77/08/25
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 90 تا 93
﴿وَ قالَ الْمَلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾ ﴿الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ﴾ ﴿فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسي عَلي قَوْمٍ كافِرينَ﴾
نكاتي كه درباره جريان شعيب (سلام الله عليه) و قومش مانده است عبارت از اينكه است كه اين وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) وقتي كه مبعوث شد به قوم خود فرمود كه ﴿إِنِّي عَلَي بَيِّنَةٍ﴾[1] كه سخن در اين بود كه بينه و معجزه او چيست يك تذكري هم در اين زمينه لازم است آن آيه عبارت از آيه 85 همين سوره «اعراف» بود كه فرمود: ﴿وَإِلي مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ كه بحث بود بينه شعيب (سلام الله عليه) چيست؟ البته خيلي از معجزاتي كه انبيا (عليهم السلام) آوردند ولي قرآن تصريح نفرمود مهمترين معجزه خود رسالت است اگر بر اساس آنچه را كه مرحوم كليني نقل كرده است كه «اعرفوا الله بالله وَالرسول بالرسالة وَاولي الامر بالامر بالمعروف وَ العدل وَ الاحسان»[2] اگر ما موظفيم رسول را با رسالت بشناسيم خود رسالت بينه است منتها آن كه رسولشناس نيست رسالتشناس نيست به دنبال معجزه جستجو ميكند فحص ميكند اگر خواصي از اهل مدين در جمع آنها حضور داشتند اينكه وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) فرمود: ﴿قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾[3] همين رسالت او بيّنه است اگر بررسي ميكردند آثار رسالت را ميشناختند او را رسولالله ميدانستند براي اينكه بهترين راه شناخت رسول رسالت اوست چه اينكه بهترين راه شناخت خدا خدايي است اگر كسي معناي الوهيت را بشناسد خدا را ميشناسد چه اينكه اگر كسي معناي امامت را و حقيقت امامت را بشناسد امامشناس خوبي هم خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: بله اشاره شد به اينكه براي خواص اگر در جمعشان باشد براي همين نكته است ديگر، اين مطلب اول
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿فَأَوْفُوا الكَيْلَ وَالمِيزَانَ﴾[4] كه در سوره «هود» دارد ﴿المِكْيَالَ وَالمِيزَانَ﴾[5] اين هم مكيال و ميزان حسي را شامل ميشود هم مكيال و ميزان عقلي و معنوي را اگر درباره موازين قسط از ائمه (عليهم السلام) رسيده است كه «نحن الموازين القسط»[6] اين اختصاص به ائمه (عليهم السلام) ندارد اصولاً اوليا و انبيا و معصومين در هر عصري ميزان قسط آن عصرند و اگر ما به وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در عرض ارادت و زيارت عرض ميكنيم «السلام علي ميزان الاعمال»[7] امم گذشته هم به اوليائشان به ائمهشان به خلفائشان و انبيائشان عرض ارادت ميكردند ميگفتند: «السلام علي ميزان الاعمال». بنابراين اين ايفاي كيل و ميزان هم شامل كيل و ميزان حسي است كه در فروش كالاهاي مادي كم ندهند و هم كيل و وزن معنوي است كه در ارزيابي ارزشها معارف و علوم نظري و ملكات عملي كم نيايند هر دو را شامل ميشود.
پرسش ...
