77/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 54 تا 55
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَويٰ عَلَيٰ الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ﴾ ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾
براي اثبات ربوبيت ذات حق تعالي نسبت به انسان و اينكه انسان در تمام كارها به ذات اقدس الهي مراجعه كند آياتي كه دلالت ميكند بر اينكه كل جهان تحت تدبير الهي است نازل شده است گاهي خدا ميفرمايد كه پروردگار شما همان آفريدگار شماست يعني آنكه خالق است رب است رب يعني مالك مدبر گاهي ميفرمايد پروردگار شما همان كسي است كه پروردگار عالم است اين براي آن است كه انسان كه وقتي بخواهد در چيزي اثر بگذارد يا از چيزي اثر بپذيرد اين بايد اثبات كند و احراز كند آن چيزي كه طرف تأثير و تأثّر است آن در تحت تدبير كيست اگر انسان بخواهد در جهان خارج از خود اثر بگذارد يا اثر بپذيرد اگر براي او ثابت شده است كه آن جهان خارج در تحت تدبير خداست چه اينكه خودش هم در تحت تدبير خداست چارهاي ندارد جز اينكه از خداي خود اطاعت كند انسان نه ميتواند بدون جهان خارج زندگي كند نه ميتواند در چيزي اثر بگذارد يا اثر بپذيرد اگر جهان خارج در تحت تدبير الهي اداره ميشود او اگر بخواهد كاري را در جهان خارج انجام بدهد بايد خود را تابع اراده ذات اقدس الهي قرار بدهد آياتي از اين قبيل كه ميفرمايد رب شما همان رب سماوات و الارض است ناظر به اين است كه ميفرمايد: ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ﴾ گاهي ميفرمايد رب شما رب عالم است گاهي ميفرمايد رب شما خالق عالم و مدبر عالم است چون اينكه فرمود خدا آسمان و زمين را در شش روز آفريد بعد بر عرش فرمانروايي مستولي شد يعني اول آفريد بعد اداره كرد آياتي كه دلالت ميكند بر اينكه پروردگار شما همان پروردگار ذات اقدس الهي است كم نيست آنها هم از همين قبيل است تا وحدت ربوبي ثابت بشود نظير آيهٴ 56 سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كه فرمود: ﴿قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَي ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) به قوم خود فرمود رب شما و مالك و مدبر شما همان كسي است كه مالك و مدبر آسمان و زمين است خب و آياتي از اين قبيل كه ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأرْضِ إِله﴾[1] هم تأييد ميكند اين مسئله را كه اله الارض و اله السماء يكي است و انسان اگر بخواهد در موجود زميني آسماني اثر بگذارد يا از آنها اثر بپذيرد بايد بداند آنها مربوب خدايند و كل جهان هم در پيشگاه آفريدگار و پروردگار خود مسلم و مطيع و منقاد است ﴿وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ﴾[2] هر موجودي كه در آسمان يا زمين است نسبت به ذات اقدس الهي تسليم است مسلم است منقاد است حرف او را گوش ميدهد در نهجالبلاغه هم وجود مبارك حضرت امير دارد كه آسمان و زمين مطيع خدايند به دستور خدا به شما خير ميدهند از شما توقعي ندارند هراسي هم ندارند اميدي هم ندارند فقط به خدا اطاعت ميكنند اميدوارند و از خدا اطاعت ميكنند به دستور خدا به شما خير ميرسانند كه آن خطبهها با جملههاي بعدي همين آيه محل بحث كه آسمان و زمين مسخر خدايند هماهنگ است خب پس ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ در تفسير برهان اين ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ به ستة اوقات تطبيق شده است يعني شش وقت كه ناظر به همان ادوار ششگانه است از بعضي از آيات برميآيد كه ماده اوليه اينها به صورت دخان و گاز و مانند آن بوده است ولي از نهجالبلاغه برميآيد كه ماده اولياش به صورت آب بود يعني يك چيز مايع كه اين مايع را ذات اقدس الهي به وسيله باد به حالتهاي گوناگون درآورد كم كم شايد به صورت گاز درآمد بعد به صورتهاي سماوات سبع و ارضين ظهور كرد بعد ميفرمايد تفصيل اين مقدور كسي نيست كه انسان به صورت جزم دو دوتا چهارتا ثابت بكند كه اول آسمان و زمين چه بود بعد به چه صورت در آمد البته يك سلسله فرضيههايي هست و بشر هم تشويق ميشود با همين آيات كه درباره كيهانشناسي بينديشند اما اينچنين نيست كه بتواند به اين زوديها اكتناه كند در