درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/07/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 54 تا 56

 

﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ﴾ ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ ﴿وَ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَريبٌ مِنَ الْمُحْسِنينَ﴾

 

در جريان عرش خدا مطالب ديگري هم هست كه آيات آينده به خواست خدا آنها را حل مي‌كند يكي هم آيهٴ هفت سورهٴ «هود» است كه ﴿وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَي الْمَاءِ﴾[1] آنجا بايد روشن بشود كه منظور از اين آب چيست كه مستواي عرش خداست.

مطلب ديگر آن است كه جناب فخر رازي سؤالهاي هفت‌گانه‌اي را مطرح مي‌كند در اينكه خدايي كه قادر است با ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ عالم را بيافريند چرا در شش روز خلق كرد و آيا اصل خلقت دليل بر مبدأ است يا تطورات شش روزه عالم و سؤالاتي از اين قبيل، آن‌گاه مي‌فرمايد كه بر مذهب ما جواب سهل است براي اينكه خدا اصلاً زير سؤال قرار نمي‌گيرد ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[2] ولي بر مذهب و مبناي ديگران جوابهايي داده شد كه ما آنها را ذكر مي‌كنيم آن‌گاه شروع كردند به جواب سؤالات هفت‌گانه‌اي كه ذكر كردند اصل سخن ناصواب است براي اينكه هيچ سؤالي به اين منظور نيست كه ذات اقدس الهي زير سؤال قرار بگيرد چون او ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ اما سؤال علمي سؤال از باب حكمت اين فراوان است كه انسان مي‌خواهد كار خداي حكيم را بفهمد رازش چيست سؤال دو گونه است يك سؤال استفهامي است سؤال از وجه حكمت كار و مانند آن است يك سؤال بازخواستي و توبيخي و اعتراضي اينكه درباره ذات اقدس الهي در سورهٴ «انبياء» آمده است كه ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾[3] يعني خدا زير سؤال قرار نمي‌گيرد نظير آنچه كه در سورهٴ «صافات» و مانند آن آمده است كه ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾[4] اينكه فرمود ﴿قِفُوهُم﴾ يعني اينها را بازداشت كنيد ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ يك سؤال اعتراضي است متهم را زير سؤال مي‌برند بزهكار را زير سؤال مي‌برند كه چرا اين كار را كردي يك سؤال استفهامي است كه كار خوبي است و ذات اقدس الهي به همه ما دستور داده است كه از وجه حكمت سؤال بكنيم ياد بگيريم و مانند آن پس سؤالي كه خدا از آن سؤال منزه است يعني خدا زير سؤال نمي‌رود ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ كسي بتواند اعتراض بكند اما از حكمت خدا از وجه حكمت خدا بخواهد سؤال بكند چيز بفهمد كه اين كار مطلوبي است گذشته از اينكه اگر كسي قائل به اراده جزافي و گزافي بود يعني -معاذ‌الله- كار خدا بر اساس حكمت نيست او هم مي‌تواند بگويد سؤال روا نيست و اما اگر اراده جزافي و گزاف باطل بود و كار خدا بر اساس حكمت بود سؤال از وجه حكمت كار خدا رواست.

