درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 57 و 58

 

﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُون﴾ ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِدًا كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ﴾

 

در تتمه بحث سابق كه فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً﴾[1] سه مسئله بود يكي اينكه خود دعا لو خلي و طبعه حكمش چيست؟ يكي اينكه اگر عللي باعث شد كه دعا جهري باشد حكمش چيست؟ و يكي اينكه اگر عللي باعث شد كه جهر به دعا مفسده داشته باشد حكمش چيست؟ اين سه مسئله جداي از هم مطرح شده بود و بايد مطرح مي‌شد خود دعا من حيث هو لو خلي و طبعه حكمش همان تضرع و خفيه است براي اينكه انسان از مشكل خود برهد بايد بنالد دل شكسته باشد براي اينكه از مشكل ريا و عوامل بيروني نجات پيدا كند بايد در خفيه باشد يك وقت است جريان عجب است غرور است اين چه خفا چه علن مشكل داخلي دارد اين را بايد اصلاح كند اصلاح او با تضرع است يعني با درك نياز است يك وقت است كه مشكل دروني او از اين جهت حل شد مشكل بيروني است كه اگر ديگران ببينند ممكن است او لذت ببرد اين را بايد در خفا انجام بدهد لذا در پايان همين سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 205 به اين صورت آمده است ﴿وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَ خيفَةً﴾[2] آنجا ديگر جاي خفا نيست كه دستور خفا بدهد آن ديگر مخفي است آنجا فرمود ﴿وَخِيفَةً﴾ نه «خُفية» وقتي فرمود: ﴿وَ اذْكُرْ رَبَّكَ في نَفْسِكَ﴾ در درون دلت به ياد خدا باشد خب آن معلوم است مخفي است آنجا براي اينكه مشكل دروني را حل كند تضرع را با خيفه كنار هم ذكر كرد انسان كه مي‌ترسد براي اينكه مشكلش برطرف نشود ديگر مغرور نيست يك آدم افتاده كه عجبي ندارد و سخن از ريا و سمعه هم به ميان نمي‌آيد چون در نفس است غير با خبر نيست اما در محل بحث كه سخن از دعاي زباني است فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾[3] تا هم مشكل درون برطرف بشود هم مشكل بيرون اين براي دعا لو خلي و طبعه حالا اگر كسي در حال دعا لو خلي و طبعه با صداي بلند دعا كرد اين ادب دعا را رعايت نكرد نه اينكه معصيت كرده باشد حالا اگر علل و عواملي باعث شد كه جهر و علن رجحان پيدا كرد يا مرجوح شد آن دو مسئله جداي از اين مسئله اولاست مسئله اولي اين بود كه دعا لو خلي و طبعه خود دعا بهترين راهش همان آرام و آهسته دعا كردن است حالا اگر علل و عواملي باعث شد كه زمينه ترجيح جهر را فراهم كرد يا ترجيح اخفات را فراهم كرد آنها خارج است گاهي جهر هتك است صداي بلند در محضر پيغمبر و اهل‌بيتش(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اگر مستلزم هتك بود گذشته از اينكه ادب دعا رعايت نشد و هزازت منقصت در اين نيايش هست يك كار حرامي هم شده كه هتك است يك وقت است نه جزء شعائر است يك كسي بخواهد زيارت جامعه را در بقيع براي اينكه ديگران به عظمت اهل‌بيت آشنا بشوند با صداي بلند بخواند اين نه تنها مذمتي ندارد شايد محمود و ممدوح هم باشد طبق آن علل و عومل بيرون پس سه تا مسئله است كه بايد از هم جدا بشود يكي دعا لو خلي و طبعه يكي اگر جهر مستلزم هتك باشد نظير ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾[4] و مانند آن يكي اينكه جهر مستلزم تعظيم شعائر باشد تبليغ باشد ارشاد و هدايت ديگران و ناآگاهان به معارف اهل‌بيت باشد كه اين نه تنها مرجوح نيست شايد رجحان هم داشته باشد اين سه تا مسئله بايد از هم تفكيك بشود چه اينكه در مسجد گاهي انسان براي اينكه صدا به همه برسد خب بلند سخن مي‌گويد چه در مباحثه چه در اذان چه در سخنراني و مانند آن يك وقت است كه نه خودش با رفيق خودش در كنار هم نشسته‌اند دارند بحث مي‌كنند آنجا اولي اين است كه صدا بلند نباشد علل و عوامل بيروني اگر باعث رجحان جهر يا رجحان همس باشد كاري به اصل مسئله ندارد اصل احترام مسجد اين است كه انسان آرام سخن بگويد آرام دعا بكند آرام نيايش داشته باشد و مانند آن گاهي اگر در اثر وفور جمعيت انسان ناچار شد صدا را بلند كند تا ديگران بشنوند نظير اذان اعلاني و مانند آن اينها يك سلسله عوامل خارجيه است كه باعث رجحان جهر است.

