درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/08/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 90 تا 95

 

﴿وَ قالَ الْمَلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾ ﴿الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ﴾ ﴿فَتَوَلّيٰ عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسيٰ عَليٰ قَوْمٍ كافِرينَ﴾ ﴿وَ ما أَرْسَلْنا في قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ ﴿ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّيٰ عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾

 

نكات ديگري كه در جريان قوم شعيب(سلام الله عليه) مانده است اين است كه شعيب(سلام الله عليه) مانند انبياي ديگر(عليهم السلام) گاهي از راه ترغيب گاهي از راه ترهيب يعني تبشير و انذار استفاده مي‌كردند براي هدايت كه اينها هم مبشرند هم منذر لذا در عين تهديدها و تخويفهايي كه شعيب(سلام الله عليه) داشتند تذكر نعمت هم داشتند فرمود كه متذكر باشيد كه خداوند شما را قليل بوديد كثير كرد فقير بوديد غني كرد و فاقد امكانات بوديد واجد امكاناتتان كرد اين ﴿وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ﴾[1] و مانند آن نشانه آن است كه اگر شما دوباره اين راه اطاعت را طي كنيد و دست از آن فساد برداريد از آن نعمت برخوردار خواهيد بود اين در حال حدوث و بقا هست بنابراين شعيب(سلام الله عليه) تنها انذار نداشت بلكه هم انذار داشت هم تبشير.

مطلب دوم اين است كه ذات اقدس الهي حاكم هست و خيرالحاكمين هم هست اگر ديگران حاكم‌اند مظهر حكومت الهي را دارا هستند و خدا ذاتاً حاكم است طوري است كه منزه از نسيان و سهو و عصيان و جهل و امثال ذلك است ممكن است يك قاضي عادل باشد ولي سهواً و نسياناً خلاف كند يا به سبب آشنا نبودن به موضوع يا حكم واقعه را آن‌ طوري كه لازم باشد بررسي نكند ولي ذات اقدس الهي چون بكل شيء عليم است ﴿وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْمًا﴾[2] لذا او خيرالحاكمين است هم منزه از سهو و نسيان است چون ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[3] هم منزه است جهل است چون ﴿وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْمًا﴾ بنابراين خيرالحا كمين هم هست در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي اْلأَرْضِ﴾ ما بالأخره حاكميم و حكميم و بين اين دو گروه بالعدل حكم مي‌كنيم هرگز اين‌چنين نيست كه مؤمن با كافر يكسان باشد صالح و طالح در محكمه ما يكسان باشند ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي اْلأَرْضِ﴾[4] بلكه ما بينشان به حق حكم مي‌كنيم.

