درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/08/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اعراف/ آیه 86 تا 88

 

﴿وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُفْسِدِينَ﴾ ﴿وَإِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّي يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ﴾ ﴿قالَ الْمَلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ في مِلَّتِنا قالَ أَ وَلَوْ كُنّا كارِهينَ﴾

 

در جريان شعيب (سلام الله عليه) نكاتي مانده است كه يكي از آنها اين است كه گرچه معجزه هر پيغمبري مناسب با پيشرفته‌ترين رشته‌هاي علمي و فني و هنري و صنعتي آن ملت است لكن هرگز معجزه مناسب با آن گناه رايج نيست لذا نمي‌شود گفت كه معجزه شعيب از سنخ كيل و وزن و امثال ذلك بوده است تطور معجزه تنوع معجزه طبق بياني كه از امام رضا (سلام الله عليه) در علل‌الشرايع آمده است اين است كه در هر رشته‌اي كه مردم عصر هر پيغمبري در آن رشته صاحب‌نظر و صاحب‌اثر شدند متخصص‌اند معجزه هر پيغمبري مناسب با پيشرفته‌ترين رشته‌هاي علمي آن عصر است تا كارشناسان به خوبي بتواند برسي كنند و اظهار نظر كنند اما نه تناسبي در كار است نه دليل نقلي هم او را تأييد مي‌كند كه معجزه هر پيغمبر مناسب با گناه رايج آن مردم باشد.

مطلب بعدي آن است كه در جريان شعيب آيه 85 سوره «اعراف» كه محل بحث است به كيل ياد كرده است فرمود: ﴿فَأَوْفُوا الكَيْلَ وَالمِيزَانَ﴾ لكن در سوره «هود» و مانند آن همان طوري كه وزن نفرمود ميزان فرمود كيل هم نفرمود «مكيال» فرمود: ﴿أَوْفُوا المِكْيَالَ وَالمِيزَانَ﴾[1] اينجا اگر چنانچه كيل گفته شد به معناي همان مكيال است كه با ميزان هماهنگ باشد چه اينكه آن مواردي كه مكيال و ميزان بازگو شده‌اند آنجا هم به اين معنا است كه در كشيدن و وزن كم ندهيد چنان كه در سوره «مطففين» به اين صورت كيل و وزن ذكر شده است كه ﴿الَّذينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَي النّاسِ يَسْتَوْفُونَ ٭ وَإِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ﴾[2] .

مطلب سوم اين است كه برخي از مفسرها اين ﴿وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُم﴾[3] اينها را دو مفعول براي ﴿تَبْخَسُوا﴾ گرفتند گفتند اين بخس دو مفعول مي‌گيرد قهراً اشياء ديگر بدل ناس نخواهد بود مفعول ثاني است بخس زيدا متاعه يا حقه يعني نقص آن وقت.

‌پرسش ...

پاسخ: چرا ديگر ذكر عام بعد از خاص است ضابطه است همان بيان كرده ضابطه همين است ديگر آن ذكر خاص بعد از عام نكته‌اش اهميت است نظير ﴿مَنْ كَانَ عَدُوًّا﴾[4] براي ملائكه ﴿وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ﴾[5] آنجا ذكر جبرئيل و ميكائيل (سلام الله عليهما) بعد از ملائكه از باب ذكر خاص بعد از عام است نظير اينكه گاهي امر به ذكرالله مي‌شود بعد به خصوص نماز امر مي‌شود كه خاص بعد از عام است براي اهميت اما ذكر عام بعد از خاص براي بيان ضابطه است اول نمونه‌ها را ذكر مي‌كند بعد جمع‌بندي شده را به عنوان ضابطه ارائه مي‌كنند.

مطلب بعدي آن است كه اين احكام خمسه‌اي كه ذكر فرمود كه بخشي به حق‌الله برمي‌گردد و بخشي به حق‌الناس برمي‌گردد لزوم توحيد عبادي از سو وفاي به كيل از يك سوي ديگر وفاي به وزن از سوي سوم پرهيز از بخس مردم از سوي چهارم پرهيز از «فساد في الارض» از سوي پنجم اين براي كسي است كه به يك پايگاهي معتقد باشد اگر كسي گرفتار هرج و مرج فكري شد و به تعبير قرآن كريم ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[6] شد در هرج و مرج فكري به سر برد اين از اين خيرات بهره‌اي نمي‌برد ولي اگر كسي به يك واقعيتي معتقد باشد بهره مي‌برد گرچه ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ نمي‌خواهد بگويد كه آنها گرفتار هرج و مرج فكري‌اند مي‌خواهد بگويد اينها آشفته شده‌اند و نظمشان بهم خورده به نحو تعذيب پس اگر كسي به يك واقعيتي معتقد باشد مي‌فهمد كه اين احكام خمسه به سود اوست.

