درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 70 تا 72

 

﴿قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾ ﴿قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَني في أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ﴾ ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنينَ﴾

 

قصص انبيا با اممشان دو قسم است بعضي از مطالب مشترك بين همه انبيا(عليهم السلام) و همچنين اقوام آنهاست بعضيها مختص به پيغمبر معيّن است در جريان نوح و هود(سلام الله عليهما) هم همين طور است در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشت كه محل بحث هست يك سلسله مشتركاتي بين جريان نوح و هود(سلام الله عليهما) است يك سلسله مختصاتي كه به بعضي از آن مشتركات و همچنين به بعضي از آن مختصات اشاره مي‌شود در جريان نوح(سلام الله عليه) بعد از اينكه قوم خود را مخاطب قرار داد فرمود به اينكه من رسول رب العالمينم شما چرا نمي‌انديشيد مشابه اين تعبير درباره حضرت هود هم هست اينها گاهي مي‌فرمايند: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[1] گاهي مي‌فرمايند: ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾[2] گرچه همه اين تعبيرات در سورهٴ «اعراف» نيامده ولي از مجموعه سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «هود» و سورهٴ «شعراء» و سورهٴ «فصلت» كه جريان نوح و هود (سلام الله عليهم) مطرح است آمده گاهي به قومشان مي‌فرمايند: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ گاهي مي‌فرمايند: ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ اين ﴿تَعْقِلُونَ﴾ اگر ناظر به عقل نظري باشد اينها را ترغيب مي‌كند به تأمل و انديشه آن وقت ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ ناظر به بخش عملي است انبيا آمدند كه هم جهل را برطرف كنند هم جهالت را يعني هم مردم را عالم كنند، باسواد كنند هم بعد از اينكه عالم و باسواد شدند عاقل كنند اين عقل همان عقل عملي است كه «ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»[3] لذا گاهي به جنبه نظري ترغيب مي‌كنند كه شما بينديشيد تا بفهميد حق با ماست گاهي به جنبه عملي اينها را هشدار مي‌دهند كه باتقوا باشيد اگر منظور از اين ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[4] عقل نظري و ادراك و انديشه باشد در مقابل آن هشدار عملي است و اگر منظور از اين ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ عقل عملي باشد مرادف با همان ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾[5] خواهد بود عبارت اخراي همان است چون تقوا كار عقل عملي است تقوا يعني آن نيرويي كه انسان با او تصميم مي‌گيرد اراده مي‌كند آن درست انجام مي‌دهد انجام وظيفه مي‌كند كاري كه مربوط به عقل نظري و علم و ادراك است جداي از آن كاري است كه مربوط به شأن عقل عملي است اينها گاهي در يك آيه و در يك بخش به هر دو جهت هشدار مي‌دهند هم مردم را عالم مي‌كنند هم عاقل گاهي به يكي از دو امر اكتفا مي‌كنند اين چنين نيست كه در جريان حضرت نوح از عقل سخن به ميان آمده باشد و در جريان حضرت هود از تقوا بلكه هر دو اينها را دارند حالا قرآن در موقع نقل كردن قالب توزيع شد يا نه خود آنها در گفتگوها و دعوتها گاهي از راه عقل وارد مي‌شدند گاهي از راه دل و تقوا.

مطلب ديگر آن است كه در جريان حضرت نوح فرمود: ﴿إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾[6] در جريان حضرت هود به صورت عذاب عظيم نيامده فرمود كه متقي باشيد ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ اين هشدار ضمني به عذاب است گرچه در آيهٴ «اعراف» نيامده اما در آيات ديگري كه مي‌خوانيم به خواست خدا آنجا سخن از ﴿إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ آمده يعني حضرت هود هم مثل حضرت نوح(سلام الله عليهما) قومش را به عذاب عظيم تخويف كرده انذار كرده ترسانده اين چنين نيست كه چون نوح طوفان را در برداشت فرمود: ﴿إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾[7] و هود(سلام الله عليه) چنين تخويف و انذاري نكرده است بلكه همين تعبير در آيه ديگر از سوره ديگر آمده كه هود هم(سلام الله عليه) به قومش فرمود: ﴿إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾.

