درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/07/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 55 و 56

 

﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ ﴿وَ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ﴾

 

از رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است كه «خير الذكر الخفي و خير الرزق ما يكفي»[1] بهترين ذكر آن است كه مخفي باشد و دعا هم ذكر است و بهترين روزي آن است كه كفايت كند و انسان را از افراط و تفريط نجات بدهد در جريان ذكر خفي يا دعاي خفي گاهي گفته مي‌شود كه انبيا(عليهم السلام) ندا مي‌دادند و ندا صداي بلند است ندا صداي بلند نيست صداي از دور است نه بلند حالا ممكن است گاهي مستلزم بلند كردن صوت باشد ولي فرق ندا و نجوا يكي دور است و يكي نزديك البته نجوا چون نزديك است آرام است و ندا چون دور است ممكن است بلند باشد لكن اين‌چنين نيست كه هر ندايي بلند باشد براي اينكه در آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «مريم» وصف زكريا(سلام الله عليه) به اين صورت ياد شده است ﴿ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّا ٭ إِذْ نادي رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا﴾ پس مي‌شود انسان بگويد يا الله و آرام بگويد اگر يا نباشد و خود را در حضور خدا احساس كند ديگر حرف ندايي نيست آنجا نجواست.

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ يعني خوف از عدل خدا و طمع در فضل خدا و خوف از عدل خدا بازگشتش به خوف از تبهكاريهاي خود آدم است در سورهٴ مباركهٴ «زمر» قبل از آن جمله معروف ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[2] فرمود: ﴿أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّيْلِ ساجِدًا وَ قائِمًا يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ اين خوف از عدل خداست و بازگشت اين خوف هم به تبهكاريهاي خود آدم است در حقيقت خوف از عواقب كار خود آدم است اميد به فضل خداست در آن آيه فرمود: ﴿يَحْذَرُ اْلآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ نه «يحذر ربه» او كه نور محض است «اللهم اني اسألك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل»[3] آن كه جمال صرف است كه جاي ترس نيست انسان از نور كه نمي‌ترسد مگر اعشا باشد يا اخفش باشد و مانند آن بنابراين اين كريمه سورهٴ مباركهٴ «زمر» مشخص كرد كه انسان از پايان كار خود مي‌ترسد ﴿يَحْذَرُ الْآخِرَةَ﴾ يعني آخرة امره آن وقت ﴿وَيَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ﴾ كه در آن كريمه ترس به پايان كار خود آدم اسناد داده شد و اميد به فضل و عنايت الهي.

مطلب بعدي آن است كه اين دعا گرچه امر شده است ولي در اين گونه از موارد چون همراه با قرينه است مفيد تكرار است چرا انسان دعا مي‌كند؟ براي اينكه نيازمند است اگر دائم الحاجة بود بايد دائم الدعا باشد ديگر پس اين گونه از اوامر اين‌چنين نيست كه به صرف الوجود امتثال بشود اين دعا براي رفع نياز است چون نياز هر لحظه هست دعا هم بايد هر لحظه باشد اين‌چنين نيست كه در اين گونه از موارد به صرف الوجود امتثال بشود.