77/08/10
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 74 تا 79
﴿قالَ الْمَلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ﴾ ﴿قالَ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا بِالَّذي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ﴾ ﴿فَعَقَرُوا النّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلينَ﴾ ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾ ﴿فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ﴾
در جريان قوم عاد و ثمود قرآن كريم بيانش اين است كه اينها از يك امكانات فوق العادهاي برخوردار بودند گاهي به صورت صريح اسم قوم عاد و ثمود را ميبرد گاهي هم به طور اجمال نظير آنچه در سورهٴ «سبأ» يا «فاطر» قبلاً گذشت و آيهٴ شش سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم از همين قبيل است در سورهٴ «انعام» كه قبلاً بحث شد آيهٴ ششم اين بود ﴿أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ﴾ فرمود بسياري از اقوام و اممي كه قبل از شماها زندگي ميكردند به صناديد قريش و حجاز ميفرمايد و مانند آن كه آنها را از امكاناتي برخوردار كرديم كه شما آن امكانات را نداريد پس اگر امكانات باعث حفظ انسانها هستند بايد كه آن امكانات آنها، حافظ باشند و ﴿مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ﴾ به آنها يك سلسله امكاناتي داديم كه به شما نداديم مشابه اين قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» يا «فاطر» اشاره شد كه شما كه فعلاً در برابر پيغمبر اكرم قرار گرفتيد به عشري از قدرت شما نرسيديد آيهٴ 45 سورهٴ «سبأ» اين بود ﴿وَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾ يعني مشركين حجاز كه معاصر پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند به عشري از قدرت اقوام گذشته نميرسيدند نشان ميدهد كه بعضي از اقوام از امكاناتي برخوردار بودند كه مشركين حجاز حتي سرمايهداران يهود هم به آن امكانات نرسيده بودند.
مطلب بعدي آن است كه در جريان قوم عاد آنها گفتند: ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْوٰاعِظينَ﴾[1] موعظه گاهي در مقابل حكمت و جدال احسن قرار ميگيرد معناي خطابه و اقنا و اين گونه از امور را به همراه دارد گاهي به معناي مطلق است كه حتي جدال احسن و حكمت هم زير مجموعه موعظه است نظير اينكه ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ﴾ اين موعظه به معناي پند و اندرز اخلاقي غير برهاني نيست اين دعوت به عقل است و آن اين است كه شما بيانديشيد ببينيد كه اين راهنماي شما اين رهبر الهي شما عاقلانه سخن ميگويد يا نه؟ ﴿قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّهِ مَثْنى وَ فُرادي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ﴾[2] اين قيام لله و تفكر براي رضاي خدا اين مطابق با عقل است موعظه در اين گونه از موارد در قبال برهان و جدال احسن نيست بلكه شامل برهان و جدال احسن هم ميشود چون وعظ لغتاً جزم الخلق الي الحق است واعظ كسي است كه آن نيروي جاذبه را داشته باشد متعظ را مجذوب كند اليالله خواه با برهان خواه با جدال احسن خواه با اقناعيات بنابراين ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾ به معناي موعظه اخلاقي محض نيست بلكه برهان و جدال احسن را هم شامل ميشود اما اينكه انبيا چه در مشرق چه در مغرب انبياي الهي بودند ولي انبياي اولي العزم چون در خصوص خاورميانه است معلوم ميشود كه آنها يك چنين چيزي نداشتند مشرق زمين يا مغرب زمين يا خاور دور يا باختر دور اينها مثلاً انبياي اوليالعزم نداشتند اثبات اين