77/07/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 57 و 58
﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ ﴿وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاّ نَكِدًا كَذلِكَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ﴾
روايات مربوط به عرش كه در ضمن ين آيات آمده بود مفصل بود بخشي از آن روايات در نوبتهاي قبل اشاره شد بنا شد بخش ديگر را مطالعه بفرماييد در بعضي از روايات كه درباره عرش وارد شده است از وجود مبارك امير المؤمنين (سلام الله عليه) سؤال كردند كه بين زمين تا عرش چقدر فاصله است فرمود: «ان يقول قائل مخلصاً لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[1] اين ميشود معراج يك موحّد فاصله زماني يا مكاني و مادي بين زمين و عرش نيست بين دو موجود مجرد يا يك موجود مادي و يك موجود مجرد هرگز فاصله زماني يا مكاني نيست فاصله زماني يا مكاني بين دو موجود مادي فرض ميشود بين دو موجود مجرد يا يك موجود مادي و يك موجود مجرد فاصله زماني يا مكاني يا فواصل مادي ديگر فرض ندارد وقتي عرش مقام فرمانروايي ذات اقدس الهي بود و علم فعلي حق تعالي بود چنين موجودي مادي نيست لذا وجود مبارك امير المؤمنين (سلام الله عليه) در پاسخ اين سؤال كه فاصله بين زمين تا عرش چقدر است؟ فرمود انسان مخلصاً بگويد «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» و معناي اخلاص هم آن طوري كه مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد از امام (سلام الله عليه) نقل كردند اين است كه فرمود: «و اخلاصه ان تحجزه لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ عما حرّم الله عليه»[2] معناي اخلاص عبارت از همان جمع بين نظر و عمل اخلاص عبارت از آن است كه انسان از نظر اعتقاد موحّد ناب باشد و از نظر عمل هم موحّد ناب يك وقت است بوي وثنيّت يا صنميت در عقايد او هست چه اينكه مشركين حجاز در شعار تلبيهشان ميگفتند كه «اللهم لبّيك لبّيك لا شريك لك لبيك» آنگاه اين «لا شريك لك» را به اين جمله منضم ميكردند «لا شريك لك الاّ شريك هو لك تملكه و ما ملك»[3] يعني تو شريك داري اما آن شريك در اختيار توست _معاذالله_ اين است كه در تلبيه چهار بار تصريح به توحيد ميشود براي همان جاهليتزدايي است كه اصلاً خدا شريك ندارد اگر از نظر اعتقاد كسي موحّد بود و در مقام عمل هم موحّد بود چنين كسي «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» را با اخلاص ميگويد گاهي انسان در مقام اعتقاد موحّد هست ولي در مقام عمل موحّد نيست اينكه در ذيل آيه حج آمده است كه فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيُّ عَنِ الْعالَمينَ﴾[4] اين كفر در مقام عمل است نه كفر در مقام اعتقاد لذا به كسي كه مستطيع بود و عمداً عالماً عامداً مكه نرفت تا زمان مرگ به او ميگويد: «فليمت يهودياً او نصرانياً»[5] در جريان ارتداد هم كه در ذيل مقبوله عمربن حنظله هست كه فرمود من فقيه جامع الشرايط را به عنوان حاكم نصب كردم شما او را به عنوان حكم و حاكم بپذيريد آنگاه فرمود: «الراد علينا كالراد علي الله وهو علي حدّ الشرك بالله»[6] اين شرك شرك عملي است ديگر نه شرك اعتقادي حالا اگر كسي حكم حاكم دين را ولو امام معصوم (سلام الله عليه) نقض بكند و عمل نكند چنين كسي ارتداد عملي دارد نه ارتداد اعتقادي و آن حديث معروف «ارتدّ الناس بعد النبي الاّ ثلاثة أنفار»[7] همان ارتداد عن الولاية است كه ارتداد عملي است نه ارتداد اعتقادي كه اينها شده باشند مرتد و مشرك و نجس اين طور كه نيست اگر ارتداد از ولايت است ارتداد از اصلي از اصول مذهب است نه از اصل دين لذا با آنها معامله مسلمين ميكردند طاهر ميدانستند و احكام اسلام را درباره آنها عمل ميكردند به هر تقدير اگر كسي بخواهد مخلص باشد بايد هم در بخش اعتقاد شعار جاهلي ندهد هم در بخش عمل دست و پايش آلوده نشود هيچ كسي گناه نميكند مگر اينكه در حين گناه مشرك است اصلاً گناه با توحيد سازگار نيست و توحيد هم با گناه سازگار نيست بيان ذلك اين است كه يك كسي كه گناه ميكند يعني چه؟ اگر نداند كه اين معصيت است كه اين ذنب نيست اگر بداند كه اين گناه است معنايش اين است كه در عين حال كه من ميدانم كه خداي سبحان چنين دستور داد و قبول دارم دستورات الهي را اما برابر ميلم علاقمندم به اين شهوت يا غضب عمل بكنم پس او در مقام عمل موحّد نيست يك كفر عملي دارد ولو توحيد اعتقادي دارد هيچ كسي گناه نميكند مگر اينكه در حين گناه خود را صاحبرأي ميداند لذا هر گناهي با دعوي ربوبيت همراه از اين جهت به صورت كفر عملي درميآيد حالا اگر كسي با اخلاص گفت «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين از زمين به عرش خدا عروج پيدا كرده است چنين انساني قلب او ميشود عرشالرحمان چنين انساني اينكه ميبينيد در بعضي از كتابهاي عقلي گاهي مطالب بلند را به عنوان حكمت عرشي ياد ميكنند آنها كه محققاند در اين زمينه معناي حكمت عرشي آنها اين است كه اين مطلب بر قلب ما القا شده است و قلب مؤمن هم عرشالرحمان است لذا از آن به عنوان حكمت عرشي ياد ميكنند آنها كه مقلدند معنايش اين است كه اين حرف بر عرش دل يك صاحبدلي وارد شده است و ما هم همان را نقل ميكنيم مطلب مطلب بلند است بالأخره خب اگر كسي با اخلاص گفت «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» يعني در مقام علم هم در مقام عمل چنين قلبي عرشالرحمان خواهد بود مشابه اين حديثي است كه از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) نقل شده است و از وجود مبارك امام مجتبي (سلام الله عليه) هم نقل شده است كه بين آسمان و زمين چقدر فرق است؟ اين را صاحب احتجاج نقل كرده است در همان جلد اول احتجاج هست كه يك مردي از شام آمده حضور مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) وجود مبارك امام مجتبي (سلام الله عليه) هم حضور داشت يكي از اسئلهاش اين بود كه «كم بين السماء و الأرض؟» فرمود: «مد البصر و دعوة المظلوم»[8] يعني اگر منظور شما آسمان ظاهر است تا آنجا كه چشمتان ميبيند فاصله است و اگر منظور آسمان غيب است آه مظلوم «دعوة المظلوم» اين به آسمان غيب ميرود آن وقت چنين انساني قلبش ميشود عرشالرحمان اين است كه درباره اهلبيت (عليهم السلام) در ذيل كريمه ﴿وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللَّهُ﴾[9] آمده است كه وجود مبارك امام (سلام الله عليه) ميفرمايد: «ان الله جعل قلب وليه وكر الارادة»[10] ، «بل قلوبنا اوعية لمشيئة الله»[11] همين است وكر يعني آشيانه يعني اراده الهي اگر بخواهد پرواز كند از ملكوت به ناسوت و ملك بيايد آشيانه اراده خدا دل ماست ما ميفهميم خدا چه چيزي گفته است ميفهميم خدا چه اراده كرده است ميفهميم خدا چكار ميخواهد بكند ميفهميم چه بلايي ميخواهد نازل كند ميفهميم چه لطفي ميخواهد بكند، وكر اراده خدا يا آشيانه اراده الهي بودن يا وعاء و ظرف اراده الهي بودن همين است چون اين ارادهها ارادههاي فعلي است يك و اراده فعلي خارج از ذات است دو، هرچه خارج از ذات است ممكن است سه، اگر ممكن شد انسان كامل ميتواند آنجا حضور و ظهور داشته باشد چهار، اينكه اراده ذاتي نيست كه بنابراين اگر كسي بخواهد قلبش عرشالرحمن بشود همين است و اگر حمران بن اعين از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) آن روايت را نقل ميكند كه حضرت فرمود برو به مردم كوفه بگو هر كس بتواند طرزي زندگي كند كه در قيامت بگويد: «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين يقيناً اهل بهشت است فوراً عرض كرد همين طور صريح من بروم به مردم بگويم فرمود بله برو بگو عرض كرد در بين اينها شيعه هست غير شيعه هست فرمود آن كه موحّد ناب نيست در قيامت يادش ميرود «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» منظور اين