درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

77/07/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 54

 

﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ﴾

 

قبل از ورود در آن دو تا بحث محوري معناي عرش و معناي امر در مقابل خلق اين نكات فرعي هم ملحوظ بشود بد نيست اول اينكه در تفسير جامع قرطبي آمده است كه اين كلمه سته اصلش سدسه بود چون اصلش سدس است ديگر اين تاي او جزء كلمه نيست اصلش سدس هست و در قرآن كريم هم در بيان سهام ورثه سدس مطرح است گرچه سدس يعني يك ششم سته يعني شش‌تا ولي سادس هم مي‌گويند سادة هم مي‌گويند اصل اين كلمه سته سدس بود و يكي از اين سينها به تاء تبديل شد بعد آنجا دال هم در او ادغام شد شده سته به دليل اينكه در تصغير مي‌گويند سته را وقتي مي‌خواهند تصغير كنند مي‌گويند سديسه وقتي جمع بخواهند ببندند مي‌گويند اسداس چون در جمع و تصغير كلمه به اصل خود برمي‌گردد معلوم مي‌شود كه اصل سته سدس بوده است سدسه بوده است اين سخن اول ايشان دوم اينكه همين جناب قرطبي در جامع نقل مي‌كند كه درباره عرش يك كتابي نوشته‌اند به نام الكتاب الأسني في شرح الاسماء الحسني و صفاته العلي در آنجا مطالب فراواني است كه بخشي از آنها مربوط به عرش است و چهارده قول را ايشان درباره عرش استعقاء كرده است البته اين استقسائشان نشانه استقراء تام نيست كه ديگر اقوال ديگري ظهور نكرده بلكه ايشان موفق شدند چهارده قول را بررسي كنند كه عرش يعني چه كه حالا در خلال معناي عرش ممكن است به بعضي از آنها اشاره بشود مطلب سوم آن است كه بحث پيرامون عرش را مانند ساير معارف عده‌اي بدعت دانستند نه تنها مرحوم امين الاسلام در مجمع نقل كرد بلكه جناب قرطبي هم در جامع نقل كرد يعني هم شيعه‌ها نقل كردند هم سني‌ها چه اينكه قبل از اينها مالك در موطأ هم همين حرف را دارد كه وقتي از مالك صاحب فرقه مالكيه سؤال مي‌كنند ﴿الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي﴾[1] يا ﴿ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ و مانند آن چيست همين چند جمله از او نقل شده است كه گفت كه «الاستواء معلوم» معناي استوا روشن است مفهوم استوا روشن است «و الكيف مجهول» چگونه خدا بر عرش مستوي است او را ما نمي‌دانيم ولي معناي استوا را مي‌دانيم «و السوال بدعة والايمان واجب» سؤال كه استواي علي العرش يعني چه اين بدعت است چون در صحابه كسي سؤال نكرده ما ... غافل از اينكه خيلي‌ها سؤال كردند خيلي‌ها به نتيجه رسيدند حالا آن سؤال به جناب مالك نرسيده است دليل نيست كه كسي سؤال نكرده گذشته از اينكه ذات اقدس الهي همه ما را به تدبر در آيات فراخوانده است معنايش اين نيست كه شما درباره بعضي از آيات تدبر كنيد درباره بعضي از آيات تدبر نكنيد خب پس اين سخن ناتمام است كه «الكيف مجهول والسوال بدعة» اين حرف مورد قبول محققين اهل سنت و شيعه نبود و نيست لذا محققين اهل شيعه و سنت درباره استواي علي العرش تحقيقاتي كردند كه نشانه همان تحقيقات پيدا شدن اقوال چهارده‌گانه است كه قرطبي در اين كتاب الكتاب الأسني نقل كرده است.

