درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/08/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 82 تا 85

 

﴿وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ﴾ ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ﴾ ﴿وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ﴾

 

تتمه اشارات مسئله قوم لوط كه چهارمين قسمت از داستانهاي انبياي سورهٴ «اعراف» هست اين است كه ذات اقدس الهي انسان را طرزي آفريد كه بالأخره به شخصه نمي‌ماند بر اساس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[1] بر اساس ﴿وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ﴾[2] بر اساس ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[3] انسان يك موجودي نيست كه قائم به شخص و دائم به شخص باشد و نميرد چون مرگ براي او هست اين نوعش بايد محفوظ بماند حفظ نوع به نسل است و پرورش نسل، نگهداري نسل، تغذيه نسل، تأمين هزينه نسل كار بسيار سختي است لذا ذات اقدس الهي براي حفظ نسل دو تا كار را در نهان انسان گذاشته اين رنج را تحمل كند يكي در حدوث نسل، يكي در بقاي نسل براي حدوث نسل اين لذت وقاع و نكاح را در انسان ايجاد كرد كه اين به منزله مزد اين بار و كار باشد اگر از نكاح لذت نبرد هرگز به فكر توليد نسل نيست و اگر مهر پدري و مادري نباشد هرگز در بقاي نسل كوشا نيست نه آن لذت لقاء هدف است نه آن مهر پدر و مادري هدف هر دو وسيله است براي حفظ نسل لذا آن عاقل هم از آن لذت نكاح به اندازه وسيله استفاده مي‌كند نه هدف و هم از آن لذت پدري و مادري به عنوان عاطفه به عنوان وسيله نگاه مي‌كند نه هدف بالأخره يك روزي ارتباطات قطع مي‌شود خب پس اگر علاقه نبود خب هرگز كسي كودك را با همه آن مشكلاتش تحمل نمي‌كرد ولي خيال مي‌كند كه اين علاقه هدف است بعد كم كم به جايي مي‌رسد كه حب اولاد به جايي برسد كه بر او فتنه است ﴿اَِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[4] يا ﴿ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾[5] يا ﴿فِتْنَةً﴾ و مانند آن پس عاقل آنچه وسيله است او را وسيله مي‌داند نه هدف آنچه را هدف است هدف مي‌دارد نه وسيله اين براي حفظ نوع در جريان حفظ شخص هم اين چنين است انسان كه مي‌ماند نظير فرشته‌اي نيست كه بماند كه اگر درباره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ﴿وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ﴾[6] انبيا يك جسد بدون نياز به غذا نيستند اينها غذا مي‌خواهند انسان هم يك موجودي نيست كه دستگاه گوارشش و بدنش بدون سوخت و سوز كار بكند و اگر غذا نباشد خودخوري شروع مي‌شود اين دستگاه گوارش بالأخره بايد از درون بايد تغذيه بشود اين قدر اين گوشت را مي‌خورد تا مي‌ميرد لذا بايد با غذا نياز دستگاه گوارش تأمين بشود ﴿وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ﴾ پس هر انساني غذا مي‌خواهد غذاي انسان هم نظير حيوانات در طبيعت آماده نيست انسان خام‌خور كه نيست بالأخره فراهم هم نيست هم بايد فراهم بكند هم بايد با پخت و پز مناسب با دستگاه هاضمه او باشد و همه اينها سخت است كار سخت را انسان نمي‌كند مگر اينكه مزد بگيرد مزد او لذت خوردن است اين بزرگان حكمت تحليل كردند گفتند اين لذت غذا خوردن اين مزد تهيه تغذيه است منتها يك انسان باربر نمي‌فهمد كه براي چه چيزي غذا مي‌خورد اين قدر مي‌خورد تا مريض بشود و اكثر بيماريها هم براي دستگاه گوارش است آن تصادفها اينها تقريباً بيست