مطلب ديگر آن است كه اين ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[5] اختصاصي به آن منطقه‌هاي استوايي يا اختصاصي به اعتدال ربيعي و خليفي ندارد در تمام كره زمين هست البته و اصل هم بر اين نيست كه شب و روز مساوي باشد دوازده ساعت باشد بعد ايلاج محقق بشود يا ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾[6] محقق بشود يا ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ محقق بشود يا ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾[7] مشخص بشود محقق بشود اين عناوين چهارگانه‌اي كه قبلاً بحث شد بر اين اساس نيست كه اصل همان دوازده ساعت بودن شب يا دوازده ساعت بودن روز است براي مثال ما از اعتدال ربيعي و اعتدال خليفي كمك مي‌گرفتيم خليف يعني پاييز از اعتدال اول فروردين و اعتدال اول مهر ما كمك مي‌گرفتيم كه مسئله به ذهن زودتر بيايد وگرنه در تمام منطقه زمين اين‌چنين است در تمام حالات اين‌چنين است كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾[8] به تدريج شب و روز در يكديگر وارد مي‌شوند خواه آنجاهايي كه شب و روز مساوي است آن معيار باشد يا نه اعتدال ربيعي يا خليفي معيار باشد يا نه هيچ معيار ندارد يعني اصولاً ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ هيچ جا اصل نيست ما براي اينكه مسئله بهتر و آسان‌تر به ذهن بيايد از اول فروردين و از اول مهر كمك گرفتيم براي روشن شدن مطلب در جريان امر و خلق هم ملاحظه فرموديد كه خلق به دو معناست امر هم به دو معناست آن خلق عام مقابل ندارد امر را هم شامل مي‌شود امر عام هم مقابل ندارد خلق را هم شامل مي‌شود اين خلق خاص مقابل امر است كه امر تدريجي است آن امر خاص مقابل خلق است كه دفعي است بعد از اينكه ذات اقدس الهي اين مطالب كلي را به صورت آيهٴ 54 ذكر مي‌كند در ذيلش چمع‌بندي مي‌كند هشدار مي‌دهد مي‌فرمايد ﴿إِلاّ﴾ حالا كه محور خلقت به دست اوست مدار تدبير اوست ﴿إِلاّ﴾ آگاه باشيد كه ﴿لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ يعني «له الخلق و الامر» اينكه مي‌فرمايد ﴿لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ كه مفيد حصر است هم ما را آگاه مي‌كنيد به امر الا هم تقديم خبر بر مبتدا در اين گونه از موارد مفيد حصر است كه «له خلق و له الامر» و چون امر به معناي فرمانروايي است اين بعد از خلق است اول مي‌آفريند بعد اداره مي‌كند چون امر براي كان ناقصه است خلق براي كان تامه اگر كان ناقصه متفرع بر كان تامه است لذا خدا به عنوان تفريع مي‌فرمايد كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ آن عرش تدبير و عرش اداره و عرش مديريت اين بعد از خلق است بعديت رتبي دارد نه سخن از زمان و مانند آن نيست تراخي تراخي رتبي است نه تراخي زماني ذات اقدس الهي آفريد بعد مي‌پروراند چون ربوبيت بعد از خالقيت است يكي براي كان تامه است ديگري براي كان ناقصه پس تعبير به ﴿ثُمَّ﴾ ناظر به تراخي زمان نيست همان ترتيب وجودي ربوبيت بر خالقيت است استواي علي العرش هم يعني بر عرش فرمانروايي و تدبير نه بر قدرت مطلقه چون قدرت مطلقه شامل آفرينش اصل عالم هم مي‌شود يعني پديد آوردن كان تامه هم به قدرت مطلقه خداست چه اينكه تأمين كان ناقصه هم به قدرت مطلقه خدست اين عرش همان مقام تدبير و فرمانروايي است نه قدرت مطلقه چون اگر قدرت مطلقه باشد كه خب در آفرينش هم آن قدرت مطلقه مصدريت دارد بنابراين اين ﴿ثُمَّ﴾ آن ترتيب را مي‌رساند نه تراخي زماني را استواي علي العرش براي كان ناقصه است يعني ربوبيت است تدبير است اين دو مطلب قهراً تدبير كه مربوط به كان ناقصه است متفرع بر خلقت كه كان تامه است خواهد بود سخن از زمان و مانند آن مطرح نيست و اين عرش هم مقام