77/07/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 58 تا 64
﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لايَخْرُجُ إِلاّ نَكِدًا كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ﴾ ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحًا إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ ﴿قالَ الْمَلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ ﴿قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ ﴿أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ﴾ ﴿أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ ﴿فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا عَمينَ﴾
سخني را مرحوم امينالاسلام در مجمع از ابوالقاسم بلخي نقل ميكند بعد ميگويد كه اكثر اهل عدل آن را نقل كردند و انكار كردند آن سخن اين است كه ابوالقاسم بلخي طبق بيان مرحوم امينالاسلام فرمود آنچه از اين آيات برميآيد اين است كه قرآن طبع را امضا كرده است ظاهرش اين است كه نظام علي و معلولي را امضا كرده است كه اين اشيا از اين طبايع برميخيزند اين طبايع خاصيتهايشان و اعراض ذاتيشان و لوازمشان همين آثار است بعد گفتند كه اين محذوري ندارد در صورتي كه به دو اصل توجه بشود يكي اينكه ما نگوييم اين طبايع قديم و ازلياند بلكه بگوييم اينها مخلوقاند دوم اينكه در اين كارشان مستقل نيستند به اذن خدا انجام ميدهند ذات اقدس الهي گاهي بلاواسطه گاهي معالواسطه اين كارها را انجام ميدهد كار در حقيقت براي خداست اينها وسائطاند يعني علل وسطياند اين عصاره سخن بلخي مرحوم امينالاسلام ميفرمايد كه اكثر اهل عدل اين را انكار كردهاند توضيحي نميدهند كه راز انكار چيست حقش اين بود كه مرحوم امينالاسلام مسئله را باز ميكردند «والذي ينبغي ان يقال» اين است كه قرآن كريم نظام علي و معلولي را امضا ميكند سخن جري عادت و عادت اللهي و امثال ذلك هم به ميان نميآيد يعني اشيا را به علل خاص خود استناد ميدهد و علل اشيا باعث تحقق معاليل خواهد بود اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه اينها علل معدهاند و ممدهاند نه علت حقيقي هستي بخشهستي براي ذات اقدس الهي است كه خداوند خود را خالق جميع اشيا ميداند ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[1] ساير اشيا علل معدهاند علل ممدهاند كه آن روابط را به عهده دارند اين دو مطلب سوم اينكه در عين حال كه ذات اقدس الهي نظام عليّ و معلولي را امضا ميكند هر شيئي را به سبب قريب خود اسناد ميدهد ميفرمايد راه غيبي هم وجود دارد كه از راه ديگر اين اشيا محقق ميشوند زيرا معناي نظام علي و معلولي اين نيست كه تنها علت منحصره مثلاً فلان شيء و فلان حادثه و الف معين است بلكه معنايش اين است كه هر وقت فلان الف كه علت است حاصل باشد در كنارش آن معلول هم حاصل ميشود اما معنايش اين نيست كه تنها راه حصول آن معلول همين علت است ممكن است علل خفيه ديگر هم داشته باشد ممكن است از علتهاي ديگر و راههاي ديگر اين معلول پديد بيايد مثلاً ميوه علت شناخته شدهاش همين فصل معين است و درخت معين است و باغ معين است و مانند آن اما اگر در غير فصل ميوه پديد بيايد دليلي بر استحاله او نيست لذا وقتي ذكريا وارد محراب ميشد و مريم(سلام الله عليها) را ميديد روزي غير فصل را در آنجا نگاه ميكرد ﴿كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقًا﴾[2] خب اين معنايش آن است كه اين ميوه يا اين رزق دو راه دارد يك راه شناخته شده يك راه ناشناخته كه انبيا آن راه ناشناخته را از راه اعجاز براي مردم محقق ميكنند پذيرش نظام علي و معلولي مستلزم حصر علل نيست كه تمام علل منحصر در همين علتهاي شناخته شده است و راه ديگري نيست و علت ديگري وجود ندارد نه علل ناشناختهاي هم هست كه ممكن است از آن راه پديد بيايد و معجزه به معناي نفي عليت و معلوليت نيست بلكه