77/07/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 54 و 55
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ﴾ ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾
امام رازي در تفسيرش در ذيل كلمه ﴿فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ ميگويد كه واحدي از ليث نقل كرده است كه اصل ست و سته سِدس و سِدسه بوده است كه به كسر سين است البته همانطوري كه بعضي از آقايان مرقوم فرمودند به ضم سين نيست به كسر سين است ست و سته اصلش سدس و سدسه بوده است ست يعني شش سدس هم يعني شش نه يك ششم سته يعني ششتا سدسه هم يعني ششتا خب آن نقلي كه جناب قرطبي در جامع بازگو كرد به صورت مبسوط فخر رازي در تفسيرش از واحدي از ليث نقل ميكند دليل اينها هم مشترك است يكي اينكه در تصغير سدس به سديس برميگردد سته هم به سديسه برميگردد دوم اينكه در جمع ست به اسداس برميگردد سدسه هم بشرح ايضاً [همچنين] چون جمع و تصغير رد كلمه به اصل است معلوم ميشود اصل ست سدس بود و اصل سته هم سدسه بود اين حرف ادبي كه جناب رازي نقل كردهاند.
مطلب دوم آن است كه درباره ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ تا كنون پنج قول ارائه شد قول اول اين بود كه اين جزء متشابهات است و تفسيرپذير نيست ما عالم به معناي ستة عرش نيستيم در حالي كه متشابهات تفسيرپذير است تأويل متشابه نارواست نه تفسيرش براي اينكه تفسير متشابه به اين است كه متشابهات را انسان به محكمات ارجاع بدهد و بعد بشود نور اينچنين نيست كه ذات اقدس الهي كتابي را نازل كرده باشد كه برخي نور باشد برخي تاريك و ظلمت سراسر قرآن كريم نور است الا اينكه بعضي نورند بعضي روشن و بعضي روشنتر همانطوري كه در جريان آسمان فرمود شمس و قمر يكي ضيا است و ديگري نور قمر نورش را از شمس ميگيرد بالأخره روشن است آيات هم بشرح ايضاً [همچنين] از باب تشبيه همه آيات روشن است منتها برخي از آيات روشنيشان را از آيات روشنتر ميگيرند كه محكمات قرآن نور افكناند و متشبهات را روشن ميكنند همه ما موظفيم متشابه را بشناسيم يك، محكم را بشناسيم دو، راه ارجاع متشابه به محكم را شناسايي كنيم سه، اين راه را طي كنيم چهار، كه بشود تدبر در قرآن اما تأويل متشابه كار فتنهگران است آن كار علمي نيست آن كار عملي است در بحث تأويل اشاره شد تأويل يك كار خارجي و عيني است بعضيها يك فتنههايي در خارج ميكنند بعد اين را تأويل متشابه ميدهند تأويل آن بخشي از قرآن ميدانند كه متشابه است آيات متشابه در قرآن هست يك، بدون اينكه اين آيات را به محكمات ارجاع بدهند آنها را محور قرار ميدهند دو، عمل فتنهانگيز در خارج ميكنند سه، صبغه ديني ميدهند چهار، ميگويند اين برابر فلان آيه است پنج، اين را ميگويند فتنهكردن كار خارجي است نه تفسير براي متشابهات كاملاً تفسير روشني است چون در هر بخشي محكمات هست متشابهات را بايد به محكم ارجاع داد ارجاع متشابهات به محكمات كار مفسر است اما عمل خارجي خود را صبغه ديني دادن كار فتنهگران است به هر تقدير اين قول را جناب فخر رازي و ديگران هم نقل كردند كه اين آيه جزء متشابهات است و علمش به