مطلب بعدي آن است كه عرش آن‌طوري كه در قرآن استعمال شد و در موارد كتابهاي ديگر هم به كار رفت معاني متعدد دارد يا مصاديق متعدد دارد گاهي عرش به معناي تخت است نظير آنچه كه ملكه صبا داشت كه ﴿وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾[2] ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾[3] كه سليمان(سلام الله عليه) فرمود عرش او را دگرگون كنيد ببينيم تشخيص مي‌دهد يا نه اينكه ﴿لَهَا عَرْشٌ عَظِيم﴾ ﴿وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْ‌ءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ﴾ خدا درباره ملكه صبا مي‌فرمايد يا از زبان سليمان(سلام الله عليه) آمده است كه ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾[4] عرش يعني همان تخت اين يك، گاهي عرش به معناي سقف است در سورهٴ مباركهٴ انعام و مانند آن قبلاً گذشت كه خدا مي‌فرمايد ما ميوه‌ها را براي شما آفريديم بعضيها درختهايي هستند نظير خرما كه روي پا خوب مي‌ايستند بعضي‌ها نظير انگورند كه معروش‌اند يعني بايد براي اينها داربست درست كرد ﴿مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ﴾[5] بعضي داراي عرشند يعني داراي سقف‌اند براي آنها داربست درست مي‌كنند مثل درخت انگور بعضي روي پاي خودشان مي‌ايستند مثل خرما كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مخصوصا بحث معروش و غير معروش گذشت گاهي هم وقتي مي‌گويند عرش يعني مقام چه در دعا چه در نفرين گاهي مي‌گويند «ثل عرش فلان» ثل با ث مثلثه يعني عرشش فرو ريخت ثلان يعني فرو ريختن «ثل عرش فلان» يعني عرشش و تخت فرمانروايي‌اش فروريخت خب پس عرش گاهي به معناي مقام فرمانروايي است گاهي به معناي تخت است گاهي هم به معناي داربست است و امثال ذلك گاهي هم به معناي سقف است كه اينها ﴿خَاوِيَةٌ عَلَي عُرُوشِهَا﴾[6] فرمود اينها يك خانه‌هايي و مساكني داشتند كه ما ويران كرديم ﴿عَلَي عُرُوشِهَا﴾ يعني «علي سقفها» پس عرش به معني داربست عرش به معني سقف عرش به معني تخت عرش به معني مقام فرمانروايي مصاديق ديگري هم دارد اگر اينها جامع جايش را داشته باشند يا معاني ديگر دارد اگر جامع نداشته باشند حالا مي‌خواهيم ببينيم ذات اقدس الهي مستوي بر عرش است به چه معناست اينها مبادي تصوريه بحث است كه عرش به اين معاني آمده قبل از ورود در تحقيق معناي عرش بايد اين جمله‌ها يكي پس از ديگري روشن بشود فرمود ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ اين به چند وجه قرائت شده يكي «يَغشي الليل النهار» قرائت شده يكي «يُغشي الليل النهار» قرائت شده يكي «يُغَشي الليل النهار» قرائت شده است هم در قرآن هم «اغشي» به كار رفت هم «تغشيه» باب تفعيل هم «فغشاهم ماغشاهم» غير از «غشيهم» من اليمين هم غشي به كار رفت هم ﴿فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾[7] به كار رفت اين ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ غير از آن است كه ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[8] يك بحث در اين است كه ليل و نهار منظم‌اند هيچ كدام ديگري را سبقت نمي‌گيرد و شب به دنبال روز است كه اين در جميع اماكن صادق است چه منطقه‌هاي استوايي چه منطقه‌هاي غير استوايي چه آن مناطقي كه شب و روزش يكسان است نظير خط استوا چه آن مناطقي كه شمالي است و جنوبي است كه شب و روزش فرق مي‌كند اما ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ اين كاملا فرق مي‌كند در مناطق شمالي كه پاييز روزهايش كوتاه مي‌شود زمستان كوتاه مي‌شود و شبها بلند مي‌شود اين ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ است يعني شب را وارد روز مي‌كند در همين شش ماه پاييز و زمستان كه روزها كوتاه و شبها بلند مي‌شود در منطقه‌هاي جنوبي طرف قطب جنوب به عكس است روزها بلند مي‌شود و شبها كوتاه در آن نيم سال اول يعني بهار و تابستان اين بخشهاي شمالي روزها بلند است و شبها كوتاه در منطقه‌هاي جنوبي كاملا به عكس است نيم سال اول روزها كوتاه است و شبها بلند خب اينكه فرمود ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ اين مال غالب اماكن است وگرنه در آن منطقه‌هاي استوايي كه منطقه‌هاي سوزان است و كمتر هم در آنجا زندگي مي‌كنند چون سوزان است آنجا ليل و نهار البته متفاوت نيست يعني اين‌چنين نيست شب روز را بپوشاند روز شب را بپوشاند لكن در غالب اماكن كه به لحاظ غلبه اين آيات نازل شده است گاهي لسان تكوير است گاهي لسان ايلاج است گاهي لسان اغشي گاهي ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾[9] گاهي ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[10] گاهي ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ آنها دومي‌شان با حرف جز استعمال مي‌شود اما اغشي هر دو بدون حرف جر استعمال مي‌شود ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾ يا ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ در پايان بحث ديروز اشاره شد كه مثلاً در نيم سال اول بعد از اعتدال ربيعي يعني بعد از اول فروردين كه ليل و نهار تفاوت نمي‌كند كم كم ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل﴾[11] است يعني وقتي قوس الليل دوازه ساعت شد و قوس النهار هم دوازده ساعت كم كم ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل﴾ اين روز هم در طرف بامداد وارد محدوده شب مي‌شود هم در طرف شامگاه وارد محدوده شب مي‌شود اين قوس النهار دوازده ساعته يك ساعت از طرف صبح وارد محدوده شب مي‌شود كه زودتر صبح مي‌شود يك ساعت هم از طرف محدوده عصر غروب وارد محدوده شب مي‌شود كه ديرتر شب مي‌شود تا كم كم اضافه بشود بيش از اين مقدار تا قوس النهار بشود مثلاً چهارده يا پانزده ساعت و قوس الليل بشود هفت يا هشت ساعت اين در نيم سال اول بهار و تابستان وقتي پاييز فرا مي‌رسد ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ﴾[12] از دو طرف شب آن قوس الليل وارد محدوده روز مي‌شود يعني ديرتر صبح مي‌شود زودتر شب مي‌شود اين دوازده ساعتي كه در اعتدال خليفي قوس ليل بود و دوازده ساعتي كه قوس نهار بود در مهر كه تقريبا مساوي مي‌شد كم كم قوس الليل وارد قوس النهار مي‌شود يعني آن دوازده ساعت شب يك مقدار وارد محدوده روز مي‌شود ديرتر هوا روشن مي‌شود ديرتر صبح مي‌شود چه اينكه در محدوده عصر هم زودتر شب مي‌شود پس قوس الليل هم از طرف بامداد هم از طرف شامگاه وارد محدوده روز مي‌شود ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾ در نيم سال دوم ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل﴾ در نيم سال اول غالب اينها به لحاظ اغلب اماكن معموره است يعني آن جاهايي كه بشر زندگي مي‌كند از اينجا معلوم مي‌شود آنچه در سورهٴ «سجده» و سوره حم گذشت اشاره شد كه ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[13] آن هم به لحاظ غالب است يعني بخشهاي مهم اجزاي زمين و اماكن زمين فصول چهارگانه دارد فقط منطقه خط استوايي است كه فصول چهارگانه ندارد قطبين هم كه قابل زيست نيست آنجا شش ماه شب است و شش ماه روز هر چه به طرف خط استوا نزديكتر بشود آن قوس الليلش با قوس النهارش نامتعادل است تا برسد به نزديكهاي خط استوا