مطلبي كه مربوط به بعضي از بحثهاي گذشته بود درباره آزادي گاهي ممكن است كسي بگويد به اينكه ما قبول داريم انسان تكويناً آزاد است آيات ﴿قُلِ الحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُر﴾[7] يا ﴿ إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[8] ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[9] و مانند آن تكويناً آزاد است اين را قبول داريم تشريعاً محدود است آن را قبول داريم اگر كسي تعدي از شريعت كرد عذاب مي‌شود اين را قبول داريم ولي عذاب كننده خداست آن هم در قيامت كسي حق ندارد كه در دنيا آزادي مردم را محدود كند مگر آنجا كه باعث سلب آسايش و امنيت عموم بشود. اين سخن ارجاع به قيامت براي كسي است كه به قيامت باور ندارد اين براي اينكه بگويد خب شما فعلاً كار كار نداشته باشيد و كار را به خدا واگذار كنيد در حالي كه اگر قيامت باشد كما هو الحق الذي لا ريب فيه بايد در دنيا تلاش و كوشش كرد كه كسي نسوزد تمام تلاش و كوشش انبيا اين بود كه مردم به جهنم نروند اين همه غصه پيغمبر براي اين بود كه مردم گرفتار سوخت و سوز نشوند: ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفاً﴾[10] لذا ذات اقدس الهي هم به پيغمبر هم به پيروان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور دادند كه امر به معروف كنيد نهي از منكر كنيد امر به معروف غير از تعليم كتاب و سنت است غير از درس گفتن است غير از ارشاد و سخنراني كردن است اينها موعظه است اينها امر به معروف نيست امر به معروف فرمان است غير از ارشاد، غير از موعظه، جلوگيري كردن، انسان به صورت قاطع جلوي زشتي را بگيرد، اين جلوي زشتي را گرفتن دو گونه است يك وقت است كه به مرحله ضرب و جرح و قتل و اينها نمي‌رسد اين يك وظيفه عمومي كه هر مسلماني موظف است كه امر به معروف كند نهي از منكر كند به عنوان دفع نه به عنوان رفع تا جرم وارد نشود كه فرمود: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[11] امر مقام فرمانروايي است نه موعظه و سخنراني كردن آنها را گرچه برخي به زير مجموعه امر به معروف برده‌اند ولي آنها از مقوله ارشاد و تعليم و اينهاست غير از امر به معروف است امر به معرف آن است كه شخص معيّن را درباره گناه معيّن مورد عتاب قرار بدهد نگذارد كه او گناه بكند امر به معروف و نهي از منكر ناظر به مقام دفع است كه كسي گناه نكند واجب را ترك نكند اين يك اگر امر به معروف اثر نكرد كسي دستش آلوده شد از اين به بعد مسئله قصاص و حدود و تعزيرات و ديات مطرح است كه مي‌گويند چرا كردي؟ كار دستگاه قضائي در بخش قصاص و حدود و ديات و تعزيرات اين است كه مي‌گويد چرا كردي؟ امر به معروف و نهي از منكر اين است كه نكن اينها دو باب جداي منفكي است كه بينهما كالارض و السماء فاصله است يكي مربوط به اين است كه نكن، يكي مي‌گويد چرا كردي؟ بنابراين آن هم اثر امر به معروف و نهي از منكر را دارد يعني اگر قصاص زنده شد سبب حيات است ﴿وَلَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[12] چه اينكه در اجراي حد فحشا فرمود به اينكه يك عده‌اي حاضر شدند تا عبرت بگيرند بعداً اين كار را نكنند اما غرض اين است كه آن كسي كه دستگاه قضايي دارند محكمه‌هاي شرعي دارند چه درباره قصاص چه درباره حد چه درباره ديه چه درباره تعزير اين براي جرم واقع شده است كه به مجرم مي‌گويند چرا كردي؟ امر به معروف و نهي از منكر اين است كه نكن. اين مرحله از امر به معروف و نهي از منكر كه واجب است بر همگان هم واجب است و قرآن هم بيان دارد اين مراحلي دارد اولين مرحله‌اش كه انزجار قلبي است بعد ذكر لساني است بعد جلوگيري عملي است اين جلوگيري عملي اگر به ضرب و قتل جرح و امثال ذلك منتهي نشود جزء وظايف عمومي است و آن مرحله كه به جرح و ضرب و قتل و امثال ذلك منتهي مي‌شود آن براي وظيفه حكومت است ممكن است كسي را بزنند و نگذارند كار بد بكند تا برسد بالقتل كه او را از پا در بياورند وقتي ببينند دارد يك نظامي را بهم مي‌زند منتظر نيستند كه بهم بزند بعد او را تعزيز كنند يا حد جاري كنند كه اين مراحلي كه براي امر به معروف و نهي از منكر است اينها همه براي دفع است كه گناه واقع نشود توده مردم در حد جلوگيري دستش را مي‌گيرند پايش را مي‌گيرند نمي‌گذارند اين كار را انجام بدهد گاهي تشر مي‌زنند گاهي اعتراض مي‌كنند گاهي فرياد بر مي‌آورند آنجا كه به جرح و قتل برمي‌گردد ديگر در اختيار حاكم است حاكم در حكومت اسلامي مي‌تواند جلوي طاغيان را بگيرد حتي بالقتل تا اينها «فساد في الارض» را مرتكب نشوند، خب اين هم جزء امر است جزء شريعت است يا نيست اينها دين گفته يا نگفته اينها كتاب و سنت بيان كره‌اند يا نكرده‌اند؟ پس معلوم مي‌شود كه آن كه مي‌نويسد يا مي‌گويد كه ما آزادي را قبول داريم تكويناً آزادند و شرعاً محدودند و اگر كسي از شريعت تجاوز كند كيفر مي‌بيند اما كيفرش جهنم است و خدا بايد بدهد آن را به نسيه حواله مي‌دهد براي اينكه باور ندارد چطور شما كار خدا را قبول دريد آن سوخت و سوز عذابي كه احدي تحمل ندارد ﴿لا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ﴾[13] آن را قبول داريد اما اينجا چهارتا شلاق كه به دستور خدا مي‌زنند كه مبادا به آن آتش گرفتار شود اين را مشكل داريد معلوم مي‌شود كه آن را نمي‌پذيرند اگر آن را بپذيرند چرا بيچاره برود بسوزد مگر آن عذاب قابل تحمل است اينجا بالأخره يك مختصري حل مي‌شود اما آن عذاب قابل تحمل نيست «دارٌ ليس فيها رحمة»[14] اين نكره در سياق نفي است و در نهج‌البلاغه آمده فرمود هيچ رحمتي در جهنم نيست اگر كسي واقعاً باور دارد چرا ما «بگذاريم تا بيافتد و ببيند سزاي خويش» اين حرف صحيح نيست و قرآن كريم هم عده‌اي را به عنوان حافظان حدود الهي معرفي كرده است ﴿وَالحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ﴾[15] در سوره مباركه «توبه» است.