اما آيه محل بحث فرمود خدايي كه همان‌طوري كه موجودات سپهري و آسماني را آفريد و تدبير مي‌كند موجودات زميني را هم آفريد و تدبير مي‌كند تدبير موجودات آسماني را فرمود كه ﴿الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ﴾[5] حالا گياهان را چگونه تسخير مي‌كند چگونه تدبير مي‌كند چگونه مي‌پروراند هم دارد ذكر مي‌كند ابر را باد را باران را چگونه مي‌پروراند ذكر مي‌كند پس در آن بخش قبلي راجع به موجودات آسماني بود در اين بخش بعدي راجع به موجودات زميني چه اينكه آن بخش بعدي مربوط به مبدئيت حق تعالي بود بخش كنوني راجع به معاد بودن حق تعالي است فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ اين هم به نحو موجبه جزئيه است كه هر وقت باد مبشر آمده است باراني در پي دارد نه هر وقت باراني مي‌آيد حتماً بايد پيشاپيش او يك ابري باشد تا كسي اشكال بكند كه برخي از بارانها بدون آن رياح مبشر هستند آيه كه نمي‌فرمايد هر وقت باران هست مسبوق به بشراست كه مي‌فرمايد هر وقت اين مبشرات آمدند باران مي‌آيد موجبه كليه كه نفسها منعكس نيست تا كسي اشكال كند خب اين بادها بشارت باران را دارند هر وقت اين گونه از رياح پديد آمدند باران مي‌آيد نه هر وقت باران مي‌آيد چنين رياحي هست تا كسي بگويد كه بعضي از مواقع باران مي‌آيد بدون چنين رياحي ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلَّتْ﴾ جناب زمخشري در كشاف نظرش اين است كه اين اقلال كه حمل روي دوش است از ماده قليل و قلت گرفته شده براي آن است كه آن محمول نسبت به حامل قليل است و اگر محمول نسبت به حامل كثير يا اكثر بود كه حامل نمي‌توانست كه او را بلند كند كه از اينكه حامل محمول را به دوش مي‌كشد يا بر سر مي‌ندهد يا بر گردن مي‌گذارند نشان آن است كه محمول نسبت به حامل قليل است اقلال اين معنا را هم به همراه دارد و مي‌فهماند ﴿حتي اذا اقلت سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ﴾ اين جمع آوردن ثقال و مفرد آوردن ضمير ﴿سُقْنَاهُ﴾ براي جمع بين حكم لفظ و حكم معناست چون معناي سحاب جنس است يا به تعبير ديگر برخي گفته‌اند جمع سحابه است بنابراين مي‌شود او را به ثقال كه جمع است موصوف كرد و چون لفظش مفرد است مي‌شود ضمير مفرد را به او ارجاع داد ﴿سُقْنَاهُ﴾ ذات اقدس الهي نه تنها ساقي انسان است طبق بيان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) كه ﴿يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ﴾[6] بلكه ساقي كوي و برزن هم است ساقي بيابان و خيابان هم است كه سوق مي‌دهد سقي دارد و سوق دارد كه اينها از دو ماده‌اند منتها اين سوقش براي آن سقي است آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «سجده» اين است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَي اْلأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ فرمود اينها اگر خوب نگاه كنند مي‌بينند كار ماست كه ما ابرها را به وسيله بادها بعد از اينكه باردارشان كرديم هدايت مي‌كنيم تا به سرزمين خشك حركت كنند و آنجا بارشان را به زمين بنهند ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَسُوقُ الْماءَ إِلَي اْلأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ زمين خشك گاهي تعبير مي‌فرمايد ارض جرز گاهي مي‌فرمايد بلد ميت بلد يعني جا اختصاصي به شهر ندارد همان حرف قرطبي را فخر رازي هم دارد كه بلد هر قسمت زمين را مي‌گويند كه چه معمور و چه غير معمور چه داراي اهل چه داراي اهل نباشد ﴿فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا﴾ ما به وسيله اين زرع را خارج مي‌كنيم يعني از مرحله جمادي به نباتي مي‌آوريم و از درون زمين به بيرون زمين مي‌آوريم و زمين را زنده مي‌كنيم ما زمين مرده را زنده مي‌كنيم نه گياه مرده را خب اين گياه كه بالأخره زنده مي‌شود با چه چيزي زنده مي‌شود؟ با جذب مواد غذايي زنده مي‌شود پس آن بخشي از خاك آن بخشي از آب آن بخشهاي ديگر از مواد زميني كه قبلاً حيات گياهي نداشتند بعد از جذب تنه درخت حيات گياهي پيدا مي‌كند و مي‌رويند يعني همين خاك است كه مي‌شود علف وقتي جذب شد اين خاك است كه مي‌شود ريشه و ساقه اين مرده است كه مي‌شود زنده نه تنها آن درخت را بالنده مي‌كند تا كسي بگويد او كه زنده بود اين خاك مرده را حيات گياهي مي‌دهد زنده‌اش مي‌كند.

