درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 80 تا 84

 

﴿وَ لُوطًا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾ ﴿إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾ ﴿وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ﴾ ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ﴾

 

بعضي از نكاتي كه مشترك بين جريان نوح و هود و صالح و لوط(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است آنها بازگو مي‌شود تا اينكه به اين نكات اختصاصي برسيم در غالب جريان انبيا(عليهم السلام) براي ايجاد جاذبه به سه مبدأ فاعلي، غايي و قابلي اشاره مي‌شود يعني در دعوت قوم و هدايت امتها هم نام ذات اقدس الهي به ميان مي‌آيد كه مبدأ فاعلي رسالت خداست و آن هم با نام ربوبيت حق شروع مي‌شود و هم مبدأ غايي كه هدف رسالت است همراه است و هم با مبدأ قابلي و نظام قابلي كه يك انساني از خود شما به اين مقام رسيده است همراه است هم مي‌فرمايند به اينكه خداوند اين كار را كرده هم براي رشد و رقيّيُ و كمال شما اين كار را كرده و هم يكي از بين شما انتخاب كرده در جريان هود(سلام الله عليه) همين طور است در جريان نوح(سلام الله عليه) هم مشابه اين است در جريان نوح(سلام الله عليه) آيهٴ 63 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم اين بود كه ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ هم مبدأ فاعلي رسالت كه ربوبيت حق است ياد شده است كه خدايي كه رب شماست پروردگار شماست پرورنده شماست اقدام به چنين كاري كرده يك، هدف هم تقوا و رحم خاص شماست كه شما را مورد رحمت خاصه قرار بدهد دو، كه آن اولي مبدأ فاعلي اين يكي مبدأ غايي ﴿عَلَيٰ رَجُلٍ مِنْكُمْ﴾ كه مبدأ داخلي است مبدأ قابلي است و يك انسان وارسته‌اي از خود شما را انتخاب كرده براي هدايت شما بيگانه نيست اين تعبير كه مثلثانه بيان مي‌شود هم آغاز كار را روشن مي‌كند هم انجام كار را روشن مي‌كند هم راه را نشانه مي‌كند براي اينكه جاذبه‌اي در مردم ايجاد بكند نافع است از غير خدا نيست هدف جز كمال و سعادت شما چيز ديگر نيست آن‌كه اين سمت را دارد هم يك انسان كاملي است از بين شما برخاسته شده است اين تعبير كه در جريان نوح(سلام الله عليه) آمده است در جريان هود(سلام الله عليه) هم همين است آيهٴ 69 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه گذشت اين بود ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ﴾.

مطلب ديگر آن است كه غالب اين بزرگان يعني انبياي الهي كلمه نصيحت را هم با لام ذكر مي‌كنند ﴿انصحوكم﴾ مي‌شود گفت اما ﴿انصحوا لكم﴾ يعني اين نصيحت به سود شماست كه خود اين لام هم مفيد فايده است سود است و مانند آن مبادا خيال كنيد كه اين نصيحت ما عليه شماست بلكه به سود شماست و خالصاً لنفعكم است

مطلب ديگر آن است كه غالب انبيا به عنوان امانت معروف بودند اين اختصاصي به وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) ندارد كه به امين معروف بود منتها امانت آن حضرت بيش از امانت ديگر انبيا(عليهم السلام) است وجود مبارك هود(سلام الله عليه) هم به عنوان ناصح امين خود را معرفي مي‌كند اينكه فرمود امينم يعني شما من را به امانت مي‌شناسيد من معروف به امانت هستم اختصاصي ندارد كه از اين به بعد در وحي امين‌الله باشم بلكه در عقود شما در اموال شما در اسرار شما من امين بودم و يك انسان اميني به هدايت و رهبري شما مبعوث شده است