اهلش موكول ميشود قول دوم اين بود كه اين آيه تفسيرپذير است و به همان ظاهر معنا كردند عرش را معناي ظاهري كردند يعني تخت و فتوا به تجسم دادند ـ معاذالله ـ قول سوم اين بود كه اين را به روال هيئتهاي بطلميوسي معنا كردند منتها ﴿اسْتَوَي﴾ را به معناي استقرار بر عرش ندانستند عرش را هم همان فلك هشتم دانستند قول چهارم اين بود كه اين معناي كنايهاي است خدا بر عرش مستوي است يعني بر مقام فرمانروايي مثل اينكه ميگوييم فلان وزير فلان مديركل روي تخت يا فلان سلطان روي تخت فرمانروايي نشستهاند وقتي هم كه در بخشهاي دعا ميگويند تختت معزز باد يعني مقام فرمانروايي يا در نفرين ميگويند تختت واژگون باد يعني مقام فرمانروايي اين ميشود معناي كنايهاي قهراً اين معنا نيمي از راه را طي كردن است يعني عرش را به مقام فرمانروايي تفسير كردن في الجمله درست است نه بالجمله براي اينكه مقام فرمانروايي اگر نظير فرمانروايي وزير و وكيل و سلطان باشد كه امري اعتباري است و امر اعتباري هم لهو و لعب بيش نيست آن روزي كه انسان به مقام ميرسد چيزي نيست آن روزي هم كه از مقام خلع ميشود چيزي را از دست نداده است و لهو و لعب هم در نظام آفرينش نيست قول پنجم كه قول حق است آن است كه عرش مقام فرمانروايي است و اين مقام يك مقام تكويني عيني خارجي است و اگر خواستيم از باب تقريب بالذهن مثالي بزنيم كه آن حقيقت را به ذهن نزديك ميكند به جريان فرمانروايي نفس نسبت به شئون علمي و عملي بايد مثال بزنيم كه امر تكويني است يعني قواي علمي حقيقي است قواي عملي حقيقي است همه اينها زير مجموعه نفساند كه «في وحدتها كل القوي» نفس حقيقت خارجي است حاكم بر قواست قوا به امر نهي مؤتمرند از نهي نهي منتهياند امر آنها از نهي نفس منتهياند و مانند آن فرمانروايي روح نسبت به قواي علمي و عملي قراردادي نيست نظير فرمانروايي يك وزير يا وكيل كه يك روزي منصوب باشد يك روزي معزول بلكه امر تكويني است بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[1] اين يك آيتي است چون نفس ذاتاً صفتاً فعلاً و اثراً در همه اين امور چهارگانه آية للرب اگر كسي ذاتش را بشناسد صفتش را بشناسد فعلش را بشناسد اثرش را بشناسد ميتواند به مقدار شناخت خود از نفس و آثار نفس به معرفت حق و صفات حق و افعال حق و آثار حق در اين مراحل چهارگانه پي ببرد منتها «اعرفكم بانفسكم اعرفكم بربّكم» خب پس اين يك مقام واقعي است و حقيقي نه مقام اعتباري اين اقوال پنجگانه بود كه درباره استواي علي العرش در بحث ديروز بازگو شد البته اينها نه حصر عقلي در آن هست نه حصر استقرايي در آن هست ممكن است اقوال ديگري باشد ولي رئوس مسائل به اين اقوال خمسه برميگردد اينها درباره استواي علي العرش.
پرسش ...
پاسخ: حالا آنجا هم تقريباً به همين معناست منتها درباره كرسي نيامده است كه «استوي علي الكرسي» درباره عرش چون استواي علي العرش آمده است اين تفسير خاص خود را دارد درباره كرسي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آية الكرسي آنجا مشخص شد كه ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ﴾[2] يعني چه.
پرسش ...