‌پرسش ...

پاسخ: اگر بذر دارد در بذر اول كه آن هم جماد است فرمود: ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾ كار كشاورز حرث است نه زرع او حارث است يعني بذرافشان است بذر يك موجود جامدي است اين را از انبار بعد از شيار كردن به دل خاك مي‌نهد كه اين هم يك حركت مكاني است مادامي كه در انبار است مرده است وقتي هم كه به باغ آمده مرده است وقتي به دل خاك رفته است مرده است اين مرده را آن كشاورز جابه‌جا كرده همين لذا قرآن كريم كار كشاورز را حرث مي‌داند نه زرع بعد كه ذات اقدس الهي باران را هدايت كرد آنجا باريد اين مرده را خدا زنده مي‌كند فرمود زارع ماييم نه شما ﴿أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ ٭ ءَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزّارِعُونَ﴾[7] چه اينكه به آبا هم مي‌فرمايد شما كارتان كه آفرينش نيست كار آبا امناست «نقل المني من الصلب الي الرحم» كار پدر است همين يك كار مادي است و كار مكاني است فرمود: ﴿أَفَرَأَيْتُمْ ما تُمْنُونَ ٭ ءَ أَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخالِقُونَ﴾[8] خب پدر كه خالق نيست او ممني است يعني ناقل نطفه است «من الصلب الي الرحم» همين يك مرده‌اي را ولو حيات حيواني داشته باشد ديگر حيات انساني ندارد كه يك مرده‌اي كه فاقد حيات انساني است ولو ذرات ريز و سلولهاي زنده حيواني داشته باشد اين مرده انساني را از مكاني به مكاني ديگر جابه‌جا مي‌كند همين اين را مي‌گويند امنا نه خلقت پس كار كشاورزان حرث است نه زرع كار آبا امناست نه خلق آن كه مرده را زنده مي‌كند و حيات مي‌دهد خداست لذا در همان آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «سجده» فرمود: ﴿فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً﴾ اين را از مرحله جمادي به نباتي مي‌آوريم و از درون زمين به بيرون زمين مي‌آوريم خاك را گياه مي‌كنيم آن گياه درون زمين را دستور مي‌دهيم كه منشق بشود به دو قسمت يك قسمت ريشه بشود به دل خاك يك قسمت خوشه و شاخه بشود جوانه بزند سر از خاك بيرون بياورد اينها را مي‌گويند زرع ﴿فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ أَفَلا يُبْصِرُونَ﴾ مستحضريد كه معمولاً وقتي سخن از علوم و معارف است ذات اقدس الهي آن علوم و معارف را بهره ملائكه و انبيا و اوليا و علما و زهاد و عباد مي‌كند وقتي سخن از رزق مادي است بشرهاي مرتزق از رزق مادي را با دامها اينجا ذكر مي‌كند مي‌فرمايد ما اين باغ و راغ را اين مزرع و مرتع را تأمين مي‌كند يك قدري براي شما يك قدري براي دامهاي شما كه اين ناظر به بدن انسان است آن غذاي بدني انسان با دام يكجا ذكر مي‌شود غالباً همين‌طور است گاهي مي‌فرمايد: ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[9] گاهي مي‌فرمايد: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلأنْعَامِكُمْ﴾[10] گاهي مي‌فرمايد: ﴿تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَأَنفُسُهُمْ﴾ همه جا همين‌طور