‌پرسش ...

پاسخ: آن را قبول دارند كه اگر آزادي مخل امنيت ديگران باشد آن را قبول دارند مي‌گويند اگر كسي مي‌خواهد بي‌حجاب باشد شما چه كار داريد در اين محدوده حرف دارند البته درباره عقايد شخصي در نظام اسلامي صرف عقيده خب آزاد است كسي عقيده‌اي داشته باشد آزاد است مادامي كه تبليغ نكند اگر تبليغ كرده است چيزي نوشته است آن مي‌شود در بخشهاي كتب ضلال، در كتب ضلال ملاحظه فرموديد در فقه دوتا بحث براي كتب ضلال است سيدنا الاستاد امام (رضوان الله عليه) در كتاب تحريرالوسيلة دوتا بحث در كتاب ضلال دارد يكي در باب بيع و خريد و فروش كتاب ضلال دارد يكي ديگر در باب حدود و تعزيرات و ديات كه اگر كسي اين كار را كرده كيفرش چيست؟ كه آنجا به بخش فقه سياسي برمي‌گردد و اين به بخش فقه اقتصادي برمي‌گردد، اينكه مرحوم شيخ و امثال شيخ در مكاسب از كتب ضلال سخن به ميان آوردند فقط از جهت اقتصادي‌اش بحث كردند خريد و فروشش چه طور است؟ اما حالا اگر كسي اين كار را كرد بايد با او چه كرد؟ كسي بخواهد كتب ضلال را منتشر كرد بايد با او چه كرد؟ اين ديگر در مكاسب و امثال مكاسب نيست اين امام مي‌خواهد كه هم در حدود و تعزيرات از كتب ضلال سخن به ميان بياورد در تحريرالوسيلة فتوي بدهد هم در بخش مكاسب درباره كتب ضلال فتوي بدهد در تحريرالوسيلة كه ملاحظه بفرماييد از كتب ضلال در دو جا بحث كرده دو فتوا داده يكي اقتصادي يكي سياسي.

بنابراين درباره احوال شخصي كسي در خانه‌اش چه كار مي‌كنند اين را البته منع كرده‌اند تو چه كار به اسرار مردم داري اما اگر كسي بخواهد علناً گناه كند اين را نمي‌شود جلويش باز گذاشت اول ارشاد است اگر نمي‌داند بايد تعليمش كرد اگر نمي‌داند كه امر به معروف و نهي از منكر نيست آنجا تعليم است ارشاد است موعظه است اگر كسي نمي‌داند اين حرام است اينجا كه جاي امر به معروف نيست امر به معروف جايي است كه شخص عالماً عامداً دارد گناه مي‌كند اگر كسي نمي‌داند كه معصيت است اينجا جاي تعليم كتاب و حكمت است جاي ارشاد است جاي موعظه است نه جاي امر به معروف، يا مي‌داند ولي غافل است ناسي است ساهي است عامد نيست باز هم جاي امر به معروف نيست اينجا جاي تذكر است امر به معروف و نهي از منكر فقط در جايي است كه شخصي عالماً عامداً دارد گناه مي‌كند اينجا جاي فرمان است نه جاي نصيحت.

