درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/08/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/آیه 86 تا 92

 

﴿وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ ﴿وَإِن كَانَ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّيٰ يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ ﴿قَالَ الْمَلأ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ﴾ ﴿قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَيٰ اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِيهَا إِلاّ أَنْ يَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً عَلَيٰ اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾ ﴿وَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ﴾ ﴿الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَانُوا هُمُ الْخَاسِرِين﴾

 

در جريان شعيب(سلام الله عليه) ملاحظه فرموديد قوم او به دو گروه تقسيم شدند عده‌اي به او ايمان آوردند عده‌اي به او ايمان نياوردند آنهايي كه ايمان نياوردند از هر جهت كارشكني مي‌كردند هم سر راه مي‌نشستند نمي‌گذاشتند كه كسي با شعيب(سلام الله عليه) مصاحبه كند و به او ايمان بياورد هم آن ايمان‌آورده‌ها را منحرف مي‌كردند بر اثر القاي شبهه متزلزل مي‌كردند و هم تهديد مي‌كردند ذات اقدس الهي هم از لحاظ تبشير هم از راه انذار اينها را هدايت كرد از لحاظ انذار فرمودكه ﴿وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ﴾ شما هم داريد در زمين افساد مي‌كنيد نگاه كنيد مفسدين في‌الارض به چه سرنوشت تلخي مبتلا شدند شما هم به چنين سرنوشت تلخ مبتلا خواهيد شد درباره تبشير هم فرمود كه ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ﴾ شكر نعمت بكنيد شما را از نظر جمعيت از نظر كميت از نظر ثروت از نظر كيفيت افزون كرده است چرا شما با سر راه نشستن يا راه مستقيم را منحرف نشان دادن جلوي رشد ديني مردم را مي‌گيريد. در بحث ديروز اشاره شد كه بين كلمه عِوَج و عَوَج فرق است عَوَج به فتح در جايي است كه اعواج و كجي با چشم ديده شود امر حسي باشد عِوج با كسر عين براي جايي است كه آن اعوجاج كجي به چشم ديده نخواهد شد با بصيرت ديده مي‌شود با معيارهاي علمي سنجيده مي‌شود گاهي ممكن بود رو همين فرق نقدي و نقضي بشود آيهٴ 105 سورهٴ مباركهٴ «طه» در آنجا خدا فرمود: ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبّي نَسْفًا ٭ فَيَذَرُها قاعًا صَفْصَفًا ٭ لا تَريٰ فيها عِوَجًا وَ لا أَمْتًا﴾ در آنجا سؤال مي‌كنند كه خدا در قيامت با اين كوهها چه مي‌كند؟ فرمود جزء اشراط الساعة است وقتي مي‌خواهد قيامت فرا برسد اين كوهها را در هم مي‌كوبد كه درّه‌ها صاف مي‌شوند به طوري كه هيچ اعوجاج و كجي ديده نخواهد شد سؤال اين بود كه در اينجا با اينكه امر مادي است و اعوجاج و كجي زمين ملفق از كوه و دره امر حسي است مع‌ذلك كلمه عوج به كار رفت يعني به كسر عين، پاسخش اين است كه همان طور كه راغب در مفردات خودش تنبه داده‌اند يك وقت است كه انسان انحراف را و اعوجاج را با بصر حس مي‌كند بدون نياز به استدلال مثل اينكه يك تكه چوب يا يك تكه سنگ كوچك اين اگر پستي و بلندي داشته باشد با چشم محسوس است يك وقت است كه يك زمين باز و وسيعي است كه به حسب ظاهر مسطح نشان مي‌دهد ولي اگر تراز بشود و با آن معيارهاي فني و رياضي بررسي بشود مي‌بينيم نه چند سانت با هم اختلاف دارند ممكن است اين شيء مادي باشد ولي كشف اعوجاج آن نياز به بصيرت داشته باشد نه بصر پس اگر ما بخواهيم بگوييم كلمه عِوج مخصوص اشياي معنوي است يعني شيء مادي اگر هم كج باشد مي‌گويند عَوج دارد نه عِوج اين سؤال جا دارد اما اگر گفته بشود نه آن اعوجاجي كه تشخيصش با بصيرت است آن با عين است آن اعوجاجي كه تشخيصش با بصر است آن با فتح عين است عَوج است آن اعوجاج و كجي كه تشخيصش با معيارهاي علمي و بصيرت است به كسر عين است اين سؤال ديگر وارد نيست براي اينكه يك زمين مسطح الآن هم اين مسجد به حسب ظاهر ممكن است سطحش مسطح و مستوي به ذهن بيايد ولي اگر تراز بشود مي‌بينيد چند سانت با هم اختلاف دارند در اينجا مي‌شود گفت عِوج هست اينكه فرمود ما اين كوهها طوري را درهم مي‌كوبيم و درّه‌ها را صاف مي‌كنيم كه ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾[1] يعني اگر هم شما بخواهيد با مسائل رياضي بخواهيد صحنه قيامت را بررسي كنيد هرگز يك سانت كم و زياد نمي‌بينيد اين فرق عِوج با عَوج كه راغب در مفردات خودش تذكر داده است