است آنكه رزق جان است سخن از همتايي انسان و فرشته‌هاست آنكه رزق تن است سخن از همتايي انسان با دام و دد است بالأخره خب در غير سورهٴ مباركهٴ«» سجده هم باز سخن از ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلَي الأرْضِ الْجُرُزِ﴾[11] هست كه فرمود ما اين را به سرزمين مرده منتقل مي‌كنيم و زمين مرده را زنده مي‌كنيم پس اگر بذر است حيات گياهي ندارد بالقوه دارد نه بالفعل خدا او را زنده مي‌كند و اگر برخي حيات گياهي دارند حيواني ندارند حيات خدا زنده مي‌كند برخي حيات حيواني دارند حيات انساني ندارند خدا زنده مي‌كند اين گونه از كارها را كه در دنيا انجام مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي﴾ خب شما كه مي‌بينيد كه مرده‌اي زنده مي‌شود درباره زنده شدن مرده‌ها بعد از موت چه مشكلي داريد ﴿كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ اين هم كه گفتند «الدنيا مزرعة الاخرة»[12] از همين بيانات نوراني گرفته شده بالأخره در زرع دنيا مزرعه آخرت است در مزرعه همين‌طور است ديگر يعني يك كشاورز اول بذرافشاني مي‌كند اينها را در انبار نگه مي‌دارد بعد در دل خاك نگه مي‌دارد وقتي كه اينها سبز شدند و به ثمر رسيدند اينها را درو مي‌كند وقتي درو كرد پوستهايش را يك طرف مي‌گذارد آن مغزها را يك طرف مي‌گذارد آن مغزها را به صورت غذا درمي‌آورد و از آن استفاده مي‌كند آن پوستها را مي‌سوزاند اين كار يك كشاورز گندم‌كار و جوكار و اينهاست ديگر الآن هم كه انسان وارد گورستان شد الآن در اين باغ قبرستان است الآن همه اينجا هستند وقتي قيامت مي‌شود آن باران مُزن نازل مي‌شود اينها همه‌شان سر از خاك برمي‌دارند آن وقت است ديگر بهار مي‌رسد اين مرده‌هاي قبرستان كه همه‌شان در دل خاك‌اند وقتي آن باران مُزن در قيامت باريد اينها همه زنده مي‌شوند وقتي كه زنده شدند فرمان مي‌رسد ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[13] باهم زنده مي‌شوند سر از خاك برمي‌دارند ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلى ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[14] اما وقتي دستور مي‌رسد ﴿وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾[15] يا ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾ خوبها به عنوان مغز جدا مي‌شوند بدها به عنوان پوست و كاه جدا مي‌شوند آن كاهها را مي‌برند جهنم مي‌سوزانند اين خوبها را مي‌برند بهشت متنعمشان مي‌كنند اين گوشه‌اي از «الدنيا مزرعة الاخرة» است همه را كه نمي‌سوزانند همه را هم كه به بهشت نمي‌برند مگر همه گندم را مي‌خورند خب بالأخره پوستش براي جاي ديگر است مغزش براي جاي ديگر اگر كسي پوست بود قشر بود خب بالأخره مي‌سوزد و اگر لبيب بود جزء اولوا الالباب بود و مغز داشت ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[16] بود اين را به بهشت مي‌برند اين يكي از گوشه‌هاي معناي «الدنيا مزرعة الآخرة» است در جريان بلد طيب و بلد خبيث روايتي را در