نيست كه اگر كسي در دنيا بگويد «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» در آخرت بهشت ميدهند در دنيا «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» گو زياد است اگر كسي اين هنر را بتواند داشته باشد كه زبانش تا موت ب«لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» مترنم باشد در برزخ به اين قول قائل باشد در ساحره قيامت وقتي حرف ميزند بتواند بگويد «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين يقيناً اهل بهشت است خدا وعده نداد اگر كسي در دنيا كار خوب بكند در قيامت بهشت برود فرمود اگر كسي بتواند كار خوب را به همراه خود تا قيامت بياورد ﴿مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[12] كه در بحثهاي قبل هم مبسوطاً گذشت نه «من فعل» و اگر كسي كار خوب بكند اگر كسي بتواند اين هنر را داشته باشد كار خوب بكند حدوثاً و آن را به هم نزند بقائاً و اين حسنه در جان او ملكه بشود ثالثاً با اين حسنه بميرد و با اين حسنه محشور بشود رابعاً اين اهل بهشت است ﴿مَن جَاءَ بِالحَسَنَةِ﴾ نه «من فعل الحسنة» لذا كسي در قيامت ميتواند بگويد «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» كه با توحيد زندگي كند با توحيد هم بميرد وجود مبارك امام (سلام الله عليه) به حمران فرمود شما نگران نباشيد «اذا كان يوم القيامة وَجمع الله الأولين فيسلب منهم لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[13] اين «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» از يادشان ميرود لذا در قيامت از عدهاي سؤال ميكنند پيامبر شما كيست؟ اينها اصلاً يادشان نيست بعد از احقابي از عذاب حالا تقريباً نزديك يك قرن هشتاد سال وقتي معذّب بودند كم كم يادشان ميآيد ميگويند پيامبر ما كسي است كه قرآن بر او نازل شده است هنوز نام مبارك حضرت يادشان نميآيد مرگ چيز آساني نيست انسان تا زنده است زبان در اختيار اوست همين كه به لبه احتضار رسيد تمام اعضا و جوارح در اختيار عمل اوست اين طور نيست كه انسان حالا حرف بزند فردا هم بتواند حرف بزند اين تلقين ميت كه مسائل ابتدايي و الف باي دين را تلقين ميكنند از همين قبيل است مگر كسي يادش است كه قرآن كتاب اوست مگر كسي يادش است كه قبله او كعبه است دين او اسلام است اينچنين آسان نيست مرگ مثل مرض نيست يك تامه موت همه اوضاع را عوض ميكند تمام اعضا و جوارح آدم در اختيار عمل قرار ميگيرد و برابر عمل حرف ميزند و خيليها در قبر وقتي از او سؤال ميكنند «من ربك؟» يادشان نيست «ما دينك؟» يادشان نيست «اين قبلتك؟» يادشان نيست «اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا» خب.
پس اين حديث نوراني كه از وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) نقل شده است كه بين زمين تا عرش چقدر فاصله است؟ فرمود اگر كسي مخلصاً گفت «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين فاصله را طي ميكند از آن به بعد ديگر چنين قلبي ميشود عرشالرحمان و اين كريمه سوره «فاطر» كه ﴿اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[14] اگر مفاد آن آيه بالاتر از اين حديث نباشد حداقلش همين حديث است چون ﴿اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ نه تنها اليالعرش خب «كلم طيب» كه از متكلمش جدا نيست نيت كه از ناوي جدا نيست عقيده كه از معتقد جدا نيست علم كه از عمل كه از عامل جدا نيست اگر علم صائب و عمل صالح بالا ميرود عالم و عامل هم بالا ميروند ديگر اين ديگر قراردادي كه نيست كه نامه عمل را ببرند نيت را ميبرند نيت يك نيت نفساني است كه با نائي مرتبط است نائي را بالا ميبرند ﴿اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ لذا برخي از بزرگان اين «كلم طيب» را به ارواح طيب تطبيق كردند براي اينكه آن عقايد طيب كه از ارواح جدا نيست آن اوصاف نفساني كه از صاحب صفت جدا نيست خب.