پاسخ: براي اينكه اگر كسي شك داشته باشد كه اين عقيده صحيح است يا نه اين عقيدهاش را با عقيده ميزان اعمال ميسنجد همان كاري كه حضرت عبدالعظيم حسني در پيشگاه حضرت هادي (سلام الله عليه) كردند عرض عقيده كرد اين عرض عقيده در حقيقت توزين كالاي عقيده است حضرت عبدالعظيم حسني به وجود مبارك حضرت هادي (سلام الله عليه) عرض كرد من عقايدم را عرضه كنم ببينيد درست است يا نه وقتي عرضه كرد حضرت فرمود بله درست است ثابت باش اگر كسي خود را بر كتاب خدا عرضه كند بر سنت قطعي اهل بيت عرضه كند در حقيقت خود را سنجيد به ما هم گفتهاند «زنوا أنفسكم من قبل ان توزنوا وَ حاسبوها من قبل ان تحاسبوا»[8] قبل از اينكه شما را در قيامت وزن كنند خود را توزين كنيد بكشيد توزين كنيد معنايش اين نيست كه فقط جسمتان را بكشيد ببينيد كه سالميد يا سالم نيستيد اين كار پزشكان است اينكه كار عارفان و زاهدان و عابدان و معلمان اخلاق است اين است كه «زنوا أنفسكم من قبل ان توزنوا» اين از بيانات نوراني اهلبيت (عليهم السلام) است كه بخشي از دستورات ميزان و محاسبه و در نهجالبلاغه آمده «حاسبوها من قبل ان تحاسبوا» خب اگر ما موظفيم كه عقيدهمان را بسنجيم و ببينيم كه افراط است يا تفريط بالأخره يك ميزانالعقايدي داريم ميزانالاعمالي داريم ديگر.
مطلب سوم آن است كه شعيب (سلام الله عليه) در قبال تعبير آنها كه گفت: ﴿أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[9] نفرمود به اينكه ما خدا را شاكريم كه خدا ما را از ملت شما اخراج كرده است اين كلمه عود نشان ميدهد كه شما قبلاً در اين ملت بوديد خارج شديد اين موهم اين معنا است كه دو وجه براي توجيه كلمه عود ذكر شد يكي اينكه آنها گمان ميكردند وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) هم فكر آنها بود چون حضرت مأمور به ابلاغ نبود مأمور به هدايت نبود مانند فرد عادي مردم مدين زندگي ميكرد آنها فكر ميكردند كه مانند ديگران بتپرست است _معاذالله_ يا نه اين را به حساب تغليب ذكر كردند چون غلبه آن كساني كه همراه شعيب (سلام الله عليه) بودند اين مجموع شعيب و همراهانش غالبشان قبلاً وثني بودند تنها شعيب (سلام الله عليه) بود كه مستثنا بود لذا تغليباً اين طور گفتند در قبال وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) نفرمود به اينكه «قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَي اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ اخرجنا الله» منها بلكه فرمود بعد: ﴿إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا﴾[10] خدا ما را از اين كار نجات داد خب نجات معنايش اين نيست كه ما افتاديم بعد نجات داد كه يعني نگذاشت ما غرق بشويم يا آلوده بشويم از اينكه آنها تعبير به عود كردند ولي وجود مبارك شعيب تعبير به نجات كرد معلوم ميشود كه اين از صنف خروج نبود كه بفرمايد «بعد اذ اخرجنا الله منها» بلكه فرمود: ﴿بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا﴾.
مطلب چهارم آن است كه وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) در آن توحيد ربوبي متوغل بود آنچنان كه در بسياري از موارد هم كلمه الله را ذكر ميكند هم به عنوان رب ياد ميكند هم با اينكه از نظر ادبي اختصار ادبي اقتضا ميكند كه اين جاها ضمير بياورد ولي در همه موارد به اسم ظاهر ميپردازد با اينكه هيچ نيازي به اسم ظاهر نيست و ضمير كافي است در آيه 89 اينچنين ميفرمايد: ﴿قَدِ افْتَرَيْنا عَلَي اللّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنا في مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾ خب ﴿بَعْدَ إِذْ نَجّانَا﴾ كافي بود: ﴿وَما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ﴾ باز كلمه ﴿اللّهُ﴾ را آورده اسم ظاهر، تكرار و تأكيد اين كلمه ﴿اللّهُ﴾ با ربوبيت ياد كردهاند فرمود: ﴿إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا﴾ اين اسمهاي ظاهر و تكرار اسم ظاهر و مانند آن نشانه توغل حضرت شعيب (سلام الله عليه) در توحيد است.