مطلب سوم آن است كه قوم شعيب به شعيب اين‌چنين گفتند طبق آيهٴ 88 همين سورهٴ «اعراف» كه بحث شد اين بود ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا﴾ كه اين كلمه (او) به چند وجه توجيه شد تغليب است يا به زعم آنهاست و مانند آن چون خود مشركين فكر مي‌كردند كه شعيب(سلام الله عليه) با ملت آنها است چون حضرت شعيب اظهار نكرده بود مگر بعد از رسالت يا تغليب است اما در پاسخ يعني آيهٴ 89 كه وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) مي‌فرمايد: ﴿قَدِ افْتَرَيْنا عَلَي اللّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنا في مِلَّتِكُمْ﴾ اين به چه مناسبت است؟ خود شعيب(سلام الله عليه) چطور فرمود ﴿إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ﴾ در اينجا سخن از زعم مطرح نيست چون خود شعيب دارد اين را مي‌گويد احتمال تغليب هست چون نفرمود «ان عدتم في ملتكم» فرمود ﴿إِنْ عُدْنَ﴾ اگر شعيب(سلام الله عليه) با همه همراهانش برگردند به حسب تغليب مي‌شود عود براي اينكه آنها چون سابقه همين مليت مردم مدين را داشتند همراهان و مؤمنان به شعيب قبل از شريعت سابقه مليت اهل مدين را داشتند درباره آنها عود صادق است و شعيب(سلام الله عليه) هم كه يك نفر بود بعد تغليباً لقوم شعيب علي شعيب تعبير به عود صادق است يا نه از سنخ مشاكله باشد چون آنها گفتند: ﴿لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[5] شعيب(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ﴾[6] يا نه اينجا هم باز به زعم هست يعني به زعم شما من در ملت شما بودم الآن به زعم شما من برگردم به چيزي كه شما فكر مي‌كرديد من قبلاً به آن ملت بودم اين درباره عود است اما ﴿بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾[7] كلمه نجات مستلزم آن نيست كه قبلاً اينها درآن ملت بودند مليت را داشتند بعد نجات پيدا كردند در همه موارد كه در جريان قوم نوح قوم عاد قوم ثمود و مانند آن كه عذاب نازل مي‌شد تعبير قرآن كريم اين بود كه ما نوح و مؤمنين را نجات داديم و كفار را عذاب كرديم يا هود را نجات داديم عاد را به هلاكت رسانديم يا صالح را نجات داديم ثمود را به هلاكت رسانديم اين نجات لازمه‌اش اين نيست كه مسبوق به عذاب باشد تنجيه انجا و مانند آن اين مسبوق به عذاب نيست يك وقت است كه كسي دارد غرق مي‌شود آدم از باب انقاض غريق كه لازم است او را نجات مي‌دهد اينجا مسبوق به خطر بود و اما در همه اين آياتي كه سخن از عذاب است دارد ما فلان پيغمبر با همراهانش را نجات داديم بقيه را هلاك كرديم خب معنايش اين نبود كه مقداري از عذاب دامنگير پيغمبر و همراهانش شد يا آنها در بخشي از عذاب فرو رفته بودند ما آ نها را نجات داديم اصلاً تنجيه انجا لازم نيست كه مسبوق به عذاب هلاكت ابتلا و مانند آن باشد نظير ﴿يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَيٰ النُّورِ﴾ كه در بحث آيه مباركهٴ آية الكرسي حل شد ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَيٰ النُّورِ﴾[8] خب برخي از مؤمنين كه توبه كردند درباره آنها هم صادق است كه از ظلمت به نور خارج شدند اما معصومين و همچنين مؤمنين عادل كه بر فطرت توحيدي و ايماني زندگي مي‌كردند سابقه ظلمت و كفر و عصيان و تباهي نداشتند تا اينكه از ظلمت خارج بشوند درباره آنها هم به اين معنا صادق است همان حرف امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) كه فرمود اگر يك مجلسي مخصوص يك گروه خاصي باشد و بيگانه را نپذيرند مي‌گويند بيرون مي‌كنند بيرون مي‌كنند نه معنايش اين است كه اول اجازه مي‌دهند يك بيگانه‌اي وارد مجلس بشود بعداً او را بيرون مي‌كنند يعني راه نمي‌دهند در اين گونه از موارد دفع به جاي رفع مصحح اطلاق كلمه اخراج است بيرون مي‌كنند يعني راه نمي‌دهند خداوند مؤمنين را از ظلمت به نور خارج كرده است يعني توفيقي داد كه آنها وارد ظلمت نشوند مؤمنين عادل اين‌طورند ديگر بر اساس فطرت باقي‌اند.