پاسخ: بله خب درست است اين هم شاهد است كه خداي سبحان مستوي بر مقام علم است يعني عالمانه عالم را اداره ميكند قديرانه اداره ميكند علم هم حقيقت تكويني است و قدرت هم حقيقت تكويني است سرّش آن است كه آن روايات از اين آيات گرفته شده در آيات وقتي سخن از استواي علي العرش مطرح است گاهي جريان علم حق ذكر ميشود گاهي جريان قدرت و تدبير حق ذكر ميشود شما اين سور هفتگانه را كه بررسي ميكنيد يعني سوره «اعراف» و «يونس» و «رعد» و «طه» و «فرقان» و «سجده» و «حديد» در اين آيات سور سبعه سخن از استواي علي العرش است در كنار آيات اين سور هفتگانه بعد از استواي علي العرش گاهي مسئله علم حق تعالي مطرح است گاهي مسئله تدبير حق تعالي مطرح است عنوان طرح تدبير هم گاهي مصداق تدبير را ذكر ميكند گاهي عنوان تدبير را ذكر ميكند آنجا كه مصداق تدبير را ذكر ميكند نظير سورهٴ «اعراف» كه محل بحث است و سور شبيه «اعراف» كه فرمود: ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ﴾ ﴿اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ يعني چه؟ يعني «يغشي الله الليل النهار» يك «يسخر و سخر الشمس والقمر» دو، و هكذا كه اينها فعل است و مصداق قدرت است گاهي عنوان جامع اينها را ذكر ميكند نظير آيهٴ سه سورهٴ مباركهٴ «يونس» كه در آنجا به اين صورت آمده است ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الأمْرَ﴾ اين ﴿يُدَبِّرُ﴾ جامع همه عنوانين اغشاء ايلاج تغليب تسخير و مانند آن است گاهي ميفرمايد ﴿يَدَّبَّر﴾ گاهي مصاديق تدبير را ذكر ميكند ميفرمايد ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ ﴿سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَر﴾[3] آياتي كه استواي علي العرش را ياد ميكند در كنارش يا عنوان تدبير را كه جامع اين انحاست ذكر ميكند يا مصاديق تدبير را نظير يغشي يسخر و مانند آن گاهي كارهاي عملي و تدبير قدرت و عمل را ذكر نميكند نحوه علم را يادآور ميشود نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» هست در سورهٴ «حديد» آيهٴ چهار سورهٴ «حديد» اين است ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ﴾ آنجا سخن از عليم بودن اوست قدرت حق هم به علم او برميگردد اينچنين نيست كه قدرتش جداي از علم باشد مفهوماً جداست ولي مصداقاً عين علم است و او همين كه بفهمد چيزي خير است انجام ميدهد ديگر به اين حالت نيست كه حالا نفعي ببرد بهرهاي ببرد و مانند آن همين كه علم پيدا كرد فلان شيء خير است انجام ميدهد انگيزه زايد كه ندارد كه خب پس گاهي علم را ذكر ميكند گاهي مقام قدرت را يادآور ميشود و همه اينها موجود خارجي تكويني است كه ذات اقدس الهي برابر آنها نظام را اداره ميكند.
پرسش ...
پاسخ: آن درست نيست «استواء» قبلاً اشاره شد كه اين باب افتعال در اين گونه از موارد معناي باب مفاعله يا تفاعل را دارد نظير ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴾[4] ﴿لاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُور﴾[5] فرمود اموات و احيا استوا ندارند ظل و حرور استوا ندارد اعما و بصير استوا ندارند عالم و غير عالم استوا ندارند ﴿هَلْ يَسْتَوِي﴾ يعني هل يتساوي در اينگونه از موارد «استواء» كه باب افتعال است معناي مفاعله يا معناي تفاعل را دارد اما «استواء» به معناي مساوي بودن در اينجا مطرح نيست اينجا «استواء» به معناي استيلا است كه در بعضي از نصوص هم همان استيلا معنا شده.