معجزه روي مدار عليت و معلوليت و تثبيت عليت و معلوليت است منتها از علل ناشناخته اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه بزرگاني كه گفتند دست از علل برداريد آن نگاه سببسوز را حفظ كنيد علتها را بسوزانيد اسباب را بسوزانيد به سراغ خدا برويد معناي بيان آن بزرگان نفي عليت نيست بلكه نفي علل و اسباب شناخته شده است يك وقت است انسان عليت را منكر ميشود خب اگر عليت را منكر شد صدفه اتفاق تصادف را پذيرفته است اگر صدفه را پذيرفت معنايش اين است كه شيء ممكن است خود به خود پديد بيايد چنين فكري اصلاً با الاهيت سازگار نيست فضلاً با عرفان معناي سخنان اهل معرفت اين است كه اين علل شناخته شده را اين اسباب شناخته شده را كنار بگذاريد به سراغ مسبب الاسباب برويد معنايش اين است كه اصل عليت حق است زمام عليت به دست خداست خب از خود خدا بخواهيد او كه «بكل شيء من كل شيء اقرب» است از او بخواهيد اين دو راه وجود دارد يك راهي است كه غالباً از راه علل و معاليل متعارف انسان از خدا فيض دريافت ميكند يك وقت است كه ميگويد نه «علمه بحالي حسبي عن مقالي» اين معنايش عللسوزي است نه عليتسوزي معنايش اسبابسوزي است نه سببيتسوزي نه معنايش اين است كه سببيت نيست خب اگر سببيت نيست ـ معاذالله ـ پس آن مبدأ كل هم نيست اگر خداي ناكرده انسان اصل عليت را انكار كند معنايش اين است كه شيء بدون علت پديد ميآيد خب ديگر نيازي به مبدأ نيست معناي سخنان اهل معرفت اين نيست عليت را بسوزانيد علل شناخته شده را بسوزانيد اسباب را بسوزانيد نه سببيت را وقتي اسباب را سوزانديد اينها را نديديد تابع راه خليل خدا(سلام الله عليه) ميشويد كه ميگويد «علمه بحالي حسبي عن مقالي» او را ميبينيد دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي هم همين راه را ارائه ميكند در همان دعاي سحر براي ابوحمزه ثمالي كه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) هر شب از سحرهاي ماه مبارك رمضان قرائت ميفرمودند در آنجا در عين حال كه به نظام عليّ و معلولي احترام علمي ميگذارد شفاعت شافعان را امضا ميكند معذلك ميگويد خدايا تو به من از همه نزديكتري مشكلي داشته باشم بدون واسطه با تو در ميان ميگذارم حاجبي در كار نيست كه حاجب باشد مانع باشد فاصل باشد نگذارد من با شما ارتباط پيدا كنم شما حاجت من را برطرف ميكنيد «فيقضي لي حاجتي» اين ـ معاذالله ـ نفي شفاعت نيست اين ناظر به آن است كه خب «آخر من يشفع ارحم الراحمين» شفاعت حق است اوليا شفاعت ميكنند فرشتگان شفاعت ميكنند ولي بالأخره آنها هم محدودند شفاعت آنها هم حدي دارد گاهي هم ممكن است بفرمايد: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة»[3] اما اين فلكزده و بيچاره چه كند آن روز دستش به احدي بند نيست به چه كسي پناه ببرد؟ ديگر ذات اقدس الهي كه «آخر من يشفع ارحم الراحمين» است اگر وجود مبارك امام ششم فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» يعني مرزي دارد شفاعت ما ما از كسي بخواهيم شفاعت بكنيم شرطش اين است كه او نماز را سبك نشمرده باشد اما آيا ذات اقدس الهي بخواهد از كسي شفاعت كند او هم مرزي دارد؟ يا «آخر من يشفع ارحم الراحمين»[4] آن كسي كه دستش از همه جا كوتاه است به ظيل بيظيلي الهي متوسل ميشود اين معنايش آن است كه انسان به اشفع شافعين پناه ميبرد نه شفاعت را انكار كند به مسبب الاسباب پناه ميبرد نه سببيت را انكار كند اين علل و اسباب عادي اگر نتوانستند كاري را حل كنند به مسبب الاسباب من غير السبب كه ذات اقدس الهي است مراجعه ميكنند خب آياتي كه از قبيل ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ﴾ و مانند آن است همراه با روايات طينت است روايات طينت در خلال بحثهاي گذشته به طور اجمال اشاره شده اما يك بحث مبسوطي ميخواهد بعضي از اينها را مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در