77/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 55 تا 57
﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ ﴿وَ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ﴾ ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾
بعضي از بحثهايي كه مربوط به آيه قبل بود يعني ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾[1] تا ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ ممكن است در ذيل بحثهاي روايي مطرح بشود رواياتي كه در باب عرش آمده است به اينكه چرا كعبه چهار ضلعي است؟ براي اينكه البيتالمعمور چهار ضلعي است و چرا البيت المعمور چهار ضعلي است؟ براي اينكه عرش چهار ضلعي است و چرا عرش چهار ضلعي است؟ براي اينكه كلماتي كه مبناي اسلام است همين تسبيحات اربعه چهارتاست اين از غرر رواياتي است كه از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است و سرّ مربع بودن اضلاع كعبه و همچنين بيت معمور و همچنين عرش اين است كه كلماتي كه مبناي اسلام است همين چهارتاست «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر»[2] اين از غرر روايات است كه در بحث روايي عرش انشاءالله به خواست خدا خواهيم خواند و حالا سندش را دلالتش انشاءالله در ذيل بحث روايي خوهيم خواند آنگاه تعبيري كه فخر رازي از ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ دارند كه از آن جبر استفاده كردهاند اين هم شايد اشاره بشود و شايد نيازي نباشد براي اينكه از اين تعبيرات و استفادههاي ناصوابي كه داشتند كم نيست ايشان در اين ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ جبر استفاده كردهاند كه سخني است باطل اما در جريان دعا فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً﴾ امام رازي در تفسيرش ده تا اشكال ذكر ميكند براي دعا كه دعا فايدهاي ندارد بعد البته پاسخ ميدهد آن اشكالات دهگانه در همين محور دور ميزند كه اگر ذات اقدس الهي علم ازلي او تعلق گرفته به يك حادثهاي چه شخص دعا بكند چه نكند آن حادثه تعلق ميگيرد يا اگر حكمت و مصلحت در اين باشد آن شيء حاصل بشود ميشود اگر مصلحت نيست نميشود دعا چه نقشي دارد اگر علل و اسباب خارجي فراهم است آن شيء حاصل ميشود و اگر فراهم نيست آن شيء حاصل نميشود دعا چه تأثيري دارد و بالأخره اشكال دهماش اين است اگر دعا اثري ميكرد چرا وجود مبارك خليل خدا در هنگامي كه گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ او را معلق در نار ميكردند در آن حال فرمود: «حسبي من سؤالي علمه بحالي»[3] اين اشكال دهم است و آن اولي هم اشكال اول و بينهما اشكالات ثمانيه پاسخ اجمالي همه اينها آن است كه خود دعا جزء علل و اسباب است خود دعا جزء شرايط است خود دعا جزء قضا و قدر است دعا مثل آن باراني است كه زمينه را آماده ميكند اينها جزء علل معدهاند جزء علل ممدهاند زمينه را فراهم ميكنند مگر نه آن است كه انسان تا آماده دريافت فيض نشود از خداي فياض فيض نميگيرد او كه فيضش دائمي است او كه دائم الفضل و دائم الفيض علي البريه است انسان اگر بخواهد از اين فيض خدا بهره بگيرد بايد از حجاب منيّت به در آيد به ما گفتند به اينكه «ان لربكم في ايام دهركم نفحات الا فتعرضوا لها»[4] در باب كسب هم گفتند وظيفه كاسب اين است كه مغازه را باز كند به اميد خدا اگر كسي بگويد خدا رازق است و به دنبال كسب نرود كه ارتزاق نخواهد كرد وقتي انسان ميتواند در معرض فيض خدا قرار بگيرد كه از حجاب خودي و منيت بيرون بيايد و مهمترين يا تنها راهي كه انسان را از حجاب خودي و غرور بيرون ميآورد همين دعا و نيايش و تضرع و زاري است آنگاه در معرض فيض حق قرار ميگيرد و فيض دريافت ميكند پس اگر روي قوانين علت و معلول كسي سخن بگويد كه يكي از اشكالات دهگانه است دعا نقشي كه دارد تأثيري كه دارد اين است كه علت معدّه است علت ممدّه است زمينه را