77/07/21
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 55 تا 57
﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ ﴿وَ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ﴾ ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾
قرآن كريم چون نور است با كتابهاي علمي ديگر فرق ميكند كتابهاي علمي ديگر يا مسائل هست و نيست را مطرح ميكنند يا مسائل بايد و نبايد را طرح ميكنند پيوندي هم بين هست و بايد يا نيست و نبايد را عهدهدار نيستند مثلاً علوم تجربي نظير طب داروسازي و مانند آن از هست و نيست سخن ميگويند يا بحثهاي فلسفي و كلامي اينچنين است كه چه در عالم هست چه در عالم نيست شعب علوم هندسي هم همينطور است معدنشناسي جانورشناسي گياهشناسي زيستشناسي همه از اين سنخاند كه چه هست و چه نيست مسائل علومي از قبيل فقه اخلاق حقوق اينها درباره بايد و نبايد سخن ميگويند كه چه كار بايد و چه كار نبايد مرز حكمت عملي هم از حكمت نظري جداست مرز علومي كه عهدهدار هست و نيستند از علومي كه عهدهدار بايد و نبايدند جداست اما قرآن كريم اينچنين نيست نظير يكي از اين كتب فني نيست لذا در مسائل جهانبيني يا علومي كه مربوط به هست و نيست است بايد و نبايد را هم در كنارش ذكر ميكند و بالعكس حتي در علوم آنچه كه مربوط به مثلاً فقه است كه سخن از حلال و حرام است ضامن اجرا را ديگر در كتاب فقه ذكر نميكنند مثلاً يك فقيه وقتي سخن از حليت تجارت و حرمت ربا را مطرح ميكند ديگر بحثهاي دوزخ و قيامت را طرح نميكند ولي قرآن كريم اينطور نيست قرآن كريم آن بحثهاي فقهي را هم با بحثهاي اخلاقي آميخته ميكند دوتا بايد را كنار هم ذكر ميكند در فقه معمولاً سخن در اين است كه چه چيزي واجب است چه چيزي واجب نيست چه چيزي حلال است چه چيزي حرام چه چيزي صحيح است چه چيزي باطل اما چه كار بكنيم كه به اين واجبها و حلالها موفق بشويم و از حرامها و باطلها بپرهيزيم ديگر بر عهده فقيه نيست و در كتاب فقه هم ذكر نميكنند اما قرآن اينچنين نيست قرآن كريم وقتي يك مسئله فقهي را ذكر ميكند فوراً در كنارش يك مسئله اخلاقي و كلامي را هم ذكر ميكند يا دستور به تقوا ميدهد يا از عقاب الهي و جهنم تخويف ميكند ميترساند و مانند آن يعني مسئله اخلاق را در كنار فقه ذكر ميكند با اينكه هر دوي اينها از سنخ حكمت عملياند و جزء بايد و نبايدها هستند ولي به حسب تنظيم بشري اينها دوتا مرز جداي از هم دارند علم فقه جداي از مسئله حقوق است جداي از مسئله اخلاق است و مانند آن لكن قرآن كريم اينها را كنار هم ذكر ميكند چون قرآن نور است بر خلاف كتابهاي ديگر كه فناند چون نور است آن علم را با مسائل تربيتي آميخته دارد يعني ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَة﴾ را با ﴿يُزَكِّيهِم﴾[1] كنار هم ذكر ميكند در اينجا سخن از هست و نيست را با بايد و نبايد كنار هم ذكر ميكند در نوبت قبل به عرضتان رسيد كه معناي هماهنگي بايد و نبايد با هست و نيست اين نيست كه ما يك قياسي داشته باشيم دوتا مقدمه او هر دو هست باشند و يك نتيجه اعتباري بگيريم به عنوان بايد و نبايد هرگز بايد و نبايد را از هست و نيست استنتاج نميكنند به اين معنا كه ما قياس داشته باشيم دوتا مقدمه داشته باشيم هر دو مقدمهاش مربوط به هست و نيست باشد ولي يك نتيجه بايد بگيرد اين هرگز شدني نيست چه اينكه اگر ما يك قياسي داشتيم هر دو مقدمه او بايد و نبايد بود جزء علوم اعتباري بود يك نتيجه هست بخواهيم بگيريم يا نتيجه نيست بخواهيم بگيريم اين شدني نيست و كسي هم نگفت ما نه از كسي شنيديم و نه در جايي ديديم كه كسي ادعا بكند كه از دوتا مقدمه هست يك مقدمه بايد نتيجه گرفته ميشود و مانند آن.