مطلب بعدي آن است كه در جريان قوم نوح(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي به آنها فرمود كه ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ﴾ در جريان قوم عاد فرمود كه رجس و غضب الهي بر شما روا شده است آيهٴ 71 سورهٴ «اعراف» همين سوره كه محل بحث است چنين آمده است ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ﴾ گرچه غضب با واو بر رجس عطف شده است نه با فاء اما تقديم ذكري رجس بر غضب براي آن است كه انسان تا پليد نشود مغضوب نخواهد شد و ذات اقدس الهي بر انسان طاهر غضب نمي‌كند اول انسان آلوده مي‌شود استحقاق خشم الهي را پيدا مي‌كند بعد مورد غضب مي‌شود البته بخشي از رجس زمينه است براي بخش ديگر از غضب و اما همان طور كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً گذشت خود رجس و پليدي معنوي مصداقي از مصاديق غضب خداست و آن غضب الهي باز مسبوق است به رجس عملي يعني وقتي انسان عالماً عامداً به طرف تباهي حركت كرد كم كم استحقاق پيدا مي‌كند كه يك رجس فكري دامنگير او بشود كه فرمود: ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[1] خود آن رجس و آلودگي فكري يك عذاب است و اين عذاب مسبوق به آن رجس عملي است يعني اگر كسي تن به گناه داد ـ معاذ الله ـ توبه نكرد كم كم گرفتار يك پليدي فكري مي‌شود آن پليدي فكري زمينه را براي استمرار گناه فراهم مي‌كند گناه مستمر زمينه را براي غضب الهي فراهم مي‌كند لذا فرمود: ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ﴾ گاهي از همين رجس و غضب به قول و كلمه ياد مي‌شود چون سخن خدا همان فعل خداست گاهي در تعبيرات قرآني آمده است ﴿قد وقع عليكم القول من ربكم﴾[2] يا ﴿قول من ربكم﴾ قول خدا همان فعل خداست «انما كلامه سبحانه فعلٌ منه»[3] اينكه فرمود: ﴿قد وقع عليكم قول﴾[4] يعني اين فعل خدا بر شما واقع شده است شما استحقاق چنين كاري را پيدا كرديد كه همان غضب الهي باشد.