فراهم ميكند تا قابل به نصاب مبدأ قابلي برسد و اگر سخن علم ازلي و قضا و قدر الهي و امثال ذلك است بايد گفت علم ازلي خدا تعلق گرفت كه اگر كسي اهل نيايش و دعا باشد فيض ميبرد و اگر اهل نيايش نباشد محروم ميشود علم ازلي اينچنين است حكمت خدا اينچنين است ما راهي براي كشف علم ازلي نداريم مگر به كلام خدا راهي براي كشف قضا و قدر نداريم مگر به كتاب خدا كتاب خدا اينچنين ترسيم كرده است كه خدا مقدر كرده است به بندگان داعي چيز عطا كند فرمود بخواهيد بگيريد اگر نخواستيد معنايش اين است كه به خود متكي هستيد كسي كه به خود متكي است خب روزي خودش را هم خودش بايد تأمين كند اگر آن بحثهاي قبلي راجع به اين بود كه مبدأ فاعلي عالم و آدم خداست اين بخش اول اگر بخش سوم هم اين است كه مبدأ غايي عالم و آدم خداست اين بخش سوم در وسط اين است كه شما بالأخره اگر روي نظام مبدأ فاعلي باشد فاعل همگان خداست از او كمك بگيريد اگر روي نظام مبدأ غايي ميانديشيد هدف همگان خداست از او كمك بگيريد اين برهاني كه اول ذكر كرد آن برهاني كه در مرحله سوم و آخر ذكر ميكند اين وسط كه دستور دعا داده شد محفوف به دو برهان است ما اين راه با قضا و قدر كشف ميكنيم بنابراين ديگر احتياجي نيست كه ما اشكالات دهگانه فخر رازي را به صورت مبسوط ذكر بكنيم گرچه همه اشكالات را ايشان جواب ميدهند ولي جواب اجمالياش همين است كه ميتواند شبهات دهگانه را پاسخ بدهد و اما اشكال دهمي كه ايشان نقل كردند در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) آن عاليترين دعا همان است كه انسان با زبان حال بخواهد اينكه ميگويد «حسبي من سؤالي علمه بحالي»[5] اين عاليترين مرحله دعاست يك وقت است انسان با زبان قال دعا ميكند كه غالب ادعيه ما اين است يك وقت به زبان حال دعا ميكند يك وقت به زبان استعداد دعا ميكند آن لسان استعداد لساني نيست كه رد بشود فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾[6] هر چه خواستيد گرفتيد منتها اگر با لسان استعداد باشد انسان ديگر يقيناً پاسخ ميگيرد حالا اگر كسي به ديگري و به زير دستش ظلم ميكند بعد با زبان مقال ميگويد «لا تسلط علينا من لا يرحمنا»[7] اين با زبان مقال ميگويد خدايا كسي را بر ما مسلط نكن با زبان حال و استعداد كه آن دعا به زبان استعداد مؤثر است ميگويد خدايا كساني را بر ما مسلط كن كه بر ما رحم نميكنند خب اگر كسي در منزلش به اعضاي منزلش ظلم ميكند يا در محيط كارش به زير دست ظلم ميكند اينچنين شخصي چه در نماز چه در غير نماز بگويد «لا تسلط علينا من لا يرحمنا» اين با زبان مقال ميگويد خدايا ظالم را بر ما مسلط نكن به زبان حال و بالاتر از زبان حال به زبان استعداد ميگويد خدايا ظالم را بر ما مسلط بكن اين است كه فرمود هر چه از خدا خواستيد گرفتيد ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾ اين به صورت فعل مضارع ذكر كرده اينكه وعده نيست كه فرمود هر چه خواستيد گرفتيد و به زبان قال خيلي از چيزهاست كه آدم ميخواهد و نميگيرد پس معلوم ميشود عمده زبان حال و زبان استعداد است آن زبان حال و زبان استعداد خليل حق بالاترين لسانها براي دعاست اينكه ميگويد علم او كافي است يعني من تنها به او متكيام هر چه خواست يعني من خير ميخواهم من صلاح ميخواهم صلاح من هم كه به دست اوست آنگاه نداي ﴿يَانَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[8] آمده است اگر كسي بگويد خدايا من را از آتش نجات بده اين تضرع زباني دارد اما آن تضرع استعدادي را كه پيدا نكرده است اگر كسي خود را عبد محض ببيند ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُورا﴾[9] چنين شخصي متضرع محض است اين متضرع محض پاسخي كه ميشنود اين است كه ﴿يَانَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[10] به هر تقدير اين شبهات دهگانه را ملاحظه ميفرماييد پاسخهاي آنها هم روشن است.