تفسير شريف برهان ملاحظه فرموديد آمده است كه تطبيق كردند آن بلد طيب را به اهل‌بيت(عليهم السلام) البته تطبيق است نه تفسير بلد طيب و بلد خبيث نظير كلمه طيبه و كلمه خبيثه شجره طيبه و شجره خبيثه در قرآن مصاديق فراواني براي آنها ذكر شده است اين هم مي‌تواند بلد ظاهري باشد هم آن كلمه طيبه را تفهيم كند به دليل اينكه در خود تفسير برهان بر اهل‌بيت(عليهم السلام) تطبيق شده است اين باران رحمت كه مي‌بارد بالأخره آن سرزميني كه طيب است ميوه‌هاي فراوان مي‌دهد سرزميني كه شوره‌زار است بهره‌اي نمي‌دهد معارف الهي قرآن و سنت معصومين(عليهم السلام) كه از آسمان معنويت تنزل كرده است دلهايي كه بلد طيب‌اند مي‌شود ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[17] دلهايي كه جزء سرزمين شوره‌زارند ﴿وَالَّذِي خَبُثَ﴾‌اند ﴿لاَيَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً﴾ خواهند بود هم معناي ظاهري‌اش درست است هم آن معنايي كه در تفسير برهان آمده به دليل اينكه قرآن كريم شجره طيب را شجره خبيث را امثال ذلك را بر افراد مؤمن و كافر تطبيق كرده است بلد طيب اين است در قيامت هم آنهايي كه طيب‌اند آنها نباتشان به اذن ربه ظهور مي‌كند آنهايي كه خبيث‌اند بهره‌هاي اندكي دارند همان طعام من ضريح دارند آنجا تيغ و تيغزار و نيستان چيز ديگر نيست طعام آنها هم ضريع است در دنيا انسان از جاي ديگر تغذيه مي‌شود ولي بعد از موت انسان مهمان سفره خودش است ﴿فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ﴾[18] هر كسي در كنار سفره خودش نشسته است بدون غذا كه نخواهد بود منتها هر كسي مهمان خودش است بعضيها كه جز زخم زبان چيز ديگر نداشتند جز تيغ زدن چيزي نداشتند ﴿لَيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاّ مِن ضَرِيعٍ﴾[19] ﴿ضَرِيعٍ﴾ يعني تيغ اين ناچار است اين طعام را بخورد اما ﴿لاَ يُسْمِنُ وَلاَ يُغْنِي مِن جُوعٍ﴾[20] عده‌اي كه نه حليم بودند شيرين‌كام بودند ديگران را شيرين كردند روح و ريحان‌اند بالأخره غذا را انسان به همراه خود مي‌برد كه فرمود ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَيٰ﴾[21] انسان يا ان‌شاء‌الله بلد طيب است كه ﴿يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ يا ـ معاذ‌الله ـ بلد خبيث است كه ﴿لاَيَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً﴾ اين معارف را كه ذكر فرمود فرمود اين گرچه براي هدايت عمومي است اما ﴿كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ﴾ همه بايد بهره‌برداري كنند اما آن كسي كه اهل شكر است مي‌فهمد كه از بلد طيب چه استفاده كند و از بلد خبيث چگونه برهد اين‌چنين نيست كه اين تصريف آيات براي خصوص شاكران باشد براي آنهايي كه كفران نعمت مي‌كنند هم تصريف آيات هست اما نظير ﴿هُدي لِلْمُتَّقِينَ﴾[22] ﴿مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِين﴾[23] و مانند آن است كه بهره اين را افراد شاكر مي‌برند وگرنه اصل كار براي هدايت همگان است.

