77/07/07
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/ سوره اعراف/ آیه 53
﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ تَأْويلَهُ يَوْمَ يَأْتي تَأْويلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذي كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾
در جريان تأويل ملاحظه فرموديد كه نوع مواردي كه اين كلمه در قرآن كريم استعمال شد به معناي وجود خارجي است نه وجود علمي و ذهني و تأويل در مقابل تفسير است حالا تفسير گاهي به ظاهر است گاهي به باطن ولي تأويل از سنخ تفسير نيست تأويل از سنخ لفظ و معنا نيست بلكه از سنخ فعل خارجي است.
مطلب دوم آن است كه كل قرآن تأويل دارد و تأويل قرآن يقيناً در قيامت خواهد آمد گاهي هم ممكن است بعضي از مراحل تأويل قرآن در خود دنيا ظهور بكند علم تأويل علم به غيب است در حقيقت و تأويلي كه براي متشابهات است حصر نكرده كه فقط متشابهات تأويل دارند بلكه محكمات هم داراي تأويلاند در آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه قبلاً گذشت آنجا سخن از تأويل متشابهات به ميان آمده كه فرمود: ﴿هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ﴾ آنها كه قلبشان منحرف است اينچنين نيست كه آيه را بد معنا كنند بلكه اينچنين است كه در خارج بد عمل ميكنند ميگويند ما داريم آيه را پياده ميكنيم اينها سخن از مسائل علمي ندارند البته كارهاي عمليشان مسبوق به تفسير علمي اينهاست ولي قرآن كريم چون يك كتاب علمي محض نيست و تمام بحثها را به خارج منتقل ميكند چه در طرف حسنات چه در طرف سيئات حرف را به خارج ميكشاند ميبينيد آنجا كه ميخواهد خوبي را معنا كرد خوبان را معرفي ميكند آنجا كه ميخواهد بدي را معنا كند بدان را معرفي ميكند چون با افراد كار دارد با جامعه كار دارد يك كتاب علمي كه نيست اين نور است نور مجموع علم و عمل است شما ميبينيد وقتي يك كتب علمي دارد عدالت را معنا ميكند ديگر نبايد در تفسير عدالت عادل را معنا كند كه نظم منطقي اين است كه وقتي دارد عدالت را معنا ميكند همان مفهوم را تفسير كند نه عادل را معنا كند در سورهٴ مباركهٴ «بقره» در آيه ﴿لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[1] آنجا گذشت كه خداوند در تفسير برّ ابرار را به مردم معرفي ميكند ميفرمايد: ﴿وَلكِنَّ الْبِرَّ﴾ ميدانيد خوبي چيست؟ خوبي كسانياند كه از نظر عقيده اخلاق عمل چنين باشند خب اين نظم نظم منطقي نيست در تفسير خوبي خوبان را به جامعه معرفي ميكند ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِر﴾ آنها كه به اين سبك قرآني آشنا نيستند حالا يا ميگويند اين بر نيست و بَر است يا ميگويند «ذو» در تقدير است «لكن ذوالبر» كسي است كه ﴿آمَنَ بِاللّهِ﴾ يا ميگويند يك «بر» ديگري در تقدير است «و لكن البر بر من آمن بالله» اين سه راه و امثال اين راهها كجراهه است سرّش اين است كه اصلاً نميدانند زبان قرآن چيست زبان قرآن كه زبان علمي نيست نظير كتابهاي فقهي يا فلسفي كه اين نور است نور بايد علم را با عمل مخلوط كند او اگر كتاب علمي بود بله فقط «برّ» را معنا ميكرد ولي اين ميخواهد ابرار بپروراند لذا در تأويل و تفسير «برّ» ابرار را معرفي ميكند ﴿لكِنَّ الْبِرّ﴾ ميدانيد نيكي يعني چه؟ مردانياند كه اينچنيناند ﴿لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّه﴾ از اين تعبير در قرآن كريم كم نيست ميبينيد وقتي كه ميخواهد آنچه كه در قيامت نافع است بيان كند ميفرمايد: ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ﴾[2] روزي است كه مال و فرزند نافع نيست خب رفعتاً ميبينيد استثنا ميكند اين استثنا با قبل سازگار نيست ﴿إِلاّ مَنْ أَتَي اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[3] اين نظم منطقي در كتابهاي علمي اين است كه كسي بگويد: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ الا سلامت القلب» مال نافع نيست فرزند نافع نيست سلامت دل نافع است اين نظم منطقي است اما قرآن با سلامت دل كار ندارد با سالمدلان كار دارد لذا فرمود: ﴿يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ ٭ إِلاّ مَنْ أَتَي اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾[4] اين ميخواهد سليم القلب بپروراند نه سلامت دل را معنا كند در طرف سيئات هم به شرح ايضاً [همچنين] وقتي ميخواهد «سيئه» را معنا كند افراد بد را معرفي ميكند در جريان تأويل متشابه هم همين است در جريان تأويل متشابه عين آن قضيه نيست نظير او و شبيه اوست نميفرمايد معناي متشابه را كسي نميداند مگر خدا و راسخان در علم يا كساني كه قلبشان منحرف است اينها متشابهات را نزد خودشان تفسير ميكنند سخن از تفسير نيست حالا بر فرض كسي قرآن را بد معنا كرده اين مشكل علمي دارد او كه جامعه را به هم نزده يك نظري است براي خودش در گوشه ذهن خودش خودش را هم سوزانده است. اما تمام خطر اين است كسي در جامعه بد عمل بكند به عنوان اينكه من دارم قرآن را پياده ميكنم فرمود: ﴿فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون﴾[5] ميبينيد در بخش سيئات هم سخن از عمل خارجي است اينها به دنبال متشابهات حركت ميكنند در بخش عمل ﴿فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ﴾ براي دو كار يكي فتنهگري به هم زدن اوضاع يكي هم صبغه ديني دادن خب چرا آشوب كرديد؟ براي اينكه قرآن اينطور ميگويد اگر فقط ابتغاي فتنه باشد ديگر رنگ مذهب ندارد فتنه است براي اينكه به اين فتنه رنگ مذهب بدهند ميگويند قرآن اين را گفته فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ﴾ براي اينكه به اين فتنه صبغه ديني بدهند ﴿وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ﴾ كه در مقام عمل مشكل دارد خب اينجا تأويل سخن از تفسير نيست سخن از وجود خارجي آن فتنه است اين فتنه را تأويل القرآن ميدانند در آن بخش سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» يك مسئلهاي درباره تأويل متشابهات است در بخش محل بحث سورهٴ مباركهٴ «اعراف» تأويل كل قرآن مطرح است كه كل قرآن تأويل دارد حالا تأويل قرآن گاهي در دنيا ميآيد گاهي در آخرت ولي تأويل حقيقي و تامش در آخرت ميآيد تأويل قرآن كه بنا شد در آخرت بيايد معنايش اين است كه ديگر سخن از لفظ و معنا نيست يعني آنچه را كه اين كتاب فرمود در قيامت ظهور ميكند خب اين قرآن چه چيزي فرمود؟ فرمود درباره ابرار و مقربين كه ﴿إِنَّ كِتابَ اْلأَبْرارِ لَفي عِلِّيِّينَ ٭ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ ٭ كِتابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[6] اين در خارج ظهور ميكند در قيامت درباره عدهاي هم فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاّ كَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[7] اين هم ظهور ميكند عدهاي كه در قيامت به صورت حيوان محشور ميشوند اين تأويل القرآن است عدهاي كه نابينا محشور ميشوند اين تأويل القرآن است در سورهٴ «طه» و مانند آن فرمود كه عدهاي كه نام خدا و ياد خدا را فراموش كردهاند ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَ﴾[8] اين تفسيرش روشن است اما وقتي در قيامت يك عده كور ميشوند و كور محشور ميشوند اين ديگر سخن از تفسير قرآن نيست اين تأويل قرآن است كه ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾[9] اگر كسي «ابكم و اعمي و اصم» محشور شد اين تأويل القرآن است در دنيا از انسان سؤال ميكنند كه قرآن چطور بعضيها را كور ميداند؟ ممكن است آدم پاسخ بدهد كه منظور از اين كوري كوري ظاهري نيست كوري باطني است براي اينكه در سورهٴ «حج» فرمود: ﴿لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾[10] با اين كمك قرآني از آيه سورهٴ «حج» معلوم ميشود كه خدا كه يك عده را ميفرمايد كه ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾ يا ﴿لاَ يَرْجِعُونَ﴾ اين يعني چه اين تفسير آيه است اين حل ميشود اما اينكه درباره يك عدهاي ميفرمايد كه ﴿نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيا﴾[11] ما اينها را كور محشور ميكنيم قيامت ظرف تأويل قرآن است نه تفسير قرآن اين آيه كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است ميتواند ناظر