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿عَلَي اللّهِ تَوَكَّلْنَا﴾ گذشته از اينكه اسم ظاهر آورد نه ضمير مفيد حصر هم هست اين براي آن است كه انسان ديگر نگوييد خدايي هست ولي خدايي هست اما ديگر اما و ولي با توحيد سازگار نيست ممكن است يك انسان متمكن از اسباب و علل كمك بگيرد ولي اسباب و علل را واقعاً ابزار الهي مي‌داند يك وقت است كسي مي‌گويد خدا هست ولي بالأخره يك ابزاري لازم است اين معلوم مي‌شود در توكل تام نيست يك وقت مي‌گويد اعقل و توكل عقال مي‌كند زانوش شتر را بعد توكل مي‌كند منتها تفكر اين زمينه عقال كردن را اصل آن بند را بستن زانوي شتر جوان و چموش را همه اينها را مظاهر فيض او مي‌داند بر اساس ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾[9] در همه اين امور مي‌گويد اين توفيق الهي است اينها را به عنوان سپاه و ستاد خدا تلقي مي‌كند اين با توكل منافات ندارد اما اگر كسي مرزبندي بكند بگويد تا آنجا كار من بقيه را توكل مي‌كنم اين همان معناي شرك است ديگر ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[10] توسل با توكل نمي‌سازد توسل با خودبيني نمي‌سازد معنا ندارد كه انسان بگويد توسل اهل‌بيت(عليهم السلام) حق است اين كار هم لازم است نه اين كار و آن كار و آن كار همه اينها جزء جنود الهي است آن وقت مي‌شود توسل محض مي‌شود توكل محض و مانند آن اگر كسي مرزبندي بكند بگويد از اينجا تا آنجا كار من از آن به بعد را توكل مي‌كنم اين ديگر تام نيست خب تا اينجا را چه كسي انجام داد اين را به حول و قوه خودت كردي يا به حول و قوه الهي كردي؟ اگر كسي بگويد اين كارها به عهده من بقيه را توكل مي‌كنم اين معلوم مي‌شود كه اينكه در نماز مي‌گويد «بحول الله [تعالي] و قوته اقوم و اقعد»[11] يك چيزي از آن هم مقدر است يعني «بحولي و بحول الله اقوم و اقعد» اين مي‌شود شرك اين همان است كه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إلاّ وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[12] ولي اگر واقعاً ما در نماز بگوييم «بحول الله [تعالي] و قوته اقوم و اقعد» يعني در جميع شمول اين است اين مخصوص نماز كه نيست كه در نماز به ما يك ذكري ياد دادند كه بيرون نماز را هم اداره كند وگرنه مخصوص همان ركوع و سجود كه نيست كه «بحول الله تعالي اقوم و اقعد واركع و اسجد و اقرء و اتلو» و كذا و كذا تمام كارهاي ما بحول و قوه خداست آن وقت اين مي‌شود توحيد بنابراين اين حصر توكل نه با تسبيب اسباب عادي منافات دارد نه اجازه مي‌دهد كه انسان مرزبندي كند.

مطلب بعدي آن است كه اينكه شعيب(سلام الله عليه) عرض كرد ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ﴾[13] عده‌اي از مفسرين نقل كردند كه برخي از اعراب اصولاً به قاضي مي‌گويند فاتح و فتاح اهل عمان قاضي را فاتح و فتاح مي‌دانند بعضي از منطقه‌هاي عرب‌نشين قضا را همان فتح مي‌گويند هم مي‌گويند قضا هم مي‌گويند فتح اينجا هم ﴿وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ يعني «خير الحاكمين خير الفاتحين» و مانند آن و برخي از قبائل عرب حكومت را فُتاحه مي‌نامند حكومت فتاحه است فتاحه بالضم اي الحكومة چون حاكم است كه مي‌گشايد مشكل متخاصمين را حل مي‌كند.