در آيهٴ 87 همين سوره خطاب به صبر تنها ناظر به مؤمنين نيست كه به مؤمنين بفرمايد شما صبر بكنيد بالأخره سرانجام پيروز خواهيد شد براي اينكه خطاب به هر دو گروه است فرمود: ﴿وَإِن كَانَ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا﴾ خطاب به مؤمنين و كافرين و هر دو گروه است مي‌فرمايد اگر گروهي از شما ايمان آوردند و گروهي ايمان نياودند بالأخره صبر بكنيد تا حق روشن بشود اين صبر بكنيد نسبت به مؤمنين تبشير است نسبت به كفار انذار است صبر بكنيد يعني اينكه صبر بكنيد يعني فعلاً اوضاع را به هم نزنيد يك وقت است كه سخن از انتظار است مثل آيه‌اي كه قبلا گذشت ﴿فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ﴾[2] اين با انذار محض سازگار است يك وقت امر به صبر مي‌كند آن هم هر دو گروه را امر به صبر مي‌كند يعني شما اوضاع داخليتان را به هم نزنيد بالأخره معلوم مي‌شود حق با كيست و آن اوضاع داخلي را به هم نزدند يك نفعي است براي جامعه‌اي كه در يك كشور به سر مي‌برند پس انذار محض نيست كه خطاب به كفار باشد يا تبشير صرف نيست كه خطاب به مؤمنين باشد به هر دو گروه مي‌فرمايد: ﴿فَاصْبِرُوا﴾

‌پرسش ...

پاسخ: نه يعني اوضاع داخلي را به هم نزنيد فعلاً مشكل در داخل ايجاد نكنيد درگيري و نزاع داخلي ايجاد نكنيد حالا يك عده‌اي ايمان آوردند يك عده‌اي ايمان نياوردند بسيار خب حق يك روزي روشن مي‌شود الآن به جان هم نيافتيد خدايي كه خيرالحاكمين است بالأخره داوري خواهد كرد معلوم مي‌شود حق با كيست مشكل داخلي براي خودتان ايجاد نكنيد اما در اين آيه چون عِوض شده است معلوم مي‌شود هر دو گروه مخاطب‌اند. ‌پرسش ...

پاسخ: بله فرمود: ﴿وَ إِن كَانَ طَائِفَةٌ﴾ اين عطف جمله به جمله است عطف جريان به جريان است نه اينكه عطف مفرد به مفرد باشد فرمود: ﴿وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا﴾ اين خطاب به هر دو گروه است خطاب به گروه خاص نيست كه براي آنها يعني براي مؤمنين تبشير باشد.

‌پرسش ...

