌برند وقتي در امنيت كاذب به سر بردند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ﴾[7] دفعتاً عذاب الهي مي‌آيد امنيت صادق آن است كه برابر با وعده الهي باشد كه فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ﴾[8] يا درباره اولياي الهي فرمود: ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ﴾[9] اين امنيت صادق است اما امنيتي كه تبهكاران دارند امنيت كاذب است كه فرمود: ﴿فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ﴾ خب اين درباره غالب اقوام و امم اين‌طور است اما آنچه را كه ممكن است در عصر پيشرفت صنعت و علم پديد بيايد قرآن در اين باره چه مي‌گويد تبهكاران و كافران و كساني كه دست به اعمال طالح و معصيت مي‌زنند اينها دو دسته‌اند عده‌اند كه در اثر ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾[10] ﴿زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ﴾[11] ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾[12] روي اين جهات به دام گناه مي‌افتند عده‌اي‌اند كه نه تحصيل كرده‌اند عالم‌اند منتها عاقل نيستند خيال مي‌كنند علم به جاي دين نشسته است و دين در اثر اينكه كرسي داوري خالي بود آمد روي كرسي نشست مي‌گويند علم جاي دين مي‌نشيند و اگر مردمي در اعصار گذشته يا در منطقه‌هاي مخصوص به فكر دين‌اند چون مي‌بينند كرسي علم خالي است اينها دين را به جاي علم روي كرسي داوري مي‌نشانند وقتي علم ظهور كرد صاحب اين كرسي است روي اين كرسي مي‌نشيند و جهان را اداره مي‌كند بيان ذلك روي توهم آنها و بعد روي تحقيق قرآن كريم و پاسخ قرآن كريم اين است كه آنها مي‌گويند هيچ چيزي بدون علت نيست اين يك، بيماريها روي علل است درمان هم روي علل فقر و مشكلات اقتصادي روي علل است توانگري و توانمندي روي علل صلح و آرامش روي علل است جنگ و خونريزي روي علل هيچ چيزي بدون سبب نيست اين يك، و چون علل و اسباب اين حوادث براي مردم نسلهاي گذشته ناشناخته بود آنها چيزي را ـ معاذ‌الله ـ به عنوان خدا به عنوان ماوراي طبيعت به عنوان جهان غيب به جاي اين علل مي‌نشاندند مي‌گفتند خدا مريض مي‌كند خدا شفا مي‌دهد خدا فقر مي‌آورد خدا غنا مي‌آورد خدا جنگ مي‌آورد خدا صلح مي‌آورد خدا صاعقه و سيل و زلزله مي‌آورد خدا امنيت مي‌آورد وقتي علم ترقي كرد همه اين اشيا به اسباب خاصشان ارتباط پيدا كردند معلوم شد كه سبب مرض چيست علت شفا چيست معلوم شد سبب جنگ چيست سبب صلح چيست معلوم شد سبب فقر چيست سبب غنا چيست پس اين علل و اسباب آن خلأ را پر كرده است ديگر جاي خالي نيست تا كسي بگويد خدا رعد و برق مي‌آورد خدا سيل و زلزله مي‌آورد خدا صاعقه مي‌آورد خدا مرض مي‌آورد خدا غنا و توانگري مي‌آورد يا فقر مي‌آورد اين‌چنين نيست براي هر كدام از اينها يك علل و اسبابي است كه علم به اينها پي برده است با پيشرفت علم جا براي دين و فلسفه و امثال ذلك نيست همه اينها رخت برمي‌بندد در چنين فضايي عده‌اي طغيانگرانه به اين فكر افتادند كه اگر ديگران آمدند جهان را تفسير كردند ما بايد جهان را تغيير بدهيم حرف ماركس و انگلس اين بود كه اگر ديگران مفسر جهان‌اند ما مغير جهانيم ما آمديم وضع را دگرگون كنيم اين‌قدر مغرور شدند اين خلاصه عصيان علمي نسل نو قرآن كريم كه كتابي است حي لا يموت چون سخن حي لا يموت است براي هر عصري شبهه را طرح مي‌كند و پاسخ مي‌دهد مي‌فرمايد وثنيين و بت‌پرستها اينها به دو گروه تقسيم شده بودند عده‌اي جزء عوام و