مطلب ديگر آن است كه در آيهٴ 71 همين سورهٴ «اعراف» گذشت ﴿أَتُجادِلُونَني في أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ﴾ اسم كه به معني سمه و علامت و نشانه است سراسر عالم اسماي الهي است اسم داراي دو اعتبار است يك وقتي انسان اسم را معنا مي‌كند آن وقت اين در مقابل فعل و حرف قرار بگيرد اسم و كلمه‌اي است كه دلالت بكند بر ذات يا وصف و زمان او را همراهي نكند و مانند آن برخلاف فعل كه دلالت مي‌كند بر يك حادثه‌اي كه زمان او را همراهي مي‌كند اسم به اين معنا يك معناي مستقل است چه اينكه حرف هم به اين معنا يك معناي مستقل است كه انسان حرف را معنا مي‌كند مي‌گويند الحرف كذا حرف مي‌شود مبتدا اين حرف اسم است براي آن حرفي كه در سرت من البصرة الي الكوفه است حرف واقعي آن مِن و الي است كه ديده نمي‌شود ما به ينظر است نه ما في ينظر اين حرف يعني هاء و راء و فاء اين اسم است براي آن حرف اين خودش حرف نيست اين حرف هم حرف به حمل اولي است و اسم به حمل شايع است چه اينكه اسم هم اسم به حمل اولي است يعني الف و سين و ميم اسم به حمل اولي است ولي خودش ذات است به حمل شايع اين ديگر اسم نيست اسم آن است كه سمه نشانه، علامت باشد وقتي علامت است كه خودش را نبيني آن مسما را ببيني سراسر جهان اسماي الهي هستند و اين اسما چون آيات الهي‌اند خدا را نشان مي‌دهند اگر كسي سراسر عالم را به عنوان اسماءالله ببيند ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[5] ﴿وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ خواهد بود و مانند آن اما اگر كسي درباره زمين‌شناسي بحث مي‌كند آسمان‌شناسي بحث مي‌كند اينها مسما هستند ديگر اسم نيستند اين ديگر زمين است ديگر آيت حق نيست اين ديگر آسمان است آيت حق نيست چنين انساني ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْر﴾[6] به هر سمتي باشد چه زمين‌شناس باشد چه سپهرشناس باشد چه درياشناس باشد چه ستاره‌شناس باشد به طرف بالا سفر كند ستاره‌شناسي كند به طرف پائين سفر كند درياشناسي كند غواصي كند او بالأخره آيه‌شناس نيست اين يا ماهي‌شناس است يا آسمان‌شناس است يا ستاره‌شناس ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْر﴾[7] هر جا برود اين بي‌بركت است خيلي فرق مي‌كند با كسي كه ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[8] آن سراسر جهان را به عنوان اسم، سمه، نشانه، علامت و آيت حق مي‌بيند هر علمي كه وارد بشود دارد تفسير مي‌كند جهان هستي را يك وقت است كه قم است و مسجد اعظم است و بحث تفسير است يك وقت است نه گوشه ديگر هست و ستاره‌شناس هست و آسمان‌شناس هر دو تفسير است اگر تفسير قوي‌تر از اين نباشد كمتر از اين نيست او دارد آيه حق را بررسي مي‌كند كه خدا در دل دريا چه چيزي آفريد خدا در اوج آسمان چه چيزي آفريد آن اسم را دارد معنا مي‌كند بما انه اسمٌ يعني سمه حق است، آيت حق است، نشانه حق است يك وقتي هم به عرضتان رسيد آنچه كه در اين تلويزيونها مطرح است متأسفانه آن ركن اساسي را ندارد اين اسرار خلقت، جريان خلقت، اين سير افقي اشيا را بيان مي‌كند الآن اگر شما تلويزيون ايران را باز كنيد تلويزيون مشرق‌زمين يا مغرب‌زمين را باز كنيد معلوم نيست اين برنامه، برنامه چه گروهي است اما وقتي يك مفسر الهي دارد اسرار خلقت را بيان مي‌كند آن مار را دارد بيان مي‌كند طاووس را بيان مي‌كند محيط زيست را تشريح مي‌كند حيوانات وحشي را، حيوانات اهلي ارائه مي‌كند حتماً مي‌گويد چه كسي آفريد براي چه چيزي آفريد اين ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ﴾[9] جايش خالي است در اين مسائل اسرار خلقت فقط نشان مي‌دهد مار چگونه پيدا مي‌شود، چگونه جفت‌گيري مي‌كند، چگونه فرزند مي‌آورد، چگونه تغذيه مي‌كند، چگونه نيش مي‌زند، چگونه سم مي‌سازد همين در مشرق‌زمين هم همين اسرار خلقت است در مغرب‌زمين هم همين اسرار خلقت است در محيطهاي موحّدانه اين طور است در محيطهاي ملحدانه هم همين طور است اينكه اسرار خلقت نيست وقتي اسرار خلقت است كه اينها به عنوان سمه، علامت، نشانه، آيت مطرح بشود آن‌گاه مي‌شود ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[10] مي‌شود اسماي الهي و اگر آن شد انسان به هر سمت برود هر رشته‌اي داشته باشد دارد بحث تفسير مي‌نگارد اما اگر آن نشد ﴿أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْر﴾[11] خواهد بود غرض آن است كه سراسر جهان اسم است يك، و اسم آن است كه مسما را نشان بدهد خودش را نشان ندهد دو، اگر كسي او را ببيند مسما را نبيند اين ديگر اسم نيست اين خودش ذات است وقتي ما مي‌گوييم زيد اسم است براي فلان شخص ديگر فكر نمي‌كنيم را زا است يا هست و دال هست و سه حرفي است يا چند حرفي است، ما مسما را مي‌خواهيم ديگر به اين فكر نيستيم كه اين عربي است يا عبري است، سه حرفي است يا چهار حرفي ما آن مسما را مي‌طلبيم در اين جهت بخواهيم فكر بكنيم كه آيا اين منصرف است يا غير منصرف ديگر آن را نمي‌خواهيم سراسر جهان اسماي الهي است به اين معنا.