فرمانروايي اوست كه واقعيت خارجيه است در بين اقوال خمسه گذشته اين مقام فرمانروايي يك امر اعتباري نيست نظير وزارت يا وكالت يك كارمند نيست نظير مديركل بودن يك مديركل نيست يك امر اعتباري باشد با نصب و عزل اعتباري بيايد و برود بلكه به نظام علي و معلولي برمي‌گردد همه اين علل كارگزاران و كارمندان علة العلل‌اند آن علة العلل يك مقان تكويني تام دارد كه همه اين علل وسطي زير مجموعه او معتمرند و به امر او معتمرند كه آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه است كه «اشياء فهي بمشيتك دون قولك موتمره و بارادتك دون نهيك منزجرة»[9] يعني همين كه ذات اقدس الهي اراده كند اشيا كار انجام مي‌دهند لازم نيست حرف بزند كه همين كه ذات اقدس الهي مايل نباشد اشيا ترك مي‌كنند لازم نيست نهي بكند كه «فهي بمشيتك دون قولك مؤتمرة امره»[10] لازم نيست امر بكند كه اين مسئله معرفت نفس خيلي كمك مي‌كند به عنوان بهترين آيه و نشانه الهي كه «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[11] انسان در خارج از محدوده هستي خود امر مي‌كند امر اعتباري گاهي به فرزندش امر مي‌كند گاهي به زير مجموعه‌اش امر مي‌كند گاهي به خدمتگزارش امر مي‌كند گاهي به كساني كه بالاخره مسئوليتي در دستگاه او دارند امر مي‌كند اين امر اعتباري است عصيان‌پذير است چه اينكه اطاعت‌پذير هم است اين گونه از اوامر را مي‌گويند اوامر تشريعي كه بين اراده آمر و فعل خارجي اراده مأمور فاصله است لذا گاهي امتثال مي‌شود گاهي انقطاع اگر كسي به پسرش امر بكند به كارمندش امر بكند به كارگزار و كارگرش امر بكند كه فلان كار را انجام بده بين اراده آمر با تحقق كار در خارج اراده مأمور فاصله است مأمور اگر خواست مي‌كند اگر نخواست نمي‌كند لذا عصيان‌پذير است اين گونه از اراده كار را مي‌گويند اراده‌هاي تشريعي يعني در محيط قانون‌گذاري كسي امر بكند كه ديگري بايد انجام بدهد نفس درباره كارهاي علمي و عملي خود اراده تشريعي ندارد كه اراده تكويني دارد همين كه اراده كرد صورتي را در ذهن ترسيم بكند قوه خيال يا متخليه امتثال مي‌كنند همين كه اراده كرد فلان معناي جزئي را در ذهن ترسيم بكند واهمه اطاعت مي‌كند همين كه اراده كرد اين مفهوم كلي را در ذهن ترسيم بكند عاقله اطاعت مي‌كند همه اينها مطيع مقام والاي نفس انساني‌اند كه اين قواي دروني و علمي و عملي به اراده نفس مؤتمرند نه به امر نفس حالا اگر نفس اراده كرد جايي را ببيند يا حرفي را بشنود يا كتابي را مطالعه كند چشم اطاعت مي‌كند گوش اطاعت مي‌كند اگر فلج نباشد لازم نيست كه نفس به گوش امر بكند كه بشنو يا به چشم امر بكند كه نگاه بكند همين كه نفس اراده كرد چشم ببيند مي‌بيند يك جايي را ببيند چشم اطاعت مي‌كند كل جهان آفرينش نسبت به ذات اقدس الهي اين‌طورند كه به اراده خدا كار مي‌كنند نه به امر خدا البته آن اراده هم عين امر اوست ولي يك فرمان تشريعي صادر بكند بگويد ‌اي آسمان اين‌چنين باشد يا زمين آن‌چنان باش اين‌طور نيست «و هي» يعني اشياء «بمشيئك دون قولك مؤتمرة»[12] اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه است و آيت او هم جريان نفس است نسبت به شئون داخلي خود پس آن قدرت مطلقه منشأ پيداش خلق است و امر اين يك مطلب اين ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ مقام تدبير است كه به كان ناقصه برمي‌گردد اين دو مطلب اين ﴿ثُمَّ﴾ هم براي تفريع و ترتيب است نه تراخي زماني اين هم سه مطلب اين هم كه فرمود همه مسخرات به امرند امر هم همان اراده خداست كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[13] اين ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ هم در همان بياني كه از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شد