مطلب پنجم آن است كه اينكه فرمود: ﴿عَلَي اللّهِ تَوَكَّلْنَا﴾ آنها گفتند كه ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ تهديد كردند اين هم ميفرمايد: ﴿عَلَي اللّهِ تَوَكَّلْنَا﴾ در قبال آن تحديد اين توكل را ايشان ارائه ميكنند با اين جا هم به اسم ظاهر ميپردازد به ضمير اكتفا نميكند با اينكه چند بار كلمه الله و رب در همين آيه 89 ذكر شد معذلك نميفرمايد «عليه توكلنا» باز هم ميفرمايد: ﴿عَلَي اللّهِ تَوَكَّلْنَا﴾ اين هم از سنخ وضع اسم ظاهر موضع ضمير است تا توغل در ربوبيت و توحيد ناب را نشان بدهد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً﴾[11] نشان ميدهد كه آن تعبير﴿إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا﴾ از باب تعليق به محال است يعني نظير اينكه ﴿إِن كَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ العَابِدِينَ﴾[12] از آن سنخ است اينكه فرمود ما هرگز برنميگردينم به ملت شما مگر اينكه خدا بخواهد اين تعليق به محال است چون خدا كه هرگز نميخواهد خدا كه شرك را نميخواهد: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾[13] در آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بعد از اينكه مسئله توحيد را و بعضي از مسائل حكمت نظري و عملي را مسائل محرمات را ذكر كرده است فرمود همه اينها نزد خدا مكروه است خدا نسبت به اينها كراهت دارد: ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾ آن وقت چگونه ذات اقدس الهي اراده شرك كند پس اين از سنخ تعليق به محال است.
پرسش ...
پاسخ: بله ولي ميخواهد بگويد كه تنها راهي كه نه اينكه آن براي تصميمگيري است ﴿وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً﴾[14] مگر اينكه خدا بخواهد هرجا كه كاري ميخواهي انجام بدهي نگو كه من ميخواهم انجام بدهم مگر كلمه انشاءالله را بگويي اما اين جا تصميم بر ترك است يعني ما هرگز دوباره بر نميگرديم به ملت شما يا خدايي كه ما را نجات داد اصلاً در ملت شما نبوديم حدوثاً هم در ملت شما نخواهيم آمد مگر اينكه خدا بخواهد اين مگر اينكه خدا بخواهد تعليق بر محال است بر خلاف آنجا كه استمداد است آنجا ميگوييم اگر خدا بخواهد داريم استمداد ميكنيم اينجا تعليق بر محال است يقيناً خدا نميخواهد و ما هم يقيناً نميكنيم آن وقت.
﴿إِلاَّ أَنْ يَشَاءَ اللّهُ﴾[15] عدمه بايد يك چيزي تقدير بگيريم در حالي كه خلافش؟ ظاهرش وفاق است نه خلاف يعني ما برنميگرديم مگر اينكه خدا بخواهد كه ما برگرديم خدا هم كه نميخواهد.
مطلب بعدي آن است كه چرا خدا نميخواهد؟ براي اينكه ﴿وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا﴾[16] زشتي اين را ميداند او همه چيز را ميداند يك وقت است كه او _معاذالله_ در علمش محدوديتي است قبلاً نميدانست توحيد چيز خوبي است شرك چيز بدي است ما را به توحيد امر كرده الآن ميفهمد كه شرك چيز خوبي است ما را به شرك امر ميكند اينچنين كه نيست چون علم او نامحدود[17] است قبلاً كه به توحيد دستور داد معلوم ميشود كه حق همان توحيد است و لا غير قبلاً كه ما را از شرك نهي ميكرد معلوم ميشود كه شرك باطل است و لا غير خب خدايي كه به كل شيء عليم است به ما دستور به توحيد داد و پرهيز از شرك چنين خدايي كه نميخواهد كه ما دوباره برگرديم و مشرك بشويم.