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي كه امر كرده است اين امر گذشته از اينكه اذن است رجحان را هم به همراه دارد اگر او اذن نداده بود كه انسان مجاز نبود با او سخن بگويد و اين امرش گذشته از اذن رجحان را هم به همراه دارد و ذات اقدس الهي منزه از آن است كه امر بكند و اذن به دعا بدهد و اجابت نكند رواياتي كه بخشي از آنها در نهج‌البلاغه است بعداً به خواست آنها خواهيم خواند كه امر به دعا و اذن به دعا اعلان به اجابت و اعلام اجابت است و خدا منزه از آن است كه دستور بدهد انسان درِ رحمت او را بكوبد دق‌الباب بكند و در را باز نكند اين جمله‌ها هم در نامه‌هاي حضرت امير است هم در كلمات قصارش كه ان‌شاء‌الله مي‌خوانيم درباره انبيا كه سؤال شده است كه اينها دعايشان چطور خصوصي بود؟ دعاي انبيا با اينكه ادب دعا آن است كه براي همگان دعا بشود دعاي انبيا(عليهم السلام) دو قسم است گاهي به متكلم مع الغير ياد مي‌كردند مي‌گفتند خدايا ما را بيامرز حوائج ما را برطرف بكن گاهي متكلم وحده بود ولي متكلم مع الغير را يا ضمير جمع را بعد ذكر مي‌كردند اين‌چنين نيست كه انبيا در دعا فقط خودشان را دعا كنند و ديگران را در نظر نداشته باشند بلكه يا با هم يعني در همان دعاي اول همگان را دعا مي‌كنند يا نه اول ضمير متكلم وحده مي‌آورند ﴿رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ﴾[4] بعد مي‌گويند: ﴿وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ﴾[5] يا ﴿لِمنَ دَخَلَ بَيْتِي﴾[6] اين ﴿لِمنَ دَخَلَ بَيْتِي﴾ كه نوح(سلام الله عليه) است منظور بيت الولاية و النبوة است و شامل همه مؤمنين الي يوم القيامه مي‌شود شامل ماها هم ان‌شاء‌الله مي‌شود براي اينكه ما هم در بيت ولايت او داخليم در مراسم عرض ادب ما در زيارتها بعد از آدم حضرت نوح را تكريم مي‌كنيم و به او سلام عرض مي‌كنيم و مهمان او هستيم در بيت ولايت و نبوت و رسالت اوييم اينكه فرمود ﴿لِمنَ دَخَلَ بَيْتِي﴾ يعني تا روز قيامت هر كسي به نبوت من ايمان آورده است از رحمت خاصه خود برخوردار بفرما يك چنين دعايي هم دارد بنابراين انبيا اين‌چنين نيست كه فقط براي خودشان دعا كنند اما درباره اينكه ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾[7] به اين آيه استدلال شده است كه دعاها در حرم بايد آرام باشد سرّش آن است كه معصومين(عليهم السلام) برابر زيارت جامعه يك نور‌اند فرمود شما نور واحد بوديد و نور واحديد در حقيقت مطلب دوم آن است كه حي و ميت اينها يكسان است چطور ما در حرمها كه مشرف مي‌شويد شهادت مي‌دهيم شما سلام ما را كلام ما را موقعيت ما را مي‌بينيد و حرفهاي ما را مي‌شنويد و جواب مي‌دهيد منتها ما نمي‌شنويم در اذن دخول حرم مقدس حضرت رضا(سلام الله عليه) و ساير ائمه هم همين دعاها را عرض مي‌كنيم خب اگر ائمه(عليهم السلام) با پيغمبر(صلوات الله و سلامه عليه) نور واحدند يك، اگر حيات و مماتشان يكي است دو، ديگران در حال زنده مرده‌اند آنها بعد از مرگ زنده هستند سه، بنابراين ﴿لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾[8] لذا انسان وقتي حرم رفت ادب زيارت اين است كه آرام و آهسته زيارت كند آهسته دعا بكند و مانند آن.