مطلب ديگر اين است كه اين امر مشترك بين همه انبياست در جريان نوح و هود(سلام الله عليهما) هم حضور خاص پيدا كرده در جريان نوح به او گفتند: ﴿اِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[8] در جريان هود(سلام الله عليه) به او گفتند: ﴿إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ﴾[9] اما جوابي كه اين دو بزرگوار مي‌دهند برابر همان سورهٴ مباركهٴ «فرقان» است كه مردان الهي را وقتي خدا مي‌ستايد مي‌فرمايد كه اينها كساني هستند كه ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا﴾ آيهٴ 72 سورهٴ «فرقان» اين است كه ﴿و إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا﴾ انبيا و اولياي الهي وقتي به كار زشت رسيدند كريمانه مي‌گذرند آنها نمي‌گويند به اينكه گمراهي براي خود شماست سفاهت براي خود شماست مي‌گويند ما گمراه نيستيم، ما سفيه نيستيم البته وقتي نوبت به آن بخش نهايي رسيده است همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود «ردوا الحجر من حيث جاء»[10] نوبت به آن هم مي‌رسد يكي از كلمات قصاري كه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه ثبت شده است اين است كه سنگ را همان جا كه آمد برگردانيد اين ناظر به آن است كه سلطه‌پذير نباشيد يك ملت تو سري‌خور نباشيد «ردوا الحجر من حيث جاء فان الشر لايدفعه الا الشر» اما اين براي مراحل اولي نيست مراحل اولي آن است كه ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا﴾ آن در بخشهاي آخر است كه ﴿أَشِدّاءُ عَلَيٰ الْكُفّارِ﴾[11] خواهد بود نه در بخشهاي اولي وقتي ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾[12] شد وقتي ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[13] شد آن‌گاه «ردوا الحجر من حيث جاء» جايش هست آن‌گاه ﴿أَشِدٌّ اءُ عَلَيٰ الْكُفّارِ﴾ جايش هست و مانند آن وگرنه در طليعه امر آنها مي‌گويند: ﴿إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ﴾[14] ايشان فرمود: ﴿يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ﴾[15] آنها مي‌گويند: ﴿إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾[16] ايشان مي‌فرمايد: ﴿يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ﴾[17] خب خيلي فرق است ﴿إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرامًا﴾ كه آيهٴ 72 سورهٴ «فرقان» است در سيرت و سنت انبيا(عليهم السلام) مشهور است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه قوم عاد به حضرت هود گفتند كه ﴿فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ مشابه اين تعبير را قوم نوح هم به نوح گفتند اين وعد هم در خير به كار مي‌رود هم در شر گرچه غالباً وعد در خير است و ايعاد در شر است اما خود وعد جامع است «النار وعده الله الذين كفروا» كه اينجا سخن از وعده است و آن ثلاثي مجرد ﴿الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ﴾[18] كه باز از فعل ثلاثي مجرد است در اينجا به معني وعيد است و تهديد است و ايعاد گرچه آن تقسيم درست است كه غالباً وعد براي خير است و ايعاد براي شر خبر تلخ اما خود وعد كه ثلاثي مجرد است در هر دو به كار رفته نشانه‌اش همين آيه محل بحث است كه عاد يعني قوم حضرت هود(سلام الله عليه) به او گفتند: كه ﴿فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾ كه با ثلاثي مجرد ذكر كرده‌اند كه اين ﴿تَعِدُنَا﴾ يعني آنچه كه وعيد مي‌دهي آنچه ايعادداري.