پاسخ: بله بي‌طرف نبود آنجايي كه به خود شعيب(سلام الله عليه) حرف داشتند شعيب هم پاسخ آنها را داد در بحث ديروز اشاره كرديم به اينكه اين مستكبرين و كافران قوم شعيب(سلام الله عليه) گاهي با خود شعيب حرف داشتند گاهي با پيروان او گاهي هم با مجموع يعني گاهي با شخص شعيب درگير بودند مي‌گفتند يا شعيب اگر ﴿لَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاك﴾ اگر قبيله‌ات نبود ما تو را سنگباران مي‌كرديم اين يك، گاهي با خود قوم او درگيرند و حرف دارند كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ نود همين است ﴿وَ قالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ كه مستقيماً با خود قوم شعيب كار دارند گاهي با شعيب و قومش كار دارند نظير همين آيهٴ 88 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ در هر سه جا سه جواب مناسب دريافت كردند اما آنجايي كه اين جوابها خاتمه پيدا كرد يا مطرح نيست وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) فرمود حالا كه طائفه‌اي ايمان آوردند طائفه‌اي ايمان نياوردند مي‌خواهد حق روشن بشود و خدا كه خيرالحاكمين است حق را روشن مي‌كند ما هم كه مأمور به جنگ نيستيم كه در داخل يك شهري آشوب به پا كنيم ﴿فَاصْبِرُوا﴾ اين ﴿فَاصْبِرُوا﴾ نسبت به كفار تحديد است نسبت به مؤمنين تبشير است فرمود بالأخره وضع روشن خواهد شد خب در آيهٴ 88 آن ملأ مستكبر از قوم شعيب حرفي با مجموع شعيب و همراهانش داشتند گاهي از اين ملأ به مستكبر ياد مي‌كند گاهي از اين ملأ به كافر ياد مي‌كند منشأ كفر اينها هم استكبار است و شايد منشأ استكبارشان همان تكاثر باشد ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ﴾ گفتند: ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ اينها را مخيّر كردند بين دو امر همان‌طور كه وجود مقدس سيدالشهداء(سلام الله عليه) فرمود: «الا ان الدعي ابن‌الدعي قد ركزني بين اثنتين بين السلة و الذله و هيهات منا الذله»[3] اين هم همين‌طور است اين ناپاكان از قوم شعيب او را بين دو امر ميخكوب كردند «قد ركزه بين الاثنتين» يا ارتداد يا تبعيد گفتند يا برگرديد و دين ما را قبول كنيد يا تبعيدتان مي‌كنيم ﴿َنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ اين همان قد ركزني بين اثنتين است. اين جريان «هيهات منّا الذلة» حرف همه انبيا(سلام الله عليهم) است آنها مي‌گويند نه حالا جوابي كه شعيب(سلام الله عليه) داد تحليل مي‌كنيد مي‌بينيد همان بيان سيدالشهداء(سلام الله عليه) درمي‌آيد ﴿اَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا﴾ اين ﴿لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ نسبت به قوم شعيب معناي روشني دارد نسبت به خود شعيب چطور؟ عود در ملت يعني برگرديد كلمه عود معنايش اين است كه شما قبلاً در ملت ما بوديد ملّيت ما را قبول داشتيد الآن بايد دوباره برگرديد كه همان ارتداد است اين درباره قوم شعيب درست است چون كه قوم شعيب قبلاً ملت و ملّيت همان مردم مدين را داشتند چون قبل از آمدن پيغمبر و وحي آنها كه مؤمن نبودند نسبت به شعيب(سلام الله عليه) كه بر دين فطرت متولد شد و همان دين فطري را داشت كلمه ﴿لَتَعُودُنَّ﴾ يا روي تغليب به كار رفته يا روي گمان و وهم مردم. روي تغليب به كار رفته معنايش اين است كه اين جمعيتي كه اكثري را قوم او تشكيل مي‌دهند يك نفر هم به نام شعيب(سلام الله عليه) است گرچه نسبت به قوم عود صادق است و نسبت به شعيب(سلام الله عليه) عود صادق نيست اما «تغليباً بالقوم علي شعيب» كلمه عود به كار رفته يا نه صرف تغليب نيست روي گمان اينها است تحقيق است و تغليب نيست منتها مبتني به گمان اينهاست آنها فكر مي‌كردند كه شعيب(سلام الله عليه) از همان اول دين آنها را داشت ملت اينها را داشت چون شعيب(سلام الله عليه) از همان اول كه بر اساس فطرت بود يك استقلال فكري و ديني نسبت به قوم مشرك داشت منتها مأمور به اظهار نبود ديگران فكر مي‌كردند كه شعيب(سلام الله عليه) هم همانند آنها مشرك است چون اظهار كه نمي‌كرد روي گمانشان فكر مي‌كردند كه شعيب هم سابقه مليت اينها را داشت لذا نسبت به همه اينها اعم از شعيب و هم قوم شعيب كلمه عود را به كار بردند ﴿لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ كلمه عود مناسب با الي است نه با كلمه في فرمود: ﴿لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ بايد مي‌فرمود «لتعودن الي ملتنا» اين نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه ﴿فَتَرَيٰ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ﴾[4] نفرمود «يسارعون اليهم» براي اينكه اين اصولاً در جمع آنها بودند منتها به حسب ظاهر مقداري فاصله گرفتند وگرنه قلباً در جمع آنها بودند لذا تعبير سرعت اليه نفرمود فرمود سرعت فيه اينجا هم شايد به گمان مشركين شعيب و قوم شعيب در جمع اينها هستند از نظر فكري ولي يك مقداري ظاهراً انفصال پيدا كردند ديدند نه اين مقدار كم را هم زود سد كنيد و برگرديد در همان مليتي كه مشترك بين ماست. اين خلاصه تعبير آن ﴿لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا﴾ پس يا ارتداد يا تبعيد ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا َوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا﴾ اينها در حقيقت گفته‌اند «هيهات منا الذله»[5] هر تصميمي كه شما بگيريد ما حاضريم ما تابع حكم خداييم هرگز مليت شما را نمي‌پذيريم ﴿قالَ أَوَ لَوْ كُنّا كارِهينَ﴾ خب ما كارهيم ملت شما نزد ما مكروه است ما نسبت به اين كراهت داريم از طرفي هم ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[6] چگونه شما مي‌توانيد ما را مجبور كنيد؟ با تهديد به تبعيد كه نمي‌شود دين ما را عوض كرد كه اگر اين باشد ﴿قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَي اللّهِ كَذِباً﴾ ما اگر بياييم مليت شما را قبول كنيم بايد از دين الهي ارتداد پيدا كنيم و بگوييم حق همين اين است كه شما داريد و دين جاهلي شما را هم بگوييم مورد رضاي خداست با سكوت امضا بكنيم حرف شما را اين افتراي علي‌الله است اگر صريحاً اعلام بكنيم افتراست اگر حرفي نزنيم و سكوت داشته باشيم امضا است. يك حرفي در المنار آمده به اينكه بسياري از مفاسد است كه با سكوت علما امضا‌يش تلقي مي‌شود اينها بايد اعتراض بكنند يك جايي كه بايد فرياد بزنند ساكت ننشينند تا اينكه مي‌گويد اخيراً مصطفي كمال پاشا در تركيه گفته به اينكه مجسمه‌سازي و نسب مجسمه‌ها حلال است به دليل اينكه در كشور مصر اين‌طور است چون در ميادين مصر مجسمه‌ها هست و در مصر مجسمه مي‌سازند پس معلوم مي‌شود كه مجسمه‌سازي حلال است براي اينكه كسي هم اعتراض نكرده است از طرفي هم يك روزنامه‌نگار مصري مي‌گويد به اينكه ما پيشنهاد مي‌دهيم حكومت ما سكولار باشد لائيك باشد از دين جدا باشد چه اينكه در تركيه اين‌طور است و كسي هم كه اعتراض نمي‌كند علماي ترك هم كه ساكت‌اند پس معلوم مي‌شود حق است حرف صاحب المنار اين است كه سكوت علما باعث مي‌شود كه عده خيال مي‌كنند كه اين حق است وگرنه علماي دين و رهبران دين فرياد برمي‌آوردند و اعتراض مي‌كردند اكثري مردم كه اهل برهان نيستند اكثري مردم عمل مي‌بينند مي‌گويد اين تعامل متقابل بين تركيه لائيك و جمهوري مصر همين است هر دو از سكوت علمايشان سوء استفاده كرده‌اند هم مصطفي كمال پاشا سو استفاده كرده هم اين روزنامه‌نگار مصري البته اصلش در روايات اهل‌بيت است كه «اذا ظهرت البدع فعلي العالم ان يظهر علمه»[7] و معناي اظهار علم هم اين است كه ثابت كند اين بدعت است حالا لازم نيست آشوبي به پا كند ولي بايد با قلم و بنان و بيان بالأخره ثابت كند كه چنين چيزي بدعت است و برخلاف گفته خداست. شعيب(سلام الله عليه) فرمود به اينكه اولاً شما نمي‌توانيد براي اينكه عقيده را نمي‌توانيد برگردانيد يك، ثانياً ما تن به چنين ظلمي نمي‌دهيم نه تنها به چنين مظلوميت به اين ظالميت تن در نمي‌دهيم آنچه فرمود: ﴿أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ﴾ يعني ما زير چنين سلطه‌اي نمي‌رويم كه بشويم مظلوم ﴿قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللّهِ كَذِباً﴾ تن به چنين ظلمي نمي‌دهيم كه بشويم ظالم چون ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَريٰ عَلَيٰ اللّهِ كَذِبًا﴾[8] كسي كه بر خدا افترا ببندد جزء ظالم‌ترين مردم است و ما هرگز تن به ظلم نمي‌دهيم پس مي‌شود ﴿لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ﴾[9] اين «هيهات منا الذله»[10] حرف وجود مبارك شعيب است شعيب هم هر چه دارد از ابراهيم(سلام الله عليه) دارد ديگر جزء انبياي ابراهيمي است. خب ﴿قَدِ افْتَرَيْنا عَلَيٰ اللّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنا في مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾ اين فاسد است يك جهنمي است خدا بوسيله بيّنه و بوسيله برهان ما را از اين دوزخ فكري نجات داده است چرا ما عمداً به سراغ اين بياييم ﴿وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها﴾ اين را بازگو كرد فرمود هرگز ما است به چنين كاري نمي‌زنيم كه دوباره برگرديم دين شما را بپذيريم اين حرف را از زبان قومش مي‌فرمايد وگرنه خودشان كه با دين فطرت زندگي مي‌كردند قوم ما هم اين‌چنين‌اند و همين حرف را دارند كه هرگز فريه بر خدا نمي‌بندند و هرگز از دين باطني كه نجات پيدا كردند دو مرتبه آلوده نمي‌شوند و هرگز اجازه نمي‌دهند كه از حق ارتداد پيدا كنند به باطل گرايش پيدا كنند﴿وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا﴾ مگر اينكه او بخواهد البته هر كاري كه او بخواهد انسان انجام مي‌دهد حالا يا معنايش اين است كه ﴿إلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ﴾[11] از آن باب است يا نه از اين باب است حق در هر مسيري روشن شد ما تابع همانيم و گاهي هم استثنا تأكيد آن مستثنا است نه براي اخراج نظير اينكه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَيٰ ٭ إِلاّ مَا شَاءَ اللَّهُ﴾[12] اين ﴿إلاّ مَا شَاءَ اللَّهُ﴾ معنايش اين نيست كه يك جا خدا مي‌خواهد كه تو وحي را فراموش كني تو وحي را فراموش مي‌كني نه معنايش اين است كه هيچ قدرتي نمي‌تواند تو را به نسيان وادار كند مگر خدا و خدا هم خواست كه تو متذكر باشي ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلاَ تَنسَى﴾ هيچ راهي براي نسيان تو نيست مگر اينكه خدا بخواهد خدا هم كه خواسته تو متذكر باشي چون خدا اگر بخواهد كه دين تو فراموش بشود كه برخلاف حكمت اوست اين تأييد مستثنا منه است نه اخراج شيئي از او، اين تأكيد مستثنا منه نه اخراج شيئي از او نظير آن آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «هود» كه فرمود همه اين بهشتيها در بهشت هستند مگر اينكه خدا بخواهد يعني هيچ قدرتي توان اخراج اينها را ندارد مگر خدا، خدا هم خواسته اينها در بهشت بمانند ﴿خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً﴾[13] اين تأكيد قدرت خداست نه اخراج شيئي از محدوده بهشت.