مطلب ديگر اين است كه انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هم مبشرند هم منذر هم بشيرند هم نذير لكن گاهي تبشير قبل از انذار است گاهي بالعكس گاهي وعده قبل از وعيد است گاهي بالعكس در همين جريانهاي انبياي گذشته جريان نوح، جريان هود، جريان صالح(عليهم الصلاة و عليهم السلام) ملاحظه بفرماييد گاهي ممكن است كه وعده را خدا قبل از وعيد ذكر بكند گاهي وعيد را هم قبل از وعده ذكر بكند اين مناسبت آن موقعيتي است كه چنين تقاضايي را دارد.

مطلب بعدي آن است كه مرحوم امين الاسلام(رضوان الله تعالي عليه) جثوم را به معناي بروك علي الركبه معنا كرده است مرحوم امين الاسلام در مجمع‌البيان كه جاثمين كه در وصف قوم عاد آمده است كه فرمود خداوند اينها را جاثم كرده است يعني از بين برد به وسيله آن عذاب الهي ايشان اين جثوم را البروك علي الركبه معنا كرده‌اند شتر روي سينه مي‌خوابد مَبارك ابل مبارك ابل همين است چون اين قسمت جلوي سينه شتر را كه بروك دارد مي‌گويند بَرَك و اين قسمت چون موهاي نرم و لطيفي دارد آن موها و آن كركها اگر به صورت يك پارچه دربيايند مي‌گويند پارچه بركي يعني هم لطيف است هم بادوام آنجايي كه شتر به سينه مي‌خوابد مي‌گويند مبارك ابل اينكه در كتاب صلات گفته شد مبارك ابل نماز خواندن مكروه است آنجا كه شتر سينه خواب دارد مكروه است ناظر به همين قسمت است خب مرحوم امين الاسلام در مجمع‌البيان جثوم را به عنوان البروك علي الركبه معنا كرده است كه همان به زانو درآوردن است لكن برخي از لغويين ديگر آن جثو را به معناي به زانو درآمدن معنا كرده‌اند نه جثوم را اين جثوم نه اجوف است و نه ناقص كه در بحث ديروز اشاره شد اما آن جثو كه ناقص واوي است آن به معناي زانو درآمدن است سوره‌اي است به نام سورهٴ «جاثيه» كه به همين مناسبت از آن سوره به عنوان «جاثيه» ياد كرده‌اند زيرا در آن سوره آيهٴ 28 آن سوره چنين آمده است ﴿وَ تَريٰ كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً﴾ همه در قيامت زانو زده‌اند حالا اين به معناي ذلت است به زانو درآمدن در آنجا به معني ذلت است شايد به صورت به زانو درآمدن فيزيكي نباشد آنها هم كه ايستاده‌اند آنها هم كه نشسته‌اند آنها هم كه مضتجع‌اند آنها هم كه مستلقي‌اند افتاده‌اند بالأخره همه اينها به زانو درآمده‌اند كنايه از به زانو درآمدن است كه آن ناقص است برخلاف جثم كه سالم است در سورهٴ مباركهٴ «مريم» آنجا هم اين كلمه ناقص به كار رفته است آيهٴ 71 سورهٴ «مريم» چنين است ﴿وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا ٭ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيًّا﴾ بالأخره همه بايد از اين جهنم عبور بكنند عده‌اي از جهنم عبور مي‌كنند در حالي كه اين افسرده و خاموش است ديگران كه وقتي وارد جهنم شدند زانوزده، زمين‌گير مي‌شوند آنجا جثي به معناي به زانو درآمدگان است كه خب ناقص است آن هم كنايه از ذلت است ولو افتاده هم باشند در حال خوابيده هم كه باشند به پهلو يا به پشت يا استلقاء در همه حالات صادق است كه اينها به زانو در آمدند اما جثوم به معناي بر سينه خفتن مرغ است نه به زانو درآمدن اگر به معني بر سينه خفتن مرغ است يا اينكه برخي از اهل لغت معنا كرده‌اند قهراً آن معنايي كه جناب امين الاسلام ذكر كرده است با اين فرق مي‌كند آنچه كه برخي از لغويين از قدما كه مخصوص لغت آيات قرآني است معنا كرده‌اند نه كتاب لغت مصطلح نظير آن مستخلص كه في جواهر القرآن است مخصوص لغات قرآني است جثوم را بر سينه خفتن مرغ معنا كرده‌اند حالا ممكن است به آن معنايي كه مرحوم امين الاسلام گفته آمده باشد ولي بالأخره اين جثوم كه سالم است با آن جاثيه كه ناقص است فرق دارد و اثبات اينكه جثوم به معناي زانو درآمدن باشد يك شاهد لغوي مي‌طلبد وگرنه راغب در مفردات مي‌گويد (افتادگي صوتي) ... جثم الطاهر اذا (افتادگي صوتي) ... برخيزد قعد و لفع بالارض اين هم معناي جثوم.