در جريان «ستة ايام» همانطوري كه در تفسير همان «ستة ايام» گذشت مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «طه» هست منتها به لحاظ آخرت نه البته عنوان «سته» در سورهٴ «مريم» هست نه به صورت «سته» به صورت يك امري كه اگر به زبان و زمان دنيا ترجمه بشود به صورت شب و روز درميآيد يا بامداد و شامگاه درميآيد نظير آيهٴ 62 سورهٴ مباركهٴ «مريم» كه سورهٴ «مريم» سوره نوزده است فرمود ﴿لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلاّ سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ قبلش اين است ﴿جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا ٭ لا يَسْمَعُونَ فيها لَغْوًا إِلاّ سَلامًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا ٭ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا﴾ خب اگر ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾[6] اگر در يك بهشتي است كه شمس و قمر نيست ليل و نهار نيست بكره و عشي هم نخواهد بود جنت برزخي هم باشد بشرح ايضاً [همچنين] آنجا هم باز ليل و نهار نيست بكره و عشي نيست البته تمثل بكره و عشي در برزخ ميسور است ولي در آن منطقه بالاتر كه ﴿لاَ يَرَوْنَ فِيهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِيراً﴾ چون بساط شمس ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[7] شد نجوم هم تناثر شد ديگر شمس و قمري نيست تا بكره و عشي باشد بامداد و شامگاه باشد ولي يك مرحلهاي در آنجاست كه اگر او را بخواهند به زبان دنيايي بازگو كنند بكره و عشي ميشود يا آن مرحله اگر بخواهد در دنيا پديد بيايد بكره و عشي ميشود لكن اين يك تنزيلي است ولي تمثيل نيست تفاوت فراواني هست بين آنچه كه در سورهٴ «مريم» هست با خلق آسمان و زمين ﴿فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ زيرا اين خلق در همين دنيا بود در مدار حركت بود هر جا حركت بود زمان هست منتها «زمانُ كل شيء بحسبه» ممكن نيست جايي حركت باشد و زمان نباشد حالا بعد از اينكه شمس و قمري روشن شد و زميني شد و شمسي شد و قمري شد و زمين به دور خود گشت و به دور شمس گشت روز و شب و سال و ماه پديد ميآيد ولي اينها در اين محدودهاند تنظير آيه سورهٴ «مريم» با مقام ما خيلي فرق ميكند مقام ما هر دو براي دنيا هستند براي نشئه حركتاند عالم ناسوت و مُلكاند منتها يكي كم يكي زياد ولي آنجا اصلاً سنخ زمان دنيا نيست به هر تقدير فرمود كه اين آسمان و زمين را در شش روز آفريد و بر مقام فرمانروايي مستولي شد كه مقام علم و قدرت است و عالمانه و مقتدرانه هستي را اداره ميكند جريان ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ گاهي ايلاج هست كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[8] گاهي تكوير است ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[9] گاهي تغليب است ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾[10] اين ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ نشان ميدهد به اينكه اين زمان گاهي روشن است گاهي تاريك اينكه ميفرمايد شب را در روز داخل ميكند روز را در شب داخل ميكند ترسيمش به همان دو قوس است در غالب معموره يعني زمين آن بخش مهمش كه آباد است و بشرنشين است اينچنين است خب ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ يعني اين زمان روشن گاهي تاريك ميشود آن زمان روشن گاهي روشن ميشود نه اينكه ليل با حفظ ليل بودن ميشود روشن و نهار با حفظ نهار بودن و روشن بودن ميشود تاريك نه آن قوسالنهار كه روشن است گاهي از دو طرف يعني بامداد و شامگاه ادامه پيدا ميكند ميآيد وارد محدوده ليل ميشود شب را روشن ميكند شب را روشن ميكند يعني چه؟ يعني اين صبحي كه ديرتر آغاز ميشد حالا از طرف اول زودتر شروع ميشود زودتر صبح ميشود شب ديرتر شروع ميشود كه روز از هر دو طرف آمده محدوده زمان را گرفته نه اينكه شب با حفظ شب هست و روز ميآيد آن را روشن ميكند لذا گاهي تعبير به تكوير است گاهي تعبير به ايلاج است گاهي تعبير به اغشاست و گاهي هم تعبير به «يقلب الله الليل والنهار» است اين يغلب يك مقداري بازگو كنندهتر است در بعضي از آيات عنوان ﴿يُقَلِّبُ اللَّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴾ آمده است كه تغليب ليل و نهار بازگوتر از ساير اينهاست «يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبر الليل و النهار»[11] آنجا تدبير است تدبير با اغشا و ايلاج و تغليب و تكوير هماهنگ است ميسازد چون با اين قرينه همراه است معلوم است كه ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ چه ميفرمايد.