مطلب بعدي آن است كه اين جرياني كه آنها گفتند: ﴿لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾[18] حرفي است كه همان افراد مخالف انقلاب به انقلابيون ميگويند كه شما برگرديد به آن حالت قبل از انقلاب وجود مبارك شعيب آمده انقلاب فرهنگي كرده عقيدهاي را ارائه كرد عدهاي به او گرويدند و ديني را عرضه كرد عدهاي پذيرفتند آن ملأ مطرف مسرف مستكبر اصرار دارند كه اينها به حالت قبل از انقلاب برگردند، فرمود نه آنچه را كه من از طرف خدا آوردم حق است ديگر ممكن نيست از آن برگرديم.
پرسش ...
پاسخ: بسيار خب ولي بالأخره كه تكويناً كل شي در اختيار خداست تكويناً خداوند انسان را آزاد كرده است خود ذات اقدس الهي فرمود من انسان را در نظام تكوين آزاد آفريدم اين افاضه و لطف خداست لكن در نظام تشريع او موظف است موحد باشد و از شرك بپرهيزد الآن سخن در تشريع است كه شما اختياراً اين را حق بدانيد ميفرمايد به اينكه هرگز ما چنين كاري را نميكنيم.
مطلب بعدي آن است كه اينكه آنها گفتند شما بايد برگرديد وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) ميفرمايد به اينكه برگشت به اراده الهي وابسته است و خدا يقيناً هم اراده نميكند آنگاه سر انجام فرمود به اينكه در آن بخش ديگر﴿أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ﴾[19] اين ﴿أَوَلَوْ كُنّا كارِهينَ﴾ نظير﴿لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾ است همان طوري كه در سوره مباركه «بقره» گذشت به اينكه ﴿فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَلا تُظْلَمُونَ﴾[20] در مسائل حقوقي اين طور است كه نه سلطهپذير باشيد نه سلطهگر نه مال مردم را ببريد نه اجازه بدهيد كه كسي مال شما را ببرد حق شما را ببرد در مسائل فكري و اعتقادي هم اينچنين است نه كسي را اكراه كنيد نه تحت اكراه كسي برويد هم ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[21] هم ﴿أَوَلَوْ كُنّا كارِهينَ﴾ نه شما حق داري كه كسي را مجبور كنيد كه يك عقيدهاي را بپذيرد نه تحت اجبار ديگران قرار بگيريد كه با كراهت يك عقيدهاي را به شما تحميل بكنند وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) فرمود: ﴿أَوَلَوْ كُنّا كارِهينَ﴾ شما داريد ما را اكراه ميكنيد ما كارهيم مايل نيستيم بر خلاف آزادي است چگونه ما حرف شما را بپذيريم؟ خب در نظام تشريع البته اختيار انسان بايد برابر وحي باشد و عرضه كند اختيار خود را ولي در نظام تكوين انسان آزاد است كراهتپذير نيست اكراهپذير نيست نه ميتوان عقيدهاي را بر كسي تحميل كرد نه ميتوان با اكراه عقيده كسي را پذيرفت اين ناظر آن ﴿أَوَلَوْ كُنّا كارِهينَ﴾[22] خواهد بود.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي در آيه نود از طرف آنها نقل كرد: ﴿وَقالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً﴾ سيدنا الاستاذ مرحوم علامه (رضوان الله عليه) دارند به اينكه اينها چون احساس كردند كه اين تحديد در شعيب اثر ميگذارد شعيب هجرت ميكند ممكن است كه مؤمنين به شعيب هم همراه شعيب هجرت ميكنند و پيرو او باشند لذا به آنها گفتند: ﴿لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ در همان نوبتهاي قبل اشاره شد كه اين شايد مخصوص به آن نباشد چون سخن از هجرت نيست سخن از تبعيد است در همان آيه 88 سخن در اين نبود كه شعيب (سلام الله عليه) هجرت كند سخن از تبعيد بود كه ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ ما همهتان را بيرون ميكنيم همهتان را بيرون ميكنيم از كجا حالا ميشود استنباط كرد كه شعيب تصميم گرفت كه هجرت كند اينها هم همراه شعيب بروند آنها خواستهاند كه اصلاً شعيب و قومش را تبعيد كنند بيرون كنند بنابراين ميشود اين ﴿اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً﴾ را هم به همان معناي اولي پيروي رهبري معنا كرد آنگاه هر كاري كه رهبر بكند شما هم اگر بكنيد خسارت ميبينيد زير مجموعه پيروي از پيغمبر اين است كه اگر او يك وقتي او هجرت كرد شما هم بخواهيد همراه او هجرت كنيد آسيب ميبينيد چه اينكه پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي هجرت فرمودند اصحاب هم همراه او هجرت كردند غرض آن است كه ﴿لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً﴾ اختصاص به جريان هجرت ندارد اصل پيروي را ميگيرد هم پيروي اعتقادي هم پيروي عملي.