معلوم شد كه «لا بصوت يقرع و لا بنداء يسمع و انما كلامه سبحانه فعل منه»[14] آن‌گاه در پايان اين آيه جمع‌بندي مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ اگر پيدايش و پرورش يعني كان تامه و ناقصه جهان امكان به دست خداست پس ﴿تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ هم عالم را مي‌آفريند هم عالم را مي‌پروراند هيچ چيزي نيست مگر از ناحيه خدا پس سراسر بركت از ناحيه اوست حالا كه اين‌چنين شد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ او را بخوانيد اين يك بايدي است كه از آن هست گرفته شده گرچه ما قياسي نداريم كه هر دو مقدمه او بايد باشد و يك نتيجه هست يا نيست گرفته بشود اين يك و يك قياسي هم نداريم كه هر دو مقدمه او هست يا نيست باشد ولي نتيجه بايد يا نبايد بگيريم اين هم دو مطلب مطلب سوم آن است كه تا حال ما نه از كسي شنيديم و نه در جايي ديديم كه از دو مقدمه هست يك بايد را استنتاج كنند يا از دوتا مقدمه بايد يك هست را استنتاج كنند اين سه مطلب مطلب چهارمي كه اساس بر آن است و خيليها هم فرمودند آن است كه ما يك قياسي داريم گاهي قياسمان اين است كه هر دو مقدمه او هست است نتيجه او هم هست يا هر دو مقدمه او بايد است نتيجه او بايد گاهي هم قياسي داريم كه يك مقدمه‌اش هست است يك مقدمه‌اش بايد نتيجه مي‌شود بايد چون نتيجه تابع اخس مقدمتين است بايد اخس المقدمتين است هيچ كسي نيامد بگويد كه ما از دوتا هست يك بايد استنتاج مي‌كنيم ولي مي‌شود يك قياسي ترتيب داد كه يك مقدمه‌اش هست باشد يك مقدمه‌اش بايد آن وقت نتيجه مي‌شود بايد مثل اينكه خدا آفريدگار هست ولي‌نعمت هست از ولي نعمت بايد اطاعت كرد از خدا بايد اطاعت كرد يك مقدمه هست يك مقدمه بايد ضميمه هم مي‌شود نيتجه هم تابع اخس مقدمتين است چون بايدها اخس از هستها هستند نتيجه هم بايد خواهد بود اينجا هم به همين روال استنتاج شده خدا رب العالمين هست پس از او بخواهيد او منشأ بركت هست پس از او بخواهيد تمام خير از اوست پس از او بخواهيد قادر مطلق اوست پس از او بخواهيد عليم محض اوست پس از او بخواهيد آن آيهٴ 54 مقدمه اولي است اين آيهٴ 55 نتيجه است آن مقدمه مطوي اين است كه از عليم بايد خواست نتيجه اين است كه پس از خدا بخواهيد خدا عليم محض است از عليم بايد خواست پس از خدا بخواهيد خدا منشأ بركت است از مبدأ بركت بايد خواست پس از او بخواهيد اين ﴿ادْعُوا﴾ نتيجه است آن مقدمه ثاني مطوي است مقدمه اولي مذكور است خدا رب العالمين است از رب العالمين بايد خواست پس از او بخواهيد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ اين ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ را بعد از اينكه فرمود ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ﴾ ذكر مي‌كند و آن مقدمه مطوي چون روشن بود ذكر نكرد نتيجه را ذكر كرد او رب العالمين است همه كار را بايد از رب العالمين خواست پس از او بخواهيم ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾

مطلب بعدي آن است كه دعا غير از سؤال است خواندن غير از خواستن است يك وقت خدا به ما دستور مي‌دهد ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[15] ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ يعني از خدا بخواهيد فضلش را عنايتش را شامل حال شما بكند يك مقدار نصاب لازم هستي را خدا به همگان مي‌دهد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَ﴾[16] اما آن فضلش را بايد با سؤال بخواهيد آن نفعش را بايد با سؤال بخواهيد خيلي از بركات است كه مقدر اين است كه انسان از راه سؤال دريافت بكند سؤال غير از دعاست در اين كريمه فرمود خدا را بخوانيد نه از او بخواهيد.