‌پرسش ...

پاسخ: نه در جهاد ابتدايي دور مي‌شوند و دفع برمي‌گردد جهاد ابتدايي معنايش اين است كه اين مستكبران اين ملأ مستكبر اين صناديد نمي‌گذارند حرف انبيا به گوش مردم برسد روح تمام جنگهاي اسلام حتي جهاد ابتدايي به دفاع برمي‌گردد يكت، و روح دفاع به دفع بر مي‌گردد دو، يعني اگر يك كشاورزي بخواهد يك باغي را آبياري بكند مي‌بيند يك سنگي دهنه اين نهر را گرفته و بسته نه خودش از اين آب استفاده مي‌كند نه مي‌گذارد آب به تشنه‌هاي كشاورزي برسد خب چنين سنگي را بايد دفع كرد و گرفت از سر راه، اين كافران اين‌چنين هستند ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾[14] هم خودشان نائي هستند هم ناهي‌اند هم خود از فيض اين وحي محروم‌اند هم نمي‌گذارند اين آب حيات به ديگران برسد چنين چيزي را بايد از سر راه برداشت تا حق محرومان به خود آنها برسد تمام جنگهاي ابتدايي و جهاد ابتدايي براي اين است كه اينها نگذاشتند حرف انبيا به مردم برسد انبيا گفتند شما خار راه نباشيد بگذاريد ما حرف خودمان را با اين مردم در ميان بگذاريم معجزه را ارائه بدهيم اگر اينها ايمان نياوردند. خب پس اينها روح جهاد ابتدايي به دفاع است و روح دفاع هم به دفع است.

