درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 96 تا 99

 

﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ ﴿أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتًا وَ هُمْ نائِمُونَ﴾ ﴿أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًيٰ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ﴾ ﴿أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾

 

يكي از برنامه‌هاي رسمي انبيا(عليهم السلام) تبشير و انذار است بعد از اينكه جريان هلاكت اقوام گذشته را ذكر فرمود جريان تبشير را هم طرح مي‌كند مي‌فرمايد كه يك عده در اثر تبهكاري و بزهكاري معذّب شدند ولي اگر مردم شهرها و روستاها ايمان بياورند و با تقوا باشند بركات الهي از آسمان و زمين به روي اينها باز خواهد شد ايمان به آن مسائل اعتقادي برمي‌گردد تقوا گذشته از حفظ آن عقايد به بخشهاي اخلاق و اعمال برمي‌گردد كاري كه بر مردم عقلاً يا نقلاً واجب است انجام آن جزء ايمان است كاري كه بر مردم عقلاً يا نقلاً حرام است ترك آن جزء ايمان است رعايت اصول علمي هم جزء مقررات ايمان خواهد بود اينكه فرمود ﴿وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَيٰ﴾ يعني اختصاصي به هيچ سرزميني ندارد در برخي از ترجمه‌ها نظير ترجمه سيدنا الاستاد مرحوم آقاي الهي قمشه‌اي(رضوان‌ الله عليه) كه اينجا مرقوم فرمودند بعضي آقايان گويا در ترجمه به اين صورت آمده است ترجمه آيهٴ 95 كه ايشان در ترجمه مرقوم فرمودند اين رنجها و محنتها براي نياكان ما بود ما ديگر گرفتار رنج و محنت نخواهيم شد در حالي كه آيه پيامش اين است كه ﴿قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ﴾ يعني آنچه كه ما ديديم يك مقدار رنج بود يك مقدار گنج يك مقدار رفاه بود يك مقدار سختي اين سختيها و رفاهها براي گذشتگان ما هم بود براي ما هم هست يعني امر فراطبيعي در كار نيست ـ معاذ‌الله ـ كه گاهي وعده باشد گاهي وعيد اين جريان روزگار است همان‌طوري كه ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[1] همان‌طوري كه حيات و ممات روي قوانين عادي دهر است و قوانين عادي طبيعت است احيا و اماته مبدأ غيبي در كار نيست ـ معاذ‌الله ـ كه ﴿يُحْيِي وَيُمِيتُ﴾ باشد جريان رفاه و سختي هم اين‌چنين است ﴿قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ﴾ پس اختصاصي به رنج و محنت ندارد هم رنج و محنت است كه ضراء آن را مي‌فهماند هم رفاه و آسايش و نعمت است كه سراء آن را مي‌فهماند پس آن ترجمه مطابق با متن اين آيه نيست.