مطلب بعدي آن است كه او را گاهي انسان شخصي را مي‌خواند مي‌گويد يا زيد وقتي زيد برگشت گفت بله لبيك آن وقت اين مي‌گويد من مشكل دارم فلان كار را برايم انجام بده يك وقت است كه نه اصلاً مي‌خواهد زيد را ببيند مي‌گويد يا زيد اين صورت برمي‌گرداند كه آن زيد را زيارت كند همين نه اينكه از زيد چيزي طلب مي‌كند مي‌خواهد زيد را زيارت كند در اين كريمه نفرمود خدا را بخوانيد بعد از او چيزي طلب بكنيد فرمود او را بخوانيد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ نه اينكه چيز ديگر را بخوانيد خدا را وسيله قرار بدهيد يا خدا را بخوانيد مقدمه باشد براي رسيدن به چيز ديگر ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾

مطلب بعدي آن است كه اصلاً اين دعا كردن خواندن در جايي است كه يكي غايب باشد ديگر و ديگري آن مدعو غايب باشد در جريان دعا داعي غايب است نه مدعو اگر يك ذاتي ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[17] بود ﴿وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[18] بود ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[19] بود او غيبتي ندارد كه اگر ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾[20] اگر ﴿أَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾[21] او پنهان نيست كه همه جا روست و همه جا روي اوست خب انسان چه چيزي را مي‌خواهد اگر يك موجودي غيبت كرده باشد خب ما مي‌شويم طالب حضور يا پنهان شده باشد هويدا كنم تو را ولي اگر يك موجودي غيبت نكرده است كه شويم طالب حضور يا پنهان نگشته است كه هويدا كنيم تو را اين دعا براي چيست؟ دعا براي آن است كه خود داعي خود را از مستور بودن مشهور كند يا از غيبت به حضور بياورد اين داعي بيچاره غايب است يك وقت است انسان با وجود مبارك حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) نجوا مي‌كند ناله مي‌كند مي‌گويد نمي‌دانم «أبرضويٰ أو غيرها أم ذي‌طوي عزيز عليّ ان اري الخلق و لا تري»[22] برايم دشوار است كه همه ديده بشوند تو ديده نشوي نمي‌دانيم در ذي طوايي يا به رضوايي خب اين يك معني معقولي است اما نسبت به ذاتي است كه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است نسبت به ذاتي كه ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِب﴾ است نسبت به ذاتي كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ است نسبت به ذاتي كه ﴿قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[23] است نسبت به ذاتي كه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُون﴾[24] است نسبت به ذاتي كه ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[25] و سرانجام نسبت به ذاتي كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[26] از ما به خود ما نزديك‌تر است خب چنين ذاتي را انسان دعا كند كه چه؟ كه او حاضر بشود معلوم مي‌شود اين دعاها اين است كه ما از غيبت به حضور بياييم و ما از مستور بودن مشهود بشويم خب اين كار كه شدني نيست ما اگر مي‌توانستيم كه خودمان را حاضر كنيم ديگر بي‌نياز بوديم باز برمي‌گرديم به آن نكته ديگر از آن مدعو مي‌خواهيم يك كاري بكند كه ما از پرده به درآييم ما از پرده به درآييم يك وقت پرده ناز است يك وقت پرده غفلت است خب بالأخره اين طاووس با همه آن زيبايي‌اش بالأخره در پرده آن بيضه است بالأخره از آن تخم بايد به درآيد از قوه به فعليت بيايد پر درآورد تا بشود موجود زنده تا اگر لطف حق شامل حال كسي نشود كه از غلاف