‌پرسش ...

پاسخ: در هيچ موردي ممكن نيست كه بيگانگان خار راه نباشند مگر اينكه اگر آنها صرفنظر كنند مردم را آزاد بگذارند انبيا بروند در متن مردم و دعوتشان و ادعاي نبوتشان و دعوت به توحيدشان را و معاد را براي مردم بازگو كنند اگر معجزه خواستند و معجزه ارائه كنند مردم مي‌پذيرند اين طبع اولي اينهاست آن وقت خودشان اگر نپذيرفتند جزء مستكبريني است كه مثل همان سنگ دهنه جدول آب است بالطبع مي‌پذيرند.

﴿وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فيها إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْمًا خداوند به كل شي عليم است راه حل ارائه مي‌كنند پس از نظر علمي خداوند به كل شي عليم است از نظر اجرايي خداوند به كل شي قدير است ما به چنين خدايي تكيه مي‌كنيم كارمان را به او واگذار مي‌كنيم او را وكيل مي‌گيريم در كارهايمان اگر كسي خودش توان اداره امور را ندارد يا از نظر آگاهي ضعيف است يا از نظر اجرايي ضعيف است به كسي كه آگاه است و قدير است تكيه مي‌كند او را وكيل مي‌گيرد معناي توكل كردن همين وكيل گرفتن است فرمود خدايي كه ﴿وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ‌ءٍ عِلْماً﴾ خدايي كه به كل شي عليم است او را وكيل مي‌گيريم ﴿عَلَيٰ اللّهِ تَوَكَّلْنا﴾ آن‌گاه عرض مي‌كند: ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ﴾ الآن ما باهم در يك سرزمين زندگي مي‌كنيم بين ما و آنها يك گشايشي ايجاد بكن اگر آنها را هلاك كردي ما تنهاييم بين ما و بين آنها فتح و باز شدني پديد مي‌آيد آنها را از بين بردي بين ما و آنها يك انفتاحي است الآن ما در محاصره‌ايم در مضيقه‌ايم حضور اينها براي ما دردآور است بين ما و بين اينها يك گشايشي ايجاد بكن يك وقت است انسان يك مشكلي دارد مي‌گويد خدايا يك گشايشي يك فرجي پيدا بشود يعني اين مشكلي كه من با آن دست به گريبانم اين از من فاصله بگيرد اين را مي‌گويند گشايش. يك وقت است با گروهي درگير است اينها تنگاتنگ هم در يك شهر زندگي مي‌كنند و مزاحم اينها هم هستند اگر فتح بشود و گشايش بشود يعني آنها در يك سمتي قرار مي‌گيرند معذب‌اند و از بين مي‌روند و اينها در سمت ديگر قرار مي‌گيرند و متنعم‌اند و راحت‌اند اين هم فتح است، عرض كرد خدايا ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحينَ﴾ اين عصاره توكل و دعاي متوكلانه شعيب(سلام الله عليه) و روح ذلت نپذيري.