درصد بيماريها را تشكيل مي‌دهد هشتاد درصد بيماريها براي پرخوري و بدخوري و اينهاست اكثر بيماريها به خاطر همين است و آدم عاقل مي‌فهمد كه براي چه دارد غذا مي‌خورد غذا مزد كار است يعني به اندازه اينكه بدن نياز دارد بايد غذا بخورد اين يك باري است بايد ببرد مزد اين بار را در دهانش مي‌گذارد و آن لذت خوردن است همين كه از فضاي دهان گذشت وارد دستگاه گوارش شد از پائين دفع بشود بد است از بالا تهوع بشود بد است يك چنين چيزي است پس عاقل به اندازه نياز غذا مي‌خورد اينكه دين فرمود به اينكه يك عده از حيوانات پست‌تر‌ند براي اينكه آنها هم به اندازه‌اي مي‌فهمند كه چقدر بخورند پس انسان چون موجودي نيست كه بدون غذا بماند حتماً غذا مي‌خواهد ﴿وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَدًا لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ﴾[7] و غذاي او نه روي طبيعت آماده است نه خوردنش و جويدنش و اينها كار آساني است يك ساعت هم بايد آدم كنار سفره بنشيند ديگر اين بار، اين كار يك مزدي مي‌خواهد و آن مزد اين است كه دم دهان آدم يك كمي شيرين مي‌كند ذات اقدس الهي لذت اكل و شرب را به عنوان حكمت آفريد تا آدم اين بار را ببرد چه اينكه لذت نكاح را به انسان چشاند تا آن نسل را حفظ بكند آدم عاقل از هر دو بهره معتدل مي‌برد و غير عاقل است كه نه از حفظ شخص بهره معتدل مي‌برد نه از حفظ نسل بهره معتدل مي‌برد و با افراط در هر دو كار خود را مريض مي‌كند اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه اگر نكاح براي حفظ نسل است اين اختصاص به انسان ندارد در حيوانات هم هست حالا از حيوانات پائين‌تر در بخش گياه هم ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[8] يك بحث ديگري دارد حيوان هرگز از اين مسير عادي تجاوز نمي‌كند يعني مذكري با مذكر در حيوانات نكاح نمي‌كنند غالباً و اگر انساني آمد نظير قوم لوط اين راه باطل و عوضي را طي كرد مي‌شود ﴿أَضَلُّ سَبيلاً﴾ ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً﴾[9] آن‌گاه ذات اقدس الهي مي‌بينيد درباره قوم لوط چه تعبيرات تندي با انحاي مختلف ياد مي‌كند گاهي مي‌فرمايد: ﴿بَلْ أنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾[10] گاهي مي‌فرمايد: ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ﴾[11] بخش سوم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾[12] بعد مي‌فرمايد: ﴿ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾[13] اين چهار تعبير و مانند آن درباره قوم لوط آمده است بعد فرمود شما آن‌قدر وقاحت را استقبال كرده‌ايد كه در مجامع عموميتان اعلام مي‌كنيد، به اين كار دعوت مي‌كنيد ﴿تَأْتُونَ في ناديكُمُ الْمُنْكَرَ﴾[14] نادي يعني انجمن يعني محفل و مجلس محفل‌آراي شما همان كار قبيح است شما الآن مي‌بينيد در بعضي از كشورها كه به حسب ظاهر متمدن اين قانون هم جنس بازي را بردند به مجلسشان تا تصويب بكنند بشر به كجا مي‌رود كاري كه حيوان حاضر نيست بكند اين را مي‌خواهد قانوني‌اش بكند همان كار قوم لوط ذات اقدس الهي فرمود شما در نادي نادي يعني انجمن يعني محفل يعني مجلس منتدا هم يعني همين ﴿في ناديكُمُ الْمُنْكَرَ﴾ يعني كار زشت را آنجا‌ها برديد اصلاً حاضر نبوديد الآن مخفيانه زندگي بكنيد در تابلوي رسمي بعضي از اين كشورها مؤسسات هم جنس‌بازي در كشورهاي غربي اصلاً نوشته است داخلش مهندس است طبيب هست تحصيل‌كرده‌ها هستند تنها آدم عادي نيستند كه نوشته اصلاً