77/09/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 94 تا 99
﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ ﴿ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّيٰ عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ ﴿أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتًا وَ هُمْ نائِمُونَ﴾ ﴿أوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُريٰ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًيٰ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ﴾ ﴿أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾
گرچه ذات اقدس الهي جريان بسياري از انبيا را به صورت مبسوط در قرآن ذكر نفرمود و برابر آنچه كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» آمده است فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا هم عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾ يعني انبياي فراواني براي هدايت اقوام و امم آمدهاند و ما داستان بعضي از آنها را براي شما نقل كرديم و داستان بعضي را نقل نكرديم لكن خطوط كلي وحي و نبوت را در قرآن كريم ذكر كرد مشخصات هر پيغمبري را به نحو عام ذكر كرد مشخصات سعادت و شقاوت امم آنها را به صورت كلي ذكر كرد پس اگر انبياي فراواني در روي زمين در طي تاريخ براي هدايت مردم آمدند و تاريخ جزئي آنها در قرآن كريم نيامد خطوط كلي رهبري آنها ذكر شد اينكه در آيات فراواني نظير اينكه ﴿مَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِه﴾[1] «ما ارسلنا من نبي الا كذا»، ﴿مَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إلاّ بِإِذْنِ اللَّه﴾[2] كه آنها به عنوان قضاياي كلي ذكر ميشود اينها ناظر به نبوت عامه است اختصاصي به عصر و مصر ندارد يكي از آن آيات همين آيات قرائت شده سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 94 به بعد است ميفرمايد ما گرچه جريان نوح را و هود را و صالح را و لوط را و شعيب را بازگو كرديم اما آنچه را كه گفتيم در جريان اين انبياي پنجگانه و يا قصص انبياي ديگري را كه در جريان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» خواهد آمد اينها يك سلسله اصول كلي دارند كه آن اصول كلي اختصاصي به هيچ پيغمبري و هيچ ملتي ندارد و آن اصول كلي بعضي از آنها همين است كه در آيهٴ 94 به بعد سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هست كه فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾ كه اين ناظر به نبوت عامه است نه جمعبندي انبياي خمسه گذشته يك وقت است كه قصه پنج پيغمبر شش پيغمبر را قرآن ذكر ميكند بعد ممكن است عصاره اين قصص پنجگانه يا ششگانه را جمعبندي كند يك وقت است نه يك سرفصلي است كه هم مربوط به انبيا و اممم گذشته است هم مربوط به انبيا و اممي است كه قصهشان بعداً خواهد آمد و هم مربوط به انبيا و اممي است كه قصهشان اصلاً در قرآن ذكر نشده اين آيهٴ 94 از بخش سوم است يعني جمعبندي انبياي خمسه گذشته نيست پيش درآمدي براي انبياي بعدي نظير جريان حضرت موسي(سلام الله عليه) نيست جمعبندي عصاره اقوام گذشته خمسه و آينده مشخص و معدود نيست بلكه مربوط به نبوت عام است يعني آنچه كه خدا به عنوان پيامبر فرستاد و براي آنها فرستاد اقوام و اممي كه با انبيا برخورد زشت و زيبا داشتند جمعبندي چه آن انبيا كه قصصش در قرآن آمده و چه نيامده بنابراين اين جزء خطوط كلي نبوت عام است.
