77/08/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 65 تا 72
﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلا تَتَّقُونَ﴾ ﴿قالَ الْمَلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ﴾ ﴿قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ ﴿أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمينٌ﴾ ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ ﴿قالُوا أَجِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ﴾ ﴿قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَتُجادِلُونَني في أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرينَ﴾ ﴿فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنينَ﴾
بعضي از جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) برابر روايتهاي معتبر تام است برخي از آنها جزء اسرائيليات است اثباتش آسان نيست حالا ممكن است انشاءالله در ضمن جريانهاي ديگري كه قرآن كريم از نوح(سلام الله عليه) ياد ميكند آنها مطرح بشود آنچه را كه مرحوم امين الاسلام در مجمع بيان فرمودند غالب اينها سخنان زمخشري است در كشاف و قسمت مهم اينها هم اسرائيليات است دليلي بر اعتبار اينها نيست يك مطلبي را قرطبي در جامع الاحكام خودش ذكر كرده است كه آيا ادريس قبل از نوح(سلام الله عليه) بود يا نه؟ گروهي از مورخين بر ايناند كه ادريس قبل از نوح(سلام الله عليهما) بوده است ايشان از بعضي از مفسرين در قبال اين مورخين نقل ميكند آن مفسر ابنالعربي است غير از محيالدين معروف اهل معرفت است اين ابنالعربي مفسر است قرطبي در تفسيرش از ابنالعربي سخني را نقل ميكند كه به گمان خود اين سخن سخن مورخين را ابطال ميكند و آن حديثالاسراء است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اسرا وقتي به آدم(سلام الله عليهما) برخورد كردند آدم فرمود: «مرحبا بالنبي الصالح و الابن الصالح»[1] آدم به پيغمبر(صلّي الله عليهما) فرمود ترحيب كرد خير مقدم گفت «مرحبا بالنبي الصالح و الابن الصالح» ولي وقتي به ادريس برخورد كرد ادريس فرمود: «مرحبا بالنبي الصالح و الاخ الصالح»[2] چون ادريس از پيغمبر(عليهما السلام) در ليلهٴ اسرا به ابن ياد نكرد به اخ ياد كرد معلوم ميشود كه ادريس پدر نوح نبود و نوح فرزند ادريس نبود و سلسله پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر شجره پدري به ادريس نميرسد پس ادريس قبل نبود در تفسير قرطبي بعد از اين كلمات ديگر هم نقل ميكند ولي نشانهٴ آن است كه ايشان به اين حديث و به اين استدلال مايلاند اين استدلال تام نيست براي اينكه اين دليل بر فرض وقوعش سبق را نفي نميكند ابوت را نفي ميكند ثابت ميكند كه ادريس پدر نوح نبود نه ثابت بكند كه ادريس قبل از نوح نبود اگر تاريخ معتبري دلالت كرد بر اينكه ادريس قبل از نوح(سلام الله عليهما) بود اين حديث اسرا را نفي نميكند اين فقط ثابت ميكند كه اين پدر او نبود حالا ممكن است اينها بني اعمام هم باشند نظير بنياسحاق و بنياسماعيل كه اينها بنياعمام هماند و هر دو به ابراهيم(سلام الله عليه) ميرسند پيغمبر ما كه فرمود «انا ابن الذبيحين» به اسماعيل(سلام الله عليه) برسد و انبياي ابراهيمي ديگر به اسحاق(سلام الله عليه) ميرسند كه اسحاق و اسماعيل هر دو فرزندان يعقوباند بنابراين ممكن است اينها بنياعمام باشند سبق را با اين حديث اسراء نميشود نفي كرد.
مطلب ديگر اينكه در نوبت قبل اشاره شد كه اول كسي كه كتاب به همراه خود آورد وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) بود و انبياي اولوالعزم داراي كتاباند و غير از پنج نفر كتاب نداشتند كتاب به اصطلاح قرآن مجموعه آن عقايد و اخلاق و اعمال و عقود و ايقاعات و حدود و تعزيرات و امثال ذلك است كه يك شريعت به آن نيازمند است و قرآن كريم از آنچه را كه به داود داد به كتاب نام نميبرد ميفرمايد ﴿وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾[3] زبور غير از كتاب است اصطلاح كتاب در قرآن كريم براي آن مجموعه قوانين تشريعي است كه حدودي دارد تعزيراتي دارد دياتي دارد دستگاه قضايي دارد و مانند آن زبور يك سلسله معارف است و يك سلسله نصايح.