مطلب بعدي آن است كه اين اخذ همان‌طوري كه در نوبت قبل گذشت گاهي اخذ با احترام و محبت است گاهي اخذ به معناي مؤاخذه و توبه منتها در اخذ با محبت و احترام دو قسم است يك وقت است كه عمل را خدا اخذ مي‌كند نظير آن آيه سورهٴ «توبه» كه قبلاً گذشت كه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[2] و مشابه همين تعبير ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها﴾[3] كه صدقات را پيغمبر با احترام اخذ مي‌كند و صدقه را هم صدقه گفتند براي اينكه باعث تصديق ايمان شخص است از كجا معلوم بشود اين شخص مؤمن است؟ چه چيزي ايمان او را تصديق مي‌كند؟ اين وظيفه مالي را انجام دادن اينها مصدق سلامت و صحت ايمان شخص است خب يك وقت است كه اين اخذ به عمل متوجه نيست متوجه عامل است يعني خود شخص را خدا مي‌گيرد نظير قبول، قبول هم دو قسم است يك وقت خدا عمل را قبول مي‌كند يك وقت است نه عامل را قبول مي‌كند قبول عامل كم است البته ولي قبول عمل كم نيست اعمال صالح در عالم زياد است اما شخص صالح كم است در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد بين ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[4] با ﴿الصَّالِحِينَ﴾[5] خيلي فرق است بعضيها هستند كارهاي خوب مي‌كنند كساني كه كارهاي خوب مي‌كنند در عالم كم نيستند جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾اند اما كساني كه گوهر ذاتشان صالح باشد بسيار كم‌اند لذا فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾[6] يا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادعايش اين است كه ﴿إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّيٰ الصّالِحينَ﴾[7] ادعا مي‌كند من جزء صالحينم براي اينكه خدا ولي صالحين است و من هم جزء صالحين هستم خب صالح بودن بسيار كم است اينكه اسم فاعل نيست كه ما زياد داشته باشيم اين صفت مشبهه است كه اين صلاح براي او ملكه است ثابت است نه حادث پس صالح بودن به معناي اسم فاعل آن هم كم نيست اما صالح ملكه‌اي صفت مشبهه بسيار كم است خداي سبحان عمل صالح را قبول مي‌كند اما خود شخص را ممكن است هنوز نپذيرد براي اينكه اين شخص ممكن است مشكلاتي داشته باشد درباره قبول هم اين‌چنين است كه گاهي خدا عمل را قبول مي‌كند مثل ﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ﴾[8] گاهي خود شخص را قبول مي‌كند نظير مريم(سلام الله عليها) كه فرمود: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا﴾[9] خب شما در قرآن چند آيه داريد كه دلالت كنند به اينكه خدا فلان شخص را قبول كرده بسيار كم است گوهر ذات به جايي برسد كه مقبول حق باشد بسيار اندك است اخذ هم همين‌طور است اخذ گاهي عمل را خدا اخذ مي‌كند گاهي عامل با تقوا كه جزء صالحين است اين مأخوذ خداست يعني مجذوب خداست اگر بعضي اهل معرفت اخذ را به معني جذب گرفتند آن براي خواص است و اگر در جريان حضرت يوسف(سلام الله عليه) آنها اين‌چنين معنا مي‌كنند كه ﴿مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾[10] از همين قبيل است در آن آيه چون خب آيه يك ظاهري دارد و يك معناي غير ظاهري هم دارد گفتند يك كسي داشت اين آيه را تلاوت مي‌كرد ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾[11] خب اين معناي ظاهري دارد معناي ظاهرش حجت هم هست و داستان هم بر اساس همين معني ظاهري تنظيم شده است كه فرمود ما هر كسي كه متاع خودمان را آنجا يافتيم هر كسي جزايش هم همين است كه مؤاخذه مي‌شود ما چون اين صواع ملك را در كالا و بار و متاع برادر يوسف يافتيم او را گرفتيم ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾[12] گفتند يك كسي داشت اين آيه را مي‌خواند و يك عارفي داشت رد مي‌شد وقتي همين آيه را شنيد يك صيحه‌اي زد بي‌هوش شد بعد كه به هوش آمد و حالش عادي شد گفتند چه شد گفت آيه مي‌گويد ارزش هر كسي به چيزي است كه در رحل اوست خب ببينيد اين معنا با آن معنايي كه ما مي‌فهميم خيلي فرق مي‌كند فرمود: ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ﴾ جزاي هر كسي همان است كه در انبارش است در انبانش است در هميانش است در چمدان و جامه‌دان و ساكش است كه دل آدم ساك آدم است ﴿مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ﴾ جزاي هم اوست خب اين معنا را كه خواص مي‌فهمند يا در بحثهاي طينت اشاره شده است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) مي‌فرمايد كه اگر حسناتي ديگران انجام بدهند آن به حساب اولياي ماست ما در قيامت حسنات را از ديگران مي‌گيريم به اوليايمان مي‌دهيم براي اينكه ﴿وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ﴾[13] اين براي ماست در جاي ديگر بود ما گرفتيم به اولياي خودمان داديم خب اين معنا را كه نمي‌شود به طور عادي جزء تفسير حساب كرد و از آيه برداشت كرد غير امام كه كسي نمي‌تواند يك چنين برداشتي از آيه داشته باشد اين جزء روايات طينت ماست سيئات اولياي ما را از اينها مي‌گيرند به حساب در ديوان و دفتر اعمال ديگران مي‌نويسند حسنات دشمنان ما را از آنها مي‌گيرند در ديوان دوستان ما مي‌نويسند اين معنا قابل استنباط از ظاهر آيه كه نيست اين جزء روايات طينت است به هر تقدير وقتي كه فرمود: ﴿قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾ يعني گذشتگان ما هم رفاه داشتند و رنج ما هم يك رفاهي داشتيم و رنج و اين جزء روشهاي طبيعت و دهر است نه امتحاني -معاذ‌الله- در كار است نه مبدأ تبشير و انذاري پس آن ترجمه مطابق نيست.