خطبه اول نهجالبلاغه به اين صورت آمده است كه «انشأ الخلق انشاء و ابتدأه ابتداء بلا روية اجالها و لا تجربة استفادها و لا حركة احدثها و لا همامة نفس اضطرب فيها» با تروّي و تأمل و انديشه كار بكند اينچنين نيست چون ما براي مسائل نظري ميانديشيم درباره مسائل بديهي كه فكر نميكنيم چون براي ما روشن است تمام معارف جهان براي ذات اقدس الهي روشن است و ديگر نيازي به فكر ندارد آن هم به صورت علم حصولي روشن نيست به صورت علم حضوري و شهودي روشن است آنگاه فرمود كه در پيدايش آسمانها و زمين كار را از اينجا شروع كرده است «ثم انشأ سبحانه فتق الأجواء و شقّ الارجاء و سكائك الهواء فاجري فيها ماء متلاكماً تياره متراكما زخار حمله علي متن الريح العاصفة و الزعزع العاصفة فامرها بردّه و سلّطها علي شده و قرنها الي حده» اين برابر با آيات سورهٴ مباركهٴ «انبياء»ست كه ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما﴾[3] اول آسمان و زمين بسته بودند رتق بودند بعد فتق شدند فتق امور يعني گشايش رتق يعني بستن فرمود اينها به هم بسته بودند حالا ماده گازي بود يا غير گاز يك چيزهاي ديگري ممكن است بعد كشف بشود به صورت يك ماده بستهاي بسته بود بعد ذات اقدس الهي اين را فتق كرد باز كرد زمين را از آسمان جدا كرد آنها را هم از يكديگر جدا كرد و كرات را هم از يكديگر دور ساخت با يك فاصلههايي معيني اينها را تنظيم كرد و اين كار هم همچنان ادامه دارد اينچنين نيست كه حالا اين كار تمام شده باشد از اينكه فرمود: ﴿وَالسَّماءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾[4] اين هم نشان ميدهد كه گاهي ممكن است يك راه شيري جديدي تولد پيدا كند يا يك كره تازهاي متولد بشود از كره ديگري كه «رتق» است «فتق» بشود جز است جدا بشود و مانند آن كه سماوات و ارض را فرمود ما آفريديم اينها «رتق» بودند بعد ما «فتق» كرديم بعد هم توسعه ميدهيم در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» از رتق آسمان و زمين سخن فرمود آيهٴ سي سورهٴ «انبياء» اين است ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا﴾ يعني اگر اينها بحثها و كاوشهاي علمي بكنند برايشان روشن ميشود كه اول اينها يك ماده بستهاي بودند بعد ما اينها را فتق كرديم باز كرديم ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما﴾ بعد ﴿وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيِّ﴾ هر شيء زندهاي را هم از آب آفريديم ممكن است كه قبلاً به صورت يك مايه رواني بود بعد به اين صورتهاي متنوع در آمده است و شايد سرّ تفصيل خلقت آسمانها و زمين در شش روز يعني در شش دوره تشويق پژوهشگران بشري به كيهانهشناسي باشد يك وقت است كه ذات اقدس الهي بر اساس ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ زمين را ميآفريند آسماني را ميآفريند مثل اينكه در جريان قيامت اينطور است در جريان قيامت ظاهراً به تطور و تكامل نيست كه مثلاً ساليان متمادي ارض قيامت مستقر بشود آنجا كه فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[5] وقتي بساط جهان فعلي برچيده ميشود و جهان آخرت گسترده ميشود آن ديگر دفعي است ظاهرا براي اينكه آن روز ديگر بشر به دنبال علم و تكاملهاي علمي و امثال ذلك حركت نميكند كه حوزه و دانشگاهي باشد كه از راه علوم تجربي چيزي ياد بگيرد آن روز به دارالقرار ميرسد كه همه حقايق براي آنها مشهود و مكشوف خواهد شد در دنيا كه نيازمند به تكامل علمياند با اين سير جهان خلق شد تا پژوهشگران كيهانشناس بتوانند يكي پس از ديگري اين معارف را به دست بياورند به آيات الهي پي ببرند و قرآن هم ترغيب ميكند ميفرمايد در ملك آسمان و زمين نظر كنيد ﴿وَفِي الأرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِين ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[6] ﴿وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ يا ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ يا ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[7] چه اينكه ملكوت آسمان و زمين را نشان وجود خليل(سلام الله عليه) داد كه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[8] قبلاً هم اين بحث