پرسش ... اعتباري نيست
پاسخ: نه يك چيز واقعي است
پرسش ...
پاسخ: نه اينكه ما اعتبار ميكنيم حالا اين ساعتها و اينها را ممكن است ما اعتبار بكنيم اما اين روز واقعاً يك حركت خارجي است به دست ما نيست كه ما اين را كم اعتبار بكنيم يا زياد بكنيم سابقيها برابر هيئت بطلميوس بر اين پندار بودند كه هر كدام از اين اجرام متحرك در فلكي است و در يك فلك كوچكي است به نام تدوير مستقر است حالا براي شمس يك حساب ديگري داشتند شمس در آسمان چهارم بود به حساب پيشينيان و راه اين تقدم و تأخر اين كواكب را هم با خسوف و كسوف به دست ميآوردند كه وقتي ميآييم ميبينيم قمر بين ما و بين شمس قرار ميگيرد نميگذارد نور شمس به ما برسد و زمين را ظل ميگيرد معلوم ميشود كه اين قمر اين وسط عبور ميكند «بين الارض و الشمس» است آن چهره قمر كه روبهروي شمس است روشن است اين چهره قمر كه روبهروي شمس نيست تاريك است و چون كروي است سايهاش مخروط است اين ظل مخروط ميافتد به زمين زمين را ظل ميگيرد نه آفتاب را آفتاب را كه ظل نميگيرد اين سايه قمر است كه ميافتد روي زمين اگر نزديك و فاصله قمر و زمين نزديك باشد و آن قاعده اين ظل مخروط روي زمين بيفتد اين ميشود كسوف كلي ديگر كل شمس از ديده مستور ميشود و اگر رأس اين قاعده اين ظل مخروط به زمين بخورد يك گوشهاي از سايه اين قمر به زمين بخورد يك مختصري كسوف پديد ميآيد ميگويند كسوف جزئي بالأخره يا كسوف يا كلي است يا جزئي مربوط است به اينكه فاصله بين قمر و شمس چگونه باشد و اين سايه مخروطي چقدرش بيفتد روي زمين اين به حساب پيشينيان بود و ميگفتند شمس يك اوجي دارد و يك حضيضي دارد اگر در اوج باشد فاصلهاش از زمين بيشتر است ميشود زمستان شب و روز سرد است و روزها كوتاه و شبها طولاني و اگر در حضيض باشد فاصله شمس و ارض كم است روزها طولاني است و گرمتر چون فاصله كم است حالا امروز بر آن باورند كه اين زمين كه حركت ميكند به دور شمش غير از آن حركت وضعي كه شب و روز پديد ميآيد در اين حركت انتقالي گاهي نزديك آفتاب است گاهي از آفتاب دور است اگر نزديك آفتاب بود هوا گرم است روز طولانيتر است و بخش وسيعي از كره زمين روشن است و اگر دورتر باشد هوا سرد است و بخش كوچكي روشن است بخش عظيمي تاريك است يعني شبها طولاني است به هر تقدير اين مربوط به فاصله زمين و آفتاب است پيشينيان بر اين باور بودند كه شمس در حركت اوج و حضيضي دارد متأخران بر اين باورند كه زمين در حركت انتقالياش فاصلهاش نسبت به شمس گاهي كم است گاهي زياد خب همه اينها براساس نظم است يك عالم رياضيدان يك منجم يك هيوي رياضيدان هم ميتواند جريان خسوف و كسوف هزار سال قبل را الآن استنباط كند هم ميتواند جريان خسوف و كسوف هزار سال بعد را اين امر حقيقي تكويني رياضي دو دوتا چهارتاست در مكاسب هم مستحضريد كه مرحوم سيد و امثال سيد آمدند بحث نجوم را كاملاً از بحث احكام النجوم جدا كردند گفتند آنجا كه علم است رياضيات است دين تشويق كرده آنجا كه احكام نجوم است سعد و نحس است اعتقاد به تأثير كواكب است آنجا را منع كرده آن هم باز احكام نجوم يك راه مخصوص خودش را هم دارد اولاً آن عالمانه نيست برخي براساس همان پندارشان نظر ميدادند آنجا هم كه عالمانه باشد اگر كسي اينها را وسيله بداند همانطوري كه شمس وسيله نور دادن است قمر وسيله است زمين وسيله است اگر در خسوف و كسوف و ساير احكام نجوم هم در حد وسيله و ابزاري كه خدا آفريده معتقد باشند آن هم محذور ندارد ولي به هر تقدير در بحث تنجيم آن قسمت رياضي