مطلب بعدي آن است كه در اين كريمه اگر ﴿لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾ علت اصل دعا باشد دعا باز معناي خاص خودش است يعني خواندن خواندن گاهي به صورت سؤال است كه خود ذات را ميخواهم گاهي به صورت سؤال فضايل و فواضل است كه از ذات چيزهايي را ميخواهند بالأخره آنكه به محبوب ميگويد يا زيد و تمام تلاشش اين است كه يك بار هم او را ببيند اين خود زيد را ميخواهد حالا مادري فرزندي را در هنگام توديع جبهه كه او را به جبهه اعزام كرد يك بار هم گفت يا زيد يعني برگرد تو را ببينم همين چيزي كه از او نميخواهد كه انسان كه خدا را ميخواند گاهي لقاء الله مطلوب اوست گاهي هم از خدا ميطلبد كه خدا بگويد لبيك آنگاه اين حاجت خود را دريافت كند يا به خدا عرض كند كه من چيزي ميخواهم علم ميخواهم كمال ميخواهم عدل ميخواهم و مانند آن در هر دو حال چه لقاءالله طلب بكند چه از خدا مطالب ديگر مسئلت بكند در هر دو حال اين ﴿لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾ ميتواند علت اصل دعا باشد غرض آن است كه اگر علت اصل دعا بود اين دعا هم ميتواند سؤال ذات باشد كه خدا يا خود را به ما نشان بده يا همين «الهي هب لي كمال الانقطاع اليك»[11] هم يك نحوه سؤال است يا نه مطالب ديگر را از ذات اقدس الهي مسئلت كند.
مطلب ديگر آن است كه براي داعي يك حدي است كه از حد خود نبايد تعدي بكند اگر كسي به مقام ولايت نرسيده است ميتواند از ذات اقدس الهي مقام ولايت متعارف را مسئلت كند اما ديگر نميتواند از خدا مقام امامت بخواهد نبوت بخواهد و مانند آن چون امامت كه ديگر كسبي نيست كسي از خدا طلب بكند كه به من امامت بده اين امامتي كه مخصوص دوازده معصوم است اما امامت به معناي رهبري ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً﴾[12] چرا آن را ميدهند اما اگر بخواهد با دعا از ذات اقدس الهي مقام نبوت طلب بكند اين ميشود اعتدا نبي غير اوليالعزم بخواهد از خدا مقام اوليالعزمي طلب بكند ميشود اعتدا انبياي اولوالعزم اگر بخواهند از ذات اقدس الهي مقام خاتمشان را مسئلت بكنند اين ميشود اعتدا هر كسي حدي دارد از داني برنميآيد كه آن مقامي كه براي اوست مسئلت كند اما آن كمالات مطلقه را چرا پس اعتدا هم اقسامي دارد.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها﴾ يعني ذات اقدس الهي زمين و جامعه بشري را با وحي و نبوت و شريعت اصلاح كرده است شما آن را فاسد نكنيد فساد در زمين هم گاهي به اين صورت است كه فراعنه داشتند كه مفسد في الارضاند ﴿يُفْسِدُونَ فِي الأرْض﴾[13] اند ﴿جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعا﴾[14] يا نه محيط زيست را آلوده ميكنند آن هم فساد در زمين است بالأخره يا فساد در زمين يا فساد زمينه فرمود: ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ كه در ذيل اين بخش قرآن كريم حديثي از امام باقر(سلام الله عليه) است كه ذات اقدس الهي به وسيله وحي و نبوت جامعههاي بشري را اصلاح كرده است شما فاسد نكنيد در بحثهاي آغازين مسئله دعا اشاره شده است كه آنهايي كه طالب حضورند در حقيقت از خدا ميخواهند كه آنها را از غيبت به حضور بياورد وگرنه خدا ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[15] بعد اشاره شد كه ذات اقدس الهي نظير وجود مبارك ولي عصر نيست در جريان ولي عصر صحيح است كه انسان برابر دعاي ندبه و مانند آن بگويد «أبرضوي او غيرها ام ذي طوي»[16] سرّش اين است كه وجود مبارك ولي عصر از آن جهت كه خليفة الله است انسان كامل است مظهر خدايي است كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[17] او به اعمال عباد آشناست هر بامداد و شامگاه اعمال همه را به عرض آن حضرت ميرسانند عرض اعمال همين است گذشته از اينكه بعضي از ايام به طور خصوص اعمال