پرسش ...

پاسخ: اينها باب ثلاث و مشتركاتش يكي است هر كدام وقتي به باب خاص خود رفت معناي مخصوص خود را دارد. آن اصلش وكل است باب توكل تفعل برود يك معنا دارد باب توكيل برود يك معنا دارد ولي اصلش در همه موارد محفوظ است پس اين معناي توكل وكيل‌گيري است ديگر،

پرسش ...

پاسخ: نه توكل يعني تكيه كردن يعني به وكيل پناهنده شدن نه اينكه خدا يك كاري انجام بدهد و ما قبول كنيم نه توكلت مثل اعتمدت آن اصل است انسان به اين اصل تكيه مي‌كند اعتماد مي‌كند.

پرسش ...

پاسخ: به آنها پيشنهاد احدالامرين را دادند يا تبعيد يا ارتداد وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) ارتداد را بالكل نفي كرد يعني از تبعيد باكمان نيست ولي در حال خطر به خدا پناهنده شدند ﴿ وَقَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ﴾ اين گروه گفتند: ﴿لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ اين آن مورد سوم است كه قوم شعيب همين قوم كفار شعيب به آن گروه مؤمنين خطاب مي‌كنند مي‌گويند شما اگر پيروي شعيب را ادامه بدهيد به خسارت مي‌افتيد حالا يا به گمان خودشان اين پيروي يك سفاهت است و خسارت معنوي دارد يا نه اين هم يك ارعاب و تهديدي است كه شما را ما به زحمت مي‌اندازيم. سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) مايل‌اند كه بگويند اين ﴿لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً﴾ معنايش همان تنها پيروي ايماني نيست معنايش اين است كه چون آنها تصميم گرفتند به شعيب احدالامرين را پيشنهاد بدهند گفتند يا تبعيد يا ارتداد يا برگرديد دين ما را قبول بكنيد يا شما را ما تبعيد مي‌كنيم چون شعيب(سلام الله عليه) به بيانات گوناگون ارتداد را ابطال كردند قهراً مي‌ماند همان مسئله تبعيد وقتي شعيب(سلام الله عليه) تبعيد را انتخاب بكند بخواهد از شهر بيرون برود مؤمنين همراه هم او را رها نمي‌كنند پيروي مي‌كنند وقتي پيروي كردند ديگر دست اين كفار از آن مؤمنين كوتاه مي‌شود نمي‌توانند انتقام بگيرند لذا كفار به اين مؤمنين مي‌گويند ديگر پيرو شعيب نباشيد تابع او نباشيد حالا كه او دارد از شهر بيرون مي‌رود شما هم او تبعيت كنيد و از شهر بيرون برويد اين بد نيست مناسب هم است و اما مي‌توان همان اتباع جامع را اراده كرد و گفت مبادا پيرو او باشيد و هر كاري او مي‌كند شما هم بكنيد كه يك از كارهاي او هجرت است شما هم بخواهيد انجام بدهيد كه اين جامع باشد، نظير اينكه پيروان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در صدر اسلام از نظر مهاجرت هم پيروي كردند وقتي حضرت از مكه به مدينه هجرت كردند خيليها هم همراه او حركت كردند ﴿لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ اين تحديد را ذات اقدس الهي مي‌فرمايد با آن دعا و توكل شعيب(سلام الله عليه) ما اين‌چنين پاسخ داديم ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] طه/سوره20، آیه107.
[2] اعراف/سوره7، آیه71.
[3] ـ لهوف، ص97.
[4] مائده/سوره5، آیه52.
[5] ـ لهوف، ص97.
[6] بقره/سوره2، آیه256.
[7] ـ وسائل الشيعه، ج16، ص271.
[8] انعام/سوره6، آیه21.
[9] بقره/سوره2، آیه279.
[10] ـ لهوف، ص97.
[11] نحل/سوره16، آیه106.
[12] اعلی/سوره87، آیه6 ـ 7.
[13] بینه/سوره98، آیه8.
[14] انعام/سوره6، آیه26.