پرسش: با توجه به اينكه زمين كروي است و آفتاب از يك مي‌زند از اين طرف مثلاً

پاسخ: چون كرويت همين اشكال پيش مي‌آيد

پرسش: يك طرف را روشن مي‌كند از آن طرف تاريك مي‌شود به اين معنا بگيريم نمي‌شود؟

پاسخ: آن مال اصل ليل و نهار است نه ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ سؤال ... ليل نهار را مي‌پوشاند يك وقت است كه در قرآن كريم سخن اين است كه ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَ ٭ وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّي﴾[14] يا ﴿إِذَا جَلاَّهَا﴾[15] ليل اشياء را مي‌پوشاند نهار اشياء را روشن مي‌كند اين ناظر به پيدايش ليل و نهار است يك وقت بحث در اين است كه ليل نهار را مي‌پوشاند ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ يعني «يجعل الله سبحانه و تعالي الليل غاشية النهار» روز شب را مي‌پوشاند پس آنجا كه ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّي﴾ يا ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَي﴾ شب اشياء را تاريك مي‌كند روز اشياء را روشن مي‌كند يا ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ يعني الاشياء را روز اشياء را روشن مي‌كند اين روشن است يك وقتي سخن در اين است كه روز شب را روشن مي‌كند روز شب را روشن مي‌كند يعني چه يعني روز وارد محدوده شب مي‌شود شب تاكنون دوازده ساعت بود الان هشت ساعت است مقداري از شب روشن شد يعني شب نيست خب پس يك وقت سخن در خلقت ليل و نهار است و نظم است نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» اشاره شد كه ﴿لاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَار﴾[16] ليلي داريم و نهاري داريم هر كدام با نظم خاصي حركت مي‌كنند يك وقت سخن در ﴿يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَي النَّهَارِ وَيُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَي اللَّيْلِ﴾ است ﴿تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيلِ﴾[17] است كه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ است كه در اين آيه محل بحث است در اينجا سخن در اين است كه شب روز را مي‌پوشاند نه شب اشياء را تاريك مي‌كند خب بنابراين بايد يغشي يغشي يعني مي‌پوشاند همه جا را تاريك مي‌كند يعني فراگير است حالا اگر فراگير شد روز هم فراگير است شب را در بر دارد اينجا يا حالا چون كلمه اغشي به كار رفت سخن از ورود روز در منطقه شب به ميان نيامده است يا نه اگر اغشي به همان معناي ايلاج باشد به معناي مطلق فرو بردن و فراگيري باشد نه پوشاندن و نه تاريك كردن و به معناي فراگير باشد اينجا احدهما را گفت فرمود نه از ديگري بي نياز است نظير اينكه فرمود خداوند سرابيل و پارچه‌هايي براي شما آفريد و خلق كرد ﴿سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ﴾[18] يعني «تقيكم الحر والبرد» آن برد را ذكر نفرمود براي اينكه و حذف ما يعلم منه جايز ديگر لازم نيست بفرمايد كه لباس شما را از سرما و گرما حفظ مي‌كند اگر بفرمايد شما را از سرما حفظ مي‌كند يعني از گرما هم حفظ مي‌كند اگر از گرما حفظ مي‌كند از سرما هم حفظ مي‌كند اگر و حذف ما يعلم منه جايز ﴿سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ﴾ يعني و «تقيكم البر» از اينجا هم مي‌فرمايد ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ﴾ يعني «يغشي النهار عن الليل» آن هم محذوف است و معلوم هم هست هر كدام ديگري را تحت حلول و ورود خود قرار مي‌دهد آن هم برابر با نظم است هم اين ورود ليل در نهار و هم ورود نهار در ليل به لحاظ غالب اماكن است در غير خط استوا هم آن ﴿وَقَدَّرَ فِيهَا اقْوَاتَهَا فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ﴾[19] ناظر به غالب اماكن است كه مربوط به خط استوا نيست خب ابي حنيفه در قبال مالك گفت كه همين‌طوري كه هست اين آيه را بگذاريد كاري به آن نداشته باشيد ديگر حالا فتوا به بدعت سؤال داده باشد اين از او نقل نشده فرمود كه اين را سرجايش بگذاريد همانطوري كه هست ديگر تفسير نكنيد خب حالا اگر واقعاً اهل بيت(عليهم السلام) اينها معيار حوزه‌هاي علمي بودند و اگر در خانه اينها باز بود وضع تفسير يا علوم ديگر به اين روز سياه مبتلا نمي‌شد يك وقت است وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) مي‌فرمايد هر وقت من حرفي زدم دليلش را از قرآن از من طلب بكنيد خب اين نشر تفسير است تشويق به تدبر در قرآن است يك وقت است نظير ابوحنيفه است كه مي‌گويد كاري به آن نداشته باشيد همان‌طور نگهش داريد يا تندتر از او مالك است كه مي‌گويد به اينكه «السوال بدعة».