مرآة شرح كردند برخي از اينها را مرحوم فيض در وافي شرح كردند اما اين شرحها همه شان اوائل راه است بحثهاي طينت روايتهاي طينت البته منزه از جبر است اما يك بحث خاصي است در خلال بحثها ممكن است به يك مناسبتي از روايت طينت اشاره بشود اما يك برداشت تفسيري است كه هيچ كسي به خودش اجازه چنين تفسيري را نميدهد بعضي از روايات معتبر دارد كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود كساني كه اهل ولايتاند اگر هم لغزشي داشته باشند در قيامت لغزش اينها را به پاي ديگران مينويسند ديگران اگر حسنهاي داشته باشند به حساب اهل ولايت مينويسند بعد هم حضرت استدلال ميكند و استشهاد ميكند به اينكه «نحن وجدنا متاعنا عنده» اگر حسنهاي در جاي ديگر است اين متاع ماست ما از آنجا گرفتيم داديم به اينها خب اين را چه كسي جرأت ميكند از قرآن بفهمد چه كسي جرأت ميكند بگويد چه كسي جرأت ميكند با اين عمل بكند يك راه خاص خودش را دارد البته روايات طينت بحث مخصوصي دارد اين با ده بيست جلسه تفسيري حل نميشود لذا نبايد توقع داشت كه روايات طينت را اينجا مطرح كنيم جريان نوح(سلام الله عليه) گرچه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» به عنوان نام شريف نوح آمده است ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَإِبْراهيمَ وَ آلَعِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ﴾[5] اما قصه نوح براي اولين بار در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مطرح است يعني تا كنون قصه نوح بازگو نشده نام شريف نوح آمده است اما قصه نوح براي اولين بار است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مطرح است انبيا(عليهم السلام) كه آمدند همه اينها اسلام را به مردم عرضه كردند چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإسْلاَمُ﴾[6] اين يك مطلب عناصر محوري اسلام هم سه چيز است توحيد است و نبوت است و معاد اين هم مطلب دوم لذا در طليعه سخنان نوح(سلام الله عليه) اين عناصر محوري اسلام يعني توحيد و معاد و نبوت بازگو ميشود خداوند به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي اينكه مشركين ديرباور حجاز قبول كنند با كلمات تأكيد اين قصه را شروع ميكند ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا﴾ اين لام قسم اين قد تحقيق در صدر اين قصه آمده است تا مشركين بدانند كه اين يك جريان قطعي و يقيني است ديگر نگويند اسطوره است ﴿لَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَي قَوْمِه﴾ قوم را هم كه قوم گفتند براي انيكه به هدف معين قيام ميكنند وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) براي اينكه انگيزه آن امت را برانگيزاند و در آنها داعيه ايجاد كند با تعبير عاطفي شروع كرد به نصيحت كردن ﴿فَقَالَ يَا قَوْمِ﴾ ديگر نفرمود «يا ايها الناس» ﴿يَا قَوْمِ﴾ اين به مليت و به طائفه و به نژاد حرمت نهاد بلكه آنها از اين راه جذب بشوند ﴿يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ هم خدا را عبادت كنيد هم غير خدا را نفي كنيد كه همان پيام «لا اله الا الله» است ﴿وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ﴾[7] اين ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾[8] در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه اين گونه از مضامين نظير «لا اله الا الله» دوتا جمله نيست دوتا قضيه نيست يكي موجبه يكي سالبه كه انسان ذهنش خالي باشد از ايجاب و سلب تا انبيا به انسانهاي خاليالذهن بگويند كه خدا هست اين يك، شريك ندارد و غير خدا چيزي رب نيست اين دو، اينطور نيست كه فطرتهاي مردم خاليالذهن باشند خالي باشد از ايجاب و سلب آن وقت انبيا بيايند توحيد را اثبات بكنند و شرك را نفي بكنند اينچنين نيست بلكه فطرت مردم با توحيد آفريده شده اصل وحدانيت حق معقول و مقبول دلهاست و اين توحيد