مطلب بعد آن است كه اينها اول به شعيب و همراهان شعيب پرداختند بعد اخيراً به خود همراهان شعيب يعني در آيه 88 گفتند كه ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ در آيه نود مستقيماً به خود شعيب و پيروان شعيب و مؤمنين شعيب گفتند كه ﴿لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ وقتي ديدند شعيب (سلام الله عليه) آنها را نااميد كرد و پاسخ قاطع داد آنها به قوم شعيب و مؤمنين شعيب خطاب كردند.
مطلب بعدي آن است كه كلمه فتح، مفاتحه افتتاح اين معاني متعددي دارد كه يا معناي واحد به مصاديق متعددي دارد كه يكي از موارد جريان فصل خصومت است كه گفتند ابن عباس گفت من معناي فاتح و مفاتحه را متوجه نشدم مگر اينكه عربي به همسرش گفته بود به اينكه «افاتحك لدي القاضي»، فهميدم افاتح يعني مخاصمه ميكنم چون فصل خصومت بالأخره فتح است يك گشايشي است بين متخاصمين و ذات اقدس الهي هم در بخشهايي از قرآن كريم فرمود به اينكه اگر پيامبري بيايد قوم او حرفش را اطاعت نكنند ﴿قُضِيَ بَيْنَهُم بِالقِسْطِ﴾[23] ما به قسط و عدل بيبن آنها قاضيانه داوري ميكنيم ﴿قُضِيَ بَيْنَهُم بِالقِسْطِ﴾ همين است وقتي كه شعيب (سلام الله عليه) عرض ميكند﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالحَقِّ﴾[24] مثل اين است كه عرض كرده باشد « ربنا احكم بيننا و بين قومنا بالحق» خدايا تو حكمي تو حاكمي تو خيرالحاكميني تو داور باش.
مطلب بعدي آن است كه همين مستكبرين و ملأ و مطرف به قوم شعيب گفتند اگر شما به پيروي شعيب ادامه دهيد: ﴿إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ خسارتي كه مشركين داشتند و تلقي ميكردند هم خسارت مادي بود كه تبعيد و خسارتهاي ديگر بود و هم خسارت معنوي چون آنها فكر ميكردند كه از بتها كاري ساخته است و بتها به انسان آسيب ميرسانند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» از بعضي از وثنيين نقل ميكند كه اينها به پيغمبرشان ميگفتند كه ﴿إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ تو نسبت به بتهاي ما بدرفتاري كردي بتهاي ما تو را به اين سورت جنون در آوردند: ﴿إِلاَّ اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ خب يك چنين عقيدهٴ باطل و موهومي داشتند كه اگر كسي نسبت به بتهاي ما احترام كند فيض ميبيند و اگر اهانت كند آسيب ميبيند لذا ممكن است اين خسارتي را كه مشركين مدين تلقي ميكردند اعم از خسارتهاي مادي و معنوي باشد.