مطلب ديگر اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه قبلاً بحث شد كه شيطان چنين چيزي را تحديد كرده است آيه شانزده همين سوره «اعراف» اين بود كه ﴿قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾ من سر راه راست آنها مي‌نشينم منظور از اين راه راست همان راهي كه انبيا آورده‌اند هم همان جا مي‌رود كمين مي‌زند اگر ذات اقدس الهي به رسول اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[16] براي اينكه هم راهي هم راهنما شيطان چون راهزن است در صراط مستقيم است وگرنه در بيراهه كه راهزن جا ندارد كه راهزن هم مي‌آيد در مسير راه قافله شيطان هم دو صراط مستقيم است آنجا كمين مي‌زند وگرنه در راههاي انحرافي جاي شيطنت نيست آنهايي كه از راه مستقيم پرت شده‌اند ديگر زير مجموعه شيطان‌اند و در راههاي غير مستقيم به سر مي‌برند پس شيطان هم براي كمين زدن و راهزني مي‌آيد در صراط مستقيم گفت: ﴿َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾[17] اين گروهي كه در برابر شعيب (سلام الله عليه) به مقابله پرداختند جزء شياطين انس بودند اينها همه در صراط مستقيم كمين مي‌زدند وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) طبق دستور الهي به اينها فرمود: ﴿وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ﴾ جزء شياطين انس نباشيد كه سر راه مردم بنشينيد خب اين نشان مي‌دهد كه سر راه مردم نشستن تنها به اين نحو نيست كه كساني كه از شهر يا روستاهاي دور مي‌آمدند براي ملاقات شعيب (سلام الله عليه) اينها سر راه آنها بنشينند تخويف كنند تهديد كنند ارعاب كنند بلكه راه فكري مردم را هم مي‌بستند با نوشتن با گفتن به دليل اينكه «قعود علي الصراط» اين اختصاص به راه ظاهري ندارد نشانه‌اش همان آيه شانزده همين سوره «اعراف» است كه شيطان سر راه راست مردم مي‌نشيند يعني در آن راه فكري مردم مي‌نشيند و تعبير ﴿وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ هم همين را تأييد مي‌كند چون عَوج با فتح عين براي ديوار و بناهاي ديگر است يك شاقول مي‌گذارند تا ببينند كه اين ديوار كج است يا نه اگر ديوار كج بود مي‌گويند اين ديوار عَوج دارد به فتح عين اما اگر يك فكري كج بود مي‌گويند اين فكر عِوج دارد به كسر عين درباره قرآن كريم هم كه ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[18] است نه تنها معوج نيست نه تنها عوج ندارد ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است. شايد تو بحثهايي كه به يك مناسبت درباره ﴿اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾[19] بيان شد آنجا اشاره شد كه زمين چند قسم است؟ يك وقت زمين داير است يعني حي بالفعل است مزرع است و مرتع يك وقت است كه نه باير است اين زمين باير كه داراي بوار و هلاكت است و فعلاً ميته است اين زمين لم يزرع است زمين لم يزرع چون عدم ملكه است در برابر مضروب يعني اين شأنيت زرع دارد ولي امثال كشت و زرع به اين مي‌گويند زمين لم يزرع، قسم سوم زمين سنگلاخي است كه نه آب دارد نه جا براي كشت و كار است نه جا براي شيار است به اين را مي‌گويند: ﴿غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾ نه «لم يزرع»، وجود مبارك حضرت ابراهيم (سلام الله عليه) به خدا عرض كرد كه اينجا نه تنها داير نيست بائر هم نيست اينجا نه تنها مزرع و مزروع نيست لم يزرع هم نيست كه حالا قابل زرع باشد ولي كسي كشت نكرده باشد چون آب ندارد ﴿غَيْرِ ذي زَرْعٍ﴾ است چنين چيزي، درباره قرآن عكس است فرمود اصلاً ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[20] است اصلاً راه براي اعوجاج در آنجا نيست اين نقطه مقابل اوست ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است، خب از اينكه ﴿عِوَجٍ﴾ به كسر عين معمولاً ضبط شد و قرائت مي‌شود و اين اعوجاج مربوط به اعوجاج معنوي است نه ظاهري معلوم مي‌شود كه آن بيگانگان مي‌خواستند همين راه را كج كنند يعني اين راه ديني را كج كنند و سر همين راه هم مي‌نشستند بنابر اين آن كه با قلمش با گفتارش با تبيغات سوئش شبه ايجاد مي‌كند مشمول همين است كه ﴿لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾[21] است و نهي شعيب (سلام الله عليه) هم شاملش مي‌شود كه ﴿وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ﴾ منتها ديگران كه آمدند و گفتند ﴿تُوعِدُونَ﴾ منظور از صراط اين است كه سر راه مي‌نشستند و نمي‌گذاشتند كه كسي با شعيب (سلام الله عليه) مصاحبه كند از اين كلمه ﴿تُوعِدُونَ﴾ خواستند كمك بگيرند ﴿تُوعِدُونَ﴾ هم خيلي صريح نيست در ايعاد ظاهري فيزيكي كه اگر شما رفتيد با شعيب (سلام الله عليه) ملاقات كرديد ما شما را زندان مي‌بريم اعدامتان مي‌كنيم ايعاد هم ممكن است كه درباره مسائل مادي باشد مثل ضرب و جرح و قتل گاهي هم ممكن است تخفيف به سفاهت فكري باشد لذا تحديد مي‌كند كه شما را به ارتجاع مي‌كشاند شما را واپسگرا ميكند شما را از آزاديتان باز مي‌دارد و مانند آن اينها هم مشمول ايعاد است لذا ﴿وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَها عِوَجًا﴾ شامل راههاي ظاهري و راههاي باطني ميشود شامل تهديد و ارعاب ظاهري و تهديد و ارعاب باطني و شامل القا شبه و همه اينها خواهد شد .