مطلب ديگر آنكه ذات اقدس الهي گاهي از باب ذكر خاص بعد از عام روي اهميت مطلبي را ذكر مي‌كند گاهي از باب ذكر عام بعد از خاص جمع‌بندي نهايي مي‌كند در همين جريان قوم ثمود كه فرمود شما از جبال مي‌تراشيد ﴿تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتًا﴾ آيهٴ 74 همين سورهٴ «اعراف» كه بحثش گذشت اين بود ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ﴾ اين يك نعمت ﴿وَ بَوَّأَكُمْ فِي اْلأَرْضِ﴾ كه ﴿تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُورًا وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتًا﴾ اين دو نعمت، اينها نعمت خاصه است بعد به صورت عام و جمع‌بندي شده فرمود: ﴿فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللّهِ﴾ اين ذكر عام بعد از خاص است به عنوان جمع‌بندي نهايي گاهي البته ذكر خاص بعد از عام است از باب اهميت آن خاص اينها عصاره نكاتي بود كه مربوط به مطالب گذشته بود اما آنچه در اين نوبت مطرح است يعني آيهٴ هشتاد به بعد همين سورهٴ «اعراف» جريان لوط است.

پرسش ...

پاسخ: بله ولي وقتي اسماي الهي شدند آنجا سميع يعني مسما اين نام را ما به هيچ كسي نداديم ولي اسم از آن جهت كه اسم است بايد فاني در مسما باشد علامت او باشد اگر ما خود اسم را بالاستقلال ببينيم ديگر علامت نيست