مطلب بعدي آن است كه در روايات عرش آمده كعبه در حذاء و مقابل و برابر البيتالمعمور است اين معنا را آدم وقتي متوجه ميشود كه ببيند البيتالمعمور هم محاذي عرش است وقتي كه به سراغ عرش ميرويم ميبينيم عرش و كرسي اينها محيط به مجموعه نظام هستياند كه ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ﴾[15] بنابراين يك گوشه از نظام به عنوان كرسي يا عرش نيست اگر عرش بالاتر از كرسي است و اگر كرسي كه تازه زير مجموعه عرش است محيط به همه نظام است آن وقت البيتالمعمور محاذي با كرسي باشد يعني چه؟ اصلاً فرض ندارد يك چيزي محاط باشد يك چيزي محيط باشد اين محاط محاذي آن باشد چون آن محيط همه اين را در بر دارد يك وقتي پوست پيازي فكر ميكنند روي مدارات ميگويند مثلاً ما از ده دوازده تا مدار داشته باشيم با يك مركز وحدت مركز باعث ميشود كه اين مدارات هر كدام محاذي ديگرند اما اگر البيتالمعمور را ما فرض كرديم يك خانهاي است چهار ضلعي كه با عبادت فرشتگان آباد است مسجد كه خانه خداست معمور به مؤمنين است ﴿إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ اْلآخِرِ﴾[16] «انما يعمر البيتالمعمور الملائكة السجد فيها» «انما يعمر العرش الملائكة الحافين حول العرش» اگر بيت معمور معمور به ملائكه است و اين محاذي عرش است عرش كه هم جلوي اوست هم دنبال او هم شرق او هم غرب او هم درون او هم بيرون او خب اين عرشي كه محيط به تمام درون و بيرون البيتالمعمور است چگونه اين البيتالمعمور محاذي اوست؟ قهراً حذا معناي خاص خود را دارد نه حذاي فيزيكي باشد يعني اين تمثل يافته اوست و تنزل يافته اوست و رقيقه آن حقيقت است و مانند آن آيت اوست چه اينكه اين كعبه هم محاذي آن البيتالمعمور است اينچنين نيست كه محاذي فيزيكي باشد خب بنابراين اگر البيتالمعمور محاذي عرش بود اين حذا حذاي فيزيكي نخواهد بود براي اينكه آن محيط به درون و بيرون و آغاز و انجام و ظاهر و باطن البيت المعمور است.
مطلب بعدي آن است كه با اين بيان اينكه قلب مؤمن عرش خداست روشن ميشود و چون خود عرش مقام فرمانروايي است و اين مقام فعل است نه مقام ذات زير مجموعه ذات است لذا ذات اقدس الهي رب عرش عظيم هم خواهد بود چون مقام عرش مقام خارج از ذات است مقام فعل است فرمانروايي اوست اين فرمانروايي كه مقام فعل است در تحت آفرينش و تدبير مقام ذات است و ذات او عين علم ذاتي است عين قدرت ذاتي است و مانند آن تدبيري ماوراي عرش هست و آن همين است كه خود عرش را تدبير ميكند بنابراين تدبيري فوق عرش هست كه خود عرش را تدبير ميكند و ربوبيتي فوق عرش هست كه عرش مربوب اوست و اما اينكه در آيه 55 سوره «اعراف» كه محل بحث است فرمود: ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ المُعْتَدينَ﴾ و در تفسير اعتدا گفته شد كه اگر كسي مقام انبياء و اوليا را بخواهد اعتداست اين دو مطلب است يكي اينكه بخواهد با دعا به مقام نبوت رسالت امامت امثال ذلك برسد اين اعتدا و تعدي و تجاوز است براي اينكه ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[17] و اينها مقامهاي كسبي نيست اينها پستهاي كليدي است كه ذات اقدس الهي به افراد خاص عطا ميكند ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ هيچ ممكن نيست كسي با دعا و نيايش بشود پيغمبر يا امام اما مقام ولايت يك مقامي است براي همگان و درجاتي دارد البته منتها اگر كسي در دعاي كميل و امثال ذلك از ذات اقدس الهي بخواهد كه واجعلني احسن عبيدك يعني در جمع كساني كه اين افراد من نسبت به اينهايي كه همتايان مناند از همه بهتر باشم «أقربهم منزلة منك وأخصهم زلفة لديك» گاهي انسان وارد بيت ولايت ميشود و در آنجا كه جذب شد حكم همان بيت را پيدا ميكند آنچه كه دعاي نوح (سلام الله عليه) است كه ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَلِوالِدَيَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَيْتِيَ مُؤْمِنًا﴾[18] اگر كسي در آن بيت داخل شد زير مجموعه همان است و حكم همانها را پيدا ميكند اما اگر كسي بتواند «مستقلاً بحياده و استقلاله عن الاولياء» به چنين مقامي برسد البته مقدورش نيست فتحصل [در نتيجه] كه اين دعاي كميل يا نسبي است نه مطلق يا اگر مطلق است بايد انسان جذب بيت الولايه انبيا و اوليا بشود كه زير آن مجموعه قرار بگيرد آن مجموعه البته اخص مقام را دارد «اقربهم منزلة منك» است احسن العباد است و مانند آن.