خود به در نمي‌آيد و اگر مستور بود هميشه نابيناست و اگر محجوب بود ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾[27] خواهد بود پس تمام اينها باز برمي‌گردد به آن نكته آغازين كه از خدا مي‌خواهيم آن فيض خاص خود را به ما نشان بدهد گرچه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُم﴾[28] كه با فرعون هم است با موسي هم است ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[29] با همگان هم است اين با رحمت رحمانيه با همگان است اما نسبت به رحمت رحيميه مي‌فرمايد يك عده‌اي ﴿يُنَادَوْنَ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾[30] بعضيها خيلي دورند بعضيها نزديك‌اند در پايان اين بخش هم در آيهٴ 56 مي‌فرمايد ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ﴾ معلوم مي‌شود ما رحمت خاصه را مي‌طلبيم ما با الرحيم كار داريم نه با الرحمان الرحمان همه جا هست اما اينكه فرمود: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ﴾[31] آن همه جا نيست ما آن را مي‌خواهيم مي‌گوييم يا الله كه آن را به ما بدهد و آن همه جا نيست آن به دست خودش است ﴿بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[32] او ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾[33] ﴿و يقدر و يبسط﴾ فرمود روزي همه به دست اوست او لطيفانه روزي مي‌دهد روزي او جزء ظريف‌كاريهاي عالم خلقت است نه جزء محكم‌كاريها يك وقت است انسان يك مسجدي را با سنگ و گل مي‌سازد يك وقت منبت‌كاري مي‌كند مينياتوري دارد هنرنمايي مي‌كند او ديگر با كلنگ كه نيست او با دست نيست او با سرانگشت است شما ببيند آن زرگرها هم كار مي‌كنند آهنگر‌ها هم كار مي‌كند آهنگر با تمام دست كار مي‌كند با بازو و ساعد كار مي‌كند اما زرگر با سرانگشت كار هنري انجام مي‌دهد شما ببينيد در مينياتورها هم دارند كار مي‌كنند آهنگر‌ها هم دارند كار مي‌كنند اما او با بازو و ساعد و آرنج كار مي‌كند آن مينياتورگر با سرانگشت كار مي‌كند فرمود ما همه را روزي مي‌دهيم روزي عام كه در سفره آفرينش هست اما آن روزي خاص ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾ روي آن لطافتش ﴿يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ﴾ اگر اين‌چنين است ﴿يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾[34] براي بعضي وسيع بعضيها كمتر بعضيها بيشتر و مهم‌ترين روزي روزي معنوي است خب اگر ذات اقدس الهي كليد رحمت رحيميه به دست خودش است به دست همگان نيست انسان خدا را مي‌خواند به اسم رحيم خاص، رحمت خاصه تا آن ظريف‌كاريها را اعمال بكند فيضي به او مرحمت بكند ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ اين يك مطلب.

مطلب ديگر آن است كه اين ﴿تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ يا حال است يعني با ناله بخوانيد و مخفيانه بخوانيد دعاهاي علني كمتر آن اثر خاص را دارد مگر اينكه در مجامع عمومي حالي براي كسي پيش بيايد وگرنه دعا در خفا اولي است آدم بخواهد راز و نياز كند بخواهد بنالد ضجه بزند شيون بكشد در خفا آسان‌ر است و آرام‌تر يا اين ﴿تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ حال است يا مفعول مطلق نوعي است براي اينكه خود تضرع يك نوع خاصي از دعاست آن ﴿خُفْيَة﴾ هم يك نوع خاصي از نيايش است مفعول مطلق نوعي گاهي از لفظ خود فعل است جلسه غير از جَلسة جَلسة يعني يكبار جِلسه يعني يك نوع خاص از نشستن جلست جِلسة اين نوع خاص است يا نه از همان لفظ نيست لفظ ديگر است