دلپذير مردم است انبيا آمدند بگويند غير از خدايي كه معقول شماست مقبول شماست شما بر او مفطوريد و اين را در نهان و نهاد خود داريد ديگري نه لذا كلمه الا به معني غير است وصف است نه اينكه لا اله يك جمله نفي باشد الا الله جمله اثباتي باشد كه دو قضيه باشد بلكه اين الا به معناي غير است وقتي الا به معناي غير شد وصف ميشود معناي جمله اين خواهد شد كه لا اله غير اللهي كه معقول شماست مقبول شماست دلپذير شماست در شماست با شماست او را داريد غير از اين ديگري را نفي كنيد نه اينكه نه الله هست نه غير الله بعد انبيا ميآيند الله را اثبات ميكنند غيرش را نفي ميكنند اينطور نيست لا اله غير از اين اللهي كه همهتان قبول داريد خب نوح(سلام الله عليه) هم همين بيان را دارد ﴿يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ همين اللهي كه معقول و مقبول شماست و دلپذير شماست ﴿مَا لَكُم مِن دُون﴾[9] همين يكي كه داريد و قبول داريد غير از اين كسي نيست ﴿مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ﴾ خب اين درباره دعوت به توحيد ﴿إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ نه «عذاب عظيم» ﴿عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ كه ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ﴾[10] كه آن روز روز عظيم است در بخشي از آيات خدا عذاب را به اليم عذاب را به عظيم وصف ميكند اما در اين گونه از موارد خود يوم يوم عظيم است اين يوم عظيم همان معاد است جريان طوفان نوح هم احياناً مشمول خواهد بود ولي محور اصلي اين تخويف و تحذير همان معاد است بنابراين آن مبدأ را اول فرمود و اين معاد را هم تذكر داد و چون اكثري مردم «خوفاً من النار» عبادت ميكنند فرمود ﴿إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ﴾ اين كار كار قطعي است منتها تعبير تعبير مهربانانه است فرمود من ميترسم نه اينكه شما بترسيد خب اگر احتمالش هم بدهيد جا براي ترس هست و همين مقدار كافي است براي پذيرش لذا تعبير به خوف فرمود اولاً به خودش هم اسناد داد ثانياً نه اينكه بترسيد فرمود من ميترسم از چنين روزي در برابر اين هدايت كه توحيد هست يك، معاد هست دو، رسالت به حمل شايع است سه، ديگر نفرمود اني رسول الله خب همين كه دارد پيام ميآورد معلوم ميشود رسول خداست ديگر منتها رسالت را در آيه بعد به صورت باز و صريح ذكر كرد وگرنه اينكه ميآيد حرف خدا را ميداند معلوم ميشود رسول الله است ديگر اينكه دعوت به الله ميكند اينكه دعوت به معاد ميكند معلوم ميشود رسول حضرت است ملأ به آن قومي ميگويند كه چشم پركناند مجلس پركناند مجلس آراياند هدف واحد هم دارند اين گونه از مترفين و مسرفين و اشراف اينها اولين گروهي بودند كه مخالفت كردند ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: نه ديگر آن ديگر مربوط به جريان تكوين است.
پرسش ...
پاسخ: خب البته چون خود آن و البلد الطيب به دو معنا بر دو مصداق تطبيق شده است هم طيب ظاهري هم طيب باطني هم باران رحمت هم باران ظاهري كه زمين را آباد ميكند هم آن فيض معنوي كه زمينه را آباد ميكند خب
فرمود: ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ آنها در اثر آن رسوبات جاهلي به قدري درباره بتهايشان معتقد بودند كه غير بتپرستي هر چه هست اسطوره ميپنداشتند لذا با جمله اسميه با چند كلمه و حرف تأكيد گفتند: ﴿إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ﴾ تو گمراهي گاهي تضليل ميكردند يعني نسبت به ضلالت ميدادند گاهي تسفيه ميكردند نسبت به سفاهت ميدادند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ﴾ در قبال هر دو برخورد ناپسند وجود مبارك نوح(سلام الله عليه) گاهي ميفرمود ﴿لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ﴾ گاهي ميفرمود ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾ من گمراه نيستم من سفيه نيستم