كار آساني نيست گرچه به حسب ظاهر در روايات ما دارد انبياي اوليالعزم پنج تا بودند اما اين آيا به آن معناست كه غير از اين پنج نفر ما نبي اوليالعزميها نداشتيم يا نه انبياي اوليالعزمي كه خدا در قرآن جريان آنها را بازگو كرده است پنج نفر هستند اگر دومي مراد باشد پس ممكن است غير از اين پنج نفر پيامبر اوليالعزم ديگري هم باشد كه خدا قصه آنها را براي ما نفرمود در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً گذشت كه خدا فرمود كه قصه برخي از انبيا را براي شما گفتيم ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[3] برخي از انبيا هستند كه ما جريانشان را براي شما بازگو كرديم بعضي نكرديم خب حالا ممكن است آن انبيايي كه قصصشان بازگو نشده برخي از آنها هم اوليالعزم باشند بالأخره اگر در روايات دارد كه 124000 پيامبر به اندازه صد پيامبر هم اسمشان در قرآن كريم نيامده 25 پيامبر اسم شريفشان در قرآن آمده آن هم جريان هر 25 تا نيست جريان مَسَحْ و امثال ذلك نيست اسم 25 پيامبر در قرآن آمده نه قصه 25 پيغمبر بنابراين ممكن است آن قصص انبيايي كه قصصشان نيامده بعضي از آنها اوليالعزم باشند بعضي نباشند بر فرض هم انبياي اوليالعزم منحصر در اين منطقه باشند خب بالأخره انبياي غير اوليالعزم در آنها بودند و داود و سليمان و ادريس و اينها هم جزو انبياي غير اوليالعزم هستند ممكن است انبيايي در رديف داود، سليمان و ادريس و الياس از اينگونه از انبياي غير اوليالعزم در زمينهاي خاور دور يا باختر دور ذات اقدس الهي ارسال كرده باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله يقيناً هست به دست ما نرسيده ما آن روز بسياري از آثار تاريخي خود ما الآن در دست ما نيست براي اينكه بارها جريان حرمت تدوين حديث نشانه آن است كه خيلي از احاديث به دست ما نرسيده سوخت و سوز كتابخانه اسكندريه به دست بعضي از متحجران خيلي از آثار تمدن اسلامي را از بين برده سوخت و سوز كتابخانههاي افرادي نظير مرحوم شيخ طوسي كه كرسي فتوا و تدريس در بغداد داشت به وسيله متحجران طالبانمنش از بين رفت خب بالأخره شيخ طوسي كه اول در نجف نبود اين كرسي رسمي تدريسش در بغداد بود كتابخانهاش در بغداد بود بعد از هزار سال فهميدند كه نبايد بگويند شيخ الطائفه پيشنهاد دادند شما بگوييد شيخالاسلام كه ما سنيها هم از فيض و فضل شيخ طوسي بهره ببريم وگرنه قبل از هزار سال حاضر نبودند او شيخالطائفه باشد شيخ طوسي (رضوان الله تعالي عليه) اول در نجف نبود بعد از سوخت و سوز و آتش زدن كتابخانهاش از بغداد ناچار شد بيايد نجف بنابراين اين گونه از دوران تحجر در تاريخ اسلامي گذشت و گذشته از اينكه آنها كه در خاور دور بودند راه نبود اصلاً اين اخيراً همين چند قرن چهار پنج قرن است كه بالأخره دنياي غرب با شرق رابطه پيدا كرده بعد از كشف آمريكا وگرنه خيلي از آثاري بود كه از دست آنها هم رفته به دست ما هم نرسيده اين عقلپذير نيست كه يك ملتي در يك سرزميني زندگي كنند بدون وحي اين برهان عقلي ضرورت وحي و نبوت كه زمينشناس نيست كه بگويد مردم خاور دور همين طور بايد رها باشند يا باختر دور بايد رها باشند عقل ميگويد هرجا انديشه است هدايت الهي بايد باشد اگر هم بعدها بفهميم در برخي از كرات انسانهايي بودند يا هستند يقيناً پيغمبر دارند اگر يك بشر انديشهوري در جايي زندگي ميكند اين يا پيغمبر است يا پيغمبر دارد ممكن نيست خداي حكيم افراد را همين طور رها بكند اگر مثل آدم بود خودش پيغمبر است نبود پيغمبر دارد عقليةالاحكام لا تخصصوا و آياتي كه دارد هيچ امتي نيست مگر اينكه ما براي آنها رهبر فرستاديم مؤيد اين دليل عقلي است.