اما مطلب بعدي اينكه چطور انبيا با اينكه از همه مراحل گذشتند نيازهاي خاص را با ذات اقدس الهي در ميان مي‌گذاشتند؟ جوابش اين است كه اين نشانه تكامل آنهاست يك انسان كامل بالأخره در همه شئون احساس مي‌كند كه محتاج است و در همه شئون همه چيز را از او مي‌خواهند آن‌كه مي‌گويد: ﴿إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] در همه اين امور نيازمند است و در همه اين امور هم داعي است و دعا مي‌كند و اگر حضرت امير و ساير معصومين(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به مقام احرار رسيدند و شكراً و حباً عبادت مي‌كنند معنايش اين نيست كه (خوفا من النار و شوقا الي الجنة) را ندارند كه معنايش اين است كه آنهايي كه آن مرحله را دارند مراحل وسطا و نازله را هم واجدند ديگران كه در مرحله «خوفاً من النار» يا «شوقا الي الجنة» عبادت مي‌كنند آن حباً را كه عبادت احرار است فاقدند لذا ناله‌هاي اينها در خوف از جهنم است هم براي شوق به بهشت است هم «وجدتك أهلاً للعبادة»[10] است ببينيد اين دعاي كميل همه بخشهاي سه‌گانه را دارد تا برسد به جايي كه «ربي ... و هبني صبرت علي حر نارك فكيف اصبر عن النظر الي»[11] تا آن مرحله اگر كسي به مرحله عاليه كه حب الهي باشد و عبادت احرار باشد مي‌رسد اينها كه متباين نيستند اينها در طول هم‌اند به مقام سوم كه رسيدند مقام اول و دوم را هم واجدند.

پرسش ...

پاسخ: آن مرحله عاليه‌اش جنة اللقاء است.

مطلب بعدي آن است كه اين دعاي شعاري مثل اينكه ما هميشه مي‌گفتيم كه خدايا خدايا تا انقلاب مهدي امام(رضوان الله عليه) را نگهدار آن دعاي سياسي سياسي بود اما آن وقتي كه وجود مبارك امام(رضوان الله عليه) بيمار شدند آن شب آخر در همين مسجد در كنار حرم كريمه اهل‌بيت ما چطور دعا مي‌كرديم؟ آن دعا را مي‌گويند دعاي عبادي عبادي ما يك شعار داريم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود در جبهه‌هاي جنگ چه احد چه غير احد فرمود شما هم صدايتان را بلند كنيد آنها كه مي‌گفتند: «لنا عزي و لا عزي لكم» شما هم بگوييد «الله مولانا و لا مولي لكم»[12] صدايتان را بلند كنيد كه آنها هم بشنوند آنها مي‌گويند ما بت داريم هبل داريم لات داريم عزّا داريم شما هم بگوييد ما الله داريم آنها مي‌گفتند: «لنا عزي و لا عزي لكم» فرمود شما بگوييد «الله مولانا و لا مولي لكم» فرياد برآوريد اين مي‌شود شعار يك وقت است انسان مي‌خواهد ناله كند آنجايي كه مشكل دارد چطور ناله مي‌كند اگر دعا آن صبغه خاص خودش را داشته باشد آن دعاي عبادي مرزش را جدا مي‌كند دعاي سياسي هم مرزش را جدا مي‌كند هر كدام در جاي خود قرار مي‌گيرند آنجا كه قلب مي‌شكند و چشم اشك مي‌ريزد آنجا كه انسان فرياد برنمي‌آورد آنجا ديگر با ضجه دعا مي‌كند خب بنا شد كه برخي از رواياتي كه مربوط به عرش و كرسي و امثال ذلك بود بخوانيم حالا آنچه كه در نهج‌البلاغه است درباره عرش و همچنين درباره دعا بخوانيم بعد اگر فرصت كرديم رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد خودش ذكر كردند بخوانيم سيد رضي(رضوان الله عليه) در نهج‌البلاغه در خطبه اول جريان عرش را كه مطرح مي‌كند و همچنين جريان فرشتگان را در خطبه اول بند 21 به بعد فرشتگان را اين‌چنين مي‌ستايد كه برخي از فرشتگان كساني‌اند كه «و منهم الثابتة في