مطلب بعدي آن است كه اصل اين آمدن عذاب معجزه است اين يكي تفكيك در اصابه معجزه ديگر است اين دومي يك وقت است رجفه است صائقه است صيحه است اينها عذاب است و اعجاز الهي است يك وقت است حالا كه عذاب مي‌آيد اين‌چنين نيست كه حالا دو نفر كه در خيابان راه مي‌روند يكي مؤمن يكي كافر هر دو را از بين ببرد نه آن كافر را از بين مي‌برد مؤمن را از بين نمي‌برد خود اين تفكيك مريدانه عالمانه شاعرانه با شعور كاركردن معلوم مي‌شود عذاب الهي است اين نظير يك امر طبيعي نيست كه باران كه مي‌ايد بالأخره هر دو نفر را تر مي‌كند خانه هر دو نفر را باغ هر دو نفر را آب بالأخره تر مي‌كند اما اين سنگ‌ريزه كه مي‌آيد فقط به كافر مي‌رسد نه به مؤمن نظير جريان طير ابابيل و امثال ذلك خود همين تفكيك معجزة اخري در سورهٴ مباركهٴ «هود» جريان قوم شعيب را كه ذكر مي‌كند فرمود وقتي رجفه آمد صيحه آمد آن عذاب آمد ما هود و همراهان او را نجات داديم بقيه را هلاك كرديم چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» در جريان نوح يا جريان هود يا جريان صالح اين‌چنين بود فرمود كه ما هود و قومش و مؤمنين هود را نجات داديم بقيه را هلاك كرديم يا صالح و مؤمنين به صالح را نجات داديم بقيه را هلاك كرديم در جريان شعيب(سلام الله عليهم اجمعين) نفرمود به اينكه ما شعيب و قومش را نجات داديم بقيه را هلاك كرديم بلكه او را با همان تعبير ادبي تبيين كرد در سورهٴ مباركهٴ «هود» به اين صورت آمده است آيهٴ 94 سورهٴ «هود» اين است ﴿وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْبًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ﴾ ولي در اين آيات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه محل بحث است فرمود كه آنها گفتند: ﴿وَ قالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ آيهٴ 91 به بعد همين سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ ٭ الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ﴾ خب اين زلزله اين رجفه اين صيحه اين صاعقه «او ما شئت فسمه» كه آمده است ندارد كه ما شعيب و قومش را نجات داديم فرمود: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾ از كجا بفهميم كه هيچ مؤمنين آسيب نديد در سورهٴ مباركهٴ «هود» بالصراحه تكذيب كرد فرمود كه ﴿لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَه﴾[14] آيهٴ 94 سورهٴ «هود» به اين صورت ياد شده است ﴿وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْبًا وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ﴾ اما اينجا با يك تعبير ادبي فرمود نه تصريح فرمود: ﴿الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ﴾ در مقابل آن حرف كه آنها به اطرافيان شعيب مي‌گفتند ﴿إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ خدا مي‌فرمايد كه پيروان شعيب خسارت نديدند تنها گروهي كه در اين حادثه خسارت ديدند همين مستكبرين بودند ﴿كَانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ﴾ الف لام خبر ضمير فصل اين دو مفيد حصر است يعني تنها كسي كه در اين حادثه اعجازآميز خسارت ديد همين مستكبرين بودند بنابراين آنچه را كه در سورهٴ «هود» به صورت صريح ذكر كرد در اينجا به صورت ادبي با ضمير فصل و معرفه بودن خبر ياد كرده است ﴿كَانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ﴾.