مطلب بعدي آن است كه در جريان حضرت نوح آمده است ﴿وَ أَنْصَحُ لَكُمْ﴾[19] به صورت فعل مضارع آمده فعل آمده ولي در جريان هود(سلام الله عليه) آمده است ﴿وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ﴾[20] به صورت جمله اسميه آمده است آن هم ناصح و امين ناصح اسم فاعل نيست آن‌طوري كه پنداشتند ناصح صفت مشبهه است اين وصف براي پيامبر ثابت است چه اينكه امين هم همين طور است حالا يا براي آن است كه نوح مرتباً اين كار را تكرار مي‌كرد در طي قرون عديده لذا فعلي كه بايد از چنين كار مستمر حكايت كند بايد فعل مضارع باشد كه دلالت بر استمرار دارد يا نه لجاجت قوم عاد بيشتر بود ايشان ناچار بودند كه به عنوان وصف ثابت يك همچنين برجستگي داشته باشند ناصح باشد يعني هود هم بايد ناصح باشد هم امين به هر تقدير فرق بين دو تعبير اين است كه آن فعل است اين اسم است آن دلالت بر حدوث مستمر دارد چون فعل مضارع است اين دلالت بر ثبات دارد.

مطلب ديگر آن است كه برخي از مفسران خيال كردند كه اينجا تعريف است و تعريف در حال ضرورت جايز است كه اين انبيا گفتند: ﴿أَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِين﴾[21] و مانند آن اين سخن از تعريف نيست اينها مأمورند كه اين چنين بگويند رسول خداي‌اند بايد بگويند: ﴿إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[22] ما ناصحيم ما امين وحي خداييم ما در عرض ادب به همه انبياي الهي مي‌گوييم شما امناي خداييد امين وحي خداييد نه چيزي را كم مي‌گوييد نه چيزي را زياد مي‌گوييد نه از خود مي‌گوييد اينها سخن از تعريف نيست تا ما بگوييم عندالضرور جايز است سخن از تبليغ است يعني مي‌خواهد بگويد خدا مرا با اين وصف فرستاده نه سخن از تعريف باشد منتها گاهي عندالضروره تعريف جايز است.

مطلب بعدي آن است كه عاد در احقاف زندگي مي‌كردند كه يك سرزمين رملي و شني است بين عمان تا حزرموت كه نزديك يمن است آنجا زندگي مي‌كردند و قسمت مهم انبيايي كه قرآن كريم از آنها نام برده است در همين خاورميانه است كه يك روز هم باز به عرضتان رسيد و اين نه به آن معناست كه خاورميانه اين منطقه مهد پرورش انبياست و جاي ديگر انبيا نداشتند براي اينكه چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «نحل» و در ديگر سور خدا مي‌فرمايد كه هيچ ملت و امتي نيست مگر اينكه ما براي او پيغمبر فرستاديم منتها در عصر نزول قرآن جز خاورميانه براي مردم حجاز سرزميني شناخته شده نبود نه آن طرف اقيانوس اطلس براي آنها شناخته شده بود نه آن طرف اقيانوس كبير و قرآن هم تبليغ مي‌كرد مي‌فرمود كه برويد آثارشان را ببينيد ﴿فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾[23] و مانند آن خب آن طرف اقيانوس هند يا اقيانوس اطلس يا اقيانوس كبير اصلاً براي مردم حجاز و اين بخش از خاور ميانه شناخته شده نبود بنابراين نمي‌شود گفت كه مغرب‌زمين جاي پرورش حكما و فلاسفه است سپس مشرق زمين جاي پرورش انبيا نه مغرب زمين و مشرق زمين جا براي پرورش انبياست ممكن نيست جايي بشر باشد و وحي و نبوت آنجا نرود و اگر چهار تا حكيم چهار تا فيلسوف چهار تا متكلم در گوشه كنار دنيا چه شرق چه غرب پيدا شدند چهار تا حرف صحيح آوردند اينها