مطلب دوم آن است كه آن چيزي را كه بزرگان ادعا كردند و حق هم همان است آن است كه بين بايد و نبايد و هست و نيست يك سيم خارداري نيست كه هست و نيست عالم جداي از بايد و نبايد باشد و بينشان سيم خاردار باشد و هيچ ارتباطي هم بينشان نباشد اينطور نيست بلكه ميشود يك قياسي ترتيب داد كه يك مقدمهاش هست و نيست باشد يك مقدمهاش بايد و نبايد يعني يك مقدمهاش مربوط به حكمت نظري باشد يك مقدمهاش مربوط به حكمت عملي باشد و چون نتيجه تابع اخس مقدمتين است و بايد و نبايد اخس المقدمتين است نسبت به هست و نيست قياسي كه يك مقدمهاش هست و نيست است يك مقدمهاش بايد و نبايد نتيجه بايد ميدهد اين هم مطلب دوم.
قرآن كريم از اين سنخ دستورات فراوان دارد يكي از آن نمونه همين بحث كنوني سورهٴ مباركهٴ «اعراف» است يعني از آيهٴ 54 تا 57 در بخشي از اين آيات درباره مبدأ سخن ميگويد كه كل جهان را عالم و آدم را خدا آفريد عالم و آدم را خدا ميپروراند خالق اين مجموعه كيهاني خداست يك، مدبر اين مجموعه كيهاني خداست اين دو، اين را در اول ذكر ميكند در مرحله سوم ميگويد مرجع عالم و آدم خداست معاد عالم و آدم خداست پايان عالم و آدم خداست همگان به سوي او حركت ميكنند اين هم سه، آن هم يك بين آن مطلب اول كه مربوط به هست و نيست است از لحاظ جهانبيني به لحاظ مبدأ بين اين مطلب سوم كه مربوط به هست و نيست است به لحاظ معاد آن وقت يك حكم بايد و نبايد فقهي اخلاقي حقوقي تربيتي كه به ﴿يُزَكِّيهِم﴾[2] برميگردد ذكر ميكند ميفرمايد حالا كه مبدأ عالم و آدم خداست اين اول حالا كه معاد عالم و آدم خداست اين مطلب سوم اين مطلب وسط را كه محفوف به دوتا برهان است در وسط ذكر ميكند پس از خدا بخواهيد بايد به خدا مراجعه كنيد بايد تضرع كنيد بايد ناله كنيد بايد كارتان را با او در ميان بگذاريد بايد از او طلب بكنيد مگر نه آن است كه يك مبدئي داريد و آن خداست خب پس از او بخواهيد مگر نه آن است كه يك مرجع و معادي داريد و آن خداست پس به او پناه ببريد نه غير خدا مبدأ و معادي است يك، نه با خدا مبدأ و معاد ديگري وجود دارد كه خدا در مبدأ و معاد شريك داشته باشد دو، پس او مبدأ است يك، و تنها مبدأ است دو، او معاد است يك، و تنها معاد است دو، حالا كه اينچنين است پس با او در ارتباط باشد و به درگاه او مراجعه كنيد و از او چيز بخواهيد ميبينيد يك مقدمه هست را با يك مقدمه بايد ضميمه ميكند و نتيجه ميگيرد چرا؟ براي اينكه ميفرمايد او مبدأ است از مبدأ بايد خواست پس از او بخواهيد او معاد است از معاد بايد هراسناك بود پس از او بترسيد او مرجع است به مرجع بايد پناه برد پس به او پناهنده بشويد آيهٴ 54 اين است ﴿اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ... تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ﴾ چون او مبدأ عالم و آدم است پس ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ آن مقدمه ديگر مطوي است او مبدأ عالم و آدم است يك، بايد كار را از مبدأ عالم و آدم طلب كرد دو، پس از او طلب بكنيد اين نتيجه همين مطلب محفوف به برهان ديگر است و آن آيه 57 همين سوره است فرمود اوست كه همانطوري كه زمين مرده را زنده ميكند زمينه مرده را زنده ميكند مردهها را هم زنده ميكند شماها راه هم بعد از مرگ زنده ميكند پس به او پناه ببريد و از او كمك بخواهيد ﴿وَ هُوَ الَّذي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتّي إِذا أَقَلَّتْ سَحابًا ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتي لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ او معاد عالم و آدم است مردههاي خاكي را او زنده ميكند گياهان مرده را او زنده ميكند انسانهاي مرده را او زنده ميكند همانطوري كه او مبدأ بود و از مبدأ بايد كمك خواست پس از مبدأ كمك بخواهيد او مرجع و ملاذ و معاد است از مرجع بايد كمك خواست پس از او كمك بخواهيد اين ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ محفوف به دوتا برهان است يكي حد وسط برهان مبدأ فاعلي است يكي حد وسط برهان مبدأ غايي برهاني مفيد يقين است كه حد وسطش علت باشد گاهي علت فاعلي است گاهي علت غايي آنجا كه علت فاعلي عين علت غايي است و علت غايي عين علت فاعلي است مجموع علتين در هر دو برهان ظهور دارند بنابراين فرمود او مبدأ عالم و آدم است و بايد به مبدأ عالم و آدم سرسپرد پس ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ او معاد عالم و آدم است بايد به معاد عالم و آدم سرسپرد پس ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ اين انسجام آيه دعا و عبادت بين آيه مبدأ بودن حق و معاد بودن حق است بعد از اينكه فرمود ربوبيت براي اوست و تنها رب اوست آنگاه ميفرمايد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ و همچنين بعد ميفرمايد مرجعيت براي اوست و تنها مرجع اوست اين وسط ميفرمايد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ خب.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر منتها ﴿لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾ در ذيلش است فرمود يك حصري در كار است انسان كه نابود نميشود فرمود انسان مثل اين درخت است البته به منزلهٴ تقريب به ذهن وگرنه فاصله خيلي است فرمود انسان مثل اين درخت است اين درخت يا گياهان ديگر وقتي زمستان شد پاييز فرا رسيد و زمستان شد برگريز است و پژمرده ميشود و به حسب ظاهر خواب است اين برگهايش ميريزد اين ظاهرش مرده است اما ريشهاش كه زنده است فرمود انسان بدنش ميپوسد ريشهاش كه روح اوست كه عندالله است روح كه از بين نميرود مرگ براي اين تن است وگرنه روح آدمي كه زنده است فرمود اين درخت يك اصلي دارد كه زنده است يك فرعي دارد كه فعلاً پژمرده است هم خدا به اصلش آگاه است هم به فرعش همانطوري كه دوباره اين فروع را به آن اصل برميگرداند و آن اصل را مشرف و مشرق اين فروع قرار ميدهد جريان روح و بدن هم به شرح ايضاً [همچنين] اين ذرات را جمع ميكند دوباره به حالت اولي برميگرداند و به روح تسليم ميكند و روح هم كه زنده است پس معاد عالم و آدم اوست اگر معاد عالم و آدم اوست پس از او بخواهيد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ يعني دعاي سياسي سياسي نكنيد يك، دعاي عبادي سياسي نكنيد دو، جاي دعا تظاهرات و شعارها محفوظ است دعا را عبادي عبادي كنيد آن دعايي كه با ناله بناشد با اشك نباشد با تضرع نباشد با ابتهال نباشد اين دعا نيست اينكه گفتند تضرع كنيد اين است اينكه گفتند خفيه كنيد اين است باهم دعاي كميل بخوانيد نه فرياد بكشيد كار بسيار خوبي است صد نفر هزار نفر ده هزار نفر آدم جمع بشوند و دعاي كميل بخوانند نظير آنچه در حرمين در مكه و مدينه ميشود اما دعاي كميل نظير نماز جماعت باشد خاصيت نماز جماعت اين است كه بالأخره يك نماز سالمي در آن هست اگر بعضيها مشكل داشته باشند بعضيها بياشكالاند اگر قرائت بعضي مشكل داشته باشد بعضي بياشكالاند اگر لباس بعضي مشكل داشته باشد بعضي بياشكالاند