الارضين السفلي اقدامهم و المارقة من السماء العليا اعناقهم و الخارجة من الاقطار اركانهم و المناسبة لقوائم العرش اكتافهم» يعني اينكه خدا فرمود: ﴿يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾[13] يا ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾[14] فرشتگاني حامل عرش‌اند كه پاي اينها از اعماق زمين فرو رفته و سر اينها از اوج آسمانها به در آمده و عظمت اينها از اقطار عالم به در آمده خب چنين چيزي كه نمي‌تواند يك موجود مادي باشد مثل اينكه مي‌گويند فرشتگان پرشان را زير پاي طالبان علوم الهي و معارف حقه پهن مي‌كنند اينكه نظير پر مرغ نيست كه اين‌چنين پهن بكنند خب پس معلوم مي‌شود عرشي كه روز فرشتگان است روي چنين فرشتگان است مي‌شود يك عرش معنوي مشابه اين مضمون در خطبه 182 بند سيزدهم به اين صورت آمده است «و الحمد لله الكائن قبل ان يكون كرسي او عرش» اينكه فرمود ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[15] يا ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾[16] معلوم مي‌ شود ذات اقدس الهي منزّه از هر مكان و تمكن در مكان و مانند آن است چه اينكه مبرّاي از تكيه دادن به هر موجود ماسواست زيرا او قبل از عرش بود و خالق عرش است قبل از كرسي بود و خالق كرسي است اين اوامر بعدي و نسبي است كه به عرش تكيه مي‌كند وگرنه عرش هم مخلوق خداست و مدبّر خداست همان‌طوري كه ذات اقدس الهي نسبت به اشياء ديگر خالق است و مدبّر نسبت به عرش و كرسي هم بشرح ايضاً [همچنين] اما در جريان دعا وجود مبارك حضرت امير در خطبه 121 بعد از آن جريان محاكميه‌اي كه بر حضرت حكميتي كه بر حضرت تحميل كردند و رنج آن ذلت را مردم ديده‌اند وجود مبارك حضرت يك خطبه‌اي را ايراد كرد بعد فرمود «اين القوم الذين دعوا الي الاسلام فقبلوه و قرءوا القرآن فأحكموه و هيجوا الي الجهاد فولهوا و له اللقاح الي اولادها» كجايند رزمنده‌هايي كه هم معرفتشان ناب بود و هم جهادپذيري اينها مشتاقانه جبهه مي‌رفتند «وسلبوا السيوف اغمادها» شمشيرها را از غلاف به در آوردند «و اخذوا باطراف الارض زحفا زحفا و صفا صفا بعض هلك و بعض نجا لا يبشرون بالاحياء و لا يعزون عن الموتي» فرمود اينها كه رفته بودند جبهه اين‌طور نبود كه اگر سالم برمي‌گردند خوشحال بودند و اگر شهيد مي‌شدند بازماندگانشان تعزيت مي‌گفتند به يكديگر اين‌طور نبود حالا اگر يك عده‌اي رفتند جبهه بعضيها سالم برگشتند اين‌چنين نبود كه به آنها تهنيت بگويند كه شما سالم آمديد يا بعد از اينكه شهيد مي‌شدند به خانواده‌هايشان تسليت بگويند كه فلان عضو شما شهيد شد فلان بسته شما شهيد شد «لا يبشرون بالأحياء و لا يعزون عن الموتيٰ» هنوز ما به آن مرحله نرسيديم كه تعزيت نگوييم اول به اين صورت بود كه تهنيت و تعزيت هنوز هم اين وضع ادامه دارد آن صورت كه تهنيت محض باشد هنوز به آن مرحله نرسيديم «مره العيون من البكآء خمص البطون من الصيام ذبل الشفاه من الدعاء» اينها دستهايشان شمشير لبهايشان خشك شده از بس دعا كردند و اينها همانهايي بودند كه در پاي ركاب حضرت امير بودند در صدر اسلام گروه كمي بودند البته نه زياد بعد هم نمونه‌هايش همان ياران راستين امام بودند حالا شما مي‌بينيد ما‌ها هم كم كم مي‌رويم ولي بالأخره آيندگان خواهند آمد اين قبور اين گلزار شهدا و تربتها