مطلب بعدي آن است كه در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[15] مستكبرين به انبيايشان مي‌گفتند يا تبعيد يا پذيرش مليت ما يا اعدام يا پذيرش مليت ما يا مصادره اموال يا پذيرش مليت ما اين تخيير بين دوتا امر متساوي الاقدام نيست در همه موارد پذيرش مليت براي آنها اهم است و اصل آن ديگري تهديد است مقدمتاً يعني اگر به مصادره اگر به اعدام اگر به تبعيد تهديد مي‌كنند مقدمه است تا برسد به جريان سيدالشهداء(سلام الله عليه) اينكه وجود مبارك حسين‌بن‌علي(سلام الله عليهما) فرمود: «ألا و إن الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة»[16] آن اصلش ذلت است كه بيعت است وگرنه شمشير مقدمه است تا آخرين لحظه هم مي‌گفتند اگر تسليم بشويد ما دست از كشتن شما برمي‌داريم پس اهم براي دستگاه اموي همان ايمان آوردن هاشميان بود تسليم اينها بود اهم براي مستكبرين قوم شعيب(سلام الله عليه) اين بود كه اين مليت آنها را قبول بكنند آن تبعيد يك تهديد مقدّمي بود پس اين‌چنين نيست كه در آيهٴ 88 كه فرموده است ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ﴾ اين مخير باشد بين دو امر متساوي الاقدام اصل مسئله مليت است اين شاهد هم از خود آيه قرآني بياوريم بعد تا برسيم به جريان سيدالشهداء(سلام الله عليه) تا روشن بشود كه آن طاغيان اگر تهديد مي‌كنند به تبعيد يا به اعدام مقدمه است تا آن مليت را حفظ بكنند و در اينجا قوم شعيب هم وقتي تهديد كردند براي آن است كه مليت را حفظ بكنند پاسخي هم كه شعيب پيغمبر مي‌دهد ابطال مليت است درباره تبعيد اصلاً حرف نمي‌زند و پاسخي هم كه سيدالشهداء(سلام الله عليه) مي‌دهد درباره همان مليت است اصلاً درباره كشتن حرف نمي‌زند اين «هيهات منا الذلة»[17] نفرمود كه من يا آن يا آن من هم بالأخره آن را انتخاب مي‌كنم اصلاً بحث در كشتن نيست بحث در ذلّت است حالا ببينيد شعيب چگونه جواب مي‌دهد: ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا﴾ خب ﴿قالَ أَوَ لَوْ كُنّا كارِهينَ﴾ همين اولين جوابي كه مي‌دهد مي‌فرمايد شما چگونه مي‌خواهيد ما را به مليت بگردانيد مگر مي‌شود ما با اينكه كراهت داريم مايل نيستيم يك امر فكري است يك امر قلبي است امر فرهنگي قلبي است شما ما را مجبور بكنيد اصلاً اجبارپذير نيست خب اگر درباره آن تبعيد و اينها بخواهد سخن بگويد كه خب حالا شما چه كاره باشيد چه مايل باشيد مگر ميل شما را نگاه مي‌كنند تبعيد كه با كراهت منافات ندارد كه ببنيد اصلاً درباره تبعيد حرف نمي‌زند وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) چون آنها هم درباره تبعيد نظر مقدمي داشتند دوتا پاسخ مي‌دهد شعيب(سلام الله عليه) هر دو درباره مليت است مي‌فرمايد كه شما آن تبعيد را مقدمه تهديدي قرار داديد و تهديد مقدماتي است براي اينكه ما مليت شما را قبول بكنيم مليت اصلاً قابل تهديد نيست ما با كراهتي كه داريم با بي‌ميلي چگونه مي‌شود عقيده پيدا كرد اين يك، و ثانياً يك كاري است زشت قبيح ظلم ما افترا هرگز نسبت به ذات اقدس الهي افترا نمي‌بنديم ﴿قَدِ افْتَرَيْنا عَلَيٰ اللّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنا في مِلَّتِكُمْ﴾[18] مي‌بينيد اصلاً درباره تبعيد جواب نمي‌دهند كه اينجا سرزمين ماست اينجا خانه ماست زندگي ماست وطن ماست چرا ما را بيرون مي‌كنيد اينها نيست اصلاً نه آنها هدف اصلي‌شان اين بود كه تبعيد را همتاي رجوع در مليت بدانند نه وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) اصلاً درباره تبعيد حرف مي‌زند وطن يك وقتي مهم است كه انسان بتواند در آنجا خوب دينش را داشته باشد «خير البلاد ما حملك»[19] «نتوان زيست به سختي در اينجا زادم» حالا من اينجا متولد شدم باشم وقتي نتوانم دينم را حفظ كنم خب اين سرزمين به درد من نمي‌خورد لذا اينها غالباً هجرت مي‌كردند ﴿إِنِّي مُهَاجِرٌ إِلَيٰ رَبِّي﴾[20] مي‌گفتند يا از مكه به مدينه يا از مكه به حبشه و مانند آن صرف اينكه آدم در يك سرزميني زندگي مي‌كند كه خدا رحمت كند شيخ اشراق و بزرگان ديگر را در اين زمينه رساله نوشتند بعدها بعد از گذشت چند قرن نوبت به مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) رسيد بعد گفت «اين وطن مصر و عراق و شام نيست اين وطن شهري است او را نام نيست» انسان لقاءالله وطني است سالار شهيدان در همان مكه و غير مكه فرمود اگر كسي وطن او لقاءالله است بيايد «من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا»[21] وقتي لقاءالله وطن شد آن وقت در سايه آن وطن خاكي و ملكي هم محفوظ است آن وقت بخشهاي فراواني در كلمات بزرگان هست كه وطنتان را حفظ بكنيد در راه وطن شهيد بشويد «من قتل دون ماله فهو شهيد»[22] «من قتل دون عرضه فهو شهيد» «من قتل دون مظلمته فهو شهيد»[23] وقتي دين باشد حمايت از آب و خاك سرزمين متدينان آن وقت شهادت را به همراه دارد وگرنه اصل وطن آن است و بعد از گذشت چند قرن مرحوم شيخ بهايي آن اشعار لطيف و نغز را سرود كه