مطلب بعدي آن است كه قصه هود(سلام الله عليه) به صورت گسترده در سورهٴ مباركهٴ «هود» خواهد آمد يعني در سورهٴ مباركهٴ «هود» از آيهٴ پنجاه به بعد به صورت مبسوط جريان قصه هود را خدا بيان ميكند انشاءالله آنجا قصه مبسوطاً بيان خواهد شد كه ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنچه در اين سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است آمده است گسترش سورهٴ مباركهٴ «هود» را ندارد به مقداري كه در اين سوره آمده است مطرح ميشود.
مطلب بعدي آن است كه وقتي قصه نوح را بيان فرمود حالا شروع كردند به قصه عاد، عاد هم از احفاد و اعقاب نوح(سلام الله عليهما) است فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا﴾ گاهي سخن در اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ﴾[4] تا همزبان بودن يك وسيلهاي باشد براي مفاهمه درست از يك سو و تا حدودي هم جنبه عاطفي دارد از سوي ديگر اما تعبير به اخوت كردن تعبير عاطفه برانگيز است چه اينكه تعبير قوم كردن كه ﴿يَا قَوْمِ﴾ آن هم تعبير جاذبهدار است لازم نيست كه برادر نسبي يا رضايي باشد به دليل اينكه فرمود: ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ چون او كه ديگر برادر نسبي همه نبود يا برادر رضايي همه نبود بر اساس ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾[5] آنطور تعبير عاطفه برانگيز است البته اينها اخوت ايماني نداشتند اخوت قومي داشتند پس بنابراين اخوت گاهي نسبي است گاهي رضايي است گاهي ايماني و اعتقادي است گاهي قومي است كه چهار نوع اخوت تا كنون اشاره شده اخوتي كه اين انبيا با قومشان داشتند با اينكه اينها مؤمن بودند آنها مشرك بودند فقط اخوت قومي بود اين تعبير براي تحبيب است براي ترقيق دلهاست و مانند آن چه اينكه تعبير قوم هم از همين قبيل است فرمود: ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنگاه در جريان قوم نوح فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِه﴾[6] اينجا ديگر ارسلنا نفرمود فرمود ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ يعني ارسلنا براي اينكه و «حذف ما يعلم منه جايز» معلوم است كه ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ يعني «ارسلنا» منتها در جريان نوح فرمود: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَالَ﴾ با فاي تفريع ذكر فرمود اينجا فرمود: ﴿وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُودًا قالَ﴾ ديگر «فقال» نفرمود سرّش آن است كه در آنجا براي اولين بار بود ناچار بايد بفرمايد آنچه بر ارسال ما مترتب شد اين بود كه نوح پيام ما را به اين سبك رساند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِهِ فَقَال﴾ چون اين قصه براي مردم حجاز كه مخاطبين اين جرياناند سابقه داشت وقتي بفرمايد ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ اينها مثل اينكه سؤال ميكنند كه خب چه شد براي اينكه آن قصه را كه خدا نقل كرد فرمود: ما نوح را براي هدايت قومش فرستاديم نوح پيام ما را رساند و جريان را خدا نقل كرد كه آنها نپذيرفتند بعد معذب شدند وقتي جريان هود به ميان ميآيد كه خدا ميفرمايد: ﴿وَإِلَي عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً﴾ آنگاه زمينه اين سؤال هست كه خب چه شد جريان؟ چه گفت؟ آنها چه گفتند؟ و منزله جواب سؤال اين است كه (قال) مثل اينكه آنها گفته باشند «فما قال» چه گفت؟ خدا فرمود: «قال» اينجا ديگر «فا» لازم نيست اين تعبير را البته زمخشري در كشاف دارد كه سيدنا الاستاد هم اشاره ميكنند كه عبارت مذبور براي زمخشري است خب لذا در آنجا كلمه «فا» آمده و در اينجا كلمه «فا» نيامده لكن پيام اينها مشترك است نوح(سلام الله عليه) به قومش فرمود: ﴿يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ اينجا هم هود(سلام الله عليه) فرمود كه ﴿قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ اينها همه نشان ميدهد كه اين الا در كلمه «لا اله الا الله» به معني غير است كه در نوبتهاي قبل هم اشاره شد يعني غير از خدايي كه فطرتپذير است