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود ما هيچ پيامبري را در هيچ سرزميني نفرستاديم مگر اينكه اهلش را با بأساء و ضراء گرفتيم و مؤاخذه كرديم اين يك مقدمه مطوي دارد اينچنين نيست كه لازمه هر نبوتي اين باشد كه هر پيامبري كه آمد مردمش سختي ببينند اينطور نيست نه برهان عقلي او را تأييد ميكند كه حتماً چنين باشد نه با آيه بعدي هماهنگ است بلكه يك امر مطوي در بين هست و آن اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ﴾[3] هيچ پيامبري نيامد كه مردمش نسبت به او بد رفتاري بكنند نسبت به دينش كفر بورزند مگر اينكه ما آنها را اخذ كرديم اين مطلب دوم، مطلب سوم اين است كه اخذ گاهي با اكرام و احترام و تعظيم و تجليل و مهر و عطوفت همراه است گاهي با قهر آميخته است آن اخذي كه با مهر همراه باشد نظير اينكه فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[4] ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «توبه» خودش را به عنوان آخذ صدقات معرفي كرده است كه هر كسي صدقهاي در راه ذات اقدس الهي ميدهد يا توبهاي ميكند قابل توبه خود خداست كه توبه را قبول ميكند و پذيراي صدقات و اعانات خود خداست كه ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ اين است كه به ما دستور دادند اگر شما كمكي كرديد دستي به طرف كار خير باز شده است در صندوق خيريه كميته امداد يا غير امداد كمي كرديد يا به مستمند آبرومندي چيزي عطا كرديد دستتان را ببوسيد ببوييد به صورت بماليد بالاي سر بگذاريد به همين جهات است اگر واقعاً انسان مال طيب و طاهر فراهم كرده باشد ﴿وَلاَ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَلَسْتُم بِآخِذِيهِ إِلاّ أَن تُغْمِضُوا فِيهِ﴾[5] به اين آيه هم عمل بكند مال خوب طيب و طاهر فراهم بكند و همان طيب و طاهر را در راه خدا بدهد نه مال فاسد را چنين مالي را كه خدا دستور داد از اين مال انتخاب بكنيد و با قربت هم عطا بكند خب آن دست بوسيدن دارد چه بهتر كه آدم دست خودش را ببوسد اين بارها به عرضتان رسيد نه دست كسي را ببوسيد نه به اين فكر باشيد كسي دست شما را ببوسد حالا امام(سلام الله عليه) آن(رضوان الله عليه) يك حساب ديگري داشت آدم تا ميتوانست خب دست خودش را ميبوسد ديگر چرا دست اين و آن را ببوسد و چرا بگذارد دست او را ببوسند نه بگذاريد كسي دست شما را ببوسد نه شما دست كسي را ببوسيد خب حيف نيست آدم وقتي بتواند دست خودش را ببوسد دست ديگري را ببوسد گفتند دستي كه در دعا بلند شد آن بوسيدن دارد دستي كه در راه كار خير صدقه داده شد آن بوسيدن دارد اينكه ائمه(عليهم السلام) دست خودشان را گاهي ميبوييدند گاهي به صورت ميكشيدند گاهي بالاي سر ميگذاشتند گاهي ميبوسيدند همين بود ديگر دستي كه به طرف خدا دراز بشود خالصاً مگر خالي برميگردد يقيناً خالي برنميگردد اين دست با دست بيدستي الله تماس گرفته است آن يداللهي كه معقول است نه محسوس با آن تماس گرفته خب اين دست بوسيدن دارد ديگر اينكه امام راحل(رضوان الله عليه) فرمود من دست بسيجيها را كه بالاي آنها دست خداست اين تعليق وصف به حكم مشعر به عليت است يعني من دارم يدالله را ميبوسم خب غرض اين است كه اگر آدم بتواند دست خودش را ببوسد چرا من از اين فيض محروم بشود.
پرسش ...
پاسخ: بله خب حالا خودت فقيه باش دست خودت را ببوس اگر نشد بله ولي حالا تو راه نزديكتر داري چرا راه دور ميروي؟ خب مگر آن راه نيست شما يك قلم دست بگير عالمانه چيز بنويس نه مقلدانه محققانه بنويس نه مقلدانه خالصانه بنويس نه اينكه خودت را نشان بدهيد بعد همين دست را ببوس وقتي ميشود آدم دست خودش را ببوسد چرا دست زيد را ببوسد اگر كسي يك صفحه علم نوشت يعني روي تحقيق نوشت نخواست خودش را نشان بدهد براي هدايت خود و ديگران نوشت خب آن دست بوسيدن دارد ديگر خب حالا چرا دست زيد را ببوسيم دست خودمان را ميبوسيم اگر نشد بله خب.
پرسش ...
پاسخ: بله خب آدم چه داعي دارد وقتي كه خودش بتواند اين راه را بلا واسطه طي بكند چرا دست خودش را نبوسد.
پرسش ...
پاسخ: منظور آن است كه وقتي آدم ميتواند يك آيهاي را خودش تفسير بكند و نوراني بشود و ديگران را نوراني كند با همين قلم دست خودش را ببوسد خب چرا دست خودش را نبوسد؟
پرسش ...
پاسخ: منافات ندارد اين كدام مقدم است؟
پرسش ...
پاسخ: خب بله اگر خودش را ناديده بگيرد داعي ندارد گفتند چو دريا به سرمايه خويش باش وقتي بتواني دست خودت را ببوسي چرا دست زيد را ببوسي اينكه راه كه باز است كه اگر كسي نتوانست محقق باشد بله راه تقليد بد نيست.
خب پس اين ﴿ إِلاّ أَخَذْنَا﴾ اين اخذ در آنجا با احترام همراه است ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[6] و به همين مناسبت هم آن اخذي كه ذات اقدس الهي دارد كه صدقات را قبول ميكند رسول خدا هم همان اصل را دارد كه فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ بها وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ﴾[7] آن اخذ با احترام همراه است لذا با دعا آميخته است در مقابل چنين اخذ پربركتي اخذ با قهر است كه فرمود خدا مؤاخذه ميكند اين اخذ همان مؤاخذه كردن است ﴿أَخَذْنَا أَهْلَهَا﴾ يعني مواخذه ميكنيم پس اين اخذ با اخذ سورهٴ «توبه» خيلي فرق ميكند ﴿إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ﴾.
مطلب بعدي آن است كه جناب فخر رازي اين ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ را ذكر ميكند ميگويد كه معتزله با اين لعل و به اين لعل استشهاد كردند كه فعل خدا علتپذير است معلوم ميشد خدا كاري را انجام ميدهد براي يك هدفي ولي اشاعره كه خودش از اشاعره است ميگويد كه اين لعل براي تعليل نيست چون كار خدا معلل نيست بلكه كار خدا طوري است كه اگر اين كار را ديگري انجام ميداد ميتوانست روي اين علت باشد اين تنزيلاً و تشبيها بفعل الله بفعل غيره بيان شده است وگرنه كار خدا معلل بالاغراض نيست براي اينكه خدا ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[8] اين سخن جناب فخررازي ناصواب است براي اينكه معناي ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ همانطوري كه بارها به عرضتان رسيد در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده است يعني خدا زير سؤال قرار نميگيرد يك علت قاهرهاي از بالا سؤال بكند كه چرا اين كار را كردي و اصلاً چيزي كه مورد سؤال است بالأخره يا از مادهاش سؤال ميكنند يا از صورتش سؤال ميكندن يا ميگويند مواد اولشاش چه چيزي بوده يا ميگويند به چه صورت ساخته شده چيزي كه مجرد محض است كه سؤال مادي را صوري ندارد يك چون سؤال، سؤال از علت است ديگر و اگر كسي خودش فاعل محض بود و علة العلل بود و علت نداشت ديگر سؤال از علت درباره او معنا ندارد و اگر چيزي غاية الغايات بود و آخر الاخر بود و خودش مبدأ غايي بود ديگر درباره او سؤال نميشود كه براي چه؟ چون او خودش هدف همه چيزهاست ديگر نميشود سؤال هدف خدا چيست؟ چه اينكه نميشود سؤال كرد كه خدا را چه كسي آفريد؟ مبدأ فاعلي او چيست؟ چون خودش فاعل الفواعل است لذا سؤال اصلاً درباره خدا راه ندارد نه ممنوع است بلكه ممتنع است اين معناي ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ است پس اگر بخواهيم بگوييم او را كسي زير سؤال ببرد هيچ قانوني فوق او نيست چون همه قوانين مادون است او عدل محض است بخواهيم حكيمانه از علت سؤال بكنيم او كه ماده و صورت ندارد تا از علل فاعلي و مادي او سؤال بشود او خودش فاعل فواعل است و غايت غايات مبدأ نخست هر فاعل است و پايان هر هدف بنابراين سؤال درباره حق ممتنع است نه ممنوع اما چون ذات اقدس الهي حكيم محض است سراسر كار او با منفعت همراه است كار او براي اين است كه انسان متنبه بشود پس اين تعليلي كه معتزله ذكر كردند تام است نميشود گفت كار خدا معلل اغراض نيست حكما ميگويند كار خدا معلل اغراض نيست اما نه به معناي اراده جزافيهاي كه جناب فخر رازي در تفسير زياد از او ياد ميكند.