شما ما را درك نمي‌كنيد وقتي بشر به جايي برسد كه ﴿نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[15] اين مي‌شود ذات اقدس الهي فرمود ما مدتي به اينها مهلت مي‌دهيم اينها درست بينديشند نشد فؤاد اينها را ما زير و رو مي‌كنيم او مقلب‌القلوب است ديگر تقليب قلوب قلب را هم كه قلب گفتند براي اينكه انقلابش سريع است، تحولش سريع است گاهي از خوف به رجاست گاهي بالعكس گاهي از علم به جهل است گاهي از يأس به اميد است و مانند آن گاهي هم زير و رو مي‌شود فرمود: ﴿نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ﴾ يعني اين كاسه دلشان را ما پشت و رو مي‌كنيم شما اگر يك كاسه‌اي داشته باشيد اين پشت و رو بشود پشتش به طرف آسمان باشد رويش به طرف زمين هرچه باران بيايد كه يك قطره داخل آن كاسه كه نمي‌رود اين كاسه بايد دهانش به طرف مطر باشد نه پشتش چه بسا از پشتش رد مي‌شود هر چه هم شستشو بكنيد درونش كه پاك نمي‌شود فرمود اين كاسه قلبشان پشتشان به طرف آسمان است خدا رحمت كند مرحوم صدر المتألهين و ديگر حكما را فرمودند شما درخت نباشيد درخت هرگز ترقي نمي‌كند چون اصلش در گل است اينكه بالا مي‌آيد شاخه‌هاي آن است فروع اوست اين انساني كه تمام تلاش و كوشش اين است كه از زمين دربياورد روي زمين بگذارد اين درخت‌گونه رويش دارد اين انسان‌گونه كه منش ندارد مگر هيچ درختي در عالم ترقي كرده اين هميشه سرش در گِل است، دهانش در خاك است، ريشه‌اش كه اصل اوست در گِل است اين فروعات اوست كه بيرون آمده اين پاي اوست نه سر او سر او در گِل است لذا عده‌اي (يوم القيامه ستري المجرمين نكسوا) اينها منكوس‌الرأس مي‌آيند چون در دنيا هم منكوس بودند تمام انديشه‌هايشان اين بود كه از زمين دربياورند يك، روي زمين بگذارند دو، با دست خالي بروند سه، آنها كار ديگر غير از اين ندارند يك انسان زراندوز متكاثر كارش همين است از زمين دربياورد، روي زمين بگذارد، با دست خالي برود اين مي‌شود منكوس‌الرأس همين معنا كه ﴿نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ﴾[16] در قيامت ظهور مي‌كنند سر خميده‌اند ﴿إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾[17] حيوان هم از يك جهت ناكس‌الرأس است بنابراين آن كه انسان هست خب ترقي مي‌كند اصلش و قلبش به طرف آسمان است قلبش به طرف خداست ﴿أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا﴾[18] يا ﴿ايْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ ﴿وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[19] اما اگر كسي ـ معاذالله ـ اين‌چنين نبود ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ﴾[20] چون اينها ايمان نياوردند يعني «لما يؤمن به» كه اين كاف، كاف تعليل است ديگر چون اهل ايمان نبودند ما هم‌كاسه دلشان را برگردانديم لذا هرگونه مطري در ليله قدر ببارد باران رحمت علم و معنويت يك قطره‌اش در قلب اينها فرو نمي‌رود شما مي‌بينيد الآن در بعضي از كشورها اين چنين است اصلاً بردند مجلس كه تصويب كنند و قانوني كنند اين است كه ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[21] شما آيات الهي را ببينيد ذات اقدس الهي چه تعبيرات تندي درباره همين قوم بدسابقه و بدلاحقه دارد در آيه محل بحث به همين قوم لوط فرمود كه ﴿إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ﴾[22] با فعل مضارع مفيد استمرار از اين سيئه پليد ياد كرده است سرّش اين است كه ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾[23] چون