هم از خوشه‌چينان خرمن انبياي‌اند اگر نبودند انبيا كه بشر اين حرفها را كه درك نمي‌كرد هر جا حرف اساسي و صحيح است براي انبياست آنها هم از آنها ياد گرفتند وگرنه ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾[24] ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ هيچ ممكن نيست كه يك ملتي در يك سرزميني ساليان متمادي زندگي كند با چهار تا فيلسوف و حكيم بخواهد اداره بشود خب خود فيلسوف و حكيم را چه كسي مي‌خواهد اداره مي‌كند همه فلاسفه الهي و حكماي الهي مي‌گويند ما بالضرروه نيازمند به وحي هستيم پيغمبر مي‌خواهيم بنابراين چه مشرق زمين چه مغرب زمين مهد نبوت و رسالت الهي است و روزي كريم مخصوص هيچ گروهي نيست منتها سرّ اينكه نام خيلي از انبيا نيامده فقط يك چند نفر پيامبري آمده براي اينكه بر فرض اگر حضرت مي‌فرمود قابل تحقيق نبود آنها باور نمي‌كردند آثاري هم نداشتند اما سلسله انبياي ابراهيمي كه در همين خاور ميانه زندگي مي‌كردند براي آنها شناخته شده بود چيزهايي را هم شنيدند آثاري هم ديدند و مانند آن بعضي از آن اقوام و امم هم همچنان مانده بودند و زندگي مي‌كردند به دين گذشتگان به هر تقدير جريان عاد اين بود كه در احقاف زندگي مي‌كردند كه كه رمل بين عمان تا حزرموت است اينها زندگي مي‌كردند در جريان حضرت هود ذات اقدس الهي براي رفع تعجب آنها هم به دليل عقلي اشاره كرد هم به دليل نقلي فرمود اولاً بشر پيغمبر مي‌خواهد چه تعجبي داريد بكنيد اين اجمال در قصه حضرت نوح هم هست وقتي كه قوم نوح انكار كردند نوح در همين آيهٴ 63 سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است ﴿َاوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَليٰ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ اين فقط به برهان عقلي ضمني اشاره كرده‌اند اما جريان حضرت هود گذشته از آن تلويح عقلي به دليل نقلي هم هشدار داد فرمود: ﴿ اوَ عَجِبْتُمْ﴾ آيهٴ 69 همين سورهٴ «اعراف» ﴿اوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَليٰ رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ﴾ بالأخره شما منذر مي‌خواهيد يا نه؟ شما مي‌دانيد بعد از مدتي مي‌ميريد اما كجا مي‌رويد قيامتي هست آنجا چه خبر است آنجا چه مي‌طلبند اينها را يك كسي بايد به شما بگويد ديگر اينها را كه نه با عقل مي‌فهميد نه با حس مي‌فهميد نه با تجربه مي‌فهميد يك كسي از غيب بايد به شما خبر بدهد ديگر خب اين براي اشاره به آن برهان عقلي دليل نقلي‌اش هم اين است كه ﴿وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾ اين جريان نوح كه خيلي از شما دور نيست مي‌دانيد بالأخره ديگر اين هم نوح بود پيغمبر بود گفت نشنيدند و شنيديد كه به چه عذابي گرفتار شدند در جريان نوح چون چنين چيزي سابقه نداشت فقط به همان دليل عقلي اشاره كرد در جريان هود(سلام الله عليه) چون جريان نوح معروف بود گذشته از دليلي عقلي به دليل نقلي هم اشاره فرمودند اينكه هود(سلام الله عليه) به قوم خودش كه عاد است مي‌فرمايد كه ﴿وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ يك سلسله اسرائيلياتي هست كه قصه شدّاد و عاد و كه قدشان خيلي بلند بود و امثال ذلك صد متر