پرسش ...
پاسخ: يعني مبلغ از طرف يكي از انبياي اولوالعزم بله بالأخره آن كسي كه رسول است رسول مصطلح قرآن و سنت است يعني معصوم مگر اينكه همراه با قرينه باشد نظير آنچه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است كه براي انطاكيه فرستادند بالأخره يك وقت هست مالك اشتر (رضوان الله تعالي عليه) است كه پيام حضرت امير را ميرساند يا ساير فرستادههاي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هستند كه حرف آن حضرت را ميرسانند خب خيلي از قرا و قصبات بود كه نمايندههاي اهلبيت ميرفتند نماينده پيغمبر(عليهم السلام و عليهم الصلاة) ميرفتند اين چنين نيست كه در هر جايي كه پيغمبر و در هر عصري پيغمبر خود شخص پيغمبر به تمام روستاها برود اين نيست بالأخره مردمي كه زندگي دارند و انديشه دارند حتماً وحي بايد باشد خب.
مطلب بعدي آن است كه جريان قوم ثمود كه به اين صورت ذكر شد خدا ميفرمايد كه ما حجت را بر اينها تمام كرديم و اينها گوش ندادند به عذاب الهي گرفتار شدند امكانات اينها هم يك مقدار با اغراق آميخته است ولي چه در تفسير قرطبي چه در تفسير مجمع منتها در مجمع از ابن عباس نقل ميكند جامع قرطبي از ابن عباس نقل نميكند مرحوم امين الاسلام در مجمع از ابن عباس نقل ميكند اينكه ذات اقدس الهي درباره قوم ثمود فرمود به اينكه اينها قصرهايي ميساختند و از جبال بيوتي فراهم ميكردند اين قصرها قشلاقي بود و آن بيوت كوهستاني ييلاقي بود يا بالعكس ايشان به عكس ميگويند كه در هنگام برف و باران و بارشهاي سيلآسا اينها با آن قصرهاي جبال پناه ميبردند آنجا زندگي ميكردند كه از سيل و آفتهاي ديگر مصون باشند در حالتهاي عادي در دشت زندگي ميكردند آن حرفي را كه در تفسير المنار هست قبلش در جامع قرطبي آمده و مرحوم امين الاسلام هم از ابن عباس ياد كرده است برخي اين ديگر از ابن عباس نيست برخي گفتند به اينكه سرّ اينكه اينها در كوهها خانهاي ميساختند البته نه در دامنه كوه خانه بسازند بلكه كوههاي سنگي را ميتراشيدند و قصر ميساختند و خانه ميساختند براي آن بود كه عمر طولاني داشتند اين خانههاي عادي كافي نبود براي آنها اين خانههاي عادي حداكثر يك قرن يا كمتر يا بيشتر دوام ميكرد و بيشتر نميماند اينها عمر طولاني داشتند بايد در خانههايي زندگي ميكردند كه بيش از اينها بماند خب حالا اگر اين مشكلشان با آن تراشيدن سنگهاي كوه حل ميشد آن قصرهاي دشت را چه كار ميكردند آن مشكلشان چه بود آن را چه طوري حل ميكردند به هر تقدير يك مقدار با اغراق آميخته است آن قصه عاد و ثمود البته بياغراق نيست اينكه در ادبيات تازي و فارسي، نثر و نظم مانده اين فيالجمله معلوم ميشود كه اينها يك امكاناتي داشتند قدرتي بيش از ديگران داشتند قدرت بدني بيش از ديگران داشتند عمر طولاني فيالجمله بيش از ديگران داشتند چون نزديك به قوم نوح بودند و خود نوح (سلام الله عليه) كه نُه قرن و نيم رسالتش بود عمرش خب بيش از نُه قرن و نيم بود حداقل اگر در زمان چهل، پنجاه سالگي به پيغمبري رسيده باشد950 سال هم كه رسالت او ادامه پيدا كرد حداقل ميشد هزار سال حالا بعضي از نقلها دارد كه عمر شريفشان از هزار سال هم بيشتر بود ولي بالأخره كسي كه هزار سال عمر ميكند معلوم ميشود كه آن نژاد، نژاد پر عمرند اما اين چنين نيست كه همه اين اغراقياتي كه در بخشهاي تاريخي آمده درست باشد اينكه جناب سعدي و امثال سعدي ميگويند «اين همان چشمه خورشيد جهان افروز است كه همي تاخت بر آرامگه عاد و ثمود» اين عاد و ثمود معروف هستند به امكانات همين مقدارش قطعي است اما حالا بقيه تفسيرش ديگر بايد ثابت بشود اثبات آن هم آسان نيست.