اسراف وقتي ملكه شد آن فساد ادامه پيدا مي‌كند يك وقت است كه گاهي اين كار را انجام مي‌دهند يك وقت است كه به عنوان فعل مضارع كه نشانه استمرار است ﴿إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾ اين تعبيري است كه در آيات محل بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دارد در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» از همين گروه به عنوان اينكه اينها اهل تعدي و تجاوزند ياد مي‌كند فرمود كه آيهٴ 165 به بعد سورهٴ «شعراء» ﴿أَتَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمينَ ٭ وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ﴾ اصلاً خدا براي حفظ نسل زن را آفريد ﴿وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ﴾ تعدي كرديد، تجاوز مي‌كنيد از حد الهي در سورهٴ مباركهٴ «نمل» آيهٴ 55 از همين گروه به عنوان قوم جاهل ياد كرده است ﴿أَإِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ اين جهل در مقابل علم نيست اين جهل در مقابل عقل است كه بارها ملاحظه فرموديد مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) كتاب العلم و الجهل ننوشت آنچه مهم است كتاب العقل و الجهل است بعد كتاب العلم انسان اول بايد عاقل باشد بعد به دنبال علم برود انسان يا اهل جهنم است يا اهل بهشت آن اهل بهشت دو قسم هستند يا تحصيل كرده‌اند يا نه انسان يا عاقل است يا جاهل‌ اي الجهاله حالا كه عاقل شد بايد به دنبال علم برود لذا كليني(رضوان الله تعالي عليه) اول كتاب العقل والجهل نوشت بعد كتاب علم آن علم ديگر مقابل ندارد حالا بر فرض كسي درس خوانده نيست ولي همان كه عاقل است «ما عبد به الرحمن»[24] آن وادارش مي‌كند كه بفهمد به دنبال چه كسي برود از چه كسي تقليد بكند چه كسي الگويش باشد انسان يا اهل بهشت است يا اهل جهنم آن بهشتيها حالا يا تحصيل كرده‌اند يا نه چه اينكه جهنميها هم يا تحصيل كرده‌اند يا نه اول عقل است بعد علم آدم وقتي عاقل بود مي‌فهمد من كه مي‌روم عالم بشوم براي چه چيزي دارم عالم مي‌شوم اينجا فرمود: ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾[25] حالا ممكن است بي‌سوادهاي آنها اين كار را بكنند كه جهل در مقابل علم باشد اما اساس آنها همان باسوادهاست كه در آنها مهندس هم هست، دكتر هم هست و مدعي‌اند كه شما ما را درك نمي‌كنيد اين شعاري است كه در تابلوي آنها نوشته به اينجا مي‌رسند ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾.

پرسش ...

پاسخ: خب البته اصل آن است اصلاً من براي چه مي‌خواهم بروم درس بخوانم؟ اين را بايد بفهمد ديگر وقتي كه فهميد نه راه كسي را مي‌بندد نه كسي را فريب مي‌دهد نه فريب كسي را مي‌خورد مي‌شود عالم مي‌شود وارث پيغمبر اگر نفهميد اصلاً چرا به حوزه رفت، چرا به دانشگاه رفت اولين مصيبت اسلام اين است كه اين آقا شده طلبه يا اين آقا شده دانشجو وقتي آدم نداند براي چه عالم مي‌شود اولين مصيبت است براي او همين كه فارغ‌التحصيل شد مصيبتي است براي اسلام هرجا برود ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ﴾[26] مشكل‌آفرين است اما وقتي بفهمد براي چه عالم شد چه كار مي‌خواهد بكند هرجا برود ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاس﴾[27] چه حوزوي باشد چه دانشگاهي