مطلب مربوط به آيهٴ هشتاد اين است كه فرمود: ﴿وَ لُوطًا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ﴾ درباره ﴿لُوطا﴾ كه منصوب است دو احتمال داده شد يكي «ارسلنا لوطاً» يكي «واذكر لوطاً» چون هر دو در قرآن كريم استعمال شده است درباره بعضي از انبيا دارد كه ﴿وَمَرْيَمَ﴾ ﴿وَ إِبْراهيمَ﴾ يعني اذكر ابراهيم اذكر مريم ﴿وَمُوسَيٰ﴾ يعني اذكر موسي به ياد اينها باشيم اما در جريان صالح و هود و امثال ذلك فعلي كه مقدر است ارسلناست به دليل اينكه هم وحدت سياق ايجاب مي‌كند و هم كلمه الي در آيهٴ 59 اين سورهٴ «اعراف» اين بود ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ﴾ در آيهٴ 65 فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ﴾ يعني ارسلنا الي عاد به دو قرينه يكي وحدت سياق كه اين واو عطف است به آن ﴿وَ إِلى عادٍ﴾ عطف است بر آن ﴿إِلى قَوْمِهِ﴾ ﴿نُوحًا إِلى قَوْمِهِ﴾ كه ارسلنا روي آن درمي‌آيد دوم اينكه كلمه الي اينجا ذكر شده است ﴿وَ إِلى عادٍ﴾ چه اينكه در آيهٴ 73 همين سورهٴ «اعراف» ﴿وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا﴾ يعني «و ارسلنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحًا» به قرينه الي اما در جريان لوط(سلام الله عليه) نفرمود و لوطاً الي قومه چون الي ذكر نشده احياناً آن فعل مقدر ارسلنا نباشد اذكر باشد اگر ارسلنا بود مي‌فرمود الي قومه ولي منافات ندارد كه هم ارسلنا محذوف باشد و هم الي قومه محذوف باشد براي اينكه چند بار الي قومه را بازگو فرمود لذا فعل مقدر هم مي‌تواند ارسلنا باشد هم اذكر ﴿وَ لُوطًا إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمينَ﴾ خود فحشاء يعني تجاوز دم فاحش اين است كه تعدي كند از اين سمت پارچه به سمت ديگر چيزي كه از مرز مي‌گذرد، از حد مي‌گذرد فحش است و تعدي است فرمود اين گناه تعدي از مرز آفرينش است هم كار زشتي است يك، هم كار بي‌سابقه است دو، و شما اولين بار است كه داريد اين كار را انجام مي‌دهيد و كسي نكرد تا شما بگوييد ما همان كار ديگران را داريم مي‌كنيم بلكه شما داريد بدعت مي‌گذاريد اين طليعه كار است ممكن است آيندگان هم به شما تأسي كنند لذا از هر جهت زشت است ﴿أَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ﴾ يك، ﴿ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ﴾ دو، ﴿مِنَ الْعالَمينَ﴾ سه، يعني احدي تا حال اين كار را نكرده و شما داريد اين كار را مي‌كنيد خب روشن نيست اين كار زشت بي‌سابقه جهاني چيست اين كلمه ﴿مِنَ الْعالَمينَ﴾ هم مطلق است ديگر محدود به عرض خاص نيست فرمود احدي از جهانيان اين كار را نكرده اين گناه براي اولين بار است كه شما داريد مي‌كنيد آن گناه چيست بعد از اين سه تأكيد و سه تعبير حاد و تند؟ فرمود آن است كه ﴿إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾ خب شما آن راه طبيعي را بستيد خوب اصلاً ذات اقدس الهي زن را براي نسل و حرث آفريده است كه نسل بماند انسان كه موجود قائم به شخص نيست اين قائم به نوع است ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ﴾[12] ﴿مَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْد﴾[13] اگر ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[14] پس انسان بايد بماند و انسان چون به شخصه نمي‌ماند چون ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ بايد به نوعه بماند نوعش هم نكاح است اين كار قوم لوط برخلاف نكاح است برخلاف بقاي نسل است لذا فرمود: ﴿تَقْطَعُونَ السَّبيلَ﴾[15] راه را مي‌بنديد راه پيدايش نسل را مي‌بنديد خب چنين گناهي را شما الآن مي‌بينيد در غرب به عنوان اينكه يك نحو تمدني است از او ياد مي‌كنند در برخي از مؤسسات هم جنس‌بازي روي تابلويش نوشته است كه شما‌ها ما درك نمي‌كنيد ببينيد بشر به كجا مي‌رود ممكن است در صنعت و علم پيشرفت بكند ولي از نظر معرفت و عقل كجا مي‌رود اين فقط حيوانٌ ناطقٌ اين حيواني است كه حرف مي‌زند ﴿إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ﴾ و تعدي كرديد از راهي كه ذات اقدس الهي براي حفظ نسل مشخص كرده است اين امر به معروف و نهي از منكر لوط(سلام الله عليه) اولاً لوط از قبيله آنها نبود و اينكه فرمود ﴿لِقَوْمِهِ﴾ به اين معنا نبود كه از همانها برخاسته است حالا ديگر عادت كرده است در بينشان مانده است به اين مناسبت كلمه قوم گفته شد ﴿وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ تنها حرفي كه زدند تهديد به تبعيد كردند كه اينها را از اين سرزمين بيرون كنيد اينها داعيه طهارت دارند اينها داعيه پاكدامني دارند اينها مي‌خواهند پاك باشند يا اين تطهر به معناي متطاهر است يعني متظاهر به طهارت است يا نه منظورشان اين نيست كه اينها متطاهرند، متظاهر به طهارت‌اند بلكه متطهرند يعني خيلي پاك‌اند ما يك تمهر داريم تبحر داريم يك تماهر داريم يك وقت كسي تظاهر مي‌كند به يك وصفي، يك وقت يك كسي در وصفي تخصص دارد تمهر داشتن، مهارت داشتن، تبحر داشتن غير از تماهر و تباحر كردن است تطهر يعني خيلي پاك‌اند آنها شايد خواستند بگويند اينها خيلي پاك هستند از اين سرزمين تبعيدشان كنيد هيچ اثر نكرد نصيحت و موعظت لوط(سلام الله عليه) لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه ﴿فَأَنْجَيْناهُ﴾ ما لوط را نجات داديم و همراهان ديني و فكري او مگر همسر او كه همراه فكري و اعتقادي او نبود ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ﴾ غابر يعني مانده.