بود هشتاد متر بود اينها جزء اسرائيليات است ظاهراً آلوسي در تفسيرش از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه اينها داراي يك قد بلندي بودند اما البته نه آن‌چنان بلند كه از عقل‌پذيري دور باشد گاهي انسان تشبيه مي‌كند يك كسي كه خيلي نيرومند و بلند قامت است مثل درخت خرماست مثل نخل است اما نه حالا آن‌چنان صد متر و پنجاه متري كه در بعضي از اين اسرائيليات آمده آن حديثي كه آلوسي از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل مي‌كند كه «كانهم النخل الطوال»[25] در حد همان تشبيه معقول قابل قبول است از اينكه هود(سلام الله عليه) به قوم عاد فرمود كه ﴿وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾[26] معلوم مي‌شود به اينكه با افراد عادي اينها يك تفاوتي داشتند اين معنا كه با افراد عادي تفاوتي دارند از آيات ديگر كاملاً برمي‌آيد از سورهٴ «هود» آيهٴ 52 به اين وضع تعبير شده است آيهٴ 52 سورهٴ «هود» فرمود به اينكه هود به قوم خودش كه عاد باشند فرمود: ﴿يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ﴾ اين قدرت و نيرويي كه داريد كه چشم‌گير است و با ديگران تفاوت داريد از اين هم بيشتر مي‌شود اين ﴿قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ﴾ غير از آن است كه خدا به شما قوت مي‌دهد معلوم مي‌شود يك مقدار متنابهي از نيرو را قبلاً داشتند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شعراء» از قدرت بدني و مالي اينها في‌الجمله اشاره شده هود(سلام الله عليه) آن طوري كه در سورهٴ «شعراء» آيهٴ 128 به بعد آمده اين چنين مي‌فرمايد به قوم عاد ﴿أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُون ٭ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُون ٭ وَإِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِين ٭ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُون ٭ وَاتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُم بِمَا تَعْلَمُون ٭ أَمَدَّكُمْ بِأَنْعَامٍ وَبَنِين ٭ وَجَنَّاتٍ وَعُيُونٍ﴾ فرمود قدرتهاي مالي فراوان داد قدرتهاي بدني داد فرزند داد كه شما بالأخره كوهها را مي‌تراشيد عده‌اي در غار زندگي مي‌كنند شما كاخ درست مي‌كنيد از سنگهاي كوه ديگر لازم نيست اين سنگهاي افتاده دامنه كوه را بياوريد داخل شهر يا روستا خانه بسازيد به قدري قدرتمنديد كه همان سينه كوه را مي‌تراشيد آنجا كاخ درست مي‌كنيد نه غار درست بكنيد ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا فارِهينَ﴾[27] خب اين كار هر كسي نيست الآن هم بعضي از آثار فرهنگي به جا مانده از اقوام سلف نشان مي‌دهد شما ديديد در بعضي از جاها مثل منطقه سيبري اينها يك قصري از برف درست مي‌كنند منتها يك ماه مي‌ماند بعد آب مي‌شود وقتي تلي از برف باشد هنرمندانه يك قصري از برف درست مي‌كنند خب كاري ندارد آنجا يك قدري مي‌تراشند بر اساس نقشه مي‌شود يك كاخ اما كوه را كاخ درست كردن كار عادي نيست كه آن هم در قرون گذشته ﴿وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتًا فارِهينَ﴾[28] نه كوخ نه غار بلكه كاخ خب اين امكاناتي است كه خدا به شما داده ديگر.

سؤال ...