مطلب بعدي آن است كه كراتي كه يكي پس از ديگري كشف مي‌شود يا راههاي شيري كه كشف مي‌شود دو گونه است يك وقتي اين كشف با كشف امتثال همراه است يعني نه تنها يك كره جديد كشف شد نه يك راه شيري جديد كشف شد بلكه كشف شد كه قبلاً اينها «رتق» بودند و الان «تفق» شدند قبلاً جزء كره ديگر بودند و هم اكنون از آن جدا شدند اين هم با آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» هماهنگ است كه «رتق» بودند و خدا «فتق» كرد هم با آيه ﴿وَالسَّماءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾[20] هماهنگ است كه ما توسعه داديم اينها بسته بودند باز كرديم يكي بودند واحد بودند تكثيرشان كرديم ﴿وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ يك وقت است كه نه اصلاً يك كره‌ايي كشف مي‌شود بدون اينكه انسان از فصل و وصل او با خبر باشد اين با ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[21] هماهنگ است مي‌فرمايد به اينكه در آسمان مواقع نجوم است يك چيزهايي كه الان شما مي‌بينيد يا گاهي نمي‌بينيد آنچه كه بشر كشف كرده است قبلاً نمي‌ديد هم اكنون با چشم مسلح مي‌بيند با با ابزار صنعتي مي‌بيند اگر تحقيقاتش ادامه پيدا كند از فصل و وصل اينها هم با خبر است چه اينكه قبلاً انسان كه نبود تا ببيند كه كره ارض يك گداخته‌اي و يك مذابي و يك كره مذابي از شمس يا مانند آن جدا شده بعد ساليان متمادي طول كشيد تا سرد شد و قابل زيست شد اين را بعد فهميد الان هم ممكن است كه يا راه شيري يا كره‌اي كشف بشود بعدها هم معلوم بشود كه اين مستقلاً خلق نشده بود اين جزء يك كره ديگري بود اول «رتق» بود بعد «فتق» شد به هر تقدير اگر فصل و وصل كشف بشود با ﴿إِنَّا لَمُوسِعُون﴾ هماهنگ است اصل فصل و وصل كشف نشود بلكه اصل وجود كشف بشود با ﴿لاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ هماهنگ است اما اين سؤال خوب و مطلب عميقي كه فرمودند سال نوري ناظر به فاصله مكاني است نه فاصله زماني يك سخني است حق و ظريف لكن البته سال نوري ناظر به مسافت است نه ناظر به زمان لكن در اثر اينكه مسافت و زمان به حركت محدودند هر كدام گاهي اماره و عدّهٴ ديگري قرار مي‌گيرند بيان ذلك اين است كه اين سال نوري همان‌طوري كه فرمودند اين مربوط به مقياس فاصله است اين كار به مسافت دارد نه كار به زمان وقتي مي‌گويند يك سال نوري يا دو سال نوري يعني سال همين سال خودمان يعني سالي كه 365 روز است هر روز هم 24 ساعت است هر ساعتي هم شصت دقيقه است هر دقيقه‌اي هم شصت ثانيه است لكن نور در هرثانيه مثلاً سيصد هزار كيلومتر طي مي‌كند سال نوري راجع به مسافت است نه اينكه سال نوري غير از سال خودمان باشد سال نوري اين راجع به مسافت است خب اين يك سؤال بسيار خوبي است ديديد فقه را خيلي از بزرگان گفتند كه جلوي سؤال را نگيريد منتها سؤال را سعي كنيد هر مطلبي كه به ذهنتان رسيد خدا رحمت كند مرحوم حاج آقا مصطفي را اين در درس امام خب كم سؤال مي‌كرد اما خوب سؤال مي‌كرد يك بنده خدايي هنوز هم هست از معمرين فعلي است اين هر چه به ذهنش مي‌آمد در درس سؤال مي‌كرد مرحوم حاج آقا مصطفي مي‌گفت كه ايشان در سؤال و اشكال فاعل بالعنايه است مستحضريد كه در فلسفه يك اصطلاحي است آن كسي كه همين كه چيزي به ذهنش آمده برابر با همان ذهن كار مي‌كند بدون تامل مثل كسي كه در ديوار بلند همين كه تصور سقوط كرد مي‌افتد يا طناب بازها همين كه تصور سقوط كردند ساقط مي‌شوند اينها مي‌گويند فاعل بالعنايه فاعل بالعنايه به اصطلاح آنها كسي است كه صرف تصور كافي باشد براي فعل ديگر تصديق نخواهد يك بنده خدايي خيلي اشكال مي‌كرد ايشان مي‌فرمود كه ايشان نسبت به اشكال فاعل بالعنايه است همين كه به ذهنش آمده سؤال مي‌كند اين گونه سوالات خوب نيست وقت گير است اما اگر يك سوالي همين كه در جمع جلسه درس به ذهنش آمد سؤال نكند شب مطالعه كند با رفيقش بحث كند تلاش كند شايد به نتيجه برسد آن سؤال بعد المطالعه يك سؤال عميقي است نظير همين سوالهايي كه گاهي اتفاق مي‌افتد خب اين يك سؤال بسيار ظريفي است كه سال نوري كار به مسافت دارد كاري به زمان ندارد خب اين سخن حق است لكن سال نوري كه مي‌گويند يعني همين سال خودمان منتها نور سريع السير است سال هواپيما همين است سال جن همين است سال آپلو همين است سال گاري هم همين است منتها گاري در يك روز كم راه مي‌رود نور در يك روز زياد راه مي‌رود اين سال نوري نه يعني سالش با سال ما فرق مي‌كند لكن چون مسافت و همچنين زمان اينها از امور شش‌گانه وابسته به محدوده حركت‌اند گاهي به وسيله زمان مسافت مشخص مي‌شود گاهي به وسيله مسافت زمان مشخص مي‌شود گاهي مي‌بينند فاصله قم و تهران 150 كيلومتر است گاهي مي‌گويند فاصله قم و تهران دو ساعته است گاهي مسافت را ذكر مي‌كنند گاهي زمان را ذكر مي‌كنند حالا نوري كه مثلاً در هر ثانيه 300 هزار كيلومتر راه مي‌رود اين 300 هزار كيلومتر را شما حساب مي‌كنيد يك اتومبيل معتدل السير بخواهد 300 هزار كيلومتر را طي كند چقدر زمان مي‌خواهد اگر ما با متحركهاي خودي حساب بكنيم مسافت به دستمان مي‌آيد از آن مسافت به زمان خودي پي مي‌بريم قهراً يك سال نوري با چندين ميليون سال خودمان درمي‌آيد وگرنه سال نوري با سال خودي يكي است ما گاهي از سرعت سير به مسافت منتقل مي‌شود آن مسافت را به متحركان عادي منتقل مي‌كنيم بعد آن متحركان عادي در آن مسافت طولاني يك ميانگين زماني دارند بعد آن زمان را معيار قرار مي‌دهيم وگرنه سال نوري با سال عادي هيچ فرق نمي‌كند