به تأويل قرآن باشد كه يك عدهاي را ما نابينا محشور ميكنيم اينهايي كه نابينا محشور شدهاند اينها كسانياند كه تأويل قرآن دربارهٴ اينها ظهور كرده است آيهٴ 97 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است ﴿وَ مَنْ يُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِهِ وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلي وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمًّا﴾ البته اينها اينچنين نيست كه حرف نشنوند يا حرف نزنند ميشنوند اما همان طوري كه حيوان در دنيا حرف حق نميشنيد حرفهاي حيواني ميشنيد حرفهاي حيواني ميزد اينها هم همان طورياند اينهايي هم كه كورند نه يعني نميبينند اينها جهنم را ميبينند آن عذاب را ميبينند آن دلهره را از نزديك ميشوند و ميبينند ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[12] اينطور نيست كه كور باشند كه چطور در دنيا با داشتن اين همه مظاهر سعادت اينها را نميديدند مراكز فساد را ميديدند در آخرت هم بشرح ايضاً [همچنين] اين همه نعمتها كه در قيمت است آنها را نميبينند فقط جهنم را ميبينند انسان مؤمن هم كر است و كور منتها يك كري و كوري محمود و ممدوح منتها قرآن از آنها به كور ياد نكرده خب اينكه در دنيا ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ﴾[13] چشم پوشي كرده «غض بصر» كرده «غمض بصر» كرده چنين كسي در قيامت آتش را نميبيند نه اينكه چشم نداشته باشد يك كوري محمود است يك غمض محمود است يك غمض محمود است بعضيها نميبينند اينجا نامحرم را نديدند آنجا جهنم را نميبيند عدهاي اينجا رحمتهاي الهي را نديدند فقط معاصي را ديدند و عمل كردند آنجا هم فقط جهنم را ميبينند اينطور نيست كه اينها كور محض باشند خب اگر كور محض باشند كه ديگر نميگويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همينهايي كه نغمه داود را نميشنوند طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه خواننده بهشتيها «قارئ اهل الجنة»[14] داود(سلام الله عليه) است كه اين خطبه قبلاً از نهجالبلاغه خوانده شد فرمود كسي كه قرآن را در بهشت براي بهشتيها ميخواند وجود مبارك داود(سلام الله عليه) است آن صدا هم فراگير است اما ديگر به گوش كسي كه آهنگ گوش داد كه نميرسد كه بنابراين همين مؤمنين ناشنواياند هم كافران منتها يكي ناشنوايي محمود ديگري مذموم هم مؤمنين نابينايند هم كافران منتها يكي محمود يكي مذموم كافر انبيا را اوليا را بهشت را نميبيند مؤمن هم جهنم را نميبيند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾[15] اين جهنمي كه ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً﴾[16] از دور نعره ميكشد براي حذب تبهكاران اين صداي غرش و نعرهٴ جهنم را كافر ميشنود مؤمن نميشنود ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾ كنار هم، هم هستند غرض آن است كه تأويل قرآن اگر بخواهد ظهور كند راههايش همين است ﴿وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلي وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَ بُكْمًا وَ صُمًّا مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعيرًا﴾[17] دربخشهاي ديگر هم فرمود كه ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾[18] در قيامت ذات اقدس الهي هر كسي را برابر با وصف او جزا ميدهد يا نه هر كسي را با وصفش جزا ميدهد يا وصف هر كسي را جزاي او قرار ميدهد ﴿سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ﴾ وصف اينها را جزاي اينها قرار ميدهد حالا اين وصف در آنجا به هر صورتي ظهور ميكند يعني خيانت را جزاي خائن قرار ميدهد خيانت بالأخره يك تأويلي دارد ديگر اين همان تأويل خيانت است چيز ديگر نيست وصف او را جزاي او قرار ميدهد خب اين ميشود تأويل قرآن پس سخن از لفظ و مفهوم و صورت ذهني و امثال ذلك نيست سنخ سنخ خارج است و جميع قرآن تأويل دارد و اختصاص به متشابهات ندارد منتها ﴿فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ﴾[19] فتنه ميكنند يك، به اين فتنه رنگ مذهب ميدهند دو، ميگويند اين تأويل قرآن است.