در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت تفاوت وجود مبارك خليل خدا با افراد عادي اين است كه خداوند درباره وجود مبارك خليل حق تعبير به رويت كرده است فرمود ما او را نشان داديم ولي درباره افراد عادي تعبير به نظر كرده است شما فرمود نگاه كنيد خب بين نظر و رويت خيلي فرق است بين نگاه و ديدن خيلي فرق است گاهي ممكن است كسي نظر كند و نبيند مثل اينكه انساني كه استهلال ميكند در ليله اولي ميگويد «نظرت الي القمر و لم اره» من رفتم استهلال كنم هلال را ببينم به طرف ماه نگاه كردم ولي نديدم نظر مستلزم رويت نيست گرچه ممكن است مقدمه رويت باشد ولي درباره وجود مبارك خليل خدا تعبير به رويت كرده است فرمود: ﴿وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ نسبت به افراد عادي فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ شايد يكي از فوايد آفرينش نظام آسمان و زمين در شش دوره آن است كه بشر درباره اين علم هم متكامل ميشود لذا تشويق ميكند در آيهٴ سي سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ميفرمايد: ﴿أَوَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما﴾ چه اينكه در بخشهاي ديگر هم اميد توسعه آسمانها را هم درباره انسانها زنده ميكند كه ﴿وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ﴾[9] ما آسمان را با توانايي خود با قدرت خود آفريديم بعد او را هم توسعه ميدهيم كه حالا پيدايش و پروروش يك كره ديگري كه از آسمان جدا بشود كار صعب و سختي نيست كار شدني است ما آن كار را توسعه ميدهيم ﴿وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ﴾[10]
مطلب ديگر آن است كه اين نظم از دير زمان بوده است يعني تا.
پرسش ...
پاسخ: بله ديگر چون كسي بخواهد نظر كند در ﴿مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ يك بيداري ميطلبد بعضيها فقط همان ملك را مينگرند اصلاً اهل نظر در ملكوت نيستند نگاه نميكنند درباره ملكوت اينها در همان محدوده ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[11] ميانديشند ملكوت يك حساب ديگري است ملكوت آن ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[12] است اين سپهرشناسها اخترشناسها ستارهشناسها زمينشناسها اينها فقط در ملك كار ميكنند بعد ممكن است به آن جمعبندي برهان نهايي به يك نتيجهاي برسند در پايان امر ولي ملكوت غير از ملك است چون زمام هر چيزي به دست خداست اين يك آن چهره ارتباطي هر شيء به خدا را ميگويند ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ اگر كسي به آن سمت نگاه بكند گاهي موفق ميشود ميبينيد زمام به دست كيست گاهي هم نميبيند فرمود: ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[13] هر چيزي يك سير افقي دارد كه قبلاً چه بوده است الآن چيست در آينده نزديك يا دور چه ميشود اين را يك معدنشناس يا ستارهشناس يا درياشناس ميفهمد اما چه كسي كرد براي چه كسي كرد آن ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ﴾[14] كه زمام و رهبري اين اشياء را به عهده دارد او ﴿مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ است اين زمام به دست خداست ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَ﴾[15] چه اينكه ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[16] زمام هر جنبنده و متحركي به دست خداست او را ميگويند ملكوت بعضيها اصلاً درباره او نگاه نميكنند بعضيها نگاه ميكنند و نميبينند بعضي مثل خليل حق به رويت ميرسند قرآن ما را تشويق ميكند به آن سمت كه ﴿أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾[17] خب ولي در جريان آسمان و زمين فرمود كه اين نظم تا خلق شده است به همين وضع بود يعني ممكن است در جريان پيدايش و پرورش آسمانها اول ماده گازي بود بعد به صورتهاي ديگر درآمد تا به اين صورت ظهور كرد ولي وقتي آسمانها ظهور كردند زمين ظهور كرد وضع همين بود يعني شب بود روز بود سال بود ماه بود سال دوازده ماه بود نه كمتر و نه بيشتر اول روز بود بعد شب كه شب تابع روز است اينها وضعش است در سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود كه آيهٴ 38 به بعد ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْري لِمُسْتَقَرِّ لَها ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ ٭ وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتّي عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّيْلُ سابِقُ النهار﴾ اين ماه به حسب ظاهر يك سير سريعي دارد براي اينكه هر 29 يا سي روز يك دور مدار خود را طي ميكند يا به نظر ما طي ميشود شمس در هر 365 روز يك بار مدار خود را طي ميكند يا زمين به دور او اين روز ميگردد فرهنگ حرف زدن غير از فرهنگ رياضي است انسان يك گونه در مسائل رياضي يا در مسائل تجربي به يك نتيجه ميرسد و يك گونه هم حرف ميزند الآن براي همه محققين روشن شده است كه شمس محور است زمين متحرك است اگر به دور خود حركت كرد شب و روز پديد ميآيد به دور شمس حركت كرد سال و ماه ظهور ميكند اين را همه ميدانند اما وقتي ميخواهند بنويسند ميخواهند حرف بزنند ميخواهند قرار ملاقات بگذارند نميگويند وقتي ما طلوع كرديم يا زمين طلوع كرد ميگويند هر وقت آفتاب درآمد حرف زدن فرهنگ خاص خود را دارد مسائل تجربي و رياضي اصطلاح مخصوص خود را دارد ديگر هرگز نميگويند وقتي ما طلوع كرديم كه يا زمين طلوع كه در حقيقت ما طلوع ميكنيم نه شمس زمين طلوع ميكند نه شمس اما حرف زدن اصطلاح خاص خودش را دارد الآن ديگر يك روز و دو روز نيست يك سال و دو سال نيست سالهاست كه براي همه روشن شد كه زمين طلوع ميكند ما طلوع ميكنيم نه شمس اين شمس هست سر جايش ما به دور او ميگرديم ما غروب داريم ما طلوع داريم ما حركت داريم اما وقتي ميخواهيم حرف بزنيم كه نميگوييم ما طلوع كرديم كه دو ساعت بعد از طلوع ما يا يك ساعت قبل از طلوع ما فلان كار را انجام ميدهيم اين را كه نميگوييم كه اصطلاح حرف زدن يك چيز است اصطلاح علمي چيز ديگر است قرآن كريم برابر با آن فرهنگ محاوره حرف ميزند طلوع و غروب را به شمس اسناد ميدهد ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي﴾[18] ﴿فَلَمَّا رَأي الْقَمَرَ بَازِغاً﴾[19] كذا و كذا خب فرمود كه اين شمس كه جريان دارد يا اين قمر كه جريان دارد هيچ كدام ديگري را جلو نميافتند قمر به حسب ظاهر سريعتر از شمس است براي اينكه اين مدار خود را سي روزه يا 29 روزه طي ميكند شمس مدار خود را بايد 360 و اندي روز بايد طي كند اما شمس با همه قدرتي كه دارد نور افشاني كه دارد قمر را زير اشراف خود دارد موظف است كه منظم حركت كند هرگز نميتواند جلو بيفتد ﴿لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ﴾[20] كه به او برسد همراه او حركت كند يا جلو بيفتد اينطور نيست ﴿وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾[21] اينطور نيست كه اول شب بشود و سايه بشود بعد روز يك بحثي است كه آيا روز قبل بود يا شب؟ اين با كرويت ارض از يك جهت معنا نددارد براي اينكه وقتي زمين كروي است هميشه شب و روز با هماند يك طرفش روز است يك طرفش شب ولي ين بحث ناظر به آن است كه آن قسمتي كه معمور است آباد است بشر در روي او زندگي ميكند اين قسمت اگر سخن از دحو الارض است كه از زمين درآمده اين قسمتي كه از آب درآمده اين همان قسمتي بود كه بشر روي آن زندگي ميكند و همان قسمتي بود كه روبهروي آفتاب است آن قسمتي كه از زير آب درآمده آن روبهروي آفتاب بود يعني روز بود يا نه آن قسمتي كه از زير آب درآمده روبهروي آفتاب نبود پشت به آفتاب بود و شب بود اين معناي تقدم خلقت ليل و نهار است و مانند آن وجوهي ديگر وگرنه بعد از اثبات كرويت زمين هميشه يك طرف زمين روز است يك طرفش شب اين بحث كه آيا شب قبل از روز بود يا روز قبل از شب بايد به يكي از اين امور توجيه بشود از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است كه طبق آيه سورهٴ «يس» روز قبل بود نه شب براي اينكه فرمود شب نميتواند جلو بيفتد يعني اول روز است بعد به دنبال او، سرّش هم اين است كه شب سايه است خب سايه تابع نور است نور كه تابع سايه نيست هر جا نور باشد طرف مقابلش سايه است شب هم هست وقتي يك طرف زمين به طرف آفتاب بود اين ميشود روز چون زمين يك جرم مادي سايهدار است آن پشتش ميشود سايه آن يعني شب هميشه سايه تابع شاخص و آن سمت روشن است عكس كه نيست كه پس از نظر معيّت اين بحث بيثمر است براي اينكه اينها با هماند اين يك مطلب اول.