اين نهايت ادب است آنها در نهايت بيادبي هم تضليل داشتند هم تسفيه هم نسبت به ضلالت ميدادند هم نسبت به سفاهت ايشان در كمال مهر و ادب ميفرمايد كه من در ضلالت نيستم نميفرمايد گمراه خودتان هستيد. ﴿قالَ الْمََلأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنّا لَنَراكَ في ضَلالٍ مُبينٍ ٭ قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بي ضَلالَةٌ﴾ من رسالت دارم نه ضلالت ﴿لَيْسَ بي ضَلالَةٌ وَ لكِنّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اين ﴿رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ در قبال آن ارباب متفرقهاي است كه قوم نوح به آنها مبتلا بودند در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيهٴ 21 به بعد اين است ﴿قالَ نُوحٌ رَبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْني وَ اتَّبَعُوا مَنْ لَمْ يَزِدْهُ مالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلاّ خَسارًا ٭ وَ مَكَرُوا مَكْرًا كُبّارًا﴾[11] كبّار مفرد است جمع نيست ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْرًا﴾ غير از آن بتهاي عمومي كه بتكدهها بود يك سلسله بتها و اصنام و اوثان خاصي هم بود كه شايد ملأهاي مخصوص آن را عبادت ميكردند يكي ودّ بود كه در درازمدت ماند تا در جريان خندق آن عمروبن عبد ودّ به همان نام داشت ميجنگيد همانطوري كه ما در مسلمين عبدالله داريم آنها عبد ودّ دارند ودّ همين بت است برخي از اين بتها از قوم نوح كم كم به طرف يمن رفتند بعضي به حجاز آمد و مانند آن اين ميراث جاهلي و رسوم جاهلي ﴿وَلاَ تَذَرُنَّ وَدّاً﴾ كه يكي از بتهاست ﴿وَلاَ سُوَاعاً﴾ كه اينها عربي است و منصرف است يكي از بتهاي ديگر است ﴿وَلاَ يَغُوثَ وَيَعُوقَ﴾ كه اينها غير عربياند و غير منصرفاند و اسم بتهاي ديگراند ﴿وَنَسْراً﴾ كه عربي است و منصرف است اسم پنج بت را در كنار آن اصنام و اوثان ديگر كه به نحو عموم ياد شدهاند ذكر كرد فرمود: ﴿وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعًا وَ لا يَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْرًا﴾ حالا يا آنها چون وزن فعل دارند غير منصرفاند در عين حالي كه عربيتشان محفوظ است خب اين گروه دست و برداري آنها از رسوب جاهلي بسيار سخت بود لذا به وجود مبارك نوح ميگفتند كه ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ وجود مبارك نوح هم فرمود كه من در ضلالت نيستم و اگر هم شما رب العالمين را قبول داريد من از طرف او آمدم اينها ربالعالمين را معمولاً وثنيين ميپذيرفتند آن ربي كه گرداننده كل عالم و آدم است ولي براي امور جزئي ارباب متفرقه قائل بودند براي دريا براي صحرا براي روزي براي شفاي مرض تأمين سلامتي ارباب متفرقه قائل بودند كه اين بتها هر كدام يك سمت مخصوصي داشتند ولي تا حدودي ميپذيرفتند كه همه اينها در تحت تدبير رب العالميناند نوح(سلام الله عليه) فرمود من از آن رب العالمين دارم سخن ميگويم از طرف رب العالمين آمدم ﴿أُبَلِّغُكُمْ﴾ خب رسالت من چيست؟ از طرف او آمدم چه چيزي به شما بگويم؟ ﴿أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي﴾ تنها توحيد و نبوت و معاد نيست همين سه اصل نيست چون خود نوح(سلام الله عليه) از انبياي اولوالعزم است داراي كتاب و شريعت است عبادات دارد عقود دارد ايقاعات دارد حدود دارد تعزيرات دارد همه اينها در كتاب نوح(سلام الله عليه) هست لذا تعبير به جمع ميكند فرمود ﴿أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي﴾ هم در اين تبليغ خالصم و هم خيرخواه شمايم هم خالصانه آنچه را دريافت كردهام به شما ابلاغ ميكنم و هم ناصحانه به شما ميگويم اين دعوت الهي را بپذيريد ﴿وَأَنْصَحُ لَكُمْ﴾ ناصح يعني خالص آن عسل ناب را ميگويند عسل ناصح خالص ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿أَعْلَم﴾ ميتواند جامع