عقلپذير است دلپسند است ديگران نيستند نه اينكه در صحنه لوح جان آدمي نه توحيد باشد و نه شرك انبيا آمدند كه توحيد را اثبات كنند و شرك را نفي كنند بلكه در صحنه جان آدمي توحيد آرميده است انبيا آمدند بگويند غير از اين توحيد و وحدانيت دلپذير حق ديگران نيستند لا اله غير اللهي كه معقول و مقبول است بنابراين اينچنين نيست كه صفحه جان آدمي هم از توحيد خالي باشد هم از شرك و اين دو مطلب يكي ايجابي باشد يكي سلبي هر دو را انبيا آمده باشند گفته باشند نه بلكه يكي سابقه دارد معقول است مقبول است انبيا آمدند بگويند همين گوهري كه داري اين را حفظ بكن چيز ديگر را قبول نكن لا اله غير همين يكي كه داري غير از اللهي كه معقول و مقبول فطرت شماست ﴿يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ و اين عبارت هم در تمام شئون هست تنها اعتقاد نيست اخلاق و رفتار و گفتار هم همان را دارد. در بحثهاي ديگر انبيا مثل نوح(سلام الله عليه) جداگانه دستور به تقوا دادند اما اينجا در متن همان دعوت اولي امر به تقوا يا دعوت به تقوا بازگو شده است ﴿أَفَلاَ تَتَّقُونَ﴾ اين پيام هود(سلام الله عليه) اما همان آن ملأ همان افرادي كه چشم پركناند همان افراد متكاثر زراندوز كه در برابر نوح(سلام الله عليه) به معارضه و مبارزه برخواستند در برابر هود(سلام الله عليه) هم به مبارزه برخواستند تفاوت جريان نوح و هود(سلام الله عليهما) اين است كه در جريان نوح فرمود: ﴿قَالَ الْمَلأ مِن قَوْمِه﴾[7] ولي در جريان هود فرمود ﴿قَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِه﴾ اين شايد ناظر به آن باشد كه در بين ملأ نوح هيچ كسي ايمان نياورد ولي در بين ملأ قوم هود برخي ايمان آوردند و شايد تقيه ميكردند ايمانشان را اظهار نميكردند في الجمله مؤمن شده بودند لذا همه ملأ معارض و مبارز نبودند بلكه آن بخشي از ملأ كه كافر بودند به معارضه و مبارزه پرداختند ﴿قَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ﴾ بنا بر اينكه اين وصف وصف احترازي باشد اگر البته از نظر تاريخ ثابت شد كه احدي از ملأ قوم هود ايمان نياورد اين وصف است و توضيحي است نه وصف احترازي ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ﴾ غرض آن است كه فرق است بين ملأ نوح و ملأ هود اما حرف كفار يكي است در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي جريان امم گذشته را كه ياد ميكند با جريان امت عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تذكر ميدهد ميفرمايد: ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[8] دلهايشان شبيه هم است حالا يكي در گذشته يكي در حال يكي در آينده از نظر فكر شبيه هماند از نظر دل شبيه هماند ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اينجا هم با اينكه چند قرن فاصله شده است بر اساس (قد تشابهت قلوبهم) پاسخي كه ملأ هود به هود(سلام الله عليه) ميگويند مشابه پاسخي است كه ملأ نوح(سلام الله عليه) به آن حضرت نوح گفتند: ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في سَفاهَةٍ﴾ تعبير تند و زشت ملأ در هر دو جا شبيه هم است نه تنها آنها را تذليل كردند گفتند شما گمراهايد بلكه منغمر در ضلالت دانستند يا منغمر در سفاهت دانستند يك وقت است كه به پيغمبرشان ميگويند: «انا نراك ضالا» يا «سفيها» يك وقت ميگويند «انا نراك في ضلالة» اصلاً در ضلالت گم شدي مستغرق در ضلالتي اگر بگويند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ با اينكه بگويند «انا نراك سفيها» خيلي فرق است اگر بگويند «انا لنراك سفيها» يعني تو روشنفكر نيستي سفيهي كم تشخيصي شايد اميد درمان فكريات باشد اما اگر بگويند در سفاهت غرق شدي يعني ديگر راه نجات نيست ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ نظير آن تعبير تند قوم نوح كه گفتند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[9] يعني در ضلالت گم شدي در ضلالت فرو رفتي اينجا هم ميگويند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ در كم عقلي و بيخردي فرو رفتي خب اين براي شخص تو ﴿وَ إِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ﴾ شخص تو ـ معاذالله ـ سفيهي يك، خبري كه ميدهي كه هم كذب خبري دارد هم كذب مخبري دو هم دروغ ميگويي هم اين خبرت مطابق با واقع نيست ديگر نگفتند «انا لنظنك كاذبا» چون قصه انبياي سلف را شنيده بودند و آنها را هم ـ معاذالله ـ تكذيب ميكردند و انبياي قبلي را هم قبول نداشتند لذا آنها را هم كاذب ميدانستند و اين هود(سلام الله عليه) را هم در رديف همانها تلقي ميكردند لذا ميگفتند كه ﴿مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيهٴ 59 به اين صورت است ﴿وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبّارٍ عَنيدٍ﴾ اينها كه داراي انبياي فراوان نبودند كه هر دهكدهاي يا هر شهري بالأخره يك پيغمبر داشت قرآن درباره اصحاب حجر ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلينَ﴾[10] خب مگر اصحاب حجر حجر هم يك منطقه است ديگر اين ﴿الْمُرْسَلِينَ﴾ كه جمع محلي به الف و لام است همه براي مردم حجر كه نيامدند كه هر پيامبري كه بيايد حرف همه انبيا را ميزند و اگر كسي يك پيامبر را ـ معاذالله ـ تكذيب بكند حرف همه انبيا را تكذيب كرده است لذا جريان «كذب المرسلين» در بخشهاي زيادي از قرآن كريم هست با اينكه آن قوم فقط پيغمبر خودشان را تكذيب ميكردند اين عاد هم پيغمبر خودشان را تكذيب ميكردند ولي چون حرف پيغمبرشان حرف انبياي گذشته بود در آيه 59 سورهٴ مباركهٴ «هود» ميفرمايد كه ﴿وَ تِلْكَ عادٌ جَحَدُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ عَصَوْا رُسُلَهُ﴾
در اينجا هم نه تنها هود(سلام الله عليه) را تكذيب ميكنند بلكه ميفرمايند نه تنها تو دروغ ميگويي بلكه ـ معاذالله ـ سلسله انبيا دروغ ميگويند تو هم جزء سلسله دروغگوياني پس در اينجا سه مطلب شد يكي تسفيه شخص هود(سلام الله عليه) يكي تكذيب او به عنوان كذب مخبري يكي تكذيب نقل او به عنوان كذب خبري يعني آنچه تو ميگويي دروغ است تو هم ـ معاذالله ـ دروغگويي گذشته از اينكه سفيهي اين سه ضايعه را وجود مبارك هود(سلام الله عليه) چگونه دارد ترميم ميكند اينكه علما ورثه انبياياند بايد اين معارف و اخلاق را ارث ببرند تحبيب را رها نكنند نرمرفتاري را نرمگفتاري را نرمنوشتن را رها نكنند ﴿قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ﴾ شما گفتيد من در سفاهت فرو رفتهام من هم به عنوان نكره در سياق نفي اصل سفاهت را نفي ميكنم اصلاً سفاهت بر من نيست من يك ذره سفيه نيستم من به لبه گودال سفاهت نرفتم چه رسد به اينكه در سفاهت غرق شده باشم خب پس آنها ميگويند: ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ اين هم به عنوان نكره در سياق نفي فرمود: ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ ميماند آن دو مطلب ديگر كه كذب خبري و كذب مخبري ميفرمايد كه ﴿وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اگر رسولم پس صادقم كذب مخبري ندارم چون رسولم از طرف ذات اقدس الهي هستم او هم كه ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾[11] پس كذب خبري ندارم ممكن است يك رسولي از طرف آدم دروغگو باشد كه كذب كذب خبري است نه كذب مخبري الآن شما يك انسان موثق عادل را ممكن است يك پيام دروغي به او بدهند بگويند شما برو به فلان جمع بگو يا به فلان شخص بگو كه چنين چيزي اتفاق افتاداي هم چون بياطلاع است حسن ظن دارد ميآيد اين خبر را نقل ميكند خب اين صدق مخبري او با كذب خبري او كه منافات ندارد او آدم خوبي است خوشباور بود امين بود عادل بود كسي يك گزارش دروغي به او گفت او هم روي حسن ظنش آمده گزارش داده اينجا يك كذب خبري است اما صدق مخبري اين گناه كاذب را ندارد ولي اگر كسي رسول بود از طرف رب العالمين كه ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً﴾ پس آنچه را كه به عنوان پيام ميآورد صدق خبري است خودش هم كه رسول الله است صدق مخبري دارد و رسالت كه عقل كل است با سفاهت جمع نميشود پس آنكه فرمود ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ او را مدلل كرده به رسالت اگر كسي رسول بود سفيه نيست عقل كل است