پرسش ...
پاسخ: خب بالأخره حاكم نظام طاغوتي بود مترف و مسرف و مستكبر همه كساني بودند كه در نظام بتپرستي سمتي داشتند ميشود آنها را به عنوان مصداق ذكر كرد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه آنها گفتند ﴿إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ ذات اقدس الهي در قبال آنها پاسخ داد كه خسارت براي شماست كه حالا بعد خواهيم گفت. بعد ميرسيم به آيه 91 كه فرمود: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾ در جريان قوم عاد مشابه اين گذشت كه گاهي خدا تعبير به رجفه ميكند گاهي صيحه ميكند گاهي هم صاعقه ميكند وقتي يك صاعقهاي از آسمان نازل ميشود صيحه را به همراه دارد رجفه و لرزه را به همراه دارد لذا در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» سوره «شعراء» سوره «هود» هر كدام به گوشهاي از اين قصه اشاره ميشود اينچنين نيست كه اينها با هم اختلاف داشته باشند تا گفته شود به اينكه چرا در سوره «هود» يا «شعراء» تعبير به صيحه فرمود يا صاعقه فرمود اينجا تعبير به رجفه چون همهاش درست است وقتي صاعقه ميآيد صيحه و خروش دارد رجفه و زلزله و لرزه را هم به همراه خواهد داشت معناي جاثم هم قبلاً گذشت كه جثم نه ناقص است و نه اجوف با آن جثا كه جثياً از اوست و ناقص است فرق دارد گرچه نزديك هماند ولي عين هم نيستند و آنچه را كه مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان در جريان جثومي كه درباره قوم عاد گذشت آن نقص ادبي هم قبلاً اشاره شد كه بالأخره جثم خلاصه معتل نيست ناقص نيست حرف عله ندارد ولي جثياً جثَي ناقص است حرف عله دارد و معنايش هم فرق دارد گرچه نزديك هماند اينها به سينه در آمدن يا بروك علي الصدر را هم مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان در كنار معناي جاثم آورده است.
مطلب بعدي آن است كه آنها گفتهاند كه ﴿ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ خدا فرمود كه ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾ آنگاه در پايان جريان قوم شعيب به عنوان جمعبندي ديگر از آنها به اسم ظاهر ياد نميكند يك به ضمير ياد نميكند دو، به عنوان ﴿الَّذينَ﴾ ياد ميكند كه اين به فلسفه تاريخ برميگردد يعني حالا اختصاص به قوم شعيب و ساكنين مدين و اينها اختصاص ندارد هر كس پيغمبر خود را تكذيب كند به همين سرنوشت مبتلا ميشود: ﴿الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا
كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ﴾ اين تكراري است بدون اينكه اسم ظاهري اينها ببرد يك بدون اينكه از اينها به ضمير ياد كند دو، بلكه به عنوان ﴿الَّذينَ﴾ كساني كه اين به فلسفه تاريخ بر ميگردد: ﴿وَالَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا﴾ آنچنان گرفتار رجفه و زلزله و صاعقه و صيحه شدند كه اصلا گويا در اين سرزمين نبودند در بعضي از بخشها نسبت به امم ديگر دارد كه ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ﴾[25] اين كلمه امس در بعضي از بخشها نسبت به همين صناديد شرك دارد آن ناظر به اين است كه ما آنچنان اينها را ريشهكن كرديم گرچه ريشههاي فراواني داشتند ولي گويا اصلاً ديروز در اين سرزمين نبودند شما يك وقت است كه يك چنار ريشهداري كه چند متر عمق زمين او در ريشههاي فرو رفته است اين را از زمين ميكنيد اين تا ماهها جايش خالي است معلوم است كه درخت بوده و كندهاند يك وقت است كه يك بوته ضعيف و ظريفي كه يك سانت مجموع طول و عرض و