تبشير و انذار باشد خيلي از چيزهاست كه من ميدانم و شما نميدانيد كه اگر عمل كرديد به روح و ريحان ميرسيد يك، و اگر اعراض كرديد به حفر نيران ميرسيد دو، اين ﴿وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ﴾ ميتواند جامع بشارت و انذار باشد و مصالح و حكمي كه در رسالات رب است من ميدانم و شما نميدانيد و شما چه مشكلي داريد تعجب كرديد كه يك انساني رسالت الهي را دريافت بكند ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ﴾ اين نام افتخارآميز شماست اين شما را نامور ميكند نامدار ميكند ناميتان ميكند صاحبنام ميشويد اين ذكر شماست و از طرف ذات اقدس الهي آمده است يك كسي در جمع شما شايستگي آن را داشت كه از اين موهبت الهي برخوردار باشد مقامات علمي و كمالات عملي اينها كسبي است و گذشته از اينكه كسبي است مطلوب هم هست حالا انسان يا از راه كسب طلب ميكند يا نه انتظار آن را دارد كه «دولت آن است كه بي خون دل آيد به كنار» اما نبوت امامت به معناي پست و كليد و امثال ذلك اينها نه كسبياند نه مطلوباند اينها موهوباند و طالح آنها به سراغ آدم بايد بيايند چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[12] اينطور نيست كه كسي بگويد من رياضت ميكشم تا بشوم ـ معاذالله ـ پيغمبر اينطور نيست لذا نبوت طالب است نه مطلوب البته علم معنويت درجات ايمان «او ما شئت فسمه» اينها مطلوباند انسان از دو راه بالأخره ميتواند پشت پرده غيب را بفهمد كه چه خبر است يا با درس و بحث حكيمانه عالمانه عاقلانه بالأخره بفهمد پشت پرده چه خبر است منتها البته مفهوم گيرش ميآيد يا نه با جان كندنها در قبال آن پرده بنشيند تا شايد يك وقتي نسيمي بوزد اين پرده كنار برود آن پشت پرده را ببيند اين ميشود عارفانه بالأخره اين راه هست حالا يا راه اويس قرن هست يا راه بوعلي و فارابي و امثال اينها اين دو راه هست اما جريان نبوت و امثال ذلك هيچ كدام از اينها نيست كسي درس بخواند بشود پيغمبر ـ معاذالله ـ يا زحمت بكشد رياضت بكشد بشود پيغمبر اين نيست آن بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[13] داراي دو عنصر خاص است هبه است يك، او طالب است دو، او بايد بيايد به سراغ آدم او نظير درجات ايمان نيست كه مطلوب باشد كسي به دنبال او برود حالا يا با علم حصولي يا با علم حضوري لذا گفتند آن مقام(موهوبة) اولاً بياييد به سراغ آدم ﴿أَوَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ چون غالب مردم مخصوصاً آلودههاي به رسوب جاهلي اينها با انذار هدايت ميشوند نه با تشويق آنها را اگر وعده بدهيد به بهشت ميگويند خب اين شهوتهاي نقد را ما چرا رها كنيم اما بگويند سوخت و سوزي هم هست آن وقت دست برميدارند لذا در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه كلمه حصر درباره تبشير نيامده كه مثلاً يك پيغمبري بفرمايد من فقط مبشرم يا خدا به پيغمبر بفرمايد تو فقط مبشري ولي درباره انذار حصر آمده ﴿إِنَّمَا أَنَا نَذِيرٌ مُّبِين﴾[14] ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ﴾[15] اين حصر است با اينكه همه اينها بشير ونذيراند ولي درباره تبشير حصر نيامده درباره انذار آمده نوح(سلام الله عليه) هم آغاز دعوتش را با انذار شروع ميكند ﴿لِيُنْذِرَكُمْ﴾ فرمود من وحي گرفتم تا شما را از جهنم بترسانم اينچنين نيست كه من وحي يافتم كه شما را به نعمتها تشويق كنم تا شما بگوييد خب ما چرا از اين نعمتهاي نقد صرفنظر كنيم خيليها هستند كه در اوائل امر با انذار هدايت ميشوند بعد كم كم لذت بهشت را ميچشند بعد هم لذت جنة اللقاء در كامشان شيرين ميشود از بهشت هم ميگذرند «دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را» ﴿أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلي رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ﴾ مثل اينكه اذان است ديگر.
«و الحمد لله رب العالمين»