را از احكام نجوم كاملاً جدا كردند دو فصل منفك و مباين و متباين و بيگانه از هماند نه اينكه انسان به بهانه آن احكام و نجوم از علم شريف رياضيات و هيئت و نجوم محروم بماند چون سراسر نور است خب الآن اگر يك منجم قوي داشته باشيم هم ميتواند جريان ليل و نهار و ساعات و طلوع و غروب و اوقات شرعي تا هزار سال بعد را استنباط كند چه اينكه تا هزار سال قبل را هم ميتواند استنباط كند اين برابر با اصول رياضي خلق شده است ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[12] آن اصول رياضي است حق است تكوين است «مما لا ريب فيه» است و نشانه صنع حكيم است اما بقيهاش ديگر بحثهاي احكام و نجوم است خب در جريان امر كه فرمود اينها هم مسخرات به امرند امر همانطوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد اگر به معناي شأن باشد جمعش امور است اگر به معناي فرمان باشد جمعش اوامر است واينها يك جامعي هم احياناً خواهند داشت ولي به اصطلاح قرآن كريم ما يك امر عام داريم يك خلق عام يك امر خاص داريم يك خلق خاص بيان ذلك اين است كه در جريان امر عام ميفرمايد كه هيچ چيز نيست مگر اينكه به امر الهي است يعني به تدبير الهي است اين امر عام است هر چيزي به امر خداست هيچ چيزي نيست مگر به تدبير الهي اين امر عام است كه خلق هم زير مجموعه اين امر عام است يك خلق عام داريم كه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] يعني هرچه شيء بر او صادق است چه معنا چه ماده چه مجرد چه مادي چه آسماني چه زميني چه دنيا چه آخرت مخلوق خداست ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ آن خلق عام است كه امر هم زير مجموعه اوست امر خاص آن هم امر عام بود كه خلق هم زير مجموعه آن امر عام است بعد از گذشت از آن دو عنوان عام دوتا عنوان خاص هم هست كه يكي خلق است يكي امر اينها را قرآن مقابل هم قرار ميدهد و تقابل و تفصيل قاطع شركت است كه ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ خلق را به امور تدريجي اسناد ميدهد مثل اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ الأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ﴾[14] ﴿ثُمَّ اسْتَوَي إِلَي السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾[15] ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ﴾[16] اينها خلق است كه امر تدريجي است امر را بر اساس ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾[17] ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[18] يك امر دفعي ميداند پس خود قرآن يك امر عام دارد يك يك خلق عام دارد دو، كه هر دو فراگيرند آن امر عام را گفتند جميع اشياء را ميگيرد آن خلق عام را كه گفتند جميع اشياء را ميگيرد مجرد و مادي همه را ميگيرد ولي امر خاص با خلق خاص مقابل هماند تفصيل قاطع شركت است تدريجيات را به خلق اسناد ميدهد دفعيات را به امر اسناد ميدهد كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اين «فا»ي ﴿فَيَكُونُ﴾ هم براي تفرع معلول بر علت مسبب بر سبب است وگرنه زماني در كار نيست ولي درباره خلق امور تدريجي است فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[19] كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه اين ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ امر است خب بعد هم در جريان روح فرمود ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[20] سيدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) اين