‌پرسش ...

پاسخ: بله ولي خدا قبول كند در آن دين در آن وقت ذات اقدس الهي وقتي پيروان خاص حضرت موسي را هم مي‌شمارد با كمال عظمت از همراهان موساي كليم ياد مي‌كند ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ﴾[14] با عظمت از پيروان موساي كليم ياد مي‌كند آنها را جزء خواص اهل بهشت مي‌داند همراهان هر پيغمبري اين‌طورند ديگر و اينها جزء اوحدي از موحّدان دين ابراهيمي بودند كه ﴿ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ ٭ وَثُلَّةٌ مِنَ الآخِرِينَ﴾[15] شامل آنها خواهد بود اينكه فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ﴾ همين است ديگر اينها جزء آن اهل كتاب‌اند و وجود مبارك مريم را چون مادرش نذر كرده است براي خدمت به بيت المقدس و حرم الهي خانه خدا ذات اقدس الهي همين را قبول كرد ﴿فَتَقَبَّلَهَا﴾[16] اين گرچه نسبت به مادر مريم كار مادر است اما نسبت به مريم خود گوهر مريم است ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا﴾ يك وقت است ما مي‌گوييم نذر را قبول كرده است يك وقتي مي‌گوييم منذور را قبول كرده است سخن از قبول نذر نيست تا جزء عمل باشد كه براي عمل مادر مريم است ﴿نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّراً﴾[17] قبول نذر جزء قبول عمل صالح است قبول منذور، منذور خود گوهر انسان است آدم يك وقتي نذر مي‌كند گوسفندي را ذبح يا شتري را نحر بكند خدا اين نذر را قبول مي‌كند وگرنه ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا﴾[18] گوشت و پوست كه به طرف خدا صعود نمي‌كند كه به خدا نمي‌رسد كه خدا يك گوسفند را قبول مي‌كند يعني چه؟ خدا نذر ناذر را كه عمل صالح است قبول مي‌كند وگرنه ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾ تقوي عمل است آن‌گاه ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقينَ﴾[19] ولي در اينجا نسبت به مادر مريم نذر را قبول كرده نسبت به خود مريم كه مي‌فرمايد: ﴿فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتًا حَسَنًا وَ كَفَّلَها زَكَرِيّا﴾[20] اين همين است نسبت به گوهر ذات مريم است خب اخذ هم اين‌چنين است گاهي ذات اقدس الهي عمل را اخذ مي‌كند مثل اينكه فرمود صدقه را قبول مي‌كند يعني آن تصدق را قبول مي‌كند گاهي عامل را اخذ مي‌كند در هر دو حال به معني جذبه خواهد بود اگر عمل را خدا اخذ كرد قبول كرد اين عمل عمل عمل صاعد و صالح است كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[21] بالأخره صعود بدون جذب كه نخواهد شد خود عمل كه خود به ‌خود بالا نمي‌رود يك منشأ صعودي مي‌طلبد كه جذبه الهي است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ و اگر شخص را اخذ كرده است باز جاذبه الهي است كه شخص را به سمت خود مي‌برد مي‌شود ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ﴾[22] هر جا شخص برود يا شيء برود بالأخره با جاذبه الهي مي‌رود.

‌پرسش ...

پاسخ: نه منظور اين است كه گوهر ذات را خود مريم را چرا قبول كرده است؟ براي اينكه گوهر ذات او صالح است و همه اعمال مريم به تبع صلاح گوهر ذات او مقبول خداست خود مريم عبادت داشت خدمت بيت داشت همه اين كارها مقبول بود چون گوهر ذات او مقبول بود

خب ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين جريان كه بين عبادت مردم و نزول بركات اعم از بركتهاي ظاهري و باطني >رابطه هست سخن انبياي قبلي هم بود در آيهٴ 51 سورهٴ مباركهٴ «هود» به اين صورت آمده است آيهٴ 51 و 52 كه هود(سلام الله عليه) به قومش مي‌فرمايد در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 52 ﴿وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمينَ﴾ كه اگر شما اهل استغفار بوديد باران به موقع مي‌آيد به اندازه نياز شما باران مي‌بارد و مانند آن نظير تعبيراتي كه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» وجود مبارك نوح به قومش فرمود سورهٴ «نوح» آيهٴ ده به بعد اين است كه نوح به قومش دستور استغفار داد ﴿فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفّارًا يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا ٭ وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهارًا﴾ اين از قبل بوده از زمان حضرت نوح بوده اين يك اصل كلي است.