مثل قعدت جلسة اين جِلسه گرچه لفظاً با قعود يكي نيست ولي همان معنا را دارد مفعول مطلق نوعي گاهي با لفظ فعلش متحد است گاهي نيست اگر تضرع يك نوعي از دعاست اين به منزله مفعول مطلق نوعي است يعني خدا را بخوانيد اين نوع از خواستن با ضراعت و ابتهال و ناله بخوانيد چون سرمايه انسان همان اشك است ديگر «و سلاحه البكاء»[35] خب يعني اگر شما بخواهيد در مصاف با دشمن درون مسلط بشويد بايد مسلح باشيد ديگر يك آدم بي‌اسلحه كه پيروز نيست اين همه خود خواهيها كه در عالم هست همه جنود شيطان است ديگر مگر با اين سلسله جنود مسلح مي‌شود بدون سلاح جنگيد سلاح آدم گريه است آن سلاح بيروني است كه آهن است وگرنه سلاح دروني آه است «سلاحه البكاء» آن كه سواره است كه پيروز نيست آن كه پياده شد و ناله مي‌كند و اهل اشك است به مقصد مي‌رسد خب پس اين ﴿تَضَرُّعاً﴾ بالأخره يا حال است يا مفعول مطلق نوعي است يا نه چيزهايي در تقدير است «ادعوا ربكم دعاء تضرع» آن اولي منصوب است تضرع مجرور است بعد آن مضاف را حذف كردند مضاف اليه را نصب دادند يا تقديرات ديگر ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ اين ﴿رَبُّكُمْ﴾ كه در طليعه آيه 55 است همان ﴿رَبَّكُمُ﴾ است كه در صدر آيه 54 است فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ﴾ خدايي است كه در همه اختيار او هستند خب چون رب شما همان است كه كل عالم در اختيار اوست پس همان را بخوانيد ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ بعد اين كار را هم معلل كرد فرمود: ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ ذات اقدس الهي افراد معتدي آنهايي كه اهل عدوا تعدي و تجاوزند آنها را دوست ندارد اين ﴿إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ مي‌تواند علت باشد براي ﴿ادْعُوا﴾ اين يك، مي‌تواند علت باشد براي تضرع اين دو، مي‌تواند علت باشد براي ﴿خُفْيَة﴾ اين سه، مي‌تواند علت باشد براي آن هسته مركزي بين دعا و عدم دعا چهار، همه اينها را مي‌تواند تحمل كند اما دليل باشد براي اولي ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ چرا؟ براي اينكه اگر كسي اهل دعا نباشد از وظيفه خود تعدي كرده است مي‌شود معتدي متجاوز و خدا متجاوز را دوست ندارد براي اينكه انسان هيچ چيزي ندارد يك، هيچ موجود ديگري هم از خود هيچ ندارد اين دو، انسان هم سراسر نياز است سه، خب بايد از آن بي‌نياز بخواهد ديگر دليلي ندارد كه از او نخواهد پس از چه كسي ‌مي‌خواهد بخواهد، مي‌خواهد خودش بي نياز باشد ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾[36] خودش بخواهد نياز خودش را تأمين كند فقير كه نمي‌تواند نياز خودش را رفع كند از ديگري كمك مي‌خواهد ديگري كه مسخرات به امر اوست خب همين‌طور مفت بخواهد زندگي كند اين هم كه تجاوز است ديگر بالأخره انسان نيازش را بايد با كسي در ميان بگذارد يا نه؟ و آن خداست لذا گفتند كه در روايت هم آمده است كه «الدعاء مخ العبادة»[37] يا آنكه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ﴾[38] آنجا دعا ﴿قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ﴾[39] ﴿إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ﴾ كه از آن دعا به عنوان عبادت ياد شده است در صدر مطلب فرمود خدا را بخوانيد دعا كنيد براي اينكه آنهايي كه از عبادت خدا استكبار مي‌كنند كيفر مي‌بينند خب اين علت با آن معلول اين دليل با آن مدلول وقتي مناسب است كه دعا عبادت باشد براي اينكه مي‌فرمايد خدا را بخوانيد چرا؟ براي اينكه آنها كه خدا را عبادت نمي‌كنند در رنج‌اند معلوم مي‌شود دعا عبادت است ديگر در اينجا هم فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ﴾ اگر كسي عبادت نكند با دعا مي‌شود متجاوز و متجاوز محبوب نيست يا اگر كسي دعا بكند ولي اهل ناله نباشد اين دعاهاي او همه‌اش سياسي سياسي باشد دعاي عبادي سياسي هم خوب نيست چه رسد به سياسي سياسي دعا بايد عبادي عبادي باشد يك وقتي آدم مي‌خواهد شعار بدهد با آن جمله‌ها خب بد نيست اما يك وقتي مي‌خواهد از خدا مشكل حل بشود آن بايد عبادي عبادي باشد اگر بخواهد مشكلي را خدا حل كند با ناله باشد آدم وقتي مشت مي‌كند و فرياد مي‌زند آن ديگر شعار است دعا نيست دعا با دل شكسته و ناله و آه خريدار دارد همين خب فرمود اگر تضرع نكردي متجاوزي و خدا متجاوزين را دوست ندارد اين دو، مي‌تواند علت باشد براي خفيه يعني در خفا و با قلب از يك سو آن تحكيم رابطه عبد و مولي از سوي ديگر آن باشد در حضور داريد شما چه فرياد مي‌زنيد با چه كسي كار داريد اين همه داد و قال براي چيست؟ خب همگان هستند طوري گفتند جمع بشويد دعاي كميل بخوانيد كه در صحنه قيامت از خدا چيز مي‌خواهيد آدم در قيامت چطور از خدا مي‌خواهد در عرفات چطور مي‌خواهد در مشعر [چطور مي‌خواهد] جمع فرادايند يعني همه هستند اما ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ﴾[40] هيچ كدام با ديگري نيستند در دعاي كميل اين‌طور جمع شدن خوب است هزار نفر جمع بشوند ده هزار نفر جمع بشوند اما ده هزار نفرند نه باهم فرياد بكنند نماز جماعت چطور است هر كسي مشغول كار خودش است اين طور جماعت مطلوب است دعا در جماعت خيلي بهتر از دعاي فراداست مثل نماز در جماعت اما به اين شرط كه هر كسي مشغول كار خودش باشد نبيند ديگري چه مي‌گويد فرمود ﴿خُفْيَةً﴾ بخوانيد اگر از خفا به در آمديد مي‌شويد معتدي علن شد مي‌شود معتدي و خدا معتدي را دوست ندارد چهارم اين دعايتان در هسته مركزي عدل باشد گاهي دعا به نفرين تبديل مي‌شود آن هم روا نيست يك هسته مركزي باشد بين فعل و ترك بين افراط و تفريط وگرنه مي‌شود تعدي و اعتدا و خدا معتدين را دوست ندارد.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] هود/سوره11، آیه7.
[2] انبیاء/سوره21، آیه23.
[3] انبیاء/سوره21، آیه23.
[4] صافات/سوره37، آیه24.
[5] حج/سوره22، آیه61.
[6] زمر/سوره39، آیه5.
[7] نور/سوره24، آیه44.
[8] حج/سوره22، آیه61.
[9] ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 7.
[10] ـ ؟؟؟؟.
[11] ـ بحار الانوار، ج2، ص32.
[12] ـ صحيفه سجاديه، دعاي 7.
[13] یس/سوره36، آیه82.
[14] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[15] نساء/سوره4، آیه32.
[16] هود/سوره11، آیه6.
[17] حدید/سوره57، آیه3.
[18] حدید/سوره57، آیه3.
[19] حدید/سوره57، آیه4.
[20] بقره/سوره2، آیه115.
[21] بقره/سوره2، آیه115.
[22] ـ مفاتيح الجنان، دعاي ندبه.
[23] بقره/سوره2، آیه186.
[24] واقعه/سوره56، آیه85.
[25] ق/سوره50، آیه16.
[26] انفال/سوره8، آیه24.
[27] مطففین/سوره83، آیه15.
[28] حدید/سوره57، آیه4.
[29] حدید/سوره57، آیه3.
[30] فصلت/سوره41، آیه44.
[31] جمعه/سوره62، آیه4.
[32] یس/سوره36، آیه83.
[33] شوری/سوره42، آیه19.
[34] الرعد/سوره13، آیه26.
[35] ـ مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[36] فاطر/سوره35، آیه15.
[37] ـ وسائل الشييعه، ج7، ص28.
[38] غافر/سوره40، آیه60.
[39] فرقان/سوره25، آیه77.
[40] عبس/سوره80، آیه37.