مطلب بعدي آن است كه در بحثهاي ديروز مطالبي گفته شد كه بعضي از اين سؤالات آمده كه مقداري از آن را فرصت كردم بخوانم بعضياش هم فرصت نكردم در طي بحثهاي بعد مطرح ميشود يكي از آن سؤالات اين است كه چون گفته شد اولياي الهي نظير حضرت يوسف(سلام الله عليه) اينها در حال رنج تمني مرگ ندارند بعد از اينكه به مقام عزّت رسيده است تمني مرگ كرد يعني وقتي كه ﴿أَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبّ﴾[20] آنجا نگفت ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ انجا كه ﴿وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ﴾[21] آنجا نگفت ﴿تَوَفَّنِي مُسْلِماً﴾ يكي از سؤالاتي كه مربوط به اين آيه است اين است كه وجود مبارك مريم(سلام الله عليها) فرمودند: ﴿يا لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا﴾[22] اين تقاضاي مرگ در حال دشواري ست اين تقاضاي مرگ در حال دشواري نيست اين براي خودش نيست آن وقتي كه مشكلات داشت مشكلات زايمان داشت فقر و فلاكت داشت آن موقع كه نگفت كه اين در مقابل مشكلات حيثيتي است كه به دين برميگردد وقتي گفتند: ﴿مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً﴾[23] ميبيند اين حيثيت دارد آسيب ميبيند يعني عذرا بودن دارد آسيب ميبيند عذرا يعني باكره اين دارد آسيب ميبيند يعني طاهره اين دارد آسيب ميبيند اين در حقيقت روي آن حيثيتهاي ديني تقاضاي مرگ كردند نه براي دشواري شخصي خودشان و اينها معمولاً دشواري را نعمت ميدانستند و تحمل ميكردند اما سؤال ديگر كه نار كيست و چيست كه براي او اصحابي است؟ البته همان طوري كه در دنيا علم هست و انسان جدا نيست و اصحاب علم داريم عمل هست و از انسان جدا نيست و اصحاب عمل داريم نار هم هست و از انسان جدا نيست و اصحاب النار خواهيم داشت براي اينكه بخشي از نارها از درون نشأت ميگيرد ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[24] كه آن نارها نارهاي مهمتر از نار سورهٴ «نساء» است كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[25] آن ﴿نَارُ اللَّهِ﴾ كه ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة﴾ است ﴿الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾ اين صاحب فواد از اصحاب النار است البته اصحاب النار به تعبير قرآن كريم فرشتگان معصوم (سلام الله عليه)اند كه ﴿وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلاّ مَلاَئِكَةً﴾[26] كه اصحاب النار ملائكه موكل و معصومند كه ﴿لاَ يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾[27] اين در وصف فرشتگان موكل دوزخ است آنها را هم خدا اصحاب النار فرمود براي اينكه آنها نارباناند بالأخره و هر وقت آنها عصباني بشوند آتش افروخته ميشود اينكه وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه آمده كه فرمود كه فرشتگان مسئول دوزخ هر وقت عصباني شدند «تحتم النار»[28] اين شعله افروخته ميشود اينكه در آيه سورهٴ «اسراء» خدا فرمود: ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾[29] هر وقت اين آتش قيامت ميخواهد افسرده بشود ما افروخته ميكنيم راه افروختگياش هم به اين است كه فرشتهاي كه جزء اصحاب النار است غضب بكند ديگر حالا اينچنين نيست كه يك هيزم جدايي بياورند يك مواد سوختني جدايي بياورند از غضب «ملائكة النار تحتطم النار» حطيم ميشود خب بنابراين همان طوري كه علم از عالم جدا نيست عمل از عالم جدا نيست نار هم از صاحبنار جدا نيست و انسان ميتواند