مطلب بعدي آن است كه قرب رحمت خدا اين رحمت رحمت رحيميه است كه رحمت خاصه است و به انسان ميگويند كه او نزديك است منتها شما بايد يك دستي هم تكان بدهيد همان جريان حضرت مريم (سلام الله عليه) كه از همه راههاي غير عادي او ارتزاق ميكرد ﴿كلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً﴾[19] از راه غيبي مادر شد از راه غيبي ﴿فَأَجَاءَهَا المضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[20] شد و از راه غيبي آن جزع نخله و درخت پژمرده سرسبز و خرم و شاداب و ثمربخش شد اما از آن به بعد يك دستي هم اين بايد تكان بدهد ﴿فَناداها مِنْ تَحْتِها أَلاّ تَحْزَني﴾[21] كذا و كذا بعد ﴿وَهُزّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيّاً﴾[22] يعني تو هم اهتزاز بده تو هم اين شاخه را بتكان از ميوهاش كه خرماست استفاده بكن يعني بالأخره اين نظام يك دست تكان دادني لازم است اينچنين نيست كه همه كارها از راه غيب باشد گاهي بسياري از كارها از راه عادي است گاهي دستي از غيب بيرون ميآيد گاهي براي خواص بسياري از كارها از راه غير عادي تأمين ميشود ولي يك گوشهاش بالأخره عادي است اين خدايي كه درخت خشك را مثمر ميكند اين توان را هم دارد كه شاخه را يك مقدار خم كند ديگر نيازي نيست كه او دستي برآورد به اهتزاز خوشه و شاخه بپردازد ولي نظام نظام حركت است فرمود: ﴿وَهُزّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَبًا جَنِيّاً﴾[23] اين قرب رحمت الهي اين است وصولش بالأخره يك دستي تكان دادن يك نيايشي كردن يك تضرعي كردن يك دعايي كردن لازم دارد خب اما اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ نشانههاي رحمت در اين است كه اين رياح را به صورت جمع محلي به الف و لازم ذكر ميكند كه رحمت او سابق است بر غضب او و رياحي كه مبشرات رحمتاند زيادند برخي نشره هم خواندند در قبال طي اين نسيم و اين باد مادامي كه ساكت است و ساكن است مطوي است وقتي به دستور الهي به راه افتاده منشور است در مقابل آن مطوي لكن قرائتهاي رايج همان ﴿بُشْرًا﴾ هست كه آيات ديگر هم ﴿بُشْرًا﴾ دارد و برخي از آيات به صورت روشن مبشرات دارد تا معلوم بشود كه نشراً نيست اين ﴿بُشْرًا﴾ است در آيه 46 سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است ﴿وَمِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ﴾ بنابراين آنچه كه در محل بحث است يعني در سوره «اعراف» يا در سورهٴ مباركهٴ «نمل» كه از آنجا به عنوان ﴿بُشْرًا﴾ يا د كرده است نظير آيه 63 سوره «نمل» كه فرمود: ﴿أَمَّنْ يَهْديكُمْ في ظُلُماتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يا در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آيه 48 به اين صورت آمده است ﴿وَ هُوَ الَّذي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ نشان ميدهد كه همه اين قرائتها ﴿بُشْرًا﴾ اولي است نه «نشراً» براي اينكه در سوره «نمل» به صورت ﴿مُبَشِّراتٍ﴾ ياد شده است سوره «روم» در آيه 46 سوره «روم» به عنوان ﴿وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ يُرْسِلَ الرِّياحَ مُبَشِّراتٍ﴾ ياد شده است در عرف هم از باران به رحمت ياد ميكنند ميگويند رحمت آمد باران را ميگويند رحمت در اين آيات ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَهُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ مثل اينكه باران رحمت كه از او به رحمت ياد ميشود مثل يك مسافر دورافتادهاي است كه ما منتظر قدوم او هستيم آن مبشر ميآيد مژده ميدهد كه اين مسافر در راه است و به زودي ميرسد اين بادها بشير رحمتاند يعني بشير باراناند اين بادهايي كه ويژگي فني دارد اين مبشر رحمت است ﴿بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ يعني پيشاپيش بين دو دست باران يعني جلوي روي باران قبل از اينكه باران بيايد بادي ميوزد اين باد ابرها را جا به جا ميكند ابرهاي تلقيح شده باردار ميشوند اين ابرهاي باردار شده بارش بارش را همين اين رياح به عهده ميگيرند اين رياح رسالت الهي را به عهده دارند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾[24] ميشود ﴿يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ ميشود در نظام تكوين اين ريح رسول خداست رسالت الهي را دارد ﴿حتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً﴾ وقتي اين بادها اين ابرها را به دوش كشيدند گرچه «اقلال» به معناي حمل آمده است لكن غالباً آن حمل بر دوش را يك وقتي انسان چيزي را به دست حمل ميكند يك پاكت ميوه را با دست ميگيرد بالاي پاكت ميگيرد يا ساك و جامدان و چمدان را به دست ميگيرد اين هم «اقلال» و حمل است اما ديگر به دوش نميكشد يا به گردن و سر نميگذارد ولي برخي گفتند «اقلال» آن حمل رفيعانه است اگر كسي باري را دوش بگذارد و سر بگذارد و گردن بگذارد آن را ميگويند «اقلال» «ما اقلت الغبراء» هم از همين قبيل است «ما أظلت الخضراء و أقلت الغبراء علي ذي لهجة اصدق من ابي ذر»[25] هم از همين قبيل است زمين كسي را كه راستگوتر از اباذر باشد به دوش نكشيد اقلال يعني به دوش كشيدن حمل رفيعانه است كه آن محمول مرفوع است حالا خواه اقلال به خصوص اين قسم باشد يا نه مطلق حمل به هر تقدير درباره سحاب صادق است ﴿حتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً﴾ اين سحاب كه به حسب ظاهر مفرد است وصف او جمع است براي اينكه چون معناي جنسي دارد قهراً زير مجموعه فراواني دارد ﴿حتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً﴾ نه «سحاباً ثقيلاً» چون جنس است ميتواند معناي جمعي داشته باشد ﴿سُقْناهُ﴾ اين هم ضمير را مفرد آوردند براي اينكه سحاب لفظش مفرد است ﴿سُقْناهُ﴾ اين لام يا به معناي غايت است يا «الي الي بلد ميت» يا اين را ما سوق ميدهيم «لاجل بلد ميت» قرطبي در جامع خودش بلد را مطلق زمين معنا كرده است چه معمور چه غير معمور داراي سكنه چه فاقد سكنه لكن بلد زمين معمور است به شهادت اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل (سلام الله عليه) در آن دعاي خاص خود به ذات اقدس الهي عرض كرد كه ﴿رَبَّنا إِنّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتي بِوادٍ غَيْرِ ذي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُوا الصَّلاةَ﴾ آنگاه در تتمه همين نيايش عرض ميكند ﴿رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً﴾[26] اين را شهر امن قرار بده اگر بلد مطلق سرزمين باشد ديگر حضرت عرض نميكند اين را بلد قرار بده مگر به لحاظ وصف كه ﴿بَلَداً آمِناً﴾ آمده بعداً كه اينجا سرزمين شد عرض كرد ﴿رَبِّ اجْعَلْ هذَا البَلَدَ آمِناً﴾[27] با الف و لام ذكر كرده است تتمه بحث براي روز بعد انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»