«اين وطن مصر و عراق و شام نيست     اين وطن شهري است او را نام نيست»

مي‌بينيد در اين گونه از موارد اصلاً بزرگان نام آن سرزمين را نمي‌برند دشمنها هم وقتي به سرزمين تهديد مي‌كنند درباره سرزمين و براي تبعيد اينها مقدمه است اساس همان عقيده و فكر و ايمان خواهد بود خب ﴿قالَ أَوَ لَوْ كُنّا كارِهينَ﴾[24] ملاحظه بفرماييد اصلاً درباره تبعيد يك چنين جوابي را نمي‌دهند آنها كه مي‌گويند ما شما را از سرزمين بيرون مي‌كنيم مگر مي‌شود به آنها پاسخ داد ما كراهت داريم خب مي‌گويند البته كراهت داريد مگر ما كراهت و ميل شما را مي‌خواهيم مگر تبعيد كردن و راندن با كراهت داشتن مبعدين منافات دارد اما اصلاً ﴿قالَ أَوَ لَوْ كُنّا كارِهينَ﴾ درباره اين است كه عقيده را شما چگونه تحميل مي‌كنيد بر ما خب آن‌گاه پس معلوم مي‌شود كه آنها گرچه به حسب ظاهر با كلمه (او) ياد كردند گفتند كه ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا﴾[25] اينها دو امر مخير همتاي متساوي‌الاقدام نيستند يكي مهم است براي آنها يكي اهم به دليل پاسخي كه وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) داد ﴿قالَ أَوَ لَوْ كُنّا كارِهينَ﴾ يك جواب ﴿قَدِ افْتَرَيْنا عَلَيٰ اللّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنا في مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾[26] دو جواب ﴿وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ﴾[27] سه جواب كه حالا اين جمله هم باز يك توضيح ديگر دارد در جريان سالار شهيدان(سلام الله عليه) هم آنجا حضرت نفرمود كه چگونه مي‌كشيد كشتن فلان است نه فرمود «هيهات منا الذله»[28] از سلحشوري و جنگ‌جويي و اينها سخن نگفت فرمود شما مرا مركوز كرديد ميخ‌كوب كرديد مخيّر كرديد بين شمشير و بيعت يك وقت است كه شجاعانه بگويند ما مي‌جنگيم اصلاً آنها مطرح نيست معلوم مي‌شود كه آنچه را كه امويان گفتند يك تهديد مقدمي بود براي اهم و آن تسليم شدن و بيعت كردن است انبيا معلوم مي‌شود حرفشان اين است اوليا معلوم مي‌شود حرفشان اين است آن وقت همه اينها در يك راه حركت مي‌كنند مخالفين اينها اهم بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[29] در يك سبيل غي انحرافي حركت مي‌كنند.

‌پرسش ...

پاسخ: اگر بايد برگرديم شرك را كه مليت شماست بپذيريم بايد بگوييم اين شرك حق است ديگر آن وقت معنايش اين است كه چون اصولاً مشرك مفتري علي الله است مي‌گويد اين را خدا امضا كرده است خدا اين را مي‌پذيرد.

مطلب بعدي آن است كه اين تعبير به في ناظر به آن است كه در غالب اين تعبيرات هرجا آمده است با في اين خواسته است كه شما ذوب بشويد در اين مليت و اين مليت محيط به شما باشد شما در اين بحر غرق بشويد به اين مناسبت تعبير به في مي‌كند اما آن ﴿إلاّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾[30] ناظر به اين نيست كه فقط ناظر به جنبه منفي است نه ناظر به جريان مثبت در جريان مثبت مربوط به ايمان است البته هر كسي ايمان دارد آن توفيق الهي است و عنايت الهي است چون يكي از بهترين نعمتها ايمان است ﴿وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[31] اين ﴿إِلاّ أَنْ يَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا﴾ چون بعد منفي قضيه را دارد اين ناظر به توفيق نيست ناظر به اين است كه شرك ممكن نيست مگر اينكه خدا بخواهد خدا هم كه يقيناً نمي‌خواهد چون خدا خودش شرك را تحريم كرده است بنابراين اين ﴿إِلاّ أَنْ يَشَاءَ اللّهُ﴾ در اين قسمت ناظر به بعد منفي است.