جواب: چرا ديگر اگر قدرت نداشته باشند البته از نظر بدن تائيد نمي‌كنند از نظر قدرت طول بدن [تائيد نمي‌كنند] اما قدرتي كه اينها دارند كه بتوانند آن كار را بكنند يك قدرت بدني و نيروي جسماني هم مي‌طلبد ديگر در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آنها به اين معنا به قدرت بدني خود اشاره كردند آيهٴ پانزده سورهٴ «فصلت» اين است ﴿فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ چون خودشان را در برابر نژادها و اقوام ديگر يك نژاد برتر مي‌يافتند نيرومندتر مي‌يافتند مي‌گفتند: ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ آن‌گاه در برابر آنها پيامبرشان فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ ٭ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا صَرْصَرًا في أَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَخْزيٰ وَ هُمْ لا يُنْصَرُونَ﴾ حالا كه روشن كه عاد چه امكاناتي داشتند كه در سورهٴ «فجر» مي‌فرمايد كه مگر ﴿إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ ٭ الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾[29] سابقه نداشتند يعني شهر اينها، تمدن اينها، قصر اينها، كاخ اينها، باغ و راغ و ارم اينها در شهرهاي ديگر نبود ﴿الَّتي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» و «سبأ» ذات اقدس الهي به پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد به اينكه به اين سناديد قريش و به اين متمكنين حجاز هشدار بده بگو به اينكه ما كساني را خاك كرديم كه شما يك دهم قدرت آنها را نداريد آيهٴ 45 سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين است فرمود: ﴿وَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾[30] به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد كه به اين متمكنين و سناديد حجاز بگو كه آخر شما به چه مي‌باليد ما كساني كه شما يك دهم قدرت آنها را نداريد آنها را از بين برديم شما كه چيزي نيستيد حداقل معشار يك دهم است ﴿وَ ما بَلَغُوا﴾ فرمود قبل از شما هم كساني بودند كه آيات الهي را تكذيب كردند و شما يك دهم قدرت آنها را نداريد ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمَْ فكَذَّبُوا رُسُليَ فكَيْفَ كانَ نَكيرِ﴾ ديديد ما چه كار كرديم با اينها؟ خب بنابراين اين نشان مي‌دهد كه يك سلسله اقوامي بودند كه ﴿لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ﴾[31] داشتند پس اگر وجود مبارك هود(سلام الله عليه) به قوم عاد مي‌فرمايد به اينكه متذكر اين نعمت باشيد ﴿و زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾[32] شواهد قرآني هم آن را تأئيد مي‌كند آن‌گاه فرمود: ﴿فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ﴾[33] آلوسي يا فخر رازي است كه گويا فخر رازي است كه مي‌گويد برخي از كساني كه شايد در عصر ما هم باشند افرادي كه مي‌گويند دل بايد پاك باشد آدم چه كار به عمل دارد از دير زماني هم يك چنين آدمهايي بودند كه مي‌گفتند همين كه ما به ياد خدا باشيم كافي است منتها دنبال يك گناه مشروع مي‌گشتند يعني مي‌خواستند گناه بكنند و اين هم ـ معاذ الله ـ به حساب شرع بياورند به اين آيه تمسك كردند كه خدا نمي‌گويد عمل بكنيد كه مي‌گويد به ياد نعمت باشيد كافي است ﴿فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ پس اگر كسي قلبش پاك بود كافي است اين معلوم مي‌شود از دير زمان اين فتنه‌ها بود ظاهراً جناب فخر رازي است كه اين را نقل مي‌كند و رد مي‌كند مي‌گويد خب اين همه آياتي كه دارد ﴿اُعبُد الله﴾[34] ، ﴿اُعبُد الله﴾ پس چيست؟ اين همه آياتي كه دستور مي‌دهد از مناهي بپرهيزيد واجبات را امتثال بكنيد ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ پس چيست؟ اخذ به يك آيه و ترك آيات ديگر مي‌شود: ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ﴾[35] آن هم در طليعه امر براي كسي كه مي‌گويد رب ما آن‌كه به ما نعمت مي‌دهد فلان صنم و فلان وثن است در طليعه امر به او نمي‌گويند روزه بگير مكه برو در طليعه امر به او مي‌گويند بگو «لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ» اين معنايش اين نيست كه فقط ذكر كافي است فلاح‌آور است ذكر لازم است اما كافي نيست.