مطلب بعدي آن است كه در جريان ناقه بايد در سورهٴ مباركهٴ «هود» يا ساير سور بحث بشود كه اين ناقه به چه صورت خلق شده است تعبيرات چندگانهاي كه در همين سورهٴ «اعراف» از آيهٴ 73 به بعد است نشان ميدهد كه اين ناقه يك خصوصيتي داشت لذا خدا تعبير كرد از او به بينه و اين بينه هم از طرف رب است و ﴿نَاقَةُ اللّهِ﴾ هم است و آيه هم است و في ارضالله هم تغذيه ميكند ﴿لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[4] هم هست و مانند آن اما حالا اين از يك صخرهاي درآمده از يك كوهي درآمده ... بود كذا و كذا بود اين با صرف تاريخي كه مرحوم امين الاسلام در مجمع به عنوان قصة الصالح نقل كرده اثباتش خيلي آسان نيست آن مقداري كه در قرآن كريم است كه از او با يك وضع خاصي ياد كرد آن مقدار ثابت ميشود اگر يك روايت صحيح معتبري باشد در حد اسناد ظني ميتوان به صاحب شرع اسناد داد بقيهاش ديگر نه جزء اعتقادات هست نه اثباتش آسان است صرف اينكه يك قصه تاريخي نقل شده البته دليلي هم براي بطلانش نيست اما اگر كسي بخواهد طمأنينه پيدا كند به اين آساني حاصل نميشود تفصيلش به خواست خدا در سورهٴ مباركهٴ «هود» و امثال آن خواهد آمد اما نحوه عذاب در سور گوناگون مختلف است در آيه محل بحث يعني سورهٴ «اعراف» آيهٴ 73 فرمود ﴿فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَليمٌ﴾ بعد هم تعبيرش اين بود كه آيهٴ 78 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾ رجفه يعني لرزه گزارشهايي كه پايه علمي ندارد و لرزان است ميگويند اراجيف، اراجيف يعني چيزهايي كه رجفه دارد طمأنينه ندارد در سوره مباركه «احزاب» هم كه از مرجفون نام ميبرد همين گروهاند مرجفون يعني كساني كه شايعه پراكني دارند و خبرهاي بيپايه و لرزان و نوساندار را منتشر ميكنند اينها را ميگويند مرجف اراجيف هم از همين باب است از اين آيه معلوم ميشود يك لرزهاي بود از آيات ديگر معلوم ميشود كه يك صيحهاي بود همه اينها قابل جمع است كه صيحه و خروشي بود و اين لرزه را به همراه داشت در آيهٴ 156 سورهٴ مباركهٴ «شعراء» در آنجا به عنوان ﴿عَذابُ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ ياد كرد بعد فرمود: ﴿فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمينَ ٭ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنينَ﴾ اما اين عذاب چه بوده است اين را مشخص نفرمود در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيهٴ هفده به اين صورت ذكر شده است ﴿وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمي عَلَي الْهُدي فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ﴾ صاعقه است صيحه است رجفه است و مانند آن اين صاعقه دو كار ميكند يكي اينكه به حيات اينها خاتمه ميدهد كه فرمود اينها در خانههايشان به زانو درآمدند يكي اينكه عذاب اينها را خوار و فرومايه ميكند ﴿صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ﴾ هون همان خواري و فرومايگي و ذلت و ضعف اينها دو كار داشتند يكي در برابر پيغمبرشان خب معصيت كردند عتوي داشتند يكي خوي سركشي و بزرگبيني بود اين استكبار يعني بزرگبيني و خود را بزرگتر ديدن يك ديد كاذبي است اين يك، و اگر چيزي كاذب بود مقابل او صادق است اين دو، چون ممكن نيست كسي خود را بزرگ ببيند و اين منظر