اگر قلب بعضي مشكل داشته باشد قلب بعضي طاهر است بالأخره جمعاً يك نماز صالحي و صحيحي در آن پيدا ميشود اگر بعضي در ركوع حضور قلب دارند بعضي در سجود دارند بعضي در قرائت حضور قلب ندارند در تشهد حضور قلب دارند بالأخره جمعاً يك چنين حالتي است اين دعا كميل بايد نظير نماز جماعت باشد كه فضايل فراواني دارد نه جاي شعار و فرياد گفتند اگر كسي در مسجد باشد مخصوصاً مسجد بالاسر نزديك حرم اين سه تا اشكال دارد كسي كه در دعا فرياد ميكند سه تا اشكال دارد يكي اينكه ادب دعا را رعايت نكرده وجود مبارك پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحية و الثناء) در يك جبههاي ديد همه اينها بر يك بالايي آمدند و فرياد ميكشند حالا در نماز يا دعا يا هر چه كه هست فرمود مگر شما ـ معاذالله ـ با اصم گفتگو ميكنيد يا با دور و بعيد گفتگو ميكنيد آن هم سميع است هم قريب به خودتان رحم كنيد «اربعوا علي انفسكم»[3] به خودتان رحم كند آخر چون حنجرهتان را خسته ميكنيد اين فرياد براي چه ميآورد چرا خودتان را خسته ميكنيد رنج ميدهيد خدا هم نزديك است هم شنواست قدري آرامتر دعا كنيد ادب دعا اين است كه خفيه باشد و اگر كسي فرياد برآورد معتدي در دعاست ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ اين يك مسجد هم كه جزء بيوتي است كه ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾[4] جا براي فرياد نيست انشاد ضاله را گفتند در مسجد نكنيد و كسي با صداي بلند سخني در مسجد نگويد حرمت مسجد را رعايت كنيد بيتالله است اين دو، اگر اين مسجد كنار حرم مطهر باشد بالاي سر باشد خب در كنار معصوم كه اينها در حكم نور واحداند همه معصومين حكم پيغمبر(عليهم آلاف التحية و الثناء) كه فرمود: ﴿لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾ آن وقت انسان در كنار انسان كامل فرياد ميكند پس سه تا خلاف ادب آدم در اين فريادها دارد آن وقت آن دعاها هم البته مستجاب نيست با هم بودن غير از فرياد بر آوردن است فرمود ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً﴾ خب آن كسي كه اهل زاري و ناله است كه فريادش نميآيد اين فرياد براي راهپيمايي است خب آنجا جاي فرياد است ديگر بنابراين دعاي كميل را مخلوط كردن به روضه و ذكر مصيبت اين درست نيست مثل اينكه شما در ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾ بيايد جريان سيدالشهدا را مطرح كنيد هر چيزي حدي دارد حسابي دارد قبلش عزا داري كنيد بعدش عزادراي كنيد در اثناي دعاي كميل جا براي اينها نيست و دعاي كميل دعا دعاست و ناله ناله است آن مصيبت هم مصيبت است حالا ممكن است ثواب مصيبت بيش از اين دعا باشد جريان سيدالشهدا و ناله و اشك محور زندگي انساني است در دنيا و آخرت و دين را هم او زنده نگه ميدارد اما مخلوط كردن روا نيست خب همين گريه سيدالشهدا كه عبادت است گفتند اگر در نماز گريه كرديد نمازت باطل است گرچه معلوم نيست همه فقها اين فتوا را داده باشند ولي معروف بين فقها كه اين است كه بكا صداي بلند گريه فقط از ترس خدا جريان بهشت و جريان جهنم و اينها گريه بر سيدالشهدا را هم بعضي از فقها اشكال كردند خب انسان ميخواهند بنالد خب قبل بنالد بعد بنالد هر چيزي يك حدي دارد جاي مشخصي دارد از آن حد انسان بگذرد ميگويند اعتداست خب بنابراين اينكه فرمود همه هستي از لحاظ مبدأ خداست و آن مقدمه مطوي هم اين است كه از مبدأ هستي بايد كمك گرفت پس از او كمك بگيريد همان برهان به لحاظ معاد هم آمده است خب.