مطلب بعدي آن است كه شما در علوم انساني اين وضع را فعلاً ميبينيد در گزارشهاي رسانههاي گروهي اين وضع را ميبينيد در بيان اسرار و عجايب خلقت اين وضع را ميبينيد كه از سير افقي اشيا بحث ميشود كيفيت تغذيه زيست نكاح و ازدواج و توليد و تولد ماهيها يا حيوانات صحرايي يا حيوانات فضايي همهاش سخن از اين است كه اينها قبلاً اينطور بودند الآن اينطور هستند در آينده نزديك را دور طور ديگر ميشوند اين سبك اسرار خلقت را بيان كردن سبك اسرار الهي نيست طرز بيان كردن اسرار خلقت به سبك الهي اين است كه ضمن اينكه انسان نظام داخلي اشيا را بيان ميكند آن نظام فاعلي و غايي را هم بيان ميكند كه چه كسي كرد؟ براي چه چيزي كرد؟ اين ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾[9] بايد در همه اين مباحث بيايد يك «هو الاخر»[10] هم بايد ظهور كرده باشد دو، و اين جايش خالي است هم در رسانهها خالي است هم در مطبوعات خالي است هم در علوم تجربي دانشگاهي خالي است چه كسي كرد؟ براي چه چيزي كرد؟ جايش خالي است اما قرآن كريم در عين حال كه همه اينها را تبيين ميكند به آن راز و رمز مبدأ فاعلي و غايي هم اشاره ميكند كه چه كسي كرد؟ براي چه چيزي كرد؟ فرمود افرادي كه انبيايشان را نپذيرفتند اين حسنات و سيئات را بأساء و ضراء را از يك سو سرّاء را از سوي ديگر ببينند ميگويند اين سير تاريخ است گاهي انسان متنعم است گاهي رنجور است گاهي سالم است گاهي بيمار است همين ﴿قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ﴾ اين همان است كه ﴿إِنْ هِيَ إلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾ اما چه كسي كرد و چرا كرد؟ اين مطرح نيست فرمود كه ما اينها را با اين شرايط گوناگون آزموديم ولي اينها بيدار نشدند ﴿ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّيٰ عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾ يعني اين تحولات كه گاهي به سود ماست گاهي به زيان ماست اين طبع تاريخ است طبع طبيعت است همين گاهي آنطور است گاهي اينطور است در حالي كه براي هر كدام يك حساب و كتابي هست بيماريهايي كه انسان در اثر رعايت نكردن مسائل بهداشتي مبتلا ميشود اگر در اثر تقصير عمدي باشد كه كيفر است و اگر در اثر قصور باشد كه آزمون الهي است به هر تقدير حتي در آن صورت هم كه تقصير باشد و كيفر ميبيند باز هم آزمون الهي است كه آيا برميگردد يا برنميگردد دين به ما دستور داد كه انسان ياد بگيرد يك وقت است كه به ما ميگفتند كه «اطلبوا العلم ولو بالصين»[11] حالا انقلاب اسلامي به بركت امام كاري كرده است كه چينيها هم ميگويند «اطلبوا العلم ولو بايران» اين ميشود كه انسان از دورترين نقطه بيايد به اينجا حرفها را ياد بگيرد و برود وگرنه طلبه چيني در حوزه علميه قم و مشهد سابقه نداشت