‌پرسش ...

پاسخ: بله آن ديگر بركات نيست در آنجا تعبير به بركات نفرمود قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحث شد كه اول ما اينها را از راه برهان و حكمت و موعظه راهنمايي كرديم قبول نكردند اين راههاي علمي بود از راههاي عملي يك مقداري اينها را در بأساء و ضراء در مضيقه قرار داديم ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾[23] ديديم متنبه نشدند بعد اينها را خواستيم استدراج كنيم كم كم عذاب بكنيم ديديم اينكه ما اينها را ﴿ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّيٰ عَفَوْا﴾[24] نعمتها فراواني به آنها داديم در بحبوحه شادي بدون ظهور نشانه‌هاي عذاب اينها را مؤاخذه كرديم ﴿وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾[25] در اينجا ديگر سخن از بركت نيست

‌پرسش ...

پاسخ: همين است ديگر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم باز قبلاً اشاره شد در آنجا هم دارد كه ما نعمتها را به آنها داديم نه بركت را آنجا هم سخن از بركت نبود در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 44 اين است ﴿فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ﴾ ما اول اينها را روي براهين علمي متذكر كرديم ديديم از جهت انديشه رشدي نكردند روي مسائل عملي اينها را آزموديم در سختي و تنگنا قرار داديم بلكه متنبه بشوند ديديم اثر نكرد ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾[26] چرا اين فشارها آمد اينها زاري نكردند ناله نكردند؟ ما اصلاً اينها را در فشار داديم كه بگويند يا الله و نگفتند ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ اين لو لاءِ تتحضيضيه است چرا ناله نكردند زاري نكردند؟ ﴿وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[27] ما حالا كه ديديم نه اينها از راه انديشه و علم رشد مي‌كنند نه از راه عمل متنبه مي‌شوند ﴿فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَتّيٰ إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ﴾ سراسيمه شدند فتح غير از بركت است فتح گاهي براي عذاب است گاهي در جهنم را باز مي‌كند گاهي در بهشت را باز مي‌كند فتح اعم از نعمت و نقمت است چه اينكه در هنگام نازل شدن باران تند براي هلاكت قوم نوح(سلام الله عليه) هم به عنوان فتح ياد كرده است در سورهٴ مباركهٴ «قمر» آيهٴ يازده به بعد اين است ﴿فَفَتَحْنا أَبْوابَ السَّماءِ بِماءٍ مُنْهَمِرٍ ٭ وَ فَجَّرْنَا اْلأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَيٰ الْماءُ عَليٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ ٭ وَ حَمَلْناهُ عَليٰ ذاتِ أَلْواحٍ وَ دُسُرٍ ٭ تَجْري بِأَعْيُنِنا جَزاءً لِمَنْ كانَ كُفِرَ﴾ فتح غير از بركت است تعبير بركت مخصوص مؤمنين است چه اينكه در همين جريان نوح(سلام الله عليه) بركت را به خود نوح و همراهان نوح اسناد ‌مي‌دهد و هرگز براي قومش بركت ياد نمي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «هود» از جريان حضرت نوح به اين صورت ياد مي‌كند آيهٴ 48 به بعد سورهٴ «هود» اين است ﴿قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَليٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ﴾ فرمود حالا كه اين طوفان تمام شد ما دستور داديم ﴿يا أَرْضُ ابْلَعي ماءَكِ وَ يا سَماءُ أَقْلِعي﴾ و ديگر حالا بارش باران ايستاد زمين هم از جوشش ايستاد ﴿وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَيٰ الْجُودِيِّ﴾ از آن به بعد بركتهاي فراواني هم ما به شما مي‌دهيم ﴿يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا﴾ در اين طوفان مهلك تو سالمي يك با همراهانت