درس‌نخوانده‌هاي از وثنيين بودند عده‌اي هم جزء انديشوران از اهل وثنيت بودند آنهايي كه درس نخوانده بودند و بت‌پرست بر اساس سنت باطل نياكانشان بت‌پرستي را حفظ مي‌كردند مي‌گفتند كه ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَليٰ أُمَّةٍ وَ إِنّا عَليٰ آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾[13] ﴿مُقْتَدُونَ﴾[14] و مانند آن ﴿أَ صَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ في أَمْوالِنا ما نَشؤُا﴾[15] و مانند آن اينها روي تقليد باطل كار خود را توجيه و تقرير مي‌كردند محققين از اهل وثنيت و تحصيل كرده‌هاي آنها كه به اصل وجود رب‌العالمين معتقد بودند يك قياس مغالطي باطلي ترتيب مي‌دادند به استناد آن قياس مغالطي باطل اين وثنيت و شركشان را توجيه مي‌كردند مي‌گفتند: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ ما عَبَدْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ نَحْنُ وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ﴾[16] مي‌گفتند اين شرك ما محبوب و مطلوب خداست ديني است خداپسند زيرا اگر خدا اين شرك را نمي‌پذيرفتند خب رد مي‌كرد چون رد نكرد پس شرك مرضي خداست خدا را به عنوان خالق كل قبول داشتند يك، به عنوان رب كل قبول داشتند رب‌الارباب رب‌العالمين دو، اما امور جزئيه انسان را صحرا را دريا را باران را آفتاب را باد را كشاورزي را دامداري را به ارباب متفرق مي‌سپردند سه، وگرنه وثنيين كه خالق را منكر نبودند ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ﴾[17] رب‌الارباب را هم منكر نبودند اين ربوبيبت جزئي را اين ارباب متفرقه را به عنوان بدعت پديد آوردند و مي‌گفتند كه آن رب‌الارباب قادر كل است و عالم به همه چيز است بت‌پرستي ما را مي‌بيند و اگر صحيح نبود خب تغيير مي‌داد قدرت كه داشت كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» و مانند آن اين گونه از مغالطه‌هاي آنها مطرح شد و اشاره شد كه اينها بين اراده تكويني و تشريعي خلط كردند البته ذات اقدس الهي قدرت مطلقه دارد خودش هم در قرآن فرمود من اگر بخواهم با اضطرار و الجاء مردم را مؤمن كنم همه افراد روي زمين مسلمان خواهند شد ﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ َلآمَنَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعًا﴾[18] ولي خدا ايمان روي الجاء و اضطرار را كه نمي‌طلبد چون اين كمال نيست اراده تشريعي خدا كه سخن از شريعت است و امر است نهي تعلق گرفته به توحيد و نهي كرده از شرك وثنيت كه خداوند هم از قتل نفس جلوگيري كرده هم هتك حرمت والدين را جلوگيري كرده هم شرك را جلوگيري كرده و مانند آن پس آنها بين اراده تكويني و تشريعي خدا خلط كردند گفتند چون خدا جلوي ما را نگرفته است پس اراده دارد خب تكويناً خدا اراده كرده است شما آزاد باشيد اما تشريعاً شرك را نهي كرده و تبر به دست پيغمبرش داد به نام خليل خدا(سلام الله عليه) كه او ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلاّ كَبِيراً لَّهُمْ﴾[19] خب بنابراين چون مغالطه تكوين و تشريع در قياس اقتراني محققين از اهل وثنيت ظهور داشت قرآن كريم همان را نقل كرد با فرق گذاشتن بين ارادتين و شرك را باطل كرده است اين درباره وثنيت بود كه حرف مقلدين را نقل كرد و ابطال كرد فرمود: ﴿أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ﴾ حرف انديشمندان آنها را هم نقل كرد و ابطال كرد اما در عصر كنوني در