دروغ باشد و مقابلش هم دروغ باشد اگر كسي خود را برتر و بزرگتر ديد و اين منظر كاذب بود يعني او واقعاً كوچك است چون ديگر ممكن نيست بزرگبيني دروغ باشد و شخص كوچك هم نباشد اينكه نيست اگر اين بزرگبيني دروغ بود پس كوچك بودن و حقير بودن درست است روزي كه عذاب الهي ميآيد و همچنين در قيامت آنچه كه حق است ظاهر ميشود لذا گاهي ميفرمايد كه اينها را ما عذاب هون ميدهيم يعني اين عذابي كه آن سستي و خواري و ذلت اينها كه حق است ظاهر ميكند اينها عذاب هون دارند در سوره مباركه «فصلت» آيهٴ هفده ميفرمايد: ﴿فَأَخَذَتْهُمْ صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ﴾ خب اگر كسي يك مستكبر است بزرگي او دروغ است فرومايگي او راست است و روز ظهور قدرت الهي كه ايامالله همانهاست آنچه حق است ظاهر ميشود رسوايي و خواري ظاهر ميشود لذا عذاب هون است خوب صاعقه يك سو، صيحه يك سو، رجفه يك سو اينها قابل جمع است ممكن است هم زلزله باشد هم تندباد باشد هم طوفان باشد كه اينها غالباً همراه هم، هم ممكن باشند لذا اين چنين نيست كه اينها منافي هم باشند قابل جمع هم هست در سورهٴ مباركهٴ «هود» بخشي از اينها به صورت ديگر بيان شده چون خود سورهٴ «هود» اين قصه را به صورت ديگر بازگو كرده است فرمود به اينكه آيهٴ 67 سورهٴ مباركهٴ «هود» اين است ﴿وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ﴾ آنجا صيحه تعبير كرده. است
مطلب بعدي آن است كه آيا اينها در خانههايشان بودند كه به عذاب الهي گرفتار شدند؟ يا وقتي از خانهها بيرون آمدند در شهر در همان كوي و برزن به عذاب الهي گرفتار شدند؟ تعبيرات قرآن كريم مختلف است از آن جهت كه در محل بحث تعبير به دار فرمود كه فرمود: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ﴾ يعني آيهٴ 78 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين دار يعني شهر نظير اينكه ميگويند دارالحرب از اينكه مفرد را به همه اينها اسناد داد نفرمود «ديارهم» معلوم ميشود اين دار به معناي شهر است نظير اينكه منطقه كافرنشين را ميگويند دارالحرب اين يك احتمال، احتمال ديگر اينكه نه دار به معناي خودش باشد يعني خانه منتها چون دار جنس است به همه اينها اسناد داده شد ﴿دارِهِم﴾ و آنچه احتمال دوم را تأييد ميكند همان آيهٴ 67 سورهٴ مباركهٴ «هود» است كه فرمود: ﴿وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ﴾ و آنچه كه باز مؤيد ديگر اين احتمال است اين است كه در بخشهاي ديگر فرمود به اينكه ما بيوت اينها را ويران كردهايم خب اين ديگر روشن است دار ممكن است بر شهر اطلاق بشود نظير دارالحرب اما بيت ديگر مخصوص همان خانه زيست است خب بيوت اينها را ﴿بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا﴾[5] يعني سقف خانه اينها به سر اينها خراب كرديم خانه اينها را روي سر اينها خراب كرديم و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه اينها جاثم شدند جثوم براي همان حالت تملق و ذلتباري روباه و امثال روباه است و اگر كسي زانو بزند ميگويند جاثم و اين به زانو درآمدن كنايه از نهايت ذلت است نه معنايش اين است كه اينها همين كه خواب بودند برخاستند همين كه به زانو زدند ميخواستند بلند شوند عذاب آمد اين طور نيست اين كنايه از اين است كه اينها به ذلت درآمدند نه تسليم شدند