و اينها را مهر و تسبيح مي‌كنند حالا بعد مي‌بينيد اينها تاريخ عظمت اينها را چگونه حفظ مي‌كند اين‌طور آدمها خيلي كم‌اند نگوييد بسيجي بودند ساده‌لوح بودند اين‌طور نبودند اينها قلبشان متيم به حب الهي بود و دين را اينها نگه داشتند يك وقتي يك سميناري در جبهه بود ما آنجا به مناسبت سمينار تهذيب همان ايام ماه شريف رجب بود رفتيم 27 رجب و 26 رجب اين دو روز بود ما يك شبي را كه آنجا در خدمت اين عزيزان بوديم مثل همان شب مشعر بود براي ما يعني همگان روي شن مي‌خوابيدند بعد هم يك كسي پيرمردي بود موظف بود اينها را نيم ساعت به اذان بيدار كند نماز شبشان را بخوانند نماز شب مي‌خواندند و نافله صبح را مي‌خواندند و نماز صبح را به جماعت مي‌خواندند و بعد زيارت عاشورا را مي‌خواندند بعد استراحت مي‌كردند اين‌طور نبود كه كشور حفظ بشود با اينكه جنگ جنگ جهاني سوم بود اين جنگ هشت ساله عليه ايران كه جنگ مقطعي نبود يك جنگ جهاني بود معناي جنگ جهاني اين نيست كه همه به جان هم بيفتند كه معناي جنگ جهاني اين است كه همه در جنگ شركت كنند خب چه كسي بود كه در اين جنگ عليه ايران شركت نكرد؟ حالا يا پول دادند يا مستشار دادند يا اسلحه دادند يا وام دادند يا گرا دادند بالأخره شركت كردند ديگر دو سه تا كشور كوچك در روي زمين بود كه آنها هم براي اينكه چيزي از ايران بگيرند رابطه‌شان با ايران خوب بود وگرنه از ليبي چه كاري ساخته بود از سوريه چه كاري ساخته بود كاري ساخته نبود از آنها در اين جنگ جهاني سوم ايران واقعاً تنها بود و اينها حفظ كردند اگر كسي اين‌چنين باشد خدا با اوست فرمود اينها «سلبوا السيوف اغمادها و اخذوا بأطراف الارض زحفا زحفا و صفا صفا بعض هلك و بعض نجا لا يبشرون بالاحياء» اگر مي‌گفتند فلان رفيقتان زنده برگشت ديگر خوشحال نمي‌شدند «و لا يعزون عن الموتي» اگر مي‌گفتند فلان رفيقتان شهيد شد اينها خوشحال مي‌شدند و مي‌گفتند چرا ما شهيد نشديم «مره العيون من البكاء» الآن ما غرق نعمتيم غرق اين گلزار شهداييم حالا يك مقدار بگذرد كم كم اين دنيازدگي همه را بگيرد بعد معلوم مي‌شود آنها چه كساني بودند آن‌گاه معلوم مي‌شود كه بخشهاي عظيم اين گلزار شهدا مي‌شود خاك كربلا و آيندگان از اين خاك تسبيحها درست مي‌كنند و مهرها درست مي‌كنند اين‌طور نيست و اين گونه افراد هم به اين آسانيها گير كسي نمي‌آيد به اين آسانيها هم گير نمي‌آيد خب اين همه علما بودند اين همه بزرگان سفارش كردند نشد ديگر اين همه اولياي الهي آمدند نشد هميشه در هر عصري اين گونه از مردان الهي پديد نمي‌آيند كه دستشان به شمشير لبانشان از دعا خشك شده «مره العيون من البكاء خمص البطون من الصيام ذبل الشفاه من الدعاء» خب بنابراين اين از مواردي است كه طبيعت صاريه مي‌طلبد نه صرف الوجود در خطبه 222 كه وجود مبارك حضرت امير بعد از تلاوت ﴿يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَال ٭ رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾[17] آن خطبه را ايراد فرمودند كه تفسير آن آيه تقريباً محسوب مي‌شود در بند چهاردهم اين خطبه 222 نهج‌البلاغه آمده است فرمود اين مردان الهي اينها كساني‌اند اهل ذكر كساني‌اند كه «يتنسمون بدعائه روح التجاوز رهائن فاقة الي فضله و اساري ذلة لعظمته جرح طول الأسي قلوبهم و طول البكاء عيونهم لكل باب رغبة الي الله منهم يد قارعة يسألون من لا تضيق لديه المنادح و لا يخيب عليه الراغبون» اينها آن نسيم رحمت را با دعاي خودشان تنسّم مي‌كنند استنشاق مي‌كنند تنسّم مي‌كنند نسيم مي‌كشند به وسيله دعاي خودشان آن نسيم تجاوز و رحمت الهي را اينها خودشان را رهن فاقه مي‌دانند در گرو نياز به فضل حق مي‌دانند و خود را اسير ذلت مي‌دانند فقط در برابر عظمت خدا و تعصبهاي فراوان قلب اينها را مجروح كرده است گريه‌هاي طولاني چشمهاي اينها را گريانده است و مجروح كرده است هر جا رغبتي هست دست اينها به كوبه در رحمت الهي بلند است اين دق‌الباب را فراموش نمي‌كنند يد قارعه يعني دست مي‌زنند در مي‌زنند و از كسي مي‌خواهند كه اگر همگان به در خانه او راه بروند باز جا دارد براي اينكه در امور خير فرمود: ﴿وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ﴾[18] اگر يك جايي ميدان مسابقه‌اي مساحتش به اندازه نظام كيهاني باشد جا براي همگان هست لذا هيچ كم نمي‌آيد كوتاه نمي‌آيد «لا تضيق لديه المنادح»[19] در نامه‌اي كه براي فرزندشان مرقوم فرمودند كه نامه سي و يكم نهج‌البلاغه است بند 64 اين است كه فرمود: «واعلم ان الذي بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك في الدعاء» آن كه كليد همه روزيها به دست اوست او به تو اجازه داده كه بيايي از او بخواهي «و تكفل لك بالاجابه و امرك ان تسأله ليعطيك و تسترحمه ليرحمك و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه» يك حاجبي درباني داشته باشد كه نگذارد تو بروي نيست اگر واسطه‌اي هست براي اينكه دستت را بگيرد و زودتر برساند مثل اهل‌بيت(عليهم السلام) اينها دربان‌اند كه در را باز كنند نه اينكه راه‌بند باشند راهزن نيستند راه‌گشايند كار شفعا اين است كه دست شما را بگيرند زودتر وارد در كنند او حاجب و درباني ندارد كه جلوي تو را بگيرد اگر درباني دارد براي اينكه تو را راهنمايي كند كه در كجاست زودتر وارد در بشوي همين اينها حاجبان الهي‌اند دربانان الهي‌اند اما در گشايند نه دربند «و لم يجعل بينك و بينه من يحجبك عنه و لم يلجئك الي من يشفع لك اليه» تا اينكه در بند 71 مي‌فرمايد: «فمتي شئت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته و استمطرت شآبيب رحمته فلا يقنطنك ابطاء اجابته فان العطية علي قدر النية» فرمود كسي كه كليد روزيها به دست اوست به تو امر كرده «ثم جعل في يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسألته» همه خزائن براي اوست يك، كليد همه خزائن اوست دو، بعضي از اين كليدها را هم به دست تو داد سه، دعا كليد اجابت است ديگر اين كم مقامي نيست كه رب العالمين كليد مخزنش را به دست آدم بدهد فرمود هر وقتي خواستي دعا بكن و باز كن و باز مي‌شود خيلي اين تعبير بلند است ﴿ثم جعل في يديك مفاتيح خزائنه﴾ اگر ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ﴾[20] مفاتيح رزق را هم به دست تو داد به اين شرط كه دعا همان شرايطي كه گفته شد باشد تضرع باشد خفيه باشد دو، خوف و طمع باشد چهار، ﴿لاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ باشد پنج، و ساير شرايط به اين شرط كه انسان بيراهه نرود ببينيد آن مسئله عدم افساد بين آن شرايط چهارگانه قرار گرفته دو شرط اول دو شرط آخر وسط فرمود آدم صالح باشد فاسد نباشد و روايات فراواني