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُم﴾ اين كثرت شامل تنها كثرت نسل نيست كه مشكلات شنا در اثر ازدياد جمعيت حل مي‌شود و تنها مربوط به كثرت مادي هم نيست كه در اثر غنا آن مشكل فقرتان حل شود پس اقتدار را هم شامل مي‌شود شما قليل بوديد ﴿فَكَثَّرَكُم﴾ يعني ضعيف بوديد و خدا شما را قوي كرده است يك ملت مقتدر از نظر نيرو كثير است پس هم كمي را شامل مي‌شود هم كيفي را، فرمود: ﴿وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُفْسِدِينَ﴾ كه مفسدين از جريان نوح گرفته تا قوم لوط كه قوم لوط نزديك‌ترين قوم بودند نسبت به اينها كه در بخشهاي ديگر ‌فرمود: ﴿وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ﴾[22] آن‌گاه فرمود: ﴿وَإِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّي يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ﴾ قوم شعيب يك اعتراض مستقيم با خود او داشتند و يك اعتراضي هم با او و مؤمنان و همراهان او داشتند و يك درگيري هم با خود داخله مؤمنين داشتند آنجا كه با خود شعيب (سلام الله عليه) درگيرند با او حرف مي‌زنند كه مي‌گويند ما تو را رجم مي‌كنيم آن را ذات اقدس الهي در سوره مباركه «هود» بيان مي‌كند آيه 91 سوره «هود» ﴿قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثيرًا مِمّا تَقُولُ وَإِنّا لَنَراكَ فينا ضَعيفًا وَلَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزيزٍ﴾ ما تو را سنگ‌باران مي‌كنيم رجم مي‌كنيم آن‌گاه وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) شخصا به جواب پرداخت ﴿قالَ يا قَوْمِ أَ رَهْطي أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيًّا إِنَّ رَبّي بِما تَعْمَلُونَ مُحيطٌ﴾ آن برخورد كفار از قوم با شخص خود شعيب (سلام الله عليه) يك برخوري هم با شعيب و قوم شعيب دارند و آن آيه 88 همين سوره مباركه «اعراف» است كه در مورد بحث است ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ اين يك تحديدي است كه مستقيماً متوجه شعيب و همراهان شعيب، آنچه كه در سوره «هود» است مستقيماً با خود شعيب است كه ﴿لَرَجَمْناكَ﴾ آنچه در آيه 88 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است اين است كه ﴿لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا﴾ اين دو بخش فعلاً از محل بحث بيرون است آنچه كه به سوره «هود» برمي‌گردد كه درگيري تنگاتنگ با خود شعيب (سلام الله عليه) است در سوره «هود» مطرح است و آنچه كه درگيري با شعيب و قوم شعيب است آن در آيه بعد مطرح مي‌شود به خواست خدا در همين سوره اما آنچه كه در اين آيه 87 سوره «اعراف» محل بحث است معلوم مي‌شود مؤمنين با كفار يك درگيري داخلي داشتند اينجا وجود مبارك شعيب دارد به هر دو گروه نصيحت مي‌كند كه شما با هم اختلاف نكنيد بگذاريد اين كشور به سلامت به مقصد برسد عادي اداره شود ديگر داخلي را بهم نزنيد فرمود: ﴿وَإِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذي أُرْسِلْتُ بِهِ﴾ كه اگر يك عده از شما من را قبول داريد: ﴿وَطائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا﴾ ديگر به جان هم نيفتيد: ﴿فَاصْبِرُوا﴾ بالأخره خدا ﴿أَحْكَمُ الحَاكِمِينَ﴾[23] است مسئله را يك طرفه مي‌كند شما اين زندگي مسالمت‌آميز و وحدت ملي را به هم نزنيد آنها كه الآن بيگانه نيستند به جنگ هم بفيتند كه حالا اگر مسئله دين نيست اين وحدت ملي را