با اين جز اصحاب النار بشود آيا ميتوان از ﴿فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ﴾[30] اينگونه استفاده كرد كه اين ﴿يَوْمٍ﴾ براي خدا يوم است يعني او در «يوم» مينگرد يا «يوماً» مينگرد و ما با عين عدم اليومي او را با خبر ميشويم زيرا اگر براي ما هم «يوم» بود كه نسيان صورت نميگرفت براي ما «يوم التذكر» است چرا يوم نيست روزي است كه ما بالأخره گذشتهها را كه فراموش كرديم به ياد ميآوريم آن روز كه روز نسيان نيست روز تذكر نسيان است در قيامت كه كسي فراموش نميكند كه روز تذكره نسيان است يعني اصل واقعياتشان ميآيد اولاً و اينكه در دنيا اين حقيقت را فراموش كردهاند يادشان ميآيد ثانياً يا اينكه در دنيا نسيان نبود تناسي بود به يادشان ميآيد ثالثاً يوم تذكره است يوم نسيان نيست در دنيا اينها نسيان دارند يا تناسي دارند و در آخرت به يادشان ميآيد كه فراموش كردهاند حالا بقيه سؤالات به خواست خدا به نوبت مطرح ميشود.
مطلب مهم آن است كه اينها در همه موارد يعني وقتي كه ديدند تأويل قرآن ظاهر شد دستشان به جايي بند نيست دوتا تمني دارند يكي درخواست شفاعت از شافعان يكي درخواست برگشت به دنيا غالباً آن تمني شفاعت را اول ذكر ميكنند آن درخواست به دنيا را بعد ذكر ميكنند ﴿فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا﴾ حالا اگر كسي از ما شفاعت نكرده ﴿أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ﴾ حالا اگر كسي از ما شفاعت نميكند ما به دنيا برگرديم و خودمان عمل صالح انجام بدهيم در پايان بحث ديروز كه به سرعت گذشتيم آيه سورهٴ مباركهٴ «شعراء» مطرح شد در آنجا همين نااميدي را اول بازگو فرمود كه آنها ميگويند ما كه شافع و صديق نداريم آيا 99 به بعد سورهٴ «شعراء» ﴿وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ ٭ فَما لَنا مِنْ شافِعينَ﴾ شافعين در قيامت فراواناند ملائكه هست اهلبيت هستند اولياي الهي هستند انبيا(عليهم السلام) هستند اما هيچ كدام از اينها شفاعت نميكنند ﴿فَما لَنا مِنْ شافِعينَ ٭ وَ لا صَديقٍ حَميمٍ﴾ يك دوست حمّام يعني گرم دوستي كه گرم باشد براي ما حميم باشد با ما گرم باشد اينها كه نيستند ﴿فَما لَنا مِنْ شافِعينَ ٭ وَ لا صَديقٍ حَميمٍ ٭ فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً﴾ ما يك بار هم به دنيا برگرديم ﴿فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ اينها اين ﴿فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً﴾ را مكرر ميگويند از همان حال احتضار ميگويند ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ ﴿رَبِّ ارْجِعُون ٭ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحاً﴾[31] در برزخ ميگويند در قيامت ميگويند و در اين صحنه هم ميگويند ﴿فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾[32] در آن قسمت پاسخ اينها داده نشد غالب مواردي كه تمني دوزخيان و كافران در قيامت ذكر ميشود اول مسئله درخواست شفاعت يا صديق است بعد درخواست رجوع كه قرآن ميفرمايد كه آن روزي است كه ﴿لاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَة﴾[33] نه كسي شفاعت ميكند نه كسي دوست آدم است و خليل و رفيق آدم است و مشكلش را با خُلّت و صداقت حل كند و نه راهي براي برگشت هست اما در هنگام پاسخ خدا اول آن رجوع را بازگو ميكند چون آن اصل است ميفرمايد رجوع محال است براي اينكه با چه چيزي ميخواهيد رجوع كنيد؟ شما بايد با حيات رجوع كنيد ديگر حيات را كه از دست داديد ﴿قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ اينكه در پايان بحث ديروز گذشت اين بود كه بالأخره انسان در جريان تجارتهاي دنيا يا سود ميبرد يا ضرر ميكند يا نه نه سود ميكند نه ضرر ولي اصل سرمايه محفوظ است ولي در جريان عمر اينطور نيست يك عده ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾[34] اند يك عده ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾[35] اند ديگر ثالثي ندارد كه يك كسي نه استفاده كرده باشد نه ضرر كرده باشد اين فرض ندارد براي اينكه سرمايه عمر است و عمر را هم داد بالأخره يا چيزي گرفت يا نگرفت؟ اگر گرفت كه ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ نگرفت كه ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾ ديگر قسم ثالث فرض ندارد كه بگوييم نه سود برد نه ضرر كرد لذا در اينجا فرمود: ﴿قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ اينها يك سرمايه داشتند به نام عمر اين هم تمام شد دنيا هم كه بساطش برچيده شد دنيايي نيست تا اينها برگردند اين بالاصل حالا از خودشان كه اصل است نااميدند ميماند شفاعت اينها به دنبال ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾[36] بودند اين هم كه سراب بود ﴿وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾[37] فريه گم است ديگر يعني يك چيزي را كه نيست انسان به ديگري اسناد بدهد اين روحا سراب است تأويل اين فريه آن وقت ظهور ميكند خب تأويل سراب چه وقت ظهور ميكند؟ ﴿حَتَّيٰ إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾[38] آن وقت ظهور ميكند كه سراب چيست ﴿لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾ در آن حال چون فريه است اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است يك وقت است كه ميفرمايد: ﴿ضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَدْعُون﴾ ﴿مَا كَانُوا يَعْبُدُون﴾[39] اين برهان ميخواهد چرا ﴿ضَلّ﴾؟ دليلش اين است كه اين اصلاً باطل بود اما اگر فرموده باشد ﴿وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ اين برهان نميخواهد اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است يك وقت است كه به ما ميگويند اين شخصي كه به دنبال آب ميرفت به جايي نرسيد اين جاي سؤال باز است ميگوييم چرا به جايي نرسيد؟ آن وقت جواب ميدهند به اينكه اين آب نما را آب خيال كرده آن وقت ما قانع ميشويم ولي از اول اگر تعليق حكم بر وصف بود به ما بگويند كسي به دنبال سراب رفت و به جايي نرسيد ما اصلاً سؤال نميكنيم چون ميدانيم سراب آب نماست و آب نيست اين ﴿وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ از اين سنخ است فريه يعني يك امر باطل الف اگر به با ارتباط ندارد كسي بگويد اين الف براي باست اين خبر دروغ ميشود فريه اگر زيد اين حرف را نزد كسي اين حرف را به زيد اسناد بدهد ميشود فريه مطابق با واقع نيست واقعيت هم ندارد اسناد ربوبيت به اصنام و اوثان فريه است اثبات شريك براي الله فريه است فريه يعني يك امر باطل يك امر باطل خب گم است ديگر ديگر دليل نميخواهد لذا تعليق حكم بر وصف است و مشعر به عليت است برهان نميطلبد ﴿وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ ديگر درباره تأويل بحث جدايي نيست حالا اگر به يك مناسبتهايي مطرح شد آن وقت ممكن است بازگو بشود اين سؤالاتي هم كه اينجا شده است ممكن است انشاءالله به خواست خدا در طي بحثهاي بعد بازگو بشود.