مطلب دوم اين است كه اگر ما بخواهيم ارزيابي كنيم اينها نظير معلولي علت ثالثه نيستند همتاي هم باشند همسان هم باشند بلكه يكي اصل است ديگري فرع اين دو، آن كه اصل است نور است آنكه فرع است ظل است اين سه، آنجا كه روشن است روز است آنجا كه ظل است و تاريك است شب است اين چهار، روي اين حسابها خب يقيناً روز مقدم بر شب است روي آن حساب اولي شب و روز باهماند براي اينكه يك كره يك طرفش به طرف آفتاب است و روشن است آن طرف ديگرش شب و باهم هم هستند اما بالأخره شب تابع روز است نه روز تابع شب ولي در بحثهاي شهور قمري از نظر دستورات ديني كه ما داريم چون به رويت قمر وابسته است شارع مقدس فرمود هر وقت ماه را ديدي اين اثر را بار كن دعاهاي ماه مبارك رمضان از اولين شب شروع ميشود نه اولين روز اگر گفتند فلان دعا را بعد از نماز ماه مبارك رمضان بخوانيد يعني همين كه ماه ديده شد نماز مغرب را كه خوانديد آن دعاي «يا علي يا عظيم» را بخوانيد اين تعبدات شرعي است و اثرپذير هم هست چون سخن از قمر است و قمر در شب ديده ميشود و اما از نظر آفرينش اگر حساب بشود كه آيا روز مقدم است بر شب بعد از تحليل امور سه چهارگانه همان روايتي كه وجود مبارك امام هشتم(سلام الله عليه) فرمود و طبق آيه سورهٴ مباركهٴ «يس» استشهاد كردند روز مقدم بر شب است اما اين نظام همچنان محفوظ است كم و زياد ندارد آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» نشان ميدهد كه از روزي كه ذات اقدس الهي آسمان و زمين را آفريد وضع به همين سبك بود آيهٴ 36 سورهٴ مباركهٴ «توبه» اين است ﴿إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرًا في كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ﴾ فرمود رقم ماهها نزد خدا دوازده تاست اين در آفرينش الهي است از روزي كه آسمانها و زمين خلق شدند وضع همين بود يعني در طي سال ماه دوازده بار هلال دارد نه كمتر و نه بيشتر كم و زياد نكنيد حسابهايش را هم مشخص نكنيد بعد آيه بعدش هم اين است كه ﴿إِنَّمَا النَّسيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ﴾[22] آن چهار ماهي كه حرام بود آنها برابر با خواستههاي خود تغيير و تبديل ميكردند بعضي از ماهها كه ميخواستند جنگ بكنند آن را جز ماههاي حلال به حساب ميآوردند نه حرام تطبيق اين شهور دوازدهگانه هم بر ائمه اثني عشر يك تطبيق خارجي است.
پرسش ...