كه از چين طلبه بيايد در ايران هر جايي كه سخن از علم است انسان بايد برود و ياد بگيرد و به آن علم عمل كند آن روز دورترين نقطه چين بود علمي كه به حال انسان سودمند باشد حالا اگر يك وقتي يك علم نافعي در غير چين بود گرچه بزرگان اهل معرفت ميگويند آن علم معرفةالنفس است كه انسان براي فراگيري چنين علمي دورترين نقطه هم بايد برود ولي اين پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) حرفش براي هميشه و در همه جا زنده است اگر يك وقتي ـ معاذالله ـ اين بخشهاي خاور ميانه علم منزوي بشود و از چين سر در بياورد اين حديث «اطلبوا العلم ولو بالصين» زنده خواهد بود الآن كه در حوزههاي خاورميانه مثل قم و امثال قم حوزههاي علمي پر رونق است به مردم مصر مردم چين همين حديث ميگويد «اطلبوا العلم و لو بقم» اين كه خصوصيتي ندارد اين نظير كعبه نيست كه در يك جايي معيني باشد آدم برود طواف بكند كه به هر تقدير اين گونه از علوم كه يادآور مبدأ فاعلي و يادآور مبدأ غايي است از بركت قرآن كريم برميخيزد كسي نگويد اين چنين بوده است اين عالم حسابي دارد اگر يك وقتي بأساء و ضراء است حسابي دارد صدفه و اتفاق محال است يك اگر صدفه و اتفاق محال است آن مبدأ فاعلي روي نظم و حكمت كارها را انجام ميدهند حكمت گاهي آزمون است گاهي كيفر است و گاهي پاداش است و همه اينها قابل بررسي است پس اينچنين نيست كه انسان بگويد: ﴿قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾ وقتي اينطور گفتند آن وقت ميفرمايد: ﴿فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ آن اخذ اولي اخذ آزموني است اين اخذ دوم اخذ كيفري است يعني در آيهٴ 94 كه فرمود: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ اخذ آزموني است اين اخذي كه در آيهٴ 95 دارد كه بعد از تبديل سيئه به حسنه بعد از تبديل آن بأساء و ضراء به سراء ﴿حَتَّيٰ عَفَوْا﴾ باز گفتند: ﴿قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ﴾ متنبه نشدند ﴿فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً﴾ مؤاخذه كرديم آنها را دفعتاً گرفتيم چون عذاب اگر تدريجي باشد فشار روحياش كمتر است دفعي كه باشد ﴿فتبهتم﴾ خواهد بود انسان را مبهوت مي كند چون راه براي فرار بسته است.
پرسش ...
پاسخ: البته كيفر نهايي نيست آن آزمون است نسبت به مقدمه ديگر چون اينجا دارد ﴿لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾
پرسش ...
پاسخ: به دليل اينكه در جمله بعد فرمود: ﴿ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ﴾ اين هم آزمون است با اينكه آنجا كيفر در آن نيست وقتي كه ما اينها را متنعم كرديم اين باز فقط جنبه آزموني دارد اما اينكه فرمود ﴿فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ اين كيفري است.