مطلب ديگر آن است كه مقام فرمانروايي در جريان بشري يك امر عرفي است مي‌گويند فلان كس به تخت فرمانروايي نشست فلان كس از تخت پايين آمد اين مقامي است اعتباري كه گاهي با يك نصب مي‌آيد با يك عزل مي‌رود اين ... ولي ذات اقدس الهي مقامش مقام تكويني است آن مقام فرمانروايي‌اش مقام تكويني است اگر امر است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[22] نه اين لفظ را مي‌گويد بلكه ايجاد مي‌كند ايجادش يك امر تكويني است پيدايش موجود يك امر تكويني است قهرا يك امر عيني خارجي است امر خارجي كه شد ماموراني دارد كه زير مجموعه اين امرند و مطيعاني دارند و از اينها قرآن تعبير مي‌كند ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾[23] كساني كه عرش را حمل مي‌كنند يا كساني كه حاملان عرش‌اند يا جزء اطرافيان عشرند يا در قيامت عرش خدا را هشت نفر حمل مي‌كنند ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾[24] فرمود فرشتگان چهارگانه است با چهار انسان از انسانهاي كامل جهان آفرينش خب اگر ﴿الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ هست در دنيا اگر ﴿وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ﴾ است در آخرت معلوم مي‌شود عرش يك حقيقت خارجي است مدبراني دارد حاملاني دارد ماموراني دارد اين منافات ندارد كه عرش به معناي مقام فرمانروايي باشد لكن مقام فرمانروايي در اشخاص به اعتبار است درباره ذات اقدس الهي به تكوين است