‌پرسش ...

پاسخ: آن در حقيقت نقص است.

پرسش ...

پاسخ: بله منتها نقص است چون نقص است ذات اقدس الهي آن كه ﴿لاَيَخْرُجُ﴾ است كه ديگر كاري نكرده انسان به خدا نسبت بدهد.

پرسش ...

پاسخ: اين نكد به نقص برمي‌گردد اين به سوء اختيار خود اوست در جريان بلد طيب چون يك امر كمالي و وجودي است فرمود باذن رب است جناب امام رازي در بين همين كريمه بر اساس آن مبناي ناصوابشان جبر را استفاده كرده‌اند كه انسان وارسته مثل بلد طيب است كه به اذن ربش ثمربخش است و انسان تبهكار مثل بلد خبيث است كه ﴿لاَ يَخْرُجُ إِلاّ نَكِداً﴾ نه آن بلد طيب قابل تغيير است نه اين بلد خبيث اين‌چنين نيست كه ايشان پنداشته‌اند هر دو قابل تغيير است انسان تا مادامي كه در نشئه حركت است قابل تغيير است و انسان تا زنده است از سوي خاتمه بايد به خدا پناه ببرد معلوم نيست اوضاع چه خواهد شد در بحثهاي قبلي هم اين حديث اشاره شد كه به اندازه فواق ناقه ممكن است اوضاع برگردد اينكه بعضي از ائمه(عليهم السلام) رسيد يا بعضي از اولياي الهي بي‌تابي مي‌كردند به آنها مي‌گفتند كه چرا اين‌قدر بي‌تابي مي‌كنيد؟ مي‌گفتند ممكن است به اندازه فواق ناقه اوضاع عوض بشود فواق يعني رجوع اينهايي كه در باديه مي‌نشستند پستان اين شتر‌ها را مي‌دوشيدند يا گوسفندها را مي‌دوشيدند اين دستشان را كه جمع مي‌كردند اين پستان را مي‌گرفتند فشار مي‌دادند شير مي‌ريخت وقتي اين دست را باز مي‌كردند كه دوباره اين پستان را بگيرند اين حالت قبض و بسط همين فاصله را مي‌گفتند فواق مي‌گفتند فواق ناقه ﴿مَّالَهَا مِن فَوَاقٍ﴾[24] فواق يعني رجوع اين تقريباً بيش از يكي دو ثانيه فاصله نيست فرمودند ممكن است خداي ناكرده وضع انسان به اندازه فواق ناقه عوض بشود لذا معلوم نيست حسن عاقبت چيست سوء عاقبت چيست در تمام حال انسان بايد خودش را به خدا بسپارد قابل تغيير و تبديل هست اين يك آنجا هم اگر قابل تغيير نيست به حسن اختيار يا به سوء اختيار خود شخص است يعني شخص به جايي رسيده است كه طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) اگر او را اربا ارباً بكنند دست از اميرالمؤمنين برنمي‌دارد «من قرنه الي قدمه» ايمان است بعضيها را هم فرمود اگر من كام او را پر از حلوا بكنم او اهل ولايت نخواهد بود اين به سوء اختيار است آن به حسن اختيار اين‌طور نيست كه اگر كسي عوض نمي‌شود مجاري اختياري در او نقش نداشته باشد او با اختيار ثابت است اين هم به اختيار ساكن.