مطلب بعدي آن است كه برخي گفتند كه اين تضرع يعني علن آن خفيه يعني مخفي بودن يك بحث در جهر است در قبال سرّ يك بحث در همس است در قبال بلند بودن صوت و رفع صوت اين خفيه مخفي بودن است يعني داعي مخفي باشد يا دعا مخفي باشد يا آن آهنگ آهنگ آرام باشد خفيه به معني همس است آهسته است يا مخفيانه دعا كنيد كه كسي شما را در جمع نبيند اگر بفرمايد ﴿تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ خفيه يعني پنهاني يعني اين صدايتان پنهان باشد حالا وقتي صدا پنهان بود كسي نميفهمد شما دعا ميكنيد از اين جهت خفيه را مرادف با همس گرفتند ﴿فَلاَ تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً﴾[5] يعني خيلي صداي ضعيف خيلي همس و آن روايتي را كه فريقين نقل كردهاند امين الاسلام در مجمع نقل كرده زمخشري(رضوان الله عليه) در كشاف نقل كرد متأخرين هم آلوسي نقل كرد همين جرياني كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن مجاهدين فرمود شما «انكم لا تدعون الاصم و لا غائباً»[6] بلكه خدايي كه سميع قريب است او را ميخوانيد آرامتر بخوانيد اين معلوم ميشود كه صدايتان در نيايد آرام آرام با خدا زمزمه كنيد برخي خواستند بگويند آن تضرع يعني علن و اين خفيه يعني مستور بودن اين واو را واو تنويع و تقسيم گرفتند عدهاي خواستند بگويند اين واو جمع است يعني با ناله و در خفا كسي نفهمد كه اين واو واو جمع است به دليل اينكه در جملههاي بعد فرمود: ﴿وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ همانطوري كه كه آنجا واو واو جمع است نه تقسيم اينجا هم واو واو جمع است آنجا واو ﴿وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ يعني دعايتان ترس محض نباشد كه كم كم سر از يأس به درآورد يا طمع صرف نباشد كه كم كم شما را به غرور بكشاند طمع محض انسان را مغرور ميكند خوف صرف انسان را آيس و نااميد ميكند نه مأيوس انسان را آيس ميكند نااميد ميكند.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ گرچه قدر متيقين از تعليل سخن از دعاست يعني در محور دعا طبق اين وجوه چندگانهاي كه در بحث ديروز اشاره شد اين ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ يا به دعا برميگردد يا به تضرع برميگردد يا به خفيه برميگردد و مانند آن لكن مورد كه مخصص نيست گرچه اين ﴿لاَ يُحِبُّ﴾ در مورد خود نص است شامل هر گونه اعتدا ميشود اگر كسي نسبت به ديگري تعدي كرد ميشود به اين آيه ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ تمسك كرد بگوييم فلان شخص ظالم محبوب خدا نيست زيرا اختصاص به مسئله اعتدا و تعدي و تجاوز در دعا ندارد.
مطلب ديگر آن است كه دين تنها مسئله عبادت نيست مسئله دعا نيست كه انسان رابطه خود با خدا را اصلاح كند دين گذشته از اينكه مسئله عبادت است مسئله دعا است مسئله رابطه خلق و خالق است مسئله تحكيم ارتباط بين خلقها هم با يكديگر است اين دوتا حكم بايد را بين آن دوتا قانون هست و نيست ذكر كرد در آن قانون قبلي فرمود مبدأ عالم و آدم خداست اين اول، در قانون سوم كه ميآيد ميفرمايد معاد عالم و آدم خداست اين هم قانون سوم، در وسط دوتا حكم بايد ذكر كرد يكي فردي است كه مسئله دعا و عبادت و امثال ذلك است يكي مسئله اجتماعي است كه در جامعه فساد نكنيد خب اگر كسي حق ديگران را رعايت نكند مصلح جامعه نباشد چنين كسي در حقيقت معتدي است لذا بعد از آن امر كه مربوط به اصلاح شخصي است خودسازي است با نيايش و دعا آن حكم اجتماعي و مدني را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ مرحوم امين الاسلام از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) نقل ميكند كه وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) ذيل اين آيه فرمود انبيا آمدند جامعه را اصلاح كردند شما بعد از اصلاح جامعه اينها را فاسد نكنيد خواه در توزيع بيتالمال خواه در اختلاس خواه در ارتشا خواه در ساير معاصي و منكرات مبادا جامعه را [افساد] كنيد جوانها را [افساد] كنيد نسل آينده را افساد كنيد ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ كه انبيا آمدند زمينه زندگي را صالح كردند شما فاسد نكنيد خب چه گروهي قدرت دارد مصلح جامعه باشد؟ يا چه گروهي آن توفيق را دارند كه از فساد محفوظ باشند از افساد محفوظ باشند؟ آنهايي كه اهل نيايش و دعاياند كسي كه ميگويد در هر لباسي ميشود خدمت كرد در هر شغلي ميشود خدمت كرد بله در هر لباس ميشود خدمت كرد اما شرط اولش اين است كه انسان اهل تضرع و ناله باشد يك كسي كه اهل اشك و آه و ناله بين خود و خداي خود نيست او اهل اصلاح نيست گرچه ممكن است انسان از فساد بپرهيزد اما شرط اول اين است كه رابطه بين خود و خداي خود را محكم بكند خب به چه دليل انسان از لذت صرف نظر كند؟ بالأخره از چيزي بايد بترسد ديگر از چيزي و از كسي بايد حساب ببرد ديگر لذا مسئله دعا و نيايش و خودسازي را دوباره اينجا ذكر ميكند ميفرمايد اگر زاهد منزوي هستي تنها راه تو همان نيايش است اگر خدمتگزار مردمي هستي در جامعه زندگي ميكني تنها راه اصلاح تو همان دعا و نيايش است وقتي انسان ميتواند به فكر تمدن باشد كه دعا را فراموش نكند وقتي ميتواند به فكر اصلاح خود باشد كه دعا را فراموش نكند لذا در جريان آن امر كه فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ مشخص است كه تنها راه صلاح رابطه با خداست در جريان نهي از افساد كه فرمود: ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا﴾ فرمود: ﴿وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ خب كسي دستش به بيتالمال دراز است به چه دليل خيانت نكند؟ از ديگران كه نميترسد چون ديگران از او ميترسند ...(افتادگي صوتي) در اختيار اوست خب چرا باعث فساد نشود از كسي بايد حساب ببرد تنها كسي كه ميشود از او حساب برد خداست اگر كسي بداند هر عملي حسابي دارد در قبال هر كاري بايد پاسخ بدهد از فساد و افساد پرهيز ميكند لذا فرمود: ﴿وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ ميبينيد اين پيوندها را قرآن از چند جهت حفظ كرد يك بين بايد و نبايد را با هست و نيست پيوند داد در آن بايد و نبايد بين بايد و نبايد فقهي با بايد و نبايد اخلاقي پيوند داد اين دو، شما ببينيد در جامعه ما علوم حوزوي از هم جداست علوم دانشگاهي از هم جداست علوم حوزوي و دانشگاهي هم از هم جداست سه تا تفرقه است يعني علوم حكمت و كلام يا طب و هندسه از اخلاق جداست از فقه جداست در داخله علوم حوزوي هم فقه از اخلاق جداست چه چيزي واجب است چه چيزي واجب نيست اين فقه است ديگر در آن ناله و زجه و اينها نيست اما قرآن يك بحث فقهي دارد يك بحث نيايش و دعا اينها را به هم ميدوزد ميفرمايد مبادا فساد بكنيد مبادا دعاي كميل فراموشت بشود اينها را يكجا ذكر ميكند خب در فقه كه سخن از دعاي كميل نيست فقه علم است اما قرآن نور است آنجا ميگويند مبادا فساد بكني افساد في الارض حرام است و اگر كسي مفسد في الارض بود حكم محارب دارد و حكمش هم كذا و كذا و كذا احكام اربعي است كه در سورهٴ «مائده» است اين هم درست است اما در كتاب حدود و ديات و تعزيرات فقه ما كه سخن از دعاي كيمل نيست اما اينجا ميگويد كه ﴿لاَ تُفْسِدُوا فِي الأرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً﴾ اين است كه فقه را به اخلاق ميدوزد آن بايد و نبايد فقهي و اخلاقي را به هست و نيست جهانبيني ميدوزد اين جمعاً ميشود نور.
«و الحمد لله رب العالمين»