اما حالا آيهٴ 54 ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثيثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ ٭ ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ﴾ قبل از اينكه يك دستور عبادي يا اخلاقي يا حقوقي صادر بفرمايد منشأ دستورات اخلاقي را منشأ اين بايد و نبايد را كه آن بود و نبود است ذكر ميكند يك نظام تكوين را اول بازگو ميكند كه عالم و آدم مربوب و مخلوق اللهاند آنگاه نتيجهگيري ميكند چون عالم و آدم مخلوق خدايند مربوب خدايند پس شما كمالتان را از او طلب بكنيد با او پيوند داشته باشيد چون مجموعه آسمان و زمين را خدا آفريد اين يك، اين كان تامه آنها و اين مجموعه را او ميپروراند اين كان ناقصه اين دو، هم او خالق است هم او رب است كه ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ او هر چيزي را آفريد و هر چيزي را ميپروراند بنابراين ﴿ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً﴾ شما هم مخلوق او هستيد هم مربوب او هستيد چه اينكه كل جهان هم مخلوق اوست هم مربوب اوست جهان دين دارد شما هم دين داشته باشيد جهان از چه كسي فيض ميگيرد تحت تدبير كيست؟ حرف چه كسي را ميشنود؟ امر چه كسي را اطاعت ميكند؟ شما هم اينچنين باشيد خب ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ﴾ كه با ربوبيت كار دارد چون مشكل وثنيين همان ربوبيت بود توحيد ربوبي بود وگرنه اينكه ذات اقدس الهي واجب الوجود است آنها قبول داشتند و ذات اقدس الهي خالق كل است اين را هم قبول داشتند و ذات اقدس الهي رب الارباب است رب العالمين است رب كل است آن را هم قبول دارند اما ارباب جزئي براي آنها حل نشد حالا زمين را چه كسي اداره ميكند؟ روزي را چه كسي اداره ميكند؟ انسان را چه كسي اداره ميكند؟ اينها ارباب جزئي براي اينها حل نشده بود براي اينها اصنام و اوثاني قائل بودند لذا در بخشهاي توحيد خالقي اينها مشكل نداشتند و خدا ميفرمايد: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[40] چه اينكه دربخشهاي ربوبي مطلق هم اينها مشكل ندارند براي اينكه اينها در طليعه سورهٴ مباركهٴ «يونس» هست كه اينها ميپذيرند كه كل جهان را خدا دارد اداره ميكند آيهٴ سوم به بعد «يونس» اين است ﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ ما مِنْ شَفيعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ﴾ بعد ميفرمايد اگر از آنها سؤال بكني كه اين مجموعه را چه كسي اداره ميكند؟ آنها ميپذيرند كه مجموعه را الله اداره ميكند يعني رب العالمين خدايي كه مجموعه جهان را اداره ميكند مورد اعتقاد و باور وثينيين هم بود اما براي ربوبيتهاي جزئي اينها مشكل داشتند در قرآن كريم كلي و جزئي را در تحت ربوبيت خدا ميداند بعد آنگاه ميفرمايد كه ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ يك بياني سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) دارند كه منظور از اين ﴿أَمْرُ﴾ آيا به معني فرمانروايي است؟ يا نه منظور از اين ﴿أَمْرُ﴾ عالم امر است؟ ظاهر آيه امر به معناي فرمانروايي را يقيناً ميگيرد ولي فرمايش ايشان اين است كه امر به اصطلاح قرآن كريم آن امر ملكوتي است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[41] هر جا سخن از امر در نظام تكوين به ميان آمده آن امر ملكوتي است كه ﴿فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[42] چون ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[43] اگر امر به اصطلاح قرآن آن امر ملكوتي است و اگر اولياي الهي مردم را به امر خدا دعوت ميكنند ﴿يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[44] ايشان از ضميمه اين آيات نسبت به هم بهره ميگيرند كه ﴿أَمْرِ﴾ در اصطلاح قرآن آن امر ملكوتي است يك، اولياي الهي برابر با آن دعوتها و هدايتهاي ملكوتي و باطني دلهاي مردم را هدايت ميكنند دو، و اينكه فرمود: ﴿وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ﴾[45] يا ﴿جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُو﴾[46] از اينجا هم نتيجه ميگيرند كه آن پيوند ملكوتي اولياي الهي باعث نيل اينها به اين مقامها شده سه، قهراً ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالامْرُ﴾[47] را همبه همين روال معنا ميكنند يعني عا لم خلق و عالم امر يعني عالم مجرد و عالم معنا هر دو براي خداست چهار، ببينيم آيا ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ خصوص اين معنا را ميگويند كه ايشان ميفرمايد يا نه امر هم ميتواند به معناي فرمانروايي باشد هم به معناي ملكوت؟
«و الحمد لله رب العالمين»