فرمود: ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ آن را در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» فرمود فرمود: ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ﴾[28] در سورهٴ «نمل» آيهٴ 55 فرمود: ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» از همين گروه چنين ياد كرده است فرمود اينها كساني بودند كه حرف‌پذير نبودند، موعظه‌پذير نبودند ما همه اينها را هلاك كرديم در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» تعبيري كه كرده است اين است فرمود آيهٴ 29 سورهٴ «عنكبوت» اين است كه ﴿أَإِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبيلَ﴾ شما اصلاً راه حفظ نسل را مي‌بنديد خدا آن را راه توليد نسل قرار داد ﴿وَ تَأْتُونَ في ناديكُمُ الْمُنْكَرَ﴾ اصلاً در محفلتان رسمي كرديد ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبيلَ وَ تَأْتُونَ في ناديكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾ بعد هم فرمود ما همه اينها را هلاك كرديم كسي هم از اينها نمانده است يك خانوار فقط به وجود مبارك حضرت لوط ايمان آوردند و آن در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» به اين صورت آمده است آيهٴ 34 به بعد سورهٴ «ذاريات» اين است ﴿لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طينٍ ٭ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ ٭ فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ حالا مؤمنين چقدر بودند؟ فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ اين تنوينش هم تنوين وحدت است اينكه در آيه قبل فرمود ما مؤمنين را نجات داديم جاي سؤال هست كه مؤمنين به لوط چند نفر بودند چند خانوار بودند؟ فرمود: ﴿فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ﴾ خب اين آثار تلخ آن گروه جناب فخر رازي مي‌گويد كه بعضي از افرادي كه در دين ضعيف‌اند آنها خواستند با تمسك به بعضي از آيات اين كار را تجويز كنند براي اينكه ذات اقدس الهي دارد كه ﴿لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُون ٭ إِلاّ عَليٰ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ﴾[29] اين ﴿مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ﴾ مطلق است چه عبد چه امه بهره‌برداري از اينها هم مطلق است چه كاري كه قوم لوط مي‌كردند چه كاري كه افراد عادي مي‌كنند خب يك آدمي كه اسلامي حرف بزند غير اسلامي بينديشد به تعبير فخر رازي ضعيف در دين باشد وقتي به محضر قرآن كريم آمد ـ معاذالله ـ يك چنين قرائتي هم از قرآن دارد اينكه بگويند هر كسي يك برداشتي دارد رواست اين درمي‌آيد هر چيزي حسابي دارد و كتابي دارد اين آيات با اين غلاظ و شداد اصلاً قابل تخصيص نيست تا اينكه انسان بگويد اينها عام و خاص است قابل تخصيص است اصلاً اين عمومات قابل تخصيص نيست نمي‌شود گفت مال مردم خوري بد است الا در فلان جا اين عامي نيست كه تخصيص‌پذير باشد اين تعبيرات ﴿ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾[30] اين فحشاست، اين اسراف است، اين جهالت است، اين تعدي است اين اصلاً قابل تخصيص نيست تا ما بگوييم: ﴿إِلاّ عَليٰ أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ﴾[31] اين ﴿ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ﴾ هم شامل اماست هم شامل عبيد است هم شامل اما و كنيزهاست كه مردها مي‌توانند با آنها نكاح كنند هم شامل عبيد است كه مردها مي‌توانند باز با آنها سفاح كنند مي‌بينيد اين هم يك نحوه برداشت است تعبير خوبي دارد فخر رازي مي‌گويد اينكه اصلاً در دين ضعيف است نه تنها در علم ضعيف است در دين ضعيف است.