مطلب بعدي آن است كه اين ايام يعني شنبه و يكشنبه و اينها در جاهليت هم بود اينها را اسلام نياورد اما معنايش اين نيست كه كاري كه در جاهليت بود مثلاً شنبه و يكشنبه و دوشنبه تا جمعه اين باعث پيدايش بركت شد آنچه كه در جاهليت بود آن هم ميراث انبياي ابراهيمي است اين‌چنين نبود كه در جاهليت اينها ابتكاراً شنبه و يكشنبه ساختند نه اينها در جريان انبياي ابراهيمي هم بوده است و در جريان موساي كليم(سلام الله عليه) هم بودند و ذات اقدس الهي آنها را قوم بني اسرائيل را آزمود فرمود شما شنبه‌ها حق صيد نداريد يوم سبت روز شنبه حق صيد نداريد معلوم مي‌شود اين در دير زمان بوده است يعني در جاهليت به بار نياوردند بعد هم فرمود ما شما را امتحان مي‌كنيم روزهايي كه شما نبايد ماهي بگيريد مثل روز شنبه اين ماهي‌ها فراوان خودشان را نشان مي‌دهند ما شما را با اين كار مي‌آزماييم روزي كه شما نبايد ماهي بگيريد ماهيها فراوان خودشان را نشان مي‌دهند در دسترس شما هم هستند آنها هم گرفتار دنيا طلبي شدند ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾[25] و يك نيرنگي بازي كردند تا بتوانند روز شنبه از آن ماهيهاي فراوان بهره ببرند غرض آن است كه اين ايام از دير زمان بوده است جاهليت آن را نساخته است.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي اسرار خلقت را در زمين در آسمان بين الارض و السماء نهفته است و ما را تشويق كرده است كه اين كتاب تكوين را بررسي كنيم خب در جريان آفرينش انسان او مي‌توانست نظير آدم هميشه مستقيماً به سرعت مثلاً كسي را خلق كند يا نظير حضرت عيسي بدون پدر خلق بكند اما اينكه فرمود بشر علقه است اولاً اين نطفه ﴿يَخْرُجُ مِن بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾[26] محقيقن را وادار مي‌كند كه صلب يعني چه ترائب يعني چه كيفيت خروج يعني چه آيا صلب و ترائب به همين معناست يا معناي خاص خود را دارد؟ اين پيدايش و پرورش علوم با رهبري‌هاي قرآن كريم است قرآن كه اينها را يكي پس از ديگري ذكر مي‌كند براي اينكه بشر را عالم بكند و محقق بپروراند تا اسرار و آيات را ياد بگيرد و اگر اين اسرار و آيات را بشر ياد بگيرد بهتر به وحدانيت خدا پي مي‌برد و مانند آن خب پس فايده فراواني هم دارد