بهم نزنيد بگذاريد آرام باشد مملكت ﴿وَإِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا﴾ يك وقت است كه اين نصيحت به صبر و حلم فقط متوجه مؤمنين است نظير كار موسي (سلام الله عليه) كه به مؤمنين همراهش مي‌گويند كه صبر بكنيد ما در اثناي مبارزه‌ايم ﴿وَالعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[24] يك وقت است كه خطاب به خصوص كفار است كه منتظر باشيد كه اين انتظار تهديدآميز است نظير جريان عاد كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش گذشت كه فرمود: ﴿فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ المُنْتَظِرِينَ﴾ آيه 71 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بود كه وجود مبارك هود طبق دستور الهي به قومش فرمود: ﴿تُجادِلُونَني في أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ﴾ اين امر به انتظار است كه آميخته با تهديد و ارعاب و انذار يك وقت است كه نه خطاب به خصوص مؤمنين است دستور صبر داد فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾[25] اينها در اثناء مبارزه اند فرمود صبر كنيد درست مي‌شود نه نظير آن دستور ارعاب‌آميز حضرت هود نسبت به قوم عاد بود كه فرمود: ﴿فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ﴾ كه به خصوص كفار مي‌گويد كه اين تهديد است يعني منتظر عذاب الهي باشيد ما هم منتظر هستيم. بلكه امر به صبر است نسبت به هر دو گروه فرمود هم مؤمنان صبر كنند هم كافران صبر كنند بالأخره در جهان هستي يكي هست كه حرف آخر را مي‌زند و آن خداست اين طور نيست كه عالم حسابي نداشته باشد كتابي نداشته باشد بالأخره يكي دارد جهان را اداره مي‌كند يا نه؟ و هوالحق شما اوضاع داخلي را به هم نزنيد ما كه در دو شهر نيستيم در دو كشور نيستيم كه به جان هم بيفتيم در يك كشور داريم زندگي مي‌كنيم تو يك محدوده داريم به سر مي بريم ﴿فَاصْبِرُوا حَتّي يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ﴾ اين حكومت حكومت تكويني خداست يك حكومت تشريعي است كه در طليعه سورهٴ مباركهٴ «مائده» بحثش گذشت آيه يك سوره مائده اين بود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ اْلأَنْعامِ إِلاّ ما يُتْلي عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ ما يُريدُ﴾ اين مربوط به شريعت است كه چه حلال است چه حلال نيست به چه وفا كنيد به چه وفا نكنيد و مانند آن اين مي‌شود حكم تشريعي يك وقت است كه شعيب (سلام الله عليه) كه ملتش مي‌گويد كه او خيرالحاكمين است حكم مي‌كند حكم تشريعي را كرده كرده اين احكام خمسه را كه من آوردم از طرف اوست ديگر فرمود: ﴿اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾[26] حرف اوست ﴿أَوْفُوا المِكْيَالَ وَالمِيزَانَ﴾[27] حرف اوست ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾[28] حرف اوست ﴿وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ﴾ به حرف اوست. اينها حكمهاي تشريعي است كه او گفته است از اين به بعد منتظر حكم تكويني ذات اقدس الهي هستيم حالا ببينيد رسالت انبيا تا كجاست براي حفظ امنيت ملي و برقراري امنيت تا كجا تلاش و كوشش مي‌كنند مي‌گويند اگر بيگانه بوديد خب ما دست به شمشير مي‌كرديم و با يكديگر مي‌جنگيديم اما همه آشنايند در يك شهر داريم زندگي مي‌كنيم آنجا را بهم نزنيم شما هم صبر بكنيد شما هم صبر كنيد تا بالأخره آن كسي كه حرف آخر را بايد بزند بزند.

«وَالحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ»


[1] هود/سوره11، آیه85.
[2] مطففین/سوره83، آیه2 و 3.
[3] اعراف/سوره7، آیه85.
[4] بقره/سوره2، آیه98.
[5] بقره/سوره2، آیه98.
[6] ق/سوره50، آیه5.
[7] کهف/سوره18، آیه29.
[8] انسان/سوره76، آیه3.
[9] بلد/سوره90، آیه10.
[10] کهف/سوره18، آیه6.
[11] توبه/سوره9، آیه71.
[12] بقره/سوره2، آیه179.
[13] فجر/سوره89، آیه25.
[14] ـ نهج‌البلاغه، نامهٴ 27.
[15] توبه/سوره9، آیه112.
[16] اعراف/سوره7، آیه43.
[17] اعراف/سوره7، آیه16.
[18] زمر/سوره39، آیه28.
[19] ابراهیم/سوره14، آیه37.
[20] زمر/سوره39، آیه28.
[21] اعراف/سوره7، آیه16.
[22] هود/سوره11، آیه89.
[23] هود/سوره11، آیه45.
[24] اعراف/سوره7، آیه128.
[25] ابراهیم/سوره14، آیه5.
[26] نحل/سوره16، آیه36.
[27] هود/سوره11، آیه85.
[28] اعراف/سوره7، آیه85.