عمق اوست اين مجموع قد او اعم از جوانه و ريشه است اين را ميكنيد، خب فردا هم كه برويد اثري ندارد ديروز كه بود جايي را نگرفته بود فردا هم كه برويد خب معلوم نيست كه شما اين بوته را اينجا كندهايد چون چيزي كنده كاو نشده خاكي جابهجا نشده سنگي جابهجا نشده. فرمود ما آنچنان اين صناديد را از جا كنديم گرچه اينها خيلي ريشه داشتند و همه جا ريشه دوانده بودند ولي نزد ما مثل يك علف يك سانتياند گرچه نزد شما مثل چنارند كه اگر چنار را بكنيد ماهها جايش خاليست و معلوم ميشود چيزي را اينجا كندهاند اينجا، اما نزد ما مثل يك علف يك سانتياند اگر شما يك بوته يك سانتي را امروز بكنيد و فردا بياييد اصلاً معلوم نميشود كه ديروز اينجا علف بود فرمود آنچنان ما اينها را ريشه كن كرديم «كَأن لَم تغنَ» «تغن» «تَغنَوا» «يغنوا فيها» «بالأمس» دودمان پهلوي را هم اين طور كند كه وقتي انقلاب شد طولي نكشيد كه اثري از اينها در اين مملكت نبود با اينكه همه جا سخن از عدل پهلوي بود. كار خدا اسن است «كَأن لَم تغنَ» «يغن» «تَغنَوا» «يغنوا بالأمس» يعني گويا اصلاً در اينجا نبودند. نسبت به هر ظالمي ذات اقدس الهي بخواهد ريشهكن كند اينچنين ريشهكن ميكند.
مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي به اينها فرمود كه صدّ عن سبيلالله نكنيد: ﴿وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾[26] نمونه بارز اينكه آنها سر راه مينشستند و ايعاد ميكردند و تحديد ميكردند همين بود كه ميگفتند ﴿لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ آن ايعاد و قعود علي الصلاة و نهي از معروف و امر به منكر است. اين كلمه ﴿لَئِنِ﴾ را نسبت به قوم ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ﴾[27] را نسبت به شعيب و قوم شعيب را همه را با تأكيد ياد ميكردند از پس در دين باطل خود جمود داشتند لذا همه اين تعبيرات با تأكيد همراه است.
مطلب بعدي آن كه اينكه آنها به قوم شعيب گفتند: ﴿إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ ذات اقدس الهي در آيه 92 دو پاسخ داد فرمود: ﴿الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فيهَا﴾ اين يك ﴿الَّذينَ كَذَّبُوا شُعَيْبًا كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ﴾ كه معنويت است دو. در جريان خسارت فرمود شما گفتيد: ﴿لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ آنها خاسر نيستند خاسر شماييد اين يك. ضمير فصل آورده است تا حصر غلبه كرده باشد دو. نه فرمود آنها خسارت نديدند شما خسارت ديديد فرمود فقط شما خاسريد اين ﴿كانُوا هُمُ الْخاسِرينَ﴾ اين ضمير فصل كارش براي حصر است خب خبر معرفه است به الف و لام ضمير فصل هم آمده است با براي حصر مفيد باشد در آن بخشهاي پاياني وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) اينچنين فرمود: ﴿فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسي عَلي قَوْمٍ كافِرينَ﴾ فرمود من اظهار أسف تأسف افسوس نميكنم براي اينكه من رسالات الهي را گفتم همه رسالاتها را گفتم خالصانه نصيحت كردم و شما اعراض كرديد من چرا تأسف داشته باشم اين فرمايش را يا در هنگام نزول عذاب فرمود كه فرمود حالا ديگر من اظهار تأسف نميكنم يا نه بعد از اينكه معذب شدند و به عذاب الهي گرفتار شدند فرمود. خطاب به اجساد معذبين كم نيست مشابهاش در جريان اقوام گذشته بازگو شد يك و در جريان بدر هم اشاره شد دو.
«وَالحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ»