درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/08/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 85 و 86

 

﴿وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾ ﴿وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَليلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ﴾

 

قصه شعيب (سلام الله عليه) كه پنجمين داستان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است همانند ساير قصص انبياي ديگر (عليهم السلام) با دعوت به توحيد شروع مي‌شود محور اصلي رهبري انبياي الهي دو چيز است يكي تحكيم ارتباط خلق با خالق دوم تحكيم ارتباط خلقها با يكديگر يعني مردم وظيفه عبادي خود را در آستان ذات اقدس الهي انجام بدهند و آستان الهي انجام بدهند و نسبت به يكديگر هم حق‌شناس باشند به تعبير ديگر هم حق‌الله را رعايت كنند هم حق‌الناس را در جريان مدين اين دو عنصر محوري به خوبي مشخص است كه شعيب (سلام الله عليه) محصول اين نصايح را به دو عنصر محوري گزارش داد يكي ﴿اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ يكي هم ﴿لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ اين ﴿لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ يك ذكر ضابطه است بعد از آن مشكل رايج آنها آنچه كه به عنوان فساد عمومي در شهر مدين رواج داشت همان كم‌فروشي بود بعد از اينكه فرمود: ﴿وَأَوْفُوا الْكَيْلَ و الْميزانَ﴾[1] يا گاهي فرمود به اينكه نهي كرد كه شما نقص و بخس در كيل و وزن راه ندهيد آن‌گاه به عنوان يك ضابط عام ذكر كرد فرمود: ﴿لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ كه جامع‌ترين آيه در قرآن كريم راجع به رعايت حقوق مردم همين است آن كريمه سوره «نساء» و مانند آن كه فرمود: ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[2] يك ضابط عام است اما در مسائل اقتصادي فقط لكن اين ﴿لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ در همه مسائل اقتصادي و فرهنگي و سياسي حتي بحثهايي كه دو تا طلبه با هم دارند كه بارها به عرضتان رسيد كه اگر دو نفر قرار بحث دارند يكي بي‌مطالعه وارد بحث شود حق ديگري را ضايع كرده است وقت او را تلف كرده است يا استادي اگر عميقاً مطالعه نكرده حق شنوندگان را تضعيف كرده است آيه‌اي به اين جامعيت ما يادمان نيست در قرآن كريم آن چنان جهاني است كه فرمود حق هيچ بشري را نه حق هيچ مؤمني را، چه كافر چه مسلمان حق هيچ كسي را ضايع نكن ﴿وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ و اين تعبير هم كه فرمود: ﴿وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ غير از تعبيري است كه نفرمود «لا تبخسوا اشياء الناس» چون حق مردم به منزله پاره تن مردم است بضعة من الناس است اين بدل بعض از كل است گاهي هم به حساب بدل كل من الكل يعني حق مردم يعني همان خود مردم يكي در جامعيت اين آيه بحث است، كه كلمه ناس فرمود بدون قيد ايمان، اسلام، توحيد و مانند آن، شامل هر بشري خواهد شد دوم اينكه اشياء را بصورت جمع ذكر كرد كه شامل اموال و حقوق و اعراض و نواميس و اوقات و امثال ذلك خواهد شد. سوم اينكه نفرمود «لاتبخسوا اشياء الناس» فرمود: ﴿وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ كه مي‌شود بدل براي آنها، لذا در بعضي از تعبيرات كتاب متاجر در وسائل آمده است كه ممكن است انسان درباره مرگ فرزندش صبر بكند اما درباره غارتگري اموالش صبر نمي‌كند تحمل غارت براي او دشوارتر از تحمل مصيبت فرزند است غرض آن است گاهي حق مردم به منزله خود مردم محسوب ميشود يعني نه تنها بعض از كل است كه بشود پاره تن مردم بلكه تمام مردم به همين صورت حقوقشان است براي اينكه مردم در برابر حقشان حاضرند از حياتشان صرف نظر كنند. از مجموع اين دو تا امر و دو تا نهي كه شايد به اوامر خمسه منحل بشود يا بيش از خمسه، همين دو عنصر محوري در مي‌آيد كه وجود مبارك شعيب (سلام الله عليه) مردم مدين را به تحكيم ارتباط با خدا از يك سو و تحكيم ارتباط با خلق خدا از سوي ديگر دعوت مي‌كند.

حديث نوراني از پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزي نيست يكي «الايمان بالله» يكي «الوفاء لعيال الله» آن هم همين است. «خصلتان ما فوقهما من برّ شيء»[3] آن دو خصلت يكي «الايمان بالله» يكي «الوفاء لعيال الله» يكي ارتباط با خدا ديگري ارتباط با خلق خدا.

مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك شعيب همين كه وارد سرزمين مدين شد و رسالتش را اعلام كرد بعد از جريان توحيد اين مسئله روز آنها را كه كم‌فروشي و مانند آن بود آن را بازگو كرد ولي مسلحانه وارد شد و صلاح او هم برهان بود فرمود: ﴿قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ﴾ اين دومي‌ را بر آن بينه متفرع كرده است يعني معجزه‌اي كه آورد اين متخلل است بين دعوت به توحيد و دعوت به رعايت حق مردم. پس سه امر را در طليعه امر بازگو كرد، دعوت به توحيد يك، ارائه معجزه دو، دعوت به رعايت حق مردم سه، اين دعوت به رعايت حق مردم را عطف به دعوت به رعايت حق الله نكرد و گرنه با واو مي‌گفت ﴿فَأَوْفُوا الْكَيْلَ﴾، اين «اوفوا» كه عطف به «اعبدوا» نيست اگر بود كه واو نمي‌خواست نفرمود «يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره قد جاءتكم بينة من ربكم و اوفوا الكيل» فرمود: ﴿فَأَوْفُوا الْكَيْلَ﴾ اين «فاء» براي آن است كه من معجزه آوردم مسلماً پيغمبرم حالا كه اين است پس دست برداريد حالا كه اين است كه من معجزه آوردم بينه دارم ﴿فَأَوْفُوا الْكَيْلَ﴾ اين‌قدر اين مسئله رعايت حقوق مردم معتبر و محترم بود كه اول معجزه را ذكر كرد بعد متفرعاً بر اعجاز فرموده حالا كه يقيناً من پيغمبر هستم پس دست از كم‌فروشي برداريد. اين‌چنين نبود كه امر به وفاي كيل را عطف كرده باشد بر عبادت خدا كه خداپرست باشيد حق مردم را هم رعايت كنيد اين‌چنين نبود و گرنه با واو عطف مي‌كرد.

معجزه حضرت شعيب (سلام الله عليه) در قرآن كريم نيامده مثل اينكه بسياري از معجزات انبياي ديگر عموماً و معجزه بسياري از معجزات پيامبر خاتم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خصوصاً در قرآن كريم نيامده، در چند جاي قرآن كريم از بينه شعيب سخن به ميان آمد اما آن بينه چي بود ذكر نكرده است برخيها خواستند بگويند به اينكه همين عصايي كه بدست موسي (سلام الله عليه) رسيده است اين معجزه شعيب بود چون اين عصا را شعيب (سلام الله عليه) به موسي (عليه السلام) داد و بعد هم به او خبر داد كه اين رمه گوسفند بر هر نسلي ابيض و اسود ميزاينند مذكر و مؤنث مثلاً مي‌زايند و همين طور هم شد يعني با خبر بود كه اين ارحام اين گوسفندهاي ماده سفيد رنگ است يا سياه رنگ است بچه‌اي كه در رحم آنها است مذكر است يا مؤنث.

جناب فخر رازي بعد از نقل اين داستانها مي‌گويد كه بين ما و معتزله اختلاف است ما قائل به ارحاسيم آنها نيستند ما مي‌گوييم به اينكه اين معجزاتي كه به عنوان عصا يا امور ديگر قبل از نبوت موساي كليم به دست موساي كليم رسيد اينها مي‌تواند پيش درآمد اعجاز خود موسي (عليه السلام) باشد ارحاس آن پيش درآمد معجزه است در جريان مريم (سلام الله عليها) هم همين طور است يك بحث مخصوصي است كه متكلمين دارند كه گوشه‌اي از اين بحث را مرحوم خواجه در تجريد ذكر كرده كه ارحاس نزد ما جايز است و آنچه كه مريم (سلام الله عليها) داشت معجزه خود مريم بود يا ارحاس حضرت عيسي ارحاس آن است كه خرق عادت باشد و قبل از نبوت و پيش درآمد نبوت باشد به منزله آن است كه صاحب اين اوصاف آينده پيغمبر خواهد شد.

معتزله بنابر بيان فخررازي چون قائل به ارحاس نيستند مي‌گويند به اينكه اينها معجزات موساي كليم نبود هر انساني تا پيغمبر نشد معجزه ندارد و اگر عصاي چناني بدست موسي رسيد اينها معجزات شخص شعيب است نه ارحاس موسي، موسي وقتي پيغمبر شد براي خود معجزه دارد قبل از نبوت هيچ كسي به اعجاز نمي‌رسد و اگر چنان چه موساي كليم معجزاتي داشت اينها در حقيقت اعجاز شعيب پيغمبر بود كه بدست موساي كليم ظاهر مي‌شد به هر تقدير جناب فخر رازي مي‌گويد ما اشاعره قائل به ارحاسيم يعني ميگوييم كسي كه بعدها پيغمبر مي‌شود قبل از نيل به مقام نبوت مي‌توان خلق عادت را از دست او هم ديد او هم مي‌تواند خارق عادات باشد ولي معتزله مي‌گويند تا انسان پيغمبر نشود نمي‌تواند خرق عادت داشته باشد روي حرف معتزله اين خصوصيت عصا معجزه شعيب است. روي حرفهاي اشاعره اين نمي‌تواند مسلم باشد كه معجزه موسي است ولي مي‌تواند به عنوان احتمال معجزه موسي باشد چون ارحاس ممكن است نه واجب و علي كلا التقديرين قبل از جريان نبوت آن عصا كه به صورت مار در نيامد تا بشود معجزه اين جناب فخر رازي حرفشان چيست؟ اگر قبل از نبّوت اين عصا به صورت طنين درآمده بود حالا بحث بود به اين كه آيا معجزه شعيب است يا ارحاس موسي اما قبلاً كه به اين صورت درنيامده به هر تقدير قرآن كريم براي شعيب (سلام الله عليه) بيّنه قائل است ولي مشخص نكرده كه آن بيّنه چيست چه اينكه براي پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بينات و معجزات فراواني است غير از قرآن كريم كه خيلي از آن بينات و معجزات در قرآن كريم نيامده است.

مطلب بعدي آن است كه اين شعيب (سلام الله عليه) همان شعيب معروف است كه موسي (سلام الله عليه) تتلمذ كرده محضر ايشان و آئين پرورش زيردستان را از شعيب آموخت و مانند آن و اما اينكه شعيب قوم خود را انذار كرد تخويف كرد ترهيب كرد فرمود: ﴿وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ﴾[4] اين معنايش اين است كه اينها همسايه ديوار به ديوار قوم لوط بودند فرمود اين يك قرب نسبي و اضافي است شما امت نوح را شنيديد كه معذّب شدند امت هود را شنيديد كه معذّب شدند امت صالح را شنيديد كه معذّب شدند امت لوط را هم شنيديد كه معذّب شدند. آخرين قوم، قوم لوط است ﴿وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ﴾ اگر قوم نوح دورند اگر قوم عاد دورند اگر قوم ثمود دورند اما قوم لوط كه خيلي دور نيستند چون آثار به جا مانده آنها هنوز در اين ديوارها است. ممكن است يك قرن يا دو قرن باشد ولي آثارش هست بالأخره. بنابراين اين منافات ندارد كه اين شعيب همان شعيب معروف باشد و معاصر موساي كليم باشد و بعد بفرمايد ﴿وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ﴾.

مطلب بعدي آن است كه غالباً اقوام گذشته به معجزه بيش از بينه بها مي‌دادند بيش از بينه و برهان عقلي الآن هم همين طور است الآن هم با اينكه علم پيشرفت كرده است حرمتي كه براي معجزه است براي براهين عقلي نيست اكثري مردم در برابر معجزه خاضع هستند تا در برابر برهان عقلي، عصر كنوني هم اين‌چنين است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ يعني ما زمين را هم از نظر تكوين اصلاح كرديم هم از نظر تشريع از نظر تكوين اصلاح كرديم براي اينكه در طليعه همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت كه فرمود ما امكانات به زيستن را در زمين براي شما فراهم كرديم ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾ آيه ده همين سوره «اعراف» اين بود ﴿وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي اْلأَرْضِ وَجَعَلْنا لَكُمْ فيها مَعايِشَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ﴾ اينها امكانات تكويني، امكانات تشريعي‌اش هم اين است كه عقل داديم، فطرت داديم، انبيا اعزام كرديم كتاب ارسال كرديم زمين را صالح كرديم شما بعد از زحمتهاي انبيا و جامعه اصلاح شده را ديديد ديگر اينها را فاسد نكنيد براي اينكه ما هم تكويناً هم تشريعاً هم از راه عقل هم از راه وحي جامعه را اصلاح كرديم.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود جامعه را اصلاح كرديم اصلاح جامعه بخشي به تعبير صاحب المنار به علوم و فنون است فراگيري علوم را هم انبيا واجب كرده‌اند هم عقل واجب مي‌كند كه رسول باطني خداست به تعبير ايشان اين علوم و فنون جزء «ما لا يتم الواجب الاّ به»‌اند «و كل ما لا يتم الواجب الاّ به واجب» اين منتها وجوب مقدّمي دارد و اين وجوب مقدّمي وجوب شرعي است نه عقل در مقابل نقل، منتها دليل وجوب شرعي عقل است، گاهي دليل عقل است، گاهي نقل است هميشه عقل در مقابلش نقل است نه عقل در مقابل شرع به دليل اينكه اگر كسي اين وجوب مقدّمي را حالا چون عقل گفته عمل نكرد ذي‌المقدمه طرد مي‌شود به جهنم مي‌رود خب اگر كسي بگويد چرا به جهنم رفتي؟ مي‌گويد براي اينكه ذي‌المقدمه را انجام ندادم، بعد بگويند كه ذي‌المقدمه متوقف بر مقدمه بود و مقدمه را شارع واجب نكرد جواب بدهد كه شارع دو پيام دارد يكي از درون يكي از بيرون بيرون نقل است درون عقل است، ما عقل داديم كه اين نردبان را نسب بكني، پس اگر هر چيزي مانع ورود در جهنم شد مي‌شود حكم شرعي، اينكه مي‌گويند مقدمه واجب واجب نيست يعني واجب به وجوب مستأنف واجب نيست وگرنه چطوري واجب نيست و اينكه مي‌گويند شرعي نيست اين تعبير درست نيست، بايد گفت نقلي نيست عقلي است خب گاهي دليل نقلي بر وجوب مقدمه قائل است مثل وجوب طهارت براي صلات وجوب مقدمي دارد وجوب نفسي كه ندارد گاهي هم دليل عقلي قائم مي‌شود بر وجوب مقدمه. حرف خوبي است كه ايشان دارند كه اين علوم و فنوني كه مورد نياز بشر است واجب است براي اينكه «ما لا يتم الواجب الا به فهو واجب».

‌پرسش ...

پاسخ: مگر شرع مخصوص كتاب و سنت است؟ الآن بخشهاي عميق اصول ما را اجتماع امر و نهي است امر شي مقتضي نهي از ضد است يا نه؟ اسلام تمجيدي جايز است يا نه تعليقي جايز است يا نه؟ فرق واجب معلق و مشروط چيست؟ همه اينها روي عقل ناب است آن كه عاقل‌تر است در اصول حرف ارزنده‌تري ارائه مي‌كند شرط متأخّر داريم شرط متأخر نداريم آنچه عميق‌تر مي‌انديشد در بيع حرفهاي بهتري ارائه مي‌كند همه اينها حرف عقل است و عقل شرع خداست «ان لله علي الناس حجتين»[5] همان عقلي كه خدا را ثابت مي‌كند همان عقلي كه وحي را ثابت مي‌كند همان عقلي كه عصمت انبيا را ثابت مي‌كند همان عقلي كه مي‌گويد انبيا بايد معجزه بياورد همان عقلي كه مي‌گويد معجزه با علوم قريبه فرق دارد همان عقلي كه مي‌گويد علوم قريبه را مي‌شود ياد گرفت و معجزه قابل ياد گرفتن نيست همه اينها فتواي عقل است در هيچ كدام از اينها ما نقل نداريم اگر هم باشد دور است خب عقلي كه پا به پا همه مراحل را آمده حالا اگر در اجتماع امر و نهي حرفي دارد رروي همان مبادي در ترتب امري دارد روي همان مبادي در اينكه امر به شيء مقتضي نهي از ضد است يا نه فتوا دارد روي همان مبادي اين كه مي‌شود حرف عين دين، اينكه مي‌بينيد در كتابهاي فقهي مثل مكاسب و امثال مكاسب مي‌گويند «و يدلّ عليه أدله أربعة» روي همين جهت است عقل دوشادوش نقل فتوي مي‌دهد و اگر كسي بر خلاف او رفتار كرد جهنم مي‌رود پس عقل منبع دين است در مقابل نقل است نه در مقابل دين، نبايد گفت كه اين مطلب عقلي است يا ديني، عقلي است يا شرعي، بايد گفت عقلي است يا نقلي البته آن نكراء آنكه عقل نيست آن كه امويان داشتند آن نقل نيست آن كه مي‌گويد: ﴿إِنْ هِيَ إِلاَّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[6] آنكه فهم است آنكه عقل نيست. خب اينكه فرمود: ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ افساد در زمين به اين است كه كيل و وزن وفا نشود كم‌فروشي شروع شود يك، حقوق يكديگر رعايت نشود دو منشأ همه اينها خدا فراموشي است هيچ كسي دست به گناه دراز نمي‌كند مگر اينكه در آن حين خدا را فراموش كرده اينكه دارد «لا يزني الزاني وَهو مؤمن وَلا يسرق السارق وَهو مؤمن»[7] همين است چون در آن حين انسان حرف خود را بر حرف دين مقدم مي‌دارد اگر جاهل به موضوع باشد كه خب معصيت نيست جاهل به حكم باشد به جهل قصوري كه عصيان نيست اگر جاهل مقصر باشد معنايش اين است كه با اينكه مي‌تواند حرف خدا را ياد بگيرد دين را بفهمد عالماً عامداً ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِم﴾[8] خواهد بود چنين كسي رأي خود و هواي خود را دارد مي‌پرستد ديگر لذا فرمود به اينكه شما بعد از اصلاح زمين كه به وسيله انبياء آمدند زمين را فاسد نكنيد يك حرف لطيفي هم در المنار هست كه الآن دنيا با اينكه از جهت علم پيشرفته است مي‌داند گرانفروشي بد است كم‌فروشي بد است بخس حقوق مردم بد است چيز زشتي است اما پرجنايت‌ترين كشور دانشمندترين كشور روي زمين است و كم جنايت‌ارين كشور متدين‌ترين كشور است بعد به بعضي از بخشهاي يمن مثال مي‌زند در آنجا خيلي قوانين تمدن نيست اما آثار ديني در آنجا ظاهر است لذا سرقت آنجا كمتر است در كشورهاي پيشرفته با اينكه علم زيادتر است و آثار تلخ اين كم‌فروشي و گران‌فروشي بيشتر است اما آمار جنايت هم بيشتر است تنها چيزي كه انسان را اصلاح مي‌كند ياد خداست و ترس از آخرت است وگرنه قانون و زندان و دستگاه قضايي يك درصد ضعيفي را اصلاح مي‌كند نود درصدش به ترس از جهنم است يعني آدم وقتي كه گناه را سم مي‌داند و بعد مي‌گويد معلوم نيست كه من چه وقت مي‌ميرم همين اولين باري كه مُردم سؤال مي‌كنند كه در آنجا چه كار كردي؟ خب دست برمي‌دارد اين را در علي صوت العدالة الانسانية نقل كرده‌اند كه يك سربازي در يكي از جنگهايي كه آن جنگ به سود اسلام پيروز شد قبل از توزيع غنائم جنگي يك قطيفه‌اي را اين سرباز غارت كرد از اموال عمومي بعد هم شهيد شد به حضور پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيدند گفتند به اينكه ما تسليت مي‌گوييم كه سربازت شهيد شد يا تهنيت بگوييم كه يك جواني در آن اوان جواني خونش را در راه خدا داد فرمود تسليت بگوييد نه تهنيت براي اينكه آن طور كه من مي‌خواستم او تربيت نشد «كلا انّ شملة التي اخذها من غنائم خيبر لتشتعل عليه ناراً»[9] اين است خب تنها چيزي كه آدم را حفظ مي‌كند ترس از جهنم است براي هر يك انساني كه نمي‌شود كه پليس گذاشت براي آن پليس بايد يك پليس بگذارند اين است كه در بخشهايي كه جرم‌شناسي ترقي كرده انگشت‌نگاري ترقي كرده همه علل و عوامل كشف جرائم ترقي كرده ولي مع‌ذلك آمار جنايت روزافزون است اين هم حرف بدي نيست كه ايشان آمارگيري كرده مي‌گويد آن كشورهايي كه از نظر علم ترقي كرده‌اند جنايت آنها بيشتر است بخشهايي وسيعي از يمن كه همان ديانت اصلي آنها باقي است آمار جرائم خيلي كمتر است يك چيز است كه كشور را اصلاح مي‌كند و آن ترس از خداست لذا فرمود انبيا آمدند سرزمين را اصلاح كردند شما اينها را فاسد نكنيد اگر مؤمني‌اند اگر به واقعيت ايمان داريد اگر به حقيقت ايمان داريد اگر به قيامت ايمان داريد راهش همين است.

مطلب بعدي آن است كه فرمود ﴿وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَها عِوَجاً﴾ اين جنايت بعدها پديد آمد يعني وقتي حرف شعيب (سلام الله عليه) گسترش پيدا كرد مردم منطقه دورتر حرف شعيب را شنيدند و پذيرفتند از راه دور مي‌آمدند و مشرف بشوند و ايمان بياوردند همين سناديد مدين جلوي آنها را مي‌گرفتند يك سنت جاهلي هم هست كه نزديك‌ترين گروه به هر رهبري ديرترين گروه ايمان آورنده به آن رهبرند براي همه انبيا همين طور بود ديرترين شهر و آخرين شهري كه به پيغمبر ايمان آوردند شهر خود پيغمبر بود يعني مكه اين بود كه اقرب به حسب به مكان ابعد بحسب مكانت است همشهريهاي غالب افراد اين‌طور است هم روستاييهاي غالب افراد اين‌طور است هم كشوريهاي غالب افراد اين‌طور است هم قاره‌ايهاي غالب افراد اين‌طور است خب اين رقابت است يا حسادت است او ما شئت فسمه بود مردم مدين فرمايش شعيب را نپذيرفتند مردم منطقه‌هاي دورتر حرفهاي ايشان را قبول كردند كه بيايند و بپذيرفتند اينها نمي‌گذاشتند اينها كساني بودند كه نه قبول مي‌كردند و نه مي‌گذاشتند كسي قبول كند اصل اين جريان در سورهٴ مباركهٴ «انعام» به عنوان يك بحث جامع گذشت كه ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ﴾ نائي يعني دور كه مي‌گويند حج تمتع براي نائي است يعني براي انساني كه از مكه و حرم دور است فرمود اينها هم نائي‌اند هم ناهي هم خودشان از حريم دين دور هستند هم ديگران را به عنوان نهي از معروف نمي‌گذارند اينها دين را بپذيرند ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ﴾[10] اين رسم خيلي از افراد تبهكار بود اين سنت سيئه در قوم شعيب (سلام الله عليه) هم ظهور كرد خودشان كه ايمان نياوردند سر راه مؤمنين را هم مي‌گرفتند آن‌گاه شعيب (سلام الله عليه) از طرف خدا به آنها فرمود: ﴿وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ﴾ شما سر هر راهي مي‌نشينيد نمي‌گذاريد يك عده‌اي بيايند با من مصاحبه كنند و ايمان بياورند هم سر راه معنوي مي‌نشينيد نمي‌گذاريد تبليغات من به آنها برسد و آنها از تبليغات من با خبر بشوند هم سر راه حسي آنها مي‌نشينيد از شهر ديگر از روستاي ديگر بخواهد بيايد راهزني مي‌كنيد قرطبي در ذيل اين آيه نقل مي‌كند كه در شب اسراء وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به جبرئيل فرمود من يك چيزي ديدم، ديدم كه در راه يك چوبي است كه هر كه بخواهد برود اين چوب يا لباسش را پاره مي‌كند يا بدنش را خوني مي‌كند اين چيست؟ فرمود اين راهزنان امت هستند كه اين متمثل شده است براي وجود مقدس پيامبر اكرم (صلّي الله عليه و آله و سلّم) «ليله الاسراء» به يك چوب تيزي كه به لباس آدم بخورد پاره مي‌كند به بدن آدم بخورد خوني مي‌كند فرمود اينها راهزن هستند خب اين گروه راهزن هم در راه معنوي مي‌نشستند كه نمي‌گذاشتند تبليغات شعيب (سلام الله عليه) به آنها برسد هم روي راه حسي مي‌نشستند نمي‌گذاشتند آنها از نزديك بيايند با شعيب (سلام الله عليه) مصاحبه كنند اين براي حدوث كه براي مقام درك است ﴿وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِه﴾ اين براي مقام رفع، حالا اگر كسي ايمان آورد يا در بين اين گير و دار موفق شد بيايد مصاحبه بكند و ايمان بياورد او را از ايمانش باز مي‌دارند. صد با صاد يعني منصرف كردن او را از دينداري منصرف ميكنيد با تبليغات سوءتان يا با تهديد فيزيكي‌تان. بعد فرمود: ﴿وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ شما اصلاً اين راه راستي را كه من آوردم اين را كج نشان مي‌دهيد ما دو راه كه نداريم كه يك راه است اين ﴿يَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾[11] است ﴿تَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ است مثل اين است كه انسان اتوبان را آب ببندد دو راه نيست يك راه است اگر يك راه را كسي آب ببندد همين يك راه مي‌شود خطرناك و خطرآفرين نه اينكه شما بيراهه‌اي را احداث مي‌كنيد يك جاده فرعي مي‌كشيد نه همين را به هم مي‌زنيد ﴿تَبْغُونَهَا عِوَجاً﴾ در بخشهاي ديگر درباره اقوام ديگر دارد ﴿وَيَبْغَونَهَا﴾ آن سبيل خدا را ﴿عِوَجاً﴾ اين راه مستقيم را كج مي‌كنيد با تبليغ سوء با القاي شبهه اين كارها را نكنيد. بعد فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُم﴾ شما جمعيت كمي بوديد نسلتان را خدا زياد كرده است يك، از نظر امكانات مادي هم كم داشتيد خدا زياد كرد دو، همه امكانات مادي را به شما داد. اين همان است كه در بخشهاي ديگر فرمود خداوند به اينها اموالا و ببنين عطا كرد ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الخَيْرَاتِ﴾[12] ما به آنها اموال فراوان داديم فرزندان داديم هم نسل آنها را زياد كرديم هم مال آنها را زياد كرديم آنها خيال كردند كه به آنها خير داديم اينها آزمون است و وسيله امتحان بنابراين اينكه فرمود: ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُم﴾ يعني به ياد نعم الهي باشيد، آنها تخويف اين هم تشويق ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُم﴾ چه در مسائل فرزند چه در مسائل مال بعد هم فرمود: ﴿وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُفْسِدِينَ﴾ كه اين انذار است خب اين جريان قوم لوط را ببينيد كه در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ﴾.

«وَالحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ»


[1] انعام/سوره6، آیه152.
[2] نساء/سوره4، آیه29.
[3] ـ ؟؟ ؟؟.
[4] هود/سوره11، آیه89.
[5] ـ كافي، ج1، ص16.
[6] انعام/سوره6، آیه29.
[7] ـ كافي، ج2، ص285.
[8] آل عمران/سوره3، آیه187.
[9] ـ ؟؟ ؟؟.
[10] انعام/سوره6، آیه26.
[11] اعراف/سوره7، آیه45.
[12] مؤمنون/سوره23، آیه56.