مطلب بعدي آن است كه اين كريمه‌اي كه فرمود: ﴿أَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتيٰ﴾ اين را درباره رياح مبشر ذكر كردند برخي از رياح‌اند كه به حيات خاتمه مي‌دهند فرمود ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[25] ريح صرصر هست ريح قاصف هست ريح عاصف هست آنها هم در تحت تدبير الهي كار مي‌كنند منتها آنها به منزله نفخ اولي هستند كه ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الأرْض﴾[26] بعضي از نفخهاست كه خاموش مي‌كند بعضي از نفخهاست كه احيا مي‌كند دو گونه دميدن هست گاهي انسان مي‌دمد و اين شعله چراغ را خاموش مي‌كند گاهي هم مي‌دمد كه اين شعله هيزم افروخته‌تر شود تا چگونه بدمد دو نفخ است يكي نفخي است براي اماته كل يكي نفخ است براي احياي كل ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾[27] آن نفخ ثاني است درباره رياح هم همين‌طور است يك سلسله رياح است كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[28] اينها حصوم است اينها را قطع كرده درو كرده از بين برده اين گونه از رياح را در بخشهاي عذاب ذكر مي‌كند اينجا فعلاً چون ﴿بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ هست اين گونه از رياحي را كه حامل ابرهاي بارش‌دار هستند آنها را ذكر مي‌كند و تلقيح گياهان هم باز به عهده همين رياح است ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[29] نكاح و ازدواج اين گياهان را به عهده مي‌گيرد يعني هم اين شاخه‌هاي نر و ماده را به هم مرتبط مي‌كند از يك سو هم مواد غذايي اينها را به پاي اينها مي‌ريزد به عنوان باران از سوي ديگر تا اين مرده‌ها را زنده كند اين مرده‌ها زنده بشوند نكاح و ازدواج ‌مي‌خواهند و نكاح و ازدواجش هم به رسالت اين رياح تأمين است ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ كه اينجا ﴿لَوَاقِحَ﴾ به معني ملقحات و ملقحات است يعني تلقيح كنندگان اينها هستند كه نكاح را و عقد زناشويي بين اين گياهان را برقرار مي‌كنند ﴿فَأَنزَلْنَا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي﴾ لذا مناسب بود كه مثلاً اين ﴿نُخْرِجُ الْمَوْتَي﴾ بعد از آيهٴ 59 ذكر بشود اما در آنجا كه فرمود: ﴿والذي خبث لا يخرج الا نكدا﴾ چون مناسب با بحث معاد نبود براي اينكه بعضيها نمي‌رويند يا نمي‌رويانند لذا مسئله معاد را در همين پايان آيه 57 ذكر كرده است ﴿كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتيٰ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِدًا كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ﴾

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] اعراف/سوره7، آیه55.
[2] اعراف/سوره7، آیه205.
[3] اعراف/سوره7، آیه55.
[4] حجرات/سوره49، آیه2.
[5] اعراف/سوره7، آیه54.
[6] شعراء/سوره26، آیه79.
[7] واقعه/سوره56، آیه63 ـ 64.
[8] واقعه/سوره56، آیه58 ـ 59.
[9] طه/سوره20، آیه54.
[10] نازعات/سوره79، آیه33.
[11] سجده/سوره32، آیه27.
[12] ـ عوالي اللآلي، ج1، ص267.
[13] انفال/سوره8، آیه37.
[14] واقعه/سوره56، آیه49 ـ 50.
[15] یس/سوره36، آیه59.
[16] ق/سوره50، آیه37.
[17] مائده/سوره5، آیه83.
[18] یس/سوره36، آیه55.
[19] غاشیه/سوره88، آیه6.
[20] غاشیه/سوره88، آیه7.
[21] بقره/سوره2، آیه197.
[22] بقره/سوره2، آیه2.
[23] آل عمران/سوره3، آیه138.
[24] ص/سوره38، آیه15.
[25] حاقه/سوره69، آیه7.
[26] زمر/سوره39، آیه68.
[27] زمر/سوره39، آیه68.
[28] حاقه/سوره69، آیه7.
[29] حجر/سوره15، آیه22.