مطلب بعدي آن است كه همين گروه متطهران الهي را يعني نوح(سلام الله عليه) و همراهان او را به استهزاء مي‌گفتند اينها پاكان‌اند ﴿إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اينها به استهزاء مي‌گفتند نه اينكه واقعاً اين را طهارت مي‌دانستند كار خودشان را حق مي‌پنداشتند مطلب ديگر اين است كه بين مطر و امطر همان فرقي است كه بين وعد و اوعد است كه غالباً وعد در خير است و ايعاد در شرّ مطر هم در خير است امطار در شرّ ولي گاهي خود مطر هم در موارد شر به كار مي‌رود كه فرمود: ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا﴾ مثل اينكه وعد هم گاهي در مورد شرّ به كار مي‌رود ﴿وَعَدَ اللّهُ الْمُنافِقينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ﴾[32] به اين معنا به كار مي‌رود اينها اجمالي از بحثها و اشارات مانده در قصه چهارم است اما پنجمين داستان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» جريان شعيب(سلام الله عليه) است كه ذات اقدس الهي او را به مدين فرستاده است كه آيهٴ 85 همين سورهٴ «اعراف» جريان شعيب را شروع مي‌كند ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ﴾ گرچه خطاب به شخص پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است اما عامه مسلمين و موحّدان را به اين نگاه و به اين نظر عبرت‌آموز دعوت مي‌كند فرمود: ﴿وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا﴾ تعبير اخوت همان طوري كه درباره هود درباره صالح و مانند آن گذشت اخوت ملي است نه اخوت ديني و مادامي اين تعبير رواست كه انسان بتواند جاذبه‌اي ايجاد بكند و بگويد برادر هم‌وطن كه او حرف آدم را گوش بدهد اگر نشد آن مرز گذشت آن وقت بايد ﴿إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ﴾ يا ﴿أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ﴾[33] از آن به بعد ديگر جدا مي‌شود تا آن حدي انسان مي‌تواند از كساني كه در خاك شريك‌اند در وطن و ميهن شريك‌اند بگويد شما برادران ملي ما هستيد برادران وطني ما هستيد كه احتمال آن باشد كه به عقيده حق جذب بشوند يك، يا فسادي نكنند دو، اما اگر خداي ناكرده اين تعبيرات برادر وطني، برادر خاكي ، برادر ميهني و مانند آن طرزي آنها را جري بكند كه در دين انسان طمع بكنند او ديگر روا نيست قرآن كريم تا آنجا كه زمينه جاذبه است از كفار به عنوان برادران پيامبر و از پيغمبر به عنوان برادران كافر ياد مي‌كند ﴿وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا﴾ چه اينكه درباره هود هم فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا﴾[34] درباره لوط چون از قبيله نبود تعبير به اخاه در اين بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «اعراف» و مانند آن نكرد پس اين هم يك مرزي دارد دليل اينكه وقتي عذاب شروع شد ديگر فاصله شروع مي‌شود ﴿وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا﴾ حالا اين مدين با مدينه با مدنيت چه حسابي دارد يك فحص ادبي است كه اگر زحمتش را بكشيد خوب است درباره مدينه هم دو تعبير است كه اصلش از دين است يا از مدنيت است آنها كه درباره مدنيت گفتند كه اصلاً دين است و اصلش از دين است و آن ميم حرف زائد است مي‌گفتند چون او مهد دين است اين‌چنين شد و اصلاً نام مدينه يثرب بود ﴿يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَكُم﴾[35] بعد از اينكه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و دين را آورد و تمدن را آورد آنجا شده مدينه وگرنه اسمش قبلاً يثرب بود لذا بشير وقتي جريان كربلا گذشت و خواست قصه تلخ عاشورا را به مردم بگويد ديگر نگفت يا اهل مدينه گفت شما دوباره به يثرب برگشتيد «يا اهل يثرب لا مقام لكم ٭٭٭ قتل الحسين فادمعي مدرار»[36] يعني حالا ديگر آن مدنيت و تمدن و مهد دين بودن گذشت ديگر به آن حالت جاهلي برگشت «يا اهل يثرب» حالا يا اين به تعبير اديبان ديگر مه شق شد و دين را گرفته به ميان كه گفتند مدينه اولش ميم است و آخرش هاء است و مي‌شود مه اين ماه منشق شد دين را در وسط گرفت حالا يا اصلش مدنيت است تمدن است و اين مدينه بودن با تمدن سازگار است يا اصلش دين است و اين ميم زائد است مدين هم به شرح ايضاً [همچنين] حالا نام آن نام يك شهر ديگر است چرا مدين گفتند براي اينكه جاي تمدن بود يا مدنيت بود يا جاي دين بود به هر تقدير بي‌تناسب نيست كه روي آن كار بكنيم فرمود: ﴿وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبًا﴾ اين شعيب وقتي مبعوث شد يعني «لقد ارسلنا الي مدين اخاهم شعيبا» آن فعل محذوف ارسلناست گاهي درباره لوط اختلاف بود كه ﴿وَلُوطاً﴾[37] يعني «ارسلنا لوطاً» يا «اذكر لوطاً» آن فعل محذوف روشن نيست چون هر دو با او هماهنگ است اما وحدت سياق نشان مي‌دهد كه آن فعل محذوف ارسلناست در جريان هود و در جريان صالح آن فعل محذوف ارسلناست به قرينه الي چون در جريان خود نوح(سلام الله عليه) آيهٴ 59 همين سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ﴾ بعد در آيهٴ 65 فرمود: ﴿وَ إِلىٰ عادٍ أَخاهُمْ هُودًا﴾ اين كلمه عاد نشان مي‌دهد آن فعل محذوف الي است آيهٴ 73 همين سورهٴ «اعراف» اين بود كه ﴿وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا﴾ اين كلمه ﴿إليٰ﴾ نشان مي‌دهد كه آن فعل محذوف ارسلناست در محل بحث هم يعني آيهٴ 85 سورهٴ اعراف ارسلناست يعني «وارسلنا الي مدين اخاهم شعيباً» آنجا چون مهد تجارت بود اينها هم مشكل مالي داشتند در اثر تكاثر هم مشكل اخلاقي مشكل مالي‌شان اين بود كه به مال علاقه‌مند بودند و به حب مال علاقه جمّي داشتند گران‌فروش بودند، كم‌فروش بودند اهل تطفيف بودند و مانند آن و فساد اخلاقي هم داشتند وجود مبارك شعيب(سلام الله عليه) همانند انبياي ديگر اول اينها را به توحيد دعوت كرد فرمود: ﴿قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ چون الهي غير از او نيست معبودي هم غير از او نخواهد بود بعد فرمود: ﴿قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ﴾[38] حالا در سورهٴ «اعراف» آن بينه را تبيين نكرده است كه چيست دليل عقلي كه بر توحيد اقامه مي‌شود اگر منظور معجزه است اين معجزه را بايد در سورهٴ «هود» و «شعراء» و ساير سور كه عهده‌دار شرح تفضيلي قصه شعيب(سلام الله عليه) است بازگو كند مهم‌ترين مشكل آنها هم اين بود كه اينها در خريد و فروش، در توزيع كالا رعايت نمي‌كردند ﴿وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ﴾ كالاها معمولاً يا از راه پيمانه خريد و فروش مي‌شد يا از راه وزن عدد كم بود نظير تخم‌مرغ و گردو و اينها قسمت مهم كيل و وزن بود فرمود كيل را وفا كنيد وزن را وفا كنيد اگر با پيمانه خريد و فروش مي‌كنيد كم نگذاريد و اگر با ترازو خريد و فروش مي‌كنيد آن هم كم ندهيد ﴿فأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ﴾ بعد يك اصل جامعي فرمود كه اين اصل جامع ظاهراً جزء جوامع‌الكلم است چيزي فعلاً به ذهن ما نيست در قرآن كريم اصلي از اين جامع‌تر باشد ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ هيچ آيه‌اي ظاهراً جامع‌تر از اين در قرآن كريم نيست فرمود هيچ چيز براي مردم كم