هم شرح كرده كه انبيا آمدند جامعه را صالح كردند تو فاسد نكن اين خيلي مقام است كه ذات اقدس الهي كليد خزينه روزي را به دست آدم بدهد «ثم جعل في يديك مفاتيح خزائنه بما اذن لك فيه من مسألته» آن وقت هر وقتي خواستي كليد باز مي‌كني دعا كه وقتي ندارد كه مشابه اين مضمون در كلمات قصار حضرت امير آمده است در شماره 435 فرمود كه «ما كان الله ليفتح علي عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزيادة و لا ليفتح علي عبد باب الدعاء و يغلق عنه باب الاجابة» ممكن نيست ذات اقدس الهي در دعا را باز كند و در اجابت را باز نكند حالا چون بحثها طول كشيد فقط آدرس مي‌دهيم شما مطالعه بفرماييد روايات عرش را خب در جوامع روايي ما هم مرحوم كليني نقل كرده هم مرحوم صدوق در توحيد نقل كرده مرحوم صدوق در توحيد در چاب مكتبه صدوق صفحه 321 بابي دارد به عنوان «باب العرش و صفاته» روايات فراواني دارد كه نشان مي‌دهد عرش يك مقام معنوي است و در صفحه 324 باب 51 عنوان باب اين است كه باب «ان العرش خلق ارباعا» در تعليقه اين روايت صفحه 325 آن حديث آمده است آن حديث از معاني الاخبار است ظاهراً مرحوم علامه مجلسي(رضوان الله عليه) در چهاردهم بحارالانوار از مرحوم صدوق از فقيه و علل و مجالس او نقل كرده است كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است كه چرا كعبه را كعبه مي‌گويند؟ حضرت فرمود چون اين مكعب شكل است كعبه است هر خانه‌اي كه چهارتا ديوار دارد يك سقف دارد و يك كف مي‌شود شش سطح وقتي شش سطح شد مي‌شود مكعب ديگر لذا كعبه است «لم سميّ الكعبة كعبة؟ قال لانها مربعة فقيل له و لم صارت مربعة» حالا چرا كعبه چهار ضلعي است؟ (افتادگي نوار) بيت المعمور است و البيت المعمور مربع چهار ديوار دارد «فقيل له و لم صار البيت المعمور مربعا» حالا چرا البيت المعمور چهار ديوار دارد؟ فرمود: «لانه بحذاء العرش و هو مربع فقيل له و لم صار العرش مربعا قال لان الكلمات التي بني عليها الاسلام اربع سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»[21] ببنيد يك حاجي يا يك معتمر دور اين چهار ديواري مي‌گردد يك حاجي و يك معتمر دور چهار ديوار مي‌گردد كه معادل چهار ديوار البيت المعمور است يك زائر دور همين چهار ديواري مي‌گردد كه محاذي البيت المعموري است كه محاذي العرش است يك زائر يك حاجي يك معمتر دور كعبه‌اي مي‌گردد كه محاذي البيت المعمور است و محاذي العرش است و محاذي «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر».

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] ـ مجموعه ورام، ج2، ص31.
[2] زمر/سوره39، آیه9.
[3] ـ مفاتيح الجنان، دعاي سحر.
[4] ابراهیم/سوره14، آیه41.
[5] ابراهیم/سوره14، آیه41.
[6] نوح/سوره71، آیه28.
[7] حجرات/سوره49، آیه2.
[8] حجرات/سوره49، آیه2.
[9] انعام/سوره6، آیه162.
[10] ـ بحار الانوار، ج41، ص14.
[11] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[12] ـ بحار الانوار، ج31، ص521.
[13] غافر/سوره40، آیه7.
[14] حاقه/سوره69، آیه17.
[15] طه/سوره20، آیه5.
[16] اعراف/سوره7، آیه54.
[17] نور/سوره24، آیه36 ـ 37.
[18] آل عمران/سوره3، آیه133.
[19] ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 222.
[20] انعام/سوره6، آیه59.
[21] ـ بحار الانوار، ج55، ص5.