اين تسليم شدن اگر واقعاً تسليم ميشدند بايد آن وعدهاي كه وجود مبارك صالح (سلام الله عليه) بعد از عقر ناقه به آنها وعده داد كه ﴿تَمَتَّعُوا في دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّامٍ﴾[6] اينها بايد متنبه ميشدند اينها آثار عذاب را ديدند متنبه نشدند آن وقت هم كه عذاب آمد تنبه فايدهاي ندارد فقط درباره قوم يونس قرآن كريم استثنا كرده است آن هم به لبه نزول عذاب بود نه خود نزول عذاب عذاب وقتي به نصاب خاص برسد يعني ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾[7] بشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[8] بشود و حجت الهي ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾ به نصابش برسد از آن به بعد ديگر توبه فايدهاي ندارد بنابراين جاثم در اينجا همان به زانو درآمدن ذليلانه است عذاب الهي آمد اينها هم جاثم شدند.
مطلب ديگر آن است كه اين سخني كه وجود مبارك صالح (سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ﴾ آيا اين را در آن وقتي كه اعلان تبري كرد ديگر حالا اعلان به فاصله كرد ميگويد كاري از من برنميآيد رابطه منقطع است آن وقت فرمود يا بعد از عذاب؟ شايد آن وقتي كه رابطه منقطع شد و تمام حجتها به نصابش رسيده است آن وقت فرموده است اگر آن وقت فرموده باشد كه خب معناي آيه به ظاهر آن مأخوذ است و مقبول ﴿فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ﴾ كه خطاب معلوم است اگر بعد از عذاب باشد چه اينكه آيه بعد از ظاهرش بعد از عذاب است با فاء هم ياد ميكند ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا في دارِهِمْ جاثِمينَ ٭ فَتَوَلّي عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ﴾ اگر از آن قبيل باشد نظير آنچه كه پيغمبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از جريان پيروزي مسلمين در جنگ بدر و اينكه شهدا قبرستانشان جدا شد و حضرت دستور داد لاشههاي مشركين را در يك غليب و چاهي انداختند كه آن هم فاصله مشخصي است كه از قبرستان مسلمين فاصله داشته باشد آنگاه بر بالاي غليب و چاهي كه لاشههاي مشركين در آن ريخته شده بود آنجا قرار گرفت فرمود: ﴿فهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا﴾[9] ما كه فهميديم آنچه خدا به ما وعده داد حق است ﴿فهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا﴾ به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عرض كردند كه شما با اين جيف سخن ميگوييد با اين جيفهها؟ فرمود: «ما انتم باسمع لما اقولي منهم»[10] معلوم نيست كه شما حرف ما را بهتر از آنها بشنويد اينها كاملاً سميعاند خوب ميشنوند من الآن چه چيزي ميگويم خب گاهي ممكن است كه خطاب به اجساد مردهها باشد براي اينكه بالأخره ارواحشان كه ميفهمند وجود مبارك پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از پيروزي مسلمين در جبهه بدر روي چاه بدر رفتند و اين فرمايشات را فرمودند ممكن است صالح (سلام الله عليه) بعد از هلاكت قوم اين سخن را با آنها در ميان گذاشته باشد با اجساد آنها كه بفرمايد: ﴿يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النّاصِحينَ﴾ اما اينكه اين مستضعفين چه گروهي بودند؟
پرسش ...
پاسخ: بله اين حجر جميل است رو كرد يعني رابطه را قطع كرد
پرسش ...