يك، دروغ نميگويد كذب مخبري ندارد دو، پيام او هم صدق محض است كذب خبري نيست سه، اينها همه را به عنوان ﴿يَا قَوْمِ﴾ ياد كرده است ﴿قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي سَفاهَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ آنگاه همان تعبيري كه نوح(سلام الله عليه) دارد كه به صورت باب تفعيل نه باب افعال نفرمود ابلغكم فرمود ﴿أُبَلِّغُكُمْ﴾ نوح(سلام الله عليه) فرمود هود(سلام الله عليه) هم دارد ﴿أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي﴾ هم آنچه كه مربوط به خود من است هم مربوط به انبياي سلف را براي شما نقل ميكنم آنچه كه مربوط به عقايد است آنچه كه مربوط به اخلاق است آنچه كه مربوط به اعمال است همه اينها را براي شما نقل ميكنم باز هم براي اينكه تثبيت كند و حرفش را بپذيرند كه او منزه از سفاهت است منزه از كذب مخبري است فرمود: ﴿وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ﴾ من خالصانه سخن ميگويم و آنچه را هم كه به من گفتهاند همان را ميگويم نه كم و نه زياد من امين وحي خدايم هر پيامبري امينالله است منتها حالا امانت درجاتي دارد و قهراً امين بودن هم مراحلي دارد من آنچه را كه يافتم خالصانه براي شما ميگويم آنگاه برهان اقامه كرد فرمود: ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ﴾ اين واو ﴿أَوَعَجِبْتُمْ﴾ عطف بر محذوف است يعني «أ كذبتم و عجبتم» نظير آنچه كه در جريان نوح(سلام الله عليه) گذشت شما تعجب ميكنيد كه يك انساني پيغمبر بشود شما ميگوييد حتماً پيغمبري هست بايد فرشته باشد خب شما در اين مسير قدم نزديد كه ببينيد ميشود انسان بعضي از معارف الهي را درك بكند اگر يك مقداري اين راه را برويد معلوم ميشود كه اين راه رفتني است منتها ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[12] اصل اين راه رفتني است منتها اين سمتها و پستهاي كليدي كسبي نيست اين موهبت الهي است ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ﴿أوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ اين نام شماست ياد شماست شما را نامبر ميكند نامدار ميكند نامتان ميماند ميشويد اولو بقيه اولواالالباب به چه كسي ميگويند؟ كسي كه داراي لب است اولوا بقيه به چه كسي ميگويند؟ كسي كه ماندني است ماندگار است آن كه قبل از مرگ مرده است يا همراه مرگ ميميرد كه او اولوا بقيه نيست اين كه در قرآن فرمود چرا اولوا بقيه مردم را نهي نكردند؟ اولوا بقيه يعني آنهايي كه ماندگارند مثل اولوالالباب يعني آنهايي كه داراي لباند فرمود اين نام ميدهد به شما ﴿ذِكْرٌ مِن رَبِّكُمْ عَلَي رَجُلٍ مِنكُمْ﴾ يك مردي هم از شماست بيگانه نيستيم ما سوابق ما را هم كه ميدانيد اينجا ديگر سخن از اخيكم نيست چون آنها ميگفتند اگر هست بايد فرشته باشد اينجا در مقابل فرشته رجل را ذكر ميكند ما آمديم كه ﴿لِيُنْذِرَكُمْ﴾ مردي از قبيله شما پيام الهي را دريافت ميكند كه اين پيام شما را نام ميدهد زندهتان ميكند نامدارتان ميكند نامورتان ميكند نامي ميشويد ﴿لينذركم وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ﴾ شما به ياد جريان باشيد جريان نوح را كه شنيديد كه ذات اقدس الهي بعد از آن تمام امكاناتت را براي شما قرار داد شما را خليفه آنها قرار داد خلف آنها قرار داد بعد از آنها از امكانات فراواني برخوردار شديد ﴿وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ در بعضي از قسمتهاي تفسيري و تاريخي آمده است اينها از نظر نيروي بدني هم خيلي قوي بودند اگر انسان بخواهد با خيلي از ابزار كار انجام بدهد آنها با دست خودشان انجام ميدادند مشكلات خودشان را حل ميكردند ﴿وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً﴾ مبسوط اليديد مبسوط البدنيد مبسوط الماليد ﴿فَاذْكُرُوا آلاءَ اللّهِ﴾ آلاء جمع الا و الي است الاء يعني نعمت ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾ آلاء جمع الا و الاست يعني نعمت به ياد نعم الهي باشد نعمت ظاهري نعمت باطني ﴿لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾
«و الحمد لله رب العالمين»