را ارائه ميكنند هر بامداد و شامگاه اعمال همگان را به حضور حضرت ميرسانند و كريمه ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ مصداق كاملش ائمه(عليهم السلام)اند كه هر عملي از هر عاملي صادر بشود آنها ميفهمند ولي آنها روح محض نيستند تا از آن جهت مظهر ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ باشند يك بدن مطهري هم دارند انسان دلش ميخواهد آن بدن مطهر اينها را با همين چشم ظاهر زيارت كند لذا ميگويد «أبرضوي او غيرها ام ذي طوي»[18] ولي درباره ذات اقدس الهي اينچنين نيست او ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾[19] محض است او ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[20] محض است او ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[21] محض است ديگر يك جنبهاي داشته باشد كه از آن جنبه غايب باشد و انسان طلب بكند و بگويد من ميخواهم زيارتت بكنم او ديگر نيست.
پرسش ...
پاسخ: همان ميخواهد با بدن ظاهري با چشم ظاهري آن حضرت را زيارت كند.
و اگر در جريان وجود مبارك ولي عصر(ارواحنا فداه) هست كه همه اعمال را حضور و ظهور دارد و همه جا حضور و ظهور دارد و مظهر ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾ است يا مظهر ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ است باز بالأخره بالعرض چنين خاصيتي را دارد ولي ذات اقدس الهي بالذات چنين فضيلتي را دارد.
پرسش ...
پاسخ: بله براي اينكه او از اين جهت محجوب است يعني خود شخص محجوب است بازگشت دعوت حضور در طليعه ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ تحليل شد كه بازگشت دعوت حضور به اين است كه مرا بينا كن تا تو را ببينم الآن شما فرض كنيد يك انسان نابينايي يك برادري داشت اين برادرش ساليان متمادي آزاده بود و الآن به بركت انقلاب اسلامي آزاد شد و از اسارت به در آمده شهر را هم آزين بستند براي اينكه اين آزادگان آزاد شدند برادرش نابيناست و سالهاست كه با هم رفتند جبهه يكي نابينا شد يكي آزاده آن آزاده آمده در كنار او نشسته و اين همينطور در فراق برادرش ميسوزد و نميبيند خب اين چون نابيناست نميبيند وگرنه برادر آمده در كنار اوست تمام اين دعاهايي كه ميگوييم «اين كنت يا ولي المؤمنين»[22] براي اينكه اگر كسي به جهنم رفته محجوب است آن وقت از ذات اقدس الهي مسئلت ميكند مرا از اين حجاب به درآور من كه نابينايم بينا بشوم تا تو را زيارت كنم اين نابينايي او هم نابينايي ظاهري نيست براي اينكه بگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[23] آتش را ميبيند ﴿لاَ تَعْمَي الأبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[24] يك كوري است كه فقط انبيا و اوليا و مؤمنين و بهشت و اينها را نميبيند نسبت به اينها كور است جهنم و شعله جهنم و زبانه جهنم و كفار را كاملاً ميبينند اينها كه ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾[25] اينطور نيست كه آتش را نبيند كه آنجا كه بايد رنج ببرد ميبيند آنجا كه بايد گنج نصيبش بشود ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ اولياي الهي را نميبيند اما ابولهب را با لهب نار ميبيند همين كورها هستند كه ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همين كرها هستند كه ميگويند: ﴿سَمِعْنَا﴾ اما همين مؤمنين كه در دنيا نگاه نامحرمانه نداشتند و گوششان هم حرف حرام نشنيد اينها در قيامت ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[26] آن غرش رعبآور جهنم را اصلاً نميشنوند اصلاً حسيسش را نميشنوند به همان دليل كه در دنيا غيبت نشنيدند دروغ نشنيدند تهمت نشنيدند اينها هم ناشنوايند اما از بديها ناشنوايند آنها نابينايند از خوبيها نابينايند به هر تقدير اگر در دعاي كميل يا مانند آن بگويد انسان جهنم رفته بگويد اگر آنجا مرا آزاد بگذاريد فرياد برميآورم «اين كنت يا ولي المؤمنين» يعني من را بينا كن كه تو را ببينم وگرنه تو ﴿ما يَكُونُ مِنْ نَجْوي ثَلاثَةٍ إِلاّ هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلاّ هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلاّ هُوَ مَعَهُمْ﴾[27] هيچ جا نيست هيچ كس نيست مگر اينكه خدا با آنهاست منتها نابينا نميبينند خب