مطلب ديگر آن است كه در سورهٴ «اعراف» از عذاب قوم شعيب به رجفه ياد شده است در سورهٴ «هود» به صيحه اين اشكال تا كنون چند بار ذكر شد و چند بار هم پاسخ داده شد ولي برخيها خواستند پاسخ بدهند كه شعيب(سلام الله عليه) به دو گروه مبعوث شده يكي اهل مدين يكي اهل ايكه آن اهل ايكه به ظله و به سايبان و ابر سياه مبتلا شدند و اهل مدين به رجفه اين يك چيز بعيدي است براي اينكه قرآن هرگز براي شعيب(سلام الله عليه) دو تعهد دو پيمان دو رسالت مبعوثيت ياد نمي‌كند و غالباً آن صاعقه‌ها هم صيحه را به همراه دارد و هم رجفه را و اين خبر هم اصل ندارد يك منشأ تاريخي معتبري باشد اين‌چنين نيست سرزميني كه شعيب(سلام الله عليه) در آن سرزمين رسالت داشت سلاطيني بودند كه بعضي از آنها به عنوان ابوجاد و هوز و حطي و كلمن و سعفض و قرشت حكومت مي‌كردند اين ابوجاد همان است كه مخفف آن ابجد است گفتند ابوجاد و هوز و حطي و كلمن و سعفظ و قرشت اينها ملوك مدين بودند و سلطان مدين در زمان شعيب كلمن بود خب اين را خود ايشان و ساير بزرگان هم مي‌گويند كه اين نقل بي‌اساس و بي‌سندي است سلاطيني به چنين نام و به چنين نشانه‌اي مثلاً اينجا حكومت مي‌كردند اين سندي ندارد.

درباره اينكه حالا اگر آنها جنگ ابتدايي با كفار باشد جاهلاني كه تكليف ندارند چيست؟ اينها مستضعف‌اند اينها البته معذورند در آن جنگ اگر كسي آگاه باشد آنها را از پا درنمي‌آورد و اگر هم آنها از پا درآورده شدند و كشته شدند در قيامت معذّب نيستند مي‌ماند مسئله رسالت عقل كه به يك مناسبتي در بحثهاي قبل گفته شد كه عقل سراج است نه صراط ان‌شاء‌الله در طي آياتي كه در پيش داريم مطرح خواهد شد فردا را ان‌شاء‌الله روزه بگيريد به خواست خدا چون از بهترين روزهاي ايام سال است روز مبعث را ان‌شاء‌الله روزه بگيريد چهارشنبه هم بحث هست البته.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] مائده/سوره5، آیه7.
[2] اعراف/سوره7، آیه89.
[3] مریم/سوره19، آیه64.
[4] ص/سوره38، آیه28.
[5] اعراف/سوره7، آیه88.
[6] اعراف/سوره7، آیه89.
[7] اعراف/سوره7، آیه89.
[8] بقره/سوره2، آیه257.
[9] فتح/سوره48، آیه4.
[10] یوسف/سوره12، آیه106.
[11] ـ كافي، ج3، ص338.
[12] یوسف/سوره12، آیه106.
[13] اعراف/سوره7، آیه89.
[14] هود/سوره11، آیه58.
[15] بقره/سوره2، آیه118.
[16] ـ لهوف، ص97.
[17] ـ لهوف، ص97.
[18] اعراف/سوره7، آیه86.
[19] ـ نهج‌البلاغه، حكمت 442.
[20] عنکبوت/سوره29، آیه26.
[21] ـ لهوف، ص61.
[22] ـ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص380.
[23] ـ كافي، ج5، ص52.
[24] اعراف/سوره7، آیه88.
[25] اعراف/سوره7، آیه88.
[26] اعراف/سوره7، آیه89.
[27] اعراف/سوره7، آیه89.
[28] ـ لهوف، ص97.
[29] بقره/سوره2، آیه118.
[30] اعراف/سوره7، آیه89.
[31] نحل/سوره16، آیه53.