عصر كنوني كساني كه تن به گناه مي‌دهند دو گروه‌اند يك عده درس نخوانده‌اند كه ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا﴾ يك عده صاحب‌نظران علمي‌اند كه آنها هم در حقيقت ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[20] درباره درس نخوانده‌ها كه تن به گناه مي‌دهند كه آيات فراواني بود براي ابطال طريقت آنها و درباره درس خوانده‌هايي كه عالمانه فكر مي‌كنند مي‌انديشند نسبت به اينها پاسخ داد فرمود كه انبيا كه آمدند اينها را به مراحل الهي دعوت مي‌كنند ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[21] همين علمهاي مادي و تجربي كه دارند به همين بسنده مي‌كنند و خوشحال‌اند خيال مي‌كنند اين مشكل را حل مي‌كند آن‌گاه دانه دانه تك تك اين مسائل را به صورت عقلي تحليل مي‌كند و جواب مي‌دهد مي‌فرمايد از اينكه هيچ چيزي بي‌سبب نيست صدقتاً نيست تصادف نيست و اتفاق نيست اين حق است اما پديدآورنده اين اشيا نه شماييد نه آلهه بت‌پرستان بالأخره يك موجودي كه هستي او عين ذات اوست بايد چيزي را بيافريند وگرنه يك موجودي كه نبود و بعد پديد آمد و بعد در آينده نزديك يا دور رخت برمي‌بندد او كه نمي‌تواند زمامدار هستي جهان باشد كه فرمود: ﴿ءَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾[22] در سورهٴ مباركهٴ اذا «وقعه» يا درباره اصل نظام خلقت فرمود كه ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ﴾ بالأخره خود شما كه يك سلسله محققين انديشوريد خودتان خودتان را آفريديد؟ نه. صدقتاً تصادفاً بدون علت خلق شديد؟ نه. كسي كه مثل شماست شما را آفريد؟ نه. چون او هم مثل شماست بالأخره نظام كياني را شما آفريديد؟ نه. يقيناً سبب دارد آن سبب شماييد؟ نه. پس نه بي‌سبب چيزي پديد مي‌آيد نه آن سبب شما و امثال شماييد ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ﴾ يعني «من غير علة فاعلية» چون علت قابلي مشكلي را حل نمي‌كند بگوييد قبلاً اين شيء خاك بود اين خاك قبلاً صورت ديگر داشت و هكذا و هكذا بالأخره پذيرش علت قابلي مشكل را حل نمي‌كند اينها كه قانون عليت را مي‌پذيرند در حقيقت آن محور اصلي عليّت را كه علت فاعلي و علت غايي باشد منكرند اينها در حقيقت عليّت را نمي‌پذيرند وقتي در دستگاههاي عقلي و الهي مسئله عليت مطرح مي‌شود معلوم مي‌شود كه آن ركن اساسي قانون عليت علت فاعلي و علت غايي است وگرنه علت مادي در بخشي از محدوده جهان حضور دارد يك، در بخشهاي مهم سخن از علت مادي و صوري نيست دو، آنجايي كه سخن از تجرد است انديشه‌هاي علمي است حقايق غيبي است آنجا نه علت مادي وجود دارد نه علت صوري با اينكه آنها هم فاعل دارند هم غايت محور اصلي قانون علّيت علت فاعلي است كه هو الاول است و علت غايي است كه هو الاخر است اين دوتا علت را ماديين منكرند يعني مبدأ و معاد را كه علت فاعلي و علت غايي است نمي‌پذيرند آن علتي كه اينها مي‌پذيرند علت اعدادي است و امدادي نه علت فاعلي و حقيقي آنها علل مادي را مي‌پذيرند كه از ماده كاري جز پذيرش ساخته نيست نه ساختن كاري نمي‌كند كه او مي‌پذيرد چيزي كه ندارد پذيراست نه بخشنده خب «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد» به تعبير شيخنا الاستاد مرحوم آقاي الهي قمشه‌اي خب اين همه پرهاي رنگارنگ طاووس كه در تخم طاووس نبود كه يك كسي بالأخره به اينها داد ديگر اينكه هنوز انديشمندان ساليان متمادي بايد تلاش و كوشش كنند تا رنگهاي پرهاي گوناگون طاووس