وقتي هم كه پايين آمدي بركاتي هست دو، اما براي تو و مؤمنين بركت هست نسبت به ديگران ديگر بركت نيست شما كه وارد اين سرزمين شديد بالأخره يك عده همراهان شما هستند به شما ايمان آوردند از بركات برخوردارند يك عده ديگري هم بالأخره پيدا مي‌شوند كه اهل ايمان نيستند آنها هم در كنار سفره شما نشسته‌اند ولي آنها آينده نزديك يا دور دوباره معذب مي‌شوند ﴿قيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ وَ عَليٰ أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ﴾ اما ﴿وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَليمٌ﴾ تو و همراهانت بركت داريد عده‌اي ديگر هم تعبير عوض شد هم اعراب عوض شد هم لحن عوض شد فرمود عده‌اي هم بالأخره در كنار سفره ما نشسته‌اند بعد هم معذب مي‌شوند ﴿وَأُمَمٌ﴾ اين امم غير از آن اممي است كه با تو هستند ﴿وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُمْ مِنّا عَذابٌ أَليمٌ﴾ خب چه اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) هم براي بركت سرزمين مكه وقتي دعا كرد عرض كرد كه اين سرزمين را پربركت قرار بدهيد خداي سبحان دعاي او را مستجاب كرد او را بلد امين كرد سرزمين او را پر بركت كرد فرمود يك عده ديگر هم هستند كه ما آنها را نعمت مي‌دهيم ﴿ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَي عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾[28] يعني مؤمنيني كه در مكه زندگي دارند حسنات دنيا و آخرت دارند غير مؤمن اگر به آن سرزمين راه پيدا كرد از بركت ظاهري برخوردار است ﴿ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَيٰ عَذَابٍ غَلِيظٍ﴾ خب پس اينكه فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ يك اصل كلي است و بركت بودن غير از اصل نعمت داشتن است اگر هنگام نازل شدن نعمت انسان مبدأ فاعلي را بفهمد كيست بداند از طرف خداست ديگر نگويد ما خودمان زحمت كشيديم و كسب كرديم اين فكر فكر قاروني است كه بگويد ﴿انما اوتيته علي علم عندي﴾[29] هر وقت در هر مرحله‌اي انسان گفت من خودم زحمت كشيدم عالم شدم اين يك معمم قاروني است اگر يك پيشه‌وري يك دامداري يك تاجري يك كشاورزي بگويد من خودم زحمت كشيدم پيدا كردم يك پيشه‌ور يا دامدار يا تاجر يا باغدار قاروني است خلاصه هر كسي بگويد ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي ﴾ و هر كس برابر آيه سورهٴ «ابراهيم» بينديشد كه ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[30] اين اهل تقواست خب خيليها رفتند دنبال نعمت گيرشان نيامده است. اگر هنگام نزول نعمت چه علم چه غير علم انسان معتقد باشد بداند كه از مبدأ الهي است اين يك بجا مصرف كند دو، بعد از صرف هم شاكر باشد دريافت و در صرف سه، چنين كسي اهل بركت است اين را مي‌گويند بركت بركت آن است كه بماند ديگر خب ﴿لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ البته اين درباره جامعه هست و درباره ملت است و كشور است و امثال ذلك درباره فرد يا در قرآن كريم نيست يا فعلاً به ذهن ما نيست كه هر فردي هم اين‌چنين باشد درباره يك ملت اگر به طرف صلاح و تقوي حركت كند يقيناً خدا بركات آسمان و زمين را نازل مي‌كند اين يك وعده الهي است برابر اين آيهٴ 96 سورهٴ «اعراف» و آيات ديگر كه ﴿«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ»﴾ اين يك و خدا هم ﴿لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ ﴾ درباره قوم و ملت و جامعه هم اگر يك جامعه‌اي يك ملتي به طرف فساد برود آن هم از آياتي مي‌شود استفاده كرد كه ذات اقدس الهي آنها را مؤاخذه مي‌كند ﴿وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ اين دو، درباره فرد هر كسي هر شخصي مؤمن باشد با تقوا باشد هرگز در كارها نمي‌ماند برابر وعده‌اي كه در سورهٴ «طلاق» داده شد كه ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾[31] اين سه، هيچ مؤمن با تقوايي نمي‌ماند به اين شرط كه باتقوا باشد اين سه، چهارمي را ما دليل نداريم و آن اين است كه اگر يك فردي بي‌تقوا بود ممكن است خدا او را بگيرد ممكن است نگيرد چون فرمود ﴿مَا أَصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[32] اين را در يكي از اين حواميم فرمود فرمود خدا از بسياري از كارها در دنيا عفو مي‌كند لذا درباره فرد ما يك چنين برهان قطعي داشته باشيم نظير آن سه مسئله يك چنين چيزي نيست يا ما يادمان نيست كه درباره فرد هم خدا تهديد بكند آن ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا﴾[33] معنايش فقر نيست اين هميشه در فشار است فشار است نه فقر آن اصل كلي است يعني كسي كه از خدا فاصله گرفته يقيناً در زحمت است اما فقر نيست او از زيادي مال در زحمت است شب خوابش نمي‌برد چگونه مالش را حفظ بكند اين بيچاره با قرص مي‌خوابد بين دو فشار گير است حفظ موجود طلب مفقود اين بين اين دو جدار در فشار است و هنگام مرگ هم همينها باعث فشار او هستند اين دو لبه ديوار فشار مي‌دهد اگر آدمي معرض از ذكرالله در دو زحمت است اينها را كه دارد چگونه حفظ بكند يك، آنهايي را كه ندارد چگونه فراهم بكند دو، بين حفظ الموجود و طلب المفقود در فشار است مگر او سير مي‌شود در روايات ما هست كه اگر كسي اعراض از ذكر خدا كرد همين كه صبح سر از بستر برداشت بيدار شد بين عينيه او خدا فقر مي‌نويسد اين هرچه مي‌بيند فقر مي‌بيند يك تابلوي بزرگ كه نشانه فقر است كه چه كند اين روح گدايي در او هست خب بنابراين اين چهارمي تهديد به فقر نكرد گاهي هم بر اساس ﴿يَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾[34] نگرفت اما درباره آنچه كه در بحث ديروز اشاره شده درباره دست‌بوسي دست‌بوسي اگر بر اساس محبت باشد كه خارج از بحث است آن رأساً از بحث بيرون است بر اساس تعظيم و تكريم طرف كه با ذلت و خواري بوسنده همراه است محل بحث است وگرنه آنكه رأساً از محل بحث خارج است اين يك، دوم آنجايي كه پيغمبر دستي را مي‌بوسد كه ماها نمي‌بوسيم او دست كارگر را بوسيد براي دو دليل يكي اينكه كار را تشويق كند و مردم را به كار يك اينكه كسي عقب افتاده جامعه است اين را بالا بياورد آنكه پيغمبر كرد كه ما نمي‌كنيم حالا اگر بنا شد دست زيد و عمرو را ببوسيم چرا دست خودمان را نبوسيم اگر بنا شد آدم دست زيد را ببوسد خب راهي به ما نشان دادند كه اين دست را ببر به سوي الله يك قنوت سنتي نخوان يك قنوت عادي نخوان چگونه است وقتي كه آدم مشكل شد حالا گفتند خداي ناكرده فلان عزيزتان بيماري سرطان مبتلاست چگونه ما از خدا دست دراز مي‌كنيم هميشه آن‌گونه بخواهيم آن حال اگر براي كسي پيش بيايد كفي بذلك فخرا آن دست نا اميد برنمي‌گردد خب ائمه آن دست را بالاي سر مي‌گذشتند به صورت مي‌كشيدند مي‌بوييدند مي‌بوسيدند خب اگر كسي بتواند با خداي خودش يك چنين رابطه‌اي برقرار كند چرا اين رابطه را برقرار نكند حالا اين روايت نوراني را در پايان بحث بخوانيم حالا كه فردا تعطيل است در كتاب شريف تحف‌العقول در ضمن رواياتي كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) نقل شده است ابن السكيت به عرض امام هشتم(سلام الله عليه) مي‌رساند كه «ما الحجة علي الخلق اليوم»[35] خب امروز مدعيان خيلي هستند مدعيان امامت خيلي هستند مدعيان خلافت خيلي هستند ما از چه راه بفهميم كه مبطل كيست؟ «فقال(عليه السلام) العقل يعرف به الصادق علي الله فيصدقه و الكاذب علي الله فيكذبه فقال ابن السكيت هذا و الله هو الجواب» كه اين جداگانه بايد بحث بشود درباره حجت عقل كه آيا سراج است صراط است كه ان‌شاء‌الله بحث خواهد شد بعد فرمود و قال(عليه السلام) «لا يقبل الرجل يد الرجل» كسي دست كسي را نبوسد «فان قبلة يديه كالصلاة له»[36] مثل اينكه داريد او را مي‌پرستيد خب چرا خودت را كوچك مي‌كني مي‌خواهي به او احترام بكني حرفش را گوش بده دستورش را اطاعت كن حالا چرا خودت را كوچك مي‌كني او را راهي دارد براي بزرگ كردن كاري بكنيم كه هم او بزرگ بشود هم ما كوچك نشويم اگر خيلي اصرار داريد دستي را ببوسي دست خودت را ببوس البته اين جزء عموماتي است جزء اطلاقاتي است نظير ساير عمومها ساير اطلاقها اينكه قابل تخصيص است اين‌چنين نيست كه قابل تخصيص نباشد ولي سعي بر عزّت مؤمن است تمام دستورات بر اين است كه ديگري اگر عزيز است شما هم عزيزيد نه بگذار كسي دست شما را ببوسد نه دست كسي را ببوس حالا الا ما خرج بالدليل پس بوسيدن محبت حساب جدايي دارد آن‌گاه فرمود «قبلة الام علي الفم و قبلة الاخت علي الخد و قبلة الامام بين عينيه» آنجا كه جاي سجده است ببوس نه آنجا كه جاي تطهير است چرا آن را مي‌بوسي؟ «و قبلة الامام بين عينيه» خب البته همه اين عمومات و همه اين اطلاقات نظير عمومات ديگر نظير اطلاقات ديگر قابل تخصيص است ولي منظور آن است كه ما موظفيم كسي را تعظيم بكنيم كه با عظمت ما هم هماهنگ باشد يك روايتي مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم اصول كافي نقل كرده است كه ذات اقدس الهي مؤمن را آزاد گذشته «فوض الي المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه»[37] خدا اجازه نداده كه مؤمن خودش را كوچك و خوار و فرومايه بكند ما مسلط بر جانيم يك، مسلط بر ماليم دو، ولي مسلط بر اين سلطه‌ايم؟ بر اين سلطنت هم مسلطيم كه اين را پايين بياوريم يا نه؟ البته ما اگر مسلط بر اين سلطنت بوديم كه مي‌توانستيم در هر راهي خواستيم اسراف و تبذير بكنيم اين تسليط تسليط الهي است او به ما گفت كه اين كارها را بكن اما آبرو را كه در اختيار ما نگذاشت يعني مؤمن حق دارد هر كاري بكند ولو خودش را سبك بكند «ولم يفوض اليه ان يذل نفسه»[38] خدا اجازه نداد كه مؤمن كاري بكند كه براي اينكه ديگري بزرگ بشود خودش را پست بكند خب چرا خودت را پست مي‌كني؟ «ان الله سبحانه و تعالي فوض الي المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه» خودت را كوچك نكن كاري بكن هم بزرگ باشي هم ديگري را بزرگ بكني.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[2] توبه/سوره9، آیه104.
[3] توبه/سوره9، آیه103.
[4] اعراف/سوره7، آیه42.
[5] اعراف/سوره7، آیه196.
[6] نحل/سوره16، آیه122.
[7] اعراف/سوره7، آیه196.
[8] مائده/سوره5، آیه27.
[9] آل عمران/سوره3، آیه37.
[10] یوسف/سوره12، آیه79.
[11] یوسف/سوره12، آیه75.
[12] یوسف/سوره12، آیه75.
[13] یوسف/سوره12، آیه79.
[14] آل عمران/سوره3، آیه113.
[15] واقعه/سوره56، آیه39 ـ 40.
[16] آل عمران/سوره3، آیه37.
[17] آل عمران/سوره3، آیه35.
[18] حج/سوره22، آیه37.
[19] مائده/سوره5، آیه27.
[20] آل عمران/سوره3، آیه37.
[21] فاطر/سوره35، آیه10.
[22] اسراء/سوره17، آیه1.
[23] اعراف/سوره7، آیه94.
[24] اعراف/سوره7، آیه95.
[25] اعراف/سوره7، آیه95.
[26] انعام/سوره6، آیه43.
[27] انعام/سوره6، آیه43.
[28] لقمان/سوره31، آیه24.
[29] قصص/سوره28، آیه78.
[30] نحل/سوره16، آیه53.
[31] طلاق/سوره65، آیه2 ـ 3.
[32] شوری/سوره42، آیه30.
[33] طه/سوره20، آیه124.
[34] مائده/سوره5، آیه15.
[35] ـ تحف العقول، ص450.
[36] ـ تحف العقول، ص450.
[37] ـ كافي، ج5، ص63.
[38] ـ كافي، ج5، ص63.