‌پرسش ...

پاسخ: اسم اين شخص است.

پرسش ...

پاسخ: خوب اسم ديگري نوح است اسم ديگري هود است اسامي كه نمي‌خواهد.

پرسش ...

پاسخ: نه آنها چون به اين قوم منصوب است بعداً كلمه پيدا شده است خوب منصوب است قوم لوط از اين جهت پيدا شده است

﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرينَ در جريان امرأش هم است ذات اقدس الهي فرمود كه ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَيْئًا﴾[16] كه اينها كافر بودند البته لذا چون كافر بودند به عذاب الهي معذب شدند و همراه قوم عذاب شدند كه اينها ماندند و در بين نجات پيدا كنندگان نبودند و نحوه تعذيب هم اين بود مي‌فرمايد: ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ﴾ ما باراني را بر اينها فرستاديم كه اين باران سبب هلاكت اينها شد آنچه كه از بالا مي‌آيد باران است آنچه كه مي‌بارد گاهي مي‌گويند تيرباران شده است گاهي مي‌گويند سنگ‌باران شده است بارش باران را هم كه باران مي‌گويند نه اينكه در حقيقت باران، آب اخذ شده باشد اين چون مرتب به هدف مي‌رسد از آن جهت تعبير به بارش كرده است گاهي مي‌گويند بارش باران، گاهي مي‌گويند بارش تگرگ، گاهي مي‌گويند بارش برف، گاهي مي‌گويند تيرباران، گاهي مي‌گويند سنگ‌باران لذا قرآن كريم درباره سنگ‌باران كردن هم امطار تعبير كرده است اينكه فرمود: ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «حجر» آيهٴ 74 در همين جريان قوم لوط فرمود: ﴿فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» هم از اين امطار حجاره چنين ياد كرده است كه ما اينها را سنگ‌باران كرديم آيهٴ 173 سورهٴ «شعراء» كه ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَرًا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ﴾ آن آيه هم مانند آيه محل بحث به سنگ‌باراني كه در سورهٴ «حجر» است تفسير شده است.

«والحمد لله رب العالمين»

 


[1] انعام/سوره6، آیه125.
[2] ـ ؟؟؟.
[3] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[4] ـ ؟؟؟؟.
[5] بقره/سوره2، آیه115.
[6] نحل/سوره16، آیه76.
[7] نحل/سوره16، آیه76.
[8] بقره/سوره2، آیه115.
[9] حدید/سوره57، آیه3.
[10] بقره/سوره2، آیه115.
[11] نحل/سوره16، آیه76.
[12] زمر/سوره39، آیه30.
[13] انبیاء/سوره21، آیه34.
[14] آل عمران/سوره3، آیه185.
[15] عنکبوت/سوره29، آیه29.
[16] تحریم/سوره66، آیه10.