آن سخن را كه به مالك اسناد دادند متاسفانه به ام سلمه هم اسناد دادند يعني جامع قرطبي در جامع آن حرف ناميمون را كه از مالك نقل كرده است از ام سلمه هم نقل كرده ولي بعيد است چنين نقلي درست باشد او كه در بيت وحي است هرگز نمي‌گويد «السوال بدعة» در جريان اين كه ذات اقدس الهي اين شمس و قمر را مسخر كرده است در نوبت ديروز اشاره شد كه وجود مبارك حضرت امير در نهج‌البلاغه مي‌فرمايد اينها مطيع خدايند نه مطيع شما آسمان و زمين دلش براي بشر نمي‌تپد دلش براي خودش مي‌تپد كه به كمال برسد و آن اين است كه مطيع خداست خدا فرمود اين‌چنين حركت كند يا اين‌چنين باشد تا بشر طرفي ببندد در خطبه 143 نهج‌البلاغه به اين صورت آمده است اصلش در جريان استسقاست فرمود «الا و إنّ الارض التي تقلكم» يعني «تحملكم» «و السماء التي تظلكم» آسماني كه بالاي سر ما سايه مي‌اندازد «مطيعتان لربكم و ما اصبحتا تجودان لكم ببركتهما توجعاً لكم و لا زلفة اليكم و لا لخير ترجوانه منكم» اين كه زمين ذلول است بركات فراواني به ساكنان مي‌دهد اينكه موجودات سپهري مهربان‌اند نور مي‌دهند از بالا بركت باران و بارش برف و مانند آن نصيب شما مي‌شود هيچ كدام از اينها نه براي اينكه از شما مي‌ترسند يا به شما اميدوارند يا چشم طمعي دوخته‌اند اينها نيست «و لكن امرتا بمنافعكم فاطاعتا و اقيمتا علي حدود مصالحكم فقامتا»[27] اينها مامور شدند كه به نفع شما كار بكنند اطاعت بكنند خدا اينها را به سمت مصالح شما اقامه كرده است اينها هم قيام مي‌كنند بنابراين اين كه در قرآن فراوان آمده شمس و قمر مسخر است نه يعني شما مسخريد يعني ذات اقدس الهي آنها را براي شما مسخر كرده است حالا اين زمينه فراهم شده است براي اينكه روشن بشود «العرش ما هو و الامر ما هو».

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] طه/سوره20، آیه5.
[2] نمل/سوره27، آیه23.
[3] نمل/سوره27، آیه41.
[4] نمل/سوره27، آیه41.
[5] انعام/سوره6، آیه141.
[6] بقره/سوره2، آیه259.
[7] یس/سوره36، آیه9.
[8] یس/سوره36، آیه40.
[9] زمر/سوره39، آیه5.
[10] حدید/سوره57، آیه6.
[11] حدید/سوره57، آیه6.
[12] زمر/سوره39، آیه5.
[13] فصلت/سوره41، آیه10.
[14] لیل/سوره92، آیه1 ـ 2.
[15] شمس/سوره91، آیه3.
[16] یس/سوره36، آیه40.
[17] آل عمران/سوره3، آیه27.
[18] نحل/سوره16، آیه81.
[19] فصلت/سوره41، آیه10.
[20] ذاریات/سوره51، آیه47.
[21] حاقه/سوره69، آیه38 ـ 39.
[22] یس/سوره36، آیه82.
[23] غافر/سوره40، آیه7.
[24] سوره حاقله، آیه 17.
[25] فجر/سوره89، آیه20.
[26] طارق/سوره86، آیه7.
[27] ـ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 143.