مطلب بعدي اين است كه اينها كه به پيامبرشان مي‌گفتند: ﴿أَجِئْتَنا﴾ اين آمدي آيا وجود مبارك هود(سلام الله عليه) نظير پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كه در كوه حرا متعبد بودند معتكف بودند بعدها آمدند مستقيماً دعوت را آغاز كردند آنها هم اين چنين بودند كه بعد از يك مدتي آمدند تا آنها هم بگويند: ﴿أَجِئْتَنا﴾؟ يا نه يك تعبير عرفي و ادبي است اگر كسي شروع به كاري كرده مي‌گوييم حالا نشسته داره يك چنين حرفي مي‌زند ايستاده يك چنين حرفي مي‌زند آمده يك چنين حرفي مي‌زند رفته چنين حرفي مي‌زند قام، قعد، جاء، ذهب را در طليعه اين كارها مي‌گويند يعني شروع كرده به اين كار بعد آن كار را نقل مي‌كنند اينكه مي‌گوييم حالا آمدي اين گونه نه يعني غايب بودي آمدي يعني شروع كردي به اين كار بنابراين هم محتمل است كه ﴿أَجِئْتَنَا﴾ نظير جريان پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) باشد كه اينها اعتكافي داشتند يا اينكه نه مطلق شروع در عمل است برخيها خواستند به اين ﴿أَتُجادِلُونَني في أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ﴾ استدلال كنند كه اسم عين مسما است يك، برخيها خواستند استشهاد كنند كه اسما توقيفي است دو، هيچ كدام از اين استشهادات تام نيست براي اينكه ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه آنچه را كه شما نامگذاري كرديد يك اسم بي‌مسما است براي اينكه شما به يك سلسله چوبها و سنگها اسم آلهه را داديد بري اينكه عزت طلب بكنيد نام يك سنگ را گذاشتيد عزي براي اينكه معبودت باشد اسم سنگ ديگر يا چوب ديگر را گذاشتيد لات كه الهت باشد اين اسم بي‌مسما است نه اينكه چون لغات توقيفي است اينجا كار ادبي مي‌كند سخن از ادبيات نيست سخن از لغت نيست هر لغتي، هر زباني، هر قومي كه باشد بالأخره اگر يك موجودي خالق نبود و رب نبود اسم رب و لات و امثال ذلك گذاشتند چيز باطلي است.

مسئله ﴿فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ﴾ اين هم تهديد است نه اينكه آنها منتظرند آنها كه يقين دارند ـ معاذ الله ـ اين دروغ است منتظر عذاب نيستند ولي هود(سلام الله عليه) هم در همين جا مي‌فرمايد: ﴿فَانْتَظِرُوا﴾ خودش هم تهديد است اگر هم آنها انتظار داشته باشند با انتظار خود هود(سلام الله عليه) خيلي فرق دارد فرمود: ﴿إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ﴾ من منتظرم با يقين به وقوع شما يا اصلاً منتظر نيستيد براي اينكه يقين به عدم داريد ـ معاذالله ـ يا اگر هم منتظر باشد منتظريد ببيند كه دروغ من روشن بشود يا بر فرض انتظار داشته باشيد با شك همراه است لذا انتظار عاد با انتظار پيغمبرشان يعني هود(سلام الله عليه) خيلي فرق مي‌كند ﴿فانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ﴾ در جريان ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ﴾ در پايان بحث ديروز اشاره شده است كه آيهٴ 125 سورهٴ مباركهٴ «انعام» رجس و پليدي فكري را و محروميت از نعم را ذات اقدس الهي به عنوان كيفر تلخ دامنگير افرادي مي‌كند جناب فخر رازي خواستند استشهاد كنند كه ﴿قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ﴾ معنايش اين است كه كفر و ايمان به دست خداست همان تفكر باطلي جبر را استشهاد كند در حالي كه در آيهٴ 125 سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قبلاً گذشت خدا مي‌فرمايد به اينكه رجس را ما به عنوان كيفر بر كساني مي‌دهيم كه حجت خدا بالغ شده بر آنها ﴿كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَيٰ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ پس بر افراد عادي در طليعه امر رجس و پليدي فكر نازل نمي‌كند يك، بر كسي كه ايمان نياورده و هنوز در مرحله آزمون است رجس نازل نمي‌كند دو، بر كسي كه ايمان نياورده در اواخر عمر است ولي اميد بر برگشت است باز رجس نازل نمي‌كند سه، بر كسي كه ديگر حالا ﴿طُبِعَ عَليٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ﴾ شد از آن به بعد رجس نازل مي‌كند به عنوان كيفر چهار، كه فرمود: ﴿كذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَيٰ الَّذينَ﴾ نه «لم يومن» ﴿عَلَيٰ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾ كه فعل مضارع است و مفيد استمرار ديگر ايمان نمي‌آورد در بخشهاي ديگر ذات اقدس الهي مي‌فرمايد كه سرّ اينكه اينها به نجات نمي‌رسند اين است كه آيهٴ 101 همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است كه ﴿تلْكَ الْقُريٰ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ﴾ اما ﴿فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا﴾ اين ﴿مَا كَانُوا﴾ كان منفي مفيد استمرار است ديگر اصلاً اينها ديگر اهل ايمان نيستند ﴿بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَليٰ قُلُوبِ الْكافِرينَ﴾ در همين جريان قوم عاد آنها سريعاً به پيغمبرشان گفتند كه ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾ مي‌بينيد تعبير چقدر تند است آيهٴ 136 سورهٴ «شعراء» بعد از همه اين حججي كه هود(سلام الله عليه) براي عاد اقامه كرده است و فرمود: ﴿إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ همان تعبير نوح را هود(سلام الله عليه) دارد اين قوم عاد به حضرت هود(سلام الله عليه) گفتند كه ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾ اين تعبير خيلي تند است يك وقت است مي‌گويند كه چه موعظه بكني چه موعظه نكني ما گوش نمي‌دهيم اين تعبير آن نيست نمي‌گويند «سواءٌ علينا وعظت ام لم تعظ» مي‌گويند ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾ اصلاً تو جزء انبيايي هستي كه خودت به حساب مي‌آوري كه جزء واعظان‌اند كه مردم را دعوت مي‌كنند اصل وجودت هم نباشد براي ما بي‌اثر است چه موعظه بكني چه اصلاً در عالم نباشي جزء واعظين نباشي نه ما را موعظه نكني خوب خيلي اين تعبير تند است اين معلوم مي‌شود ﴿طُبِعَ عَليٰ قُلُوبِهِمْ﴾ چنين گروهي را خدا مقطوع‌الدابر و مقطوع‌النسل مي‌كند كه برخي هم اگر بخواهند از اينها به دنيا بيايند هم همين وضع تلخ را دارند.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه51.
[2] اعراف/سوره7، آیه65.
[3] ـ كافي، ج1، ص11.
[4] هود/سوره11، آیه51.
[5] اعراف/سوره7، آیه65.
[6] اعراف/سوره7، آیه59.
[7] اعراف/سوره7، آیه59.
[8] اعراف/سوره7، آیه60.
[9] اعراف/سوره7، آیه66.
[10] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 314.
[11] فتح/سوره48، آیه29.
[12] اعراف/سوره7، آیه164.
[13] انفال/سوره8، آیه42.
[14] اعراف/سوره7، آیه66.
[15] اعراف/سوره7، آیه67.
[16] اعراف/سوره7، آیه60.
[17] اعراف/سوره7، آیه61.
[18] بقره/سوره2، آیه268.
[19] اعراف/سوره7، آیه62.
[20] اعراف/سوره7، آیه68.
[21] اعراف/سوره7، آیه68.
[22] زخرف/سوره43، آیه46.
[23] آل عمران/سوره3، آیه137.
[24] نحل/سوره16، آیه36.
[25] ـ بحار الانوار، ج11، ص346.
[26] اعراف/سوره7، آیه69.
[27] شعراء/سوره26، آیه149.
[28] شعراء/سوره26، آیه149.
[29] فجر/سوره89، آیه7 ـ 8.
[30] سوره سباء، آيه 45.
[31] فجر/سوره89، آیه8.
[32] اعراف/سوره7، آیه69.
[33] اعراف/سوره7، آیه69.
[34] الرعد/سوره13، آیه36.
[35] نساء/سوره4، آیه150.