را بفهمند همه اينها را ذات اقدس الهي به يك تخم عطا مي‌كند «عقل داند طاير اندر بيضه بال و پر ندارد» آن وقتي كه تخم طاووس بود كه اين قدر رنگ و جمال و جلال نداشت كه يكي از خطبه‌هاي نوراني نهج‌البلاغه درباره همين پرهاي طاووس است چه آنجا كه مثلاً بنفش‌رنگ است اگر شما يك چنين پر بنفشي را بكنيد باز به جاي او بنفش درمي‌آيد نه سبز نه رنگ ديگر اين رنگهاي گوناگون اين نظم مخصوص كه هنوز علم بشر به آن راه پيدا نكرده است اين را كه تخم نمي‌دانست كه به خودش عطا بكند كه خب هيچ قابلي آن فضايل و كمالات هستي صورت فعليه و بعدي را ندارد و نمي‌داند تا به خود عطا كند بنابراين علوم مادي عندالتحليل منكر آن محور اصلي عليت‌اند كه آن علت فاعلي است يك، و غايتمدار بودن و هدفمند بودن يعني علت غايي كه كمال محض است دو، اين دين است كه مي‌فرمايد ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾[23] است ﴿خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ﴾[24] «هو الآخر»[25] است ﴿إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الاُمورُ﴾[26] نه با سين كه با صاد نه مي‌روند بلكه مي‌شوند يك حركتي است با صيرورت آميخته است ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الأمُورُ﴾[27] خب اين لحظه به لحظه به طرف كمال مي‌رود حالا هر اندازه كمالي را فراهم كرده است برابر استعداد و استحقاق او ذات اقدس الهي مي‌فرمايد هرگز علم به جاي دين نمي‌نشيند علم اگر علم تجربي است قلمرو او اثبات ماده و علتهاي مادي و علتهاي قابلي و امدادي و اعدادي است او نه توان اين را دارد كه خدا ثابت كند نه توان آن را دارد كه خدا را نفي كند يك تعبير لطيفي سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي در كتاب شريف اصول فلسفه خودش دارند مي‌فرمايند كه يك طبيب از آن جهت كه طبيب است يك مهندس از آن جهت كه مهندس است يك زمين‌شناس يك ستاره‌شناس يك بحرشناس يك نهرشناس يك معدن‌شناس از آن جهت كه معدن‌شناس است نه از آن جهت كه درس الهي خوانده است او هرگز نه مي‌تواند خدا را اثبات كند نه مي‌تواند خدا را نفي كند چون طب كاري با ماورا طبيعت ندارد مهندسي كاري به ماوراي طبيعت ندارد اين فقط بحث مي‌كند كه فلان حادثه يا فلان رخداد چند قرن قبل يا چند ميليون قرن قبل چنين بوده است هم اكنون اين است در آينده نزديك يا دور چنين مي‌شود همين اين سير افقي دارد اما چه كسي كرد؟ چه كار كرد؟ اين ديگر بحث طبي نيست بحث تجربي نيست بحث هندسي نيست بحث درياشناسي و صحراشناسي و جانورشناسي نيست اين بحث الهي است قانون عليت اصولاً در علوم تجربي جا ندارد اين در حكمت و كلام جا دارد البته ممكن است يك طبيبي يك درس الهي خوانده باشد يا ديد الهي داشته باشد بعد اينها را به چشم آيت بنگرد كه همه اينها آيات و نشانه آن بي‌نشان‌اند ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَفَلا تُبْصِرُونَ﴾[28] بعد مثل زيبايي كه سيدنا الاستاد در همان الميزان دارند اين است كه اگر يك خاركني يك هيزم‌جمع‌كني تبري داسي تيشه‌اي اره‌اي به دست گرفته از دشت به بالاي كوه و سينه كوه رفته كه درختي تهيه كند و درختي را قطع كند اين رفت و گشت و تلاش و كوشش كرد و ديد درختي نيست كه او قطع كند با تبر از بالاي كوه دارد مي‌آيد پايين يك معدن‌شناسي هم از دامنه اين كوه دارد مي‌رود بالا كه رده‌ها و رگه‌هاي اين كوه و خاكها را شناسايي كند ببنيد در عمق اين كوه يك معدني به نام معدن طلا