اما آيهٴ 96 فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ قرا را كه جمع قريه است از اين جهت قريه گفتند كه محل اجتماع مردم است به تعبير فخر رازي مدينه را هم شامل ميشود يعني مدينه را هم ميشود گفت كه قريه فرمود اگر مردم سرزمينهاي زيست ايمان بياورند و با تقوا باشند ما بركاتي را از آسمانها و زمين براي اينها نازل ميكنيم لكن اينچنين نبودند اينها تكذيب كردند ما اينها را در برابر اعمال بدشان مؤاخذه كرديم مشابه اين آيه كه بين اعمال انسان و حوادث روزگار رابطه است در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيهٴ 65 مبسوطاً گذشت 65 و 66 در سورهٴ مائده آيهٴ 65 و 66 اين بود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ َلأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ ٭ وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ﴾ در آنجا روشن شد كه بين اعمال مردم و حوادث روزگار رابطه است الآن انسان پنج ميليارد يا بيش از پنج ميليارد بشر روي زمين زندگي ميكنند باد و باراني هم هست منابعي هم هست مزارعي هم هست باغاتي هم هست دامي هم هست اينچنين نيست كه اين انسان پنج ميليارد انسان كه هر كدام دهها يا صدها كار دارند از عقايد و اخلاق گرفته يا گفتار و رفتار و نوشتار اينچنين نيست كه اين همه كارهايي كه بشر دارد انجام ميدهد گيسخته از حوادث روزگار باشد هيچ ارتباطي بين اعمال بشر و حوادث روزگار نباشد اينطور نيست چه اينكه حوادث روزگار هم تأثير مستقيم يا غير مستقيم در طرز تفكر مردم معيشت مردم رفتار و گفتار مردم دارد اينطور نيست كه انسانها روي زمين زندگي ميكنند گسيخته از حوادث روزگار باشند او بالعكس هم حوادث روزگار در طرز تفكر و رفتار و گفتار مردم مؤثر است هم اعمال مردم در حوادث مؤثر است اينطور نيست مردم چه بد باشند چه خوب باران خواهد آمد آفتاب خواهد تابيد زمين هم خواهد روييد نه اينطور نيست و اينطور هم نيست كه زمين چه برويد چه نرويد آفتاب چه بتايد چه نتابد باران چه ببارد چه نبارد مردم همين مردماند نه اينطور نيست بلكه بين حوادث روزگار و اعمال مردم از يك سو بين اعمال مردم و حوادث روزگار از سوي ديگر يك ارتباط متقابل هست و قرآن كريم مكرر در اين زمينه سخن گفت كه اگر آدمهاي خوب باشيد نعمتهاي خوبي داريد و اگر بد باشيد رفتارتان بد باشد ز بسياري از نعمتها محروميد اين يك مطلب پس بين انسان و طبيعت بين طبيعت و انسان يك تأثير و تأثّر متقابل هست.
مطلب ديگر آن است كه در قرآن كريم براي مؤاخذه و كيفر يك چيز شرط است براي پاداش دو چيز شرط است شما در جايي نميبينيد كه ذات اقدس الهي براي كيفر حتماً دو چيز را شرط بكند آنچه كه محور اصلي كيفر است يك چيز است و در پاداش هم نميبينيد كه خداوند در قرآن كريم در پاداش به يك چيز اكتفا بكند حالا يا بالمطابقه يا بالتضمن يا بالالتزام در همه موارد وقتي سخن از پاداش است دو چيز محور است نه يك چيز بيان ذلك اين است كه در كيفر تنها يك چيز مدار است و آن گناه است هر كسي گناه كرد كيفر ميبيند خواه كافر باشد خواه غير كافر گناه كه عمل بد است با كفر هم جمع ميشود با ايمان هم جمع ميشود اينچنين نيست كه اگر كسي كافر بود و كار بد كرد كيفر ميبيند نه اگر كسي كار بد كرد كيفر ميبيند چه كافر چه غير كافر عمل سيّء خودش سيئه به تنهايي براي كيفر كافي است ديگر دو چيز شرط نيست ولي براي بهشت رفتن هرگز نه ايمان به تنهايي كافي است نه عمل صالح به تنهايي كافي است بلكه ايمان لازم است تا حسن فاعلي تأمين بشود عمل صالح لازم است تا حسن فعلي تأمين بشود آدم خوب اگر كار خوب بكند بهشت ميرود اين درباره فضايل آخرت و بهشت رفتن و آن درباره دوزخ اگر كسي بخواهد عذاب ببيند لازم نيست حتماً كافر باشد خب اما در بخشهاي مربوط به بركات دنيايي درباره بركات دنيايي اگر بركت باشد واقعاً نه امتحان آن هم اينچنين است هم ايمان لازم است هم عمل صالح لذا هم درآيه 65 و 66 سورهٴ «مائده» قبلاً گذشت كه ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ َلأَدْخَلْناهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ ٭ وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ﴾ كه هم بركات ظاهري را دارد هم بركات باطني و هم در آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ميفرمايد ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُريٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آنجا هم ايمان بود و تقوا اينجا هم ايمان است و تقوا، تقوا يعني عمل صالح گاهي ميفرمايد كسي كه مؤمن باشد و عمل صالح بكند فله كذا و كذا خب اگر كسي وظيفهاش را نشناسد اينكه خدا فرمود ما روزي شما را در زمين قرار داديم ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها﴾[12] نشناسد طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «من وجد ماء و تراباً ثم افتقر فابعده الله»[13] به اين حديث عمل نكند نرود درس كشاورزي نخواند نرود فن دامداري ياد نگيرد با اينكه حضرت فرمود اگر كسي آب دارد خاك دارد معذلك از نظر اقتصادي مشكل داشته باشد «فابعده الله» يعني خب برو ياد بگير خاكشناس باشد آبشناس باش اين آبها را مهار بكن سد ببند يا خاكي يا آبي از آب مسدود كمك بگير براي مزرعه خب ديگر از علي با تقواتر ديگر شما چه كسي را ميخواهيد اين را مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) نقل كرده در كتاب معيشت فرمود ملتي كه آب دارد خاك دارد معذلك دستش نزد ديگران دراز است «فابعده الله» معلوم ميشود باتقوا نيست ديگر خب كسي كه حرف امامش را گوش ندهد دستور قرآنش را عمل نكند خب چنين كسي تقوا ندارد كه پس تقوا تنها اين نيست كه غيبت نكن دروغ نگويد اين يك گوشهاي از تقواست تقواي اقتصادي هم هست فرمود اگر مردم مردم سرزمين ايمان بياورند و متقي باشند ما بركات فراوني هم داريم كلمه بركات را هم همانطوري كه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در موارد گوناگون بازگو كردهاند آن شيء ماندني كه همراه با خير باشد به آن ميگويند بركات اين قسمت موهاي جلوي سينه شتر را ميگويند برك پارچه بركي همين است همين است اين هم نرم است و محكم است و با دوام چون شتر سينه خيز اينجاها ميخوابد ميگويند مبارك ابل در كتاب صلات در بحث مكان مصلي آنجا ميگويند كه مبارك ابل نماز خواندن مثلاً مكروه است آبي كه در بياباني جايي جمع ميشود ميگويند بركه براي اينكه ميماند بركت از همين ماده است بالأخره خب مال ماندني كه آثار خيري هم به همراه داشته باشد ميشود بركات و اين اختصاصي هم به امور مادي ندارد معنوي هم هست علم هست وحدت هست هماهنگي هست همآوايي هست اينها بركات است به دليل اينكه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت عذاب دو قسم بود يك عذاب معنوي يك عذاب مادي بركات هم دو قسم خواهد بود آيهٴ 65 سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً بحث شد اين بود: ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَليٰ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ خب عذاب دو قسم است فرمود يا صاعقه است يا سيل است يا زلزله است اينها عذابهاي جزئي است ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً﴾ اختلاف داخلي بالأخره دل در دست مقلب القلوب است ديگر اينچنين نيست كه انسان بتواند با مسائل عادي و مادي دلها را به هم مرتبط كند فرمود اگر بيراهه رفتيد ما اختلاف بين شما القا ميكنيم بدترين عذاب همين ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً﴾ست كه برخي گفتند اين عذابها از ادني به اعلي از اوهن به اشد ترقي كرده است قوس صعود را طي ميكند صاعقه يك عذاب كوچكي است سيل يك عذاب كوچكي است زلزله يك عذاب كوچكي است و اختلاف عذاب بزرگ ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ﴾ بشود صاعقه ﴿أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ﴾ بشود زلزله ﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا﴾ اختلاف خب پس عذاب دو قسم است اگر انسان بيراهه برود يا به عذاب معنوي يا به عذاب مادي گرفتار خواهد شد حالا اگر در راه بود متنعم ميشود نعمتها هم دو قسم است هم اتحاد كه از بركات الهي است و هم نعمتهاي مادي.
«و الحمد لله رب العالمين»