راهها را طي كردند فرمودند كه روح از عالم امر است بعد بر ايشان اشكال شده كه خب اگر روح از عالم امر باشد لازمهاش اين است كه از عالم خلق نباشد لازمهاش اين است كه مخلوق نباشد در حالي كه خدا فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[21] اين مغالطه منشأش همان است كه بين خلق عام و خلق خاص فرق نگذاشتند خلق عام همه را شامل ميشود مجرد و مادي را آنجا كه سيدناالاستاد ميفرمايد امر به معناي عام جميع اشياء را شامل ميشود مادي و مجرد آن را بايد در نظر داشت يك، آنجا كه خلق عام را ايشان ميفرمايند مستوعب جميع ما سوي الله است آن را بايد در نظر داشت دو كه فرمودند: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[22] يعني «كل ما صدق عليه الشيء» (صوت در نوار حذف شده است) در مقابل امر خاص است امر يعين امر خاص در مقابل خلق است آنگاه روح جزء عالم امر است جزء عالم امر است يعني چه؟ يعني جزء ﴿كُن فَيَكُونُ﴾[23] است كه دفعتاً پديد ميآيد نه جزء بدن و بدني كه تدريجي باشد فتحصل كه اگر گفته شد «قل الروح من امري» و روح از عالم امر است اين امر در مقابل خلق خاص است نه خلق مطلق تا بر ايشان اشكال بشود كه پس لازماش اين است كه روح مخلوق نباشد روح مخلوق است خلق به معناي جامع شامل روح و غير روح هم ميشود اما روح امر تدريجي نيست نظير تن نيست به دليل اينكه در جريان حضرت عيسي و مانند آن فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[24] اين تقابلها نشان ميدهد كه يك امر دفعي است يك امر تدريجي بعد از همين راه هم ولايت را ولايت ائمه(عليهم السلام) و اولياي الهي را امر دفعي دانستند كه فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[25] چون فرمودند امر به اصطلاح قرآن امر ملكوتي و امر تدريجي است اين نشانه ولايت تكويني اهلبيت(عليهم السلام) و اولياي الهي و انبياي سلف است كه اينها براساس باطن دلها را هدايت ميكنند يك كارهاي تدريجي دارند نظير اينكه نوح(سلام الله عليه) 950 سال مردم را دعوت كرد اين از آن جهت كه رسول بود اما از آن جهت كه ولي الله است با دلها كار دارد و عمل او امام اعمال است و هر عملي كه مقبول است به عنوان امت يك عمل امامگونه مقبول است او امر ملكوتي است اين نمازهاي مقبول ما به عنوان كلمات الهي به طرف حق صعود ميكند يك، ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾[26] اين قافله بدون قافلهسالار نخواهد بود دو، قافلهسالار نماز و عبادت امام است سه، وقتي اين اعمال بالا ميرود اين عقايد بالا ميرود اين اخلاق بالا ميرود پيشاپيش عقايد و اخلاق و اعمال و عبادات امت عقيده و خُلق و عمل امام آن عصر است كه بالا ميرود و اينكه گفتند اگر كسي اول وقت نماز بخواند پشت سر امام به امام زمانش اقتدا كرده است يعني همين چون امامش در اول وقت نماز ميخواند نه اينكه يك اقتداي فيزيكي و صوري باشد خب گاهي ممكن است ولياش در حرمين باشد كه هنوز ظهر نشده و اين شخص دارد اينجا نماز ظهرش را ميخواند شخصي كه در مشرقزمين زندگي ميكند و ظهرش خب خيلي زودتر از حرمين است آنجا اگر اول ظهر نماز بخواند به امام زمانش اقتدا كرده است براي اينكه امام كسي است كه اول وقت نماز ميخواند و اين اعمال صالح كه صعود ميكنند به امامت نماز امام صعود ميكنند روزهها كه صعود ميكنند به امامت روزه امام صعود ميكنند يك روزه درخشان و يك نماز درخشان پيشاپيش نمازها و روزهها صعود ميكند بقيه به دنبال او.
«و الحمد لله رب العالمين»