و نقره هست يا نه اينها در راه به هم برخورد مي‌كنند آن كه تبر به دوش است از بالاي كوه آمده وقتي به اين معدن‌شناس مي‌گويد برگرد چيزي نيست خيال مي‌كند اين هم براي هيزم رفته اين چون خودش تبر دارد و براي هيزم رفته كوه را ديده و درخت خشك هيزمي در كوه نديد گفت برگرد چيزي نيست وقتي او مي‌گويد چيزي نيست يعني هيزم نيست يعني من در سينه كوه قله كوه دامنه كوه درخت خشكي براي هيزم نديدم او بيش از اين پيامي ندارد او كه از دل كوه خبر ندارد كه بگويد در دل كوه معدني نيست يك طبيب اگر بگويد خدا هست قابل باور نيست خدا نيست قابل باور نيست چون طب كاري به اين ندارد يك مهندس به شرح ايضاً [همچنين] يك زمين‌شناس به شرح ايضاً [همچنين] يك گياه‌شناس به شرح ايضاً [همچنين] يك اخترشناس به شرح ايضاً [همچنين] يك بحرشناس به شرح ايضاً [همچنين] مگر اينكه از اين علوم تجربي به درآيند بيايند روي كرسي حكمت و كلام بنشينند يا كرسي تفسير بنشينند آن‌گاه از راه تفسير از راه حكمت از راه كلام بگويند در ماوراي طبيعت چيزي هست يا نيست؟ آن ابزار كارش آن است اصولاً علوم تجربي چنين ابزاري ندارند خب البته اگر يك طبيبي موحّد بود درس حكمت و كلام خواند از آن جهت كه موحّد است پيامش مسموع است يا از آن جهت كه مفسر است پيامش مسموع است نه از آن جهت كه طبيب است.

‌پرسش ...

پاسخ: خب بله ديگر ولي وقتي كه بدانند كه تجربه محدود است و خود تجربه به عقل تكيه مي‌كند حجيت قياسهاي تجربي به عقل است بنابراين اين راه شناخت را دو چيز مي‌داند كم كم بالاتر مي‌آيد راه شناخت را سه چيز مي‌داند هم حس و تجربه است هم برهان عقلي است هم كشف و شهود است از اينجا بالاتر مي‌آيد نقل هم براي او مي‌شود حجت بالأخره انسان يا خودش بايد جهان‌بين باشد يك، اگر عارف بود يا جهان‌نگر باشد دو، اگر حكيم يا متكلم بود يا نقل اينها را گوش بدهد اگر متعبد بود و بالاترين راه شهود شهود انبيا و اولياست كه بالاتر از عرفان هر عارف و عقل هر حكيم و متكلم است چون صاحب بصر است نه صاحب‌نظر اولاً و در بصارت او هم معصوم است ثانياً، آن گاه نقل چنين مرجع معصومي هم مي‌شود حجت نقل حجت است كشف حجت است عقل حجت است حس حجت است منتها همه اينها بايد به بديهي خودشان برگردند در علوم حصولي نظري بايد به بديهي برگردد در اقسام كشف و شهود بايد كشف و شهود معصوم برگردد چون كشف و شهود معصوم به منزله بديهي در بخشهاي كشف است تا كشف و شهود غير معصوم به كشف و شهود معصوم برنگردد مثل آن است كه نظري به بديهي ختم نشود معتبر و حجت نيست و اگر كسي نه اهل دل بود و نه اهل چشم بايد اهل گوش باشد ببيند كه صاحب شريعت چه گفته است خب اين گروه وقتي در مدار علّيت سخن مي‌گويند حرفشان علت مادي است لذا در سورهٴ مباركهٴ «غافر» فرمود انبيا كه آمدند پيام الهي را به اينها ابلاغ كرده‌اند اينها به همان علوم بشري خودشان خوشحال شدند و اكتفا كردند ﴿فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ آيهٴ 83 سورهٴ مباركهٴ «غافر» اين است ﴿فَلَمّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ ماركس و انگلس و ديگر متفكران سوسياليستي و كمونيستي و مانند آن كه بر اين پندار باطل بودند كه عالم را تغيير بدهند حالا معلوم مي‌شود عالمي كه مبدئي دارد حكيم منتهايي دارد حكيم ولو قوانين دارد حركت مي‌كند كه فرمود ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾[29] خود انسان زير مجموعه اين عالم متقن است علومي هم كه