پاسخ: ديگر رابطه يا قوم يا قوم دعوت بكند هدايت بكند تمام شد آنها هم ميگويند نظير حرف قوم عاد را ميزنند ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[11] گرچه قرآن به صراحه از آنها نقل نكرد ولي بالأخره ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[12] اينها هم همان حرف را ميزدند حالا وقتي كسي يقين پيدا كرد كه ديگر هيچ فايدهاي ندارد مثل خود نوح (سلام الله عليه) وقتي يقين پيدا كرد كه اثري ندارد عرض كرد ﴿لا تَذَرْ عَلَي اْلأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ ديّارا ٭ إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا يَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا كَفّارًا﴾[13] اما اينكه مستضعفين چه كساني بودند كه مستكبرين با آنها سخن ميگفتند آيهٴ 75 همين سورهٴ «اعراف» مستضعفين زمان صالح(سلام الله عليه) دو گروه بودند يك عده گذشته از استضعاف مادي، استضعاف فكري، فرهنگي هم داشتند كه به كفر باقي ماندند يك عده نه استضعاف مادي داشتند ولي از نظر دين و ايمان جزء مردان بزرگ و رجال الهي بودند لذا در آيهٴ 75 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» به اين صورت آمده است ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ﴾ كه اين بدل بعض من الكل است معلوم ميشود مستضعفين دو دسته بودند يك دسته مستضعف فكري بودند كه همتاي مستكبرين به كفر ادامه ميدادند يك عده ايمان آوردند چون اين ﴿لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ﴾ بدل بعض من الكل است معلوم ميشود كه برخي از مستضعفين مؤمن بودند.
مطلب ديگر آن است كه اين سؤال و جواب سؤال عتابآميز است آنها كه مستكبر بودند و مستضعفانِ مؤمن ميگفتند: ﴿أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحًا مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ﴾ اين استفهام انكاري است ما چرا يك چنين باوري را كرديم؟ آنها گفتند نه ﴿إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ﴾ اين كلمه ﴿إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ﴾ تعليق حكم بر وصف است كه مشعر به عليت است يعني «انا آمنا برسالته و بما جاء به» اصل رسالت او و آنچه را كه پيام آورد هر دو را ايمان داريم چون رسول بما انه الرسول دو تا حرف دارد يك دعواي دعوت دعوايش اين است كه مدعي است ميگويد (انا رسول الله) دعوتش هم اين است كه «اعبدوا الله و لا تعبدوا غيره لا اله الا هو فاعبدوا الله و لا تعبدوا غيره» و همچنين درباره معاد اصول دين دعوت اوست نبوت خاصه دعواي اوست كه من مدعي رسالت پيامبري هستم بنابراين هم به قرينه اينكه كلمه رسالت مأخوذ شد از باب تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است نشان ميدهد كه مؤمنين هم به دعوا هم به دعوت ايمان آوردند و هم اينكه اين مستضعفين ايماني گفتند كه ﴿إِنّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ﴾ خب ﴿بِمَا أُرْسِلَ بِهِ﴾ چيست؟ گذشته از دعوت دعوا هم هست خود پيغمبر اول كسي است كه به رسالت خودش ايمان ميآورد و تنها مخصوص به پيغمبر ما پيغمبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم) نيست كه ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[14] بلكه هر پيغمبري اول به رسالت خود ايمان ميآورد بعد مؤمنين او به او ايمان ميآورند ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلُّ آمَنَ بِاللّهِ﴾ چه اينكه آمن آدم اول به خود آمن نوح به خود آمن ابراهيم و ساير انبيا(عليهم السلام) به خودشان هر پيغمبر اول به خودش ايمان ميآورد بعد قوم او به او ايمان ميآورد و منظور از جاثمين هم كه يعني به زانو درآمدن.
پرسش ...
پاسخ: و ديگر نيست نه آن جثم است آن از اين باب نيست.
پرسش ...
پاسخ: نه اين جثم است اصلاً حرف عله ندارد نه ناقص است نه معتل
پرسش ...
پاسخ: چثم است ناقص هم نيست معتل هم نيست اجوف هم نيست.
«والحمد لله رب العالمين»