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر بعضيها خدا را با ارحم الراحمين ميبينند بعضيها خدا را به عنوان «اشدالمعاقبين» ميبينند همين كه ميگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[28] خدا را به عنوان ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾[29] ميبيند نه به عنوان ﴿أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾ نه به عنوان ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[30] همين نابيناها قهار را ميبينند منتقم را ميبينند از ثواب و فيض الهي محروماند
خب ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدين ٭ وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾ بعضي آن آداب فيزيكي دعا را دارند اما آداب متافيزيكي دعا را ندارند گردن كچ ميكنند اشك هم احياناً دارند يا تباكي دارند آرام آرام هم ناله ميكنند تضرع دارند خفيه دارند اما خوف ندارند طمع ندارند اين حالتهاي رواني كه متافيزيكي دعاست نه فيزيكي آن دو حالت حالت فيزيكي دعاست حالت شرط دعاست ادب دعاست مثل اينكه ميگويند كه گردن را كج بكن با انگشت سبابه حركت بده نظير دعاهاي بعد از نماز ماه رجب اين كارها اينها حالتهاي فيزيكي است شرط است رو به قبله بنشين دو زانو بنشين يا متبركاً بنشين اينها حالتهاي عادي است اين حالت تضرع و خفيه است اما آن نفسانيات به خوف و طمع برميگردد بالأخره انسان بايد بترسد يا نترسد؟ ترس از جهنم كار آساني نيست براي هر كسي هم پيش نميآيد چون اگر از جهنم بترسد ديگر با آتش بازي نميكند اينچنين نيست كه گناه بعداً بشود آتش نه ميگويند با آتش بازي نكن ﴿إِنَّ الَّذينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامي ظُلْمًا إِنَّما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ نارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعيرًا﴾[31] منتها حالا كسي كه مست است چطور يك آدم بيهوش را در اتاق عمل اربا اربا ميكنند قطعه قطعه ميكنند و هيچ احساسي ندارد بيهوش است اگر كسي مست دنياست بيهوش است اين دستش سوخته و احساس نميكند اين ترس اگر باشد انسان با آتش بازي نميكند و طمع اگر باشد خود را به چيزهاي غير سودمند سرگرم نميكند اين تشويق كردن به خوف و طمع براي آن است كه اگر يك جهت تقويت بشود يعني جهت خوف اين يأس ميآورد كه در بحث ديروز هم اشاره شد و اگر طمع تقويت بشود غرور ميآورد اين هم صحيح نيست لذا ذات اقدس الهي وقتي خودش را ميخواهد معرفي كند ميفرمايد من هم بهشت دارم و هم جهنم ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيم ٭ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الألِيمُ﴾[32] خودش را معرفي ميكند يك، بندگان صالح سالك را كه معرفي ميكند ميفرمايد: ﴿يَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَبا﴾[33] اين دو، به ماها كه افراد عادي هستيم دستور ميدهد ميفرمايد: ﴿وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ خب خودش را كه معرفي ميكند ميفرمايد ما ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيم ٭ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الألِيمُ﴾ بندگان به مقصد رسيده مثل اولياي الهي را كه معرفي ميكند در سورهٴ «انبياء» ميفرمايد اينها كسانياند كه ﴿يَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَبا﴾ اينها راغبانه و راهبانه راهب يعني خائف رهبت يعني خوف راغب يعني شائق و مايل ﴿يَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَبا﴾ اينها براي اولياي الهي به ماها كه وظيفه داريم راهي راه اولياي الهي باشيم به ما ميفرمايد شما هم با اين دو بال حركت كنيد ﴿وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ بعد هم در همه اين مراحل سهگانه وقتي كه خودش را معرفي ميكند ميگويد من هم بهشت دارم هم جهنم اما دو گونه حرف ميزند ببينيد فرمود: ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ اما ديگر نفرمود «و اني اعذّب» ﴿وَ أَنَّ عَذابي هُوَ الْعَذابُ اْلأَليمُ﴾ آن جريان عقاب را به عذاب اسناد ميدهد نه به متكلم وحده خيلي بين اين دو تعبير فرق است ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيم ٭ وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الألِيمُ﴾ نه «اني اعذب» يا «اني معذب» اينطور نيست نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ﴾[34] با لام و نون تأكيد ثقيله و همه چيز اما﴿وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ﴾ چه چيزي «لاعذبنهم» كه ندارد فرمود: ﴿وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ﴾[35] بعد ﴿لَئِنْ شَكَرْتُمْ َلأَزيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابي لَشَديدٌ﴾ خب خيلي اين تعبيرها فرق ميكند در جريان كنوني خود ما هم ميبينيد وقتي كه به دو مطلب امر ميكند براي يكي علت ميآورد نه براي هر دو اگر بفرمايد «وادعوه خوفا و طمعا ان عذاب الله قريب من المعتدين و ان رحمت الله قريب من المحسنين» اين معلوم ميشود كه اينها همتاي هماند پا به پاست اما وقتي سخن از تعليل است از جهنم هيچ سخني به ميان نميآيد فقط از رحمت سخن به ميان ميآيد ﴿وَادْعُوهُ خَوْفاً﴾ خوفا من چه چيزي؟ خوفا من النار ديگر از نار سخن به ميان نميآيد ﴿وَطَمَعاً﴾ طمعا الي چه چيزي؟ الي الجنة آنگاه فقط از رحمت و جنت سخن به ميان ميآيد اين معناي سبقت رحمت بر غضب است گذشته از اينكه كسي كه داعي خداست خوفا من النار چنين دعايي احسان است و ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾ شامل حال او هم خواهد بود غرض آن است كه خود اين كار احسان است كسي كه از ترس خدا مينالد محسن است و رحمت خدا بر محسن نزديك است در همه موارد بوي سبقت رحمت بر غضب هست ولي به ما دستور دادند تا زندهاي كاري بكنيد كه جنبه خوف يك مقدار بيشتر باشد آن آخرهاي عمر كه ﴿مَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْق﴾[36] فرا ميرسد راهي برويد كه رحمت و اميد بيش از خوف باشد طمع بيش از خوف باشد چون سكر جواني سكر مال سكر مقام سكر همين اوضاع اعتباري اين يك عامل كنترل ميخواهد و آن ترس است آدم وقتي پياده شد در آخر عمر ديگر وسيله فريب ندارد خب چرا اين بيچاره پيرمرد سالمند بيچاره را بترساني ؟... جنبه خوف را يك مقدار ترجيح بدهد اگر رفت خانه سالمنداني كه در اختيار شهرداري است آنجا بخواهد نصيحت كنند آنجا اينها را كه نميتوانند بترسانند كه عامل فريب ندارند اينها آنجا بايد آيات رحمت و آيات مغفرت و آيات بشارت خوانده بشود لذا گفتند تا سوارهاي سعي كنيد خوف بيشتر باشد وقتي پياده شديد به مرحله ﴿مَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْق﴾ رسيديد اميدتان بيشتر باشد خب آنگاه فرمود اين جريان ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً﴾ بين حنفيه و شافعيه تا حدودي اختلاف است قرطبي در جامع خودش ميگويد اصحاب ابيحنيفه به اين ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً﴾ استدلال كردند كه اين آميني كه بعد از حمد گفته ميشود مخفي باشد آلوسي در تفسيرش دارد كه شافعيه چنين