نصيب دانشمندان مي‌شود برداشت شده از قوانين حاكم بر همين نظام است آن وقت انسان چگونه مي‌تواند در كنار سفره علم جهان بنشيند و عالم را عوض كند اما صاحب اين عالم راه را به ما نشان داد فرمود اگر بخواهيد دنيا به كام شما باشد راه دارد اگر بخواهيد بيراهه برويد مهلت هست ولي بعد از مهلت ناكام خواهي شد (افتادگي صوتي) يكبار و دوبار نيست اين سنت ماست ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَ﴾[30] اين يك ﴿إِن تَعُودُوا نَعُد﴾[31] اين دو اين دو آيه نشان مي‌دهد كه اين يك اصل حاكمي است بر كل جهان بعد فرمود تمام روزيها را ذات اقدس الهي آفريد و در مخزن خود خزينه كرده است اين يك ﴿لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأرْض﴾[32] كليد اين خزائن هم به دست خودش است ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[33] دو، راه دسترسي به اين كليد را هم به شما نشان داد وآن ايمان و عمل صالح است سه، فرمود مي‌خواهيد يك گوشه‌اي از اين كليد به دست شما باشد كه با آن من در خزينه را باز كنم يا شما به اذن من در خزينه را باز كنيد؟ آن اين است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ﴾ اين خزينه بسته است كليد دارد مفتاح دارد ﴿عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْب﴾[34] است يك ﴿لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ است دو، در روايات ما آمده است كه ذات اقدس الهي بخشي از كليدها را به شماها نشان داد و آن دعاي شماست آن ناله شماست قدر اين ناله‌ها را بدانيد خب او مؤمن است و عمل صالح دارد نه زير سلطه كسي مي‌رود نه كسي را زير سلطه خود مي‌گيرد چنين كسي آه او اثر دارد اين‌چنين نيست كه انسان يك موجودي باشد جداي از جهان از آن طرف محيط زيست را مي‌تواند آلوده كند از آن طرف محيط زيست هم مي‌تواند او را به فرياد درآورد اگر ﴿ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ﴾[35] اگر همين ناس راه تقوا و عمل صالح را طي كردند ﴿لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأرْضِ﴾[36] اين‌چنين نيست تأثير يك طرفه باشد بين جامعه بشري و حوادث روز يك تأثير و تأثر متقابل است از آن طرف فرمود: ﴿ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ﴾[37] از اين طرف فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] انعام/سوره6، آیه42.
[2] انعام/سوره6، آیه42.
[3] اعراف/سوره7، آیه94.
[4] اعراف/سوره7، آیه95.
[5] انفال/سوره8، آیه42.
[6] اعراف/سوره7، آیه95.
[7] انعام/سوره6، آیه44.
[8] انعام/سوره6، آیه82.
[9] یونس/سوره10، آیه62.
[10] مؤمنون/سوره23، آیه106.
[11] انعام/سوره6، آیه43.
[12] آل عمران/سوره3، آیه14.
[13] زخرف/سوره43، آیه22.
[14] زخرف/سوره43، آیه23.
[15] هود/سوره11، آیه87.
[16] نحل/سوره16، آیه35.
[17] لقمان/سوره31، آیه25.
[18] یونس/سوره10، آیه99.
[19] انبیاء/سوره21، آیه58.
[20] یوسف/سوره12، آیه18.
[21] غافر/سوره40، آیه83.
[22] واقعه/سوره56، آیه59.
[23] حدید/سوره57، آیه3.
[24] صافات/سوره37، آیه96.
[25] ـ كافي، ج1، ص115.
[26] شوری/سوره42، آیه53.
[27] شوری/سوره42، آیه53.
[28] ذاریات/سوره51، آیه20 ـ 21.
[29] قمر/سوره54، آیه49.
[30] اسراء/سوره17، آیه8.
[31] انفال/سوره8، آیه19.
[32] منافقون/سوره63، آیه7.
[33] زمر/سوره39، آیه63.
[34] انعام/سوره6، آیه59.
[35] روم/سوره30، آیه41.
[36] اعراف/سوره7، آیه96.
[37] روم/سوره30، آیه41.