پاسخ: ايام هفته اين ديگر برابر با قرارداد است اين ديگر يك امر تكويني نيست حالا اگر كسي يك روز مشخصي را يكشنبه بداند بعدش هم دوشنبه و قرار را از روز يكشنبه شروع بكند اين ديگر استحاله ندارد اين سير است كه دارد ميگردد براي تنظيم كارها روي اين حركتهايي كه ميآيد البته يك سلسله كارهايي را بشر انجام ميدهد و تقطيع ميكند آنكه در خارج است ديگر تقطيع در كار نيست سالي از سالي ديگر جدا نيست ماهي از ماه ديگر جدا نيست مخصوصاً ماههاي شمسي ولي بشر براي رفع نيازهاي خود تقطيع كرده اول سال را از هم جدا كرده بعد ماه را از هم جدا كرده بعد روزها را از هم جدا كرده البته سير شمس برابر درجات خاص خود اين محفوظ هست كه فلان وقت در فلان درجه است فلان وقت در فلان درجه اما يك سير متصل مستمر ميليارد سالي است اين سالها از هم جدا نيست ماهها از هم جدا نيست روزها از هم جدا نيست اين بشر است براي رفع نيازهاي خود اين تقسيمات را كرده است اين ديگر برهانپذير نيست كه چرا فلان روز شنبه شد فلان روز يك شنبه شد
پرسش ...
پاسخ: اين مربوط به درجات شمس و قمر است حالا كه وضع اين است حالا كه اينطور شد شما در شنبه فلان كار را بكنيد يكشنبه فلان كار را بكنيد ولي ماه را قرآن دارد كه ماه اينچنين است يعني بيش از دوازده ماه نيست كمتر از دوازده ماه هم نيست نميشود گفت كه سال يازده ماه دارد يا سيزده ماه دارد اين هست.
خب از اينكه در تفسير برهان ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ به ستة اوقات تفسير شده است و اينكه دفعةً واحدةً هم نشد براي اين كه پژوهشگران را به اين مراحل تحقيقي دعوت بكند و در قرآن گاهي ﴿سَماءُ﴾ است گاهي ﴿سَماوَاتٍ﴾ است گاهي ﴿سَبْعَ سَماوَاتٍ﴾[23] يعني آن سماواتي كه هست فعلاً هفت تاست حالا اگر توسعه پيدا كرد رقم اينها بيشتر شد منافاتي هم با سماوات ندارد چه اينكه منافي با السماء مطلق نيست درباره ماههاي دوازدهگانه فرمود كمتر و زيادتر نيست ولي درباره آسمانها فرمود: ﴿وَالسَّماءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾[24] ممكن است اضافه بشود كل اين سماوات زير مجموعه كرسي است به دليل اينكه فرمود: ﴿وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ﴾[25] حالا كرسي همان مقام فرمانروايي است نظير عرش يا يك موجود ديگري استمطيع به اين ظاهراً همان مقام فرمانروايي باشد عرش و كرسي جزء مجموعههاي سپهري نيستند فلكي نيستند كه علوم تجربي به سراغ آنها برود ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ﴾ عرش هم گرچه به حسب ظاهر به معني تخت است و امثال ذلك ولي به اصطلاح قرآن كريم عرش و كرسي اينها مقام فرمانروايياند يعني ذات اقدس الهي اول آفريد بعد در مقام فرمانروايي مستولي شد اين استوا به معناي استقرار نيست يك، كه ـ معاذالله ـ عرش جايي باشد كه خدا بر او مستقر شده است و موهم تجسم باشد گاهي استوا كه باب افتعال است معناي باب مفاعله را ميدهد مثل ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾[26] استوي مثل افتعل از سوي است باب افتعال است استوي به معناي تساوي است ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ﴾ هل يتساويان كه اين باب افتعال معناي باب مفاعله را ميدهد لكن در اين گونه از موارد استوا به معناي استيلا است مستولي بودن قاهر بودن مدبر بودن و مانند آن براي اينكه وقتي به عرش اسناد داده شد اين مستوي بر عرش است يعني متسولي بر عرش است عرش هم مقام فرمانروايي است در چنين كاري نحوه تدبير را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثًا﴾ شب روز را ميپوشاند يعني اول روز است اينجا روشن است بعد اين سايه آن فضاي روشن را ميپوشاند به دنبال اين فضاي روشن حركت ميكند و به سرعت هم حركت ميكند