نگذاريد اگر كيل است كيل وزن است وزن عدل است عدل دماسنجي است دماسنجي وقت مردم است وقت مردم سر وقت بخواهيد برويد درسي كه مي‌خواهيد بدهيد اگر خوب مطالعه نكرديد چيزي كم گذاشتيد بحثي كه مي‌خواهيد بكنيد اگر نوبت شما هم نباشد خوب مطالعه نكرديد وقت طرف را تلف كرديد هيچ چيز مردم را كم نگذاريد الآن ببينيد مشكل دولت اين نيست كه ما نداريم مشكلش در توزيع است اگر همه ما به اين آيه عمل بكنيم گرچه مشكل نفت و اوپك و اينها و امثال ذلك است ولي اين خدمتگذاران بيچاره هر چه كه اين مردم لازم دارند فراهم مي‌كنند شما حساب كنيد اين شصت ميليون چقدر نان مي‌خواهد چقدر برنج مي‌خواهد چقدر گندم مي‌خواهد چقدر روغن مي‌خواهد چقدر چقدر همه‌اش را تهيه كرده‌اند اين انبارهاست كه نمي‌گذارد مردم سير بشوند اگر آدم در توزيع عادل باشد در تقسيم عادل باشد نه خريدار احتكار بكند بيش از حد بخرد نه فروشنده احتكار بكند هيچ چيز كم نمي‌آيد فرمود هيچ چيزي را كم نگذاريد شما از دو تا طلبه حساب بكنيد كه به طور دقيق مطالعه نكرده حالا وارد بحث مي‌خواهد بشود از اينجا شروع بكنيم تا توزيع كالاي دولت حالا بعد هم يك تورقّي در خدمت قرآن كريم بكنيد ببينيد آيه‌اي به اين جامعيت در قرآن هست يا نيست ﴿وَ لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ﴾ حالا يك چيزي مي‌خواهيد صادر كنيد به كشورهاي كفر اين ناس از آن عام‌ترين خطابهاي قرآني است شما در خطابهاي قرآني ملاحظه فرموديد پنج يا شش نوع خطاب داريم عام‌ترين خطاب از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[39] شروع مي‌شود اخص خطابها ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[40] است نه از ﴿أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ خطابي اخص داريم نه از ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾ خطابي اعم داريم حالا فرمود با مسلمان مي‌خواهيد معامله بكنيد با يهودي و ترسا و زرتشت مي‌خواهيد معامله بكنيد با كمونيست مي‌خواهيد معامله بكنيد حالا يك كشور كمونيستي از شما جنس خريد اين چنين نباشد كه زير و روي جعبه فرق بكند «ولا تبخسوا الناس اشياء الناس» را اين كدام قانون اساسي از اين جامع‌تر باشد ما كه در ذهنمان آيه‌اي به اين جامعيت نيست يك، و از آيات جهان‌شمول قرآن كريم هست دو.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه185.
[2] انبیاء/سوره21، آیه34.
[3] زمر/سوره39، آیه30.
[4] تغابن/سوره64، آیه15.
[5] تغابن/سوره64، آیه14.
[6] انبیاء/سوره21، آیه8.
[7] انبیاء/سوره21، آیه8.
[8] حجر/سوره15، آیه22.
[9] فرقان/سوره25، آیه44.
[10] اعراف/سوره7، آیه81.
[11] شعراء/سوره26، آیه166.
[12] اعراف/سوره7، آیه138.
[13] اعراف/سوره7، آیه80.
[14] عنکبوت/سوره29، آیه29.
[15] انعام/سوره6، آیه110.
[16] انبیاء/سوره21، آیه65.
[17] سجده/سوره32، آیه12.
[18] یونس/سوره10، آیه105.
[19] بقره/سوره2، آیه115.
[20] انعام/سوره6، آیه110.
[21] کهف/سوره18، آیه104.
[22] اعراف/سوره7، آیه81.
[23] اعراف/سوره7، آیه81.
[24] ـ كافي، ج1، ص11.
[25] نمل/سوره27، آیه55.
[26] نحل/سوره16، آیه76.
[27] انعام/سوره6، آیه122.
[28] شعراء/سوره26، آیه166.
[29] مؤمنون/سوره23، آیه5 ـ 6.
[30] اعراف/سوره7، آیه80.
[31] مؤمنون/سوره23، آیه6.
[32] توبه/سوره9، آیه68.
[33] انبیاء/سوره21، آیه67.
[34] اعراف/سوره7، آیه65.
[35] احزاب/سوره33، آیه13.
[36] ـ بحارالانوار، ج45، ص147.
[37] اعراف/سوره7، آیه80.
[38] اعراف/سوره7، آیه73.
[39] اعراف/سوره7، آیه158.
[40] مائده/سوره5، آیه67.