سنت نهاد كه آمين بعد از فاتحه بلند باشد اين دعايي است جهري كه امام و مأموم ميخوانند خب كلاهما كذا چه جهرش چه اخفاتش وقتي بنا شد كه سنت اصيل نباشد نه جهر دارد نه اخفات اما خب آن الحمد لله رب العالمين حساب ديگري دارد پس آنچه كه جناب قرطبي در تفسير گفتند كه اصحاب ابيحنيفه به اين آيه تمسك كردند كه امين را مخفي بگويند و آنچه را كه آلوسي در تفسير دارد كه شافعيه جهر به آمين را سنت ميدانند اينها حشرشان با مطلب خود آنها در جريان ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ﴾ كه اسم انّ مؤنث است و خبرش مذكر در قرطبي آمده كه هفت وجه است قسمت مهم اين وجوه سبعه را زمخشري در كشاف ياد كرده است به جاي اينكه دربارهٴ معارف بينديشند درباره تذكير و تأنيث وقت صرف ميكنند زمخشري در اين قسمتها مثلاً يك مطلب عميق قابل ارائهاي ندارد اما حالا وجوه فراواني كه چرا قريب مذكر است با اينكه رحمت مؤنث است حالا چون رحمت از رحم است نظير ﴿فَمَن جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ﴾[37] كه موعظه با وعظ يكي است از اين است يا نظير ﴿لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ﴾[38] كه در سورهٴ «شوري» است آنجا هم يكي مؤنث است ديگري مذكر يا چون مذكر و مؤنث تأنيثش حقيقي نيست و لفظي است قابل اين هست كه خبر مذكر باشد از اين وجوه فراوان گفته شده كه اينها ديگر حالا مهم نيست عمده آن است كه ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ﴾ اين قرب درجاتي دارد درجات قرب وابسته به درجات احسان است يك وقت احسان يعني انسان كار نيك ميكند يك وقت اين است كه نسبت به ديگري عمل خير انجام ميدهد اينجا ظاهراً ناظر به آن است كه احسان يعني كار حسن كردن براي اينكه دعا خودش كار حسن است يك وقتي انسان انفاق ميكند اين انفاق احسان است يعني نسبت به ديگري كار خير ميكند يك وقت است نه دعا ميخواند و دعا ميكند كه خود اين دعا فعل حسن است احسان درجاتي دارد اگر احسان خالص بود رحمت خالصه شامل ميشود و اگر احسان مشوب بود ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[39] و رحمت مشوب نصيب ميشود اين مربوط به درجات احسان است.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر رحمت خاص نيست كه مثلاً هيچ عذابي در آن نباشد گاهي يك رحمتي ميدهد يك رنجي هم در كنار او هست خالص محض نيست.
در جريان دعا گفتند كه تضرع و خفيه باشد دست بلند كردند چطور اگر كسي خفيتاً دعا بكند آيا رفع يدين هم هست يا نه؟ آن هم برابر با وظيفه خاص است گاهي بعضي از دعاهاست كه انسان ناله بكند اولي است نظير دعاي ندبه كه بعضي از جملههايش اين است تا حالا دستور چه باشد در كجا آدم دعا كند كجا فرياد برآورد كجا ناله كند غالب دعاها اصل بر خفيه بودن است حالا اگر گفتند در ندبه ضجه بزنيد ويل داشته باشيد صراخ داشته باشيد آن نص خاص است از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است كه فرمود تضرع كه يك ادبي از آداب دعاست اين است كه با انگشت سبابه به سمت صورت خودت اشاره بكني نظير همان حالتي كه در دعاي ماه رجب دارد كه ظاهر آن دعا اين است كه از همان اول دعا اين انگشت سبابه حركت ميكند نه در به «يا ذا الجلال و الاكرام» رسيدن نه ظاهر دعا اين است كه كل جمله كه «يا من ارجوه» كه آدم ميخواند تا آخر اين انگشت سبابه را به حالت تضرع در بياورد اين معناي تضرع است كه مرحوم كليني از وجود مبارك امام صادق نقل كردند و اين هم دعاي تضرع است هم دعاي خفيه بنابراين آن ﴿وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾ ناظر به حالتهاي نفساني است ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ﴾ بعدش هم كه بحث معاد است آن هم علت غايي را اشاره ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»