همين كه آن فضاي روشن ميخواهد جايش را عوض كند شب آنجا را ميگيرد ﴿يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ﴾ كه دوتا مفعول گرفت يعني «جعل الله سبحانه و تعالي الليل غاشية للنهار» «جعل النار غشاوة للنهار» «جعل الليل لباسا للنهار» كه «يلبسه و يغطيه» «يُغْشِي اللهُ اللَّيْلَ النَّهارَ» يعني «يجعل الله سبحانه وتعالي الليل غاشية النهار» كه او را ميپوشاند ﴿يَطْلُبُهُ حَثِيثاً﴾ اين شب با سرعت به دنبال روز ميرود شما ميبينيد اين پنكهاي كه در مقابل اين لامپ قرار دارد اين پرش حالا اين پنكه يك جسم متصل نيست اين سه جسم منفصل است كه سه تا پر جدا حالا فرض كنيد يك كرهاي را شما متحركاً در برابر يك لامپ قرار بدهيد اين آن سمت كره كه مقابل اين لامپ است خب روشن است وقتي به سرعت برميگردد وقتي برميگردد هر جايي كه برگشت تاريك ميشود اين سايه به دنبال آن روشني به سرعت هست كه هر جا اين روشني تمام شد سايه آنجا را پر كند ليل و نهار هم اينچنين است وگرنه شبي در خارج نيست همين كه اين كره زمين به سمت شمس قرار دارد چون به دور خود ميگردد به سرعت ميگردد همين كه چرخش زمين به جايي رسيد كه يك گوشه زمين از شمس غايب شد غيبت همان و رسيدن شب همان آنجا را تاريكي ميگيرد يعني آنجا شب شده است گاهي اين حركت چون وضعياش با انتقالي همراه است طوري است كه ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾[27] در حال عادي در اعتدال ربيعي يعني بهار اعتدال خليفي يعني پاييز آن «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار» شب هم دوازده ساعت است روز هم دوازده ساعت است ليل و نهاز تفاوت نميكند اين ديگر ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ﴾ نيست اما وقتي كه حالا از بهار گذشتيم كم كم داريم به طرف تابستان ميرويم همين كه اول فروردين گذشت يعني آن روزي كه «بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار» يعني اول فروردين گذشت حالا كم كم وارد محدوده بهار ميشويم اين ديگر ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل﴾ قوس النهار دوازده ساعت است و قوس الليل هم دوازده ساعت شب هم دوازده ساعت روز هم دوازده ساعت اين دوتا قوس معادل هماند اين همان است كه «بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار» حالا دوم و سوم فروردين شروع شد كم كم روزها بلندتر ميشود و شبها كوتاه در اين محدوده سه ماهه بهار ﴿يُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْل﴾ يعني اين قوس النهار كه روشن است در دو طرف بامداد و شامگاه وارد محدوده شب تار ميشوند يعني اين دوازده ساعت كه روشن است آن دوازده ساعت كه تاريك اين دوازده ساعت روشن از دو طرف صبح و شام وارد محدوده شب تار ميشوند يعني زودتر صبح ميشود ديرتر شب ميشود اگر روز دوازده ساعت بود شب هم دوازده ساعت الآن روز دوازده ساعت و ده دقيقه است شب دوازده ساعت منهاي ده دقيقه براي اينكه چهار پنج دقيقه زودتر صبح شد چهار پنج دقيقه هم ديرتر شب شد اين قوس النهار كه روشن است وارد محدوده شب ميشود «يولج الله النهار في الليل» تا كمكم به جايي برسد كه روز بشود چهارده، پانزده ساعت شب بشود كمتر حالا اين مربوط به منطقههاي گوناگون است گاهي روز بيست ساعت است شب چهار ساعت وقتي تابستان به بعد شد كم كم پاييز فرا رسيد ﴿يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ﴾[28] كمكم اين قوسالليل در قوسالنهار وارد ميشود زودتر شب ميشود ديرتر صبح ميشود اين قوس تاريك اين قوس روشن را زير مجموعه خود قرار ميدهد خداوند ايلاج ميكند ادخال ميكند آن قوسالليل را در قوسالنهار زودتر شب ميشود ديرتر روز ميشود كم كم شب ميشود چهارده ساعت روز ميشود كمتر و هكذا.
«و الحمد لله رب العالمين»